باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً کوهِ بیرونی در آن حال، صورت اَنانیت انسان بوده است و حتی موسایِ در مقام کلیماللّهی به آن شکل جواب «لن ترانی» شنید و در مقام کلیم اللّهی خود بیشتر مستقر شد. آری! به این وجوه نیز میتوان نظر داشت که گفتهاند: حضرت موسی خطاب به خداوند در کوه طور گفت: «ارنی» و خدا فرمود: «لن ترانی». حال بنگر که بزرگان ما هرکدام در این مکالمه چه گفتهاند:
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"
برداشت مولانا:
اَرِنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تَرَی" چه "لن ترانی"
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت
مثل سعدی، عاقلانه
مثل حافظ، عاشقانه
مثل مولانا، عارفانه
موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحثی در کتاب «جايگاه جن و شيطان و جادوگر در عالم» در صفحهی 98 به بعد در این رابطه شده است که عیناً سؤال و جواب مربوط به این موضوع که در آن کتاب مندرج است، خدمتتان ارسال میگردد:
سؤال: اخيراً ديده مى شود كه عده اى براى رفع مشكل افراد و يا جهت شفا از بيمارى توصيه مى كنند آن ها اسم خود را تغيير دهند تا آن جا كه به افراد مى گويند اسمى مثل محمد و يا فاطمه را تغيير دهند و مثلًا پوريا يا صدف بگذارند. جالب است كه بعضاً با تغيير اسم مشكلشان رفع شده و يا بيمارى آنها بهبود يافته، موضوع اين كار چيست؟
جواب: به ما توصيه شده است كه نام نيك بر فرزندانتان بگذاريد. رسول اكرم (ص) مى فرمايند: «مِنْ حَقِّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ ثَلَاثَةٌ، يُحَسِّنُ اسْمَهُ، وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَابَةَ، وَ يُزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغ»[1] از حقوقى كه فرزند بر پدر خود دارد سه چيز است: اسم نيكو براى او انتخاب كند، نوشتن به وى بياموزد، وقتى بالغ شد وسائل تزويجش را فراهم نمايد. حتى رسول خدا (ص) مى فرمايند: «مَنْ وُلِدَ لَهُ أَرْبَعَةُ أَوْلَادٍ وَ لَمْ يُسَمِّ أَحَدَهُمْ بِاسْمِي فَقَدْ جَفَانِي»؛[2] اگر كسى چهار فرزند دارد و نام يكى را محمد نگذاريد به من جفا كرده است. و نيز روايات از حضرت صادق (ع) خبر مى دهد؛ «اسْتَحْسِنُوا أَسْمَاءَكُمْ فَإِنَّكُمْ تُدْعَوْنَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ قُمْ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ إِلَى نُورِكَ قُمْ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ لَا نُورَ لَكَ» ؛ نامهاى نيكو بگذاريد زيرا روز قيامت به آن نامها صدايشان مى زنند و مى گويند: اى فلان پسر فلان! به سوى نورت برخيز! و اى فلان
پسر فلان! برخيز! ولى نورى ندارى. اگر پدر و مادرى نام نيك بر فرزندشان نگذارند در قيامت فرزندشان از آنها شكايت مى كند.
از سليمان جعفرى روايت شده كه گفت از اباالحسن (ع) شنيدم مى فرمود:
«لَا يَدْخُلُ الْفَقْرُ بَيْتاً فِيهِ اسْمُ مُحَمَّدٍ أَوْ أَحْمَدَ أَوْ عَلِيٍّ أَوِ الْحَسَنِ أَوِ الْحُسَيْنِ أَوْ طَالِبٍ أَوْ عَبْدِ اللَّهِ أَوْ فَاطِمَةَ مِنَ النِّسَاءِ»
؛[3] فقر داخل خانه اى كه در آن نام محمد و يا احمد و يا على و يا حسن و يا حسين و يا جعفر و يا طالب و يا عبد الله و يا فاطمه باشد نمى شود.
«إِنَّ الشَّيْطَانَ إِذَا سَمِعَ مُنَادِياً يُنَادِي يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ ذَابَ كَمَا يَذُوبُ الرَّصَاصُ»
؛[4] از ابى جعفر (ع) نقل شده كه فرمود: شيطان وقتى صداى كسى را كه به اسم محمد و يا على صدا مى زند بشنود مانند سرب ذوب مى شود.
اما اينكه عده اى با محاسبه هاى غير قابل اعتماد مى آيند بر اساس حروف ابجد عدد مربوط به اسمى را تعيين مى كنند و سپس آن عدد را نسبت به امرى ديگر مثل عددِ مربوط به اسم همسر آن فرد، مقايسه مى كنند و ادعا مى نمايند اين دو عدد همخوانى ندارد، پس بايد اسمهايشان را عوض كنند تا همخوانى پيدا كنند؛ نه تنها حرف بى پايه و اساسى است، بلكه پشت كردن به عقل و دستور شريعت الهى است. و اينكه چرا بعضاً با تغيير اسم، مشكلات فرد يا خانواده مرتفع مى شود و يا بيمارى طرف بهبود مى يابد، پاى شيطان در ميان است. آرى شيطان براى هلاكت انسان مشكلاتى را ايجاد مى كند تا او را از خدا باز دارد و به غير خدا متوسل شود و عملًا از دين الهى فاصله بگيرد و لذا در اين راستا راههاى موفقيت هاى ظاهرى را براى او مى گشايد ولى در زير اين موفقيت ها ايمان طرف را از او مى گيرد و سپس همان موفقيت هاى ظاهرى را نيز از آن فرد دريغ مى كند.
براى شيطان كار دشوارى نيست كه حتى عامل بهبودى شخصى از بيمارى شود تا از آن طريق او را به هلاكت برساند. در حالى كه خداوند سلامتى و بيمارى و توسعه ى رزق و محدودبودن رزق را بستر امتحان بندگانش قرار داد تا انسانها در شرايط مختلف بتوانند بندگى خدا را در جان خود نهادينه كنند. حال انسانى كه از دين الهى فاصله گرفت به جاى اينكه سختى ها و بيمارى ها را بستر امتحان الهى بداند و در عين برنامه ريزى طبيعى جهت رفع آنها، بندگى خود را محفوظ دارد، بى صبرى از خود نشان مى دهد و به وسايل غير الهى متوسل مى شود و خود را در دنيا و آخرت روسياه مى نمايد. در حالى كه قبلا در حديث قدسى مطرح شد كه خداوند مى فرمايد:
«به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هركس را كه به غير من اميد بندد، به نوميدى قطع مى كنم. و نزد مردم بر او جامه خوارى مى پوشانم، و او را از تقرب خود مى رانم و از فضلم دور مى كنم. آيا او در گرفتارى ها به غير من آرزو مى بندد، در صورتى كه گرفتارى ها به دست من است؟ و به غير من اميدوار مى شود و در فكر خود درِ خانه ى جز مرا مى كوبد با آنكه كليدهاى همه ى درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من براى كسى كه مرا بخواند باز است؟ كيست كه در گرفتارى هايش به من اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه در كارهاى بزرگش به من اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم؟ ...»[5] كه متن كامل حديث در صفحات قبل مطرح شد. اين روايت گرانقدر در عين اينكه در مسئله ى فوق ما را متذكر مى نمايد كه در امورمان به غير از خدا متوسل نشويم، به ما تذكر مى دهد چگونه اميدبستن به ساحر و امثال آنها ما را با ناكامى در امورمان روبهرو مى كند. خداوند إنشاءالله به من و شما توفيق دهد تا در كسب معارف و اخلاق و رعايت آداب دينى موفق شويم و سعى كنيم آن عقايد را قلبى نماييم تا منوّر به نور عالم معنا گرديم و مورد نظر رضايتمندانه ى پروردگارمان قرار گيريم. موفق باشید
[1] ( 1)- مكارم الأخلاق، شيخ حسن فرزند شيخ طبرسى، ص 220.
[2] ( 2)- عدةةة الداعى و نجاح الساعى، ابن فهد حلى، ص 87.
[3] ( 1)- همان.
[4] ( 2)- همان.
[5] ( 1)- الكافى، ج 2، ص 67، باب التفويض إلى الله و التوكل عليه.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور که در منطق خواندهاید در تناقض هشت وحدت شرط دان / وحدت موضوع و محمول و مكان. وحدت شرط و اضافه، جزء و كل / قوه و فعل است، در آخر زمان».
در تناقض علاوه بر وحدت موضوع و محمول، چند وحدت دیگر هم شرط است: وحدت در زمان، وحدت در مکان، وحدت در شرط، وحدت در اضافه، وحدت در جزء و کل، وحدت در قوه و فعل، که مجموعا هشت وحدت می شود و در این دو بیت بیان شدهاند.
در اینجا وقتی میگوید همهی کرتیها دروغگو هستند، در همین حالت یا دروغ میگوید و یا راست میگوید و این دروغگفتن با راستگفتن در اینجا جمع نمیشود. حال اگر موضوع را در جای دیگر بردیم، یعنی به جایِ مفهوم، آن را به سوی مصداق بردیم؛ در آنجا هم یا آن مردم دروغگو هستند و یا راستگو، و در این جا هم این دو موضوع جمع نمیشود. و از این جهت جمع نقیضین را عقل، محال میداند که در یک موضوع و در یکجا و در یک محمول و در یک شرط و در یک اضافه باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حال خوبی است. إنشاءاللّه این همان حالت «صمت» یا سکوتی است که در موردش فرمودهاند: «صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام/ ناتمامان جهان را کند این پنج تمام». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده همانطور که در جواب سؤال شمارهی ۲۶۴۳۱ عرض شد از این نوع احوالات میتوان متوجهی تجرد نفس انسان شد. ولی غفلت نکنیم که آنچه این افراد مییابند تنها احساسِ نفس مجردشان است و موضوع سکرات و برزخ و نکیر و منکر جدا است. موفق باشید
باسمه تعالی سلام علیکم: استاد ارجمند با توجه به اینکه جنابعالی در ایام اربعین حسینی به زیارت عتبات عالیات عراق مشرف شده اید و اوضاع و شرایط خاصی که زیارت در این ایام برای خانم ها دارد را می شناسید (به عنوان مثال به دلیل شلوغی و یا پیاده روی، احتمال در معرض دید و تماس با نامحرم و احتمال ناامنی بیشتری نسبت به سایر زمان ها وجود دارد) آیا به نظر شما صلاح است که خانم ها هم در پیاده روی اربعین حسینی همراه با همسر خود شرکت کنند یا بهتر است زیارت را موکول به زمان های دیگر نمایند؟ اگر دختر جنابعالی این سئوال را بکند چه توصیه ای می فرمایید؟ (جنبه اخلاقی و میزان ثواب این زیارت مد نظر است نه حکم شرعی آن) به شدت محتاج دعای خیرتان هستیم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچنان شرایط روحانی و معنوی است که ابداً چنین موضوعاتی قابل توجه و تصور نیست. از ابتدا به لطف الهی بنده با همسرم این پیادهروی را داشتهایم و نوهی دختری بنده نیز در دو سفر اخیر با بنده همراه بودند که برایشان بسیار مفید بوده. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه میتوان به صورت کلی گفت این است که نباید سایر موجودات را کشت مگر آنکه آزار برسانند. ابن عباس میگوید: «پیامبر (ص) از کشتن هر جاندارى نهى فرمود، مگر حیوانى که آزار [و آسیب] برساند»[1] از امام موسی بن جعفر (ع) در مورد کشتن مورچه سؤال شد؛ ایشان فرمودند: «مورچه را نکشید، مگر اینکه موجب اذیت و آزار شما گردد»[2]. و احتمالاً بر همین مبنا گفته میشود: «اقتلوا الموذی قبل ان یوذی»، حیوان موذی قبل از اینکه آزار برساند، بکشید. موفق باشید
[1] - کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج 15، ص 39.
[2] - عریضی، علی بن جعفر، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص 157، قم، مؤسسة آل البیت(ع)، چاپ اول، 1409ق.
- باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که عرض کردم ما شرایط فهم و اجرای طبّ سنتی را با خیانت امثال رضاخان از دست دادیم و متأسفانه اطبای بزرگی که سلسلهوار و سینه به سینه روایات شرعی اهلالبیت را در عمل تجربه کرده بودند و متوجه بودند هر روایتی به چه موضوعی اشاره دارد از دست رفتهاند و صِرف جمعآوری روایات ابداً طبّ اسلامی بهحساب نمیآید. لذا بدون آنکه بنده کاری که شروع شده است را نفی کنم، مشفقانه توصیه میکنم هرگز تا جوانب بسیار روایات متعدد را نشناسیم به صِرف چند روایت نتیجه نگیریم که نمونهی آن را در مقالهی مفصل «نجسبودنِ حدید» ملاحظه کردید که حقیقتاً اگر یک تفکر اجتهادی به مجموعهی آن روایات نمیشد، از فردا به عنوان طبّ سنتی باید شما به در خانهتان هم دست نمیزدید چون آهن است و نجس است. حرف بنده بیش از یک کلمه نیست، در مسیر احیای طبّ سنتی بسیار احتیاط کنید و بهزودی با نگاه به چند روایت نظر نهایی خود را اعلام نفرمایید 2- در مورد درمان از طریق دفع اجنّه دو موضوع را باید از هم تفکیک کرد؛ موضوع اول: ارتباط افراد با اجنّه است و گرفتن درمان از آنها که این افراد تماماً افراد پست و فاسدی هستند و به قول شهید مطهری در تفسیر سورهی جنّ تا این افراد روح خود را پست ننمایند نمیتوانند با اجنّه ارتباط پیدا کنند. در این رابطه عرض کردم، کار این افراد و جنّیان شیطانی که با اینها هستند شبیه کار شیطان بزرگ یعنی آمریکا است که خودش مشکلات را برای ما ایجاد میکند تا برای رفع آنها به او وابسته شویم و از رجوع به حضرت حق جهت رفع مشکلات باز بمانیم. موضوع دوم: سخن حضرت ایوب«علیهالسلام» در آیهی 49 سورهی صاد است که به حضرت حق عرض کرد شیطان به من نزدیک شده است و موجب بیماری و آزار من گردیده، که در این مورد نه نیاز به جنّگیر داریم و نه نیاز به دعانویسهای آنچنانی، باید با توکل به خدا به سیرهی اهلالبیت«علیهمالسلام» و دستورات آنها عمل کرد. آری در این رابطه هم سورههای قرآن و هم حرزهای ائمه«علیهمالسلام» کارساز است. بنده در مورد چلهبری در متن روایات چیزی نمیدانم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آلزایمر به این معنا که امروزه انسانها بدان گرفتار میشوند و یک بیماری به حساب میآید، برای اهل ایمان و سالکانِ إلی اللّه نیست. قضیهی آنها عبور از مفاهیم و معانیِ جزئیه به حقایق کلیه است، به طوریکه دیگر نظری و ارتباطی با معانی جزئیه نخواهند داشت، مگر در إزای وظیفه و مأموریتی که دارند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آن کلیپ را که آن طلبهی عزیز مطرح میکنند، دیدم. عنایت داشته باشید آن سخنان مربوط به دورهی جوانی ایشان میباشد که در عکس نیز مشخص است. و اگر متوجهی موضعگیریهای اخیر ایشان نسبت به رهبر معظم انقلاب و جایگاه انقلاب اسلامی بشویم، روشن میشود که تحول عظیمی در ایشان بهوجود آمده است، نه از آن جهت که ایشان مسلمان شده باشد و یا ادعاهای مقدسمآبانه داشته باشد؛ از آن جهت که قبلاً گمان میکرده عامل سقوط ایران، اسلام بوده است و بعد با همان روحیهی ایرانپرستیاش متوجه میشود انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب به گفتهی خودش موجب شکوه ملی و احترام به ایران و ایرانی شده. و در این رابطه میتوان گفت به یک معنا «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». از طرفی معلوم نیست چرا آن طلبهی محترم ایشان را با سلمان رشدی مقایسه میکند؟! سلمان رشدی از آن جهت که ادعای مسلمانی میکرده و سپس توهین به پیامبر خدا کرده است، مرتد و مهدورالدّم است. ولی آقای امید دانا اساساً ادعای مسلمانی نکرده.
به هر حال موضوعاتی که بعد از تحول فکری آقای امید دانا ،ایشان مطرح میکنند موضوعاتی است که موجب تقویت نظام اسلامی میگردد و بدین لحاظ مورد استقبال است و با این هوشیاری میتوان سخنان ایشان را مطرح کرد و این به معنای تأیید شخص ایشان نیست، بلکه به معنای تأیید نظام اسلامی است. مگر علی «علیهالسلام» نفرمودند «خذوا الحكمة ولو من المشركين» حکمت را بیابید حتی از مشرکین؟ آیا این به معنای تأیید شرک آنان است؟ موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بنده جناب آیت اللّه حسینی تهرانی را یک دانشمند اسلامی میدانم که آثار خوبی در رابطه با مباحث عرفانی به جای گذاشتهاند و بیش از این نتوانستم از ایشان استفاده کنم 2- نه 3- نمیدانم ولی این تاریخ را، تاریخ حضور خدا توسط حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» میدانم و معتقد به قطب عرفانی و نیابتهای مطرح بین عرفای گذشته نیستم. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: کار بسیار خوبی را میخواهید شروع کنید. اولاً: موضوع رابطهی جناب شاهحسین ولی با علامه طباطبایی را باید بهخوبی بپرورانید از آن جهت که آن عارفِ باللّه مأمورِ رساندن حکم خداوند به علامهی طباطبایی بودهاند و این نشان میدهد مرحوم شاهحسین ولی آمادهی چنین مأموریتی بودهاند و طلب چنین کاری را داشتهاند که به اهل علم متذکر تضمینِ رزقشان شود[1]. لذا اگر طلاب در سراسر کشور نگران رزقشان میباشند باید به سراغ مرحوم شاهحسنولی بروند تا به آرامش لازم جهت ادامهی کار برسند. ثانیاً: جناب شاهحسینولی، مأمور بودند خود را به جهان معرفی کنند تا در حین حضور برزخی که دارند بتوانند دستگیریهای لازم را بکنند زیرا در خودْ چنین امکانی را داشتند و مردم نباید از آن غافل باشند. ثالثاً: نظر بنده آن است که ایشان ما را به تبریز کشاند و لذا وقتی به طور ناخودآگاه از مقابل مقبرهی ایشان عبور میکردیم، نگاه چشممان به طرف مقبرهی ایشان معطوف شد و ایشان ما را متوجهی خود کردند. زیرا عزیزانی که بنده را به تبریز دعوت کرده بودند، خودشان از موقعیت مقبرهی ایشان اطلاع نداشتند و وقتی بالاخره بنده توفیق زیارت جناب شاهحسینولی نصیبم گردید، به قرآن تفأل زدم و با این آیه روبهرو شدم که میفرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»(کهف/28) جان خود را همراه کن با کسانیکه همواره پروردگار خود را میخوانند و طالب نظر و وَجه او هستند. و معلوم است که از این آیه میتوان برداشت نمود در کنار مقبرهی شریف شاهحسینولی میتوان مأوای خوبی را در زیر سایهی پروردگار احساس نمود. عزیزانی که همراه بنده بودند نیز، به این امر اذعان داشتند. رابعاً: به نظرم خوب است که جنابعالی نوعی از تحقیق را از افرادی که به زیارت ایشان میآیند را شروع فرمایید تا احوالاتِ آنها، مطالبی تدوین شود و به کار سایر زوّار درآید. موفق باشید
[1] - مترجم المیزان آیت الله موسوی همدانی در جلد اول تفسیر المیزان با اجازهٔ علامه طباطبایی داستانی را میاورد که در اصل عربی این تفسیر وجود ندارد. در آن داستان که از قول علامه طباطبایی است چنین آمده: «هنگامی که در نجف درس میخواندم برای من از تبریز ماهیانهای میآمد و من با آن ماهیانه امرار معاش میکردم. یک وقتی که به علت اختلاف دو دولت ماهیانه ما قطع شد و پسانداز ما هم تمام شد. یک روز سر میز مطالعه نشسته بودم ناگهان همین فکر رشته افکار مرا پاره کرد که، تا کی تیرگی روابط بین ایران و عراق ادامه خواهد داشت، پولی نداریم و در غربتیم. به محض اینکه این فکر به نظرم رسید متوجه شدم که محکم درب خانه را کوبیدند. رفتم در را باز کردم، آقائی پشت در بود با محاسن حنائی و قد کشیده، عمامهاش فرم خاصی بود لباسش هم همینطور به محض اینکه در باز شد گفت سلام وعلیکم –جواب سلام را دادم- آن مرد گفت من شاه حسین ولی، خداوند تعالی میفرماید دراین هیجده سال چه وقت تو را گرسنه گذاشتهام که تو حالا مطالعه ات را رها کردی و به فکر این افتادی که روابط ایران و عراق تا کی تیره میماند و کی برای ما پول میرساند. خدا حافظ شما- من هم خدا حافظی کردم و درب را بستم آمدم تو، پشت میز نشستم آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم بعد چند سؤال برایم پیش آمد که آیا من با پاهام دم دررفتم یا همینطور که سرم روی دستم بوده این عالم را مشاهده کردم؟ جواب این سؤال برایم روشن نشد. سؤال دیگری که برایم پیش آمد این بود که آیا خواب دیدهام یا بیداربودم؛ ولی برایم مسلم بود که بیدار بودم. سؤال سوم این بود که این آقا گفت شیخ حسین ولی یا شاه حسین ولی، ولی شاه بودن به قیافه اش نمیخورد، شیخ بودنش را مطمئن نبودم. این سؤال لاینحل بود تا اینکه برایم نوشتند بیا تبریز، صبحها طبق معمول در نجف بین الطلوعین به وادی السلام نجف میرفتم. در آنجا در تبریز هم قدم زنان میرفتم سر قبرها، در همین موقع برخوردم به قبری که مشخص بود قبر محترمی است و حالی دارد، سنگ قبر را خواندم، دیدم بعد از احترامات زیادی نوشته مرحوم شاه حسین ولی، متوجه شدم که این همان آقائی است که در نجف آمده در منزل ما، تاریخ فوت را نگاه کردم دیدم حدود ۳۰۰ سال قبل است. یکی دیگر از مسائلی که روشن نشده بود این بود که شاه حسین ولی گفته بود خداوند فرموده ۱۸ سال تو را گرسنه نگذاشتهام ولی این تاریخ کجاست. چون حدود ۹ سال بیشتر نیست که در نجفم و حدود ۲۵ سال است که درس میخوانم. پس مبدأ این تاریخ کجاست. وقتی فکر میکردم متوجه شدم که درست ۱۸ سال است که من معمم شدهام و به لباس سربازی امام زمان (عج) درآمدهام. موسوی همدانی (۲۶/۰۸/۶۱)