بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
28167

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام و وقت بخیر: نظرتون رو در مورد درخواست حوائج از امامزادگان و ادمه می خواستم بدونم بطور دقیق اگر ما به زیارت امام زادگان یا امام برویم و یا اینکه در دعایی به حضرات سلام بدهیم و بعد از آن بگوییم «یا امام، ای امام زاده ... از تو می خواهیم برای من فلان کار را انجام دهی.» در مورد حوائج شرعی و درست این قسمت آیا ایراد دارد یا خیر؟ با یک سند یا حدیث هم بیان کنید که برای ما الگو باشه عالی می شه. اینکه برای مثال یکی از حضرات معصومین در زیارت رسول خدا یا امیرالمومنین یا حضرت سیدالشهدا به این صورت عمل کرده باشند چنین حدیث یا روایتی داریم؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این موارد، ملاک ما همان زیاراتی است که توسط معصومین «علیهم‌السلام» مطرح شده است که در فضای زیارت اولیای الهی زمینه‌ی ارتباط با خدا بهتر فراهم است و لذا تقاضاهای ما از خداوند است و نه از امام‌زاده‌ها. به زیارت «امین اللّه» نظر کنید که چه تقاضاهای زیبایی در بستر زیارت امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» از خداوند به میان آمده است. موفق باشید

27779

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم خدمت استاد محترم: طاعات و عباداتتون قبول باشه ان شاءالله. استاد سوالی از خدمتتون داشتم. شما کلیپ پروژه دروازه جهنم رو دیدین؟! میشه ببینین و نظرتون ٰرو در مورد این کلیپ بگین؟! ممنون میشم. در آخرم ازتون عاجزانه تقاضا می‌کنم تو این شب و روزای خاص از اون دعاهای خاصتون برای بنده حقیر هم کنید. ملتمس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده دعاگو هستم، فرصتم برای دیدن آن نوع کلیپ‌ها کم است. اگر موضوع خاصی برایتان پیش آمده، بفرمایید در خدمت هستم. موفق باشید

27448
متن پرسش
بسمه تعالی با سلام و عرض خدا قوت: استاد صوتی از آیت الله خزعلی راجع به آستانه ظهور و یک خانه شدن جهان و ندای امام زمان (ع) که با فناوری موبایل بعضی اساتید مثل آقای رایفی پور آن راتطبیق کرده اند. اما جایی آیت الله بهجت (ره) فرمودند این ندا با ابزار نیست مخاطب جان انسانهاست. و با توجه به اینکه قرار است انسانی به عرصه بیاید که تواناییهایی ورای ماده دارد همچون جناب عاصف بن برخیا، چگونه قابل توضیح است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌توانم ورود چندانی بیش از آنچه در کتاب «بصیرت و انتظار فرج» مطرح شده است، داشته باشم و یا کتاب «امام مهدی «عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» موعود موجود» از آیت اللّه جوادی به نظر می‌آید آن نگاه، به حضور تاریخی ما کمک خواهد کرد. موفق باشید

27307

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: ببخشید استاد تو صفحه ۵۱ جایگاه و معنی واسطه فیض که می خواستین یه حدیث بیارین که متاسفانه مطلب نصفه مونده.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: منظورتان کدام حدیث است که نیمه کاره آمده؟ چون در آخر صفحه خبر از حدیثی می‌دهد که در صفحه‌ی بعد آمده. موفق باشید

26270
متن پرسش
سلام عليكم استاد گرامی: عذرخواهم مزاحم میشم. نیاز به یک آدرس کتاب دارم. خاطرم هست در بخشی از جلد ۸ یا ۹ افسار ملاصدرا می فرمود که انسان کامل قادر به دخل و تصرف تکوینی در عالم هست ولو این که همیشه همه اراده هایش به خاطر حکمت الهی محقق نگردد. خاطرتان هست دقیقا کدام جلد و فصل از اسفار بود. ببخشید برای تحقیقم این نقل قول را نیاز داشتم. با احترام
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث خوبی بود ولی به یاد ندارم از کدام متن استفاده شد. برهانِ مطلب روشن است وقتی معتقد باشیم انسان کامل حامل همه‌ی اسماء الهی است و تمام موجودات عالم هر کدام بهره‌ای از آن اسماء دارند که در نزد انسان کامل است؛ به همان معنایی که او می‌تواند در خود تصرف کند، می‌تواند در همه‌ی عالَم بدون هیچ مانعی تصرف نماید. موفق باشید

25845
متن پرسش
استاد گرامی سلام: در خصوص خالدین در عذاب که در قرآن آمده تصور می کنم من هم از این دسته هستم. با اینکه از اعمالم سخت پشیمانم طعم «ان الله یحب التوابین» و خنکی «لا تقنطوا من رحمه الله» را حس نمی کنم هر روزم در فکر گذشته می گذرد و عذابم کاهش نمی یابد هر از چندگاهی متوجه یکی دیگر از آثار وضعی گناهانم می شوم و در آن لحظه است که آتش عذاب دائمی که گرفتار آنم شعله می کشد نمی دانم در این فرصت باقیمانده از عمرم چه کنم معتقدم اگر با این حالت بمیرم وضعم بدتر می شود متاسفانه با توجه به تاثیر روح بر جسم این عذاب روحی هم بر فعالیت های روزمره اثر گذاشته و هم دچار بعضی بیماریها شده ام که که دکترها تشخیص نمی دهند. الان که این مطالب را می نویسم ساعت ۵ صبح است با اینکه بیدارم نمی توانم نماز شب بخوانم چون فکر می کنم مورد لعنت خدا قرار گرفته ام و این کارها دیگر آب رفته را به جو باز نمی گرداند و فایده ای ندارد. شما بفرمایید چه کنم؟ يَوْمَ لَا يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿غافر: ٥٢﴾ همان روزی که عذرخواهی ستمکاران سودشان ندهد و برای آنان لعنت خدا و سرای سخت و بدی است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به خودتان سخت‌گیری نکنید. همین‌که انسان اراده کرده باشد گناهان گذشته را ادامه ندهد، بدون هر توبه‌ای انسانِ جدیدی است و خداوند نظرش به این انسان جدید است که دیگر، انسانِ قبلی نیست. موفق باشید

25189

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و احترام: عذرخواهی می کنم اگه این سوال ساده است. کسی از من پرسیده و خودمم نمیدونم جوابش رو. طبیعتا اگه کسی جرمی کنه میتونه جبران کنه و جریمه میشه، حالا من سوالم اینه که اگه کسی به دلایلی نماز شب و صبحش رو نخونه، و هر روز ظهر نماز ظهر و عصر رو، اول وقت بخونه و بعد از اون قضای نماز صبح و شب گذشته شو بخونه (یعنی جمع کردن همه نمازها در ظهر)، آیا این شخص به جهنم میره؟ چون درسته نماز واجبه ولی کسی که قضای نمازش رو ميخونه هر روز، انگار داره جریمه میده و جریمش رو پرداخت میکنه. البته ميدونم که با این مدل نماز خوندن نمیشه سلوک کرد، ولی سوال اینه که در حد مسلمان ابتدایی با قضا کردن هر روزه ی نماز، آیا باز هم میره جهنم و به خاطر اینکه در موعد نخونده و قضا کرده، عذاب میشه یا خیر؟ ممنون میشم پاسخ حقیقی بدید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن جهت که هر عمل شرعی باید طبق دستورات شرع انجام شود، اگر بدون دلیل نماز در وقتِ شرعی آن خوانده نشود، عملاً دستور الهی عمل نشده است. موفق باشید

24482
متن پرسش
سلام استاد: خدا قوت رهسپار حرم امن الهی هستم بی هیچ لیاقتی و با دست خالی متحیرم و ناتوان از اینکه بدانم در آن مقام پر از فیض چه طلبی داشته باشم. در روایت هست که روا نیست از خدا جز خدا را خواستن. اصلا زبانم بند آمده و عقلم یاری نمی کند که براستی بزرگترین خواهش در آن زمان و آن مکان چه می تواند باشد؟ استاد شاگرد خوبی براتون نبودم حلالم کنین، دعا کنین. دعاگوتونم حتما. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: امید موفقیت برای جنابعالی دارم. بد نیست سری به دو جزوه‌ی «حقیقت حج» و «وظیفه‌ی حجاج پس از برگشت» بزنید. موفق باشید

33712
متن پرسش

بگذارید در جمع از 'من' بگویم منی که خود را مدیون انقلاب اسلامی می‌دانم و بخداوندی خدا از اول عمر هیچ نبودم مگر آنکه محبت های خدا و اولیاء خدا مرا با انقلاب اسلامی (چه آگاها و چه ناآگاه) قدم قدم راه برد و چه شب هایی که از میزان رنجش و خامی روح و پوچی زمانه ای که از شکم آن روح مخدوش مرده و سیاهِ مغرور بودم رنج بردم و چه روزهایی که می‌گفتم چرا باز پس روز شد، و هرکجای این دنیا قدم می‌گذاشتم جز رنج و جز احساساتِ پوچ و یا حتی خوبِ اسلامی اما سطحی نمیافتم و در خود رنجی را که بعدا فهمیدم رنج دوری از عوالم مختلف جانیست که هنوز به جای درست خود نرسیده بود. هیچ وقت نتوانستم هیچ انتخابی شبیه انتخابات تمام مردم دنیا بکنم و از این رو مرا نا امید می‌خواندند و اگر کسی دستم را می‌خواست بگیرد و به سمت خود ببرد بسیار نمی‌پذیرفتم و اگر کمی با آن قدم بر می‌داشتم بسرعت پایان پوچش را می‌دیدم؛ در خانه اما با خانواده ای روبرو بودم که انقلابی بود اما هنوز بشر جدید را آنطور که باید نمی‌توانست بفهمد (که البته این بجز محبت های آنهاست که به توان خود بر من داشتند و امیدوارِ جدی ام که خدا به آنها حیات بزرگ طیبه ای عطا می کنند ان‌شاء الله) پس در آن هم غربت داشتم و بیشترین غربت نزد خودم بود! گاها آنقدر امید را دور می‌دیدم که به سرگرمی هایی چون موسیقی و فیلم پناه می‌بردم تا ببینم می‌توانم منی پیدا کنم تا با آن ادامه دهم؟ خیر همه چیز کم و همه چیز را نمی‌خواستم اما امیدی قاطع که نمی‌دانم از کجا مرا به ادامه دادن می‌کشاند تا خودم را نکشم. به هر حال بزرگ تر شدم فهمیدم انقلاب اسلامی چیزیست که هرچه امروز می گویند کم آن است و من تاب کم امروز را نداشتم پس خود را بکلی تقدیم آن کردم ببینم چیزی در آن هست؟ بود، خوب هم بود هرچند هنوز نمیفهمیدمش پس از این زندگی ام عوض شد و دیگر بیشتر با جدیت از زندگی عوام فاصله گرفتم و راهی که باید را درش قرار گرفتم امروز ای مسلمانان والله بدنبال نا امیدی ام به دنبال کفری هستم که از زمین تا تمام آسمانها را فرا گیرد این کفر را در نهایت درجات ایمانی انقلاب اسلامی خواستارم بعد از آنکه فهمیدم «من» هرچه خواستم من نبودم و خدای انقلاب اسلامی بوده است، بعد از آنکه رنج های جوانانی را می‌بینم که به سختی بدنبال زندگی توحیدی هستند اما در فراغ آنند و گریه ام را در می آورد که با این کفر بدانم وای بر منی که دوست دارِ آنهایم بس ناتوان و دروغ گویی بیش نیستم. بعد از آن کفر اساسی بایدم که والله کافری از این همه نور و بالحق زیستنی که «من» در خود حس می کنم خواهشیست که عاجزانه از خدا! خدایی که منِ عاجز ناتوانم برای خود دعایی از نزدش برای آن امر شدنم هم بخواهم. خدایی که خود، خود است و نه من داعی و او مستجاب کننده. آه این خواهش چه بسیار دور و چه غیر قابل تصرف و غیر قابل فهم و غیر قابل رسیدن برای چون منی که با لگد باید آن‌را از آن آروزو هم بیرون بیندازند. در جمع همه شما من خاری پست و ذلیلی آشکار و ناتوانی هستم که حتی دلهای شما اگر بیچارگی اش به غم مبتلا می شود. که ای خدا بس است رنج های بیکران، بس از ادعاها، بس است بهشت، بس است جهنم، بس است خوبی و بدیهای من و بس است من... به خداوندی خدا که اگر کسی جانش را فدای این اسلامِ انقلاب حضرت روح الله کند و تشنه زار باشد دیوانگی اورا فرا می‌گیرد که از سرِ عشقیست که مانند ندارد و چنان سختی هم می‌کشد که عین زندگیست و چنان زندگی می‌کند که برترین آدم های تمام تواریخ خلقت نکرده اند. من نمی‌توانم بگویم بیایید و بچشید چون ناتوانم اما خود از خدای خودتان گمشده خودتان را بخواهید هرکجا بودید و کجا دوست داشتید بگردید اما قانع؟ هیچ وقت نشوید. خدا نگه دارتان.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً همین است که می‌فرمایید. اگر بخواهم قصه سرگردانی خود را عرض کنم که با حضرت امام و انقلاب اسلامی بالاخره این سرِ سرگردان تا حدّی به سامان آمد، باید مقاله «ای امام» را که قصه پریروز و دیروز و امروزِ بنده می‌باشد، ذیلاً خدمتتان تقدیم نمایم. موفق باشید 

در مقاله «ای امام» در آن‌جا قصه روح جوانی است که در فضای تاریخ پوچی‌ها، نه می‌تواند تسلیم آن‌همه پوچی شود، هرچند که گویا دارد تسلیم می‌شود؛ و نه راهی را می‌یابد که از آن سردی و مرگ نجات یابد. تا این‌که قاصدک خبری از حضور تاریخی امام خمینی آورد. مقاله «ای امام» داستان چنین حضور و گرمایی است که به جوانی مثل بنده از طریق حضرت امام رسید . قصه جوانی که راه طولانی پوچی‌ها را تا رسیدن به خورشید امیدبخشِ امام طی کرده.

ای امام!

بسم الله الرّحمن الرّحيم

«هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد وگرنه آرامتان نمي‌گذارند».[1]

در فروردين سال 1368 بود كه امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در پيام خود، نكته‌ی فوق را گوشزد نمودند. اين نوشتار دردِ دلي است با ایشان و در رابطه با آن نکته که فرمودند، تا از اين طريق جايگاه روحي خود و نسلی را که با بنده در قبل و بعد از انقلاب معاصر بودند زمزمه کنم. نوشتن این مقاله به جهت آن‌كه قصّة دل بود، كمي طول كشيد كه متأسفانه با چهاردهم خرداد آن سال و رحلت آن عزيز روبه‌رو شد، رحلتی كه آتش به جان همه‌ی ما زد و با همان جانِ آتش‌گرفته نوشتن ادامه يافت و گويا بيشتر به خود آمده بودم كه امام چه بود و در آن حال به ناتواني قلم براي ارائه‌ی آنچه در سينه است بيشتر پي بردم.

آنچه در روبه‌روي خود داريد، دل‌نوشته و ناله‌ی قلمي است كه گفتني‌هاي زيادي در رابطه با ظهور امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در زندگي خود و مردم كشورش دارد، ولي حتماً عذر بنده را می‌پذیرید كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولي با این‌همه شما سعي كنيد به بهانه‌ی خواندن اين نوشته، نانوشته‌‌ها را نیز بخوانيد، نانوشته‌هايي كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود مي‌شنويد. چگونه می‌توان شرایطی را توصیف کرد که با حاکمیت فرهنگ مدرنیته افق‌های زندگی را از هر طرف تیره و تار نمود، شرایطی که همه در حال جان‌کندن بودیم، همه‌ی تلاش من آن است که آن جان‌کندن‌ها را توصیف کنم.

انعكاس وَجه آرماني

اي امام! ما بيش از آن‌كه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رویارویی با تمنّای بزرگ خود محروم شدیم. ما درواقع خودِ حقيقي و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرماني آن بودي، از دست داديم.

قبلاً بيگانه را خودْ پنداشته‌ بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دست‌زدن به دامان تو، خود را مي‌يافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدي.

به خود آمديم، راستي چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟

به خود آمديم كه راستي چه بود؟!

در سال‌هاي تخته‌بندي خواب، «مرگ» برايمان رهايي و آزادي بود. آري در آن روزهاي سياه؛ «مرگ» آرزوي بلندي شده بود كه مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم.

امروز كه مي‌توانيم سرشار از زندگي باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيره‌خيره مي‌نگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، دیروز به خفتن عشق مي‌ورزيديم و امروز آن‌ را دشمن مي‌داريم و به ادامه‌دادنی دل بسته‌ایم که هر روزش بهتر از دیروز است، تو ما را با انبیاء و اولیاء همتاریخ کردی.

راستي آن‌هايي كه زندگي را مي‌شناسند، چگونه آن‌همه خفتن را - که بیرون‌افتادگی از تاریخ نور بود- دشمن ندارند؟

ديروز؛ زندگي، قطار روزهاي مسخره و يكنواختي بود كه با زوزه‌ی مرگ به گورستان مي‌رفت و امروز تو زندگي را طوري معني كردي كه زندگي، رودخانه‌های حيات را در رگ‌هايمان جاری کرده و به پريدن از زشتي‌ها و پرواز به سوی خوبی‌ها دعوتمان مي‌نمايد. افقی را بر ما گشودی که همه‌ی امید‌ها یک‌جا در عمق جان ما جای گرفت و راستی زندگی با این‌همه امید و امیدواری چه لطف بزرگی است.

پوچي چقدر آزار‌دهنده بود

آن روزها، زندگي مرور شكنجه بود و پليدي، ديدنِ آن‌همه زشتي و پلشتي و نامردي، و «حقيقت» ستاره‌اي بود كه انبوه سياهي حتّي سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمي، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگي بود و پوچي، راستي كه پوچي چقدر آزار‌دهنده بود. راستي كه پوچي چقدر آزار دهنده بود.

امروز؛ زندگي هميشه آبستن لحظه‌هاست. لحظه‌هايي كه زيبايي خواهند زاييد، لحظه‌هایی که غذای جان است، هرچند نفس امّاره از آن کراهت دارد.

پيش از اين؛ زندگي كويرِ همه‌جا كشيده بود كه نابودي حياتمان را فرياد مي‌كشيد و هيچ لاله‌اي از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحاني، كه تو به ما معرفي كردي، غافل بودیم. تو متذكر پنجره‌هاي حيات معنوي گشتي و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندکشیدن خود بوديم.

پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانه‌ی موعود، و اصلاً از زندگي چيزي نمي‌فهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، وامروز حياتي كه تو به ما معرفي كردي، وسعت بي‌مرزي است كه ديوار نمي‌شناسد، و تا عمق فراخناي روحمان بلند شده و تا پشت قلّه‌هاي حيات معنوي سركشيده و كنگره‌هاي غيب را نظاره مي‌كند و به تماشای مددهای الهی نشسته است.

راستی اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته بود چه‌کسی باور می‌کرد ملائکةُ‌الله در تدبیر امور، این‌همه فعّالانه در صحنه‌اند.

پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد مي‌بود. مرگ را مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم، هر چند همة حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظه‌هاي آبستن، كه بي‌شك حیات موعود را خواهد زاد، هرچند چشم‌هاي عادت‌كرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستیز با آن به‌پا خیزند.

آري؛ اگر امروز از خفتن و غفلت مي‌گريزيم و عطشِ چشم‌هايمان به خواب را، به چيزي نمي‌گيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دلخوني به خود راه نمي‌دهيم، زيراكه نسبت به صدای زوزه‌ی مرگِ انسانيت در پشت پرچين‌هاي خراب نمي‌توانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.

چه غروب سردي بود!

اي برادر! بگذار تا قدري از روزگاری که بر اين قريه گذشت براي تو بگويم، شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشي كه در چه غروبِ سردي به‌سر مي‌برديم، شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب را به تو نداده.

اي برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آري تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعني هويت اسلاميمان را بربایند. تو كجا بودي؟ ما كجا بوديم؟ اصلاً همه‌مان كجا بوديم؟ مگر اسم آن ‌بودن را مي‌توان «بودن» گذاشت؟

مگر نه نيمي در خواب و نيمي در گور بوديم كه همه‌مان را بردند و هیچ صداي اعتراضی برنخاست؟ در آن هنگامه‌ها اگر ما از داشته‌هامان بي‌خبر بوديم، دشمن آگاهي كامل داشت، ارزش‌هامان را مي‌شناخت و راز ماندگاري ديرپايمان را مي‌دانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمة پايان‌ناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامي آسيب‌ناپذير می‌شديم.

از نقطه‌ضعفي كه بايد بگذرد بي‌خبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشياري نيرومندمان را بر زمین بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّه‌ی كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهي كند، و نقطه‌ی آسيب‌پذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازی که باید همچنان به دشمن خيره می‌شد، آرام‌آرام به خواب رفت و دشمنيِ دشمن فراموش شد با این‌که نسیم وَحی بر گوش جان ما خوانده شده بود.

«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»[2] مشركان، پيوسته با شما مى‏ جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.

آري؛ روزگارِ اين قريه به آن‌جا كشيد كه دشمن پيروزي يافت و تباهي آغاز شد، و ما نيمي در گور و نيمي در خواب، يا در گورستانِ كينه‌ی اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بي‌خواب و بي‌مرگ، ما را نظاره مي‌كرد.

سال‌هاست كه به آن تباهي عادت كرده‌ايم، حتّي فراموش كرده‌ايم كه دزدان چه ربوده‌اند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پیر فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستیم.

چشم‌بستن چرا؟

اي برادر! اينان كه در چنين شرايطي آسوده مي‌خوابند، اصلاً زندگي را نمي‌شناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگیِ ربوده‌شده باز گردند. اينان با چنين خفتني مرگ را تمرين مي‌كنند، در حالي كه زندگان مسئوليت زنده‌بودن را بر دوش دارند.

نمي‌توان زنده بود و حركتي براي انتخاب‌كردن زندگی نداشت. زیرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[3] هركس در گرو آن چيزي است كه انتخاب مي‌كند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخاب‌هاي خود نبودن نيز بي‌معنا است. اينك اگر مدّعي زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجي كه بر نگاهمان مي‌گذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجات‌دهنده است و نه آرامش‌بخش، و فقط پشيماني را دو برابر مي‌كند.

مگر نه اين‌كه در كنار هر گُلي، خاري لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براي هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاي جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانه‌هاي واهي، خود را بر اين موج بلند انسانيت که تا سقف آسمان غیب پرکشیده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايي در مرداب روزمرّگي‌ها رها کنیم. نسیم وَحی بر جان‌ها چنین می‌سراید که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[4] و البته شما را مى‏ آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارش‌هاى [مربوط‌به] شما را رسيدگى كنيم.

اي برادر! آيا مي‌داني پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.

ديروز

چشم كه مي‌گشوديم، زشتي و نامردي وجودمان را مي‌شكست و آن‌چنان ديرپا بود كه اميد نوجوانی‌‌مان به نااميديِ بزرگ مبدّل مي‌شد، بي‌انتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزي زشت و سياه و بي‌رحم بود.

از عمق جان چشم می‌بستيم كه بيارميم. و از همه‌ی نامردي‌ها روی برگردانديم، امّا چشم‌بستن؛ آرميدن نبود، مرگي بود در انتظار مرگي عميق‌تر.

چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامي كه مي‌خواهد بخوابد و تمامي اميدش اين است كه با خوابي سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيداري، رودررويي با دنيايي بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براي دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگي كوتاه.

ای کاش می‌توانستم بگویم بر ما چه می‌گذشت؟! ای کاش معنی پوچی را می‌فهمیدی! چگونه می‌توان به کسی که مرگ را نچشیده از احساس مرگ سخن گفت. بشکنی ای قلم که چقدر در ترسیم آن پوچی، ناتوانی.

امروز

تو كجا باور مي‌كني بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفس‌هاي زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيده‌ايم و به دشت‌ها رسيده‌ايم و اكنون با سبزه‌هاست كه مي‌روييم و با شكوفه‌هاست كه مي‌شكفيم و با حضور در جبهه‌ نور که می‌خواهد از غربِ سرد و سیاه بگذرد، زندگي در دست‌هامان در حال بارورشدن است و با چنین احساسی است که می‌توان انحراف‌ها را دید و بر سر آن فریاد کشید.

ديروز، آينده‌‌گراي شكست‌خورده‌ای بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو مي‌كرديم، پیش خود می‌گفتیم: بگذار همه‌چيز نابود شود، ببينيم چه مي‌شود، و به سرنوشتي تن داده بوديم كه پوچی؛ دردي هميشگي را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقع‌گرايي هستيم كه بر واقعيت‌ها چشم نبسته‌ايم ولي با این‌همه از امکانات انسانی که با انقلاب اسلامی فراهم شده، بی‌خبر نیستیم و تا نهایت ِ دشتِ انسانیت پرواز خواهيم كرد، و واي بر ما اگر به بهانه‌های واهی از پریدن به‌سوی وعده‌ی موعود شانه خالی کنیم.

ای امید که از فریب‌ها خود را آزاد کرده‌ای! چقدر دوست‌داشتنی هستی.

اي امام! تو اميدواري را نهادينه كردي، با تو امكان پرواز فراهم شد.

ديروز، با غروري پلنگ‌وار، بدون ‌درك امكانات به ماه مي‌پريديم و در درّه‌ی غرورِ نزديكي به دروازه تمدّن غربی، پريشان و متلاشي مي‌شديم، و امروز با خلق امكانات مي‌توان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينه‌ی بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نمي‌گويم آنچه شدني است، شده است، مي‌گويم روزگارِ به‌بارنشستنش به‌پا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام کنند.

ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگی پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ مي‌شناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگی كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولي مصمّم به ترك آن هستیم تا باز با زندگی آسمانی آشنا شویم و بتوانیم با زمین اُنس بگیریم.

اميدِ طلوع مرده بود

نمي‌دانم باور داري آن روزها، همه‌جا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونه‌هايمان مرده بود؟ باور می‌کنی در خاموشي روز، ما نيز به مرور خاموش مي‌شديم و با روز پايان مي‌گرفتيم، پایانی بی‌آغاز؟

نمي‌دانم باور خواهي كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد مي‌برديم و به تماشاي غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان.

با كوله‌بارهای سنگين بر دوش و اشك‌هاي خشكيده در چشم و با دردي آماس‌كرده در قلب، به غروب مي‌رفتيم و همه‌چيز با ما و در وجدان ما سياه مي‌شد و مي‌مرد.

در جان خود داشتيم خاموش مي‌شديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلاً نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم- آري به آخرين طلوع مي‌انديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعني غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر مي‌كرديم چه تماممان خواهد كرد.

خورشيد از غروب بالا آمد

داشتيم به مرگ رضايت مي‌داديم، و زمين ما را به درون خود مي‌كشيد و چون سگي اين پاره ‌استخوان‌ها را مي‌جويد و مي‌بلعيد. داشتيم در غروبِِ همه‌ امیدهای انسانی فرو می‌رفتیم که صدایی از جنس صداهای دیگر، صداي پيرمردي آشنا از جنس صداي دوردست‌هاي 15خرداد سال 1342 به گوش‌مان رسید. گفتيم: چيزي نيست، این آخرين طلوع به غروبمان مي‌خواند. ما دیگر داشتيم به غروب همه‌ امیدهای انسانی خود فرو مي‌رفتيم که طنين صداي او غروب را پر كرد، ولي انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداي گشوده‌شدن دهان خاك و جويده‌شدنِ همه‌ امیدهای انسانی، صدايي را نمي‌خواستيم بشنويم. اصلاً به صداهاي سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب مي‌كرديم و خاك ما را مي‌بلعيد، كه ديديم خورشيدي در دل غروب بالا مي‌آيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد مي‌ميرد- مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟- خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدواري در پايان، مردن را سنگين‌تر مي‌كند، اميد را برانيم و مرگِ تسكين‌دهنده را بپذيريم.

گفتيم: چشم ببنديم تا غروبي كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارت‌مان دهد.

پلك‌هايمان گرم شد!

چشم بستيم و به شبي انديشيديم كه بايد پشت پلك‌هايمان مي‌بود، كه ديديم نه! پلك‌هايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلك‌هايمان مي‌گذرد و پايان را بشارت مي‌دهد، پلك‌هايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلك‌هايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحت‌كننده كه اين همه رنج‌آور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز!

تو كجا بودي در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصیف کنم؟!

گفتيم: نه، ديوانگي است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا مي‌زديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آري اين بار به‌واقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاي روز كه همه چيز داشت تمام مي‌شد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانه‌اي نوري از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خميني رهبر» از پنجره‌ هر دلي به بيرون مي‌تابيد. گفتيم: اين‌همه خورشيد!

آنچنان ظلمات دوران غرب‌زدگی در مغز استخوان‌مان فرو رفته بود که باز باورمان نمی‌شد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش مي‌شود و هر چه هست را مي‌سوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم مي‌سوزيم. خورشيدي نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همه‌چيز به نفع تاريكي تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!

صدايي محمّد وار

امّا آن صدا در ما انقلابي بر پا ساخت، مثل صدايي كه بر موسي(ع) در طور و بر محمّد(ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا... و ما بي‌آن‌كه ياراي اميدوارشدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم مي‌گفتيم: اين مرگ است كه مي‌وزد و اين ماييم، لقمه‌اي در دهان گرگ هميشه آدم‌ها، مثل همه‌ اعتراض‌هاي بي‌هدف.

دوباره چشم بستيم، و اين‌بار ما بوديم كه مرگ را صدا مي‌زديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايي مثل صدايي در طور، مثل صدايي در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قیامی پلنگ‌وار بر ستارگان، كه محّمد‌وار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انساني است.

تمام باغ‌هاي جهان در ما سبز شد

صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور مي‌شد، راه پرواز به سوی آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان مي‌خواند، از نجف، از پاريس، نامه‌اي بعد از نامه‌اي، رهنمودي بعد از رهنمودي، اعلاميه‌اي بعد از اعلاميه‌اي... به برخواستن‌مان مي‌خواند، به رهايي از قيد همه‌چيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاریخی‌مان وزيدن گرفت و تمام باغ‌هاي دنیای اولیاء الهی در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شکفتن و به‌بار ‌نشستن‌اند و تاریخ جدیدی به پیش رویمان گشوده شد. با ناباوريِ تمام، امیدوار شدیم در حالی که همه‌ سرمایه‌ی انسانی‌مان در حال پوچ‌شدن بود، آیا باز مي‌شود زنده بود و دوباره معني زندگي را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت.

تابِ چشم‌بستن‌مان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همه‌سو مي‌رويد و مي‌بارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگي به اهل زمين برگشت.

تولّدي ديگر، و زاده‌شدني نو! از درون خود مهر و عشق ریشه‌داری را به آن صدا احساس کردیم. اصلاً او آشنايي بود گم‌شده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدي شد در جانمان، در چشمه‌ی مهر او چرك و خون سال‌هاي درد و تنهايي و مرگ را شستيم و عريانيمان را با تن پوشي از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياي حقيقي انسانيت را مي‌يافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه دیگری نیست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نیز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسان‌ها سخن نمي‌گويد و بايد در ظلمتكده‌ی فرهنگ مدرنيته همه‌ی اميدهاي بلند انساني را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آري اي برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولی آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتي كه در سينه‌ی پيامبران جستجو می‌كرديم، خواند.

ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايه‌ی آن بيد كهن، كه متذكر سايه‌ی آرامش دیانت بود و عبودیت، سايه به سايه او مي‌رفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولي ديگر ما در آن غروب به سر نمي‌بريم. دعوت او دعوتي بود به اميد و زندگي و انسان‌ماندن. او چشم ما را به آب‌های زلال باز کرد و نگاهمان را از مردابي كه مي‌بلعيدمان و ما ناخود‌آگاه به سوي آن قدم مي‌گذاشتيم، رهانيد.

اي امام! تو انسانيت را به ما نمودي و امكان‌هاي سالم انساني را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.

اينك چگونه مي‌توانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگ‌بار ديروزين نهراسيم؟! در آخرین کلام‌ات به ما گفتی: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند» و ما عهد کرده‌ایم همه‌ی زندگی را به پای این سخن به‌پایان بریم و راه رسیدن به عالَم قدس را از این طریق بر جان خود بگشاییم.

ما را سرِ خفتن نيست

چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب مي‌سوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار مي‌مانيم و به زوزه‌ی گرگ‌هايي گوش مي‌دهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره شب ناخن مي‌‌كشند تا در خوابِ دوباره‌مان، دوباره بر ما حمله كنند.

بيدار مي‌مانيم، چون تمام زندگي‌مان در خواب گذشت، و طعم آلوده‌ی خواب هنوز از مزاقمان پاك ‌نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز مي‌هراسيم، كه هر چشم‌بستن، بي‌خبر گذشتن از كنار چشمه‌ی هدايتي است كه تو جاري‌اش كردي و بي‌تفاوت از كنار اين انقلاب الهي گذشتن، غافل‌شدن از شبيخوني است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار مي‌مانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگي و یأس بكشانيم و در این راستا زندگيِ خود را معني‌ بخشيم.

بيدار مي‌مانيم، زيرا چگونه مي‌توان از انقلابی که هديه‌ی خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسداري نكرد؟!

آيا مي‌شود‌ راز ماندگاري‌مان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟

اي امام! هر چه در لابه‌لاي كلامت مي‌نگريم، راه گمشده‌ی انسان سرگشته‌ی قرن را مي‌يابيم، تو در عصري كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامي نياز داشت، با سخن‌ات و زندگي‌ات مفسر اسلام و هدايت گشتي.

فتح قله‌هاي آينده‌ی تاريخ

اي امام! تو به ما درس صحيح زندگي‌كردن دادي و تا تو را شاگردي مي‌كنيم، زنده‌ايم، از خود انقلابي به جاي گذاشتي كه خورشيدي است در شب تاريك و يخ‌زده اين قرن.

تو رمز و راز حيات آسمانی و عزّت زمینی را بر جاي گذاردي، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسداري كنيم.

ما خوب فهميده‌ايم كه اگر مي‌خواهيم شور و شوق زندگي در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامی، همه‌ قله‌هاي آينده‌ تاريخ را فتح كرد.

اي امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم مي‌شود كه چه بانگي زير اين آسمان به صدا درآوردي، سال‌هاي سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاي فرهنگ بشري بپيچد و اثراتش پی در پی به گوش بشريت برسد. اكنون پژواک آن صدا شروع شده و خانه‌ کفر و استکبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟

وقتی به ما گفتي: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند»؛ هرچه گفتنی بود، گفتی.

بسيار تلاش مي‌كنم تا معني آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش مي‌كنم تا آن را عمل كنم، آن‌چه مرا در اين راه پايدار نگه مي‌دارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصمیم‌ساز و عزم‌آفرین است، مثل اشک بر حسين«علیه‌السلام».

هر پگاه از فراق آن خورشید       داغ در صحن سینه مهمان است

در عزای تو ای بهار سپید         تا ابد چشم لاله گریان است

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1] - امام‌خميني«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»، در آخرين پيام 2/1/68.

[2] - سوره‌ بقره، آیه‌ی 217.

[3] - سوره‌ مدّثر، آیه‌ی 38.

[4] - سوره‌ محمد(ص)، آیه‌ی 31.

33078

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

بسمه تعالی با عرض سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیز: استاد بارها در میان مباحث از سید حسین نصر سخن گفته شد آیا ایشان همان شخص مرتبط با فرقه علاویه ومریمیه نیستند؟! چندین مطلب درمورد انحرافات شوان و خود این شخص مطالعه کردم و برایم جای تعجب بود که چرا شما از ایشان مطلب نقل فرمودید. با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن مطالب را بنده نیز دیده‌ام. نمی‌دانم چه اندازه باید به آن‌ها مطمئن بود. ولی در هر حال در نقد غرب امثال آقای سید حسین نصر و آقای فریتیوشوان اثار بسیار ارزشمندی دارا هستند و از این زاویه ما می‌توانیم از ایشان و امثال ایشان استفاده کنیم ولی در نسبت خود با انقلاب تفاوت اساسی با جریان سنت‌گراها داریم از آن جهت که آنان پذیرفته‌اند ذیل حاکمیت استکبار برای خود مأوایی بیابند، در حالی‌که حیات دینی ما اقتضاء می‌کند که هیچ جایگاهی برای جهان استکبار قائل نباشیم. موفق باشید

32178

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام و احترام و ادب: ۱. سوالم در اعیان ثابته است. ص ۸۴ جزوه اعیان ثابته که از سایت شما گرفتم آمده: اگر یک زن بپرسد چرا مرا زن کردید؟ جواب می دهند: امکان زن بودن از آن خودت بود و ...‌ سوالم این است که چه طور از خودش بود؟! یعنی خودمان انتخاب کردیم، یادمان هم نمی آید؟ این طوری ممکن الوجود، حالت استقلال ندارد؟ ۲. اتفاقاتی که در زندگی افراد روی می دهد، بخصوص اتفاقاتی مثل بیماری لاعلاج، سایه ی یک نقصان در عوالم دیگر است؟ ۳. چه چیزهای مهمی درنحوه مرگ افراد، دخیل است؟ و اینکه نحوه مرگ، چقدر نمودار اعمال انسان است؟ مثلا فرد با مریضی سخت، سالها در زندگی نباتی و... فوت شده در حالی که فرد انسان ظاهر صلاحی بوده و اهل عمل به شریعت بوده،؟! و نحوه مرگ سخت او باعث وحشت و شبهه شده که پس چه کنیم؟ با تشکر ‌

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. انتخاب وجودی غیر از انتخاب حصولی است که در حافظه بماند. ۲. بستگی به انتخاب انسان در طول زندگی دارد. در این مورد خوب است که سؤالات مربوط به «اعیان ثابته» را از طریق جستجوی سایت دنبال فرمایید. ۳. واقعاً این موضوع از مواردی نیست که ما بتوانیم راز آن‌ها را بدانیم. بعضاً همین بیماری‌ها موجب پاک‌شدن گناهان می‌شود. موفق باشید

31764

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: استاد این مطلب درسته که «اموات تا چهلم در خواب کسی نمیان»؟ و اگر کسی خواب متوفی که تازه از دنیا رفته رو میبینه برگرفته از وهم ست؟ اگر درسته لطف می‌کنید حدیث یا روایت مربوط رو برای بنده بگذارید؟ متاسفنه بنده در سیر مطالعاتی شما به دوستان گفتم که شما این مطلب رو فرمودید، یقین داشتم شما فرمودید ولی الان شک کردم. اگر نه حلال کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض بنده آن بود که متوفی تا چهل روز هنوز در حال آماده‌شدن است تا خود را در نشئه جدید یعنی برزخ باز یابد و سنت چهلم‌گرفتن را می‌توان بر این مبنا دانست. شاید از این جمله چنین برداشتی بشود کرد که می‌فرمایید. ولی نمی‌توان مطمئن بود. باید به خود خواب نظر کرد و موضوعی که خواب، دیده شده که از چه جنسی است، از خیالات خود فرد خواب‌دیده شده است و یا حقیقتاً حضور متوفی می‌باشد. موفق باشید

31462

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد طاهرزاده: با توجه به پاسخ شما به سوال 31444، جناب استاد منطق استدلال شما چیست و چه دلیل عقلی یا نقلی آن را اثبات می کند؟ شما فرمودید عزیزانی فدا شدند و خدا اجازه نمی دهد اجر آنان ضایع شود و اجر آنان تحقق انقلاب اسلامی مقابل فرهنگ استکباری است. جسارتا عرض کنم شما از کجا دانستید اجر شهیدان این است که می فرمایید اجر شهیدان در صورت خلوص و راه صحیح قربی است که به خداوند پیدا می کنند و بهشت الهی است و آینده پس از آنان به حاکمان و جامعه بر می گردد. شهیدانی به بزرگی شهدای بدر و احد رفتند اما جامعه علوی محقق نشد و کار به دست آن ناپاکان افتاد و منجر به شهادت زهرای اطهر شد. اگر قرار بود اجر شهیدانی ضایع نشود و انقلابی تحقق یابد و فرهنگ استکبیاری نابود شود اولی با حمزه سیدالشهدا و سمیه و حنظله غسیل الملائکه و... بود که همان ابتدا حگومت نوپای اسلام به دست فرهنگ استکباری عثمان نیفتد. شهدای صفین و جمل و نهروان و بزرگترین شهید تاریخ امیرالمومنین شهادتشان و اجرشان مانع عدم نابودی حکومت امام مجتبی و تسلیم کردن حکومت به معاویه پلید نشد. دیگر شهیدانی عزیزتر از شهدای کربلا سراغ داریم امام سجاد پس از آنها حتی دیگر نمی تواند بجنگد و شهید شود و صدها سال حکومت در چنگال اموی و عباسی ماند و تک تک امامان عزیز شهید شدند تا منجر به غیبت امام زمان عج شد لذا جتاب استاد این استدلال که خون شهیدان و اجر آنان باعث می شود که خدا کاری کند که حکومتی بماند و حکومت و فرهنگی نابود شود ناتمام است. ماندن و نابود شدن حکومتی به حاکمان آن و مردم آن بستگی دارد به حاکمان و مردم پس از شهیدان و اگر حاکمان راه عدالت و اسلام و آزاد اندیشی را گم کردند و فقط شعار دادتد و احیانا دچار توهم شدند و افکار مخالف را خفه کردند و اختلاس و طلم را گستراندند و جان مردم را به لب رساندند و هیچ پاسخگو نبودند و باز متوجه شرایط انفجار گونه جامعه نشدند و بدنه جامعه از آنها جدا شد و جامعه به فساد اخلاقی و اقتصادی و ضعف اعتقاد دچار شد و دین خدا از درون تهی و فقط ظاهری از آن باقی ماند از خطر و اضمحلال مصون نیست و خداوند هیچ تعهد نامه ای و بیمه ای به هیچ کسی تداده است. اجر شهدا پاداش و تقرب خودشان خواهد بود. خدا نگهدار
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» فکر کنید تا حفظ دین خدا را در مسیر تاریخی آن بر اساس طلب مردم احساس نمایید. ملاحظه کنید با همه تلاش امویان، اسلام ماند و مردم مسلمان در سراسر جهان از آن بهره بردند و حاکمان ظالم در جهان اسلام، حجاب اسلامند و با همان نور اسلام رسوا می‌شوند و از صحنه خارج می‌گردند. در مورد انقلاب اسلامی هم می‌توان همین‌طور فکر کرد و در مورد سخن رسول خدا به زهرای مرضیه «سلام‌الله‌علیهما» که فرمودند مهدی امت از ما است؛ می‌توان متوجه ادامه اسلام بود حتی با همه موانعی که فرمودید. موفق باشید

31348

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
عرض سلام و ادب خدمت استاد بزرگوار: حضرتعالی در جلسه ۱۱ مرداد روز دوشنبه در رابطه با یکی از پرسش‌ها که خانواده خانم به داماد شرط گذاشته بودند باید خانه بخرد، فرمودید اون خانم باید به دلیل ولایت شوهرش، به حرف خانواده توجهی نکند. و در قرآن کریم داریم که الرجال قوامون علی النسا. در همون سخنرانی فرمودید که بنده طرفدار ولایت زن بر شوهر نیستم. به نظر می رسد که منظور حضرتعالی چیز دیگری است، اگر امکانش هست توضیح بفرمایید. سوال بعد در رابطه با دستور العملهای علامه حسن زاده حفظه‌الله هست که مثلا برای طهارت قوه ی لامسه می فرمایند بین الطلوع روزهای چهارشنبه تا جمعه قسمتهایی از قرآن مثلا جز سی و... را سطرها را لمس بفرمایید و آیه ی لا یمسه الا المطهرون بخوانید. استاد بزرگوار بنده این دستور را یک مرتبه در حال انجام بودم که احساس کدورت در قلبم کردم و به هیچ وجه نتوانستم ادامه بدهم و با خودم گفتم خوب اگر بنا بر این کار باشد روایتی نداریم بر این مسئله و بیشتر تاکید بر تلاوت کلام الله مجید هست و ادامه ندادم، یا بعضی از این دستورات. در حالی که وقتی مثلا کتاب معاد امام (ره) یا پرواز در ملکوت و یا حتی خاطرات شهدا را می خوانم سراسر نور و روح مي شوم. راهنمایی بفرمایید که دلیل چیست آیا نفس ضعیف و ناقص بنده توان درک و همراهی با اون حضرات را ندارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در بحث سوره احزاب عرایضی شد که به فرمایش آیت الله سیستانی مرد بر زن ولایتی ندارد. آری! در إزای وظایفی که مرد نسبت به زن دارد، زن نیز در موارد خاصی باید از همسرش تمکین کند. و از این جهت عرض شد به عهده آن خانم است که در منزلی که شوهرش برایش تهیه می‌کند، باشد. ۲. بنده نیز در جریان آن دستورالعمل قرار گرفتم و احساس می‌کنم مربوط به روحیه‌هایی امثال روحیه بنده نیست. گویا ما می‌توانیم از طریق حضور در تاریخ گشوده و قدسی انقلاب اسلامی راهی را برویم که شهدا یک‌روزه ره صدساله آن را طی کرده‌اند. موفق باشید

30879

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: بحثم برای اهمیت ذکر و دعا و مناجات نیست حرفم اینه که اصلا وقتی مثلا می‌خواهیم این قضیه رو شروع کنیم به هزار و یک نسخه برمی‌خوریم از نسخه شیخ نخودکی تا سوره واقعه و حشر و یس و دعای عهد و زیارت آل یس و دعای سمات و خیلی چیزهای دیگر؛ مشخصا سوال من اینه که یک جوون چه دعاهایی بیشتر به دردش میخوره (اگه لطف کنین مصداقی جواب بدین). متشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌فهمم نسخه آقای نخودکی چه نسخه‌ای است؟! عمده رویکردی است مناسب روح بشرِ این دوران به ذکر و دعا و مناجات، و به این امید کتاب «با دعا در آغوش خدا» نوشته شد. خوب است مقدمه آن کتاب را با دقت دنبال بفرمایید ببینید با روح و روحیه شما چه اندازه همخوانی دارد. موفق باشید

30832

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام عليكم: بنده خیلی سست عنصر هستم و اصلا اراده قوی ای ندارم. مخصوصا در مورد خواب که مثلا ۹-۱۰ ساعت می‌بینم خواب بوده ام. خسته شدم از دست خودم. هی تصمیم می‌گیرم هی دوباره تنبلی می‌کنم. چیکار کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: برنامه‌داشتن، مطالعه، ورزش کمک می‌کند. پیشنهاد می‌شود فصل آخر کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» که روی سایت هست، مطالعه شود. موفق باشید

30197
متن پرسش
سلام علیکم: ببخشید اگر صرف انجام واجبات و ترک محرمات انسان را به اعلی درجه می‌رساند اشخاص زیادی را می شناسم که با این همه درگیر هزار فرقه که بعضا رهبری و امام خمینی ره را قبول ندارند شده اند و راهی را می‌روند که نمی‌دانم به کجا ختم می‌شوند و اینکه خدا رب عالمین است چرا اگر راهشان صحیح نیست چرا دستگیری نمی کند مگه غیر این است که الیس الله بکاف عبده؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: واقعاً اگر انسان با رویکرد رجوع به خداوند و به حقیقت در عبادات الهی وارد شود، همان عبادات، افقِ نظر به حقیقت را در مقابل او می‌گشاید و انسان را از فحشاء و منکر نجات می‌دهد و حقیقت را با چهره‌های مختلفش در هر جا می‌یابد. عمده رویکرد درستی است که باید مبتنی بر معرفت لازم به عبادات انداخت. موفق باشید

29155
متن پرسش
استاد گرامی سلام: لطفا در مورد این بیت حافظ (ره) توضیح بفرمایید. با تشکر پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً عرایضی در موضوع «عدل الهی» از این شعر سخن گفته شد و مرحوم شهید مطهری نیز ورودی داشته‌اند. جناب حافظ نظر دارند به نظر پاکِ پیری که در افق نگاه او، آنچه در نگاه بقیه خطا پنداشته می‌شود، خطا نیست و نگاه پاک او خطاپوش است زیرا از منظر خالق عالم به عالم می‌نگرد به جای آن‌که از منظر نگاه مردم به عالم بنگرد. آنچه را ما خطا می‌بینیم به جهت آن است که از منظر خود به عالم می‌نگریم. آری! «اگر در دیده‌ی مجنون نشینی / به‌جز از خوبی لیلی نبینی». موفق باشید

28694

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد فرق بین زیبایی و جذابیت رو از منظر شما می‌خواستم بدونم، اینکه خداوند در حد حجاب فرمودن گردی صورت بیرون باشه و بدن و موها پوشیده باشن، استادم میگفتن چون اینها قسمت های جذاب برای جنس مخالف هستند، خدا هم گفته زیبایی مشکلی نداره، آرایش یا لباس زیبا مشکلی نداره فقط باید جذاب نباشد، حال صورت خانمی که بسیار زیباست و خدا هم نگفته بپوشاند، چرا؟ و برای مطالعه در زمینه فرق زیبایی و جذابیت چه کتاب یا مقاله ای رو پیشنهاد میدید بخونم، در کتاب زن آنگونه که باید به نتیجه نرسیدم، و در این رابطه شبهات نحوه حجاب حضرت فاطمه، که کسی ایشان رو ندیده، یا پس ما هم باید سیاه پوش باشیم. لطفا جواب در کانال بگذارید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمی کنم بتوانیم در موضوع ظاهرکردن وجه برای خانمها به آن نتیجه رسید که استاد شما می فرمایند چون زیباست، آن را گفته اند آشکار کنید. ظاهرا به حکم وظیفه ی شرعی ما باید چنین وظیفه ای را داشته باشیم. بیش از این در این مورد چیزی نمی دانم. موفق باشید

27935

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: ببخشید وقتی کسی حقوق واجب مالیش رو پرداخت میکنه حد کفافشم بر میداره، صدقاتم میده ولی بازم پول داره باید این پول رو چیکار کنه؟ در حال حاضر پس اندازم معنی نداره چون ارزش پول از بین میره. امکان سرمایه گذاری واسه تولید هم خیلی کمه.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به این فکر کنید که در این موارد کمک به نیازمندان و سرمایه‌گذاری جهتِ کارآفرینی راه مفیدی خواهد بود. موفق باشید

27914

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: استاد پناهیان در یک‌جایی فرمودند زیاد سخنرانی گوش کردن جلوی تفکر را می‌گیرد. حالا بنده مشغول سیر مطالعاتی و گوش دادن سخنرانی های شما هستم و مدام سخنرانی های شما را گوش می دهم و اگر خودم را مشغول کتاب و سخنرانی نکنم وسوسه ها و خطورات ذهنی شیطانی به سراغم می آید. حال آیا با این وضعیت جلوی تفکر من گرفته می‌شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید خودمان مواظب باشیم که از طریق سخنرانی‌ها و کتاب‌ها، تفکری به سراغ‌مان آید تا إن‌شاءاللّه مفید افتد. موفق باشید

27857

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد. این چند مورد از کتاب ترجمه ی قانون شیخ الرئیس می باشد: ۱. از آنجا كه نيروهاى نخستين درون اركان، چهار چيز است، گرمى، سردى، ترى، و خشكى، روشن است كه همه مزاج هاى اجسام در عالم فسادپذير، فقط از اين چهار نيرو (كيفيت) ناشى مى گردند. ۲. اين ترتيب در مزاج اعضاى بدن توسط جالينوس ابداع شده است. ۳. اين نظريه بسيارى از طبيبان است، ولى جالينوس حرارت غريزى را از آتش عنصرى آميخته، با ساير عناصر تشكيل دهنده بدن، مى داند، و رازى نيز به اين نظريه تمايل نشان داده است و حرارت غريزى را نوعى آتش مى داند. ۴. درباره اخلاط مطالب ديگرى به جا ماند كه بر طبيبان بحث در آنها روا نمى باشد، زيرا از فن طب قلمداد نمى شود، بلكه بر حكيمان است تا در آن موضوعات به كاوش پردازند، لذا از طرح آن مباحث در اينجا خوددارى نموديم. استاد گرامی! حال که به قول ابن سینا، صحبت در مورد مزاج و اخلاط که پایه ی طب سنتی می باشد بر عهده ی حکیمان است و نه طبیبان، به نظر شما بعد از طرح ماده المواد که چهار عنصر را دخیل در موجودات می داند و بر اساس آن طبایع به وجود آمد که با ارجاع به جالینوس نشان می دهد سابقه ای به طول فلسفه ی یونان دارد، آیا این چهار عنصر در ماده المواد اکنون با پیشرفت علم و فلسفه منسوخ نشده و اساسا پایه ی طرح مزاج بر این مبنا اشکال ندارد؟ نظر ائمه در مورد مزاج ها چه بوده؟ التماس دعا!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً بنده در این موارد صاحب‌نظر نیستم و نمی‌دانم چرا جناب ملاصدرا که بنای ورود حِکمی در امور دارند، به صورت جدّی در آن موضوع ورود نکرده‌اند شاید آن را جدّی نگرفته‌اند. موفق باشید

27619

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم در سوره مبارکه یونس آیه ۶۱ که آمده است: آنچه که از قرآن تلاوت می کنیم خداوند میبینه در تفسیر المیزان اومده که مصداق این آیه پیامبر عزیز اسلام است. تفسیر آیت الله جوادی آملی هم تقریباً همین طور هست. می‌خواستم ببینم آیا میتونیم خودمون رو هم مخاطب این آیه بدونیم اگرچه این مطلب صدق میکنه یعنی هر کاری انجام بدیم و قرآن بخوانیم خداوند میبینه، ولی میتونیم موقعی که این رو میخونیم خودمون رو مخاطب بدونیم یا نه درست نیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا که نه! بالاخره « شیر را بچه همی ماند به او». موفق باشید

27608
متن پرسش
با عرض سلام به حضرت استاد و آرزوی قبولی طاعات و عبادات. بنده قبلا و در دوران نوجوانی طرفدار یکی از تیم های فوتبال بوده ام. با گذشت زمان و فهم پوچ بودن این گونه تعصبات کور و بی ارزش سعی در جدا کردن قلب خود از این گونه امور دارم. اما در این مورد هرچه می‌کنم باز احساس می‌کنم این علاقه و تعصب کور درون قلبم وجود دارد و همین‌که اخباری در مورد فوتبال می شنوم لرزش قلب خود را حس می‌کنم. از حضرت استاد تمنا دارم مرا در یافتن راه ترک این رذیله و تخلیه قلب از آن یاری دهند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که همچنان سعی دارید از امور اعتباری به طرف امور حقیقی سیر کنید، خود به خود وَهم و واهمه، ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود. در این مورد اُنس با کتاب‌هایی مثل «جوان و انتخاب‌ بزرگ» و «آشتی با خدا» و «ده نکته در معرفت نفس» إن‌شاءاللّه مفید خواهد بود. موفق باشید

27312
متن پرسش
با سلام و عرض تبریک اعیاد ماه شعبان: با استادی در مورد کتاب ارزشمند «آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود»، شما بحث کردیم که ایشان یه سری نقدهایی به عنوان شما کردند. لازم دیدم از حضور شما در مورد نحوه نامگذاری عنوان سوال کنم. ایشان نمی گویند که عنوان وقتی عام و فراخناک باشد خالی از اشکال و مسامحه نیست. این عنوان هم دست کمی از قبلی ندارد قابل نقد است فعالیت های فرهنگی روایی معنایی ندارد. همچنین در مورد اینکه این عنوان پاسخگوی نیاز عصر جدید و عصر امام زمان نیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید اگر مقدمه‌ی کتاب با دقت خوانده شود، معلوم می‌گردد کتاب، به چه چیزی نظر دارد که منجر به چنین عنوانی شده است. با اینهمه آیا پس از ۲۰ سال که از طرح موضوعات کتاب گذشته است، معلوم نشد ما با روش مفهومی، همچنان در فعالیت‌های دینی زمین‌گیر هستیم، در مقابل بمب‌بارانِ شبهاتی که به ما می‌شود انفعالی برخورد می‌کنیم؟!! بعضی از عزیزان هنوز متوجه‌ی تاریخی که با دوگانگیِ سوبژه و اُبژه به‌کلّی از حضور تاریخِ انبیاء بیرون هستیم را، نشناخته‌اند، وگرنه دلسوزی‌شان سر جای خودش ارزشمند است. موفق باشید

نمایش چاپی