باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث، بسیار است. نقش بنیالعباس در این امر، جهتِ به حاشیهبردن حضور معارف اهلالبیت «علیهمالسلام» را نباید ساده گرفت. ولی در همین امر، نقش شیعیان هوشمندی چون فارابی و ابنسینا مهم است که سعی کردند حکمت یونانی را طوری وارد حکمت ایمانی نمایند که عملاً حکما یونانی با روح و رنگ حکمت ایمانی در جهان اسلام حاضر شود و تا آنجا که ممکن بود جهان اسلام از دعوای معتزلیگری که سختْ بر عقلِ یونانی تأکید داشت؛ و اشعریگری که در حدّ تحجر، دین را تقلیل داده بود؛ آزاد شد. در این مورد بد نیست سری به جزوات «تاریخ فلسفه و کلام» که بر روی سایت هست، بزنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به کمک جزوهی «روش کار با تفسیر المیزان» و رعایت پیشنهادات آن جزوه، إنشاءاللّه مشکل حل میشود. در ضمن خوب است ابتدا صوت چند سوره را با تأمّل بر روی خود آیات، دنبال بفرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم وقتی قرآن به قلب پیامبر خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» نازل شده و با توجه به اینکه قلب انسان تمام وجودِ انسان است؛ شخصیت پیامبر، قرآنی میشود و تمام حرکات و افکار آن حضرت مطابق نور قرآن میگردد و در همین رابطه قرآن میفرماید: «نَزَل به الرّوح الامین علی قلبک» یعنی آن قرآن بر قلب تو ای پیامبر توسط روح الامین نازل میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: نام اسوههای دینی، نامهایی هستند که با خود فرهنگ و معانی خوبی را به همراه دارند و در کلّ، صاحب چنین اسمهایی محترم خواهند بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب در این مورد زیاد است. از «تجدید الاعتقاد» خواجه نصیر بگیر تا «جهان بینی»های شهید مطهری. شاید کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» که بر روی سایت هست، به کار آید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر کردم بد نیست به این «ده نکته» فکر کنید:
نكته اول
مقدس يا نا مقدس بودن انسان
آشتى با خدا از طريق آشتى با خود راستين، نگرشى است به عالم و آدم به صورتى كه هر چيزى در اين نگرش معناى خاصى مى دهد و چهره مقدس عالم و آدم رخ مى نماياند. راستى انسان را چگونه ببينيم؟ مقدّس يا نامقدّس؟ آيا مى توان انسان را به طرزى نگاه كرد كه در عين واقعى بودن، پنجره اى باشد براى نظر به مقدس ترين واقعيت هستى، يعنى خدا؟ و اگر انسان بتواند از طريق آشتى با خود پنجره نظر به حق گردد، آيا هيچ جنبه اى جز مقدس بودن برايش مى ماند؟ آيا اين انسان ديگر گوشت و استخوان است يا منظرى بسيار متعالى؟ و آنهايى كه انسان را در اين راستا موجود قدسى نمى بينند، مگر نه ايناست كه بسيارى از ابعاد متعالى او را ناديده گرفته اند؟ راستى اينها از انسان چه چيزى مى بينند؟ ما آزاد نيستيم تا انسان را از سر خود مقدس بشماريم، ولى موظفيم جنبه هاى مقدس او را ناديده نينگاريم و از رمزهاى وجود او روى برنتابيم و واقعيت معنوى او را انكار نكنيم، واقعيتى كه در خود راهى به سوى خدا را دارد، واقعيتى كه اگر با خدا در انس نباشد غم غربتش در اين دنيا او را از پاى درمى آورد، چرا كه خود را از جهان خدايى محروم داشته و به كوير نامقدس تن گرفتار شده.
نكته دوم: درك غم غربت
انسان به صورتى شگفت انگيز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسى است كه خود را در آنجا آرام مى بيند، ولى راه بازگشت را نمى شناسد، وقتى خود را به عنوان پنجره اى مقدس شناخت، اين بازگشت را شروع مى كند و در فرهنگ مؤمنين به عالم معنا قدم مى گذارد و ديگر مسئوليتى خاص نسبت به بودن خود احساس مى كند، كه اين مسئوليت، غير از آن چيزى است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او ديگر غم غربت از عدم ارتباط با حق را مى فهمد و آرزوى زندگى كردن در قرب خدا در جان او سر برمى آورد و معنا پيدا مى كند و به نمونه هايى از انسانها دل مى بندد كه فوق زمين و زمان، زندگى را طى كردند و مى كنند، از روزمرّگى ها آزاد است و در عالم معنوى خود رمز و رازهايى را اندوخته دارد. از دنياى تاريكِ ابهامات به آسمان شفاف معنويت نظر دارد، حتى چنين انسانى طبيعت را به مانند مادر و پرستارى مى شناسد كه پروردگار انسانها براى پروريدنِ او آن را آفريده و لذا با طبيعت به صورتى شفاف برخورد مى كند و از آن پيام پروردگارش را مى شنود و جلوه روحانى او را مى بيند. ديگر براى او طبيعت و فوق طبيعت به دوگانگى مطرح نيست، چرا كه وقتى متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره ديدن همه چيز را تمرين كرده است، و در اين حال در همه چيز و در همه جا يك نحوه تقدس مى يابد، وقتى حيات انسانى رشد كرد و از حيات بدنى بالاتر آمد همه چيز را در حيات مى يابد.
نكته سوم: راه ورود به دنياى حكمت و خلوت
اول بايد متوجه بود كه غير از آن خودى هستيم كه در سطح طبيعى با خود برخورد مى كنيم، در اين حالت است كه كوشش خود را به سوى مقصدى متعالى شروع خواهيم كرد، و پاى در دنياى عظمت هاى وجود خود خواهيم گذارد، و دنياى حكمت و خلوت در مقابل ما گشوده خواهد شد و استعداد ارتباط با خود واقعى سر بر خواهد آورد، فقط كافى است متوجه باشيم غير از آنى هستيم كه در سطح طبيعى با آن روبه رو هستيم. انسان سرّ پروردگار است، و انسانى كه بتواند با خود خلوت داشته باشد راه ارتباط با سرّى ترين اسرار الهى را پيدا كرده است، خداوند اسرارى را كه در عبارت نيايد در نزد ما گذارده است تا بنگريم و بيابيم.
اى نسخه عالم الهى، كه تويى |
اى آينه جمال شاهى، كه تويى |
|
بيرون ز تو نيست هرچه در عالم هست |
از خود بطلب هرآنچه خواهى، كه تويى |
|
نكته چهارم
آشتى با خدا، آشتى با همه چيز
يقيناً آن حياتى حيات است كه مقدّس باشد، و حياتى مقدّس است كه در جهانى مقدّس و با خدايى كه مبناى همه تقدّس هاست بتوان به سر برد، و لذا مى خواهيم بگوييم: «آشتى با خدا، آشتى با همه چيزهاست، كه همه چيز به جهت بى خدايى ما، به ما پشت كرده بودند و ما نيز به آنها پشت كرده بوديم». و با چهره ظلمانى عالم روبه رو بوديم، و نه با چهره رحمانى و حياتمندش، و در اين حال در واقع با هيچ چيز آشنا نخواهيم بود، و هيچ چيز هم با ما آشنا نخواهد بود، و اين تنهايى واقعاً مرگ است و مرگ آفرين.
نكته پنجم
بى تفاوتى چرا؟
خودشناسى گشودن جاده اى است روبه روى انسان تا او با طى آن همواره به لايه هاى عميق و بىكرانه عالم دست يابد، و وارد عالمى از وحدت شود كه هرچيز آن همه چيز است، انسان مى تواند از اين طريق به شور حياتى كه مطلوب واقعى هر انسانى است، دست يابد. در اين رهگذر انسان نسبت به خود بى تفاوت نخواهد بود تا نسبت به هر چه زمانه بر سر او آورد، تسليم شود و اميدى به دستيابى به خود برين نداشته باشد.
قدم زدن در خود برتر، قدم زدن در واقعيتى است كه در طول و عرض هستى حضور دارد. هراندازه ما با خودِ واقعى خود آشنا شويم، در تمام عوالم هستى حاضر خواهيم بود.
نكته ششم
خود باش، تا زندگى باشى
راستى آيا قيام در خود و سير از خود وهمى به خودِ حقيقى عاملى نيست كه با اولين جرقه حيات از لابه لاى خاكستر روزمرّگى روبه رو شويم؟ تا از آن جرقه مشعلى فراهم آيد كه هم فرا راه خود را روشن كنيم و هم ديگران را دعوت به رفتن نماييم؟
از طريق آشتى با خود، راهِ دقيق نگاه كردن به عالم درون آشكار مى شود، راهى به ماوراء عالم اشياء. خودت، آرى خودِ خودت، يك انگشت اشاره به عالم لايتناهى هستى، و مى توانى تو اى انگشت اشاره به عالم درون! از طريق خودت راه زندگى صحيح را بيابى، آن وقت كه خود را يافتى، مى بينى كه خودت يك زندگى صحيح هستى، آنكه بيراهه مى رود ناخود تو است، خود را ناخود نكن، خود باش تا زندگى باشى، و اين هم آغاز راه است و هم پايان راه، تفاوت در چگونه بودن خود است، كه چقدر خود هستيم، و چقدر از ناخود آزاد شده ايم.
نكته هفتم
حيات است كه حيات را می نگرد
اگر قبول دارى ايده آل هاى «معنوى» حقيقى ترين واقعيات هستند، و خودت، آرى خودت واقعى تر از تن و اندازه و وزن و مدرك و خانه ات هستى، پس وقتى به خودت دست يافته اى به واقعى ترين چيزى كه در دسترس تو مى تواند باشد دست يافته اى و در اين حال از وهم رسته و به حق پيوسته اى و در اين شرايط ديگر پاى ايمان به ميان است و نه پاى فكر و انديشه، اينجا ديگر موضوع دانائى به خود نيست، بلكه دارايى خود است، خود ما نزد خود خواهد بود، يعنى ارتباط با واقعى ترين چيزى كه هر انسان دارد، اما نه ارتباط با مفهومى از خود، بلكه با نگاهى زنده به خود مى نگريم، چون در ارزيابى خود، حيات است كه حيات را مى نگرد. آرى حيات است كه حيات را مى نگرد و در آن صورت حق در منظر جان نمايان مى گردد.[1]
نكته هشتم
روبه رويى با خود، نگاه با روشنايى خود
وقتى با خود واقعى روبه رو نيستيم هزاران سؤال ناگشوده داريم كه مى خواهيم به كمك استدلال جواب دهيم، من كارى ندارم كه بالاخره جواب مى گيرم يا نه. ولى وقتى باخودمان از طريق خودمان روبه رو شويم، يعنى وقتى با قدرت حيات، «حيات مجسم» را كه همان خودمان باشد، خود را ببينيم ديگر همه آن سئوالات بى معنى خواهند شد.
وقتى در آن اطاق با دست ماليدن بر اعضاء فيل مى خواستند آن را ببينند، هركدام چيزى گفتند كه هيچ كدام درست نبود. ولى:
در كف هر يك اگر شمعى بدى |
اختلاف از گفتشان بيرون شدى |
|
نكته نهم
مراقبه؛ يعنى از دست ندادن خود
معنى زندگى به واقع مراقبه اى است جهت از دست ندادن خود، و برگرداندن نظر از ناخودها به سوى خود، و مرگ چيزى جز ادامه و استمرار همين خود، و آزادشدن از سلطه طبيعت نيست. در مراقبه و در اين استمرارِ خود واقعى، انسان خود را از تاريخ و طبيعت بزرگتر مى يابد، و در اين حال هرگز لقمه اى در دهان تاريخ و طبيعت نخواهد بود، بلكه سازنده خود و سازنده زندگى خود مى باشد.
گفت: «هركس چشم از حرام نگاه دارد، و تن از شهوات، و باطن را آباد گرداند به مراقبت دائم، و ظاهر را آراسته دارد به متابعت شريعت، و عادت دهد تن را به خوردن حلال، فراست وى خطا نيفتد».[2]
نكته دهم
شورش و زندگى
اگر انسان فهميد كه خداگونه است، خدا گونه زيست كردن براى او مشكل نخواهد بود، و شوريدن بر هر نارسايى كه راه جان او را به فراخناى حيات برين مى بندد براى او عين زندگى است. دعوت به قيامى كه آيه «انَّما اعِظُكُمْ بِواحِدَة، انْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى»[3] به آن دعوت مى نمايد، معناى زندگى مى گردد، و نمى تواند به طور جمعى يا فردى به قيام قيّوم هستى، در سراسر زندگى قائم نباشد، چنين انسانى، انسان نشسته و فرو رفته و خاكستر شده نيست، انسان ايستاده و قيام كرده است، در همه جا و همه وقت و در مقابل همه موانع.
بخت جوان يار ماست، دادن جان كار ماست |
قافله سالار ما، فخر جهان مصطف است |
|
موفق باشید
[1] ( 1)- براى شرح اين نكته به كتاب «آنگاه كه فعاليتهاى فرهنگى پوچ مى شود» رجوع فرماييد.
[2] ( 1)- كشف المحجوب هجويرى، سخنان ابوالفوارس شاه بن شجاع كرمانى
[3] ( 1)- سوره سبأ، آيه 46.
باسمه تعالی: سلام علیکم: بعد از رفع شبهات و کسب معرفتِ لازم، از طریق رعایت شریعت الهی و تدبّر در قرآن و روایات، قلبْ راه میافتد. پیشنهاد بنده برای ابتدایِ کار، شرح کتاب «ده نکته در معرفت نفس» و شرح «برهان صدیقین» است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. کار خوبی است و نهضت رمانتیک در غرب در همین راستا شکل گرفت تا روحیهی زیبافهمی و معرفتبخشی از طرف زیباییها را متذکر شود. ۲. بنده فکر نمیکنم باید با گربهها قهر کرد. ۳. حیواناتی که فعلاً در دنیا هستند و ما با آنها ارتباط داریم هیچکدام انسانهایی نیستند که مسخ شده باشند انسانهایی که به صورت مورچه یا میمون یا فیل، مسخ شدهاند سریعاً مردهاند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث نومن و فنومن که کانت مطرح میکند بر این مبنا است که انسان تنها با فنومن مرتبط است که عیناً مطابق واقعیت خارج نیست و مفاهیم استعلایی مثل علیت و زمان و مکان، بر روی آن تأثیر میکند از آن جهت که آنچه ما از خارج در ذهن داریم عین خارج نیست. ولی کانت معتقد است بشر بیش از این در درکِ حقیقت توان ندارد مگر از طریق اخلاق. در هر حال این مشکلی است که در آن فلسفه هست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که قرآن میفرماید در «علمالیقین» است که انسان متوجهی جهنم و وَجهِ مادون هرچیز میشود و این علم با رعایت دستورات شرعی به قلب میرسد و در آن حال، جانِ انسان با حقایق روبهرو میشود، نه چشمِ سر او. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: سؤال بنده آن است که چرا ما باید آموزههای دینی خود را در قالبی قرار دهیم که ارسطو مطرح کرده است؟ آیا ایثار یا نفیِ أنانیت و از آن مهمتر، رجوع به حقیقت باید در علل اربعه که یک تقسیمبندی ذهنی است، تعریف شود؟ موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید خواستهاند مطلب را توجیه کنند. زیرا در هر حال این ملکات انسان است که به انسان فشار میآورد و ملکات مربوط به روح است. موفق باشید.
سلام محضر استاد: دومین بار اخیراً مزاحم میشوم و این بار میخواهم از خان دانشتان بعد از مدتها بهره بگریم. سؤالی که ذهنم را مشغول کرده در مورد جناب حافظ و اشعار او است. اخیراً به تفسیر غزل ۷۳ «حاصل کار گه کون و مکان اینهمه نیست» رجوع کردم و مسئلهای که از قدیم داشتم برای زنده شد. در سایت گنجور این غزل با شماره ۷۴ آمده و به برداشتهای مخاطب عام که نگاه میکنیم میبینیم برداشت غالب این است که دین و دین داری که این قدر رنج و سختی دارد مهم نیست مهم آسایش در دنیا است و همین که دلت صاف باشد و حتی سدرة المنتهی هم به آن عظمتش در برابر خوشی دنیا چیزی نیست! اما تفسیر شما خیلی متفاوت است. تأکید افراطی بر ظواهر نباید باشد و اگر عشق الهی باشد انسان دین را در آغوش میگیرد و برای دیگر ادیان نیز سهمی از حقیقت قائل است. تفسیر صحیح هم البته همین است. اما اشکالی که من به جناب حافظ دارم این است که چرا این حرفهای خوب را در زبانی زده که این قدر برای عوام شبهه انگیز است؟ چه طور میشود یک ظاهراً عارف عملاً از زبان فسق و فجور دارد برای بیان معارف عالی استفاده میکند؟ شایع است که در دوره شیوع تصوف در قرون میانه برخی فسق و فجورها در بین صوفیهای منحرف زیاد شده بوده از شرب خمر و حتی ملاعبه و معاشقه و حتی لواط با کودکان و بی توجهی به شریعت. حالا به ظاهر ادبیات جناب حافظ که نگاه میکنیم ظاهراً انعکاس دقیقا همین فرهنگ سخیفی است که در بین صوفیه منحرف شایع بوده. صحبت از شراب و مغ بچه و میخوانه و مستی است. میدانم همه اینها تمثیل از عشق الهی است ولی به نظر شما این که خیل زیادی در تاریخ اشعار حافظ را حمل به لا ابالی گری میکنند به گردن جناب حافظ نیست؟ آیا قابل تصور است که مثلاً خداوند در قران با همچین زبانی بخواهد دیگران را به معارف هدایت کند؟ منکر جذابیت شعر و بیان حافظ نیستم منتها برایم سوال بود که چه طور مثلاً علامه طهرانی رضوان الله علیه که موسیقی را هم مطلق حرام کرده اند (حتی موسیقی با مضمون سالم و مذهبی) به خواندن اشعار حافظ توصیه میکنند که ظاهرش از موسیقیهای سالم این زمانه هم به مراتب شبههناکتر و غلطاندازتر است. البته این اشکال آخر را باید از محضر شاگردان ایشان بپرسیم. عذرخواه از تصدیع و تشکر از عنایت
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسئله را از چند جهات باید بررسی کرد یکی عُرف زمانه حافظ و کلماتی که حتی به نحوی جنابعالی در مثنوی هم ملاحظه میکنید که در زبان محاوره بعضاً این کلمات ردّ و بدل میشده است. ولی مسئله مهمتر گرفتاریِ حافظ است نسبت به کلمات دینی که به جهت سطحی استفادهشدن از آنها به نحوی مندرس شده است. در حالیکه آن کلمات در بدو پیدایشش در صدر اسلام، قدسیترین کلمات بوده. و اینجا است که حافظ برای مدّ نظر آوردنِ آنچه که باید مدّ نظر آورد باید عملاً کلماتی اختراع کند. کاری که هایدگر نیز در زبان آلمانی کرد. و معلوم است که آن کلمات در فضای شخصیت حافظ، معانی خاص خود را به میان میآورد همانطور که کلمات حضرت امام بر اساس شخصیت حضرت امام، معانیِ خاص خود را داراست. و اتفاقاً بنده مکرر عرض کردم ما در این زمانه نیز یک «حافظ» کم داریم تا آزاد از واژههای متافیزیکی که ما را گرفتار مفاهیم منجمد میکند، ما را متوجه «بودنِ» خود و شرف حضورمان بگرداند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً هنوز کارها برای تحقق غیبت و ظرفیتی که شیعیان بتوانند غیبت را در نبود امام درک کنند؛ به اتمام نرسیده بود. جناب استاد غنوی نکات خوبی در موضوع «وکالت» به عنوان مقدمه غیبت در مباحث خود دارند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که هایدگر میگوید: شاعران، روح زمانه خود را با زبانی آسمانی به بشر دوران متذکر میشوند. روحی که پنهان وجود انسانها را گرفته است و شاخکهای شاعران نسبت به آن حساسترند و به همین جهت شاعری که عمق روح و فرهنگ زمانه خود را بشناسد، گفتِ آسمانی زمانه را در قالب شعر میسراید. لذا جناب حافظ فرمودند: «در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند / آنچه سلطان ازل گفت بگو، میگویم». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت «علیهالسلام» میفرمایند: خطرناکترین چیز برای انسان آن است که انسان سفره دل خود را در مقابل هرکس باز کند و مشغول نظر دیگران شود به جای آنکه در جهان خود و نسبت خود با خدا، بیشتر حاضر گردد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هیچیک از علما نفرمودهاند موسیقی ذاتاً حرام است. به گفتهی رهبر معظم انقلاب آن نوع موسیقی که موجب فتنه و فحشاء گردد، حرام میباشد. موفق باشید
سلام: برای پیشرفت علمی اقتصادی و غیره انگار که هر چه بخواهیم برای رشد در این موارد تلاش کنیم مدام در جستجوی هدفی الهی برای حضور در این موارد هستیم ولی پیدا نمیکنم و انگار حسی به من میگوید که همانطور که کار و زندگیم همه اینها به وقتش فراهم شد بقیه زندگی هم به وقتش فراهم میشود و فقط من باید نسبت به شرایطی که در آن قرار میگیرم فقط وظیفه ام تلاش در درست انجام دادن و حفظ خود، متناسب با تکلیف دینی ام هست که البته آرامش بیشتری هم در این نوع زندگی دارم و خدا میداند همه چیز رو هم انگار که شاید به سختی بوده ولی با آرامش خود و خانواده ام بودم / ولی این حس که چرا به دنبال رشد و کار بیشتر نیستم مرا هم دچار تردید کرده که آیا واقعا تنبلی میکنم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اتفاقا درست میفرمایید؛ آری باید پای در راه نهاد، خود راه بگویدت که چون باید کرد. نکاتی در یادداشت ویژه «حاج قاسم سلیمانی و ظهور صورت حقیقت نهفته در انقلاب اسلامی» مطرح شدهاست. شاید به کار آید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف خوبی است ولی ذیل نظر به رهنمودهای رهبر معظم انقلاب. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: داشتن کتاب بهتر است. ولی فکر نمیکنم حتماً لازم باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: دریای ظلمانی همان وجه نفس امّاره ی انسان است و حضرت امام بعدا در شرح خود روشن می کنند که به تبع وجه وجودی انسان امر عدمی است. در این مورد عجله نکنید. همچنان در ذهن خود نگهدارید به مرور روشن می شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد خوب است به جزوهی «انقلاب اسلامی و عصری جدید در گام دوم» که روی بنر سایت هست، رجوع فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عمده نگاهی است که انسان در مواجهه با غرب باید داشته باشد. اگر در سنت قدسی و عقلانی با غرب مواجه شویم، نه غربزده میشویم و نه از خرد مدرن بیرون میمانیم و در این مواجهه ابن عربی و صدرا افقهای خوبی را در مقابل انسانها میگشایند زیرا ذات این دو فکر بیش از آنکه ایدئولوژیک باشد به «وجود» نظر دارد. رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» در توصیف حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» میفرمایند: «یک نمونهی دیگر از این تحوّل در نگاه به دین و مسائل دینی، پافشاری بر تعبّد بود، در عین نگاه نوگرایانه به مسائل؛ یعنی امام، یک فقیه نوگرا، یک روحانی نوگرا بود؛ به مسائل با چشم نوگرایانه نگاه میکرد؛ در عین حال به شدّت پابند به تعبّد.» موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی موضوع تا این حدّ مشخص است، آیا باید باز این نوع سخنها را در میان آورد؟! این به عهدهی خود جنابعالی است که در وسعتی بیشتر از آنچه که فرموده بودید مطالب را دنبال کنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بدنی که امام، إنشاء میکنند غیر از بدنی است که روحشان با تدبیر آن بدن در طول زندگی به کمالات خاص خود میرسد، هرچند که آن بدن هم به عنوان هویت مادی خود حرکت جوهری خود را دارا است. ولی نفس امام نسبت به آن بدن، غیر از رابطهای است که با بدنی دارند که از مادر متولد شده است. موفق باشید