باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در این مورد تخصص ندارم. مطلب را برای عزیزانی که در جریان این امور هستند میفرستم تا نظرشان را برایتان ارسال کنم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر جا که حقیقت معنوی در صحنه باشد، نسبت به آن صحنه آن حقیقت در عین آنکه اول است، آخر است حتی حقیقت نفس ناطقه در بدن که هر چه از بدن ظاهر شود، از نفس ناطقه است و آنچه که بعد از بدن میماند نیز نفس ناطقه است. اولیاء الهی به اعتبار واسطههای فیض عالم هر جا فیضی ظاهر شود، آنها در میان هستند و در نهایت هم همه چیز از کمالات عالم انسانی به آنها ختم میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: روایات ما خبر از آن میدهند که همهی آنچه را که آگاهانه اراده کرده است، برایش محقق میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. بنده هنوز نتوانستهام در مورد فلسفهی نظام ولایت چیزی به عنوان یک موضوع فلسفی بهدست آورم هرچند از جهت نظر به ولایت الهیه در آموزههای دینی مطالب ارزشمندی مطرح است و جناب استاد میرباقری نیز نکات بسیار خوبی را در کتاب مربوط به ولایت الهیه مطرح فرمودهاند. ۲. فکر میکنم مطالعهی کتاب «هستی و زمان» هایدگر با شرح جناب آقای دکتر صافیان، شروع خوبی باشد. در ضمن سیدیهای «روزگارِ نو» مطالبی را از اساتید غرب در رابطه با هایدگر جمعآوری کرده است که میتواند مفید باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. بالاخره تا حدّی نفس، هنوز تصرف خود را دارد تا اینکه از آن تصرف مأیوس شده و منصرف شود. ۲. در هر حال هر مرگی یک نوع انقطاع از بدن است و درد خود را دارد ۳. همهی احساسات مربوط به نفس است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده بسیار خوب و لازم است. زیرا نوجوانان با روح و فطرتِ آمادهی خود، خیلی خوب با آن داستانهای قدسی ارتباط برقرار میکنند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید که در همان زمان که فصاحت در زبان عربی به اوج خود رسیده بود و آنها نتوانستند سورهای همانند سورههای قرآن بیاورند؛ میتواند برای ما حجت باشد. از طرفی با نظر به محتوی قرآن و تدبّر در آن میتوان متوجه شد که این سخنها، سخنهای خداوند است. و در همین رابطه حضرت حق میفرماید: «أفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» ﴿۸۲/ نساء﴾ آيا در قرآن نمى انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى يافتند. موفق باشید
در ضمن در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت عرایضی شده است که عیناً خدمتتان ارسال میگردد:
دريچه هاى اعجاز قرآن
قرآن مى فرمايد: «وَ انْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه»[1] اگر در معجزه بودن آنچه بر بنده ى ما نازل شده شك داريد، سوره اى مانند آن بياوريد. مبناى برهان اين است كه او يا به واقع پيامبر است و اين آيات از طرف خدا بر او نازل شده، و يا پيامبر نيست و با استعدادهاى بشرى اش اين آيات را تنظيم كرده است. در حالت دوم از آن جهت كه بشر است اين آيات را آورده، پس شما هم كه بشر هستيد، مسلم اگر همه ى شما جمع شويد مى توانيد يك سوره مثل سوره هاى اين قرآن بياوريد و اگر نمى توانيد، معلوم مى شود كه او از جنبه ى بشرى اش به چنين توانايى نرسيده، پس او پيامبر خدا است. در رابطه با معجزه بودن قرآن نمونه هايى در ذيل؛ مورد اشاره قرار مى گيرد:
۱. از نظر فصاحت و بلاغت: قرآن از نظر هندسه ى كلمات و نظم خاصى كه كلمات دارند، نه سابقه دارد و نه لاحقه، به طورى كه نه تا آن زمان بشريت با اين تركيب و نظم سخن گفته و نه بعد از آن انسانها توانستند از آن تقليد كنند و با آن نظم و هندسه سخن بگويند. قرآن داراى آهنگ خاصى است كه در عين دارا بودن مفاهيم معنوى، بدون تكلف و تصنع، عالى ترين معانى را در عالى ترين قالبهاى لفظى اظهار مى كند به طورى كه معلوم نيست الفاظ تابع معانى اند و يا معانى تابع الفاظ.
قرآن در زمانى به صحنه آمد و مبارز طلبيد كه اوج تكامل فصاحت عرب بود. از آن عجيب تر بعد از آمدن قرآن نيز سخن رسول خدا (ص) و حضرت على (ع) در عين فصاحت زيادى كه دارد، اصلًا شكل و هندسه ى قرآن را ندارد. و اين مبارزه طلبى هنوز هم به قوت خود باقى است، مضافاً اينكه تا حال كسى نيامده بگويد قبل از قرآن چنين كلماتى به اين شكل در فلان كتاب بوده است. همچنانكه كسى نيامده بگويد من مثل آن را آورده ام و اتفاقاً هر قدر انسان فصيح تر باشد بيشتر متوجه مى شود كه فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نيست. همچنان كه جادوگران متوجه شدند كار حضرت موسى (ع) از نوع سحر نيست.
۲. از نظر عُلوّ معنى و محتوى: بى گمان مطمئن ترين راه براى شناخت حقيقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصيف ها و تعبيرهاى آن در باره ى خود مى باشد، توصيف هايى از قبيل «هُدى للنّاس»، «هُدى للمتّقين»، «تبياناً لكلّ شَيئ»، «حكيم» و «فرقان» كه همه حكايت از آن دارد كه وقتى مى فرمايد: اگر مى توانيد مثل آن را بياوريد، يعنى آن چيز مثل قرآن از حيث هدايت گرى و آوردن معارف هدايتگر و از حيث مطالب حكمت آميز، هم سنگ دانش هاى قرآن باشد و از اين زاويه بشر را به آوردن چنين انديشه هايى در حد قرآن دعوت مى كند.
جامعيت و كمال قرآن بدين معنى است كه قرآن مجيد تمامى مواد و مصالح علمى جهت رسيدن انسان به سعادت فردى و اجتماعى را دارا است و با معارف خود رابطه ى انسان با «خدا»، «خود»، «انسانهاى ديگر» و با «جهان» را تبيين مى كند و همه ى اين معارف داراى سطوح و لايه هاى متكثر هستند و در آن براى هرموضوعى بطن ها وجود دارد. در پايين ترين سطح با مردم عادى صحبت مى كند و هرچه مخاطب خود را دقيق بيابد، بطنى از بطون خود را براى او مى گشايد و آوردن سوره هايى با اين حدّ از علوّ در معانى به هيچ وجه در حدّ بشر نيست.
انسانى كه قرآن طرح مى كند وسعتى از قبل از تولد تا بعد از مرگ دارد و دستورات قرآن همه ى ابعاد اين انسان را با همه ى دقايق روحى اش فرا گرفته است، در حالى كه انسان معرفى شده از راه حس و انديشه ى بشرى در ميان دو پرانتز (تولد) تا (مرگ) قرار دارد.
در قرآن همه ى اصولِ معارف قرآن از توحيد استنتاج شده و سپس گسترش يافته و به صورت اخلاق و عقايد و احكام در آمده به اين معنى كه هر حكمِ فرعى آن اگر تحليل شود به «توحيد» باز مى گردد و توحيد نيز اگر تفريع و باز شود، همان احكام و مقررات فرعى را تشكيل مى دهد.
مى فرمايد: «كِتابٌ احْكِمَتْ اياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»[2] قرآن كتابى است با آيات محكم كه سپس به صورت تفصيل درآمده، يعنى اين كتاب با آيات متعدد داراى غرض واحدى است كه وقتى به تفصيل در آيد، در يك مورد به صورت «اصول دين» و در مورد ديگر به صورت موضوعات «اخلاقى» در مى آيد و در جاى خود به صورت احكام شرعى ظاهر مى شود، به اين معنى كه هرچه نزول كند و از اصل به فرع برسد از آن غرض اصلى خارج نمى شود و از مسير توحيدى خود عدول نمى كند. به عنوان مثال: توحيد خدا در مقام اعتقاد عبارت است از اثبات «اسماء حسنى» و «صفات علياى» الهى و در مقام اخلاق عبارت است از دارا شدن اخلاق كريمه مثل رضا، شجاعت و دورى از رذايل و همان توحيد در مقام اعمال عبارت است از به جاآوردن اعمال شايسته و پرهيز از محرمات و رعايت حلال و حرام. همه ى اينها به توحيد برمى گردد و انسان را به توحيد مى رساند زيرا آيات قرآن يك جهت وحدت دارند و يك جهت كثرت، از جهت صدور از طرف خدا به سوى بشر، سيرى از وحدت به سوى كثرت را دارا مى باشند ولى از جهت سير از طرف انسان به سوى خدا، سير از كثرت به وحدت را دارا هستند.
قرآن كتاب انسان شناسى است، اما آنگونه كه خدا انسان را آفريده و در همان راستا انسان را تفسير مى كند تا انسان از خود بيگانه نشود، به طورى كه در تمام فرهنگ بشر و نه در فرهنگ انبياء انسان در حدّ سوره ى والعصر مطرح نيست، و انديشه ى بشر نسبت به انسان به اندازه ى تبيينى كه يك سوره ى كوچك قرآن در مورد انسان دارد گسترش ندارد. قرآن پيوند با خدا را در همه ى شئون زندگى جريان مى دهد و انسان را در حد يك باور تئوريك متوقف نمى كند، بلكه خداى حاضر و محبوب را معرفى مى نمايد كه مى توان به او نزديك شد و با او انس گرفت. مرز ايمان و شرك در آن است كه انسانِ موحّد توانسته است حقيقت وَحدانى عالم را در هر مخلوقى بيابد و انسان مشرك پديده هاى عالم را مستقل از حقيقت وحدانى مى نگرد.
۳. اعجاز قرآن از جهت نبودن اختلاف در آن: قرآن در طول ۲۳ سال بر پيامبر خدا (ص) نازل شد، آن هم در شرايط اجتماعى و روحى متفاوتى كه براى رسول خدا (ص) پيش مى آمد، بدون آن كه رسول خدا پيشنويسى داشته باشد و يا پس از نزول آن به و حكّ و اصلاح آن بپردازند با اين همه هيچ گونه تناقض و اختلافى در ميان مطالب آن نيست. هرگز كسى نديد كه مثلًا پيامبر (ص) يادداشتى داشته باشند و مطابق آن يادداشت آيات را قرائت كنند و يا طورى آيات را بخوانند كه بعداً معلوم شود يك كلمه را اشتباه گفته اند و بخواهند آن را تصحيح كنند، آن هم آياتى كه قبلًا هيچ كس چنين كلماتى در هيچ كتابى نگفته بود و بعداً هم كسى نيامد بگويد شبيه آن كلمات در كتابهاى رومى ها و يا ايرانى هاى متمدن آن زمان ديده شده است.
قرآن طورى است كه آيه اى مفسّر آيه اى ديگر و مجموعه ى آن شاهد بر مجموع آن است و در عين تنوع - حتى در يك موضوع وحدت نگاه كاملًا در آن حاكم است. مثلًا در مورد عبادت و يا تقوا هزاران نكته ى متنوع دارد ولى همه با يك بينش و يك جهت و يك نگاه. خودِ قرآن مى فرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[3] آيا اين منكران قرآن در قرآن تدبّر و تفكر نمى كنند تا متوجه شوند اگر از طرف غيرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مى يافتند زيرا: اولًا: فكر انسان دستخوش تحول و تكامل است، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانياً: افكار انسان در طول زندگى تحت تأثير حالات متفاوت روحى اش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهى متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: كسى كه كارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف مى افتد، در حالى كه هيچ كدام از موارد بالا در قرآن نيست و يگانگى و وحدت كاملى بر آن حاكم است.
۴. اعجاز قرآن از نظر جاذبه: قرآن در معرفى معنى حيات و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات آنچنان سخن مى راند كه انسان به هيچ وجه آن را از جان خود جدا نمى بيند و به خوبى جذب آن مى شود. قرآن انسان را بر عقده هاى درونى اش پيروز مى كند، مرگ را برايش معنى مى نمايد، او را دعوت به تدبر در آياتش مى كند، مى گويد:
«افَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ امْ عَلي قُلُوبٍ اقْفالُها»
آيا تدبّر در قرآن نمى كنند و يا بر قلبهاشان قفل زده شده است كه حقايق آن را نمى فهمند؟ به همين جهت عقل انسان در حين تدبّر در قرآن از عمق جان، حقانيت آن را تصديق مى كند و خودِ قرآن شرط تشخيص حقانيت خود را تدبّر در خودش قرار داده است. آيا تا حال ديده شده كسى در قرآن تدبّرِ لازم را كرده باشد و براى او در حقانيت آن ذره اى شك باقى بماند؟ و يا بيشتر كسانى گرفتار شك نسبت به قرآن هستند كه از دور و بدون تدبّر در آن نظر مى دهند؟
۵. اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبى: آن واقعه هايى كه در حين نزول قرآن با فكر بشرى درستى و نادرستى آن معلوم نبود در قرآن مطرح شده به طورى كه بشر پس از سالها به درستى آن پى برده است مثل: پيش بينى غلبه ى روم بر ايران در شرايطى كه در آن زمان چنين غلبه اى به ذهنها هم خطور نمى كرد.[4] حفريات باستانشناسان، كه پس از سالها داستان حضرت يوسف و طوفان حضرت نوح و قوم سبأ را تأييد كرد. و يا اينكه قرآن براى فلك، مدار قائل است، برعكسِ پيشينيان كه فلك را جسم مدورى مى دانستند كه ستارگان در آن ميخكوب شده اند ولى بعدها معلوم شد كه ستارهها داراى مدار هستند و در مدار خود در گردشاند.
۶. اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف و پهناورى مطلب: از طريق كسى كه برترى فوق العاده اى از نظر اطلاعات نسبت به ديگران نداشت و در محيطى آنچنان محدود زندگى مى كرد كه مثال زدنى است و از آن طرف ثلث آخر عمرش تماماً مشغول جنگ با دشمنان دين بود، چنين قرآنى با اين وسعتِ علمى و دقت روحى مطرح شود حكايت از آن دارد كه از طرف خداى حكيم و عليم بر او نازل شده است.
دكتر واگليرى مى گويد: «كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد ... چطور ممكن است اين كتابِ اعجاز آميز كار محمد باشد؟ در صورتى كه او يك نفر عرب درس ناخوانده بوده است ... ما در اين كتاب مخزن ها و ذخايرى از دانش مى بينيم كه مافوق استعداد و ظرفيت با هوش ترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قوى ترين رجال سياست است».[5]
قرائنى كه انديشه را بر صدق گفتار نبى مى كشاند
علاوه برمطالب فوق در مورد خود قرآن كه دليل است برمعجزه بودن آن، توجه به شخصيت پيامبر (ص) نيز انديشه را به حقانيت شخص نبى مى كشاند كه موارد زير از اين نوع مى باشد:
۱. محيط دعوت: انديشه نمى پذيرد كه انسانى درس نخوانده در محيطى چنان عقب افتاده از تمدن و آلوده به پائين ترين خرافات جاهلى، بدون ارتباط با خالقِ عليمِ هستى، چنين معارفى را ارائه دهد.
۲. سابقه ى تاريخى و خصوصيات اخلاقى: ۴۰ سال در محيطى زندگى كردن كه كوچك ترين خطاى اخلاقى نمايان مى شود و در عين حال هيچ نقطه ضعفى نداشتن، به طورى كه او را «امين» لقب دادند و حتى در اتهاماتِ بعد از بعثت او را «ساحر» و «شاعر» و «مجنون» خواندند، ولى به جهت نوع عملكردش هرگز جامعه اتهام اخلاقى را نسبت به شخصيت او نمى پذيرفت، چگونه انديشه مى پذيرد چنين انسان پاكى يك مرتبه دروغى به اين بزرگى بگويد و ۲۳ سال هم همه ى زندگيش را بر سر اين دروغ بگذارد و با آن همه مشكلات يك لحظه هم عقب نشينى نكند؟
۳. محتواى مكتب و دعوت: مكتبى كه محور فكرى خود را «توحيد» قرار داده و آن را چون خونى در رگ جامعه جارى ساخته و مدعى است هيچكس جز خدا نجاتدهنده ى انسانها نيست و آورنده ى آن مكتب براى خود هيچ ادعايى جز بندگى خداى واحد ندارد و اجازه ى هيچ غلوّى را در مورد خود نمى دهد و مردم را به سوى خدا دعوت مى كند و بندگى غير خدا را بدترين گناه مى داند و در جامعه ى طبقاتى آن روز شعار برادرى مى دهد و محيط كينه و جهل را به محيط برادرى و دانش تبديل مى كند، چگونه انديشه مى پذيرد چنين مكتبى آورنده اش يك دروغ پرداز نابغه باشد و بدون ارتباط با غيب مطلق چنين مكتبى را ارائه دهد، بايد يا او پيامبر باشد و يا دغلكار، و چنين حركات و كلماتى هرگز از يك انسان دغلكار صادر نمى شود كه براى خود در دينى كه آورده هيچ سهمى نخواهد و تماماً خود را نفى كند.
۴. تأثير دعوت پيامبر در محيط: رسول خدا (ص) در طى ۲۳ سال از قومى متروك كه ارزش استعمارشدن توسط دو قدرت ايران و روم را هم نداشت تمدنى شگرف به وجود آورد به طورى كه جهانِ آن روز در قبضه ى مستقيم يا غير مستقيم آن دعوت قرار گرفت و به اين دليل انسان انديشمند نمی پذیرد بدون تأثير خالق هستى بر قلب ملت ها چنين تأثيرى ممكن باشد، به اين معنى كه بايد همان خالق روح و قلب انسان، آورنده ى اصلى اين مكتب باشد كه بين محتواى كتاب الهى و قلب انسانها اينچنين هماهنگى حاكم است. يكى از دانشمندان هندى می گویند: كشور هندوستان با اين همه پندهاى حكيمانه كه از بزرگان دين هندو به ما داده شده، هنوز دچار شرابخوارى و استعمال مسكرات است، اما محمد همين كه شراب را حرام كرد پيروان او هركجا خُم شراب را ديدند شكستند و همه از شرابخوارى دست برداشتند.[6]
۵. وسايل نيل به هدف: رسول خدا (ص) از طريق دستورات اخلاقى كه در آن دستورات هيچ انسانى بى دليل تحقير نشود هدفش را پيش مى برد، قرآن مى فرمايد: «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»[7] كارهاى ناشايستِ هيچ قومى، شما را به مقابله اى ناشايست وا ندارد، عدالت پيشه كنيد كه اين به تقوى نزديكتر است. و لذا پيامبر اسلام هرگز براى اهداف خود از وسايل نامشروع و يا جهل مردم استفاده نكرد، حتى در مرگ فرزندشان كه مصادف با خورشيدگرفتگى شد و مردم مدينه آن را به مرگ فرزند پيامبر (ص) مربوط دانستند، حضرت آن را نفى فرمودند. به اين دلايل است كه انسان انديشمند نمى پذيرد چنين كسى با اين طرز رفتار، يك سياست باز حرفه اى و يا يك مدعى دروغين و يا يك شهرت طلب باشد زيرا رفتارش تأييدكننده ى اين حقيقت است كه او مأمور و فرستاده ى خداوند است و در افقى ماوراء دنيا زندگى مى كند و متذكر حقيقتى است بسيار متعالى.
[1] ( ۱)- سورهى بقره، آيهى ۲۳.
[2] ( ۱)- سوره ى هود، آیه ی ۱.
[3] ( ۱)- سوره ى نساء، آيهى ۸۲.
[4] ( ۱)- در سال ۶۱۷ ميلادى يعنى هفتمين سال بعثت پيامبر اكرم (ص) ايران بر روم پيروز شد و تا نزديك پايتخت روم پيشروى كرد، در همان سال قرآن پيشبينى پيروزى روم را در كمتر از ده سال نمود. (به آيات اوليه ى سوره ى روم رجوع شود).
[5] ( ۱)- استاد دانشگاه ناپل، كتاب « پيشرفت سريع اسلام»، ترجمهى سعيدى، ص 49.
[6] ( ۱)- كتاب محمد (ص) از نظر ديگران، ترجمه ى محمد على خليلى.
[7] ( ۲)- سوره ى مائده، آيه ى ۸.
باسمه تعالی: سلام علیکم: نفس ناطقه با اینکه در ذات خود مجرد است، چنانچه به عالم ماده توجه نماید و برای عالم ماده نقش اساسی قائل شود، از وسعت خود میکاهد و شدت حضورش در عالم هستی کم میشود. مثل کاری که اهل دنیا میکنند.
دوستداشتن غیر از منشأ اثردانستن است. به هر صورت انسان باید خانواده و سایر انسانها را دوست داشته باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: باز برگشتیم به اول قضیه!! که عرض شد در هر تجربهای قیاسی خفی وجود دارد. بحث در یقینیبودنِ آن قیاس است که همان «حکمالامثال فی ما یجوز و لا یجوز واحد» میباشد و نه یقینیبودنِ علوم تجربی که بر اساس «ظنون متراکمه» نوعی اطمینان برای انسان بهوجود میآورد بدون آنکه مثل قضایای استدلالی، یقینی باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این تاریخ که تاریخ رجوع به حقیقت است از طریق انقلاب اسلامی، در هر رشته و راهی که بخواهیم قدم بگذاریم لازم است با مبانیِ معرفتی صحیحی در آن راه وارد شویم. سیر مطالعاتی که بر روی سایت هست به نظر میآید به عنوان مبانی معرفتی کمک کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال کتاب با ارزشی است. موفق باشید
سلام استاد: من پرسشگر شماره 33342 هستم. من در ایام جوانی خوابی دیدم که من مردم. و جمعیت بسیار زیادی تابوتی روی دست، باشکوه میبردند و حس درونم این بود که مرده ی داخل آن تابوت میتوانم من باشم! و به آنها از دور نگاه میکردم. ولی من راهی دیگررا انتخاب کرده و رفتم که ابتدا خانه های خرابه بود و در همین حین احساس کردم شخصی که اسمش هادیست، بسیار مهربان پشت سرم همراهم است. بعد یهو هادی رفت و روبرویم هیچ و هیچ و هیچ شد و تاریکی محض. فقط به سمت جلو برده میشدم. وهیچ میدیدم و تاریکی! که انگار میخواست تمام هم نشود! هیچی ادامه داشت تا وحشت زده از خواب پریدم. -آن موقع آن خواب را جدی نگرفتم. الان به این سن فکر میکنم نکنه راه را واقعا دارم اشتباه انتخاب میکنم و واقعا درهیچ درجا میزنم و میروم. بنده به شدت به عرفان و عارف شدن از کودکی، علاقه مند بوده و هستم و دوست داشتم همچون مولانا باشم! برای همین لحظه ای از مطالعه و تحقیق از نوجوانی دست برنداشتم. شاید بهتر بود از همان اول با شما آشنا میشدم و این همه سال (تقریبا هفده سال) را هدر نمیدادم. البته خوبی که داشت حداقل این بود که الان به پوچی تمامی مکاتب غرب و عرفانهای آنها پی برده ام. البته ناگفته نماند با توجه به روحیه ای که از خودسراغ دارم. اتفاقاهمین جا و همین اکنون باید با شما و کتابها و سخنرانیهای شما آشنا میشدم. جسارتا اگر قبلا شما را هم میشناختم حتی یک کتاب هم از شما نمیخواندم. چون در آن دوران، غرق در نوع تفکر و سخنان روشنفکران و روانشناسان غربی و عرفان اوشو و نیچه و امثال او و فروید و کلا مطالعه و حتی پخش آثار آنها بودم و برایم بزرگ و دانشمند مینمودند!! البته هدفم ابدا تقابل و جنگ با دین اسلام نبود! به اصطلاح دوست داشتم همه ی گزینه ها را روی میز انتخابم برای دین و سبک زندگی، داشته باشم نه فقط گزینه ی اسلام را! خلاصه شبانه روز مطالعه داشتم ولی نه کتب نویسندگان اسلامی! حال استاد بعد از این همه سال بنده به چنین عقیده و افکار و برداشتی رسیده ام. و اعتقاد کامل به اسلام عزیز آورده ام. و میخواهم مطمئن شوم که سر عقیده ی درستم. چون ذهنم قبل از این بسیار آشفته و بی تمرکز، شده بود با توجه به مباحثی که اینگونه عرفانها دارند که کلا با دین در تضاد است یا بعضا با دین اصلا نمیخواند، بسیاربسیار گیج شده بودم و حتی تارک نماز و سردرگمی و حیرانی همیشگی داشتم!! یک سال پیش، فردی مومن دو کتاب از شما را به من معرفی کرد. کتاب فرهنگ مدرنتیته و توهم شما و گزینش تکنولوژی از دریچه ی توحیدیتان، که بسیار بنده را تکان داد و نگاهی نو برای من بود! اکنون در این سن، درکی که از این راه زندگی ام، که طی کردم و داشته ام را برای شما مکتوب میکنم. لطفا بیان کنید کجا اشتباه فکر میکنم. چون واقعا دوست دارم عارف بشوم و قصدم فقط سوالی گذرا و یا انباشت علم از اولم نبود! میتوان اینگونه فکر کرد؟ -ن ماز: هدفش ریشه کن کردن کامل ناپاکی های ذهن و رسیدن به بالاترین میزان شادی برآمده از رهایی است؟ البته نماز با حضور ذهن واقعی! - ومراقبه شبانه ی اعمال توصیه شده توسط علمای دین: راهی برای تغییر خود از طریق خودنگریست. - ذکرگویی مدام توصیه شده از ائمه اطهار، مثل گفتن زیاد لا اله الا الله: این راه متمرکز بر ارتباط عمیق دو جانبه بین ذهن و قلب است. این روش که به همراه مراقبه که گفته شد، که بر مبنای مشاهده و کاوش توسط خود، به ریشه ی ذهن و بدن سفر می کند، ناپاکی های ذهنی را به مرور از بین می برد و در نهایت با کسب آگاهی و تهذیب نفس. مجموعا تمام این سه گزینه، به داشتن ذهنی متعادل و پر از عشق و شفقت در پایان زندگی فرد می انجامد. میتوان گفت سبک زندگی دیندارانه از همان کودکی، به مثابه علمیست که افکار، احساسات، قضاوت ها و حس های فرد را هدف میدهند. چگونگی اینکه فرد چگونه رشد کند، چگونه تولید رنج کند یا خود را از رنج رهایی بخشد، چگونه قضاوت کند، چگونه احساس و حتی خیال کند. همه را آن علم و جهان بینی، مشخص میکند. در حقیقت این نوع علم زندگی را با آگاهی فزاینده، جدایی از پندار، تسلط بر خویش و صلح همراه می گرداند. البته شرکت در این دوره ی علمی که میتوان گفت از سن بلوغ هر فرد شروع میشود به کار سخت و جدی نیازمند است. کسب این علم، دارای سه مرحله است. ۱. مرحله ی اول این است که در طی این دوره از زندگی از کشتن، دزدی، فعالیت جنسی خلاف شرع، گفتن سخنان بیهوده و مصرف مواد مخدر و کلا هر چیزی موافق با هوای نفس و دین است خودداری شود. انجام این اصول اخلاقی ساده، ذهن پریشان را آرام می سازد تا بتواند وظیفه ی دشوار خودنگری را انجام دهد. ۲. مرحله ی دوم، کسب تسلط بر ذهن است که فرد، تمرکز و توجه بر روی واقعیت زندگی را پیدا و درک کند که از جمله مفاهیم اصلی که باید انسان در حین روبرو شدن با واقعیات زندگی بیاموزد: رفتار، کنترل برخود، مسئولیت پذیری و واقعیت پذیری و حضور در لحظه است. در این مرحله انسان باید یاد بگیرد که در نهایت جز خودش هیچ کس مسئول وضعیت زندگی خود او نیست و افراد خودشان هستند که انتخاب میکنند در کدام یک از مسیرهای سلامت یا بیماری روانشان گام بردارند. بنده در جوانی دو کتاب در این زمینه مطالعه کردم از دکتر گلاسر بنام واقعیت درمانی و تئوری انتخاب که بسیار کمک کننده بود: دو هسته اصلی توصیه شده در کتاب واقعیت درمانی، مسئولیت و انتخاب است. این رویکرد روانشناسی به زمان حال بیشتر از گذشته اهمیت میدهد. خودآگاهی را به ناخودآگاهی ارجح میداند. بیماری روحی را یک فرایند فرار از مسئولیت فرد میداند و به اهمیت بالا بردن بینش، برای تغییر رفتار او تکیه میکند. هدف واقعیت درمانی، جایگزین کردن انتخابهای موثر به جای انتخابهای ناموثر و تبدیل سبک زندگی رضایتمند به جای زندگی غیررضایتمند است. و تئوری انتخاب در محتوای خود فلسفه کنترل بیرونی را به چالش میکشد و در مورد انتخاب فاعل بودن به جای مفعول بودن انسان سخن میگوید. آقای گلاسر تئوری انتخاب و واقعیت درمانی را در واقع روانشناسی کنترل درونی مینامد. از دیدگاه گلاسر انسانها اکثرا از تلاش برای کنترل بیرونی استفاده میکنند و خیلی از افراد به نوعی یا در معرض کنترل بیرونی قرار دارند و یا در حال تلاش برای رهایی از این کنترل و رساندن خود به جایگاهی که خودشان بتوانند دیگران را تحت کنترل در آورند هستند و به همین دلیل شادکامی و احساس سعادت موضوعی دست نیافتنی برای انسان به شمار میرود. درواقع گلاسر اینگونه بیان میکند که اگر رفتارهای ما به جای نیازهای درونی توسط موقعیت یا محیط بیرونی هدایت شود، ما مشکلات و نارضایتیهای روانی را تجربه میکنیم. در واقعیت درمانی به حضور در لحظه بسیار تأکید میشود. گلاسر معتقد است که اعمال و رفتارهای ما توسط رویدادهای گذشته کنترل نمیشوند بلکه تحت تأثیر نیازهای برآورده نشده ما در حال حاضر قرار دارند. در این نظریه تا حد زیادی بر مفهوم بودن در «اینجا» و «اکنون» تأکید میشود تا افراد بتوانند رفتارهای کارآمد همراه با مسئولیتپذیری بیشتر را تجربه کنند. و خلاصه ی کلام اینکه: در جلسات روان درمانی به افراد کمک میکنند تا بدانند تنها در صورتی میتوانند در جهت مثبت حرکت کنند که کنترل زندگی خویش را دست بگیرند و توسط نیروها و انگیزههای درونی خود هدایت شوند، نه نیروها و انگیزه های بیرونی. ودر این بین به کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید از جفری یانگ برخورد کردم، مفهوم طرحواره ها برای اولین بار توسط دکتر جفری یانگ مطرح شد. وی این مفهوم را اینگونه تعریف کرد: تله های شخصیتی یا همان طرحــــواره ها ساختار روانی و چهارچوب فکری هر انسان است. که در زمان قرار گرفتن در موقعیت های مختلف باتوجه به آن افکار و احساسات خاصی به سراغش آمده و در نهایت رفتار خاصی از وی سر میزند. اجازه دهید برایتان یک مثال بزنم. سخنرانی در جمع ممکن است فردی را مضطرب و فرد دیگری را به هیجان آورد هر کدام از این افراد طرحواره هایی دارند که زمانی که در این وضعیت قرار میگیرند، یعنی از آنها خواسته میشود که در جمع سخنرانی کنند فعال میشود و در نهایت فردی را مضطرب کرده و فرد دیگری را به وجد می آورد. طرح واره ها عموما در زمان کودکی شکل گرفته و در ابتدای نوجوانی خود را نشان داده و عمولا تا کهنسالی همراه فرد است .و تجربیات زندگی فرد در کودکی موجب شکل گیری آنها میشود. به طور مثال بزرگسالی که در زمان کودکی با والدینی زندگی میکرده که عادت داشتند تمام کارهای او را انجام دهند و به وی اجازه نمیدادند مستق عمل کند، با طرحواره ی وابستگی بزرگ شده است و احتمالا همچنان در دنیا به دنبال افرادی میگردد تا کارهای او را انجام دهند. هر فردی از کودکی دارای چندین طرحواره شده، که باعث اختلالات در شخصیت او ورفتار بد الان او بصورت ناخودآگاه شده است. . معرفی انواع طرحواره ها: طرحواره های حوزه طرد و بریدگی: . تله رها شدگی . تله بی اعتمادی . تله محرومیت هیجانی . تله نقص و شرم طرحواره های حوزه خودگردانی و عملکرد مختل شده: . تله وابستگی و بی کفایتی . تله آسیب پذیری . تله شکست طرحواره های حوزه محدودیت های مختل شده: . تله بزرگمنشی و احساس استحقاق . تله خویشتن داری ناکافی. طرحواره های حوزه دیگر جهت مندی: . تله ایثار . طرحواره های حوزه گوش بزنگی . تله جلب توجه . تله منفی نگری . تله بازداری هیجانی . تله معیارهای سخت گیرانه که البته بسیار سخنانم طولانی میشود برای توضیح دادن بیشتر که هر بند بالا توضیح خود را دارد که البته در کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید از جفری یانگ نوشته شده است.استاد تمام این حرفها در سر من هست .و شبانه روز فکر میکنم نکند من به اصطلاح درگیر پوسته هستم و از چیزهای مهمتر عرفان اسلامی غافلم! 3-وبالاخره در مرحله سوم و پایانی ،زندگی فرد ،در طی سالیان مراقبه و نماز و خودنگری و درک واقعیت ومطالعه و رسیدن به این آگاهی ها و پذیرش واقعیت و کسب مقام توکل ورضا و تسلیم درونی، ذهن سالک، آرامتر و متمرکزتر شده است و به مقصد نزدیکترشده است. وسرانجام در روزهای پایانی زندگیشان، افراد ، اگر راه را گم نکرده باشند یا درجا نزده باشند.و راه را طی کرده باشند. عشق و شفقت و خیرخواهی برای همگان را فرا گرفته اند چون درون خود را از ناخالصیها پاک کرده اند!و طریق عشق ورزی به خلق و دیگران را در درون خود دارند. اکنون آن فرد به مقام رضا.توکل.تسلیم .در کنار حب خدا و اهل بیت ..در وجود خود رسیده است. ومیتواندعشق بورزد و میداند که عشق چیست. برخلاف ابتدا که نفس بود و بر اصل لذت طلبی و خودخواهیها تصمیم میگرفت.و از عشق و عقیده وعمل بویی نبرده بود! (در واقع اکنون با درمان و آگاهی حس درون او عشق و خداگونه شده است!)وفقط در این زمان است که میتواند پاکی و خلوص به دست آمده در وجودش را با تمام موجودات تقسیم کند. استاد این همان کمال انسان و با خدا یکی شدن اوست که مد نظر دین است؟و یا باید حتما چشم برزخی در همین جهان باز شود؟وچیزی غیر این مد نظر شماست؟بایدحتما شهود داشت؟یا چی؟این فکر و خیالات مرا راحت نمیگذارد.چه کنم؟البته با توجه به سنم زمان دیگری ندارم و اضطرابم و اضطراب که ایا راه را درست رفته ام؟ استاد الان با توجه به اطلاعات بنده سیر مطالعاتی بعدی من از چه فردی باشد؟من در مطالعه سیری ناپذیرم .تمام کتب و سخنرانیهای شما را گوش کرده و خوانده ام و کتب شهیداستاد مطهری،پناهیان ،استادشجاعی و... الان سیر مطالعاتی جدیدی میخواهم.راه جدیدی روبروی خود گشاده میخواهم.چه کنم کدام راه بروم؟ این سوال هم برایم مطرح است.آیا اصلا چیزی به اسم ذهن داریم. و یا اینکه بجای ذهن در دین به ذهن چی میگن،همون قوه ی خیال میشه ذهن؟؟ اگر بطور مداوم سیرمطالعاتی جدیدی نداشته باشم شبانه روز در این افکار غوطه ورم و آنها را نشخوار میکنم.من خودمو میشناسم دست وردار نیستم.وبه نظرم این درجا زدن است!
باسمه تعالی: سلام علیکم: در اینکه بنده علم تعبیر خواب ندارم و فکر هم نمیکنم نیاز است که جنابعالی خود را در خوابی که دیدهاید دنبال کنید؛ حرفی نیست. حرف بر سر یافتن «خود» است و حضور بیکرانه در ابعادی بیکران. از نظر بنده در مقایسه آنچه افراد مذکور فرمودهاند و هر کدام نیز بُعدی از ابعاد انسان را مدّ نظر دارند، همه و همه در آخرین دین، از طریق آخرین پیامبر به عالیترین شکل به میان آمده است. تأسف بنده در اینجا است که میبینم چگونه بعضی از عزیزان بدون تأمّل و تعمّق بر آموزههای دینی و مباحث «معرفت نفس» و وسعت و حضور نفس در عوالم دیگر و ابدیت، وقت خود را مشغول اموری میکنند که هرچه هست اگر غلط نباشد، که عموماً غلط نیست؛ ناقص است.
بنده انقلاب اسلامی را راهی میدانم به سوی «یوم الفصل» که از یک طرف افرادِ معتقد به انقلاب، انقلاب اسلامی به عنوان تاریخی که در آن قرار دارند، آنها را در بر گرفته و نوعی حضور را به آنها عطا کرده، و از طرف دیگر بسیاری از ابعاد آن انقلاب همچنان نهفته و پنهان است و هر اندازه در تقوای الهی نسبت به پاسداشت آن کوشش کنیم، به همان اندازه احساس حضورِ تاریخی ما شدت مییابد و بیشتر احساس میکنید ذیل اراده الهی نسبت به اهدافی که در پیش است حاضرید و در شعف حضور قرار میگیرید، امری که در نسبت با شهید حججی و شهید حاج قاسم سلیمانی برای رفقا پیش آمد. چه اندازه خوب است که رفقا جهت درک هرچه بیشتر «خود» متوجه حضور تاریخی خود و تاریخی که آنها را در برگرفته است؛ باشند. در این صورت در شعف حضور ذیل اراده الهی، خود را خواهند یافت. موفق باشید
سلام استاد جان وقتتون بخیر: اینکه با ذکر خواب بخوایم مردم رو ترغیب به امام زمان وتوصیه به التماس دعای فرج کنیم درسته یا خیر؟ مثلا یه نفر خواب دیده حضرت خیلی تنهان و گفتن اگه برا فرجدعا نکنید بلاهای سخت تر کرونا سرتون میآد. اصلا درسته این خوابها؟ تو خوابم گفتن برو به مردم بگو برای فرجم دعا کنند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: به ما فرمودهاند به خواب نباید اعتنا کرد، ملاک ما سخنان امامان معصوم«علیهمالسلام» است که در بیداری به بشریت فرمودهاند و راه را برای ما روشن کردهاند. عرایضی در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» در مورد خواب شده است. خوب است به آنجا رجوع شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع خواب که به نحوی به «خیال» مربوط است، امری است که باید عزیزان به طور جدّی دنبال کنند تا جایگاه آن نوع خوابدیدنها برایشان روشن شود. به عنوان مقدمه، کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» إنشاءالله میتواند کمککار باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آقای هاری بنجامین در کتاب «درمان طبیعی» شواهدی میآورند که زمینه روحی افراد در تأثیر میکروب و ویروس بسیار مؤثر است. ولی در هر حال خوب است احتیاط های لازم انجام گیرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنانکه عرض شد لازمهی ارتباط با «فصوصالحکم»، دنبالکردن مباحث «ده نکته در معرفت نفس» و کتاب «از برهان تا عرفان» و کتاب «معاد» همراه با شرح صوتی آنها است که حدود ۱۲۰ جلسه میباشد. پس از آن میتوانید با جناب حاج آقا نظری موضوع را در میان بگذارید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنا نیست سایر کشورها ذیل ولیّ فقیهی باشند که خبرگان این ملت برای این ملت انتخاب کردهاند. مثل اینکه مردم عراق رویهمرفته ذیل نظرات آیت الله سیستانی عمل میکنند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است. زیرا وقتی هم که تمدنی در عین جداییِ از دین مدعی ضد دین هم نباشد، عملاً با دینی که میخواهد همهی مناسبات انسانی را در توحید معنا کند، به مقابله با آن دین میرسد و این هم یکی از تزویرهای فرهنگ مدرن است که در عین ادعایِ ظاهری غیر دینیاش، عملاً ضد دین خواهد بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. بهترین اعمال ماه شعبان همان روزه و استغفار و دعای هنگام زوال و مناجات شعبانیه و صدقه است. ۲. فکر میکنم با آثار شهید مطهری شروع کنید به عمق بیشتری میرسید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث، بسیار است. نقش بنیالعباس در این امر، جهتِ به حاشیهبردن حضور معارف اهلالبیت «علیهمالسلام» را نباید ساده گرفت. ولی در همین امر، نقش شیعیان هوشمندی چون فارابی و ابنسینا مهم است که سعی کردند حکمت یونانی را طوری وارد حکمت ایمانی نمایند که عملاً حکما یونانی با روح و رنگ حکمت ایمانی در جهان اسلام حاضر شود و تا آنجا که ممکن بود جهان اسلام از دعوای معتزلیگری که سختْ بر عقلِ یونانی تأکید داشت؛ و اشعریگری که در حدّ تحجر، دین را تقلیل داده بود؛ آزاد شد. در این مورد بد نیست سری به جزوات «تاریخ فلسفه و کلام» که بر روی سایت هست، بزنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: کاملاً غلط بود و ضرر آن بسیار زیاد است و موجب مطلقشدنِ طبّ شیمیایی میشود که مسلّم ارزش مطلقشدن ندارد. کار ایشان عامل تضعیف طبّ سنتی شد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا خوشحال نباشید که با فروکشکردنِ زندگیِ نفتی، جلوی بسیاری از این ریخت و پاشها و حقوقهای نفتی گرفته میشود و ما به زندگی اصلی خود برمیگردیم. مطمئن باشید هیچگونه قحطی پیش نمیآید مگر آن نوع قحطی که اشرافیان دیگر غذای مناسب برای سگشان از خارج کمتر میرسد. وقتی که مسیر، مسیرِ الهی است «من چه غم دارم که ویرانی بُوَد / زیرِ ویران گنج سلطانی بود». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: تا حدّی در آن زمان که بحث گروگانگیری مطرح بود مطالعاتی داشتهام. ولی خواستم بدون ورود به موارد ریز و جزئی عرض کنم در این موارد به هویت ذات استکباری آمریکا فکر میکنم و از نظر خودم این را یک نگاه ایدئولوژیک نمیدانم. هرچند معتقدم آری! «نگاه ایدئولوژیک به تاریخ و بستن راه نقد از طریق مقدسسازی شخصیتهاست» ما را در حجاب تفکر میبرد. همانطور که در آخر میفرمایید حتی تضمینهایی که آمریکا در قرداد الجزایر داد، عمل نکرد.
چرا فتنههای سفارت آمریکا را به مجامعی میبردیم که کلیت آن مجامع در مسیر حفظ منافع ابر قدرتهاست، ولی به ظاهر بهداشتی و دیپلماسی. آثار باقیمانده از سفارت به طور عجیبی حکایت از فتنههایی میکند که هرگز نمیتوانستیم آنها را با تعطیلکردنِ آن سفارت خنثی کنیم.
در آخر نظر یکی از کاربران محترم را که در رابطه با سؤال جنابعالی کمی ریزتر وارد موضوع شدهاند را ارسال میدارم ولی معتقدم در نظر به هر رخدادی باید به جایگاه تاریخی آن رخداد نظر بفرمایید که در نسبت با لانهی جاسوسی، تقابل دو جریان است: یکی استکبار و دیگری انقلاب اسلامی. به همین جهت نباید انقلاب اسلامی را در بستر مناسبات فرهنگ استکباری و مجامع جهان استکبار دنبال کرد و انتظار داشته باشیم در آن بسترها میتوان انقلاب را محفوظ داشت. اما نظر آن کاربر محترم چنین است: موفق باشید
۲۵۳۴۷. سلام علیکم استادضمن عرض تبریک و تسلیت به خاطر ایام اربعین حسینی (ع) بعد از مدتی به سایت وزین حضرت عالی سر زدم و اتفاقا آن پرسش در مورد تسخیر لاله جاسوسی چشمم را گرفت. من با مطالبی که این دوست مان گفتند از چند سال پیش آشنا بودم. پاسخ حضرت عالی جامع و حکیمانه بود ولی در مورد چیزهایی که دوستمان می گویند «تازه فهمیدیم یا تازه مشخص شده» خواستم جسارتا چند نکته هم اضافه کنم که اتفاقا خلاف تحلیل دوست مان است. این که کارتر با دولت موقت همکاری می کرده و به رسمیت شمرده است ریشه در ارتباطاتی داشته که امریکا از طریق سفارت های مختلفش و سازمان سیا از ماه ها قبل از انقلاب با ملی مذهبی ها برقرار کرده بود. این که نقل شده بنی صدر از چند ماه قبل انقلاب گفته بود در ایران انقلاب میشه و من رئیس جمهور می شوم ریشه در همین هماهنگی ها داشته است! بعید نیست مخالفت بنی صدر با بازرگان هم ریشه در رقابت شخصی دو نفوذی امریکا داشته است!واقعیت این است ابرقدرت ها ویژگی که دارند سعی می کنند تا جایی که می توانند در گروه های اپوزیسیون دولت های متحد خود نفوذ کنند تا اگر دولت متحد شکست خورد و اپوزیسیون جای آن را گرفت دولت جدید هم تابع آنها باشد ولی این طوری خلق الله را فریب دهند که انگار دولت بده رفت حالا یک دولت خوب آمد در صورت که در پشت پرده چیزی عوض نشده! این کاری بود که امریکا به نحو موذیانه ای داشت با انقلاب اسلامی هم می کرد! دوستان عنایت داشته باشند همین ارتباطات وسیع کارتر از قبل انقلاب با ملی مذهبی ها که دور امام را گرفته بودند اصلا در خیلی از علاقه مندان و هم دشمنان انقلاب باعث نضج این تئوری توطئه شد که اصلا انقلاب ایران کار امریکا بوده و حضرت امام (ره) نعوذ بالله عامل سازمان سیا بوده اند! عنایت داشته باشید دولت کارتر حتی با شهید بهشتی و برخی دیگر از نمایندگان روحانی امام نیز ارتباط گرفته بود منتها اینها به خاطر تدین و تعهدشان به انقلاب اصلا به قول معروف دم به تله ندادند. حتی امام حاضر شده بودند در نوفل لوشاتو از طریق جناب ابراهیم یزدی با نماینده کارتر مکاتب محرمانه داشته باشند اما در متن مکاتبات هم مشخص است امام خواسته های امریکا از جمله پذیرش بختیار و تاخیر انداختن بازگشت به ایران را نمی پذیرند. اما به نظر می رسد اگر واقعا هدف انقلاب اسلامی نه فقط سرنگونی شاه بلکه رقم زدن یک انقلاب تمدنی علیه استکبار غرب و شرق بوده اتفاقا رهایی از سیطره ملی مذهبی های امریکایی بر جریان انقلاب اهمیتی بس عمیق داشته است. این که امام در برابر حلقه ملی مذهبی هایی که ایشان را گرفته بودند منفعل نشدند و مواضع ضداستکباری خویش را حفظ کردند و با جلب حمایت عمومی توانستند سکه ملی مذهبی ها را از رونق بندازند فکر کنم یک هنرنمایی سیاسی بزرگ بود که فقط از عهده شخصیت الهی ایشان بر می آمد. حمایت از اشغال سفارت در واقع تایید ضدیت انقلاب با امریکا و به طور ضمنی محکوم کردن امریکا-دوستی ملی مذهبی ها و دولت موقت بود. و البته بدیهی است وقتی امام بخواهند این حلقه نفوذ را از دور خودشان و از انقلاب باز کنند امریکا که به خیال خود از پنجره آنها می خواسته به ایران برگردد به شدت عصبانی شود و ناگهان صد و هشتاد درجه تغییر موضع دهد و سعی در سرکوب انقلاب داشته باشد! دقت کنیم در خاطرات ژنرال هایزر آمده بود که حتی قبل از انقلاب گزینه نهایی کارتر برای مهار انقلاب در صورت شکست دولت بختیار کودتا و سرکوب خونین رهبران و مردم بود منتها مجددا به خاطر هنرنمایی امام نه دولت بختیار کارش گرفت نه به خاطر ایجاد تزلزل در ارتش در هفته های آخر آنها توانستند کودتا کنند! یعنی این دفعه اول نبود که امام نقشه های امریکا را نقش بر آب کردند! و دفعه آخر هم نبود! و البته وقتی هدف نه فقط سرنگونی شاه که عقب راندن شیطان بزرگ باشد چنان که حضرت عالی اشاره کردید هزینه ها بسیار بیشتر خواهد شد و ابتلاء عظیم تر و تردید ها بیشتر مثل تردیدهایی که جناب مرحوم هاشمی و دولت فعلی بدان گرفتار شدند. به قول استاد اینجا فقط با توحید و معنویت ناب امام (ره) می شود کار را پیش برد و به آینده روشن این حرکت پر ابتلاء نظر کرد! ببخشید استاد عزیز! درس پس دادیم و زیاده گویی کردیم. التماس دعا
باسمه تعالی: سلام علیکم: عجله نکنید. آرامآرام باید وارد شد. آنچه در آخر برای انسان قابل تحمل است در ابتدا، سختْ مینماید. ولی در هر حال آیت اللّه شجاعی نکات دقیقی را در میان آوردهاند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث آن مفصل است. پیشنهاد میکنم بعد از مطالعهی کتاب «ده نکته در معرفت نفس» و «برهان صدیقین» همراه با شرح صوتی آنها، به شرح تفسیر سورهی حمد امام جهت مطالعهی «وحدت وجود» بپردازید. موفق باشید
