بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
6893

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی.با سلام.استاد چرا بعضی بزرگتر ها مثل والدینم که برای پیروزی انقلاب مبارزه کرده اند میگویند ما در روند پیروزی قبل از انقلاب از مبارزات علامه مصباح یزدی چیزی به یاد نمی آوریم.و بعد به ایشان نسبت های مخالفت با مبارزات در آن زمان را میدهند و نسبت های ناروای دیگر مثل قبول انجمن حجتیه در آن زمان را.باتشکر از راه نمایی های شما.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیت اللّه مصباح مثل بسیاری از علماء در آن زمان فعالیت‌ فرهنگی داشتند و در وقتش نیز آنچه در مقابله با شاه از ایشان برمی‌آمد انجام می‌دادند ولی مثل آیت‌اللّه طالقانی و شهید بهشتی یک چهره‌ی مبارزاتی مشهوری نبودند تا والدین شما از آن مطلع باشند ولی اگر زندگی‌نامه‌ی ایشان را مطالعه فرمایید متوجه شخصیت مبارزاتی ایشان خواهید شد.خبر گذاری فارس در مصاحبه ای با مدیر سیاسی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم دارد تحت عنوان :مستندات نقش پررنگ آیت‌الله مصباح در انقلاب و راه امام‌(ره) ، شاید مفید افتد آدر سش این است http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8704040491 در ضمن مر کز اسناد کتابی دارد تحت عنوان: گفتمان مصباح (گزارشی از زندگانی علمی و سیاسی آیت الله مصباح یزدی). موفق باشید
3933

گشایشبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم. نه پدرم جاه و مقام دنیوی دارد نه مادرم پست آنچنانی...استاد خوبم؛ من دختر یک خانواده متوسط هستم هیچوقت آن خواستگاری که مدنظر من است کسی که مومن باشد و متقی، خوش خلق، فهیم و عاقل برایم نیامد و من البته راضیم به رضای خدا و میدانم که به قول آیت ا...بهجت اهل معنا توکل می کنند وقتی که نشد یعنی لازم نبوده. حتما لازم نبوده که من ازدواج کنم و حتما خداوند صلاح و خیرم را میخواسته چون من توکلم بر او بوده. اما استاد گاهی به شدت دلم میخواهد همسری داشته باشم که همدلم باشد دلم میخواهد بالخره در این دنیا پشت و پناهی داشته باشم . در کتاب مناجاتهای شهیدچمران آمده بود: خدایا ما دوست داریم انسانی باشد که با اخت بگیریم و به او عشق بورزیم(قریب به این مضمون)؛ گاهی من هم دلم میخواهد همراه و همدلی داشته باشم؛ استاد گاهی دوست دارم خداوند به من توفیق تربیت فرزندانی ولایت محور و خداجو به من دهد؛ من از اینکه به یک کودک کلمه «خدا» را بیاموزم بسیار مشعوف می شوم.....میدانم هرچه خدا بخواهد همان می شود اما استاد جان؛ چه شد خدا تصمیم گرفت یکدفعه برای دختران دهه شصت همسران شایسته را تا این حد کاهش دهد(البته غیرشایسته را هم)؟این هم جزء مشیتهای الهی بود که اکثر همسالان من مجرد باشند؟چرا؟یعنی چه حکمتی در کار بود؟ استاد مگر نمی گویند حدیث هست که اگر کسی در چاردیواری محبوس باشد از همان راهی که اجلش می رسد؛ رزقش می رسد؛ پس چرا دخترانی که وجیه و وزینند و یا کسی را ندارند که برایشان وساطت کندمی مانند و آنان که فعالانه عمل می کنند همسران خوبی نصیبشان می شود؟مثلا من نه پدر و مادرم و نه فامیلم هیچ نوع وساطتی برایم نکردند اگرچه بحمدالله زیبا هستم و درس خوانده و سعی کرده ام متشرع باشم؛ اما خوب اینطور نبود که از همان راهی که اجلم می رسد نصیب و رزقم هم برسد.استاد چه اسمی از اسماءالحسنی حضرت حق، را باید کسانی که مانند من هستند مداومت کنند تا همسر شایسته رزقشان شود؟ شرمنده که مصدع اوقات شریفتان شدم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: فرموده‌اند ذکر «یا فتاح» همراه با 21 مرتبه آیت‌الکرسی در هر روز گشایش لازم را به همراه دارد. موفق باشید
534

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم خدا قوت برای مطالعه یک دوره تاریخ صحیح و مفید چه کتابی را پیشنهاد می فرمایید؟(در صورت امکان نظرتان را راجع به تاریخ طبری و ابن اثیر بفرمایید) با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: بنده در این مورد صاحب‌نظر نیستم و طبری و ابن اثیر در هرحال تحت حاکمیت تبلیغاتی امویان بوده‌اند، هرچند نسبت به درج بعضی مطالب زحمت کشیده‌اند. کتاب سلیم ‌بن ‌قیس هلالی، کتاب ارزشمندی است. موفق باشید
200

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم با عرض تسلیت به مناسبت ایام شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها و عرض پوزش که وقت جنابعالی را می گیرم. بنده قریب به چهار سال است که با آثار شما آشنا شده ام ولی هنوز یک دور کامل نتوانسته ام این مجموعه را مطالعه کنم . روحیاتی دارم که عرض می کنم لطفا مرا راهنمایی نمایید در رشد معنوی : 1- بنده انسانی بذله گو و شوخ هستم به طوری که گاهی نمی توانم خود را کنترل کنم و حرافی کرده شوخی های بیش از اندازه انجام می دهم . 2- با توضیحات شما گاهی متوجه می شوم که بسیار دچار وهمیات هستم . 3- انسانی کم همت می باشم که در راه اراده هایی که گاهی اوقات به خاطر مطالعات و یا برخی جلسات ، در من نفوذ می کند ، آنچه باید باشم را ملتزم نمی شوم. 4- گاهی برنامه علمی و یا عملی برای خود می ریزم ولی آن را قصورا وتقصیرا انجام نمی دهم . 5- از طرفی علاقه زیادی یه شناخت حقیقت دارم و آن خداوند و اولیایی که شما با استفاده از معارف اهل البیت علیهم السلام بدان اشاره می کنید خیلی بیشتر از خدای قدیمی و وهمی ام دوست دارم . 6- البته مقداری هم حب علم وجود دارد چراکه گاهی اوقات می فهمم چون این مطلب را اول من نسبت به دیگران فهمیدم ، دوست دارم . 7- فردی برون گرا هستم و بسیار علاقه دارم که همواره یک دوست همدل و صادق کنارم باشد . 8- بسیار در امور حداقل دنیوی کمال خواه هستم . 9- از لحاظ ذهنی هم خداراشکر خوبم ولی تنبلی علمی دارم چون کار نکرده ام حال این هستم ولی می خواهم که عالی شوم می خواهم که آنچه باید و می توانم ، باشم . چه خوب عالمی است عالم با خدا و رسول و اولیا علیهم السلام . نمی گویم که فهمیده ام ولی لذتی که گاهی خداوند با ارتباطش عطامی کنند ، شیرین است .می دانم (علم ظاهری)که خیلی با ید متفاوت از این باشم ، مرا راهنمایی کنید. بسیار متشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی علیک السلام: خدا را شکر کنید که راه ارتباط با خودش را به سوی شما گشوده است و به ما کمک کرده است تا از طریق رهنمودهایی که امامان معصوم«علیهم‌السلام» فرموده‌اند ضعف‌های خود را به قوت تبدیل کنیم و استعدادهای خود را در راستای کمال حقیقی مدیریت کنیم. برادر عزیز! فرموده‌اند: «خُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفًا» انسان را ضعیف خلق کردیم، ولی راهِ به کمال‌رساندن خودش را نیز به او نشان دادند و لذا باید بدانید، ضعیف‌بودن بد نیست، ضعیف‌ماندن بد است. در این راستا کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از حضرت روح‌الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را که بنده هم آن را شرح داده ام، توصیه می‌کنم. موفق باشید
13178
متن پرسش
با سلام: من سه تا سؤال از خودم دارم: 1. آیا من وجود دارم؟ 2. اگر من وجود دارم تصافی هستم یا خالقی دارم؟ 3. اگر منی هست و خالقی هم دارد چرا باید این خالق را بپرستد؟ حال برای رسیدن به جواب باید چه کرد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- این یک امر بدیهی است، به همین جهت وقتی شما سؤال می‌کنید آیا من وجود دارم؟ عملاً وجود خود را احساس می‌کنید و لذا امر بدیهی روشن است و سؤال‌کردن ندارد و جواب نمی‌خواهد 2- جواب این قسمت را در کتاب «از برهان تا عرفان» در قسمت «برهان صدیقین» می‌توانید بیابید. متن کتاب و شرح صوتی آن بر روی سایت هست 3- جواب قسمت سوم سؤال را  در جزوه‌ی «معارف 1» در قسمت «توحید عبودی» می‌توانید پیدا کنید. جزوه بر روی سایت هست. موفق باشید

11179
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: من چندین سال است که مباحث شما را می خوانم تا به اینجا رسیده ام که شما برای عبور از غرب از تفکر هایدگر کمک گرفته اید جوابهایی که در سولات جواب داده بودید هم خوانده ام، کتابهایی که در بازار هست را دیده ام از آنجایی که دکتر داوری هم از تفکر هایدگر متاثر است شروع به مطالعه مطالب ایشان کرده ام اما چند سوال برایم با خواندن یک گفتگو که از ایشان برایم پیش آمده اینکه تا چقدر با نتبجه گیری که دکتر داوری می کند موافقید، اگر موافقید آن را بیشتر توضیح دهید تا جایگاه اصلی این تفکر را بدانیم تا از هایدگر افراط و تفریط نکنیم، از همه مهمتر استاد نمی دانم چرا نمی توانم تفکراتش را با تمام جان بپذیرم من را از این سردر گمی نجات دهید گفتگو را می فرستم به خاطر می‌آورم که اولین کتابی که از رضا داوری اردکانی خواندم، «مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی» بود که اشتیاق خوانش آن کتاب مرا وادار به خواندن «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» نیز کرد و شیرینی این دو کتاب، آغازی بود برای موانست من با دکتر رضا داوری اردکانی. در یکی دیدارهایی که با دکتر داوری در فرهنگستان علوم داشتم، یکی از کارمندان ایشان وقتی از رشته تحصیلی من با خبر شد، با تعجب گفت: «معمولا دانشجویان علوم سیاسی که از دکتر داوری خوش‌شان نمی‌آید!» اما فرارفتن از این بحث که از که خوشمان آید و نیاید، قدم اول در مسیر همدلی با فیلسوفانی همچون رضا داوری است. می‌گوییم فیلسوف، چون او برای مسائل معاصراش و تاریخ اندیشه پیش روی‌اش، پرسش دارد. داستان حب و بغض نسبت به رضا داوری اردکانی در ایران را نیز باید روی دیگر حب و بغض نسبت به فلسفه در ایران معاصر دیده شود. چه اینکه به نظر می‌رسد داوری همواره تامل فلسفی درباره تاریخ را در سرلوحه کار خود قرار داده است. اما آیا تامل فلسفی و مدد گرفتن از فلاسفه‌ بزرگی مانند‌ هایدگر، ناخوشایند است؟ دکتر رضا داوری اردکانی، بارها دلبستگی خود را به‌ هایدگر و نقدی که‌ هایدگر از عقلانیت ابزاری، علم جدید، تکنولوژی و تکیه او بر تفکر به جای فلسفه را در آثار خویش نشان داده است. در واقع داوری متفکری است که با رجوع خود به‌ هایدگر و سنت فلسفه اسلامی، دست به نقد جدی غرب و الزامات و اقتضائات آن می‌زند. او همواره در سخنان خویش آواز نابودی غرب را قابل‌شنود توصیف می‌کند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست‌مدرنیسم می‌داند. بروز و ظهوری که قابل بازگشت نیز نیست؛ چه اینکه در نظر داوری ‌اردکانی همه فیلسوفان بعد از‌ هایدگر، ‌هایدگری هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژیک مباحث داوری در ایران معاصر باعث آن شده از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی تمایل پیدا شود و این از اثرات فکر داوری در ایران زمین است. اگر همین یک اثر را مترتب بر اندیشه داوری بدانیم، به نظر می‌رسد در فیلسوف خواندن او نباید شک کنیم. در این گفت‌وگو، داوری از‌ هایدگر و فکر‌ هایدگری در ایران زمین سخن می‌گوید و به صریح‌ترین سوالات و نقادانه‌ترین انگاره‌ها درباره خود پاسخ می‌دهد. شاید کسانی که نسبت به فلسفه سوء‌تفاهمی ندارند، با خواندن این مصاحبه، سوء‌تفاهمات‌شان با اندیشه رضا داوری اردکانی نیز برطرف شود. گفت‌وگویی که در آن داوری گفته است که تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ‌شان را سر و سامان داد. مشروح گفت‌وگو را بخوانید. جناب آقای دکتر! جنابعالی باتوجه به بحران‌های ارزشی در غرب، از تداوم غرب ناامید هستید و برآنید که مدرنیته بالاخره پایان می‌یابد اما زمان پایان آن را نمی‌توان تعیین کرد و در واقع شما نه از پایان، بلکه از نشانه‌های آن سخن می‌گویید و این نشان‌ها را پیدا شده می‌پندارید. نشانه‌هایی مثل تفکر پست مدرن. شاخص این تفکر را نیز مارتین‌ هایدگر می‌دانید. شما معتقدید که همه متفکرین پست مدرن، در پی‌ هایدگر آمده‌اند، چه اینکه او متفکر آینده غرب است. حال سوال من اینجاست که آیا‌ هایدگر ما را نیز برای آینده مهیا می‌کند؟ از لطف جنابعالی متشکرم. سخن گفتن از آینده نه فقط در شرایط کنونی بلکه در هیچ وضعی آسان نیست. نیچه در نیمه دوم قرن نوزدهم از تاریخ 200 ساله نیست انگاری گفته بود ولی نمی‌دانیم آیا در نیمه دوم قرن بیست و یکم تاریخ نیست انگاری به سر می‌رسد و اگر می‌رسد این به سر رسیدن چگونه است و پس از آن چه تاریخی آغاز می‌شود. متفکران زمان شناس ما درباره آینده جز این نگفته‌اند که تاریخ غربی هم مثل همه تاریخ‌های دیگر دورانی دارد که به سر می‌آید و هم اکنون ما در پایان این تاریخ (و نه در پایان تاریخ) قرار داریم. پست مدرنیست‌ها هم بی‌آنکه مخالفتی با تجدد داشته باشند، رویای قرن هیجدهم را پایان یافته می‌دانند. رویای قرن هیجدهم رویای جهانی بود که چیزهایی از آن در غرب توسعه یافته متحقق شده است. مردم دیگر مناطق جهان هم چیزی از این رویا شنیده‌اند و به آن امید بسته‌اند. درست بگویم امید آنها بیشتر امید به پیشرفت‌های علمی- تکنیکی است که در غرب و در جهان متجدد تحقق یافته است. وقتی ما به آینده کشور خود می‌اندیشیم، می‌توانیم در یابیم که اولاً آینده ما از آینده جهان و تجدد قابل تفکیک نیست. ثانیاً با اینکه مدرنیزاسیون وجهی از تکرار تاریخ توسعه است، نمی‌توان تاریخ آینده را سیر در راه طی شده دانست. ثالثاً آینده و تفکر به هم بسته‌اند و راه آینده ما نیز در آثار متفکران‌مان گشوده و آشکار می‌شود و البته هیچ فیلسوف اروپایی، هرکه باشد، درباره آینده ما نمی‌تواند چیزی به ما بگوید، مگر اینکه ما آینده نگری او را در تاملی که برای آینده خود می‌کنیم لحاظ کنیم. آینده با تفکر صورت می‌گیرد. در مقام تفکر پیداست که متفکران با هم زبان و هم سخن می‌شوند اما مردم در هیچ جای جهان نمی‌توانند و نباید به نسخه یک فیلسوف عمل کنند. هایدگر در نظر من متفکر بزرگی است و هر کس اهل فلسفه باشد به آنچه او آورده است، توجه می‌کند اما تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ شان را سر و سامان داد. ما اگر اهل نظر هستیم، سخن اهل نظر را گوش می‌کنیم و راه خود را خود می‌پیماییم و اگر اهل نظر نیستیم از نظر یک صاحبنظر چه بهره‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ کسی که مقلد هایدگر یا هر فیلسوف دیگری باشد با تفکر سر و کاری ندارد و حتی اهل ایدئولوژی هم نیست. زیرا اگر ایدئولوژی را اطلاق و کاربرد سخن فلسفه در سیاست بدانیم. پیداست که باید فلسفه را با عمل سیاست پیوند بزنیم و پیوند سخن رسمی فلسفه با سیاست امر کم و بیش مسخره‌ای است. من اگر به هایدگر اهمیت می‌دهم، از آن جهت است که او ما را با عالمی که در آن به سر می‌بریم و به تحولی که در وجود آدمی در دوران جدید پدید آمده، کم و بیش آگاه کرده است اما وقتی آثار او را می‌خوانیم، نمی‌توانیم و نباید از او بپرسیم که راه آینده ما چیست. ما می‌توانیم به دو آینده بیندیشیم. یکی آینده کل جهان کنونی که به قول «رنه شار» شاعر فرانسوی مردمش بر بام زرادخانه‌های اتمی و هیدروژنی خانه ساخته‌اند و می‌سازند و دیگر آینده کشور خودمان. در هر دو مورد ما نیاز داریم که از وضع جهان آگاه باشیم و بدانیم که این دو از هم جدا نمی‌شوند و یکی مستقل از دیگری نیست. اگر صاحب نظری درباره آینده جهان نظری دارد، قهراً آینده کشور خویش را نیز در نسبت با آن می‌بیند و می‌یابد. توجه کنیم در هر صورت آینده با تقلید ساخته نمی‌شود. تقلید در بهترین صورت دوام لحظات اکنون است و این تکرار اکنون، عین انحطاط است زیرا اکنون در تکرار هر بار تهی و تهی‌تر می‌شود. جهان متجدد هنوز به مرحله انحطاط نرسیده است اما شاید بتوان وضع کنونی تاریخ تجدد را وضع تقلید از گذشته خود دانست. اکنون غرب از خود تقلید می‌کند و بقیه جهان نیز در سودای سیر راه طی شده تاریخ غربی هستند. پس معنی سخن من این نیست که جهان غربی موجود به زودی از هم می‌پاشد و مردم جهان خیلی آسان با رجوع به فلسفه موجود، تاریخ دیگری را آغاز می‌کنند و خدا را شکر که چنین نیست که اگر بود، ما که نسبت‌مان با فلسفه بسیار آشفته است، بیشتر سرگردان و پریشان می‌شدیم. فلسفه مهم است اما ساده لوحانه نباید پنداشت که با تعلیم و تکرار یک سخن فلسفی هر چند که بسیار عمیق باشد، جهان را می‌توان تغییر داد. فلسفه در کار و بار ما اثر مستقیم ندارد. وقتی مسوولیت ظلم امروز را به گردن متفکران دیروز می‌اندازیم، در حقیقت از قصورها و خطاهای خود و معاصران خود به آسانی چشم می‌پوشیم و تفکر و فلسفه را بی‌قدر و موهون می‌کنیم. ما اکنون با اینکه ظاهراً به فلسفه اهمیت می‌دهیم، در حقیقت قدر آن را نمی‌دانیم. نشانه‌اش هم این هست که به‌ هر کس برچسب فلسفی می‌زنیم و انتساب به این یا آن فلسفه را به عنوان عیب ذکر می‌کنیم و مگر در زبان ما انتساب اشخاص به صفت‌های هگلی و مارکسیستی و هایدگری و پوپری وجهی از ملامت و طرد نیست. من یک دانشجوی فلسفه‌ام. افلاطون و ارسطو خوانده‌ام و اندکی هم از فلسفه دوره اسلامی و فلسفه جدید و معاصر اطلاع دارم. به همه بزرگان تفکر چه غربی و چه شرقی احترام می‌گذارم. هایدگر هم یکی از بزرگان تفکر است اما من عهد نکرده‌ام که هرچه می‌گویم، سخن هایدگر باشد و معتقد نیستم که با هایدگر تفکر به پایان رسیده است. مرید هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری هم نیستم. فلسفه حزب نیست. در فلسفه همدلی و همزبانی هست اما تبعیت جائی ندارد. شاید کسانی باشند که سنگ یک فیلسوف را به سینه می‌زنند. اینها معمولاً دوستدار فیلسوف هستند و کمتر اهل فلسفه‌ هستند. این تقسیم فردیدی و هایدگری و... ناشی از اشتباه میان ایدئولوژی و فلسفه و قیاس فلسفه با ایدئولوژی است. من داخل در هیچ دسته بندی فلسفی و سیاسی نیستم اما وقتی به آینده می‌اندیشم، نمی‌توانم بی‌نظر باشم. ناگزیر باید فلسفه‌هایی را مقدم بدارم. یک چیز دیگر هم هست. من نه از آراء هایدگر، بلکه از مقام رفیع این متفکر در تاریخ فلسفه گفته‌ام و گمان کرده‌اند که مبلغ و مروج هایدگرم و از آراء او دفاع می‌کنم و گاهی می‌گویند چرا دربارة فلسفه او کتاب ننوشته‌ام. اگر کسی «ارسطو» و «یحیای نحوی» را در کنار هم قرار می‌داد از مقام ارسطو دفاع می‌کردم. این خیلی بد است که ما حد و قدر فیلسوفان و متفکران را نشناسیم و میان نویسندگان فلسفی و آموزگاران تفکر تفاوت نگذاریم. در نظر من هایدگر همان احترامی را دارد که «فارابی» و «ارسطو» دارند. «هابرماس» و «ابوالحسن عامری» و «پوپر» را گرچه صاحبنظر هستند، در کنار آنان نمی‌توان قرار داد. این سخن به معنی تأیید همة آراء فارابی و ارسطو و هایدگر و نفی عامری و‌هابرماس و پوپر نیست. جناب آقای دکتر! کمابیش محرز است که آینده از آن اندیشه دوران جدید یا همان «تجدد» است. کما اینکه خود حضرتعالی نیز این امر را متذکر شده‌اید که بالاخره غرب بر آینده ما چیره است. ولی این نکته‌ای است که مارتین‌ هایدگر آن را به چیزی نمی‌گیرد. به قول شما «اگر تمدن غربی را مطلق بگیریم و آینده را بسط این تمدن به حساب آوریم، هم اکنون این آینده پایان یافته است و فردا با امروز فرقی ندارد. این است که‌ هایدگر به جای اینکه از فردا چیزی بگوید، در انتظار گشایش افق تازه‌ای است.» چیزی که فردید آن را پس فردای عالم می‌نامید و با تمرکز روی آن از تاریخ امروز و فردا گریزان بود. این پس فردایی که در آن از متافیزیک خبری نیست، چگونه در سرزمینی که زبان سنت و فرهنگ آن، به نحو عمیقی فلسفی است، قابل رویت است؟ آیا با داشتن فارابی و ابن سینا، می‌توان به پس فردای فردیدی رسید؟ درباره آینده با احتیاط باید سخن گفت. معنی آنچه من درباره آینده خودمان گفته‌ام این است که اگر طالب پیشرفت و توسعه اجتماعی- اقتصادی و تکنولوژیک هستیم، در حقیقت داریم در راه تجدد یا درست بگویم در راه تجددمآبی سیر می‌کنیم و به این جهت آینده ما مرحله‌ای از تاریخ تجدد است که صورتی از آن درجای دیگر متحقق شده است. در اینجا به دو نکته باید توجه کرد. یکی اینکه اگر تجدد می‌خواهیم راه آن را خود باید بگشاییم و هموار کنیم، زیرا راه تاریخ پشت سر روندگانش بسته می‌شود و آنها که از راه باز مانده‌اند، دوباره باید آن را بگشایند. نکته دیگر این است که تاریخ تجدد، دائم و پایان ناپذیر نیست. اینکه بعد از تجدد چه تاریخی خواهدآمد و تکلیف تمدن فعلی چه می‌شود، پرسشی است که جز خدا هیچ کس پاسخ آن را نمی‌داند. این مساله مورد نزاع فیلسوفان هم نیست. پس وقتی از آینده می‌گوییم، دو آینده می‌توانیم در نظر آوریم. یکی آینده توسعه که با برنامه‌ریزی معنی و تحقق پیدا می‌کند و دیگر آینده تمدن جدید و عصر و عهدی که شاید پس از آن بیاید. در مورد اول باید از حرفهای تکراری و قالبی متداول گذشت و اندیشید که چگونه می‌توان با شناخت زمان توسعه (شناخت زمان توسعه، شناخت شرایط و امکان‌ها و تناسب‌ها و مناسبتها است) برنامه آن را تدوین کرد. این برنامه در درون تاریخ تجدد اجرا می‌شود، اما در مورد آینده تجدد و اینکه چه بر سر عالم کنونی می‌آید یا این عالم به کجا می‌رود و اگر قرار است پایان یابد چه عهد و زمانی جای آن را می‌گیرد، چه حکمی می‌توان کرد؟ فیلسوفانی که من می‌شناسم در این باب چیزی نگفته‌اند و چه و چگونه بگویند. سخن گفتن از فردا و پس فردایی که مثلاً بنیاد آن بر متافیزیک نباشد، آسان است. مهم این است که بدانیم دایره امکان‌های آدمی در عالم آینده چه وسعتی دارد. فلسفه دیگر نمی‌تواند طراح آینده باشد اما فلسفه و مخصوصاً شعر در این زمان می‌توانند به مردم جهان در حال توسعه در برنامه‌ریزی مدد برسانند و حتی گروه‌هایی از مردم جهان توسعه‌یافته را مهیای آینده کنند اما زمان آینده دیگر زمان فلسفه نیست. زمان متافیزیکی که در غرب بسط یافته است، با اتمام مدرنیته به پایان می‌رسد. وقتی فیلسوف معاصر نتواند راه آینده را به ما نشان دهد، از «فارابی» و «ابن‌سینا» چه توقع می‌توان داشت. توقع ما از این فیلسوفان باید این باشد که به ما رموز تفکر را بیاموزند تا خود بتوانیم به آینده بیندیشیم. راه آینده را در جایی که ایستاده‌ایم باید بگشاییم. سخن گفتن از تفکر آینده و مارتین‌ هایدگر، بدون نام آوردن از سید احمد فردید خالی از اشکال نیست. چه اینکه به درستی فردید را نخستین فیلسوف تاریخ جدید ایران لقب داده‌اند. می‌خواستم بدانم که از نظر گاه شما آیا سید احمد فردید، شارح مناسبی برای مارتین‌ هایدگر بوده است؟ کسی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که حقیقت آراء فیلسوف را بشناسد و ملاکی برای حکم کردن درباره شروح و تفسیرها داشته باشد و من نمی‌دانم آیا چنین کسی وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ آنچه در فلسفه مهم است، هم‌سخنی و هم‌نوایی است. فلسفه تکرار الفاظ و عبارات فلسفی نیست. فردید با تعلق خاطر به فلسفه زندگی می‌کرد و درک عمیق داشت. بجای اینکه بپرسیم آیا او هایدگر را درست تفسیر کرده است، بهتر است ببینیم که آیا او حرف و درس آموختنی در فلسفه داشته است یا نه. من که در سال 1351 در پاریس بودم به کلاسهای فلسفه می‌رفتم. در آن سال استادی بنام پیرو، هایدگر را کم و بیش مثل فردید تفسیر می‌کرد. کسانی هم تفسیرهای دیگر داشتند. فلسفه‌ها و تفسیرهایش بیش از آنکه درست یا نادرست باشند، باید ره آموز تفکر باشند. شما یک بار در پاسخ به این سوال که از چه طریقی می‌توان به تفکر‌ هایدگر راه یافت، گفته بودید که «من هنوز این طریق را درست نمی‌شناسم اما می‌دانم که چه راه‌هایی ما را از‌ هایدگر دور می‌کند.» آیا این پاسخ هنوز اعتبار دارد؟ در عبارتی که از من نقل کردید، دونکته نهفته است. یکی اینکه پرسش را دقیق ندانسته‌ام. نکته دیگر ناظر به شرایطی است که ما را از تفکر دور می‌کند. ما با عینک سیاست به فلسفه نگاه می‌کنیم و وقتی کتاب فلسفه می‌خوانیم، چه بسا که آن را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد سیاسی و سیاست می‌انگاریم و البته خیال می‌کنیم فیلسوفان هم هرچه گفته‌اند، قصد سیاسی داشته‌اند. فیلسوف می‌تواند سیاسی باشد یا از فلسفه‌اش نتایج سیاسی حاصل شود اما تفکر از قید و قصد سیاست آزاد است و اگر صاحب نظران و فیلسوفان با مقاصد سیاسی به فلسفه نظر می‌کردند، فیلسوف نمی‌شدند. حتی «مارکس» در تشخیص تضادها و تعارض‌های درون سرمایه‌داری نظر سیاسی نداشت و به همین جهت بود که با ایدئولوژی مخالفت کرد اما کسی که به سرمایه‌داری می‌اندیشد، حاصل اندیشه‌اش هرچه باشد به یک نظریه سیاسی مبدل می‌شود و دیدیم که مارکسیسم به یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی تام و تمام مبدل شد. این تقسیم‌بندی‌هایی که در کشور ما شهرت دارد و اهل فلسفه پیرو این یا آن شخص خوانده می‌شوند، چه درست باشد و چه درست نباشد حاکی از فقر فلسفه است. اگر واقعاً کسانی وجود دارند که پیرو و مقلد این یا آن فیلسوف هستند در حقیقت با فلسفه نسبتی ندارند. چرا باید از گروه‌بندی‌های موهوم حرف بزنیم. شاید بفرمایند مگر در فلسفه حوزه وین یا حوزه فرانکفورت و.. وجود نداشته است و ندارد؟ اینها حوزه‌های حقیقی فلسفه‌اند و عنوان‌شان برچسب نیست. آثار فلسفی‌شان هم گواه فیلسوف بودنشان است. هر کس هر وقت در هر جا بخواهد نمی‌تواند یک حوزة فلسفه دائر کند. به فلسفه با تحمل درد می‌توان رسید. طریق آشنایی و انس با یک فیلسوف هم وقتی گشوده می‌شود که گوش‌ها فلسفه نیوش و زبانها زبان همزبانی با فیلسوفان باشد. اما تحقق این وضع بسیار دشوار است. زمان ما دیگر علاقه‌ای به فلسفه ندارد و با بودن تکنولوژی و سیاست، نیازی به فلسفه احساس نمی‌شود و چه بسا که توجه به فیلسوفانی مثل هایدگر نیز فرع علایق ایدئولوژیک باشد. هایدگر اکنون در همه جهان مورد توجه است و بسیار خوانده می‌شود. جهان توسعه یافته از آن جهت به فلسفه هایدگر توجه می‌کند که گویی می‌خواهد در این فلسفه موقع و مقام جهان خود و خطری که کل جهان کنونی را تهدید می‌کند، باز شناسد. می‌دانیم که هایدگر سخن شاعر را پذیرفته بود که نجات از جایی می‌آید که خطر آنجاست. شاید هایدگر بتواند نشانی بعضی خطرگاه‌های راه آینده را به غرب و به همة جهان بدهد. اما جهان توسعه نیافته که در مسابقه توسعه و در مبارزه سیاسی با غرب پیروز نبوده است، به زحمت می‌تواند زبان تفکر غربی را بیاموزد و در فلسفه به طور کلی و به خصوص در فلسفه‌هایی که متضمن نقادی غرب است چیزی را می‌جوید که آن را جانشین ایدئولوژی‌های مبارزه با استعمار و استیلای غربی کند و متاسفانه تفسیر ایدئولوژیک هایدگر راهنمای خوبی برای مبارزه سیاسی نیست اما شاید گاهی مایه تسکین و رضایت خاطر ‌شود. شما به نحوی با مدد گرفتن از‌ هایدگر، به مقوله «انقلاب» می‌پردازید. چه اینکه به اعتقاد شما، هیچ انقلابی در عالم صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه اساس غرب زیر و رو شود. یعنی در واقع ما در پایان تاریخ غرب هستیم و دیگر امیدی به آینده غرب نمی‌توان داشت هرچند که به قول شما، ادراک این معنا هنوز آسان نباشد. پرسش اینجاست که آیا هنوز هم بر سر این سخن خویش استوار هستید؟ من انقلاب را صرف انقلاب سیاسی نمی‌دانم. اگر به رساله کوچکی که درباره انقلاب نوشته‌ام، مراجعه ‌فرمایید، می‌بینید که به انقلاب در عالم روح و فکر و نظر و عمل نظر داشته‌ام و البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد. تا‌کنون همه نوشته‌های من موید این مطلب بوده است. شاید تعبیر پایان یافتن و به تمامیت رسیدن تاریخ غربی موجب سوء‌تفاهم شده باشد. تمامیت یافتن تاریخ غربی به این معنی نیست که باید پای جهان تجدد را به‌سوی قبله کشید بلکه به فعلیت رسیدن همه استعدادهای آن است. به عبارت دیگر تجدد اکنون به دوره بهره برداری رسیده است. پس تعجب نباید کرد که در این تاریخ هرچه هست، سیاست و تکنولوژی است. سیاست و تکنولوژی توسعه می‌یابند اما نمی‌توانند بنیان تجدد را حفظ کنند. اکنون سیاست و تکنولوژی بی‌بنیاد شده‌اند و چنان که می‌بینیم داعیه اناالحقی دارند. درست است که آنچه می‌‌پاید بنیاد ندارد، بلکه خود عین بنیاد است، ولی تاریخ بی‌بنیاد نمی‌تواند دائمی باشد. وسعت دامنه نقد مدرنیته هم مؤید این معنی است. مع ذلک نظم تجدد تا هست قدرت دارد. اصلاً این نظم عین قدرت است و اگر نظم دیگری بخواهد جای آن را بگیرد باید بر اساس و بنیاد بسیار محکم تفکری که فرا می‌رسد، استوار باشد. چنان‌که اساس تجدد هم در شعر و فلسفه درخشان دوران رنسانس گذاشته شد. از انقلاب انبیاء چیزی نگفتم زیرا آنها با اتصال به مبداء وحی ظاهر و باطن را یکجا دیده و تعلیم کرده‌اند. در تاریخ جدید فیلسوفان و شاعران چشم انداز عالم جدید را یافتند و بازگفتند، اکنون این تاریخ ساخته شده است. فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها آمده‌اند و کار خود را کرده‌اند و هنوز هم همچنان مشغولند. قرن هیجدهم امید داشت که با این فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌هائی که به وجود آمد، زمین بهشت‌برین شود. این سودا اکنون دیگر وجهی ندارد اما بسیار محتمل است که از درون این تاریخ بارقه‌هایی بدرخشد و راه تاریخ دیگری را نشان دهد یا روشن کند. در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی‌گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفا دارم به شرط اینکه آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و‌ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل از طریق اعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم. یکی از نکاتی که مایه تعجب من است، همنشینی نام‌ هایدگر و پوپر در ایران بعد از انقلاب اسلامی و حتی منازعه نظری میان علاقمندان آنهاست. لازم به ذکر نیست که شما در اردوگاه‌ هایدگری‌ها مستقر بوده‌اید و پوپر را به سبب اینکه حرمت فلاسفه را نگه نمی‌دارد، می‌نوازید. اما یک متفکر پسامدرن آلمانی با یک فیلسوف علم متعلق به سنت فلسفه تحلیلی چگونه می‌توانند با هم سخنی داشته باشند، چه رسد به اینکه با هم به مباحثه بنشینند. به نظر می‌رسد که رخداد این مباحثه در ایران توسط هواداران این دو، یکی از شوخی‌های تاریخ اندیشه است. البته قبل از پاسخ دادن به این سوال عرض کنم که من کاملا بر این امر واقفم که عدم ورود به تفکر‌ هایدگر و دشواری او، یکی از زمینه‌های مستعدی است که آن را به ایدئولوژی فروکاهیم و آن را در برابر ایدئولوژی دیگر قرار دهیم. از طرح صریح پرسش متشکرم. من جایی به نام اردوگاه‌ هایدگری‌ها نمی‌شناسم و خود به هیچ اردویی تعلق ندارم. شما درست می‌گویید که یک متفکر آلمانی مثل هایدگر نمی‌تواند با یک فیلسوف تحلیلی هم سخن شود، اما این را چرا به من می‌گویید! به کسانی بگویید که کتاب اسطوره چارچوب پوپر را راهنمای دیالوگ می‌دانند. پوپر گفته است که دیالوگ هیچ قید و شرطی نباید داشته باشد. گویی همه می‌توانند با هم، «هم سخن» شوند. اما آنچه را که شما به درستی شوخی تاریخ اندیشه دانسته‌اید، شاید صرفا از آن جهت به اندیشه مربوط باشد که در آن تا حدی روشن می‌شود که چه آراء و افعال و اقوالی با هم می‌سازند و کدام‌ها با هم نمی‌سازند. شاید تشخیص تعارض‌هایی که در متن یک فلسفه وجود دارد، دشوار باشد اما در ایدئولوژی که ناظر به عمل سیاسی است تشخیص تعارض چندان دشوار نیست. وقتی ایدئولوژی میزان تفکر باشد اختلاف‌های نظری هم صورت سیاسی پیدا می‌کند و البته گاهی اختلاف‌های سیاسی در پوشش اختلاف نظری پنهان می‌شود وگرنه در فلسفه بحث و نزاع هر قدر شدید باشد به جبهه‌گیری‌های گروهی و سیاسی نمی‌کشد. تکرار می‌کنم که من به هیچ اردو و اردوگاهی تعلق ندارم و امیدوارم این قبیل تقسیم‌بندی‌ها و تقابل‌ها که ناشی و حاکی از بی‌اعتنایی یا کم اعتنایی به خردمندی و دانایی است، تکرار نشود. شما در بسیاری از آثارتان به‌وضوح از انگاره‌های هایدگری تاثیر پذیرفته‌اید و به‌تبع او از فلسفه به تفکر رو کرده‌اید. به‌نظر شما بالاخره راه ما از مسیر فلسفه می‌گذرد یا از راه تفکر؟ ببینید! دانشجوی فلسفه پرسش دارد و دوستدار دانستن است. من که فلسفه می‌خوانم باید از همه فلسفه‌ها کم و بیش با خبر باشم. هایدگر هم فیلسوف بزرگی است که باید او را شناخت. من هم بعضی کتابها و مقالات او و آثاری را که راجع به فلسفه او بوده است، خوانده‌ام، اما ملتزم نیستم که هر چه او گفته است بگویم. چنان‌که در 30سال اخیر همه نوشته‌هایم درباره وضع خودمان بوده است. مگر اینکه بگویند من گفته‌های هایدگر را بر وضع ایران تطبیق داده‌ام، که گمان نمی‌کنم چنین باشد. که اگر هم باشد بدون تأمل و تفکر و تحقیق نمی‌توانسته است صورت گیرد. شما راست می‌گویید که من امید به تفکر را از هایدگر آموخته‌ام، اما پیش از آن امید به دوست را از سعدی آموخته بودم که سروده است: امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی اگر این زمینه فکری نبود من متوجه سخن هایدگر نمی‌شدم. اما اینکه در جایی گفته‌ام که فلسفه به‌صورتی که در یونان به وجود آمد و دو هزار و پانصد سال سیر کرد و به منزل تجدد رسید، آینده ندارد. استنادم به فلسفه‌های بعد از نیچه است. از آغاز قرن بیستم تا کنون فلسفه جدید سه صورت کلی داشته‌ است. فلسفه قاره‌ای یا اروپایی که با نفوذ در تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه می‌خواهد بداند کار فلسفه به کجا ‌کشیده است یا می‌کشد. فلسفه تحلیلی در حقیقت با فلسفه به اصطلاح اروپایی به‌‌رغم کوشش‌هایی که برای ساختن پل میان آن دو شده است، چندان سروکاری ندارد، اما فلسفه آمریکایی پراگماتیسم میان این دو حوزه ایستاده و فلسفه را به سیاست و عمل و کارآمدی و موفقیت و دموکراسی باز می‌گرداند. دو حوزه اخیر کاری به آینده ندارند و به آینده نمی‌اندیشند. فلسفه حوزه اروپایی غیبگویی نمی‌کند اما پروای آینده دارد. این پروا مغتنم است. برای درک این پروا باید با اندیشه پست‌مدرن آشنا شد و در آن تأمل کرد. اینکه فلسفه چه می‌تواند بکند و آیا هایدگر در کشور ما طرح شدنی است یا نیست، پرسش‌های مهمی است اما قبل از اینکه به آنها بپردازیم، باید بدانیم که فلسفه چیست و تا کنون چه کرده است و ما چه سر و کاری با فلسفه داریم. اگر این پرسشها و پرسش‌هایی که شما مطرح کردید به جد مطرح شود، من از سخن خود عدول می‌کنم و می‌پذیرم که هنوز فلسفه لااقل در جهان ما می‌تواند منشاء آثار بزرگ باشد اما فلسفه کجاست و نشانی خانه‌اش را از که باید پرسید. ما از فلسفه حرف می‌زنیم. یا حرف فلسفه می‌زنیم اما فلسفه درد است نه حرف: گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی نه حافظ را حضور درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی و بالاخره اینکه: اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی یک نکته دردناک در اندیشه شما هست و آن هم این نکته که ما در تاریخ، در وضعی قرار گرفتیم که نه «فلسفه» می‌تواند ما را نجات دهد و نه «ما» می‌توانیم فلسفه را نجات دهیم. چه اینکه فلسفه به آینده تعلق ندارد و از طریق تفکر است که ما به آینده پای می‌گذاریم. این دیدگاه نیز متکی بر پیش‌بینی‌ هایدگر در این مورد که «تفکر» بناست بیاید و آن دیگر «فلسفه» نیست، چرا که اصیل‌تر از فلسفه می‌اندیشید. می‌خواستم بدانم‌ترابط فلسفه و آینده را در چه می‌بینید؟ من باید درمورد این سوال شما توضیحی راجع به فلسفه و آینده بدهم. ببینید! من گفته‌ام که فلسفه هرچه باشد، دیگر به آینده تجدد مددی نمی‌رساند. یعنی با افلاطون، توماس اکوئینی و دکارت و کانت و هگل و ویلیام جیمز و نیچه و هایدگر و سارتر و کریپکی و رورتی و... راه تجدد ادامه نمی‌یابد و مشکلات کنونی جهان حل نمی‌شود اما آینده ما در هیچ صورتی آینده غرب نیست. درست است که توسعه هر چه باشد و هر صورتی داشته باشد، به‌طور کلی تکرار و پیروی است، اما برای رسیدن به آن باید فکر کرد. فلسفه، تجدد را نمی‌تواند دائمی کند، اما برای گشودن و طی راه تجدد وجودش لازم است. به عبارت دیگر در وضعی که ناگزیر باید توسعه را پذیرفت روکردن به فلسفه و علوم انسانی هم ضروری است. ما اکنون و در این شرایط تاریخی به فلسفه و علوم انسانی (و البته نه صرف تکرار حرف‌های فیلسوفان و دانشمندان) نیاز داریم. جناب آقای دکتر! در مصاحبه‌ای که در باب علوم انسانی با شما داشتم و در شماره نخست مجله منتشر شد، دیدگاه‌های شما در باب علوم انسانی و خاستگاه آن در معرض دید علاقمندان قرار گرفت. خیلی‌ها ضمن خواندن و استفاده بردن از آن مصاحبه، این گله را از من داشتند که چرا در مورد عقاید گذشته رضا داوری اردکانی در باب علوم انسانی و علوم اسلامی سخن به میان نیاورده‌ام. البته برای من که روبه‌روی شما نشسته‌ام، واضح است که این سخنانی که امروز دارید، حاصل گذشت دوران نیز می‌شود و بالاخره هر انسانی در گذر ایام، خود را وا می‌سازد. اما به نظر می‌رسد که خود شما چندان تمایل ندارید که از دوره‌های فکری‌تان صحبت شود. امروزه همه می‌دانند که به طور مثال جواد طباطبایی دو دوره فکری داشته است یا داریوش شایگان دوره‌های مختلف فکری را پشت سر گذاشته است. شما موافقید که از دوره فکری اول و دوم داوری اردکانی سخن بگوییم؟ یک بار حدود 10 سال پیش در پاسخ این پرسش گفته‌ام «که من تغییر نکرده‌ام، زمانه تغییر کرده است». من در گذشته از انقلابی که در پایان دوران تجدد وقوع می‌یابد و بنای عالمی را می‌گذارد که در آن آدمی در عین اینکه آزاد است، دائر مدار وجود نیست بلکه مراد و کام خود را نه در غلبه و کین‌توزی، بلکه بیشتر در دوستی و مهر و معرفت می‌یابد دفاع کرده‌ام. این مهر و معرفت جز در سایه تحول نسبتی که با زمین و آسمان داریم، پدید نمی‌آید. می‌بینید که من اکنون هم برعهد سابق باقی‌ام. درباره علوم انسانی نیز همان می‌اندیشم که 40 سال پیش می‌اندیشیده‌ام و گفته‌ام این علوم در حکم علم کلام در جهان قبل از تجدد است. علوم انسانی ناظر به بحرانهای تاریخ جدید و راهگشای خروج از آنهاست و مگر علم کلام چه می‌کرد. اما تفاوتی که می‌بینید در حقیقت تفاوت نیست. اگر قرار است جهان دیگری بیاید علم‌اش هم بی‌آنکه از علم کنونی پیوند بگسلد صورت و وضع و غایت دیگر پیدا می‌کند. اگر باید سیاست توسعه ادامه یابد این سیاست جز به مدد علوم انسانی کارساز نخواهد بود. حتی می‌گویم اگر تاریخ غربی بدون علوم انسانی پدید آمد و سیر کرد و در مرحله بحران به علوم انسانی رسید برای طی راه مدرنیزاسیون (تجدد مآبی) نه فقط باید از علوم انسانی مدد گرفت. بلکه باید با آنها آغاز کرد. این قضیه 30سال پیش چنان‌که اکنون روشن شده است، روشن نبود. من در سال‌های اول انقلاب می‌گفتم بیاییم در معنی توسعه فکر کنیم. پیشنهادهای دیگری هم داشتم که هیچ کس توجه نکرد. اگر توجه کرده بودند اکنون گفته‌های آن زمان من این اندازه مبهم نبود و کمتر موجب سوء‌تفاهم می‌شد. اما می‌پذیرم که سوء تفاهم اصلی بیشتر به لحن ایدئولوژیک گفته‌ها و نوشته‌های آن زمان باز می‌گردد. در آن زمان همه سخن‌ها ایدئولوژیک بود و نه فقط من، بلکه همه سخن‌ها و سخن همه لحن و فحوای ایدئولوژیک داشت. البته اگر می‌گویید اهل فلسفه باید به زبان فلسفه سخن بگویند من با این سخن مخالفت نمی‌کنم و چه بسا بعضی گفته‌ها و نوشته‌های سابق را نیز نقد کنم. من در مورد خود و نوشته‌هایم بسیار سختگیرم و چیزی را که می‌نویسم اگر 70 بار بخوانم، آخرین بار هم آن را تغییر می‌دهم. من خود یکی از نقادان نوشته‌های خویشم، اما چیزی در همه آنها هست که آن را نفی نمی‌کنم. شما در دوره نخست فکری‌تان که با پیروزی انقلاب اسلامی نیز همراه است، صریح‌ترین و رادیکال‌ترین مواضع را علیه غرب و اندیشه جدید آن دارید. شما با اقتفا به‌ هایدگر درصدد نفی فلسفه غرب و روی آوری به «تفکر» که وجوهی از آن را در ولایت دینی می‌دانستید، بودید. اما امروزه ما شاهدیم که بر خلاف دوره نخستی که اشاره شد، شما برای دفاع از علوم انسانی، در یک موضع کاملا ضد‌ هایدگری، زبانی متافیزیکی را برای تحلیل و دفاع از علوم انسانی که رستنگاه‌اش در غرب بوده است، برمی‌گزینید. شما در دوره دوم فکری‌تان حتی به دفاع از فلسفه در برابر علم برمی‌آیید و هر امری را با توجه به بنیاد فلسفی‌اش تحلیل می‌کنید. به نظر می‌رسد که این دوره‌بندی‌ها بسیار واضح است. شما با این نظر مخالفتی ندارید؟ من باید دوباره تاکید کنم و بگویم که از انقلاب دفاع می‌کنم. به عبارت دیگر بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می‌کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می‌نگرم. لیبرال دموکراسی را هم پایان تاریخ نمی‌دانم. دیروز که غرب و جلوه‌های آن را به صراحت نقد می‌کردم نقدم، نقد از بیرون بود. یعنی خود را بیرون از تاریخ غربی فرض می‌کردم و به آن می‌نگریستم، اما در واقع ما در درون تاریخ زندگی می‌کنیم. درون تاریخ غربی یکپارچه نیست بلکه در آن مرکز و پیرامون، توانمند و ناتوان، استعمار کننده و استعمار شده، توسعه یافته و توسعه نیافته سرکوب‌گر و سرکوب شده به آسانی از هم تمییز داده می‌شوند. در این جهان در جایی غرب قوی و قدرتمند و هنوز بالنسبه بهره‌مند از عقل کارساز است و در قطب دیگر غرب مفلوک خود باخته و خرد سابق از دست داده قرار دارد که در بحبوحه غوغاها و پرحرفی‌ها از این سو به آن سو می‌رود. اگر قرار باشد در درون غرب سکنی کنیم، کجا را بر می‌گزینیم؟ در درون غرب باید در جانب فلسفه و مابعدالطبیعه بود زیرا قوام غرب به فلسفه است. من از علوم انسانی بدان جهت دفاع می‌کنم که شاید بتواند تا حدی فلاکت غربی را تعدیل کند. یعنی به فلسفه و علوم انسانی به عنوان راهی که برای ورود به منزل توسعه ضروری است، نظر می‌کنم، اما همچنان به گشایش راه دیگر امیدوارم. سخن سابق من در باب نظام ایدال بود. اکنون که باید راه توسعه را بپیمائیم من از لوازم و شرایط طی راه توسعه و گذشت از توسعه نیافتگی می‌گویم. این گفتار، یک گفتار فلسفی است و گفتار گذشته بیشتر سیاسی بود. البته گفتار فلسفی ضرورتاً ضد گفتار سیاسی نیست بلکه با آن متفاوت است. سخن را در وقتش باید شنید و فهمید و البته این کار آسانی نیست. اگر جهان توسعه‌نیافته این را می‌دانست کم و بیش از عهده مشکلات‌اش بر می‌آمد. در احوال‌ هایدگر آمده است که روزی جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی او یک کتاب در باب اخلاق می‌نویسد و‌ هایدگر در پاسخ به آن سوال گفته بود که بر چه مبنایی می‌توان از اخلاق سخن گفت؟ البته درست است که‌ هایدگر برای نیفتادن در دام متافیزیک این پاسخ را می‌دهد اما من می‌خواهم از شما بپرسم که چه زمانی یک کتاب در باب نسبت ما تفکر‌ هایدگر می‌نویسید؟ آیا اصلا با مواد و مصالحی که سنت در ایران در اختیار شما قرار می‌دهد، قادر به انجام این کار هستید. چه اینکه شما سنت ما را خوب می‌شناسید و در پژوهش‌هایی که درباره فارابی و تاریخ فلسفه در دوران ایران اسلامی داشته‌اید، به این امر التفات داشته‌اید؟ از شما استدعا می‌کنم خود را از تلقی پدید آمده و متداول شده در 20 سال اخیر آزاد کنید و مرا نماینده هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری ندانید، بلکه در سخن من نظر کنید و اشکال‌هایی را که به نظرتان می‌رسد، بگویید. من از هم‌نسلان و حتی از نسل بعد از خودم توقع ندارم که نوشته‌های مرا بخوانند، اما امیدوارم نسل شما و نسلی که دارد می‌آید، به آنها به این عنوان که نویسنده‌اش به فلان گروه موهوم منسوب است، بی‌اعتنایی نکند. من درد تاریخ توسعه‌نیافتگی را آزموده و باز گفته‌ام. یا به عبارت درست‌تر قصه بیرون‌افتادن از تاریخ را حکایت کرده‌ام. پس من از جانب دیگران و به نمایندگی آنان حرف نمی‌زنم اما در مورد اخلاق عرض می‌کنم که در جهان متجدد نسبت اخلاق با علم و سیاست دگرگون شده است. این جهان با اخلاق مخالفتی ندارد اما هیچ‌یک از ارکانش به اخلاق مستقل از اصول تجدد متکی و حتی پیوسته نیست و شئونش خود را ملتزم به رعایت قواعد اخلاق نمی‌دانند. شاید هایدگر هم به همین جهت نمی‌توانست در این عالم کتاب اخلاق بنویسد. در این جهان تکلیف اخلاق را قدرت معین می‌کند. اما کتاب نوشتن درباره هایدگر و هر فیلسوف دیگری وظیفه گروه‌های آموزشی فلسفه است. من هم که عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده‌ام، شاید می‌توانستم چنین کتابی بنویسم اما جز یک مقاله چیزی ننوشته‌ام. سنن فکری و فلسفی ما مانع رو کردن به هیچ فلسفه‌ای نیست. اتفاقاه به‌نظر من اگر بخواهیم در باب هریک از فلسفه‌های جدید اثر تحقیقی بنویسیم باید در فلسفه گذشته خود رسوخ کنیم. فلسفه‌های جدید از حیث مبنا با فلسفه ما تفاوت دارند اما فراموش نکنیم که هر دو فلسفه‌اند و فلسفه هرچه باشد، تفکر وجود است. برای رسیدن به مقام تحقیق در فلسفه باید با زبان فلسفه آشنا شد. زبان وسیله گفتن و نوشتن مقاصد نیست بلکه می‌تواند عین تفکر باشد. ما هر وقت با زبان فلسفه جدید آشنا شدیم، می‌توانیم در آن فلسفه به مقام تحقیق و هم‌زبانی و هم سخنی با فیلسوفان برسیم.‌ترجمه لفظ به لفظ و جمله به جمله ممکن است مقدمه این آشنایی باشد ولی با توقف در آن به فلسفه نمی‌توان رسید و اکنون ظاهراً این مقدمه قدری طولانی شده است. من هرگز تا کنون در فکر نوشتن کتابی درباره هایدگر نبوده‌ام، اما وقتی می‌خواستم تاریخ مختصر فلسفه معاصر را بنویسم، فصلی درباره هایدگر نوشتم که در مجموعه‌ای تحت عنوان «فلسفه چیست؟» چاپ شده است. متاسفم که به نوشتن تاریخ فلسفه معاصر موفق نشدم و اکنون دیگر فکر نمی‌کنم که فرصت این کار را داشته باشم، ولی هر روز فکر می‌کنم که شاید فردا روز فراغت باشد. اما فردا که می‌آید گرفتاری‌هایش را هم با خود می‌آورد. می‌دانید من کسی نیستم که با خشنودی وقتم را بیهوده در کارهای تشریفاتی که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، صرف کنم. مع‌هذا ناگزیر به بعضی کارهای کم و بیش پراکنده تن در می‌دهم و ساعت‌هایی از وقتم را در کار اداری و نشست‌های غیر لازم و کم فایده و نوشتن در مباحث متفرق و سخنرانی در این مجلس و آن مجلس صرف می‌کنم. از این بابت خوشحال نیستم اما تأسف خوردن هم وجهی ندارد. خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده‌ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است، فعالان عرصه فرهنگ هم این سالخورده ناتوان را معاف فرمایند. گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر تا چند ماه دیگر که دوره مسوولیت اداریم به سر می‌آید، زنده باشم، از تهران بگریزم. اما مگر جایی برای گریختن هست. کاش می‌توانستم از خود بگریزم. خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات/ چه‌هاست بر سر این قطره محال‌اندیش متاسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد اما گرد‌و‌غبار ضدیت کاذب با تجدد بیشتر آزارم می‌دهد. البته من در پراکنده‌کاری‌هایم هم همواره پروای فلسفه داشته‌ام، اما نمی‌توانم بگویم که وقتم مشوش نمی‌شده است. مختصر اینکه فلسفه وقت می‌خواهد و وقت نیست (بی‌تاریخی که می‌گویم مرادم همین نبودن و نداشتن وقت یا مشوش‌بودن آن است) و اگر باشد، مشوش است. من از اول که به سیاست فارابی پرداختم می‌خواستم بدانم که او چگونه فیلسوف شده است و از فلسفه چه می‌خواسته است و اکنون به ما چه می‌تواند بیاموزد و ما از او چه می‌توانیم بیاموزیم و مهمتر اینکه آیا با رجوع به آثار او و اخلافش چه نسبتی با فلسفه قدیم و جدید می‌توانیم داشته باشیم. رجوع و تمسک به یک فیلسوف هر کس که باشد و هر مقامی در تاریخ فلسفه داشته باشد و اکتفا به یک فلسفه، با فلسفه و تفکر فلسفی مناسبت ندارد. فلسفه با درد پرسش وجود آغاز می‌شود و پرسش را منحصراً از یک فیلسوف نباید پرسید. هر کس که در فلسفه پرسشی دارد با استادان فلسفه همزبان می‌شود و در طرح درست پرسش یافتن راه ورود به آن از آنها درس می‌آموزد. البته کسی که با سنت انس ندارد پرسش هم نمی‌تواند داشته باشد و اگر فلسفه بگوید تکرار الفاظ است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در دنیای تعقل افراد مهم نیستند، استدلال‌هایشان مهم است. به نظرم هایدگر در نقد تفکر غربی، مبانی عقلی خوبی را به میان کشیده و امثال دکتر داوری هم توانسته‌اند حرف هایدگر را بفهمند. عقلی که هایدگر به صحنه آورده است که از یک طرف عزم عبور از حجاب متافیزیک را در بر دارد و از طرفی ما را با وجودی خاص به نام «دای زاین» روبه‌رو می‌کند و این عقل نیاز امروز ما است. موفق باشید
11074
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز و تشکر از مباحث کاربردیتون در زندگی. قبل از طرح سوال: مباحث شما را با گروهی از دوستان در تهران به صورت هفتگی و متوالی مباحثه می کنیم و تا الان خدا را شکر به نتایج خوبی در زندگی فردی و اجتماعی رسیده ایم سوال: در مورد آیه 55 سوره طه و اینکه اشاره به بازگشت به زمین و بیرون شدن دوباره از زمین دارد با توجه به مباحث کتاب معاد (هم اکنون در حال بحث تا فایل صوتی 13) توضیحی می خواستم و اینکه در تفاسیر منظور زمین خاکی است یا زمین قیامتی و برزخی؟ اگر ممکن است منبعی برای مطالعه بیشتر در این زمینه معرفی نمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که علامه طباطبایی«رحمه‌اللّه‌علیه» در ذیل آیه‌ی 55 سوره‌ی طه می‌فرمایند: آیه‌ی شریفه ابتدای خلقت آدمی را از زمین و سپس اعاده‌ی او را در زمین و جزئی از زمین و در آخر بیرون‌شدنش را برای بازگشت به سوی خدا از زمین می‌داند، پس در زمین یک دوره کامل هدایت بشر صورت می‌گیرد. در واقع می‌فرماید از اجزاء زمین خلقت یافتید و به همان زمین اجزاءتان برمی‌گردد و در متن همین زندگی زمینی رشد می‌کنید تا آن‌که دوباره به سوی خدا برگردید همان‌طور که قبلاً در نزد خدا بودید، یعنی در زمین نشو و نما می‌کنید تا می‌رسید به خلقی غیر زمینی و غیر مادی. به نظرم اگر آیه را در جاهای مختلف تفسیر المیزان دنبال بفرمایید نکات خوبی در اختیارتان می‌گذارد. موفق باشید
10779
متن پرسش
سلام استاد گرانمایه: اولا تشکر از جواب جامع و کاملتان امیدوارم اینگونه با پاسخ هایتان دل ما را شاد می کنید خدا دلتان را شاد کند. بنده همچنان در حال مطالعه روی ادیان هستم و سوال دیگری دارم و آن اینکه آیا غیر از روایت جابر ابن عبدالله انصاری که پیامبر اسلام نام دوازده امام پس از خود را به اسم برده اند روایات دیگری مبنی بر اثبات دوازده امام بودن پس از پیامبر وجود دارد و سوال بسیار حیاتی دیگر اینکه چرا خدای متعال بر ائمه پس از پیامبر به صراحت اقرار نکرده است که در امر دین اختلاف نشود آیا این را یک جور کم کاری قرآن نمی توان دانست و یا عدم حقانیت ائمه شیعه (کرم الله وجههم) اینگونه اثبات نمی شود.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از ابن عباس که مورد اعتماد اهل سنت است نیز در مورد جانشینان رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» روایت داریم که زمخشری در تفسیر خود به نام کشاف. و فخر رازی در تفسیر خود به نام تفسیرکبیر ذیل آیه‌ی23 سوره‌ی شوری آورده‌اند 2- در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» دلایل آن‌که چرا نام علی«علیه‌السلام» در قرآن نیامده است با استفاده از نظرات علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» عرض شده. ایشان در آن‌جا روشن می‌کنند که اگر نام علی«علیه‌السلام» در قرآن آمده بود جریانی که بعدا سقیفه را به‌وجود آورد، به‌کلّی قرآن را نفی می‌نمود. موفق باشید
10193
متن پرسش
سلام استاد: می خواستم بدونم اینکه جنابعالی می فرمایید طلبه لازم هست فقیه بشود یعنی چه؟ مثلا چه کتاب هایی رو خوب بخونه میشه گفت فقیه شده؟ نظر شما این هست که مجتهد بشه؟ خیلی دوست دارم بدونم نظر شما در مورد سفیران هدایت که بنده اونجا هستم چیه؟ بنده خدا رو شکر الان در حوزه کودک و نوجوان و حتی جوان به خوبی میتونم ارتباط برقرار کنم و به پاسخگویی شبهاتشون بپردازم و فعالیت های فرهنگی متناسب با اهداف انقلاب رو انجام بدم، به نظرتون این برای اینکه وارد گود بشم کافی نیست؟ مطالعات درسی رو هم انجام میدم منتها به نظرم همین تبلیغ در بین دانش آموزان باعث برکات زیادی میتونه بشه.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که در جواب سؤال شماره‌ی 10187 عرض شد؛ اگر بخواهید در مورد موضوعات اسلامی صاحب‌نظر شوید باید چند سالی تا درس خارج جلو بروید و فعالیت به صورت سفیران هدایت که کار بسیار ارزشمندی هم هست، مانع چنین حضوری نیست به‌خصوص که بحمداللّه هم نرم ‌افزارهای مناسب موجود است و هم سایت علماء فعّال می باشد به سایت تبیان رجوع کنید. موفق باشید
343

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام. در برهان حرکت جوهری بیان می شود که به طور کلی زمان ویژگی عالم ماده بوده و این طور نیست که زمان در عوالم بالاتر هم وجود داشته و باشد و در واقع به محض به وجود آمدن عالم ماده زمان هم به عنوان بعد چهارم آن به وجود می آید. حال با این وصف لطفاً بفرمایید که چگونه قبل و بعد های قرآنی توجیه می شود. مثلاً خلقت جن قبل از انسان و ... با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام «خلقت» به معنی عملی است در دل طبیعت و به معنی «اَلَّفَ» یا جمع‌آوری‌کردن است و لذا وقتی می‌فرماید: در هفت روز آسمان و زمین را خلق کردیم، به این معنی است که ازموادی که در عالم ماده بود صورت امروزی زمین و آسمان را شکل دادیم، آری آن‌جایی که می‌فرماید؛ بدیع‌السّموات و الأرض، می‌توان موضوع ایجاد بی‌زمان را مطرح کرد که خداوند با یک اراده ماده‌ی اصلی آسمان و زمین را ایجاد فرموده و سپس طی دوران‌هایی به شکل امروزی درآورده است. موفق باشید
60

(عشق مجازی)بازدید:

متن پرسش
باسلام و سپاس از شما عزیزان به خصوص شخص استاد گرامی آقای طاهر زاده من می خواستم بدانم در اسلام وقتی صحبت از عشق های مجازی می شود منظور چیست؟بین چه افرادی؟ حد و حدود دوست داشتن ها چیست؟ چگونه به خاطر خدا دوست بداریم و در کل توضیح مفصلی از عشق های مجازی وعشق های ناب می خواستم باتشکر از زحمات شما عزیزان
متن پاسخ

پس از سلام
به عرض جنابعالی می رسانم که عشق مجازی یعنی عشقی که انسان را با واسطه ،به معشوق حقیقی می رساند مثل عشق و محبت به ائمه(ع) که جلوه زیبائی های خداوند هستند و می توانند مجاز یا محل عبور به محبوب حقیقی شوند.
عاشق کسی است که در مقابل معشوق همه وجود خود را نفی می کند ، ولذا وقتی با تمام وجود طالب بندگی خدا شدید به لطف الهی وارد عالم عشق الهی شده اید.
هر عاشقی ، عاشق زیبائی های معشوق خود می باشد ،حال وقتی همه زیبائی ها از خداستُ پس باید دل را متوجه همین امر نمود.که البته مقدماتی دارد وبا رعایت دقیق دستورات حضرت رب العالمین شروع می شود.
آنچه تحت عنوان عشق بین بعضی از افراد مطرح است در اصطلاح عرفانی عشق حیوانی گفته می شود و مبنای آن قوه وهمیه می باشد و نه دل.

16840
متن پرسش
سلام عليكم: استاد، مسئله ای است که من و خیلی از جوانهای هم سن و سال من از درک آن عاجزیم و آن اینکه بزرگان می گویند شما ازدواج کنید خدا هم می رساند و روایت هم داریم که امام صادق علیه السلام فرمود «هر کس از ترس تنگدستی ازدواج نکند همانا به خداوند بدگمان شده است خداوند فرموده ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله» استاد، واقعا این مسئله را نمی توان درک کنم. پس عقل چه می شود؟ شرایط و زمینه ها چه؟ وقتی من نه کار دارم نه پول دارم نه خونه دارم چگونه حتی فکر ازدواج هم بکنم؟ به خصوص که با این مقدار ناچیز شهریه ای که به ما طلبه ها می دهند حتی نمی شود لانه مرغی را اجاره کرد؟ استاد اگر خدا فرموده یغنهم الله من فضله، پس چرا کسانی را می بینیم که ازدواج کرده اند و غنی که نشده اند هیچ، بلکه به فلاکت و نداری افتاده اند؟ استاد ببخشید که صریح حرفامو گفتم. ان شاء الله به حق حضرت زهرا سلام الله علیها خدا اول رهبرمون رو حفظ کنه بعد شما رو. یا علی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با همه‌ی این‌ها که می‌فرمایید اگر با اراده‌ی اعتماد به خدا از یک‌طرف، و عزمِ ساده‌زیستیِ کامل که شأن یک طلبه است از طرف دیگر، پا به میدان بگذارید و از خانواده‌ای خواستگاری کنید که سادگی و دیانت را مدّ نظر دارند؛ و خانواده‌ی خودتان نیز در حدّ امکان دو اطاقی را در اختیار شما بگذارند و شما نیز به قول خودتان به آن لانه‌ی مرغ راضی باشید؛ می‌بینید که آن روایات و آن آیه در اوج بصیرت نسبت به عالَم و آدم در رابطه با ازدواجی قدسی سخن گفته‌اند و نه زندگی مطابق ظلمات سراسر اسراف و تبذیر که حتی مذهبی‌های ما را گرفتار کرده است. و این‌که قرآن می‌فرماید: «یغنهم الله من فضله» یعنی خداوند ما را نسبت به نیازهای اصلی‌مان محتاج نخواهد کرد، نه آن‌که ثروت‌مند بشیم. موفق باشید 

12452
متن پرسش
سلام علیکم: نظر شما راجع به تفسیر نور الثقلین چیست؟ یا حق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در واقع باید تفسیر نورالثقلین را یک دایرة المعارف تفسیری دانست به این معنا که مؤلف محترم آیه‌ای را تفسیر نکرده است، بلکه روایات متعدد در مورد آن آیه را در ذیل آیه جمع‌آوری نموده و عملاً برای کسی که بخواهد نظر اهل البیت را در رابطه با آن آیه بداند، خدمت بزرگی نموده است و هرکس با رجوع به آن تفسیر، در واقع باید خودش در جمع‌بندی به تفسیر آیات مربوطه بپردازد.مثل کاری که علامه‌ی طباطبایی در رابطه با تفسیر نورالثقلین انجام می‌دادند. موفق باشید.

11740
متن پرسش
سلام: به نظر شما با این وضع دولت در مورد استکبار و آمریکا و مسائل هسته ای، فقط بنشینیم و تماشا کنیم؟ نقد ها نوشته و گفته شده، اعتراض ها منتقل شده! از آن ور هم تشویق ها و تایید به دولت منتقل شده! کاری دیگری می شود کرد جز تماشا کردن و منتظر گذر زمان شدن؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ما نسبت به دولت وظیفه داریم آن اقداماتی که در مسیر انقلاب و اهداف انقلاب است تأیید کنیم و همکاری نماییم، و آن کارهایی که در مسیر اهداف انقلاب نیست را نقد کنیم و ملاک ما هم رهنمودهای مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» است و مواظب باشید با دید حزبی، چه حزب مقابل دولت و چه حزب موافق دولت به دولت نگاه نکنید. به نظرم اگر دولت در موضوع تحریم‌ها خود را به تحریم‌ها گره زد و کار خوبی نبود، در مورد قرارداد لوزان بهانه را از دست استکبار غربی گرفت و روشن کرد تا آن‌جایی که اثبات شود ما به دنبال تسلیحات اتمی نیستیم کوتاه می‌آییم در عین آن‌که غنی‌سازی اورانیوم را در حدّ نیاز خود دنبال می‌کنیم. بنده مذاکرات لوزان را در حدّ حضور انقلاب اسلامی و تمدن اسلامی در حوزه‌ی فرهنگ غربی می‌دانم بدون آن‌که با خودباختگی نسبت به غرب همراه باشد که بحث آن مفصل است و باید ابعاد توافق لوزان را با دقت دنبال کرد، این از آن مواردی است که باید با دولت‌مردان همدلی و همزبانی داشت. با دقت باید متن قرارداد را نسبت به اهدافی که در رابطه با غنی‌سازی اورانیوم جهت رآکتورهای خود داشته‌ایم دنبال کنیم و بی‌خود تحت تأثیر دوست نادان و دشمنان نادان قرار نگیریم. موفق باشید

11367
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم استاد محترم سلام علیکم: آیا می توان براساس قاعده لزوم سنخیت علت و معلول و اینکه هر ناقص و نازلی ناچار است معلول کامل از نوع خود باشد گفت هرانسانی در وجود خود تکوینا ناچار است که معلول کامل از نوع خود یعنی انسان کامل باشد و چون هر وجودی در عوالم بالا ظهوری در عالم ماده به اندازه ظرفیت آن دارد وجود انسان کامل در عالم تشریع نیز ضرورت دارد و اجتناب ناپذیر است و از این طریق نبوت و امامت در تکوین و تشریع به اثبات می رسد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا باید بین امور اعتباری با امور حقیقی تفکیک کرد. انسانیت یک امر وجودی و حقیقی است از آن جهت که تشکیک‌بردار است، ولی نبوت و امامت یک مأموریت الهی است و لذا اگر حضرت محمد«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نبی اللّه هم نبودند ولی مطابق شریعت الهی عمل می‌کردند انسان کامل محسوب می‌شدند. از این جهت در سؤال شما بین امور حقیقی با امور اعتباری تفکیک نشده. موفق باشید

7955
متن پرسش
باسلام پسری هستم متاهل، کمی عامل به دین، مثل: اهل نماز اول وقت، اهل هیئت، عاشق رهبر، مانوس با مفاتیح، اهل مطالعه و.... که البته الحمدلله و همه به لطف خداست. اما متاسفانه از مشکلی اساسی رنج می برم. من با وجود تاهل و رضایت از همسرم در مسائل مربوطه، تمایل بسیار شدیدی به جنس مخالف دارم. به شدت وقتی از کنارم می گذرند میل به نگاه دارم. اگر صدایشان را بشنوم به شدت خوشم می آید. بسیار انها را جذاب می دانم. خلاصه تمایل خیلی شدیدی به آنها دارم. حتی اگر چشمم اتفاقی مثلا در بین فامیل و آشنایان و... مثلا به خانم میانسالی که چادری است و صورت زیبایی دارد، بیفتد، خیلی خوشم می آید و دلم می خواهد با او دقایقی حرف بزنم که البته این کار را نمی کنم. اما خیلی دلم می خواهد. بگویم که با وجود این تمایل عجیب و بسیار شدید، الحمدلله خودم را کنترل میکنم و به لطف خدا در اکثریت موارد به گناه نمی افتم. و نگاه دوم و ادامه دار نمی کنم. اما از درون تمایل خیلی عجیبی دارم به حدی که انگار دارم به حد انفجار میرسم. جزوه مرزهای ارتباط شما را هم خوانده ام. نمی دانم با این تمایل چه کنم؟ گاهی اوقات اینقدر فشار می آید که دوست دارم اصلا وجود نداشته باشم. هر چیزی که اثری از جنس زن باشد مرا بیخود میکند. باز می گویم که مراقبم به گناه نرسد و اکثرا در حد میل می ماند. اما میلی در حد انفجار. باور کنید. تو رو خدا هم برایم دعا کنید. و هم راهکاری اساسی بفرمایید تا کی باید تحت این میل شدید باشم؟ پدرم در آمد ممنون
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: شما را می‌خواهند با این بلیه امتحان کنند و به اندازه‌ای که در زیر سایه‌ی شریعت الهی خود را کنترل کنید برکات حضور قلب نصیب‌تان می‌شود و با برخورد خوب با همسرتان می‌یابید که همه‌ی آنچه در بقیه هست به صورت حلال و دل‌پسند در همسرتان می‌باشد. راه‌کار اساسی همین کاری است که انجام می‌دهید و خود را کنترل می‌کنید تا پس از آن‌که از امتحان با موفقیت بیرون آمدید آن را از شما برمی‌دارند و دیگر آن میل‌ها می‌رود به دنبال کارشان. موفق باشید
6969
متن پرسش
باسلام آیا این درست است که علامه طهرانی می فرمایند اقای طباطبایی به توحید ذاتی نرسیده بودند من رفتم پیش اقای حداد و از ایشان گرفتم و بهد به اقای طباطبایی یاد دادم و به توحیدذاتی رسید؟ 2.در خطبه 1نهج البلاغه داریم:داخل فی الاشیالابالممازجه، ولی در غرر الحکم داریم :لیس فی الاشیابوالج ولاعنها بخارج، این دو چگونه باهم جمع می شوند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- خیلی این حرف بعید است، از نوع برخورد آیت‌اللّه طهرانی با علامه طباطبایی بر می‌آمد که ایشان برای علامه جایگاهی بسیار متعالی قائل بودند، و از طرفی مگر می‌توان گفت مقام آقای مرحوم هاشم حداد بالاتر از علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» است؟ 2- وقتی می‌فرماید داخل اشیاء هست ولی نه آن‌که ممزوج با آن‌ها باشد، در واقع دارند می‌فرمایند آن‌طور نیست که در اشیاء ولوج کرده باشند و در آن‌ها فرو رفته باشند. پس نسبت حق به اشیاء مثل نسبت دریا است با موج، که نه دریا بیرون موج است و نه داخل موج، بلکه تمام هویت موج را در برگرفته بدون آن‌که موج، دریا باشد یا دریا، موج. موفق باشید
3342
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت استاد گرانقدر یک سوال و شبهه ای بود ممنونم اگر پاسخ بفرمایید *** سوره مبارک آل عمران ایه 169 می فرماید: وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ***و نیز سوره بقره ایه 154 مى‌فرماید: "و لاتقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات ، بل احیاء و لکن لاتشعرون" حال چگونه می شود ایه 35 سوره انبیا را تفسیر کرد که می فرماید: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ در هر سه ایه از واژه "موت" استفاده شده است دو ایه اول موت را برای شهدا غیر ممکن میداند اما در سوره انبیا تمام نفوس مشمول "موت" اعلام میشوند چرا؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این‌که می‌گوید هر نفسی در موت قرار می‌گیرد یعنی بعد از جدایی از بدن دیگر شرایطی برایش فراهم نیست که بتواند عملی برای آبادانی قیامتش انجام دهد و از رزق معنوی بهره‌مند گردد و در همین رابطه می‌فرماید شهداء از این امر استثناء هستند و بعد از جدایی از بدن نیز از رزق معنوی بهره‌مند می‌شوند و یک نحوه حیات خاص که موجب کمال هرچه بیشتر آن‌ها می‌شود برای آن‌ها هست. موفق باشید
3007
متن پرسش
سلام استاد. خداوند بر مویدات شما بیفزاید. استاد چند سوال مختلف از حضورتان داشتم:1. استاد چرا امام علی اسم پسران خود را عثمان و عمر و ابوبکر گذاشتند؟آخر این شبهه مطرح می شود که بابا حضرت علی با خلفا مشکلی نداشته و این شیعه ها هستند که ماجراها را پر و بال می دهند. اگر واقعا بحث غصب خلافت جدی است -که جدی و راست است_هیچ عقل سلیمینمی پذیرد که امام علی بیایند و اسم سه پسرشان را به نامهای سه خلیفه راشدین بگذارند.این چطور می شود اسمکه قحطی نبوده
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در مورد علت این‌گونه نام‌گذاری‌ها و این‌که چرا حضرت علی (ع) نام فرزندانش را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشته باید به این چند نکته توجه داشت : 1. نام‌های ابوبکر، عمر، عثمان و امثال این‌ها، در آن زمان فراوان بوده و بسیاری از مردم نام فرزندانشان را این‌گونه انتخاب می‌کردند. فرهنگ و ادبیات مردم آن عصر چنین بود (همانگونه که در برهه‌ای نام چنگیز توسط برخی ایرانیان بر فرزاندشان گذاشته می‌شد که هم اکنون نیز دیده می‌شود). علی(ع) هم به عنوان یکی از افراد آن جامعه، از این اسامی برای نامگذاری فرزندان خود استفاده کرد و در آن عصر اگر کسی نام فرزند خود را یزید می‌گذاشت نه به این خاطر بود که از پسر معاویه خوشش می‌آید بلکه این نام، نام متعارف آن عصر بود و دوست و دشمن همه از آن استفاده می‌کردند . 2. غالب مردم آن عصر (و نه همه آنان) نسبت به خلیفه اول، دوم، و سوم از روی جهل، نادانی و عدم معرفت نسبت به امام زمان خود احترام قائل بودند. برای همین نام آنها منفور نبود و نامگداری فرزندان به نام آنها هیچ‌گونه حساسیتی ایجاد نمی‌کرد. اما در زمان معاویه به سبب تبلیغات و اهانت‌های بسیار وی و کارگزارانش نسبت به علی(ع)، نام ایشان در میان مردم منفور شد و مردم آن عصر نام علی (ع) را برای فرزندان خود انتخاب نمی‌کردند . 3. در آن عصر، صف شیعه و سنی از هم جدا نبود. مسلمانان از یکدیگر متنفر نبودند، اما با گذشت زمان و ایجاد درگیری، اختلاف و کشتار میان مسلمانان هر گروه پیرو کسی شد و نسبت به اسامی طرف مقابل حساسیت‌هایی به وجود آمد. 4. توجه داشته باشیم که نام ابوبکر، عمر، عثمان و …نامی عمومی و همگانی است و نه نام اختصاصی. چنین نیست که نام ابوبکر متعلق به ابوبکر و مختص او باشد بلکه این نام یک نام عربی است و مردم عرب آن را همانند دیگر اسامی برای فرزندانشان انتخاب می‌کردند. هزران نفر قبل از وی به این نام نامیده شده بودند. پس از وی هم هزاران نفر دیگر به این نام نامیده شدند و نامیده خواهند شد. فرض کنید که نام پدر یکی از دشمنان ما حسین است (مانند صدام (حسین)، آیا می‌توانیم بگوییم که چون صدام دشمن ما بود، پس ما نام حسین را برای فرزندانمان انتخاب نمی‌کنیم؟! نمی‌توانیم چنین کنیم چون نام حسین یک نام عربی زیبا است و مربوط به همه است و هر کس خواست می‌تواند آن را برای فرزندش انتخاب کند. گرچه صدام دشمن بود ولی این اسم مال او نیست بلکه اسمی همگانی است. کلمه ابوبکر، عمر، عثمان و... هم این‌چنین است. بله اگر اسمی در یک زمان میان مردم منفور شد در این صورت به طور متعارف مردم از آن دوری می‌کنند. 5. از اصحاب پیامبر اسلام عثمان بن مظعون است. عثمان بن مظعون محبوب دل پیامبر بود. این عثمان کسی است که پیامبر خدا پس از مرگ او بدن او را بوسید و این نشانگر محبت بسیار زیاد پیامبر نسبت به اوست. حضرت امام صادق (ع) فرمود: ان رسول الله قَبَّلَ عثمان بن مظعون بعد موته،( وسائل الشیعه،20 جلدی، اسلامیه، ج 2، ص 934، کتاب الطهاره، ابواب غسل المیت باب 5، حدیث اول، باب جواز، تقبیل المیت( « پیامبر خدا عثمان بن مظعون را بعد از وفاتش بوسید». این حدیث، سندش صحیح است. در زمان پیامبر و پس از آن حضرت، برخی به خاطر این عثمان، فرزندانشان را عثمان می‌نامیدند. در ضمن به نکات زیر توجه فرمایید: ابوبکر بن علی بن ابی‌طالب: نام اصلی فرزند امام علی نبوده است بلکه کنیه او بوده است. شیخ طوسی در کتاب رجال خود آن‌جا که نام اصحاب امام حسین (ع) را می‌آورد نام وی را در قسمت کنیه‌ها آورده و می‌فرماید: باب الکنى [ 1055 ] 1 - أبو بکر بن علی علیه السلام ، أخوه ، قتل معه علیه السلام ، امه لیلی بنت مسعود بن خالد بن مالک بن ربعی بن سلمة بن جندل بن نهشل ، من بنی دارم.( شیخ طوسی، رجال الطوسی، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم،‌ جامعه مدرسین، 1415ق. ص 106). عمر بن علی بن ابی‌طالب: در مورد نامگذاری ایشان چنین نقل شده که در کیان اصحاب عمر از حضرت علی خواست تا نام فرزند را او انتخاب کند، و امام هم با توجه به جو حاکم بر مجلس اجازه دادند و عمر هم نام خود را بر فرزند نهاد کتن گزارش بدین صورت است : حدثنا عیسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب قال ، حدثنی أبی ، عن أبیه ، عن علی بن أبی طالب رضی الله عنه قال : ولد لی غلام یوم قام عمر رضی الله عنه فغدوت علیه فقلت له : ولد لی غلام هذه اللیلة ، فقال : ممن ؟ قلت : من التغلبیة ، قال : فهب لی اسمه ، قلت : نعم ، قال : فقد سمیته باسمی ونحلته غلامی مورکا - قال : وکان نوبیا - قال : فأعتقه عمر بن علی بعد ذلک ، فولده الیوم موالیه.( ابن شبه نمیری، تاریخ المدینه، تحقیق: فهیم محمد شلتوت، قم، دار الفکر، 1410ق، ج2 ، ص 755)
11760
متن پرسش
با سلام: اگر بخواهیم با پاسخ سوال 11740 خودمان را قانع کنیم آن وقت باید لوازمش را هم بپذیریم مثلا: 1- سر سختی های تیم آقای جلیلی اشتباه بود. همون روند دولت خاتمی صحیح بود. 2- رهبر انقلاب هم اشتباه کردند که در ابتدا با مذاکره مخالف بودند و بعد گفتند خوشبین نیستم و کلماتی از این قبیل. 3- خیلی از موضع گیری های حضرت امام هم زیر سوال میره، بابا با این غربی ها تو همه مسائل حتی قضیه سلمان رشدی می شد کنار اومد اما حضرت امام پافشاری کردند و... 4- اصلا شاه هم بد آدمی نبود چون بالاخره تو اون شرایط استعمار کامل آمریکایی، تشیع و حوزه ها حفظ شدن. 17 شهریور و 15 خرداد و اینها هم اشتباهاتی بود که شاه چاره ای نداشت جز اینکه آنها را اجرا کنه چون دستور از جانب ابرقدرت مافوقش صادر شده بود. 5- اصلا این شعار مرگ بر آمریکا از اساس غلط بود و موافقین حذف این شعار درست میگن. از استاد عزیزم تقاضای روشنگری دارم، یعنی روح زمانه عوض شده یا ...
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنا شد ما تفکر را همواره پاس داریم و فکر کنیم راز این‌که رهبر عزیز انقلاب«حفظه‌اللّه» در این مرحله از انقلاب اسلامی ما را وارد فاز «همدلی و همزبانی» با دولت می‌کنند چیست؟! جز این است که باید با نگاهی غیر از نگاه تک بعدی به حرکات و فعالیت‌های دولت نظر کرد و محذورات آن ها را در نظر گرفت؟ مگر نه این که مقاومت مردم و رهنمودهای مقام معظم رهبری ما را به جایی رساند که می‌توانیم دشمن غربی را مجبور کنیم فعالیت‌های هسته‌ای ما را به رسمیت بشناسد و تیم مذاکره‌کننده بر مبنای چنین فضایی که مردم و رهبر عزیز ایجاد کردند؛ قرارداد لوزان را به این جا رساندند؟ آن وقت باید بگوییم آقای جلیلی عزیز که در مقابل زیاده خواهی های افراطی طرف غربی مقاومت کرد اشتباه کرد؟ رهبر انقلاب«حفظه‌اللّه» هرگز با مذاکره مخالف نبودند ولی فرمودند به آمریکائی‌ها نمی‌توان اعتماد کرد و تیم مذاکره‌کننده با همین فرض جلو رفتند و در نتیجه خطاهایی که در قرارداد ژنو به جهت اعتماد به آمریکا پیش آمد در این قرارداد جلویش تا حدّی گرفته شده است. نگرانی بنده آن است که چرا عزیزانی مثل شما جوانب موضوع را در نظر نمی‌گیرید؟!! آیا اگر توانسته باشیم با مذاکره با1+5 میدان را از جبهه‌ی جنگ‌طلبان آمریکا و صهیونیست‌ها و سعودی‌ها بگیریم، به معنای آن است که نظام شاهنشاهی را تطهیر کرده‌ایم؟ مگر در این مذاکرات غرب و آمریکا را به رسمیت شناختیم؟ فکر می‌کنم رهبری عزیز با توصیه‌ی همدلی و همزبانی با دولت می‌خواهند نیروهای اصول‌گرای ما را از افراط و تفریط خارج کنند و به مرحله‌‌ای از تاریخ انقلاب وارد کنند که بدون کوتاه‌آمدن از ارزش‌ها تعقل کنیم. از کجای قرارداد لوزان در آوردید که پس باید خیلی از موضع‌گیری‌های حضرت امام هم غلط باشد؟!! نباید بر روی توصیه‌ی مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» در مورد همدلی و همزبانی با دولت فکر کرد، آیا این توصیه مسئولیت سنگینی را بر دوش ما نمی‌گذارد. بنده از آقای حسین شریعتمداری و زاکانی می‌پرسم در این مقالاتشان چه وجهی از همدلی و همزبانی با دولت مدّ نظر قرار گرفته؟ آیا جز نهایت بدبینی را مدّ نظر قرار داده‌اند و محذورات و زحمات تیم مذاکره‌کننده را به هیچ‌وجه در نظر نگرفته‌اند؟! مگر وظیفه‌ی این تیم جز این بود که ثابت کنند فعالیت هسته‌ای ما صلح‌آمیز است و در این راستا مطابق نیازمان فعالیت هسته‌ای داشته باشیم؟ چرا در کنار این‌که رسانه‌های رژیم صهیونیستی گفته‌اند: «توافق لوزان حدّاقل برای 20 سال امنیت اسرائیل را تضمین می‌‌کند» و این به جهت آن بود که در تصورات خود برای ایران فعالیت تسلیحاتی اتمی قائل بودند، لااقل سخن ویلیام کریستول، بنیانگذار نشریه‌ی «ویکلی استاندارد» راکه از جنگ‌طلبان آمریکا است قرار نمی‌دهیم که می‌گوید: توافق لوزان مجموعه‌ای سرازیر از امتیازات اعطایی به ایران است؛ آن را نابود کنید. (http://www.shafaqna.com/persian/elected/item/112053). ما ادعایی داریم مبنی بر این‌که نمی‌خواهیم از فعالیت‌های هسته‌ای خود اسلحه‌ی اتمی بسازیم و بر این اساس است که تا رسیدن به نیاز اورانیوم مورد مصرف در رآکتور بوشهر فعالیت فردو را برای مدتی تعطیل کرده‌ایم تا توانسته باشیم توافقی را با جبهه‌ی غربی شکل دهیم و خود را در این صحنه به عنوان یک تصمیم‌گیر در جهان امروز به طرف مقابل بر خلاف انتظارش تحمیل کنیم و این به معنای آن نیست که ما به آنچه می‌خواستیم در فعالیت هسته‌ای خود رسیده باشیم بلکه به آن معنا است که طرف‌های مقابل به آنچه که می‌خواستند نرسیدند و این معنای حضور انقلاب اسلامی در جهان جدید است. در عین آن‌که بین دو دشمن توافق بر سر تنها موضوع خاص فعالیت هسته‌ای شده است و طرف مقابل مسئله‌ی تحقیق و توسعه‌ی هسته‌ای را برای ما به رسمیت شناخته است، هرچند که در آینده تا آن‌جا که می‌تواند مانع‌تراشی خواهد کرد ولی فراموش نکنید که ما با اطمینان به برنامه‌ی هسته‌ای خود و بازی در زمین خود این قرارداد را جلو می‌بریم نه بر اساس قرائتی که آمریکا برای جواب‌گویی به رقبای داخلی‌اش از آن دارد وگرنه تمام پیش‌بینی‌هایی که با نگاه بدبینانه به قرارداد می‌شود منطقی خواهد بود و حرف دکتر ظریف مبتنی بر این نکته است وگرنه نباید آن قرارداد را یک پیروزی نامید یا گمان شود نگاه دولت که به نظر بنده و امثال بنده نسبت به ارزش‌های اسلامی و انقلابی چندان مثبت نیست، نادیده گرفته می شود. موفق باشید

11551

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام خدمت استاد گرامی: همسر و فرزندان بنده همگی از طرفداران سید صادق شیرازی هستند، خواستم مشورت بگیرم که برای پسرم بهتر است همسری که مثل عقیده ی خودش را داشته باشد انتخاب کنیم یا همسری خوب و ولایی؟ متشکرم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هیچ‌وجه نباید در امر باطل آن‌ها، به آن‌ها کمک کنید. موفق باشید

11474
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: معنی آیه 117سوره هود از نظر استاد مطهری بسیار متفاوت از نظر شما می باشد و می فرمایند اگر افراد جامعه مصلح باشند اما مثلا مشرک هم باشند (ظلم عظیم) این جامعه هلاک نخوا هد شد «الملک یبغی مع الکفر....» آیا این دو معنا متناقض نمی باشد؟ لطفا توضیح دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بین ظلم به «حق» و ظلم به «نفس» و ظلم به «خلق» باید تفاوت گذاشت. ظلم به «خلق» موجب هلاکت آن جامعه می‌شود ولی خداوند عقوبت آن دو ظلم دیگر را به قیامت وامی‌گذارد. موفق باشید

9072
متن پرسش
با سلام و عرض ادب. سوالی داشتم از محضرتون. اینکه در جامعه بود و کار کرد (کار فرهنگی و کاری که هدفش خداست هر چند گاها از هدف فاصله میگیرد) و اشتباهاتی داشت و دایم در ستیز و گریز با نفس و تمایلات نفسانی بود پسندیده است یا اینکه با فاصله گرفتن از اینهمه هیاهو در عالمی جداگانه مشغول کسب علم و عبادت باشیم بهتر است، کدامیک در رسیدن به کمال بهتر است؟ یعنی اول باید کمالاتی رو بدست آورد و بعد وارد شد؟ یا اینکه توام باشد. کما اینکه بزرگانی رو داریم که علی رغم کمالات هیچگاه وارد عرصه یکسری فعالیت ها نشدند و از طرف دیگر شهدا و بزرگانی رو که با کمترین کلاس و درس مدارج کمال را جهشی طی کردند، خلاصه از یک طرف علاقه به تنهایی و یاد خدا و خود بودن هست از طرف دیگر نگران اینکه شاید توفیقاتی بزرگ برای کار و فعالیت و این ستیز و گریزها باشد که همانها در طی چندین سال درس و علم نباشد. ببخشید طولانی شد. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر در این تاریخی که فعلاً قرار دارید با خلوص کامل در ذیل شخصیت امام و مقام معظم رهبری به عنوان سرباز واقعی انقلاب وارد میدان شدید و در کنار کسب معارف، در فعالیت‌های فرهنگی وارد شدید، به کمالاتی خواهید رسید که تصور آن را هم از قبل نمی‌کردید، مشروط بر این‌که در هیچ حال خودتان مطرح نباشید. موفق باشید
5911
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرانقدر بنده سوال5665 را که خدمتتون عرض کردم میخواستم از منظر خود دانشمندان و اندیشمندان غربی که باعث ایجاد فرهنگ فعلی غرب هستن رابشناسم بیزحمت اگه معرفی نمایید ممنون میشم باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: آقای رنه‌گنون و روژه‌گارودی و هایدگر و اشپینگلر در نقد غرب در کتاب‌های متعدد قلم زده‌اند و از مؤسسین تفکر غربی می‌توان جان‌لاک و هیوم و کانت و بیکن و دکارت را نام برد. که هرکدام در کتاب‌های متعدد خود نظرات خود را نوشته‌اند. موفق باشید
3366

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
استاد عزیزم سلام علیکم امید وارم خداوند مطهری های زمان را بیشتر به امت حزب الله بشناساند سوالی داشتم بنده با هدف ( هر چند ناخالص) خدا شناسی و سیر آفاقی وارد رشته فیزیک شدم الان تقریبا 6 سال است اما متاسفانه روح خدا باوری در تئوریسین های فیزیکی دیده نمی شود لذا از اساتید رشته نمی توان انتظاری داشت از طرفی با این که رشته ی ما خشک بودن علوم مهندسی را ندارد فوق العاده وابسته به ریاضیات است به طوری که یک فیزیسین را گرفتاری در ریاضیات بس است نمی دانم اشکال کار کجاست چند بار خواستم به آثار ابن سینا و ابوریحان مراجعه کنم اما تا به حال نشده درخواستم این بود که ضمن این که بنده را راهنمایی می کنید دعا بفرمایید که این راه برای ما باز بشه و دچار شخصیت تکه پاره ی فیزیکی بودن از یک طرف و مذهبی بودن از طرف دیگر نشویم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: هنوز اول کار است، إنشاءالله در دل این رشته با انسان‌های اهل معنا که فیزیسین‌های بزرگی نیز هستند آشنا می‌شوید، علاوه بر آن إنشاءالله دارای ذهن فعّال می‌گردید که با زبان تفکر متفکران جهان اسلام نیز احساس آشنایی ‌کنید. موفق باشید
نمایش چاپی