باسمه تعالی: سلام علیکم: بزرگانی مثل مولوی در چنین تنگنایی قرار داشتند که یکمرتبه هدایت الهی کارشان را به جایی رساند که در اُنس با خدا، مثنوی معنوی را پدید آوردند که قصهی رهایی از همهی این فشارها و کابوسها است. به قول خودش: «به طریق ترجمانی به نهان از او بپرسم به شما جواب گویم» کاری کنید با مثنوی مولوی مرتبط شوید. موفق باشید
جواب: علیک السلام؛
همانطور که خودتان هم مستحضرید بدون ارتباط با حوزهی علمیه نمیتوان در حدّ مطلوب اسلام را شناخت، منتها بحمدالله امروزه علوم حوزوی طوری گسترده شده که میتوانید از طریق نوار و کتاب، در کنار دروس دانشگاهی به آنها نیز بپردازید. با یک برنامهریزی درازمدت ابتدا «ادبیات عرب» را به روش حوزوی شروع میکنید و تا «مغنی» میخوانید و سپس به «منطق و فلسفه» میپردازید و در فلسفه از حکمت متعالیه و اسفار غافل مباشید. بعد عرفان اسلامی مثل عرفان محیالدینبنعربی بسیار راهگشا است-حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» در نامهشان به گورباچف نیز به حکمت متعالیه و کتابهای محیالدینبنعربی اشاره فرمودند- سپس با روایات و قرآن مرتبط میشوید و إنشاءالله از دریای بیکران این دو نور ثقلین بهرهی لازم را مییرید. در این راستا کتب حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» و علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» و آیتالله جوادیآملی«حفظهالله» کارساز است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید دستگاهِ منطق ارسطویی است که مطرح میکند هرچیزی باید بر اساس جنس و فصل آن تعریف شود. تعریف حیوان ناطق بر اساس آن منطق، تعریف درستی است یعنی انسان از نظر جنس، به معنای منطقی آن نه جماد است و نه فرشته. و از نظر فصل هم، ناطق است یعنی قدرتِ درک دارد حتی اگر آن را متألّه بدانیم، از آن تعرف، خارجش نکردهایم؛ میماند که اگر دستگاه خود را تغییر دهیم مثلاً با دستگاه اصالت وجود به موضوع بنگریم، دیگر آن تعریف، تغییر میکند و با موجودی روبهرو هستیم که ظهوری از وجود است. و یا اگر انسان را مانند هایدگر و گادامر عین فاهمهی تاریخی بدانیم، دیگر جایی برای تعریف ارسطو که بر اساس اصالتدادن به ماهیتِ موجودات آنها را تعریف میکند؛ نمیماند هرچند به هر صورت تعریف منطقیِ پدیدهها در جای خود باقی است. موفق باشید