بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
235

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باسلام.1-خوب من در گذشته اشتباهات زیادی و یا بهتر باشه بگم گناهان زیادی، ولی خیلی دوست دارم آن ها را جبران کنم برای جبران و یا شروع دوباره باید از کجا شروع کنم که زود خسته نشوم و بتوانم این راه را به خوبی ادامه دهم ازطرفی همیشه فکر به گذشته مرا آزار می دهد و یا اینکه دیگران در موردم چه فکری می کنند و این خود باعث می شود درگیری ذهنی بگیرم در این مورد مرا یاری کنید؟ 2-من خیلی هم بد بین هستم و همیشه فکر می کنم دیگران در موردم فکر بد می کنند و این باعث می شود نتوانم به خوبی با دیگران ارتبط برقرار کنم ؟ 3- راه درمان حسادت چیست این موضوع خیلی مرا آزار می دهد؟ 4-اگر از دست کسی ناراحت شدیم باید به او بگوییم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیک السلام: قسمت اول سؤالتان را در جواب سؤال 218 از همین سلسله سؤالات دنبال بفرمایید، اما در موقع رفع بدبینی که یکی از جلوه‌های وسوسه‌ی شیطان است، باید در عین مطالعه‌ی کتب اخلاقی مثل کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» هرچه در رعایت حرام و حلال الهی و معارف دینی بهتر قدم برداریم، إن‌شاءالله از این مشکل زودتر رها می‌شوید. راه درمان حسادت را نیز در کتاب حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» پیدا کنید. اشکال ندارد به صورتی دوستانه به طرف گِله کنیم که چرا سخنی گفتی یا کاری کردی که من ناراحت شوم. موفق باشید
17118
متن پرسش
سلام علیکم خدمت استاد عزیزمان: استاد پیرو سوال 17113 سوالی داشتم. 1. استاد اینکه فرمودید تناسب اسم دختر و پسر بر اساس ابجد خرافی است آیا منظورتون کل علم ابجد است یا فقط در این موضوع؟ 2. برای بنده دختر مناسبی معرفی کردند و شرایط خانوادگی خوبی داشت و خود دختر هم ظاهرا طبق گفته ها خوب بودند، بنده به یکی از بزرگان که علم ابجد داشتند مراجعه کردم و به او گفتم اسم خود و اسم دختر رو برای تناسب اسم ابجد، ایشون بررسی کردند به بنده گفتند که اسم هاتون بهم نمیخوره و در آینده اگر ازدواج کنید طلاق می گیرید، بنده دیگه اقدام نکردم. راستش استاد خود بنده بعد این موضوع بابت مراجعه برای اسم ابجد پشیمان شدم ولی خب ترس این موضوع داشتم که کار به طلاق کشیده شود چون شنیده بودن از علما که این علم وجود دارد و نمی شود رد کرد. حالا استاد عزیز بنده اشتباه کردم و اصلا توجهی نکنم به این موضوع و دوباره نسبت به این خانم اقدام کنم یا نه؟ ممنون میشم استاد راهنمایی کنید از این چه کنم چه کنم دربیایم. التماس دعا. یا علی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- موضوع تناسب اسامی با حروف ابجد، یک کارِ من‌درآوری است که تازگی‌ها پیدا شده است و این غیر از ربط بین تعدا اذکار با حروف ابجد است که در سیره‌ی بعضی از علمای سلوکی به چشم می‌خورد، هرچند که در آن‌جا هم مبنای روایی و یا عقلی نداریم، ولی کاری است که بعضی به تجربه‌ی خود از آن استفاده می‌کنند 2- چرا که نه! آدم عاقل باید بر اساس عقل و شرع زندگی کند. مگر می‌شود به صِرف این حرف‌ها، برای خواستگاریِ افراد عقب‌نشینی کرد؟!! موفق باشید

11592
متن پرسش
سلام استاد: 1- منشاء اعتقاد و یقین به وجود واقعیات مادی خارج چیست؟ یا در کل منشاء یقین به وجود واقعیات خارج چه مادی و چه غیر مادی چیست؟ 2- آیا منشاء یقین به وجود واقعیات مادی در خارج با واقعیات غیر مادی و مجرد در خارج از نفس، متفاوت است؟ 3- آیا یقین به واقعیات مادی خارج، از بدیهیات است یا نیاز به استدلال دارد؟ 4- نفس چگونه به واقعیات مادی خارج یقین پیدا می کند و چگونه به واقعیات غیر مادی خارج یقین پیدا می کند؟ 5- آیا بدیهی بودن اصل واقعیت مستقل از ذهن مربوط به عالم مادی و غیر مادی است یا نه فقط مربوط به یکی از این دو عالم است؟ یقین به این اصل چگونه در نفس بوجود آمده است؟ لطفا خودتان پاسخ دهید و بنده را به کتاب ارجاع ندهید. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این سؤال‌ها را به طور مختصردر چند جواب تحت عنوان «شک» عرض کرده‌ام، جواب خود را در جواب آن سؤالات دنبال کنید. با توجه به این‌که برای جواب به این نوع سؤالات باید کتاب‌های متعددی خوانده شود پیشنهاد می‌کنم مجلدات شرح مبسوط منظومه از شهید مطهری را دنبال بفرمایید. موفق باشید

11443
متن پرسش
بسمه تعالی با سلام خدمت شما استاد گرامی و بزرگوار در جواب سوال 11405 فرمودید: (باسمه تعالی: سلام علیکم: امور بدیهی آنچنان نیست که فکرکردن در موردشان معنا داشته باشد، آنچه در مورد تطابق امور ذهنی با امور خارجی بحث می‌شود در رابطه با جایگاه و نسبت امور ذهنی با نفس ناطقه است که چگونه نفس از طریق صورت علمیِ محسوسات که در ذهن است به وجودات خارجی پی می‌برد که ملاصدرا روشن می‌کند صورت علمی محسوسات، نفس ناطقه را آماده می‌کند تا خود نفس با وسعتی که دارد صورت مناسب محسوس را در خود ابداع کند. موفق باشید) سوال جدید: در اسفار جلد یک صفحه 353 آمده: " قیل: إذا کان المسألة بدیهیة، کانت الاستدلال علیها فی الحقیقیة تنبیها علی تلک المسألة البدیهیة. و لکن الحق: أن الاستدلال علی مر بدیهی علی قسمین: الأول: ما یکون تنبیها. الثانی: لما کان البدیهی علی قسمین: 1 بدیهی مطلق لا یتوقف فیه من له شعور. (مثل این همانی و امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین، اصل وجود) 2 بدیهی نسبی فربما تکون مسألة بدیهیة لعالم متضلع و نفس المسألة تحتاج إلی النظر و الفکر لغیر مثل ذلک العالم. فتکون الادلة عند ذلک استدلالا و فکرا و نظراو لیست من باب مجرد التنبیة. (دو تقسیم است: تقسیم بدیهی به مطلق و نسبی و تقسیم بدیهی به قابل استدلال و غیر قابل استدلال. بنابر این ممکن است چیزی هم بدیهی مطلق باشد و هم قابل استدلال باشد. ملاک در اینکه قابل استدلال است یا نیست این است که اموری که هر استدلالی بر آن متوقف است مثل این همانی و استحالة اجتماع و امتناع نقیضین، بر آنها نمی شود استدلال کرد. اما اگر چیزی این چنین نباشد می توان بر آن استدلال کرد.)" اولا: با توجه به توضیح بالا آیا عالم خارج از من (نفس) در زمره ی امور بدیهی که می توان بر آن استدلال آورد قرار نمی گیرد؟ ثانیا: در مورد این قسمت جواب که فرمودید: (ملاصدرا روشن می‌کند صورت علمی محسوسات، نفس ناطقه را آماده می‌کند تا خود نفس با وسعتی که دارد صورت مناسب محسوس را در خود ابداع کند) را به صورت ساده و روان توضیح دهید، منظور از صورت مناسب محسوس را در خود ابداع کند چیست؟ لطفا برای بنده در دعاهایتان و نمازتان دعا کنید که مشکلم برطرف شود و قضیه برایم حل شود
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌که شما بدون هرگونه تأملی با بنده گفتگو می‌کنید در جان خود به صورتی بدیهی پذیرفته‌اید که بنده در بیرون هستم و شما هم به راحتی و به صورتی بدیهی با بنده گفتگو می‌کنید، مشکل از آن‌جا پیش می‌اید که از این ساحت خارج می‌شوید و می‌پرسید: «آیا خارج از نفس در زمره‌ی امور بدیهی است؟» یعنی شما از ساحت ادراک بدیهی خود خارج می‌شوید و آن را به یک موضوع ذهنی تبدیل می‌نمایید. مثل آن کسی که مدت‌ها با ریش بلند خود به راحتی می‌خوابید و نمی‌پرسید ریش خودم را زیر لحاف بگذارم یا روی لحاف، تا این‌که شخصی از او این سؤال را کرد، از این به بعد بود که هروقت می‌خوابید با این سؤال روبه‌رو می‌شد و مدت‌ها با خود درگیر بود که بالاخره ریش خود را روی لحاف بگذارد یا زیر لحاف. 2- بحثی در فلسفه در رابطه با امور ذهنی مطرح است که اگر صورت‌های ذهنی عارض بر نفس می‌شوند نفس چگونه می‌پذیرد، این عَرَضْ حکایت آن جوهر خارجی است که عرض کردم ملاصدرا چگونه مشکل را حل می‌کند، در عین بحث از حمل اوّلی ذاتی در کنار حمل شایع صناعی. موفق باشید

5137
متن پرسش
با سلام و تشکر. شما در مواضع قبلیتان علت دفاع از آقای احمدی نژاد را حمایت رهبری از ایشان بیان می فرمودید. به عنوان مثال رهبری در دیدار هیات دولت با ایشان چند سال قبل عملکرد دولت را خوب و مطلوب ارزیابی کردند و شما با استفاده از این جمله انتقادات به دولت نظیر زاویه گرفتن با ولایت فقیه و... را رد فرمودید. حال سوال اینجاست که آیا در مواضع اخیر رهبری نسبت به دولت آقای احمدی نژاد تغییری مشاهده نموده اید یا مواضع اخیر شما نسبت به دولت نتیجه تحلیل خود شما از رفتار دولت می باشد. حتی در همین دیدار اخیر دولت با رهبری در ماه رمضان، رهبری یکی از نقاط قوت دولت را احیای گفتمان انقلاب بیان فرمودند بدون اینکه انتقادی را نسبت به دولت بیان نمایند.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که درجواب سوال شمار5063 عرض کردم، ما شدیدا بعد از تحقق انقلاب، نیاز به دولت اسلامی داشتیم که با دولت‌های سازندگی و اصلاحات متأسفانه در این امر ناکام شدیم زیرا با دولت‌هایی روبرو گشتیم که در امور اجرایی ظهور انقلاب و اسلام نبودند. تا با دولت آقای احمدی‌نژاد روبرو شدیم با خصوصیاتی که یقین کردیم این دولت، همان دولت اسلامی است که پس از انقلاب باید ظهور می‌کرد و همان دولت آرمانی ما است همان‌طور که انقلاب اسلامی صورت آرمانی نگاه ما به عالم و آدم و سیاست و اقتصاد در زمان غیبت امام معصوم است و بدین لحاظ ملاحظه فرمودید رهبر انقلاب چگونه امیدوارانه کار‌ها را جلو می‌بردند و کارها جلو می رفت تا این که متأسفانه در دولت دهم آثاری ظاهر شد که گویا نمی‌توان با آن دید به دولت آقای احمدی‌نژاد نگاه کرد که به انقلاب نگاه می‌کنیم. آیت‌الها مصباح که با آن امیدواری از دولت آقای احمدی نژاد دفاع می‌کردند دلسرد شدند ولی ما به جهت آن‌که هنوز آثاری درحرکات و گفتار رهبری نمی‌دیدیم، عموما کار ها را حمل بر صحت می‌کردیم تا موضوع وزارت اطلاعات و آن خانه نشینی پیش آمد که رهبری به نحوی نشان دادند نمی‌توانند به راحتی امور را به آقای احمدی‌نژاد واگذارند ولی در صحبتشان با نمایندگان طوری از دولت تعریف کردند که بنده آن جزوه‌ی «احمدی نژاد اولین خاکریز» را نوشتم و همچنین بنا به رهنمود های رهبری عزیز سعی بر دفاع از آقای احمدی‌نژاد داشتیم تا آن حادثه‌ی یکشنبه‌ی سیاه و پخش آن ویدیو پیش آمد و موضع‌گیری رهبری عزیز و ناراحتی شدید ایشان از خلاف شرعی که انجام گرفت، آرام آرام ما به این نتیجه رسیدیم نسبت ما با آقای احمدی‌نژاد نمی‌تواند نسبتی باشد که ما با دولت اسلامی آرمانی مورد نظر باید داشته‌باشیم ولی این بدین معنی نیست که دولت آقای احمدی‌نژاد در مقایسه با سایر دولت‌ها بهترین دولت بعد از مشروطه نیست. تفاوت در نسبتی است که پیش آمده. اگر رهبری قبل از آن یک‌شنبه از آقای احمدی‌نژاد و از دولت ایشان دفاع می‌کردند، ما آن دفاع را در راستای دفاع از دولتی می‌دانستیم که ادامه‌ی انقلاب است ولی اگر حالا از دولت تعریف می‌کنند، ما آن تعریف را در مقایسه با دولت‌های دیگر تلقّی می‌کنیم و این که یک عد‌ه‌ای زحمات دولت را نادیده نگیریند و بخواهند ارزش‌هایی که دولت آقای احمدی‌نژاد نسبت به دولت‌های گذشته داشته است را به ضد ارزش نبدیل کنند و از این لحاظ نیز وظیفه داریم در کنار رهبری از دولت و شخص آقای احمدی نژاد دفاع کنیم ولی آن چیزی که در تقدیر انقلاب نهفته است و انشاءالهن با تلاش بنده و جناب‌عالی و امثال جناب‌عالی ظهور می‌کند، دولتی است از جنس دولت نهم بدون حاشیه‌هایی که پیش آمد و بدون آن موضوعات تلخی که بهانه دست کسانی داد که به هیچ وجه به ارزش‌های انقلاب پایبند نیستند و بدون غفلت از عقل جمعی و بدون آن‌چه نمی‌باید می بود. موفق باشید.
3232
متن پرسش
سلام استاد. یک شخصی که به لحاظ سیاسی در چارچوبه حکومت است برایش جالب شده بود که چرا با توجه به اینهمه سواد و آگاهی و زمان شناسی و بصیرتی که در حضرتعالی وجود دارد چرا هیچ مسئولیت خاصی در نظام اسلامی ندارید و در جاهای مهم از توان شما استفاده نمی شود بعدخودش رفته بود راجع به شما تحقیق کرده بود و گفت: استاد طاهرزاده آنگونه گه گفته می شود در یک دوره ای از زندگیشان «چپی» بوده اند و تفکرات چپ داشته اند سپس بعد از مدتی متوجه می شود و تغییر رویه می دهند. البته برای من خیلی این امر قابل پذیرش نبود و گفتم اگر استاد طاهرزاده یک زمانی چپی بوده اند حتما آن زمان چپ خوب بوده است.استاد واقعا شما چپی بودید؟حالا اگر نبودید آیا این وحشتناک نیست که در نظام جمهو.ری اسلامی اینقدر به راحتی به آدما انگو برچسب می زنند؟بهرحال اگر شما خودتان هم مایل نبوده باشید مسئولیت بپذیرید ولی خود نظام گمان می کند شما را خودش پس زده است چون چپی بوده اید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در بیوگرافی که از بنده در سایت هست می‌توانید مراحل مختلف زندگی‌ام را مطالعه کنید. بنده یک زمانی که عضو حزب جمهوری اسلامی بودم انتقاداتی به تنگ‌نظری‌های آن‌ها داشتم که معلوم است آن‌ها یک تئوری داشتند که «هرکه با ما نیست، بر ما است» ولی این‌که می‌فرمایید مسئولیت نداشته‌ام، یک دوره مدیر کلی آموزش و پرورش و یک دوره مدیر کلی بنیاد شهید را داشتم و در هر دو دوره با تلاش زیاد از مسئولان مربوطه خواهش کردم استعفای بنده را قبول کنند چون خودم به این نتیجه رسیدم که ما در موضوعات معرفتی و اخلاقی نقیصه‌ی اساسی داریم و رفع این نقیصه را برای خودم در حدی که می‌توانم واجب می‌دانم. موفق باشید
2675
متن پرسش
بسمه تعالی. . . سلام علیکم استاد عزیز. . . ابتدا ازتون تشکر میکنم که با حوصله فراوان به سوالات پاسخ زیبایی میدهید،طرفداری های معقول شما ذیل فرمایش رهبری از دولت و اوضاع سیاسی مملکت رو واقعا درست برای ما روشن میکنه،چون حرفاتون رو مستدل ذیل کلام رهبری میزنید و طرفداری هاتون هم بر اون اساس هست،هم به ما راه تحلیل درست سیاست نشون میدید که چطور تحلیل کنیم،هم نحوه پاسخ گویی،متشکرم. . .غرض از مزاحمت،دیگر شما بنده رو میشناسید نیاز به معرفی نیست،بارها بهتون پیام دادم،گفتم تغییر کردم،نماز خون شدم،قصد ترک گناه ها رو کردم،اهل خواندن زیارت جامعه شدم،علاقم به ائمه بیشتر و بهتر و با کیفیتتر شد،شما یکسان برخورد کردید،اما این 2 ماه اخیر که بعد از ماه رمضان امسال بود و علاقم به رهبری عزیز شدت گرفته بود که در پرسش 2524 براتون مطرح کردم،طوری پاسخ دادید که افقی برام باز شد که استاد باورتون نمیشه،تاثیر کلام رهبری به شدت برام نافذتر شده،از اون پیام شما تا الان 1 ماه تقریبا میگذره که دیگه تاثیر کلام رهبری شدت بیشتری هم گرفته یه جورایی در دلمون ثبت میشه. . . بر اساس گفتتون ذیل کلام رهبری میرم تو سیاست احساس بیهودگی ندارم(قبلا داشتم)،ذیل پیام رهبری تو اداره کار میکنم،ورزش میکنم،هر کاری میکنم سعی در ذیل رهبری بودن داره،. . .نه خدایی نکرده بخوام از معصوم فاصله بگیرم.،یه همچین رابطه ای هستش استاد،زیاد روی همون یک پاراگراف جواب تاثیر گذارتون فکر کردم استاد و اینطورم کرده،افقی باز شده که میخوام ازتون خواهش کنم در مورد این رابطه توضیح بدید اگر مقدوره،حدو مرزش رو بگید،مثال اشخاصی رو بزنید که حدو مرض این رابطه رو درک میکنندکمک کنید ممنون میشم.ببخشید وقتتون رو گرفتم استاد. . .موفق باشید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: انسان تا آثار انوار الهی را در مؤمنین واقعی نبیند هنوز مشغول خدای ذهنی می‌باشد و حقیقتاً آثار انوار الهی و مددهای الهی را انسان در حرکات و سکنات رهبری مشاهده می‌کند و از این جهت است که بنده عرض می‌کنم مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» امروزه ظهور زبان خدا در جهان هستند و این به جهت ارادت کامل ایشان به اولیاء معصوم است، ما باید چشم خود را باز کنیم و این لطف الهی را به مملکتمان ببینیم و شکر این نعمت را با تبعیت کامل از ایشان و یاری‌کردن‌شان در امور ،انجام دهیم. مسلّم ایشان برنامه‌هایی جهت هدایت بیشتر مردم در سر دارند که اگر محیط را آماده ببینند مطرح می‌کنند که یک نمونه آن طرح سبک زندگی دینی جهت رسیدن به تمدن نوین اسلامی بود که در جمع جوانان خراسان شمالی مطرح فرمودند. موفق باشید
111

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم طبق عقاید شیعه اهل بیت علیهم السلام واسطه فیض اند و دارای مقام ولایت تکوینی هستند و به عبارت دیگر خلیفه خدا در کل عالمند در این صورت اگر قابلیت کمالی در موجودی ایجاد شود آنها آن کمال را به اذن تکوینی خدا افاضه خواهند کرد پس فلسفه توسل به آن بزرگواران چیست؟
متن پاسخ
توسلات و ادعیه موجب ایجاد سعه‌ی وجودی در انسان متوسل به آن ذوات مقدس می‌شود همچنان‌که گفت: طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک..... چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
15925
متن پرسش
با سلام استاد گرامي چند سوال در مورد قرآن كريم دارم خواهشمندم مبسوط پاسخ دهيد. 1- نظر مستدل و قطعي در مورد قديم يا حادث بودن قرآن وجود دارد. نظرتان در مور مطلب ذيل از دكتر سروش چيست؟ «... مشکل می‌توان پذیرفت که برای تک تک این احوالات و سوالات، آیاتی از ازل معین و مکتوب بوده، و خداوند جبرئیل را می‌گماشته تا از مخزن آیات، یکی را به مناسبت بر گیرد و نزد پیامبر ببرد تا بر امت خود فرو خواند... نیز باطل است اگر گمان کنیم که با حدوث هر حادثه‌یی، اراده تازه‌یی در ذات باری پدید می‌آمده و آیه‌یی ساخته می‌شده و بر جبرئیل القاء می‌شده تا به پیامبر القا کند... تجدد ارادات هم در مورد باری تعالی فرض محالی است. خداوند چون معرض حوادث واقع نمی‌شود و تغییر نمی‌کند، نمی‌تواند هر دم اراده‌یی بکند و تصمیمی بگیرد. لذا رفت و آمد جبرئیل میان خدا و رسول، و پیام آوردن و پیام بردن و برای هر حادثه‌یی آیه‌یی دریافت کردن و به زمین آوردن، مطلقا با متافیزیک فیلسوفان و متکلمان مسلمان موافقت ندارد و بهیچ رو معقول و موجه نیست... نیز می‌افزایم که بنا بر حکمت اسلامی افعال الهی مسبوق و معلل به اغراض نیست، و در جای خود مدلل شده است که محال است باری تعالی برای رسیدن به غرضی و هدفی کاری بکند. او فاعل بالقصد نیست. اینکه گاهگاه اراده تازه‌یی بکند و آیه تازه‌یی را برای تحصیل غرضی و توضیح مطلبی یا ایجاب و تحریمی نازل کند، از اشد محالات است. گرچه همه چیز به اذن و علم و اراده باری است اما این اراده ورزی به شیوه انسانی نیست...» 2- از آنجا كه بخشي از آيات قرآن سخن خدا نيست بلكه پرسشها يا جملاتي از جانب اطرافيان پيامبر است كه توسط خدا به پيامبر وحي شده و پاسخ داده شده است اگر مثلا ما هم در زمان ايشان بوديم و سوالي مي پرسيديم ممكن بود به قرآن اضافه شود. 3- از آنجا كه وحي تا پايان عمر رسول الله لاينقطع بود اگر ايشان بيشتر عمر مي كرد بر قرآن افزوده مي شد؟ 4- مخاطب قرآن كيست؟ در آغاز سوره‌ی روم، قرآن از شکست روم در سرزمینی نزدیک خبر داده است و پیش‌بینی کرده است که روم ظرف چند سال آینده پیروز خواهد شد. این خبر به همین صورت در قرآن باقی مانده است، یعنی بعد از گذشت نزدیک به هزار و چهارصد سال، همچنان در قرآن می‌خوانیم که روم در چند سال آینده‌ پیروز خواهد شد. اخبار روم که زمانی برای مخاطبان قرآن تازه بوده است، برای خوانندگان امروزی قرآن به گذشته‌ای دور تعلق دارد. در قرآن تصریح شده است که «رسول خدا در میان شماست»: واعلموا أن فیکم رسول الله. این سخن قرآن زمانی بیان شده است که پیامبر در میان مؤمنان حضور داشته است. امروزه نمی‌توانیم به مردم اعلام کنیم که «پیامبر در میان شماست». اگر گزاره‌های صحیح قرآن را از زمان و مکان نزولشان خارج کنیم، به گزاره‌هایی غلط تبدیل می‌شوند. قرآن تصريح مي كند كه "به زبان عربي مبين نازل شده چرا كه بر قومي عرب زبان نازل شده و اگر اعجمي بود مي گفتند قرآني اعجمي براي قوم عرب؟" خب ما و تمام انسانهاي غيرعرب هم مي توانيم بگوييم اين قرآن فقط براي عربها مبين است تازه آن هم نه براي عرب امروز بلكه با توجه به تغييرات زباني و اصطلاحات خاص قرآني با ادبيات هزار و چهارصد سال پبش فقط عربهاي آن روز. واقعا مخاطب قرآن كيست. چطور همه انبيا فقط براي هدايت قوم خودشان با زبان قوم خودشان مبعوث شده اند اما حضرت محمد براي هدايت همه جهانيان تا پايان عالم آمده آن هم با زبان قوم خود در هزار و چهارصد سال پيش. از اين يك ميليارد و اندي مسلمان فعلي دنيا چند نفر از قرآن آگاهند. در قرآن مطالب بسیار متنوعی بیان شده است. بخشی از مطالب قرآن حاشیه‌های تعالیم اصلی این کتاب است و بخشی هم موضوعات خاصی است که تنها برای مخاطبان عرب اهمیت داشته است. طالوت، جالوت، یأجوج، مأجوج، هاروت، ماروت، ذوالقرنین، یعوق، سواع، بحیرة، سائبة، نسیء، ظهار، ایلاء و دیگر موارد مشابه از کلمات و موضوعاتی هستند که در قرآن به آنها اشاره شده است. چه بسيار مطالبي در قرآن كه مسلمانها از آن هيچ اطلاعي ندارند و اين بي اطلاعي هيچ تاثيري در باور و رفتار آنها ندارد. بسیاری از اهل قرآن با اسامی و اصطلاحات قرآنی آشنایی ندارند و این ناآشنایی هم اختلالی بنیادی در دین و ایمانشان به وجود نمی‌آورد.چند نفر مثلا به اين نكته توجه كرده اند كه در قرآن آمده برخي فرشتگان دو يا سه يا چهار بال دارند يا مثلا عرش خدا بر دوش هشت ملك است اصلا اينها چه تاثيري در هدايت انسان امروز دارد. 5- قرآن از مردم خواسته است که هنگامی که قرائت می‌شود به آن گوش دهند: فإذا قریء القرآن فاستمعوا له. منظور قرآن این نیست که مردم به آواز قاری گوش دهند بدون اینکه متوجه شوند چه می‌گوید، چون قرآن چنین استماعی را سرزنش کرده است: مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لایسمع إلا الدعاء و نداء. با این حال در مجلسی که قرآن قرائت می‌شود، شنوندگان عجم‌زبان فقط آواز قاری را می‌شنوند و متوجه نمی‌شوند او چه می‌گوید. ناتوانی در درک صحیح زبان عربی می‌تواند به ایرادات شرعی منجر ‌شود. قرآن از نمازگزاران خواسته است که در نماز مست نباشند تا بدانند چه می‌گویند: یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوة وأنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون. نمازگزاران باید بدانند در نماز چه می‌گویند. بسیاری از نمازگزاران عجم‌زبان که نماز را به زبان عربی می‌خوانند، نمی‌دانند در نماز چه می‌گویند، بدون اینکه مست باشند. برای اینکه قرآن را به روشنی درک کنیم باید با زبان عربی آشنا شویم، آن هم نه زبان عربی مصر و عراق معاصر، بلکه زبان عربی حجازِ هزار و چهارصد سال پیش. بعضی از کلمات و اصطلاحات قرآن به مرور زمان و در عبور از سرزمینها و فرهنگهای مختلف تغییر معنی داده‌اند و بعضی از کلمات هم منسوخ شده‌اند.(به نقل از سايت نيلوفر)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مشکل آقای دکتر سروش همان‌طور که در مصاحبه‌ی با میشل‌هوبینگ خبرنگار بخش عربی رادیو جهانی هلند، مطرح می‌کند، تصور بسیار غلطی است که از وَحی دارد و متوجه نیستند که حقیقت وحی به شکل حصولی و مفهومی بر قلب مبارک پیامبر خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» شکل نگرفته است، بلکه یک کشف وجودی و حضوری است. از این جهت در هر صحنه‌ای آن حقیقت وجودی، ظهور خاص خود را آشکار می‌کند. در حالی‌که به شکل جامع در شب قدر آن حقیقت بر قلب مبارک پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نازل شده است. پس اشکالی پیش نمی‌آید که از یک طرف وجهِ جامع آن در نزد پیامبر وَحی شده و در هر صحنه‌ای به نور حضرت جبرائیل، آن حقیقت جامع، مطابق شرایط زمانی و مکانی، نمایانده شود و بشریت در متن آن شرایط زمانی و مکانی، متوجه‌ی سنن و قواعد کلّی عالم بگردد. مثل آن‌که وقتی شما قاعده‌ی 2+2 را برابر 4 دانستید، دیگر شمائید که متوجه می‌شوید هم 2 گردو با 2 گردو می‌شود 4 گردو، و هم 2 انسان با 2 انسان می‌شود 4 انسان. آری! متکلمانِ مسلمان هرگز خدا را محل حوادث نمی‌دانند، ولی در راستای ظهور حقایق عالم کثرت، حضرت حق حقایقی در «لوح محفوظ» متجلی نموده است که سیر رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» به نور جبرائیل برای تطبیق عالم کثرت، مطابق عالم وحدانی صورت می‌گیرد. و بنابراین ظهور گاه‌گاهِ احکام الهی به معنای تغییر اراده‌ی الهی نیست.

2 و 3-  بشریت در حیات زمینی خود قواعدی دارد و برای آن‌که آن قواعد، جهت الهیِ خود را حفظ کند، باید مطابق حقایق عالم وجود که به صورت جامع و وجودی در عالم «امر» محقق شده است، شکل بگیرد و حیات رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» در آن حدّ است که در متن سال‌های نبوت خود در ظرف حوادث مختلف، آن سنن را متذکر شود تا بشر در هر حادثه‌ی جدیدی نیز بتواند مطابق آن سنن عمل نماید. لذا است که جبرائیل در آخرین سفر حج رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» خبر اتمام این مأموریت را به حضرت داد. همچنان‌که قرآن نیز فرمود: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (115)/انعام» ای پیامبر! کلمات پروردگار تو که در اوج صدق و عدل قرار دارد به انتها رسید و این کلمات، حقایق پایداری است که تغییرپذیر نیست و خدایی که تقاضای انسان‌ها را می‌شنود و عالِم است به آن‌چه آن‌ها نیاز دارند، این قرآن را به انتها رساند. بنابراین جایی ندارد که بگوییم اگر عمر رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» بیشتر می‌شد بر قرآن افزوده می‌گشت؛ این سخنان حکایت از تصور غلط دکتر سروش دارد. 4- تعجب بعدی از این سخن آقای سروش است که می‌پرسد مخاطب قرآن کیست و می‌گوید خبری که قرآن از پیروزی بر رومی‌ها در سوره‌ی روم داده است، ربطی به امروزِ تاریخ ما ندارد. غافل از این‌که خداوند با این نوع اخبار اولاً: در صدر اسلام، حقانیت سخن پیامبر را اثبات می‌نماید تا معلوم شود رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» مأمور پروردگاری است که عالَم را مدیریت می‌کند ثانیاً: برای این تاریخ، این پیام را دارد که با واقع‌شدنِ خبری که قرآن داد ما اطمینانی کامل به صدق سخن رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» پیدا می‌کنیم.

می‌گوید اگر به زبان عربی مبین نازل شده، چه ربطی به بقیه‌ی ملت‌ها دارد. غافل از آن‌که بالاخره پیام خدا باید به زبان بشر نازل شود. حال اگر زبانی با توجه به نظر زبان‌شناسان، ظرفیت پیام‌هایی را دارد که ماوراء زبان‌های رسمیِ گرفتار مفهوم‌زدگی است و بیشتر به زبان شعر نزدیک‌ است، بهترین راه گفتگو با بشر نیست؟! مگر همین امروز امثال هایدگر برای عبور از افکار متافیزیکی، زبان شعر را توصیه نمی‌کند؟ و منظورشان البته از زبان شعر، کلمات دارای قافیه در شعر مصطلح نیست، بلکه کلماتی است که با آهنگ خود اشاراتی حضوری را در مخاطب ایجاد می‌کند.

می‌گوید: همه‌ی مسلمانان قرآن را نمی‌فهمند؛ غافل از آن‌که قرآن بنا است فرهنگی را بیاورد که بشریت در زیر سایه‌ی آن فرهنگ زندگی خود را معنا بخشد. مگر در فرهنگ‌های دیگر که مردم مطابق آن فرهنگ‌ها عمل می‌کنند، همه متوجه‌ی مبانیِ آن فرهنگ‌ها هستند؟! آری! توصیه‌ی قرآن آن است که مردم، فهم قرآنی پیدا کنند و جامعه‌ی اسلامی بستری را فراهم نماید تا هرکس در کنار زبان مادری خود، زبان قرآن را نیز متوجه شود چیزی که در بعضی از مراحل تاریخی واقع شده است ولی جنبه‌ی تمدن‌سازیِ قرآن را که موجب می‌شود در زیر سایه‌ی آن سخنانی همچون سخن مولوی ظهور کند که به تعبیر او: «هذا كِتابُ الْمَثنَوى، وَ هُوَ اصولُ اصولِ اصولِ الْدّين، فى كَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْيقين». آیا این هنر قرآن نیست که به زبان قرآن‌شناسانِ دلشیفته‌ی همچون محمد بلخی با زبان قرآن با فارسی‌زبانان سخن می‌گویند؟ ملاحظه می‌کنید که مشکلات آقای سروش نه‌تنها در نفهمیدن معنای وَحی است، حتی نسبت به جایگاه تاریخی قرآن به عنوان وحی الهی چشم برهم گذاشته و این‌همه تأثیر کتاب وحی را بر همه‌ی ملت‌های مسلمان با هر قوم و قبیله و زبانی، نادیده می‌گیرد! و در این فرصت کم بیش از آن نمی‌توان به ضعف‌های تصور غلط ایشان از وحی بپردازیم. در ضمن عرایضی در جزوه‌ی «غفلت از مقام نبوت در پوشش تمجید از حضرت محمد صلی الله علیه و آله» در نقد مصاحبه‌ی آقای سروش با میشل‌هوبینگ خبرنگار بخش عربی رادیو جهانی هلند، شده است که می‌توانید آن را در قسمت جزوات همین سایت مطالعه فرمایید. موفق باشید

12514

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: به شدت دچار وسواس فکری و توهمات هستم. در نماز حضور قلب ندارم. راه درمان چیه؟ لطفا راهنمایی کنید. سوال دوم اینکه اگه بخوام یه استاد اخلاق داشته باشم و با یک عارف در تماس باشم باید چی کار کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: راه‌کارهای مفصلی بر روی سایت‌ها در مورد رفع وسواس فکری هست. ببینید {کدام} مطابق روحیه و شخصیت خودتان برای شما کارساز است. فکر می‌کنم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» در این راستا به شما کمک کند. و در مورد استاد اخلاق، جزوه‌ی «روش سلوکی آیت اللّه بهجت» نکاتی جهت راهنمایی‌های لازم در اختیار شما می‌گذارد. به قسمت جزوات سایت رجوع فرمایید. موفق باشید

11179
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: من چندین سال است که مباحث شما را می خوانم تا به اینجا رسیده ام که شما برای عبور از غرب از تفکر هایدگر کمک گرفته اید جوابهایی که در سولات جواب داده بودید هم خوانده ام، کتابهایی که در بازار هست را دیده ام از آنجایی که دکتر داوری هم از تفکر هایدگر متاثر است شروع به مطالعه مطالب ایشان کرده ام اما چند سوال برایم با خواندن یک گفتگو که از ایشان برایم پیش آمده اینکه تا چقدر با نتبجه گیری که دکتر داوری می کند موافقید، اگر موافقید آن را بیشتر توضیح دهید تا جایگاه اصلی این تفکر را بدانیم تا از هایدگر افراط و تفریط نکنیم، از همه مهمتر استاد نمی دانم چرا نمی توانم تفکراتش را با تمام جان بپذیرم من را از این سردر گمی نجات دهید گفتگو را می فرستم به خاطر می‌آورم که اولین کتابی که از رضا داوری اردکانی خواندم، «مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی» بود که اشتیاق خوانش آن کتاب مرا وادار به خواندن «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» نیز کرد و شیرینی این دو کتاب، آغازی بود برای موانست من با دکتر رضا داوری اردکانی. در یکی دیدارهایی که با دکتر داوری در فرهنگستان علوم داشتم، یکی از کارمندان ایشان وقتی از رشته تحصیلی من با خبر شد، با تعجب گفت: «معمولا دانشجویان علوم سیاسی که از دکتر داوری خوش‌شان نمی‌آید!» اما فرارفتن از این بحث که از که خوشمان آید و نیاید، قدم اول در مسیر همدلی با فیلسوفانی همچون رضا داوری است. می‌گوییم فیلسوف، چون او برای مسائل معاصراش و تاریخ اندیشه پیش روی‌اش، پرسش دارد. داستان حب و بغض نسبت به رضا داوری اردکانی در ایران را نیز باید روی دیگر حب و بغض نسبت به فلسفه در ایران معاصر دیده شود. چه اینکه به نظر می‌رسد داوری همواره تامل فلسفی درباره تاریخ را در سرلوحه کار خود قرار داده است. اما آیا تامل فلسفی و مدد گرفتن از فلاسفه‌ بزرگی مانند‌ هایدگر، ناخوشایند است؟ دکتر رضا داوری اردکانی، بارها دلبستگی خود را به‌ هایدگر و نقدی که‌ هایدگر از عقلانیت ابزاری، علم جدید، تکنولوژی و تکیه او بر تفکر به جای فلسفه را در آثار خویش نشان داده است. در واقع داوری متفکری است که با رجوع خود به‌ هایدگر و سنت فلسفه اسلامی، دست به نقد جدی غرب و الزامات و اقتضائات آن می‌زند. او همواره در سخنان خویش آواز نابودی غرب را قابل‌شنود توصیف می‌کند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست‌مدرنیسم می‌داند. بروز و ظهوری که قابل بازگشت نیز نیست؛ چه اینکه در نظر داوری ‌اردکانی همه فیلسوفان بعد از‌ هایدگر، ‌هایدگری هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژیک مباحث داوری در ایران معاصر باعث آن شده از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی تمایل پیدا شود و این از اثرات فکر داوری در ایران زمین است. اگر همین یک اثر را مترتب بر اندیشه داوری بدانیم، به نظر می‌رسد در فیلسوف خواندن او نباید شک کنیم. در این گفت‌وگو، داوری از‌ هایدگر و فکر‌ هایدگری در ایران زمین سخن می‌گوید و به صریح‌ترین سوالات و نقادانه‌ترین انگاره‌ها درباره خود پاسخ می‌دهد. شاید کسانی که نسبت به فلسفه سوء‌تفاهمی ندارند، با خواندن این مصاحبه، سوء‌تفاهمات‌شان با اندیشه رضا داوری اردکانی نیز برطرف شود. گفت‌وگویی که در آن داوری گفته است که تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ‌شان را سر و سامان داد. مشروح گفت‌وگو را بخوانید. جناب آقای دکتر! جنابعالی باتوجه به بحران‌های ارزشی در غرب، از تداوم غرب ناامید هستید و برآنید که مدرنیته بالاخره پایان می‌یابد اما زمان پایان آن را نمی‌توان تعیین کرد و در واقع شما نه از پایان، بلکه از نشانه‌های آن سخن می‌گویید و این نشان‌ها را پیدا شده می‌پندارید. نشانه‌هایی مثل تفکر پست مدرن. شاخص این تفکر را نیز مارتین‌ هایدگر می‌دانید. شما معتقدید که همه متفکرین پست مدرن، در پی‌ هایدگر آمده‌اند، چه اینکه او متفکر آینده غرب است. حال سوال من اینجاست که آیا‌ هایدگر ما را نیز برای آینده مهیا می‌کند؟ از لطف جنابعالی متشکرم. سخن گفتن از آینده نه فقط در شرایط کنونی بلکه در هیچ وضعی آسان نیست. نیچه در نیمه دوم قرن نوزدهم از تاریخ 200 ساله نیست انگاری گفته بود ولی نمی‌دانیم آیا در نیمه دوم قرن بیست و یکم تاریخ نیست انگاری به سر می‌رسد و اگر می‌رسد این به سر رسیدن چگونه است و پس از آن چه تاریخی آغاز می‌شود. متفکران زمان شناس ما درباره آینده جز این نگفته‌اند که تاریخ غربی هم مثل همه تاریخ‌های دیگر دورانی دارد که به سر می‌آید و هم اکنون ما در پایان این تاریخ (و نه در پایان تاریخ) قرار داریم. پست مدرنیست‌ها هم بی‌آنکه مخالفتی با تجدد داشته باشند، رویای قرن هیجدهم را پایان یافته می‌دانند. رویای قرن هیجدهم رویای جهانی بود که چیزهایی از آن در غرب توسعه یافته متحقق شده است. مردم دیگر مناطق جهان هم چیزی از این رویا شنیده‌اند و به آن امید بسته‌اند. درست بگویم امید آنها بیشتر امید به پیشرفت‌های علمی- تکنیکی است که در غرب و در جهان متجدد تحقق یافته است. وقتی ما به آینده کشور خود می‌اندیشیم، می‌توانیم در یابیم که اولاً آینده ما از آینده جهان و تجدد قابل تفکیک نیست. ثانیاً با اینکه مدرنیزاسیون وجهی از تکرار تاریخ توسعه است، نمی‌توان تاریخ آینده را سیر در راه طی شده دانست. ثالثاً آینده و تفکر به هم بسته‌اند و راه آینده ما نیز در آثار متفکران‌مان گشوده و آشکار می‌شود و البته هیچ فیلسوف اروپایی، هرکه باشد، درباره آینده ما نمی‌تواند چیزی به ما بگوید، مگر اینکه ما آینده نگری او را در تاملی که برای آینده خود می‌کنیم لحاظ کنیم. آینده با تفکر صورت می‌گیرد. در مقام تفکر پیداست که متفکران با هم زبان و هم سخن می‌شوند اما مردم در هیچ جای جهان نمی‌توانند و نباید به نسخه یک فیلسوف عمل کنند. هایدگر در نظر من متفکر بزرگی است و هر کس اهل فلسفه باشد به آنچه او آورده است، توجه می‌کند اما تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ شان را سر و سامان داد. ما اگر اهل نظر هستیم، سخن اهل نظر را گوش می‌کنیم و راه خود را خود می‌پیماییم و اگر اهل نظر نیستیم از نظر یک صاحبنظر چه بهره‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ کسی که مقلد هایدگر یا هر فیلسوف دیگری باشد با تفکر سر و کاری ندارد و حتی اهل ایدئولوژی هم نیست. زیرا اگر ایدئولوژی را اطلاق و کاربرد سخن فلسفه در سیاست بدانیم. پیداست که باید فلسفه را با عمل سیاست پیوند بزنیم و پیوند سخن رسمی فلسفه با سیاست امر کم و بیش مسخره‌ای است. من اگر به هایدگر اهمیت می‌دهم، از آن جهت است که او ما را با عالمی که در آن به سر می‌بریم و به تحولی که در وجود آدمی در دوران جدید پدید آمده، کم و بیش آگاه کرده است اما وقتی آثار او را می‌خوانیم، نمی‌توانیم و نباید از او بپرسیم که راه آینده ما چیست. ما می‌توانیم به دو آینده بیندیشیم. یکی آینده کل جهان کنونی که به قول «رنه شار» شاعر فرانسوی مردمش بر بام زرادخانه‌های اتمی و هیدروژنی خانه ساخته‌اند و می‌سازند و دیگر آینده کشور خودمان. در هر دو مورد ما نیاز داریم که از وضع جهان آگاه باشیم و بدانیم که این دو از هم جدا نمی‌شوند و یکی مستقل از دیگری نیست. اگر صاحب نظری درباره آینده جهان نظری دارد، قهراً آینده کشور خویش را نیز در نسبت با آن می‌بیند و می‌یابد. توجه کنیم در هر صورت آینده با تقلید ساخته نمی‌شود. تقلید در بهترین صورت دوام لحظات اکنون است و این تکرار اکنون، عین انحطاط است زیرا اکنون در تکرار هر بار تهی و تهی‌تر می‌شود. جهان متجدد هنوز به مرحله انحطاط نرسیده است اما شاید بتوان وضع کنونی تاریخ تجدد را وضع تقلید از گذشته خود دانست. اکنون غرب از خود تقلید می‌کند و بقیه جهان نیز در سودای سیر راه طی شده تاریخ غربی هستند. پس معنی سخن من این نیست که جهان غربی موجود به زودی از هم می‌پاشد و مردم جهان خیلی آسان با رجوع به فلسفه موجود، تاریخ دیگری را آغاز می‌کنند و خدا را شکر که چنین نیست که اگر بود، ما که نسبت‌مان با فلسفه بسیار آشفته است، بیشتر سرگردان و پریشان می‌شدیم. فلسفه مهم است اما ساده لوحانه نباید پنداشت که با تعلیم و تکرار یک سخن فلسفی هر چند که بسیار عمیق باشد، جهان را می‌توان تغییر داد. فلسفه در کار و بار ما اثر مستقیم ندارد. وقتی مسوولیت ظلم امروز را به گردن متفکران دیروز می‌اندازیم، در حقیقت از قصورها و خطاهای خود و معاصران خود به آسانی چشم می‌پوشیم و تفکر و فلسفه را بی‌قدر و موهون می‌کنیم. ما اکنون با اینکه ظاهراً به فلسفه اهمیت می‌دهیم، در حقیقت قدر آن را نمی‌دانیم. نشانه‌اش هم این هست که به‌ هر کس برچسب فلسفی می‌زنیم و انتساب به این یا آن فلسفه را به عنوان عیب ذکر می‌کنیم و مگر در زبان ما انتساب اشخاص به صفت‌های هگلی و مارکسیستی و هایدگری و پوپری وجهی از ملامت و طرد نیست. من یک دانشجوی فلسفه‌ام. افلاطون و ارسطو خوانده‌ام و اندکی هم از فلسفه دوره اسلامی و فلسفه جدید و معاصر اطلاع دارم. به همه بزرگان تفکر چه غربی و چه شرقی احترام می‌گذارم. هایدگر هم یکی از بزرگان تفکر است اما من عهد نکرده‌ام که هرچه می‌گویم، سخن هایدگر باشد و معتقد نیستم که با هایدگر تفکر به پایان رسیده است. مرید هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری هم نیستم. فلسفه حزب نیست. در فلسفه همدلی و همزبانی هست اما تبعیت جائی ندارد. شاید کسانی باشند که سنگ یک فیلسوف را به سینه می‌زنند. اینها معمولاً دوستدار فیلسوف هستند و کمتر اهل فلسفه‌ هستند. این تقسیم فردیدی و هایدگری و... ناشی از اشتباه میان ایدئولوژی و فلسفه و قیاس فلسفه با ایدئولوژی است. من داخل در هیچ دسته بندی فلسفی و سیاسی نیستم اما وقتی به آینده می‌اندیشم، نمی‌توانم بی‌نظر باشم. ناگزیر باید فلسفه‌هایی را مقدم بدارم. یک چیز دیگر هم هست. من نه از آراء هایدگر، بلکه از مقام رفیع این متفکر در تاریخ فلسفه گفته‌ام و گمان کرده‌اند که مبلغ و مروج هایدگرم و از آراء او دفاع می‌کنم و گاهی می‌گویند چرا دربارة فلسفه او کتاب ننوشته‌ام. اگر کسی «ارسطو» و «یحیای نحوی» را در کنار هم قرار می‌داد از مقام ارسطو دفاع می‌کردم. این خیلی بد است که ما حد و قدر فیلسوفان و متفکران را نشناسیم و میان نویسندگان فلسفی و آموزگاران تفکر تفاوت نگذاریم. در نظر من هایدگر همان احترامی را دارد که «فارابی» و «ارسطو» دارند. «هابرماس» و «ابوالحسن عامری» و «پوپر» را گرچه صاحبنظر هستند، در کنار آنان نمی‌توان قرار داد. این سخن به معنی تأیید همة آراء فارابی و ارسطو و هایدگر و نفی عامری و‌هابرماس و پوپر نیست. جناب آقای دکتر! کمابیش محرز است که آینده از آن اندیشه دوران جدید یا همان «تجدد» است. کما اینکه خود حضرتعالی نیز این امر را متذکر شده‌اید که بالاخره غرب بر آینده ما چیره است. ولی این نکته‌ای است که مارتین‌ هایدگر آن را به چیزی نمی‌گیرد. به قول شما «اگر تمدن غربی را مطلق بگیریم و آینده را بسط این تمدن به حساب آوریم، هم اکنون این آینده پایان یافته است و فردا با امروز فرقی ندارد. این است که‌ هایدگر به جای اینکه از فردا چیزی بگوید، در انتظار گشایش افق تازه‌ای است.» چیزی که فردید آن را پس فردای عالم می‌نامید و با تمرکز روی آن از تاریخ امروز و فردا گریزان بود. این پس فردایی که در آن از متافیزیک خبری نیست، چگونه در سرزمینی که زبان سنت و فرهنگ آن، به نحو عمیقی فلسفی است، قابل رویت است؟ آیا با داشتن فارابی و ابن سینا، می‌توان به پس فردای فردیدی رسید؟ درباره آینده با احتیاط باید سخن گفت. معنی آنچه من درباره آینده خودمان گفته‌ام این است که اگر طالب پیشرفت و توسعه اجتماعی- اقتصادی و تکنولوژیک هستیم، در حقیقت داریم در راه تجدد یا درست بگویم در راه تجددمآبی سیر می‌کنیم و به این جهت آینده ما مرحله‌ای از تاریخ تجدد است که صورتی از آن درجای دیگر متحقق شده است. در اینجا به دو نکته باید توجه کرد. یکی اینکه اگر تجدد می‌خواهیم راه آن را خود باید بگشاییم و هموار کنیم، زیرا راه تاریخ پشت سر روندگانش بسته می‌شود و آنها که از راه باز مانده‌اند، دوباره باید آن را بگشایند. نکته دیگر این است که تاریخ تجدد، دائم و پایان ناپذیر نیست. اینکه بعد از تجدد چه تاریخی خواهدآمد و تکلیف تمدن فعلی چه می‌شود، پرسشی است که جز خدا هیچ کس پاسخ آن را نمی‌داند. این مساله مورد نزاع فیلسوفان هم نیست. پس وقتی از آینده می‌گوییم، دو آینده می‌توانیم در نظر آوریم. یکی آینده توسعه که با برنامه‌ریزی معنی و تحقق پیدا می‌کند و دیگر آینده تمدن جدید و عصر و عهدی که شاید پس از آن بیاید. در مورد اول باید از حرفهای تکراری و قالبی متداول گذشت و اندیشید که چگونه می‌توان با شناخت زمان توسعه (شناخت زمان توسعه، شناخت شرایط و امکان‌ها و تناسب‌ها و مناسبتها است) برنامه آن را تدوین کرد. این برنامه در درون تاریخ تجدد اجرا می‌شود، اما در مورد آینده تجدد و اینکه چه بر سر عالم کنونی می‌آید یا این عالم به کجا می‌رود و اگر قرار است پایان یابد چه عهد و زمانی جای آن را می‌گیرد، چه حکمی می‌توان کرد؟ فیلسوفانی که من می‌شناسم در این باب چیزی نگفته‌اند و چه و چگونه بگویند. سخن گفتن از فردا و پس فردایی که مثلاً بنیاد آن بر متافیزیک نباشد، آسان است. مهم این است که بدانیم دایره امکان‌های آدمی در عالم آینده چه وسعتی دارد. فلسفه دیگر نمی‌تواند طراح آینده باشد اما فلسفه و مخصوصاً شعر در این زمان می‌توانند به مردم جهان در حال توسعه در برنامه‌ریزی مدد برسانند و حتی گروه‌هایی از مردم جهان توسعه‌یافته را مهیای آینده کنند اما زمان آینده دیگر زمان فلسفه نیست. زمان متافیزیکی که در غرب بسط یافته است، با اتمام مدرنیته به پایان می‌رسد. وقتی فیلسوف معاصر نتواند راه آینده را به ما نشان دهد، از «فارابی» و «ابن‌سینا» چه توقع می‌توان داشت. توقع ما از این فیلسوفان باید این باشد که به ما رموز تفکر را بیاموزند تا خود بتوانیم به آینده بیندیشیم. راه آینده را در جایی که ایستاده‌ایم باید بگشاییم. سخن گفتن از تفکر آینده و مارتین‌ هایدگر، بدون نام آوردن از سید احمد فردید خالی از اشکال نیست. چه اینکه به درستی فردید را نخستین فیلسوف تاریخ جدید ایران لقب داده‌اند. می‌خواستم بدانم که از نظر گاه شما آیا سید احمد فردید، شارح مناسبی برای مارتین‌ هایدگر بوده است؟ کسی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که حقیقت آراء فیلسوف را بشناسد و ملاکی برای حکم کردن درباره شروح و تفسیرها داشته باشد و من نمی‌دانم آیا چنین کسی وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ آنچه در فلسفه مهم است، هم‌سخنی و هم‌نوایی است. فلسفه تکرار الفاظ و عبارات فلسفی نیست. فردید با تعلق خاطر به فلسفه زندگی می‌کرد و درک عمیق داشت. بجای اینکه بپرسیم آیا او هایدگر را درست تفسیر کرده است، بهتر است ببینیم که آیا او حرف و درس آموختنی در فلسفه داشته است یا نه. من که در سال 1351 در پاریس بودم به کلاسهای فلسفه می‌رفتم. در آن سال استادی بنام پیرو، هایدگر را کم و بیش مثل فردید تفسیر می‌کرد. کسانی هم تفسیرهای دیگر داشتند. فلسفه‌ها و تفسیرهایش بیش از آنکه درست یا نادرست باشند، باید ره آموز تفکر باشند. شما یک بار در پاسخ به این سوال که از چه طریقی می‌توان به تفکر‌ هایدگر راه یافت، گفته بودید که «من هنوز این طریق را درست نمی‌شناسم اما می‌دانم که چه راه‌هایی ما را از‌ هایدگر دور می‌کند.» آیا این پاسخ هنوز اعتبار دارد؟ در عبارتی که از من نقل کردید، دونکته نهفته است. یکی اینکه پرسش را دقیق ندانسته‌ام. نکته دیگر ناظر به شرایطی است که ما را از تفکر دور می‌کند. ما با عینک سیاست به فلسفه نگاه می‌کنیم و وقتی کتاب فلسفه می‌خوانیم، چه بسا که آن را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد سیاسی و سیاست می‌انگاریم و البته خیال می‌کنیم فیلسوفان هم هرچه گفته‌اند، قصد سیاسی داشته‌اند. فیلسوف می‌تواند سیاسی باشد یا از فلسفه‌اش نتایج سیاسی حاصل شود اما تفکر از قید و قصد سیاست آزاد است و اگر صاحب نظران و فیلسوفان با مقاصد سیاسی به فلسفه نظر می‌کردند، فیلسوف نمی‌شدند. حتی «مارکس» در تشخیص تضادها و تعارض‌های درون سرمایه‌داری نظر سیاسی نداشت و به همین جهت بود که با ایدئولوژی مخالفت کرد اما کسی که به سرمایه‌داری می‌اندیشد، حاصل اندیشه‌اش هرچه باشد به یک نظریه سیاسی مبدل می‌شود و دیدیم که مارکسیسم به یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی تام و تمام مبدل شد. این تقسیم‌بندی‌هایی که در کشور ما شهرت دارد و اهل فلسفه پیرو این یا آن شخص خوانده می‌شوند، چه درست باشد و چه درست نباشد حاکی از فقر فلسفه است. اگر واقعاً کسانی وجود دارند که پیرو و مقلد این یا آن فیلسوف هستند در حقیقت با فلسفه نسبتی ندارند. چرا باید از گروه‌بندی‌های موهوم حرف بزنیم. شاید بفرمایند مگر در فلسفه حوزه وین یا حوزه فرانکفورت و.. وجود نداشته است و ندارد؟ اینها حوزه‌های حقیقی فلسفه‌اند و عنوان‌شان برچسب نیست. آثار فلسفی‌شان هم گواه فیلسوف بودنشان است. هر کس هر وقت در هر جا بخواهد نمی‌تواند یک حوزة فلسفه دائر کند. به فلسفه با تحمل درد می‌توان رسید. طریق آشنایی و انس با یک فیلسوف هم وقتی گشوده می‌شود که گوش‌ها فلسفه نیوش و زبانها زبان همزبانی با فیلسوفان باشد. اما تحقق این وضع بسیار دشوار است. زمان ما دیگر علاقه‌ای به فلسفه ندارد و با بودن تکنولوژی و سیاست، نیازی به فلسفه احساس نمی‌شود و چه بسا که توجه به فیلسوفانی مثل هایدگر نیز فرع علایق ایدئولوژیک باشد. هایدگر اکنون در همه جهان مورد توجه است و بسیار خوانده می‌شود. جهان توسعه یافته از آن جهت به فلسفه هایدگر توجه می‌کند که گویی می‌خواهد در این فلسفه موقع و مقام جهان خود و خطری که کل جهان کنونی را تهدید می‌کند، باز شناسد. می‌دانیم که هایدگر سخن شاعر را پذیرفته بود که نجات از جایی می‌آید که خطر آنجاست. شاید هایدگر بتواند نشانی بعضی خطرگاه‌های راه آینده را به غرب و به همة جهان بدهد. اما جهان توسعه نیافته که در مسابقه توسعه و در مبارزه سیاسی با غرب پیروز نبوده است، به زحمت می‌تواند زبان تفکر غربی را بیاموزد و در فلسفه به طور کلی و به خصوص در فلسفه‌هایی که متضمن نقادی غرب است چیزی را می‌جوید که آن را جانشین ایدئولوژی‌های مبارزه با استعمار و استیلای غربی کند و متاسفانه تفسیر ایدئولوژیک هایدگر راهنمای خوبی برای مبارزه سیاسی نیست اما شاید گاهی مایه تسکین و رضایت خاطر ‌شود. شما به نحوی با مدد گرفتن از‌ هایدگر، به مقوله «انقلاب» می‌پردازید. چه اینکه به اعتقاد شما، هیچ انقلابی در عالم صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه اساس غرب زیر و رو شود. یعنی در واقع ما در پایان تاریخ غرب هستیم و دیگر امیدی به آینده غرب نمی‌توان داشت هرچند که به قول شما، ادراک این معنا هنوز آسان نباشد. پرسش اینجاست که آیا هنوز هم بر سر این سخن خویش استوار هستید؟ من انقلاب را صرف انقلاب سیاسی نمی‌دانم. اگر به رساله کوچکی که درباره انقلاب نوشته‌ام، مراجعه ‌فرمایید، می‌بینید که به انقلاب در عالم روح و فکر و نظر و عمل نظر داشته‌ام و البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد. تا‌کنون همه نوشته‌های من موید این مطلب بوده است. شاید تعبیر پایان یافتن و به تمامیت رسیدن تاریخ غربی موجب سوء‌تفاهم شده باشد. تمامیت یافتن تاریخ غربی به این معنی نیست که باید پای جهان تجدد را به‌سوی قبله کشید بلکه به فعلیت رسیدن همه استعدادهای آن است. به عبارت دیگر تجدد اکنون به دوره بهره برداری رسیده است. پس تعجب نباید کرد که در این تاریخ هرچه هست، سیاست و تکنولوژی است. سیاست و تکنولوژی توسعه می‌یابند اما نمی‌توانند بنیان تجدد را حفظ کنند. اکنون سیاست و تکنولوژی بی‌بنیاد شده‌اند و چنان که می‌بینیم داعیه اناالحقی دارند. درست است که آنچه می‌‌پاید بنیاد ندارد، بلکه خود عین بنیاد است، ولی تاریخ بی‌بنیاد نمی‌تواند دائمی باشد. وسعت دامنه نقد مدرنیته هم مؤید این معنی است. مع ذلک نظم تجدد تا هست قدرت دارد. اصلاً این نظم عین قدرت است و اگر نظم دیگری بخواهد جای آن را بگیرد باید بر اساس و بنیاد بسیار محکم تفکری که فرا می‌رسد، استوار باشد. چنان‌که اساس تجدد هم در شعر و فلسفه درخشان دوران رنسانس گذاشته شد. از انقلاب انبیاء چیزی نگفتم زیرا آنها با اتصال به مبداء وحی ظاهر و باطن را یکجا دیده و تعلیم کرده‌اند. در تاریخ جدید فیلسوفان و شاعران چشم انداز عالم جدید را یافتند و بازگفتند، اکنون این تاریخ ساخته شده است. فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها آمده‌اند و کار خود را کرده‌اند و هنوز هم همچنان مشغولند. قرن هیجدهم امید داشت که با این فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌هائی که به وجود آمد، زمین بهشت‌برین شود. این سودا اکنون دیگر وجهی ندارد اما بسیار محتمل است که از درون این تاریخ بارقه‌هایی بدرخشد و راه تاریخ دیگری را نشان دهد یا روشن کند. در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی‌گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفا دارم به شرط اینکه آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و‌ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل از طریق اعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم. یکی از نکاتی که مایه تعجب من است، همنشینی نام‌ هایدگر و پوپر در ایران بعد از انقلاب اسلامی و حتی منازعه نظری میان علاقمندان آنهاست. لازم به ذکر نیست که شما در اردوگاه‌ هایدگری‌ها مستقر بوده‌اید و پوپر را به سبب اینکه حرمت فلاسفه را نگه نمی‌دارد، می‌نوازید. اما یک متفکر پسامدرن آلمانی با یک فیلسوف علم متعلق به سنت فلسفه تحلیلی چگونه می‌توانند با هم سخنی داشته باشند، چه رسد به اینکه با هم به مباحثه بنشینند. به نظر می‌رسد که رخداد این مباحثه در ایران توسط هواداران این دو، یکی از شوخی‌های تاریخ اندیشه است. البته قبل از پاسخ دادن به این سوال عرض کنم که من کاملا بر این امر واقفم که عدم ورود به تفکر‌ هایدگر و دشواری او، یکی از زمینه‌های مستعدی است که آن را به ایدئولوژی فروکاهیم و آن را در برابر ایدئولوژی دیگر قرار دهیم. از طرح صریح پرسش متشکرم. من جایی به نام اردوگاه‌ هایدگری‌ها نمی‌شناسم و خود به هیچ اردویی تعلق ندارم. شما درست می‌گویید که یک متفکر آلمانی مثل هایدگر نمی‌تواند با یک فیلسوف تحلیلی هم سخن شود، اما این را چرا به من می‌گویید! به کسانی بگویید که کتاب اسطوره چارچوب پوپر را راهنمای دیالوگ می‌دانند. پوپر گفته است که دیالوگ هیچ قید و شرطی نباید داشته باشد. گویی همه می‌توانند با هم، «هم سخن» شوند. اما آنچه را که شما به درستی شوخی تاریخ اندیشه دانسته‌اید، شاید صرفا از آن جهت به اندیشه مربوط باشد که در آن تا حدی روشن می‌شود که چه آراء و افعال و اقوالی با هم می‌سازند و کدام‌ها با هم نمی‌سازند. شاید تشخیص تعارض‌هایی که در متن یک فلسفه وجود دارد، دشوار باشد اما در ایدئولوژی که ناظر به عمل سیاسی است تشخیص تعارض چندان دشوار نیست. وقتی ایدئولوژی میزان تفکر باشد اختلاف‌های نظری هم صورت سیاسی پیدا می‌کند و البته گاهی اختلاف‌های سیاسی در پوشش اختلاف نظری پنهان می‌شود وگرنه در فلسفه بحث و نزاع هر قدر شدید باشد به جبهه‌گیری‌های گروهی و سیاسی نمی‌کشد. تکرار می‌کنم که من به هیچ اردو و اردوگاهی تعلق ندارم و امیدوارم این قبیل تقسیم‌بندی‌ها و تقابل‌ها که ناشی و حاکی از بی‌اعتنایی یا کم اعتنایی به خردمندی و دانایی است، تکرار نشود. شما در بسیاری از آثارتان به‌وضوح از انگاره‌های هایدگری تاثیر پذیرفته‌اید و به‌تبع او از فلسفه به تفکر رو کرده‌اید. به‌نظر شما بالاخره راه ما از مسیر فلسفه می‌گذرد یا از راه تفکر؟ ببینید! دانشجوی فلسفه پرسش دارد و دوستدار دانستن است. من که فلسفه می‌خوانم باید از همه فلسفه‌ها کم و بیش با خبر باشم. هایدگر هم فیلسوف بزرگی است که باید او را شناخت. من هم بعضی کتابها و مقالات او و آثاری را که راجع به فلسفه او بوده است، خوانده‌ام، اما ملتزم نیستم که هر چه او گفته است بگویم. چنان‌که در 30سال اخیر همه نوشته‌هایم درباره وضع خودمان بوده است. مگر اینکه بگویند من گفته‌های هایدگر را بر وضع ایران تطبیق داده‌ام، که گمان نمی‌کنم چنین باشد. که اگر هم باشد بدون تأمل و تفکر و تحقیق نمی‌توانسته است صورت گیرد. شما راست می‌گویید که من امید به تفکر را از هایدگر آموخته‌ام، اما پیش از آن امید به دوست را از سعدی آموخته بودم که سروده است: امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی اگر این زمینه فکری نبود من متوجه سخن هایدگر نمی‌شدم. اما اینکه در جایی گفته‌ام که فلسفه به‌صورتی که در یونان به وجود آمد و دو هزار و پانصد سال سیر کرد و به منزل تجدد رسید، آینده ندارد. استنادم به فلسفه‌های بعد از نیچه است. از آغاز قرن بیستم تا کنون فلسفه جدید سه صورت کلی داشته‌ است. فلسفه قاره‌ای یا اروپایی که با نفوذ در تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه می‌خواهد بداند کار فلسفه به کجا ‌کشیده است یا می‌کشد. فلسفه تحلیلی در حقیقت با فلسفه به اصطلاح اروپایی به‌‌رغم کوشش‌هایی که برای ساختن پل میان آن دو شده است، چندان سروکاری ندارد، اما فلسفه آمریکایی پراگماتیسم میان این دو حوزه ایستاده و فلسفه را به سیاست و عمل و کارآمدی و موفقیت و دموکراسی باز می‌گرداند. دو حوزه اخیر کاری به آینده ندارند و به آینده نمی‌اندیشند. فلسفه حوزه اروپایی غیبگویی نمی‌کند اما پروای آینده دارد. این پروا مغتنم است. برای درک این پروا باید با اندیشه پست‌مدرن آشنا شد و در آن تأمل کرد. اینکه فلسفه چه می‌تواند بکند و آیا هایدگر در کشور ما طرح شدنی است یا نیست، پرسش‌های مهمی است اما قبل از اینکه به آنها بپردازیم، باید بدانیم که فلسفه چیست و تا کنون چه کرده است و ما چه سر و کاری با فلسفه داریم. اگر این پرسشها و پرسش‌هایی که شما مطرح کردید به جد مطرح شود، من از سخن خود عدول می‌کنم و می‌پذیرم که هنوز فلسفه لااقل در جهان ما می‌تواند منشاء آثار بزرگ باشد اما فلسفه کجاست و نشانی خانه‌اش را از که باید پرسید. ما از فلسفه حرف می‌زنیم. یا حرف فلسفه می‌زنیم اما فلسفه درد است نه حرف: گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی نه حافظ را حضور درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی و بالاخره اینکه: اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی یک نکته دردناک در اندیشه شما هست و آن هم این نکته که ما در تاریخ، در وضعی قرار گرفتیم که نه «فلسفه» می‌تواند ما را نجات دهد و نه «ما» می‌توانیم فلسفه را نجات دهیم. چه اینکه فلسفه به آینده تعلق ندارد و از طریق تفکر است که ما به آینده پای می‌گذاریم. این دیدگاه نیز متکی بر پیش‌بینی‌ هایدگر در این مورد که «تفکر» بناست بیاید و آن دیگر «فلسفه» نیست، چرا که اصیل‌تر از فلسفه می‌اندیشید. می‌خواستم بدانم‌ترابط فلسفه و آینده را در چه می‌بینید؟ من باید درمورد این سوال شما توضیحی راجع به فلسفه و آینده بدهم. ببینید! من گفته‌ام که فلسفه هرچه باشد، دیگر به آینده تجدد مددی نمی‌رساند. یعنی با افلاطون، توماس اکوئینی و دکارت و کانت و هگل و ویلیام جیمز و نیچه و هایدگر و سارتر و کریپکی و رورتی و... راه تجدد ادامه نمی‌یابد و مشکلات کنونی جهان حل نمی‌شود اما آینده ما در هیچ صورتی آینده غرب نیست. درست است که توسعه هر چه باشد و هر صورتی داشته باشد، به‌طور کلی تکرار و پیروی است، اما برای رسیدن به آن باید فکر کرد. فلسفه، تجدد را نمی‌تواند دائمی کند، اما برای گشودن و طی راه تجدد وجودش لازم است. به عبارت دیگر در وضعی که ناگزیر باید توسعه را پذیرفت روکردن به فلسفه و علوم انسانی هم ضروری است. ما اکنون و در این شرایط تاریخی به فلسفه و علوم انسانی (و البته نه صرف تکرار حرف‌های فیلسوفان و دانشمندان) نیاز داریم. جناب آقای دکتر! در مصاحبه‌ای که در باب علوم انسانی با شما داشتم و در شماره نخست مجله منتشر شد، دیدگاه‌های شما در باب علوم انسانی و خاستگاه آن در معرض دید علاقمندان قرار گرفت. خیلی‌ها ضمن خواندن و استفاده بردن از آن مصاحبه، این گله را از من داشتند که چرا در مورد عقاید گذشته رضا داوری اردکانی در باب علوم انسانی و علوم اسلامی سخن به میان نیاورده‌ام. البته برای من که روبه‌روی شما نشسته‌ام، واضح است که این سخنانی که امروز دارید، حاصل گذشت دوران نیز می‌شود و بالاخره هر انسانی در گذر ایام، خود را وا می‌سازد. اما به نظر می‌رسد که خود شما چندان تمایل ندارید که از دوره‌های فکری‌تان صحبت شود. امروزه همه می‌دانند که به طور مثال جواد طباطبایی دو دوره فکری داشته است یا داریوش شایگان دوره‌های مختلف فکری را پشت سر گذاشته است. شما موافقید که از دوره فکری اول و دوم داوری اردکانی سخن بگوییم؟ یک بار حدود 10 سال پیش در پاسخ این پرسش گفته‌ام «که من تغییر نکرده‌ام، زمانه تغییر کرده است». من در گذشته از انقلابی که در پایان دوران تجدد وقوع می‌یابد و بنای عالمی را می‌گذارد که در آن آدمی در عین اینکه آزاد است، دائر مدار وجود نیست بلکه مراد و کام خود را نه در غلبه و کین‌توزی، بلکه بیشتر در دوستی و مهر و معرفت می‌یابد دفاع کرده‌ام. این مهر و معرفت جز در سایه تحول نسبتی که با زمین و آسمان داریم، پدید نمی‌آید. می‌بینید که من اکنون هم برعهد سابق باقی‌ام. درباره علوم انسانی نیز همان می‌اندیشم که 40 سال پیش می‌اندیشیده‌ام و گفته‌ام این علوم در حکم علم کلام در جهان قبل از تجدد است. علوم انسانی ناظر به بحرانهای تاریخ جدید و راهگشای خروج از آنهاست و مگر علم کلام چه می‌کرد. اما تفاوتی که می‌بینید در حقیقت تفاوت نیست. اگر قرار است جهان دیگری بیاید علم‌اش هم بی‌آنکه از علم کنونی پیوند بگسلد صورت و وضع و غایت دیگر پیدا می‌کند. اگر باید سیاست توسعه ادامه یابد این سیاست جز به مدد علوم انسانی کارساز نخواهد بود. حتی می‌گویم اگر تاریخ غربی بدون علوم انسانی پدید آمد و سیر کرد و در مرحله بحران به علوم انسانی رسید برای طی راه مدرنیزاسیون (تجدد مآبی) نه فقط باید از علوم انسانی مدد گرفت. بلکه باید با آنها آغاز کرد. این قضیه 30سال پیش چنان‌که اکنون روشن شده است، روشن نبود. من در سال‌های اول انقلاب می‌گفتم بیاییم در معنی توسعه فکر کنیم. پیشنهادهای دیگری هم داشتم که هیچ کس توجه نکرد. اگر توجه کرده بودند اکنون گفته‌های آن زمان من این اندازه مبهم نبود و کمتر موجب سوء‌تفاهم می‌شد. اما می‌پذیرم که سوء تفاهم اصلی بیشتر به لحن ایدئولوژیک گفته‌ها و نوشته‌های آن زمان باز می‌گردد. در آن زمان همه سخن‌ها ایدئولوژیک بود و نه فقط من، بلکه همه سخن‌ها و سخن همه لحن و فحوای ایدئولوژیک داشت. البته اگر می‌گویید اهل فلسفه باید به زبان فلسفه سخن بگویند من با این سخن مخالفت نمی‌کنم و چه بسا بعضی گفته‌ها و نوشته‌های سابق را نیز نقد کنم. من در مورد خود و نوشته‌هایم بسیار سختگیرم و چیزی را که می‌نویسم اگر 70 بار بخوانم، آخرین بار هم آن را تغییر می‌دهم. من خود یکی از نقادان نوشته‌های خویشم، اما چیزی در همه آنها هست که آن را نفی نمی‌کنم. شما در دوره نخست فکری‌تان که با پیروزی انقلاب اسلامی نیز همراه است، صریح‌ترین و رادیکال‌ترین مواضع را علیه غرب و اندیشه جدید آن دارید. شما با اقتفا به‌ هایدگر درصدد نفی فلسفه غرب و روی آوری به «تفکر» که وجوهی از آن را در ولایت دینی می‌دانستید، بودید. اما امروزه ما شاهدیم که بر خلاف دوره نخستی که اشاره شد، شما برای دفاع از علوم انسانی، در یک موضع کاملا ضد‌ هایدگری، زبانی متافیزیکی را برای تحلیل و دفاع از علوم انسانی که رستنگاه‌اش در غرب بوده است، برمی‌گزینید. شما در دوره دوم فکری‌تان حتی به دفاع از فلسفه در برابر علم برمی‌آیید و هر امری را با توجه به بنیاد فلسفی‌اش تحلیل می‌کنید. به نظر می‌رسد که این دوره‌بندی‌ها بسیار واضح است. شما با این نظر مخالفتی ندارید؟ من باید دوباره تاکید کنم و بگویم که از انقلاب دفاع می‌کنم. به عبارت دیگر بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می‌کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می‌نگرم. لیبرال دموکراسی را هم پایان تاریخ نمی‌دانم. دیروز که غرب و جلوه‌های آن را به صراحت نقد می‌کردم نقدم، نقد از بیرون بود. یعنی خود را بیرون از تاریخ غربی فرض می‌کردم و به آن می‌نگریستم، اما در واقع ما در درون تاریخ زندگی می‌کنیم. درون تاریخ غربی یکپارچه نیست بلکه در آن مرکز و پیرامون، توانمند و ناتوان، استعمار کننده و استعمار شده، توسعه یافته و توسعه نیافته سرکوب‌گر و سرکوب شده به آسانی از هم تمییز داده می‌شوند. در این جهان در جایی غرب قوی و قدرتمند و هنوز بالنسبه بهره‌مند از عقل کارساز است و در قطب دیگر غرب مفلوک خود باخته و خرد سابق از دست داده قرار دارد که در بحبوحه غوغاها و پرحرفی‌ها از این سو به آن سو می‌رود. اگر قرار باشد در درون غرب سکنی کنیم، کجا را بر می‌گزینیم؟ در درون غرب باید در جانب فلسفه و مابعدالطبیعه بود زیرا قوام غرب به فلسفه است. من از علوم انسانی بدان جهت دفاع می‌کنم که شاید بتواند تا حدی فلاکت غربی را تعدیل کند. یعنی به فلسفه و علوم انسانی به عنوان راهی که برای ورود به منزل توسعه ضروری است، نظر می‌کنم، اما همچنان به گشایش راه دیگر امیدوارم. سخن سابق من در باب نظام ایدال بود. اکنون که باید راه توسعه را بپیمائیم من از لوازم و شرایط طی راه توسعه و گذشت از توسعه نیافتگی می‌گویم. این گفتار، یک گفتار فلسفی است و گفتار گذشته بیشتر سیاسی بود. البته گفتار فلسفی ضرورتاً ضد گفتار سیاسی نیست بلکه با آن متفاوت است. سخن را در وقتش باید شنید و فهمید و البته این کار آسانی نیست. اگر جهان توسعه‌نیافته این را می‌دانست کم و بیش از عهده مشکلات‌اش بر می‌آمد. در احوال‌ هایدگر آمده است که روزی جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی او یک کتاب در باب اخلاق می‌نویسد و‌ هایدگر در پاسخ به آن سوال گفته بود که بر چه مبنایی می‌توان از اخلاق سخن گفت؟ البته درست است که‌ هایدگر برای نیفتادن در دام متافیزیک این پاسخ را می‌دهد اما من می‌خواهم از شما بپرسم که چه زمانی یک کتاب در باب نسبت ما تفکر‌ هایدگر می‌نویسید؟ آیا اصلا با مواد و مصالحی که سنت در ایران در اختیار شما قرار می‌دهد، قادر به انجام این کار هستید. چه اینکه شما سنت ما را خوب می‌شناسید و در پژوهش‌هایی که درباره فارابی و تاریخ فلسفه در دوران ایران اسلامی داشته‌اید، به این امر التفات داشته‌اید؟ از شما استدعا می‌کنم خود را از تلقی پدید آمده و متداول شده در 20 سال اخیر آزاد کنید و مرا نماینده هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری ندانید، بلکه در سخن من نظر کنید و اشکال‌هایی را که به نظرتان می‌رسد، بگویید. من از هم‌نسلان و حتی از نسل بعد از خودم توقع ندارم که نوشته‌های مرا بخوانند، اما امیدوارم نسل شما و نسلی که دارد می‌آید، به آنها به این عنوان که نویسنده‌اش به فلان گروه موهوم منسوب است، بی‌اعتنایی نکند. من درد تاریخ توسعه‌نیافتگی را آزموده و باز گفته‌ام. یا به عبارت درست‌تر قصه بیرون‌افتادن از تاریخ را حکایت کرده‌ام. پس من از جانب دیگران و به نمایندگی آنان حرف نمی‌زنم اما در مورد اخلاق عرض می‌کنم که در جهان متجدد نسبت اخلاق با علم و سیاست دگرگون شده است. این جهان با اخلاق مخالفتی ندارد اما هیچ‌یک از ارکانش به اخلاق مستقل از اصول تجدد متکی و حتی پیوسته نیست و شئونش خود را ملتزم به رعایت قواعد اخلاق نمی‌دانند. شاید هایدگر هم به همین جهت نمی‌توانست در این عالم کتاب اخلاق بنویسد. در این جهان تکلیف اخلاق را قدرت معین می‌کند. اما کتاب نوشتن درباره هایدگر و هر فیلسوف دیگری وظیفه گروه‌های آموزشی فلسفه است. من هم که عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده‌ام، شاید می‌توانستم چنین کتابی بنویسم اما جز یک مقاله چیزی ننوشته‌ام. سنن فکری و فلسفی ما مانع رو کردن به هیچ فلسفه‌ای نیست. اتفاقاه به‌نظر من اگر بخواهیم در باب هریک از فلسفه‌های جدید اثر تحقیقی بنویسیم باید در فلسفه گذشته خود رسوخ کنیم. فلسفه‌های جدید از حیث مبنا با فلسفه ما تفاوت دارند اما فراموش نکنیم که هر دو فلسفه‌اند و فلسفه هرچه باشد، تفکر وجود است. برای رسیدن به مقام تحقیق در فلسفه باید با زبان فلسفه آشنا شد. زبان وسیله گفتن و نوشتن مقاصد نیست بلکه می‌تواند عین تفکر باشد. ما هر وقت با زبان فلسفه جدید آشنا شدیم، می‌توانیم در آن فلسفه به مقام تحقیق و هم‌زبانی و هم سخنی با فیلسوفان برسیم.‌ترجمه لفظ به لفظ و جمله به جمله ممکن است مقدمه این آشنایی باشد ولی با توقف در آن به فلسفه نمی‌توان رسید و اکنون ظاهراً این مقدمه قدری طولانی شده است. من هرگز تا کنون در فکر نوشتن کتابی درباره هایدگر نبوده‌ام، اما وقتی می‌خواستم تاریخ مختصر فلسفه معاصر را بنویسم، فصلی درباره هایدگر نوشتم که در مجموعه‌ای تحت عنوان «فلسفه چیست؟» چاپ شده است. متاسفم که به نوشتن تاریخ فلسفه معاصر موفق نشدم و اکنون دیگر فکر نمی‌کنم که فرصت این کار را داشته باشم، ولی هر روز فکر می‌کنم که شاید فردا روز فراغت باشد. اما فردا که می‌آید گرفتاری‌هایش را هم با خود می‌آورد. می‌دانید من کسی نیستم که با خشنودی وقتم را بیهوده در کارهای تشریفاتی که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، صرف کنم. مع‌هذا ناگزیر به بعضی کارهای کم و بیش پراکنده تن در می‌دهم و ساعت‌هایی از وقتم را در کار اداری و نشست‌های غیر لازم و کم فایده و نوشتن در مباحث متفرق و سخنرانی در این مجلس و آن مجلس صرف می‌کنم. از این بابت خوشحال نیستم اما تأسف خوردن هم وجهی ندارد. خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده‌ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است، فعالان عرصه فرهنگ هم این سالخورده ناتوان را معاف فرمایند. گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر تا چند ماه دیگر که دوره مسوولیت اداریم به سر می‌آید، زنده باشم، از تهران بگریزم. اما مگر جایی برای گریختن هست. کاش می‌توانستم از خود بگریزم. خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات/ چه‌هاست بر سر این قطره محال‌اندیش متاسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد اما گرد‌و‌غبار ضدیت کاذب با تجدد بیشتر آزارم می‌دهد. البته من در پراکنده‌کاری‌هایم هم همواره پروای فلسفه داشته‌ام، اما نمی‌توانم بگویم که وقتم مشوش نمی‌شده است. مختصر اینکه فلسفه وقت می‌خواهد و وقت نیست (بی‌تاریخی که می‌گویم مرادم همین نبودن و نداشتن وقت یا مشوش‌بودن آن است) و اگر باشد، مشوش است. من از اول که به سیاست فارابی پرداختم می‌خواستم بدانم که او چگونه فیلسوف شده است و از فلسفه چه می‌خواسته است و اکنون به ما چه می‌تواند بیاموزد و ما از او چه می‌توانیم بیاموزیم و مهمتر اینکه آیا با رجوع به آثار او و اخلافش چه نسبتی با فلسفه قدیم و جدید می‌توانیم داشته باشیم. رجوع و تمسک به یک فیلسوف هر کس که باشد و هر مقامی در تاریخ فلسفه داشته باشد و اکتفا به یک فلسفه، با فلسفه و تفکر فلسفی مناسبت ندارد. فلسفه با درد پرسش وجود آغاز می‌شود و پرسش را منحصراً از یک فیلسوف نباید پرسید. هر کس که در فلسفه پرسشی دارد با استادان فلسفه همزبان می‌شود و در طرح درست پرسش یافتن راه ورود به آن از آنها درس می‌آموزد. البته کسی که با سنت انس ندارد پرسش هم نمی‌تواند داشته باشد و اگر فلسفه بگوید تکرار الفاظ است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در دنیای تعقل افراد مهم نیستند، استدلال‌هایشان مهم است. به نظرم هایدگر در نقد تفکر غربی، مبانی عقلی خوبی را به میان کشیده و امثال دکتر داوری هم توانسته‌اند حرف هایدگر را بفهمند. عقلی که هایدگر به صحنه آورده است که از یک طرف عزم عبور از حجاب متافیزیک را در بر دارد و از طرفی ما را با وجودی خاص به نام «دای زاین» روبه‌رو می‌کند و این عقل نیاز امروز ما است. موفق باشید
7846

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم استاد عزیز بنظر شما اینکه اخیرا از بلندگوی مساجد قبل از اذان آیات قران پخش میشود و آنهم توسط نوار ضیط شده یک مساله بدعت و یک کار اشتباه نیست واقعا چنین چیزی در روایات هست که قبل از اذان آیات قرآن کریم را از پشت بلندگو پخش کنند؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: هر چه هست،‌یک سنت حسنه است مگر برای اذان صبح که چون موجب آزار مردم می‌شود نباید بیش از اذان صوتی از بلندگوی مسجد پخش شود. موفق باشید.
5304
متن پرسش
سلام رابطه تکلیف و نتیجه چه است؟ لطفا در مورد ما مرد تکلیف هستیم نه مسئول نتیجه توضیح دهید؟ نقش این گفتمان در پیچ تاریخی چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که رهبر عزیز«حفظه‌الله» فرمودند ما یک نتیجه را در نظر می‌گیریم و مطابق آن به تکلیف خود عمل می‌کنیم با توجه به این امر به هرچه پیش آمد راضی می‌شویم مثل ورود در دفاع مقدس که ما دفع دشمن را به عنوان نتیجه در نظر گرفتیم و سپس بنا به تکلیف خود مبارزه با آن را انجام دادیم و به نتیجه‌ای که خداوند مقدر فرمود راضی شدیم. در شرایط حاضر نیز ما در راستای عبور از حاکمیت استکبار جهانی به میدان آمده‌ایم و به تکلیفی که اقتضای چنین نتیجه‌ای را می‌کند عمل می‌کنیم و به نتیجه‌ای که خداوند در مراحل مختلف مقدر می‌فرماید راضی هستیم. موفق باشید
139

بدون عنوان*بازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم استاد بزرگوار جناب آقای طاهرزاده زید عزه آقای فاطمی فرمودند که این سوالات را برای جناب عالی بفرستم تا انشاء الله بتوانیم در کنار نظر سایر بزرگان، جواب شما را هم داشته باشیم تا در روند بررسی بحث نحله های مختلف علم ودین در ایران امروز، به بهترین راه ها دست یابیم و در مسیر ایجاد تمدن بزرگ اسلامی -به فرموده رهبر حکیم- گام برداریم. بنا به این دلیل که دوستانی که با هم کار می کنیم از طلاب فاضل درس خارج و فلسفه خوانده هستند، زبان علمی و مفصل بیانات جناب عالی راهگشای مسیر ماست. 1- خاستگاه و ضرورت های بحث پیرامون تولید علم و تکامل معرفت دینی در شرایط کنونی ایران و جهان اسلام و آثار و چشم انداز تحقق آن چیست؟ 2- علم و معرفت چیست(تعریف یا تعاریف هریک) و معیار یا معیارهای دینی بودن علم و معرفت چه می تواند باشد؟ 3- جایگاه دین و گستره علم و معرفت دینی در رابطه با ابعاد مختلف حیات انسانی چیست؟ 4-راهبردها و بایسته های روشی در تولید علم دینی و تکامل معارف اسلامی و الهی چیست؟ 5- جایگاه دستاوردهای فلسفی، علمی و تکنولوژیک غرب در روند تولید علم دینی و تکامل معارف اسلامی چیست؟ 6- آیا نظر شما درباره روش و فلسفه و تغییر مسائل و موضوعات علم دینی در علوم انسانی و علوم فنی و طبیعی با هم فرق دارد؟ یعنی در مقایسه با همین علوم انسانی و علوم طبیعی غربی موجود و علم دینی که در اینده انشاء الله تولید خواهد شد، به تفکیک چه تفاوت هایی وجود خواهد داشت؟ 7- آیا فلسفه صدرایی می تواند روش و فلسفه های مضاف لازم را ارائه دهد تا در روند تولید علم دینی موفق باشیم؟ در یک کلام، چه کنیم که به تدریج به وضع مطلوب شارع مقدس در علوم برسیم؟ 8-آسیب شناسی وضع موجود چیست؟ چگونه اکنون را توصیف می کنید؟ چرا مسلمانان از قافله تمدن مادی فعلی غرب عقب هستند و باید دنباله رو در تکنیک و فلسغه های مضاف غرب، حداقل در علوم فنی باشند؟ واقعا از اینکه وقت جناب عالی را گرفتم معذرت می خواهم.فرج نژاد
متن پاسخ

جواب: علیک‌السلام؛
باسمه تعالی
آنقدر سؤالات کلی است که فکر می‌کنم برای جواب‌دادن به آن‌ها بیشتر از یک‌سال وقت می‌خواهد، مضافاً این‌که سؤالات در کتاب‌ها و جزوات بنده به نحوی جواب داده شده. اگر عزیزان موضوع خاصی را در یکی از کتاب‌ها یا جزوات بررسی کرده‌اند و نیاز می‌بینند که آن را بیشتر روشن کنیم، شاید بتوان آن کار را انجام داد.
با آرزوی توفیق برای عزیزان

13645

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد نظرتون نسبت به این سایت چیست؟ http://meraj786.com/aboutus.html این سایت مربوط به پیرمردی است که سواد ظاهری ندارد ولی مطالب عمیق فلسفی عرفانی و معرفتی مطرح می کند. آیا می توان از این مطالب استفاده کرد؟ خواندن این مطالب تاثیری در سلوک دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چنین فرصت و امکانی برای بنده نیست که موضوعات مطرح‌شده در سایت مذکور را بررسی کنم. اگر از مطالب مطروحه نکته‌ای دارید که لازم است بنده نظر خود را بدهم بفرمایید در خدمت هستم. موفق باشید

9754
متن پرسش
سلام حضرت استاد. وقتتان بخیر. 1- حضرت امام یا شیخ انصاری (ره) در مصیبت فرزندشان برخلاف بقیه مردم، آرامش داشتند و مطالعه آن شبشان هم تعطیل نشد ولی مادر از دست دادن یا مرگ عزیزان ماه ها به سوگ می نشینیم. شما در کتاب «فرزندم این چنین باید بود» فرموده اید این انس خیالی است. می شود بیشتر توضیح بفرمایید؟ انس ما با اولیا انس قلبی است ولی عزیزان نه! 2- کتاب حافظ معنوی که با روایت آقای دکتر دینانی است برای فهم حافظ در کنار سیر شما خوب است مطالعه شود استاد؟ با سپاس بسیار
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- انسان‌های متعالی در عین آن‌که در مقام خیال از خیالِ پاک بهره‌مندند و نه خیال آلوده به وَهم، از قلب و عقل منوّر به حقایق نیز بهره‌مندند و لذا از یک جهت در مقام خیال برای فرزندان‌شان اشک می‌ریزند و از آن جهت که متوجه حقانی‌بودن هر حادثه‌ای هستند درآن مصیبت‌ها جزع نمی‌کنند 2- کتاب حافظ معنوی در هر حال کتاب خوبی است. موفق باشید
8168

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام خدمت استاد بزرگوار و دیگر دوستان . مدتی است که جلسات شرح حدیث احسان (ای اباذر) را گرفته و گوش می کنم . ظاهرا جزوه ای در جلسات ارائه شده و یا متن حدیث و... که هرچه در سایت گشتم و خواستم استفاده کنم چیزی نیافتم . اگر در این مورد چیزی مکتوب دارید دریغ ننمایید. با تشکر . ملتمس دعا
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: چند سال قبل انتشارات پیام آزاد، حدیث را به صورت کتابی جیبی چاپ کرد و گروه فرهنگی المیزان مقداری از آن را خرید، فکر می‌کنم هنوز هم دارند، از آقای توکلی بخواهید اگر دارند در اختیارتان بگذارند. موفق باشید
7493
متن پرسش
با سلام و عرض ادب ابتدا از استاد ارجمند تشکر می کنم بخاطر تحلیل های زیبایی که نسبت به مسائل زنان دارند و پیشنهادی را خدمت ایشان عرض می نمایم که بنده بعد از شنیدن جلسه سخنرانی مشهد در مورد زن و خانواده و با توجه به صحبتهای استاد در مورد جلد دوم کتاب زن آنگونه باشد و تشویق ایشان در مورد تفکر و تدبر زنان در مورد مسائل مربوط به خود، در خواست داریم و علاقه مندیم در صورت صلاحدید با یک گروه تحقیقی و علمی مناسب و قوی در جهت روشن شدن هر چه بیشتر مسائل زنان و حانواده و حتی نقش زن در جامعه از راهنمایی های استاد بهره مند شویم-تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این یکی از ضرورت‌های جامعه‌ی ما است تا زنان ما در تاریخی که در آن قرار داریم، حاضر شوند و آرمانی که زنان در آن نقش خود را دارند بشناسند. عمده آن است که بفهمیم هرکدام از ما در نظام‌سازی چه جایگاهی داریم و حقیقتاً آن‌طور که باید هنوز زنان، تعریف مناسبی از نظام‌سازی برای خود تعریف نکرده‌اند، نباید منتظر نقشی بود که مردان برای زنان در نظام‌سازی آینده پیشنهاد می‌کنند. روح زنان اقتضائات خود را دارد باید در این مورد خودشان احساس مسئولیت کنند که جایشان کجاست و خود را مسئول بدانند. همان‌طور که تنها خانواده‌هایی به نتیجه رسید که زنان، خودشان مطابق ساختار فکری خودشان در آن خانواده احساس مسئولیت کردند. این‌ها بزرگ‌ترین انسان‌های تاریخ بوده‌اند هرچند تاریخ را مردان نوشته باشند و مردانه هم نوشته باشند، توفیق نوشتن تاریخ را از زنان دارند. البته مواظب باشید در جاده‌ی فمینیسم نرویم. موفق باشید
689

معنای معقولبازدید:

متن پرسش
با سلام معقول اول وثانی را توضیح دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی، علیک السلام: این نوع مباحث احتیاج به شرح همراه با استاد دارد . جواب جنابعالی را در جمله ای عرض می کنم تا انشاء الهف با اهلش مباحثه کنید« مفهوم یا شخصی است وجزیی ویا کلی(معقول).وکلی نیز یا ماهوی است یا اعتباری وماهوی خود یامحسوس است ویا باطنی . واعتباری نیز یامنطقی است یا فلسفی.مفهوم ماهوی یا معقول اول :تصوری است که عروض واتصافش در خارج است مثل انسان یعنی دارای مصداق در خارج وقابل حمل در خارج است مثلا احمد انسان است.مفهوم اعتباری فلسفی یا معقول ثانی فلسفی تصوری است که عروض ان ذهنی واتصافش خارجیست مانند آتش علت سوختن است، علت مفهوم فلسفی است . موفق باشید
417

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام سوال من در مورد دکتر شریعتی هست چرا اینقدر نظرات در مورد او متفاوت است حتا بین امام که ایشون رو مسلم نمیدونستن و اقای سید حمید روحانی.رفته بود نزد امام و گفته بود خوب بود یک کلمه مرحومی مینوشتید،اینکه تاییدی نمیشود.ایشان نقل میکند که امام فرمودند:اگر او را مسلم میدانستم مینوشتم و بین رهبری که می گن :نقشی که مرحوم شریعتی در ترقی دادن نسل جوان، اوّل به انگیزه‌های مذهبی و اسلامی و بعد از آن به تفکرات اسلام راستین داشته، بسیار نقش اصیل و عمیق و همه‌جانبه بوده است. و بین آقای مصباح که میگن ((من قاطع هستم و در پیشگاه خدا شهادت خواهم داد و اثبات خواهم کرد که کتابهای دکتر شریعتی بسیاری از افراد را به مجاهدین پیوند داد و موجب پیدایش گروه هایی نظیر فرقان شد)) ((اولین باری که شریعتی را دیدم با همان نگاه اول متوجه شدم که ایشان انحرافات ریشه ای دارد)) ((شریعتی به اسم حمایت از اسلام و اسلام شناسی ریشه های اصلی اسلام را میزد)) ((بزرگترین خطرات این بود که شریعتی مهمترین اعتقادات را مسخ میکرد.از معنی و مفهوم خارج میکرد،یک معنای ساختگی میساخت که با همه ادیان سازگار باشد)) ((من شکی ندارم که اگر افکار دکتر شریعتی نبود،بیش از هشتاد درصد از گروه های وابسته به مجاهدین خلق به این خطوط کشیده نمیشدند.دامی که انها را به این گروه ها کشاند کتابهای شریعتی بود)) ((عملا اینطور بود که افکار و اثار شریعتی پلی برای بی دین شدن جوانان بود))
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی هرکدام از عزیزان از زاویه‌‌ای جایگاه مرحوم شریعتی را می‌نگرند که هرکدام نسبت به آن جایگاه، سخن خود را اظهار می‌دارند. همین طور که می‌بینید نه می‌توان نقش شریعتی را در رشد روحیه‌ی انقلابی در قشر تحصیل‌کرده منکر شد، و نه می‌توان از انحرافات فکری او گذشت. ولی می‌توان گفت شریعتی خودش قصدی در منحرف‌کردن جوانان نداشت و در آخر عمر نیز متوجه اشتباهات خود شد و جناب اقای حکیمی را مأمور تصحیح کتاب‌هایش کرد. موفق باشید
272

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
آقای عبدالعلی بازرگان در مقاله‌ای می‌گویند: «همان‌طور که حضرت سلیمان پس از آن‌که رحلت کردند، هیچ‌کس آگاه نشد تا موریانه‌ها عصای او را جویدند و عصا شکست و سلیمان به زمین خورد و مردم فهمیدند او مدت‌ها قبل مرده، نظام قرون وسطایی ولایت فقیه نیز چنین است هرچند عصای تشکیلات امنیتی آن را سر پا نگه داشته». باید چه جوابی به ایشان داد؟ جواب
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام فکر می‌کنم جناب آقای عبدالعلی بازرگان نه‌تنها انصاف را در مقاله‌ی خود رعایت نکرده‌اند و انتظار دارند به جای این‌که تکلیف انتخابات بر سر صندوق‌های رأی تعیین شود، وسط خیابان با آن حرکت بسیار افراطی تعیین شود و نظام اسلامی هیچ عکس‌العملی نشان ندهد. از این مهم‌تر مثالی است که در مورد حضرت سلیمان«علیه‌السلام» و عصای آن حضرت زدند و نتیجه گرفته‌اند ریشه‌های نظام ولایت فقیه از بین رفته است و مثل عصای حضرت سلیمان«علیه‌السلام» که پس از رحلت آن حضرت مدتی آن حضرت را نگه داشت، فعلاً نظام امنیتی کشور، نظام ولایت رانگه داشته! در حالی که نظام ولایت فقیه، جریان رویکرد به حقیقت است تا حکم خدا از طریق کارشناسی آگاه به متون دینی در جامعه جریان یابد. زیرا خداوند می‌فرماید: « مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون‏»؛ هرکس به غیر خدا حکم کند کافر است، حال چه در نظامِ فردی و چه در نظام اجتماعی. تعجب از آن است که چرا آقای عبدالعلی بازرگان نظام ولایت فقیه را یک نظام قرون وسطایی می‌دانند و ما را به نظام مدرنیته که نظام حاکمیت امیال حزب‌ها و صاحبان ثروت و قدرت است رجوع می‌دهند؟ در حالی که نظام ولایت فقیه؛ نظام عبور از فرهنگ مدرنیته‌ای است که رابطه‌ی جامعه را با عالم قدس و معنویت منقطع کرده، تا زمینه‌ی حاکمیت امام معصومی فراهم شود که واسطه‌ی فیض الهی بین خالق و مخلوق است. در این مورد شما را به جزوه‌ی «انقلاب اسلامی؛ طلوع شهر خدا» که در سایت «لب‌المیزان» هست ارجاع می‌دهم تا معلوم شود گویا آقایان در تاریخ زندگی نمی‌کنند. موفق باشید
8
متن پرسش
سؤال: در مباحث دینی مطرح می‌شود که عموماً دنیا و جذبه‌هایش علیه ما است و زندگی دنیایی همواره با ناکامی همراه است، آیا در آخرالزمان هم همین‌طور است؟
متن پاسخ

جواب: از یک جهت آری و از یک جهت خیر! از آن جهت ‌که دنیا را هدف خود قرار دهیم و قلب خود را مشغول دنیا کنیم، همیشه این کار بد است و هرکس گرفتار این نوع گرایش نسبت به دنیا شد، ناکام خواهد شد، ولی از این جهت ‌که در ظلمات آخرالزمان؛ فضای بین انسان‌ها فضای تقوا نیست، شرایط زمانِ ظهور حضرت درست عکس این شرایطی است که اکنون هست، چون در عالم بقیةالله همه عالم جیره‌خوار نظام مهدویت‌اند. نظامی که تجسم تقوای واقعی است. خداوند می‌فرماید: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ» یعنی؛ اگر مردم ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، حتماً برکات آسمان و زمین را بر آن‌ها می‌گشادیم. و مصداق کامل این آیه در زمان مهدی محقق می‌شود، به همین جهت در روایات داریم؛ زمین بسیاری از برکاتش را در آخرالزمان ظاهر می‌کند.

6055
متن پرسش
سلام.نظر شما درباره شخصیت آقای صمدی آملی چیست وآیا شما ایشان را از نزدیک می شناسید؟آیامنش وسیر وسلوک فکری وقلبی ایشان با حضرت علامه حسن زاده تفاوت دارد؟ونظر شما درباره بحثی که تحت عنوان تشکیک ماهیت بیان کردند چسیت؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از نزدیک ایشان را نمی‌شناسم ولی مطالبی که از ایشان خوانده‌ام نشان می‌دهد استاد فرزانه‌ای هستند. در مورد تشکیک ماهیت چیزی از ایشان ندیده‌ام. موفق باشید
243

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم اینجانب با رضایت قلبی همسرم می خواهم در اعتکاف شرکت کنم اما دوستی گفته برای تو شوهرداری از هر مستحبی واجب تر است بین امر خوب و خوب تر - خوب تر را انتخاب کن و در خلوت با خدا مناجات کن این مسئله را به همسرم گفتم ولی وی ترجیح می دهد به اعتکاف بروم سوال من این است که آیا در هر مسئله عبادی و حتی رفتن به زیارتگاهها که همسرم شرایط برایش فراهم نمی شود و ازاین لحاظ با رفتن من مشکلی و مخالفتی ندارد اینجانب نباید شرکت کنم2- چرا ما زنها نباید پیشنهاد دهنده امور مستحبی و یاد آوری اعمال واجب به همسرمان باشیم؟3- گاهی گناهانی مرتکب می شوم و بعد زود پشیمان می شوم از این رفتارم خسته شدم چه کار کنم ؟ با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی علیک السلام: 1- در هر صورت وقتی مطمئن هستید شوهرتان راضی است که به اعتکاف بروید، چرا از عملی این‌چنین با برکت استفاده نکنید؟ ولی عنایت داشته باشید که رضایت قلبی شوهر برای شما کارساز است، لذا اگر احساس کردید بیشتر دوست دارند در کنارشان باشید این به سرازیزی رحمت خدا برای شما نزدیک تر است. 2- این طور نیست که زنان نباید به همسرشان امور مستحب و واجب را متذکر شوند، بلکه بهترین زنان، زنانی هستند که در امور آخرت به شوهرانشان کمک کنند. 3- همین‌که پس از گناه زود پشیمان می‌شوید لطف خدا است. شیطان شما را گرفتار گناه می‌کند تا از ادامه‌ی دینداری مأیوس شوید، شما متوجه لطف خدا شوید که نمی‌خواهد گناهکار بمانید، شما را متذکر بدی گناه می‌کند تا مفتخر به توبه شوید. موفق باشید

13289

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد گرامی: با توجه به اینکه دختران از سنین کم دوست دارند آرایش کنند و لباس های نه چندان پوشیده بپوشند به نظر شما چگونه می توان این حس جلوه گری را در آنها مدیریت کرد که نه با محدود کردن بیش از حد آنان سرکوب شود و در جای نامناسبی در اجتماع و در حضور نامحرمان سر باز کند و نه با آزاد گذاشتن زیاد آنها خودمان عاملی برای تشدید و انحراف آنها شویم؟آیا این درست است که به آنها اجازه دهیم در خانه و در حضور محارم هرطور دوست دارند و البته تا آنجا که اسلام اجازه داده آزاد باشند؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً اشکال ندارد ولی بنده در این امور دارای تخصص لازم نیستم. خوب است که موضوع را با آقای حجت‌الاسلام اشترانی دروبلاگ « مزرعه ایمانی و علمی » در میان بگذارید. موفق باشید

نمایش چاپی