باسمه تعالی: سلام علیکم: در قسمت «یادداشت ویژه» بحثی تحت عنوان «محکمات و متشابهات دکتر فردید» داشتهام. عینا آن را خدمتتان ارسال می دارم. موفق باشید
محکمات و متشابهات دکتر سید احمد فردید
باسمه تعالی
سوال:پس از سلام خدمت استاد طاهرزاده؛ با توجه به اینکه ما آثار جنابعالی را در راستای روشنگری معارف اسلامی و فرهنگ اهلالبیت و اندیشهی امام خمینی میدانیم ولی بعضی مواقع از جملات آقای فردید استفاده میکنید در حالیکه در مورد آقای فردید اما و اگرهایی به گوش میرسد که نمیتوان به ایشان به عنوان یک دانشمند اسلامی نظر کرد. دلیل شما در این مورد چیست؟
باسمه تعالی
جواب :علیک السلام: اجازه دهید موضوع را با وسعت بیشتری مطرح نمایم به امید اینکه برای سایر خوانندگان نیز مفید افتد و توانسته باشم زوایای دیگری از سؤال مذکور را نیز جواب داده باشم.
1- همان طور که قرآن به عنوان حکیمانهترین سخن، دارای محکمات و متشابهات است و خداوند توصیه میفرماید از طریق فهم محکماتِ کلام الهی؛ متشابهات آن کلام را معنی کنیم.[1] هر سخن حکیمانهای که از ارائهی نکات سمبلیک غافل نیست، دارای محکمات و متشابهات است، و راه ورود به اندیشهی حکیمان، شناخت محکمات سخنان آنان است تا بتوان جایگاه سخنان متشابه آنها را نیز درست تعیین کرد. و این غیر از سخن افرادی است که در مشهورات زندگی میکنندو در شخصیت معرفتی خود سخن محکم و متشابهی ندارند.
مسلّم سخنان بلند که نظر به معانی بیکرانه دارند، در قالب کلمات حبس نمیشوند و معانی آنها گستردهتر از آن است که بتوان آنها را در قالب عرفی الفاظ ارائه داد و وقتی روح کسی از کلمات معمولی بلندتر بود با بهکارگیری الفاظ در جایی غیر از جای عرفیِ خود باطن خود را به نمایش میگذارد و اینجاست که متشابهات در سخنان چنین افرادی نیز ظاهر میشود. به گفتهی فردید؛ «هنر انسان در متشابهات است، بالاترین تفکر برای انسان، تفکر سمبولیک است، با سمبولیک و متشابهات است که انسان از عالم ماده کنده میشود و به سوی خدا میرود و لذا در قرون وسطی و اسلام تمام حرفها شعری است».[2]
2- اهل فکر با شناخت محکمات عالَم، عالَم را تفسیر میکنند و مواظباند حادثهها حجاب تفسیر درست عالم نشود. به عنوان نمونه در حادثهی کربلا، ظاهر حادثه پیروزی یزید است ولی امام حسینu که قواعد محکم عالم را میشناسند میفرمایند: «ظهور پیروزی آنها در آن حدّ است که یک سوار از اسب خود پیاده شود».[3] در حالیکه بر خلاف بصیرت حضرت سیدالشهداءu، ظاهر قضیه آیندهداری را برای یزید نشان میدهد.
3- انبیاء و اولیاء الهی نهتنها خودشان بر اساس هماهنگی با محکمات عالم حرکت میکنند و تصمیم میگیرند، بقیهی انسانها را نیز متوجه محکمات عالم مینمایند. اهل فکر با دقت بر حرکات و سکنات انبیاء و اولیاء میتوانند محکمات آنها را بشناسند و بر آن اساس حرکت کنند، و ما را دعوت میکنند تا حرکات و سخنان آنها را بر اساس محکماتشان میشناسیم، تحلیل کنیم تا بتوانیم به درون تفکر آنها راه یابیم.
4- قرآن میفرماید: «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[4] و در قیامت پروردگارت و فرشتگان صف در صف خواهند آمد. در حالی که خداوند و ملائکه بیمکان هستند و آمدن به صورت معمولی برای آنها معنی ندارد. لذا باید بر اساس محکماتی که میفرماید در قیامت حقایق ظهور میکند، آمدن پروردگار و ملائکه را به ظهور ربوبیت پروردگار و ظهور جلوات اسمای الهی از منظر ملائکةالله تبیین نمود.
5- ما حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» را در این عصر شخصیتی میدانیم که خداوند قلب او را مستعد اشراق حقایقی دانسته که افق آیندهی بشر را به صورتی همهجانبه روشن میکند، با توجه به این امر هر شخص و جریان فکری که در ذیل اندیشهی حضرت امام قرار گیرد و رجوع به ایشان باشد - آنهم رجوع به همهی جوانب اندیشهی حضرت روح الله«رضواناللهعلیه» - مورد توجه ما است و از آن رجوع به عنوان یکی از راههای نظر به حقیقت استقبال میکنیم. و جناب آقای دکتر احمد فردید را از جمله اشخاصی میدانیم که به اندیشهی حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» رجوع دارد که دلایل خود را در ادامه تحت عنوان «محکمات و متشابهات دکتر سید احمد فردید» خدمت عزیزان عرض میکنیم و از دلسوزان انقلاب تقاضامندیم چنانچه میتوان اندیشهی آقای فردید را یکی از راههای رجوعِ تفصیلی به انقلاب اسلامی و حضرت امام«رضواناللهعلیه» دانست، بهعنوان یاران و یاوران انقلاب اسلامی تلاش کنند جریانهای مخالفِ عبور انقلاب اسلامی از فرهنگ غرب طوری جوّ را نسبت به ایشان مسموم ننمایند که نسل جدید از ارتباط با اندیشهی ایشان محروم گردد.
6- از جمله شخصیتهایی که تفکر و حرکاتش دارای محکمات و متشابهات است؛ دکتر سیداحمد فردید است و لذا میطلبد که سعی شود محکمات معرفتی وی روشن شود. محکماتی که میتوان در لابلای تفکر دکتر فردید یافت و آنها را مبنای بسیاری از سخنان و موضعگیریهای او دانست؛ عبارتند از:
الف: هرچیزی که به عالم قدس یعنی عالم بقاء یا «وجود» متصل نباشد، بیآینده است.
ب: «وجود» به نحوی زنده قابل درک است و با چنین رویکردی به «وجود» راه تفکر گشوده میشود و لذا سخت مواظب است اصالت را به «وجود» دهد، آنهم به وجودی که عین خارجیت است، و نه وجود مفهومی، بدون آنکه سایهی «سوبژکتیویته» و «ابژکتیویته» بر ذهن او حاکم باشد. حتی در تحلیل شخصیت هایدگر از همین مبنا کمک میگیرد و میگوید: «تمام هَمّ هایدگر آن است که اصالت را به «وجود» و به «الله» دهد. از همین منظر در نگاه به ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» تجدید نظر میکند و میگوید: ««وجودِ» ملاصدرا متعالی از وجودِ ذهنی و عینی است. در فلسفهی ملاصدرا تعالی و دفاع از قرآن است».[5] میفرماید: «ملاصدرا پریروز دارد».[6]
ج: زمان را به «زمان فانی» و «زمان باقی» تفسیر میکند و بر آن اساس زمانه را میسنجد و حوالت زمان را ارزیابی میکند،[7] و مسلّم روزگاری را که گرفتار زمان فانی است، روزگار تاریک و فلکزده میداند، که میتوان در دل این دستگاه مبنای محکمتری را یافت و آن اینکه؛ «هر کثرتی که به وحدت متصل نشود، بیهویت و مضمحل خواهد بود».
د: به نحوی بسیار دقیق متوجه است «سوبژکتیو» و «اوبژکتیو» تفکری است در مقابل «حضور». لذا میگوید: «آن فلسفهای مطلوب است که انسان را از فلسفه تنزیه کند».[8]
ه - متوجه نگاهی است که در تحلیل آدم و عالم راززدایی میکند و برای نقادی هر شخص و قومی به اندازهی غفلت یا توجه آنها به «راز» توجه دارد. میگوید: «مسئله ما با یهودیت، کینهتوزی نیست، مسئله راز است. یهودی از خاک کنده شده، آسمان هم ندارد و لذا با خدا و فرشتگان ارتباط ندارد و خدایش نفس امّاره است... خدایش بانک و بانکداری است، این قوم ریشه ندارد، بیوطن است... این قوم است که بعد از کانت فلسفه غرب را در دست دارد».[9]
و: فردید با نگاه به ظهور اسم خاص در هر دوره، آنطور که محیالدین در فصوص فتح باب میکند، میتواند هویت آن دوره و افراد آن را شناسایی کند. میگوید: «من از فلسفهی تاریخ میروم به خداشناسی تاریخی و بعد علمالأسماء تاریخی، و مشاهده میکنم هانریکربن یهودی و فراماسون و یهودیزده است، این را باید در تاریخ دید که یهودی چگونه مرگ را فراموش کرده و مظهر تاریخ جدید شده».
چنانچه ملاحظه میفرمایید به جزئیات شخصیت هانری کربن نمیپردازد تا تمایل او به شیخ اشراق و یا توجه او به تشیع حجاب رؤیت جایگاه تاریخی او شود. گزندگی سخن فردید به جهت نگاه خاص او به جایگاه حادثهها و تفکرها است. او بقیه را به منظر تاریخی و علمالأسمایی خود دعوت کند تا آنان نیز در چنین نگاهی به جایگاه حادثهها و تفکرها با او هماهنگ شوند، میبیند و میگوید و میرود. مرحوم دکتر محمد مددپور در همین راستا در مورد فردید میگوید: «شاید اگر زبان استاد همان قدر که مظهر جلال و قهر الهی بود، مظهر لطف میشد، عالَمِ موجود قدری بیشتر بر هم زده میشد، و به عصر انتظار حقیقی نزدیکتر میشدیم».
ز: تقسیم تاریخ به «پریروز» و «دیروز» و «امروز» و «فردا» و «پس فردا»، از اصول فکری فردید بهشمار میآید. و چنین نگاهی توانایی خوبی در تحلیل زمانه بهدست انسان میدهد و کمک میکند تا ظلمات دوران را از تاریخ نور باز شناسد. از نظر فردید «امروز» دورهی حاکمیت بشر به معنای حاکمیت نفسانیت بر تاریخ است که میتوان آن را لیبرالیسم فلسفی دانست و همین موضوع، آزادی مطلقِ خواهش انسان را در پی دارد و بر همین اساس هیچ چیز انسان را جز خواهش دیگران محدود نمیکند و این روح دوران جدید است که فردید آن را «خودبنیاد» مینامد. در این وضعیت انسان به مثابه خواسته و خواهشِ محض حضور دارد، و این موضوع در اندیشهی شوپنهاور نیز بهعنوان «بشرباوری» و یا بشرمداری مطرح است.
ح: بر مبنای نگاه تاریخی و شرحالأسمایی میگفت: «تاریخِ تجدد ما ذیل تاریخ غرب است» تا ما متوجه شویم در کدام از مرحلهی تاریخ غرب با غرب مرتبط شدهایم. وقتی روشن شد موقعی با غرب مرتبط هستیم که دیگر غرب از نشاط افتاده، وقتی خواستیم شبیه غرب شویم که غرب در خود متوقف شده و به همین جهت غربزدگی ما بیش از آنکه خودِ غرب در بحران باشد، عین فلکزدگی شد. وقتی صدر تاریخ تجدد ما ذیل تاریخ غرب شد، آنچه از غرب به ما میرسد جز تفالههای ژورنالیستی غرب نخواهد بود و لذا هر جریانی که در کشور ما به غرب نزدیک شد در بیهویتی و بیوطنی گرفتار گشت.
6- فردید از «دیروز» به «بنیادانگاری» و یا «بنیاداندیشی» یاد میکند و آن را دورانی میداند که با آن متافیزیک آغاز شد. در واقع از این دوره به دورهی آغاز تفکر یونانی یاد میشود که بشر در دام مفاهیم میافتد و فلسفه پدید میآید. اما از نظر فردید «پریروز» دورهای است که بشر با حقیقت سر و کار دارد و در یک رابطهی وجودی با عالم بهسر میبرد. «پس فردا» نیز دورهای است که بشر بار دیگر با حقایق مواجه میشود که شاید بتوان آن را دوران «ترانس مدرن» نامید. فردید دوران «پس فردا» را متعلق به حضرت بقیةاللهg میداند، همانطور که «پریروز» را دروهی محمدf میشناسد. خدای «پریرور» و «پس فردا» را مدّ نظر دارد. بر همین مبنا او گاهی گامی به «پریروز» که دوران حیات دینی است، برمیداشت تا جهشی به سوی «پس فردا» داشتـه باشد. به تعبیـر دیگر خود را - ماوراء تاریخ گسسته مدرنیته- در تاریخ نورانی علم حضوریِ انبیاء و اولیاء سیر میداد. این دیدگاه بر «زمان باقی» اشاره دارد و از آن طریق در هر دورهای میتوان با نظر به تاریخِ «پریروز» در تاریخ «پس فردا» زندگی کرد و خود را در اردوگاه انتظارِ ظهور تاریخ بقیّةاللهی قرار داد.
از نظر فردید؛ «فردا» ادامهی تاریخ ظلمانی امروز است که بشر نتوانسته به خودآگاهی و دلآگاهی برسد. بشر در «فردا» هنوز میخواهد روح مدرنیته را به تمامیت برساند.
7- بر اساس نگاه فردید نسبت به «پریروز» و «دیروز» و «فردا» و «پس فردا» ،کسی که با فلسفهی حقیقی زندگی کند و در آن بمیرد، خودآگاهانه به عالم مینگرد و از فطرت اول که «آگاهی» است، به فطرت ثانی رفته، در همین راستا فیلسوفان فراوانی در شرق و غرب بودهاند که از فلسفه به عرفان نقب زدهاند تا به نفسالأمر و حقیقت اشیاء دست یابند.
8- دعوت فردید به بازبینی «پریروز» و نظر به «پس فردا» ، عامل گذشت از متافیزیک است و موجب «دلآگاهی» و رجوع به حقیقت میشود، و در این منظر است که انسان با حضور و حکومت اسماء الهی در مناسبات عالَم و آدم آشنا میگردد. فردید با این نگاه خدای غربی را زئوس و طاغوت میبیند که تفاوت ماهوی با «الله» دارد و متوجه است هرگز «الله» بر روح غرب حاکم نیست. غرب گرفتار «سوبژکتیویته» است و لذا نمیتواند با «حقیقت» روبهرو شود.
9- اینکه متأثران از تفکر فردید نمیتوانند به روح «فرداییِ» برنامههای اصلاحی دولتهای سازندگی و اصلاحات تن دهند، نه از آن جهت است که امید خود را از افقی که در نظام اسلامی به چشم میخورد از دست داده باشند، بلکه عطش عبور از فردا به پس فردا موجب شده که نتوانند دل خود را به فردایی بسپارند که ادامهی مدرنیته است و میخواهند از ایران یک ژاپن اسلامی بسازند.
تفکر فردید؛ «ولایت فقیه» را مرحلهی امیدی برای عبور از مدرنیته به سوی بقیةالله میداند و لذا با آنهایی که سعی دارند از ولایت فقیه شرایط تحقق مدرنیته را بیرون آورند، هرگز سر سازش ندارد. او به تحقق بیرونی نظام بقیةالله نظر دارد که همان تمدن اسلامی است و این غیر از نگاهی است که تفکر حضوری شیعه را در محدودهی آکادمیها محدود میداند و سرنوشت بشر را به سیاسیون میسپارد.
10- هرکس بخواهد فکر کند و به لوازم فرهنگ مدرنیته و جایگاه تاریخی آن بیندیشد نمیتواند از تفکر فردید بهرهمند نگردد. او در نگاه انسان نسبت به بازخوانی سنت شرقی، اسلامی به نحو قابل توجهی تأثیر میگذارد، به نحوی که انسان احساس میکند به حقیقت مطلب نزدیک شده است.
وقتی بخواهیم به فلسفهای ناب با منظری اسلامی، ایرانی دست یابیم، نظر فردید در نشاندادن وجه شرقی، غربیِ تفکر، به ما کمک میکند.
11- فردید یک دانشمند ایرانی است که اصطلاحات مخصوص به خود داشت که با نگاههای تمثیلی در هم آمیخته بود و از این منظر از هایدگر الهامات نابی دریافت کرده بود، نه اینکه تصور کنیم او مترجم آثار هایدگر است و سؤال کنیم آیا او به هایدگر وفادار بوده یا خیر؛ حتی او تفسیری که از نیچه ارائه میکرد متناسب اندیشهی اسلامی، ایرانی است تا ما را در فهم وضعیت ذهنی و ملّیمان یاری دهد. او همسخنی با هایدگر دارد، ولی این همسخنی به معنی تبعیت و تقلید نیست، هرگز دو فیلسوف نمیتوانند مقلدِ هم باشند.
شاید از این جهت نیز فردید راهنمای خوبی برای ما باشد که آنچه از زبان و اندیشهی فیلسوفان مییابیم در کنار بازخوانی تمام اندیشهها، به آن نکاتی از اندیشهها توجه ویژه بیندازیم که به شرقیبودن و ایرانیبودن و مسلمانبودن ما اشاره دارد.[10] در همین راستا فردید در عین همسنخی با هایدگر، با استفاده از اندیشهی قرآنی سعی میکند راهی برای فهم وضع تاریخی ما و مواجهای که باید با جهان پیرامونمان داشته باشیم بر روی ما بگشاید، به همین جهت اصطلاحات خود را از فلسفهی اسلامی و عرفان نظری ابنعربی گرفت.
12- با غور در سخنان دکتر فردید متوجه میشویم او فهمی را یافته بود و میخواست آن را به شکلی عمیق و غنی سامان دهد، به این نتیجه رسید که باید آن فکر را با یک مواجهی شرقی، غربی ارائه دهد و بر این مبنا با فیلسوفان مورد علاقهاش مرتبط میشد و از آنها سخن میگفت، ولی نه برای آنکه فیلسوفان را به ما معرفی کند، بلکه برای آنکه فهم خود را به گوش ما برساند، از این لحاظ شایسته است آزاد از هر پیشفرضی با اندیشهی او مواجه شویم و بنگریم ما را به چه میخواند و در مورد تحلیل مسائل عصر و عهد خود چه میگوید.
موارد فوق دلایل مختصری بود که ما را بر این میدارد تا معتقد شویم با رجوع به افکار آقای فردید میتوان نسل جدید را به اندیشهی حضرت روح الله«رضواناللهعلیه» نزدیک کرد.
البته بنده نمیگویم فهم اندیشهی فردید کار آسانی است ولی با اندک همدلی میتوان افکار گرانسنگی از دل آن اندیشه بیرون آورد، در آن صورت است که دیگر نهتنها فردید را اندیشمندی پراکندهگوی نمییابیم حتی نتیجه هم نمیگیریم که چون پسامدرنیسم محصول غرب است و فردید با آن هایدگری احساس همسخنی میکند که معتقد به پسامدرنیسم است، پس فردید رجوع به غرب دارد و اصرار داشته باشیم نباید او را در اردوگاه طرفداران انقلاب اسلامی جای دهیم. فکر میکنم ما باید در قضاوتمان نسبت به مرحوم فردید از نگاه شیفتگان به امام و انقلاب موضوع را دنبال کنیم و نه از نگاه روشنفکرانی که نسبتی با انقلاب ندارند و با نگاه تماشاگرانهای که به انقلاب دارند به نقد فردید میپردازند. بنده نگاه اخیر را دامی میدانم که در مقابل دوستداران انقلاب اسلامی پهن کردهاند تا به جای احساس اخوت نسبت به امثال فردید ، خود را گرفتار نقطهضعفهای همدیگر کنیم و توصیهی « المؤمن مرآت المؤمن» را که موجب میشود هرکس در آینهی وجود دیگری راهی به سوی مقصود بگشاید، فراموش شود و فردید بهعنوان ضد ارزش مطرح گردد.
تا آنجایی که بنده در فلسفهی غرب تأمل کردهام برایم روشن است که فیلسوفان غربی از فلسفه و عرفان اسلامی آگاهی داشتهاند و امثال هگل با برداشتهای ناقصی از فلسفه و عرفان اسلامی موضوع مرحلهای بودن تاریخ را در فلسفهی خود مطرح میکند و مارکس نیز تحت تأثیر فلسفهی هگل جبر تاریخ خود را که صورت واژگونهای از سخن هگل بود، مطرح نمود حال چرا نگوییم مرحوم فردید در فلسفهی علمالأسماء تحت تأثیر ابنعربی است به جای اینکه بگوییم تحت تأثیر مارکس و هگل است؟
سوال:. شما در بخش پرسش و پاسخ كتاب مدرنيته و توهم به نكته بسيار مهمي اشاره كرديد و آن هم اين كه هايدگر و ملاصدرا همچون آينه هايي هستند كه يكديگر را نشان مي دهند. بنده با مطالعه آراء مرحوم دكتر فرديد و آقاي دكتر داوري(كه البته در برخي از موارد تفاوت هايي هم با نظر دكتر فرديد دارد) يك اشراف كلي نسبت به اين نظر شما پيدا كردم اما خود آقاي دكتر فرديد ملاصدرا را غربزده ميخواند این موضوع را با آن سخن چگونه جمع کنیم؟ . ياعلي
جواب: باسمه تعالی؛ علیک السلام: آقای فردید در کتابی که آقای دکتر دیباج تحت عنوان «مفردات فردیدی» از سخنان ایشان منتشر کردند جملهای دارند که قابل تأمل است. ایشان در آنجا در صفحهی290میفرمایند: «من میخواهم از نو، ملاصدرا بخوانم تا آنجا که سوبژکتیو و ابژکتیویته در ملاصدرا محو شود، تفسیر من از ملاصدرا غیر از تفسیر خودبنیادانهای است که حوالت دورهی جدید است». از این جمله معلوم میشود سخنانی که در قبل نسبت به فلسفهی ملاصدرا گفتهاند و آقای مددپور در کتاب «دیدار فرهی» آورده، آخرین حرف دکتر فردید در رابطه با ملاصدرا نیست و تحول مهمی در دیدگاه ایشان بهوجود آمده که متوجه شدهاند «وجودی» که جناب ملاصدرا به آن نظر دارد در نهایت نظر به «وجود» در خارج دارد و نه به مفهوم وجود که عموماً فلسفه به آن میپردازد. در صفحهی 231 آن کتاب میگوید: «ملاصدرا پریروز دارد». یا در صفحهی 440 میگوید: «وقت ملاصدرا در مقایسه با وقت میرداماد دوری از طاغوت است». موفق باشید
[1] - سوره آلعمران آیه 7 میفرماید: «هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...»؛ اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد پارهاى از آن آيات محكماند، آنها اساس كتابند و پارهاى ديگر متشابهاتند.
[2] - سید موسی دیباج، مفردات فردیدیه، گفتار بیستم.
[3] - سیدبنطاووس، لهوف، ص 42
[4] - سوره فجر، آیه 22
[5] - سید موسی دیباج، مفردات فردیدیه، ص 229
[6] - همان؛ ص 231 و 290
[7] - همان؛ ص 247
[8] - همان؛ ص 261
[9] - همان؛ گفتار سیزدهم روحانیت و هنر
[10] - در رابطه با امر فوق؛ به مصاحبه دکتر موسی دیباج در مورد فردید، کتاب هفته، شماره 114 در 15 دیماه 1386، رجوع شود.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که اسلام را باید در خانهی علی «علیهالسلام» جستجو کرد و نه در سقیفه، انقلاب اسلامی نیز حضور ارزشهای الهی در این تاریخ است و در هرجایی میتوان وجهی از آن را یافت و در همانجا میتوان حجابهای مانع حضور انقلاب اسلامی را مشاهده کرد. انقلاب اسلامی در مجلس شورای اسلامی وجود دارد آنجایی که نمایندگان روحیهی مقاومت را دامن میزنند و در مجلس شورای اسلامی وجود ندارد وقتی بعضی از نمایندگان با وادادگیِ تمام و تحقیر کامل ملت ایران عکس سلفی با کسی میگیرند که هیچ نسبتی با اهداف انقلاب اسلامی ندارد. آنجایی که خداوند میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛[1]
اى مؤمنان به يهود و نصارى اعتمادى همراه با محبت نداشته باشيد، و محبت آنها را در دل خود جاى ندهيد، آنها خودشان نسبت به هم محبت و ولايت متقابل دارند و در بين خودشان بعضى ولى بعض ديگرند، و با همه فاصله اى كه دارند عليه شما متحد مى شوند و به شما نمى گروند و خودشان را رها كنند. هركس به آنها محبت داشته باشد از آنهاست - در واقع با اين محبت، روح و روحيه انسان با آنها يكى مى شود - و همچنان كه آنها ظالمند و خداوند هدايتشان نمى كند آنهايى هم كه محبتِ يهود و نصارى را در دل بپرورانند به راه هدايت نمى روند و به مقصدى كه مى خواهند نمى رسند. در ادامه مى فرمايند: «فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِى بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ»؛[2] مى بينى آنهايى كه در قلبشان بيمارى عدم هدايت واقع است و به همين جهت ظالم ماندند، در جهت نزديكى به يهود و نصارى سرعت مى گيرند و مى گويند: مى ترسيم در اثر جدايى از آنها به ما گرفتارى برسد و بدين شكل محبت خود را به يهود و نصارى توجيه مى كنند، اميد است با رسيدن فتح و يا امرى از جانب خداوند، پشيمان شوند و دروغشان بر مؤمنين آشكار شود. اينها در دلشان خاموشى اسلام را پنهان كرده بودند تا بتوانند با ارتباط با يهود و نصارى و نابودى تفكر اسلامى مانعى براى شهوات دنيوى خود نداشته باشند، و وقتى فتحى نصيب مسلمانها شد افسوس مى خورند.
خداوند فرمود: «بيمار دلان، در جهت محبت به يهود و نصارى سرعت مى گيرند» بيمار دل كسى است كه از سلامت فطرى خارج شده و از اخلاص و توحيد بيرون آمده باشد و به همين جهت گفته اند؛ بيمارى دل باعث مى شود كه انسان با هر بادى بجنبد و با هر سختى از مسير توحيدى خود به شك فرو رود، لذا چون در جاى ديگر فرمود: منافقان قلبشان مرده است، منظور از اين بيمار دلان منافقان نيستند بلكه همان مسلمانان بى تفكرِ ظاهربين مى باشند. سپس ادامه مى دهد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ»؛[3]
آنگاه كه فتح رسيد، مؤمنان به سست ايمانانِ بيمار دل گويند: آيا اين يهود و نصارى همانهايى هستند كه سوگندهاى سخت خوردند كه با شما باشند؟ كارها و تلاشهاى اين محبت ورزان به يهود و نصارى، همه هدر رفته و زيانكار شدند. در ادامه مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛[4] اى مؤمنان (بدانيد) كسى كه از دوستى مؤمنين به دوستى يهود و نصارى بر گردد، به زودى خداوند عده اى را به جاى آنها مى آورد كه محبتشان متعلق به خداوند است و دشمنيشان به يهود و نصارى، آنها به خاطر خداوند نسبت به مؤمنين فروتن و نسبت به كافرين بى اعتنا و گردن فرازند، و خداوند كه ياور حقيقى دين است دوستداران يهود و نصارى را كه ظاهراً مسلمانند، مى بَرد و چنين مؤمنانى را مى آورد كه در راه خدا قيام مى كنند و خداوند در اين قيام كه براى يارى دين است كمكشان مى نمايد و از اوصاف آنها اين كه هيچ نگران نيستند كه كسى در راه احياء دين و قيام براى دين سرزنششان كند و با نظام ارزشى خودش بخواهند حركت آنها را ارزيابى كنند، اين روحيه و قيام، فضل الهى است كه به هر كس خواست مى دهد - مسلم به كسانى مى دهد كه قصدشان تماماً قيام براى خدا باشد - و خداوند واسع و عليم است.
ارتداد فكرى در جامعه ى اسلامى
حضرت علامه طباطبايى «رحمةالله عليه» در تفسير الميزان در ذيل چهار آيه فوق بحث مفصلى دارند كه خلاصه آن عبارت است از: «قرآن به چيزهايى تأكيد مى كند كه اگر انسان مواظب نباشد عوامل و شرايط موجود دست به دست هم داده مسلمين را به پرتگاه سقوط مى كشاند، قرآن به محبت به اهل البيت (ص) دستور داده و در آن تأكيد و مبالغه نموده ولى بعدها چنان ستم هايى به اهل البيت نمودند كه اگر واقعاً از طرف قرآن مأمور بودند به اهل البيت (ص) ستم كنند بيش از آنچه كردند نمى توانستند بكنند. يعنى خداوند مردم را به آنچه محبت به آنها موجب سعادتشان بود دعوت كرد و آنها عكس آن عمل كردند، و از طرف ديگر مسلمانان را از دوستى كفار و اهل كتاب نهى نمود و آنها درست عكس آن عمل كردند و هيچ نهى اى در هيچ يك از موارد شرعى مثل نهى از دوستى كفار و اهل كتاب تشديد و تأكيد نشده است، در حدى كه ملاحظه مى كنيد در سوره مائده آيه 51 فرمود: «هر كه با آنها دوست است از آنهاست». و در سوره آل عمران آيه 28 باز همين سخن را با مضمونى ديگر فرمود.[5]
وقتى امر به معروف كه حافظ سيره و سنت پيامبر و ائمه (ص) است مختل شود، شعائر عمومى و جلوه هاى اجتماعى سقوط نموده، سيره كفار به جايش مى نشيند و پايه هاى خود را محكم مى كند، تمام چيزهايى كه اجتماع مسلمانان را احاطه نمود و امروز در بين ما جارى است همانهايى است كه از كفار گرفته ايم، اينكه در آيه مورد بحث مى فرمايد: كسانى را مى آورد كه هم آنها خدا را دوست دارند و هم خدا آنها را ... شما امروز عكس آن را مى بينيد به طورى كه ما يهود و نصارى - كه امروز در غربِ تحت تأثير يهود تجلى كرده - را دوست داريم، ما خدا را دوست نداريم كه در مقابل كفار ذليل و بر مؤمنين سركش هستيم، از جهاد در راه خدا هراس داريم و از هر سرزنشى كه از طرف آنها به ما شود، جا مى خوريم. اين همان است كه در سوره مائده آيه 54 خداوند مى فرمايد: «اجتماع مؤمنين مرتد مى شود». يعنى به جاى علاقه به خدا علاقه به يهود و نصارى پيدا مى كند، ارتداد در اين آيه يعنى برگشتِ محبت آميز به يهود و نصارى، يعنى گرايش قلبى به آنها، كه خدا آن را به منزله كفر مى داند، مى گويد مردمى را مى آورد كه خدا آنان را دوست دارد ... و از سرزنش ملامتگرى نمى هراسد. و صفاتى را براى آنها برشمرده كه در عده قليلى از مردم اجتماع ما موجود است».
ما براى نجات خود از فرهنگ ظلمانى غرب مى توانيم به همين چهار آيه از سوره مائده تمسك بجوئيم كه خلاصه آن عبارت بود از:
1- عدم محبت و اعتماد به يهود و نصارى كه شاخصه ى امروزين آن فرهنگ غرب است، با همان تصورى كه يهود از عدم قدرت تصرف خدا در عالم و آدم دارد.
2- عدم نگرانى از ضررى كه فكر مى كنيم با بريدگى از يهود و نصارى براى ما پيش مى آيد.
3- اميدوارى به فتح و رحمت خدا در ازاء عقيده توحيدى و عمل الهى، در مقابل تهديدهاى غرب.
گزينش تكنولوژى از دريچه بينش توحيدى، ص: 161
4- ارزشگذارى به مؤمنين و بى اعتنايى به ارزشهاى غربى و دوستداران آنها.
5- زنده نگه داشتن عشق الهى در قلب خويش و جامعه، و تلاش براى اينكه نگذاريم محبت به خداوند در ما خاموش شود.
6- تقويت روحيه قيام در خود براى يارى دين خدا.
7- عدم نگرانى از ملامت فرهنگ ها و تفكرات غير دينى در راه ايجاد حيات و روش دينى.
تفاوت غرب با مسيحيت
در آخر لازم است خدمت عزيزان عرض كنم كه نبايد روحيه مسيحيت موجود را با بعضى از آموزه هاى حضرت عيسى (ع) كه بعضى از مسيحيان به صورت فردى از آنها مت أثرند اشتباه كرد و تصور نمود بايد نقد غرب را از نقد مسيحيت جدا كرد. آرى در تحليل عقلى مسيحيت يك چيز است و غرب چيز ديگر و به ظاهر غربِ موجود با پشت كردن به مسيحيتِ مطرح در قرون وسطى شكل گرفت. ولى با تحليل دقيقتر روشن مى شود كه مسيحيتِ قرون وسطى در درون خود عنصر جسمانى كردن حقايق معنوى را از يهوديت پذيرفته، و اين همه ى انحرافى است كه يك دين مى تواند پيدا كند. يهوديت معتقد است خداوند از آسمان پائين مى آيد و با پيامبرش كشتى مى گيرد و يك بار زمين مى خورد و يك بار هم پيامبر را زمين مى زند و به آسمان بر مى گردد.[6] همين تفكر منجر مى شود كه مسيحيت معتقد شود خدا در عيسى حلول مى كند و مى شود مسيح، يعنى از آن جهت كه پيامبر است، عيسى است و از آن جهت كه تجسم خدا در زمين است، مسيح است. چنين مسيحيتِ يهودى زده در عمل نمى تواند راهى جز همان راهى را كه يهوديت مى رود، طى كند. فرض میکنیم که امثال خانم موگرینی نمایندهی فرهنگی نیست که گروگانِ صهیونیسم است و تنها یک مسیحی است؛ آیا این نوع شیفتگی، مصداقِ دوستیگرفتنِ اهل کتاب نیست؟ مطمئن باشید انقلاب اسلامی آزاد از سقیفه و سقیفهسازان، راهِ خود را میرود و مسیر مجلس شورای اسلامی مسیری نیست که سقیفهسازان بتوانند آن را منحرف کنند. اینان حتی اگر از کار زشت خود توبه هم بکنند، صلاحیت تصمیمگیری برای این ملت را ندارند و اگر خودشان استعفا ندهند، باید به جهت عدم صلاحیتِ نمایندگی، شورای نگهبان اینان را سلب صلاحیت کند. زیرا انقلاب زنده است و نهتنها استکبار را از نابودیِ آن مأیوس کرده، حضورِ خود را در منطقه طوری به اثبات رسانده است که موجب سرافرازیِ آنهایی شده است که خود را شیفتهی غرب و غربیان نکردهاند. در چنین شرایطی چارهاندیشی برای جلوگیری از افول جایگاه رفیع مجلس وظیفهای ملی است که هم احزاب سودبرنده از گسیل داشتن چنین افرادی به مجلس میبایست برای آن چارهای بیندیشند و هم ساختارهای فراجناحی. اما در این میان ساختار مجلس بیشترین مسئولیت را در قبال صیانت از جایگاه رفیع خود به عهده دارد، تا کنون این قوه کمتر در مقام پالایش کژیهای درونی خود برآمده؛ از این رو امید است این حساسیت را در واکنشی مناسب به مردم نشان دهد تا نقطه آغاز شایستهای برای صیانت از چنین جایگاه رفیعی باشد. موفق باشید.
[1] ( 1)- سوره مائده، آيه 51.
[2] ( 2)- همان، آيه 52.
[3] ( 1)- همان، آيه 53.
[4] ( 1)- همان، آيه 54.
[5] ( 1)- در سوره آل عمران، آيه 28 مى فرمايد:« لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَيْءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاة وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ»؛ مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند و هر كه چنين كند در هيچ چيز او را از دوستى خدا بهرهاى نيست مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كند و خداوند شما را از خود مى ترساند و بازگشت [همه] به سوى خداست.
[6] ( 1)- از اين نمونه تحريفات را كتاب «اسلام آيين برگزيده» گردآورى كرده است مى توانيد به آن رجوع كنيد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: چنین فرصت و امکانی برای بنده نیست که موضوعات مطرحشده در سایت مذکور را بررسی کنم. اگر از مطالب مطروحه نکتهای دارید که لازم است بنده نظر خود را بدهم بفرمایید در خدمت هستم. موفق باشید