بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
4278
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز من خیلی به کار فرهنگی علاقه دارم و یه سری وقت ها یه طرح هایی به سرم می زند و روی آن فکر می کنم و ... البته چون مقام اجرایی ندارم کاری صورت نمی گیرد کار ندارم به هر حال غیر از کار فرهنگی برای توسعه دین انقلاب عظمت پیدا کردن معصومین علیهم السلام مقام معظم رهبری و و و فکر می کنم و طرح ها و پروژه هایی به ذهنم می رسه آیا چنین فکر هایی که در عمل به دلیل نداشتن بعد اجرایی تحقق پیدا نمی کند کار شیطان است؟ یا نه کار عقل است و خدا دوست می دارد ؟ سؤال دوم اینکه جواب اول را برایم مهم می کنداینکه این فکر و دغدغه فرهنگی برام ارزشمند بود و فکر می کردم که خیلی کار خوبی حتی صرف همین فکر کردن چراکه ممکن است در آینده بتوانم نفوذ اجرایی پیدا کنم اما اما یه روز با این تفکرم احساس بدی کردم قضیه این بود که بعد از ماجرایی این جمله درست یا نادرست در ذهنم شکل گرفت که «وقتی امام زمان(عج)تشریف بیارند دیگر تمام دنیا مسلمان می شند و مردم دیگر این ناهنجای های امروز را انجام نمیدهند ...» در آن لحظه گفتم چه دورانی؟ دیگه کارفرهنگی نمیشه کرد چه قدر ناخشه(جالب نیست) واین بودکه به نوعی فهمیدن خر پیداکردن کار من شده! و هدف را گم کردم با این شرح حال بازهم بدون اینکه اول هدف مد نظرم باشد بازهم چنین فکر هایی مثل تهیه طرح تحول حوزه ووو به ذهنم میرسه که به نظرم بدهم نیست ولی قضیه بالاست چه کار باید بکنم؟ با این طرح هایی ابتکاری چه کنم پرورشش بدم ؟ ولش کنم؟ یا ؟؟باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1-بالاخره روی طرح‌های خود فکر کنید و هر روز آن‌ها را پخته‌تر نمائید تا نسبت به شرایط موجود امکان عملیاتی‌شدن داشته باشد و بعد به مراکز مربوطه ارائه دهید 2- وقتی وجود مقدس حضرت مولایمان صاحب‌الزمان«عجل‌الله تعالی‌فرجه» ظهور کنند تازه زمینه‌ی کار فرهنگی با جهت‌گیری درست آن شروع می‌شود. پس اولاً: کارهای فرهنگی ما باید در راستای ایجاد زمینه برای ظهور حضرت باشد، مثل همین انقلاب اسلامی که زمینه‌ی ظهور حضرت است. ثانیاً: خود را برای سربازی حضرت به لطف الهی باید آماده کنید تا اهداف آن حضرت را با توانایی لازم عملیاتی کنیم. موفق باشید
1862
متن پرسش
بسم رب الحسین/ با عرض سلام خدمت استاد عزیز توصیه شما برای درک و مس و شهود حقیقت- آنچنان که حضرت حق برای ما شایسته تر می دانند- تحصیل در زمینه فلسفه اسلامی است یا فلسفه به معنای عام آن؟شما طلب دانایی و حکمت را در کدام زمینه تحصیلی مناسب تر می دانید؟و همینطور شما طلب حکمت را در دانشگاه مناسبتر می دانید یا حوزه های علمیه؟خواهشمند است واقع بینانه و با لحاظ تمامی نقاط ضعف و کاستی های موجود در هر دو نهاد -چه دانشگاه و چه حوزه علمیه-پاسخ دهید چرا که با ارتباط نزدیکی که با حوزه داشته ام شاهد نقاط ضعف وفترت زیادی در حوزه های علمیه بوده ام من جمله:1- سیطره و محوریت غیر معقول فقه فردی2-حاکمیت روحیه تنبلی و کم کاری2-تکفیر فلسفه و فیلسوف(حتی ملاصدرا و شیخ بهایی و حضرت خمینی کبیر در زمانه خودشان) 3-عدم فعالیت علمی متناسب با رسالت الهی و تاریخی و قس علی هذا...حق متعال به شما استاد عزیز عمری با معرفت و عزتی روز افزون عنایت فرمایند ان شاء الله العلیم القاهر الخبیر الرحیم.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: بنده معتقدم اگر کسی عزم مناسبی جهت رسیدن به حکمت را داشته باشد حوزه‌های علمیه زمینه‌ی مناسب‌تری را در این امر برایش فراهم می‌کند، عمده توجه به جایگاهی است که حکمت در جان انسان و روح جامعه پدید می‌آورد. این موضوع را در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه» می‌توانید دنبال کنید. موفق باشید
478

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام 1-فرق شما شیعه ها باما که به امام معصوم اعتقاد نداریم در چیست(ما چه ضرری کرده ایم. شما چه سودی؟)2-دلایل شما بر وجود امام ان هم معصوم چیست؟3- چرا می گویید حضرت علی رضی ا... معصوم و امام است؟4-چرا به صحابه ای که رسول ا... (ص) به انها وعده ی بهشت داده و این در قران هم ذکر شده لعن می کنید و انها را کافر می دانید؟ 5-ایا منطقی است که بگوییم صحابه ای انهمه که تا مرگ بر بیعت خود با رسول ا... بوده اند 24 ساعته انهم از ترس با صدیق رضی ا... بیعت کرده اند؟ خواهشمند است قرانی و عقلی پاسخ دهید. با تشکر
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی 1- در مورد دلایل عصمت امامان نظرتان را به جریان مناظره‌ی مسیحیان و آیه‌ی 33 سوره‌ی احزاب یعنی آیه تطهیر جلب می‌کنم: در مناظره مسیحیان نجران با پیامبر، از پیامبر(صلواةالله‌علیه‌وآله) سؤال کردند: اگر عیسی پسرخدا نیست ، در حالی که تو پسر عبدالله و موسی پسرعمران است ، پس عیسی پسر کیست ؟ در جواب آنها آیه آمد: « اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَاللهِ کَمَثَلِ ادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون » (همانا مَثَل عیسی در نزد خدا، همانند آدم است که او را از خاک خلق کرد و سپس به او گفت بشو و شد) یعنی این طرز ولادت که حضرت عیسی(علیه‌السلام) پدر ندارد، عیسی(علیه‌السلام) را از بشر بودن خارج نمی‌کند، مثل حضرت آدم(علیه‌السلام) که باز مخلوق خداست و نه پسرخدا ، و با کلمه « کُن» و بدون تدریج ایجاد شده. و در دنباله آیه مباهله آمد که :« فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکاذِبینَ » (آل‌عمران/59) یعنی پس از روشن شدن مطلب در مورد حضرت عیسی هرکس باز با تومحاجّه و ستیز کند و اذعان به حقانیت دین تو ندارد، بگو ما فرزندان خود را می‌آوریم شما هم فرزندان خود را بیاورید، و مازنان خود را می‌آوریم ، شما هم زنان خود را بیاورید ، و ما نَفْس‌های خود را می‌آوریم و شما هم نَفْس‌های خود را بیاورید ، سپس به همدیگر ابتهال ونفرین می‌کنیم تا خدا لعنتش را بردروغگویان روا دارد. پیامبر(صلواةالله‌علیه‌وآله) در ازاء فرزندان، امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) را آوردند و در ازاء زنان، تنها حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را آوردند و در ازاء « نَفْس‌ها» فقط حضرت علی راآوردند. سؤال: با توجه به اینکه در آیه « زنان » آورده یعنی به صیغه جمع آورده، آیا اگر بیش از یک زن شایسته بود که بیاورند و نیاوردند، تمرد دستور خدا نشده ؟ جواب: با توجه به اینکه پیامبر معصوم است پس محال است کس دیگری شایسته حضور در آن مقام بوده باشد و حضرت نیاورده باشند. در مقامی که باید کسانی باشند که جانشان مسیر جعل لعنت خدا بر دروغگویان باشد، یعنی مقامی که فقط بنده‌های مخلَص می‌توانند در آن مقام حاضر شوند. کسانی که باید خودشان مظهر غضب الهی یا اسم جلال الهی باشند. سؤال دیگر: در آیه نفرموده بود « دامادتان و یا برادرتان » را بیاورید، بلکه علاوه برپسران گفته بود: « جان‌ها و نَفْس‌هایتان » را بیاورید ؟ حال بگو، مگر نه اینکه پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله)، علی(علیه‌السلام) را آوردند، آیا این بدین معنی نیست که علی(علیه‌السلام) حکم جان پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) را دارد؟ آیا مگر نه اینکه جان پیامبردارای عصمت کل است؟ پس مقام علی(علیه‌السلام) که به جایِ جان پیامبر است، دارای همان مقام عصمت است. سؤالی دیگر: آیه فرمود: « جان‌هایتان » را بیاورید یا « جانتان » را ؟ مگر جمع نیاورد؟ آیا اگر بیش از یک نفر در حکم جان رسول‌الله بود و رسول‌الله نیاورده بودند، تمرد نبود؟ جواب: چون رسول‌الله(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) که معصوم است تمرد نمی‌کند، پس بیش از یک نفر در حکم جان رسول الله در آن زمان نبوده و گرنه می‌آورد، زیرا آیه طوری است که اجازه بیش از یک نفر را می‌داد، پس فقط علی(علیه‌السلام) در حکم جان رسول‌الله(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) بوده و حتماً غیرعلی(علیه‌السلام) هیچکس در این حد نبوده. لذا است که باید در این مسئله به خوبی تأمل کرد که مقام علی(علیه‌السلام) از سایر صحابه کاملاً جدا است. وقتی مسیحیان نجران دیدند پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) همة مایَمْلَکِ خود را برای مباهله آورده، متوجه شدند در گفتارش صادق و مطمئن است و لذا به مباهله حاضر نشدند و راضی به « جزیه » گشتند. پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) در مورد علی(علیه‌السلام) می‌فرمایند: « برای هر پیامبری، صاحب سرّی است، و صاحب سرّ من علی‌بن‌ابیطالب است». و نیز داریم که فرموند: « علیّ نفسی » علی همان جان و نفس من است. ( بیهقی از ابوحیّان تَیْمی نقل می‌کند که من در مجلس محمدبن‌عایشه در بصره بودم که مردی از میان جمعیت برخاست و به او گفت: افضل اصحاب رسول‌خدا چه کسی بوده؟ گفت: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمان عوف،...... آن مرد گفت: پس علی‌بن‌ابی‌طالب کجاست؟ محمدبن‌عایشه گفت: ای مرد؛ تو از اصحاب رسول‌خدا سؤال می‌کنی یا از خود او؟ آن مرد گفت: من از اصحاب او پرسش می‌کنم. محمدبن‌عایشه گفت: خداوند می‌فرماید: فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکاذِبینَ » پس طبق این آیه؛ « فَکَیْفَ یَکُونُ اَصْحابُهُ مَثَلَ نَفْسه » چطور می‌شود اصحاب او مثل خود او باشد، در حالی که علی(علیه‌السلام) مثل خود اوست( نقل از جلد 11 ص 30 امام‌شناسی) آیـــــة تطهیـــــر « یا نِساءَ النَّبی …. وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلییَّه ….. وَ اَطِعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ، اِنَّما یُریدُاللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا، وَاذْکُرْنَ ما یُتْلی… »( احزاب/ 33 ) « ای اهل البیت : فقط و فقط خداوند خواسته تا شما را از هرگونه پلیدی بزداید و اعتقاد باطل و اثرعمل زشت را از شما پاک کند و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد». با دقت در آیه تطهیر نکات زیر مورد توجه قرار می‌گیرد. 1- « رِجْس » از نظر لغت چون با « ال » آمده ، یعنی هرگونه پلیدی جسمی و روحی . 2- بیش از 70 حدیث که بیشتر از اهل سنت است اقرار دارد که « اهل البیت » شامل ، رسول خدا(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت‌علی(علیه‌السلام) و فاطمه‌زهرا(سلام‌الله‌علیها) و امام‌حسن و امام‌حسین(علیهماالسلام) می‌باشد. 3- اُمّه‌سلمه می‌گوید: بعد از آمدن آیه تطهیر، رسول خدا(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) عبای خود را برسر حضرت علی وهمسراو وحسنین(علیهماالسلام) انداختند و بعد گفتند: بارالها ! اینها آل محمداند. من گوشه عبا را بالا زدم که وارد شوم، حضرت آن را از دست من کشیدند و گفتند: توبرخیرهستی، (یعنی تو زن خوبی هستی ولی جایت اینجا نیست). سؤال: چرا آیه شامل زنان پیامبر نمی‌باشد ؟ جواب: اولاً: هیچکس تا حال قائل به عصمت زنان پیامبر نشده ، در حالی که آیه خبراز عصمت « اهل البیت » می‌دهد و در آیه مباهله هم ثابت شد زنان پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) معصوم نیستند و در کنار اهل‌البیت پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) یک نفر از آنها هم وارد مباهله نشد. ( ابن جریر و طبرانی آورده‌اند که رسول خدا(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:« اَنْزَلَتْ هذِهِ الْایةُ فی خَمْسَةٍ : فِیَّ وَ فی عَلِیٍّ وَالحسن وَ الْحسین وَ فاطِمه » یعنی فرمودند: این آیه در مورد پنج کس نازل شده( در زمان نزول) که عبارتند از من و علی و حسن و حسین و فاطمه(سلام‌الله‌علیهم). از طرفی در سوره تحریم خداوند دو تا از زنان پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) را به باد انتقاد می‌گیرد و مفسرین عامه آن را عایشه و حفصه معرفی می‌کنند. حال چطور می‌توان چنین تطهیری را به زنان پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) نسبت داد. در ضمن اصل روایت کِساء به نقل از احمد حنبل همان پنج تن را به عنوان اهل‌البیت معرفی کرده است.) ثانیاً: همه روایات ازسنی و شیعه پنج تن مذکور را به عنوان اهل البیت معرفی کرده‌اند. ثالثاً: اگر آیه مربوط به زنان پیامبر بود ضمیر « عَنْکُن » که قبل از آیه به صورت جمع مؤنث بود باید استفاده می‌شد و نه اینکه بفرماید « عنکم » یعنی ضمیر را عوض کند . 4- بنا به روایات و همچنین با توجه به سیاق آیه ، جای اصلی آیه اینجا نبوده و به دستور پیامبر بعد از نزول به این صورت تنظیم شده، و این روش در کلیه آیات مربوط به اهل‌البیت هست که در بحث مستقلی به آن می‌پردازیم. 5- چون این خواستن در آیه را منحصر به اهل البیت کرده و گفته « اِنَّما » ، اولاً : این تطهیر ، آن تطهیر عمومی که خداوند برای همه مسلمین اراده کرده است نیست ، و اگر بود دیگر مقام خاصی برای اهل البیت محسوب نمی‌شد . و در ثانی چون خداوند تشریعاً طهارت و تزکیه را برای همه خواسته ، پس این طهارت تشریعی نبوده بلکه تکوینی بوده ، یعنی طهارت و عصمتی است موهبتی که در اثرآن ، نیروی فوق العاده باطنی عصمت در آنها ایجاد شده است، تا آنها نمونه کامل صحیح زندگی کردن برای بشریت باشند. ( پس معلوم است قرآن یک واقعیت متعالی است که باید از طریق قلب با آن تماس گرفت، آن وقت چه کسی می‌تواند با آن تماس بگیرد؟ «المطهرون»، «ال» نشانه عهد ذهنی است، یعنی آن مطهرونی که ذکر آن رفته و شما آن‌ها را می‌شناسید. از طرفی در سوره‌ی احزاب بحث مطهرون شده و آن را به اهل بیت پیامبر نسبت داده است و می‌فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» ما اراده کرده‌ایم که فقط شما اهل‌بیت را از هرگونه آلودگی پاک کنیم و آن هم پاک ‌کردنی خاص. یعنی نه از این نوع پاک کردن‌های تشریعی که دین با دستوراتی که به ما داده اراده کرده است تا همه مردم پاک شوند، چون می‌فرماید: فقط شما اهل بیت را اراده کرده‌ایم از هرگونه آلودگی پاک کنیم، پس معلوم می‌شود این نوع پاک کردن غیر از پاک کردن تشریعی است که برای همه اراده کرده است. لذا نتیجه می‌شود که پاک‌کردن اهل البیت، پاک‌کردن تکوینی است که بحث آن به مرور پیش خواهد آمد. عمده آموختن راه طهارت است از صاحبان اصلی طهارت، تا بتوانیم با نور قرآن مرتبط شویم و به نشاط فوق‌العاده‌ای که در این ارتباط هست نائل گردیم. واقعاً خیلی عجیب است که ما با داشتن قرآن و داشتن ائمه اطهار به عنوان راه ارتباط با روح قرآن، یک نوع زندگی سرد و مرده‌ای را دنبال کنیم و اسم آن را هم دینداری بگذاریم بعد هم می‌گوئیم چرا در زندگیِ‌دینی خود دارای آن نشاط لازم نیستیم. طهارت اهل‌البیت، منشأ طهارت سایر انسان‌ها وقتی که حضرت حق می‌فرماید: یک نمونه‌هایی در عالم هستندکه عین طهارت‌اند، معلوم است می‌خواهد راه را نشان بدهد. مثل این است که بگوید: ای تشنه‌ها چیزی خلق کرده‌ام که عین تری است و فقط از طریق آن سیراب می‌شوید. وقتی می‌فرماید: خداوند اراده کرد که فقط شما اهل بیت را از هر گونه آلودگی‌پاک کند. و پاک‌کردن از هر آلودگی را منحصر به آن‌ها می‌کند. از آن طرف دین را آورده است تا همة انسان‌ها از آلودگی‌‌ها پاک شوند، پس معلوم است طهارت اهل بیت یک نوع طهارت دیگر است که راه به طهارت رسیدن بقیه را نشان می‌دهند. زیرا همین‌طور که عرض شد این طهارت؛ طهارت تکوینی است، همان‌طور که تری آب تکوینی است و همة رطوبت‌ها از آب گرفته می‌شود. این طهارت را منحصر به این خانواده کرد، از جهت دیگر طهارت و پاک‌شدن از گناه را برای همه اراده کرده است، و حال آن که طبق آیه تطهیر، با آوردن «إنّما» طهارت اهل بیت را منحصر به خودشان کرده است، پس باید طهارت آن‌ها غیر از آن طهارت تشریعی باشد که برای همه اراده کرده است و غیر تشریعی، یعنی تکوینی. حال اگر رسیدیم به این که طهارت اهل بیت رسول خدا تکوینی است. این تازه اول بحث است، مثلاً وقتی می‌گوییم: آب تکویناً‌تر است یعنی فقط تری است و وجودش عین تری است. اگر رسیدیم به این که اهل بیت تکویناً در مقام طهارت‌اند، یعنی عین الطهاره هستند، چه‌طوری شما برای به دست آوردن هر تری باید به عین تری که آب است رجوع کنید،‌و چه طور هر شیرینی به عین شیرینی که شکر است، ختم می‌شود، امام معصوم هم عین درستی و طهارت است، باید برای ارزیابی هر عملی امام معصوم در میان باشد تا اندازه درستیِ آن عمل را با عمل امام معصوم همان‌طور که شما در امور نظری در فطرت خود بدیهیات دارید و درستی یک فکر را بر اساس مبناهای بدیهی خود ارزیابی می‌کنید و آن بدیهیات برای درست فکرکردن شما مبنا است، اهل بیت هم مبنای درست عمل‌کردن انسان‌ها هستند. مثلاً اگر به شما بگوئیم یک شهر هست که یکی از خیابان‌های آن از کل آن شهر بزرگ‌تر است، نمی‌پذیرید، چون بر مبنای قاعدة بدیهی که می‌گوید؛ «جزء یک چیز نمی‌تواند از کل آن چیز بزرگ‌تر باشد» چون آن خیابانِ بزرگ هم جزء آن شهر است پس نمی‌شود که آن خیابان از آن شهر بزرگ‌تر باشد و لذا بدون آن که نیاز باشد بروید، تجربه کنید و بعد ردّ کنید طبق یک قاعده بدیهی که می‌شناسید آن حرف را ردّ می‌کنید. زیرا خداوند آن قاعده بدیهی را به صورت تکوینی برای راهنمایی شما در جانتان قرار داده است، و به کمک آن به راحتی می‌توانید فکر خود را در شناخت حق و باطل سر و سامان بدهید. عملاً قواعد بدیهی، امامِ عقل نظریِ ما هستند و جان ما با آن قواعد یگانه است و غیر حکم آن‌ها را غلط می‌داند و نمی‌پذیرد، پس در واقع عقل نظری شما امام معصوم دارد که همان بدیهیات شما است. می‌گوئیم اجتماع نقیضین محال است، یعنی نمی‌شود این شیء همین حالا در این مکان باشد و همین حالا در این مکان نباشد، چون هست و نیست نقیض‌هم‌اند و عقل و جان انسان جمع نقیضین را نمی‌پذیرد. قاعده «امتناع اجتماع نقیضین» را جان ما پذیرفته و کاملاً هم حق می‌داند و لذا بقیه اندیشه‌هایش را بر اساس آن قاعده تنظیم می‌کند، به اصطلاح، آن قاعده برای انسان عین درستی است و چیزی نیست که با تجربه به‌دست آمده باشد، درستی آن فوق تجربه است. حال همین‌طور که شما در عقل نظری امام دارید تا اندیشه‌تان به خطا نیفتد و دائماً اندیشه خود را با آن هماهنگ می‌کنید و از طریق امامِ عقل نظری مغالطه‌ها را می‌شناسید و فریب آن‌ها را نمی‌خورید، یعنی آن چیزهایی که با امام فکری‌تان تطبیق ندارد را می‌شناسید و رها می‌کنید، عیناً خداوند برای ما در امور عقل عملی، امام بیرونی می‌گذارد، که طبق ادله قرآنی، آن امام در رفتار و اعمال عین طهارت است و شما می‌توانید اعمال خود را بر اساس اعمال و گفتار او تنظیم کنید و راه طهارت را از طریق عین طهارت بیابید و در فهم قرآن هم از فهم آن‌ها کمک بگیرید. فرمود: ای آدم‌ها! این قرآن که یک مقام عالیه‌ی وجودی است و مقامش، مقام تماس است، نه اطلاع، طوری است که فقط اهل طهارت، حقیقت آن را می‌یابند و آن‌ها اهل بیت پیامبر هستند. راه ارتباط با وجود حقایق چنان‌چه ملاحظه می‌فرمایید خداوند ما را در تئوری‌های فهم قرآن متوقف ننمود، بلکه مصداق‌های کامل درک قرآن را به صحنه آورد و به ما معرفی کرد، اگر کسانی هستند که طبق آیة تطهیر عین طهارت‌اند و اگر حقیقت قرآن، که یک حقیقت غیبیِ وجودی است را فقط مطهرون می‌فهمند، حال سؤال برایتان پیش می‌آید؛ آن راهی که ما را گرفتار مفاهیم نکند و در نتیجه گرفتار پوچی در سلوک خود نگردیم کدام راه است؟ خود قرآن انگشت‌اشاره را متوجه «مطهرون» کرده است، شخصیت‌هایی که خودشان از طریق طهارتِ قلب با وجود حقایق مرتبط‌اند، آن‌ها راهی هستند تا بقیه را نیز وارد چنین وادی بنمایند. عنایت داشته باشید که بسیار فرق می‌کند که از کلمات امامان در حدّ مفاهیم استفاده کنیم تا این که آن‌ها را امام خود قرار دهیم و با طهارت قلبی به قلب امام نزدیک شویم و قلباً با امام زندگی کنیم، و این از طریق رعایت حلال و حرام شریعت الهی و الگو و نمونه و راهنما گرفتن شخص امام، عملی است. البته معلوم است که باید به عنوان مقدمه، تعالیمی را پشت سرگذاشت تا آداب و ادبِ تماس با حقیقت را به دست آوریم. عمده آن است که بدانیم ماوراء زندگی با مفاهیم، زندگی دیگری هست. گفت یک وقت است شما اصلاً ماوراء مفاهیم و فکر، زندگی دیگری را نمی‌شناسید، در این صورت معلوم است که به نشاط لازم و ثمره‌های ملموس آن نمی‌رسید، اما اگر آمدید و ماوراء فکر و اندیشه، یک نوع زندگی را شناختید که مقام تماس با حقیقت باشد، حالا برای آماده شدن جهت تماس با حقیقت، راه‌هایی را باید طی کرد و مقدماتی باید گذرانده شود.با نظر به اهل البیت آن راه به بریت معرفی شد. سیری که از برهان آغاز و به عرفان رهسپار و به روایت و قرآن منتهی شود، سیر شیرینی است، سیری است که موجب جامعیت در علم و معرفت و ایمان و عمل صالح خواهد شد. (برای پیگری این بحث به کتاب آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود) 6- در آیه 79 سوره واقعه فرمود: « اِنَّهُ لَقُرْانٌ کَریم ، فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ، لا یَمَسُّهُ اِلّا الْمُطَهَّرُون‌» یعنی فقط مطهرون مقامشان، مقام تماس با قرآنی است که در کتاب مکنون است که همان مقام غیبی قرآن است. در آیه تطهیر فرمود: شما اهل البیت فقط به تمام معنی مطهرید ، پس در واقع فقط اهل البیت مترجمان واقعی قرآن‌اند و بقیه باید قرآن را از آنها یاد بگیرند. از طرفی فرمود: آن قرآن کریم که در کتاب مکنون است را غیر مطهرون نمی‌توانند « مَسّ » کنند، و متوجه هستید که نفرمود: غیر مطهرون نمی‌توانند بدانند، بلکه فرمود: غیر مطهرون نمی‌توانند با آن حقیقت غیبی قرآن تماس بگیرند. و این نشان می‌دهد که حقیقت قرآن یک امر وجودی و واقعی است و نه اعتباری، و شرط تماس با آن حقیقت مطلق هم طهارت مطلق است و بقیه به اندازه‌ای که از نظر طهارت به اهل‌البیت نزدیک باشند از قرآن بهره دارند. و حتماً هم متوجه هستید که فرهنگ اهل‌البیت، فرهنگ طهارت است و از طریق طهارت می‌توان با قرآن ارتباط داشت. یعنی علمشان را با حفظ طهارت تکوینی خود پایدار نگه می‌دارند. 7- وقتی خداوند به حضرت ابراهیم فرمود: « اِنّی جاعِلک للنّاس اماما ». حضرت فرموند: از فرزندان من چطور؟ یعنی آیا کسی به این مقام « امامت » می‌رسد؟ و خدا فرمود: به فرزندان ظالمت نمی‌رســد «لا یَنالُ عهدِی الظّالمین». حال با توجه به آیة تطهیر؛ اهل البیت هیچگونه نقص و ظلمی ندارند. از طرفی همگی فرزندان اسماعیل که او فرزند حضرت ابراهیم است، می‌باشند. پس همة اهل‌البیت دارای مقام امامتی هستند که خداوند در آخر عمر به حضرت ابراهیم  داد و فرمود: «این امامت عهد من است.» 2- این‌که می‌فرمایند در قرآن خداوند به صحابه وعده‌ی بهشت داده، چیزی در قرآن در این مورد نیست. آری روایتی از رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در بین اهل سنت هست که خداوند به ده نفر از صحابه وعده‌ی بهشت داده که علماء شیعه با دلایلی که از کتب اهل سنت نقل می‌کنند معتقدند این حدیث ساختگی است. 3- علماء شیعه معتقد به لعن خلفا نیستند و حتی لعن‌هایی که در زیارت عاشورا هست که می‌گوید: «اللهمّ العن اولاً ثمّ الثانی و الثالث و الرابع و یزید خامساً» منظور از اولی را «قابیل» می‌دانند که اولین برادرکشی را راه انداخت و دومی را قاتل «یحیی» می‌دانند و سومی را قاتل «ناقه‌ی صالح» و چهارمی را قاتل «علیعلیه‌السلام» یعنی ابن‌ملجم می‌دانند. که می‌توانید در این امر به کتاب مجالس المؤمنین از قاضی نورالله شوشتری، ، ص 291. رجوع فرمایید.
13987
متن پرسش
سلام و ارادت استادگرامی: اهلبیت (ع) هنگام تولد معصوم بوده اند و علم لدنی داشته اند. معلوم است چنین ویژگی در هر انسانی باشد گناه نمی کند. پس چطوری الگو هستند؟
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: این مطلب را در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» ذیل صفحه‌ی 108 دنبال بفرمایید. در رابطه با اعتقاد به وجود انسان‌هايي که خداوند به نحوه‌ي خاصي برگزيده، موضوع مخلَصين در قرآن است. شيطان مي‌داند كه از بين بنـدگان خدا فقـط يك گروه هستنـد كه هيچ ابزار و امكاني براي گمراهي آن‌ها در اختيار ندارد و آن «مخلَصين» هستند و لذا به خداوند عرض کرد: «فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعين، اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»[1] به عزت تو همه را گمراه مي‌كنم مگر بندگان مخلَص را. مخلَصين آن‌هايي هستند که خداوند در آن‌ها تصرف خاصي دارد و هيچ‌كس در آن‌ها سهمي ندارد تا شيطان بتواند در آن‌ها تصرف کند. اگر به معني «مخلَص» توجه شود، متوجه خواهيد شد كه مخلَص‌بودن غير «مخلِص»بودن است. همّت براي خوب‌شدن مربوط به مخلِصين است و نه براي مخلَصين، بلكه مخلَصين برگزيدگاني هستند كه خداوند براي خود خالص كرده و هيچ‌كس در آن‌ها سهمي ندارد، بلكه آن‌ها به دليل مخلَص‌بودنشان آينه‌ي خواست و رضايت خدايند و هركس خواست و رضايت خدا را جلب کند، بايد حركات و افكار و عقايد آن‌ها را ملاك قرار دهد. مشخص است كه اين مقام يک مقام اكتسابي نخواهد بود، بلكه موهبتي است، هرچند آن‌ها با اختيار خود بايد اين عصمت را حفظ نمايند و مسلّم حفظ كردن عصمتِ موهبي مشكل‌ترين كار ممكن براي بشريت است، زيرا حفظ عصمت به اين معنا است که يك لغزش نبايد از آن‌ها سر بزند. در همين رابطه است که عارفان گفته‌اند: «محنت قرب ز بُعد افزون است / جگر از محنت قربم، خون است». حفظ حالت قرب از آن جهت جگر سالک را خون مي‌کند که با يک خطا از آن مقام سقوط مي‌نمايد. موفق باشید

 

 


[1] - سوره‌ي صاد، آيات 82 و 83.

10628
متن پرسش
سلام علیکم: حضرت علامه حسن زاده می فرمایند «واحد القهار» یعنی همان مرتبه ی احدیت. این چگونه می شود؟ کمی توضیح می دهید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به مرور این نکات در ادامه‌ی کار برایتان روشن می‌شود که وقتی خداوند به اسم واحد قهّار تجلی فرمود، غیری اجازه‌ی حضور ندارد و لذا نور احدی ظهور می‌کند. موفق باشید
7390
متن پرسش
به نام خدا با سلام و عرض ادب خدمت استاد طاهرزاده عزیز پیرو سوالات مدیریتی، همانگونه که استحصار دارید مقام معظم رهبری تحول در علوم انسانی را از جامعه دانشگاهی خواستار شدند و بر همین اساس بنده در مبانی علم مدیریت در حال تحقیقم. ایشان می فرمایند : بسیارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هائى هستند که مبنایش مادیگرى است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالبهاى درسى به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست. (پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری 8/6/1388) اینکه بنده درباره‌ى علوم انسانى در دانشگاه‌ها و خطر این دانشهاى ذاتاً مسموم هشدار دادم - هم به دانشگاه‌ها، هم به مسئولان - به خاطر همین است. این علوم انسانى‌اى که امروز رائج است، محتواهائى دارد که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامى و نظام اسلامى است؛ متکى بر جهان‌بینى دیگرى است؛ حرف دیگرى دارد، هدف دیگرى دارد. وقتى اینها رائج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران مى‌آیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسى داخلى، خارجى، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند. (پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری 29/7/1389) علوم انسانى اهمیت دارد، علوم انسانى کنونى در کشور بومى نیست، متعلق به ما نیست، ناظر به نیازهاى ما نیست، متکى به فلسفه‌ى ما نیست، متکى به معارف ما نیست، اصلاً ناظر به مسائل دیگرى است، مسائل ما را حل نمیکند. دیگرانى طرح مسئله کردند، براى خودشان حل کردند - به درست و غلطش هم کار نداریم - اصلاً از ما بیگانه است. (پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری ۱۳۸۹/۰۶/۱۴) دکتر داوری اردکانی در کتاب علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه در صفحات 16 تا 18 به طور خاص و در جاهای دیگر کتاب اساسا این بحث را رد می کند و می فرمایند: درک معنی اسلامی شدن علم دشوار است. علوم انسانی اسلامی با جامعه اسلامی و دینی به وجود می آیند و اگر قرار باشد یکی از این دو بر دیگری مقدم باشد، تقدم با جامعه است. ... پدید آمدن جامعه دینی هم موقوف و موکول به تجدید تفکر و عهد دینی و پایان یافتن تاریخ غربی و بازگشت مردمان به ساحت قدس بر اثر قوت گرفتن تفکر دینی است. ... با توجه با این معنی اصلا ضرورت ندارد که از علوم انسانی اسلامی بگوییم، زیرا این امر از دو حال خارج نیست: یا به علوم اجتماعی نیاز نداریم، یا با وجود تفکر دینی، انها را بدون دشواری به دست می آوریم.... در جای دیگری می فرمایند: وقتی همه شئون و جلوه های تجدد را بر مبنایی غیر از مبنای تاریخی اش می طلبیم و باطن تجدد را پذیرفته ایم و می خواهیم ظاهرش طوری باشد که ما بپسندیم، یعنی در حقیقت تجدد را مثال و نمونه زندگی دانسته ایم و نیازهای روحی و علمی خود را با آن می سنجیم اما می خواهیم هر چه را که در آن است برای خود بازسازی کنیم. پیداست که اگر گذشت از تجدد ممکن و میسر و محقق شود، همه عناصر و آثار و دستاوردهای تجدد از میان نمی رود، اما با حفظ همه چیز و رنگ و جلوه دیگر دادن به آن ها دیگر از گذشت نمی توان گفت. اما شاید بگویند هیچ یک از ما شئون تجدد را رد و نفی نمی کنیم بلکه آنها را بر مبنایی دیگر قرار می دهیم. این سخن قدری عجیب است و گویندگان ظاهرا نمی دانند که هر امری را بر هر بنیادی نمی توان قرار داد. علمی که غایتش قدرت و تملک و استیلا است بر مبنای عرفانی و دینی قرار نمی گیرد و چگونه ممکن است و چه کسی این توانایی را دارد که تنه و شاخ و برگ و ثمر علم کنونی را از ریشه اش جدا کند و آن را با ریشه دیگری پیوند زند؟ به این جهت استدعا کرده ام که بیاییم از این بحث بگذریم. علوم اجتماعی موجود به جامعه مدرن تعلق دارد و در زمین تجدد روییده است و اگر آنرا به زمین و هوای دیگری ببرند معلوم نیست که بر سر آن چه خواهد آمد. ... در صفحه 39 می فرمایند: قصد تجدید نظر در علوم انسانی با تأیید و اثبات موجودیت این علوم آغاز شده است، یعنی پذیرفته اند که علوم اجتماعی باید باشند و شاید متوجه شده اند که برای سیر در راه توسعه باید به علوم اجتماعی رجوع کرد، اما چون توسعه غربی را نمی خواهند، می خواهند علوم انسانی را هم متناسب با توسعه ای که خود می پسندند ترتیب دهند این امر وقتی محقق و ممکن می شود که لااقل به اجمال معلوم باشد که این توسعه مورد نظر چیست. ... کسی که به نظام دینی عقیده دارد حق دارد طالب علوم انسانی روییده از زمین فرهنگ تاریخی و بالیده در هوای سنن دینی و قومی شد. عیب این تمنا اینست که بر مبنای قول نیندیشیده به امکان جمع نظام دینی با مدرنیته استوار است. لذا خواهش دارم: 1- نظرتان را در خصوص این بحث دکتر داوری بیان فرمایید؟ 2- اگر جامعه مقدم بر علوم انسانی است خود جامعه را چگونه باید ساخت؟ پس چرا قران که دستورالعمل زندگی است (و به نوعی تمام علوم انسانی در آن یافت می شوند) قبل از تشکیل جامعه اسلامی و اصلا برای تشکیل آن نازل شده است؟ 3- آیا حکومت اسلامی اصلا به علوم انسانی و اجتماعی نیازی دارد؟ 4- اگر مدرنیته به پایان خود رسیده است علوم انسانی که در واقع راهبر آن بوده اند دیگر به کاری می آیند؟ 5- آیا اصلا تحول در علوم انسانی اجرایی است؟ چگونه؟ 6- اگر علوم انسانی در غرب برای توسعه بوده اند ما علوم انسانی اسلامی (به فرض قبول تحول در این علوم) را برای چه می خواهیم؟ آیا توسعه دیگری مد نظر ماست؟ 7- آیا به نظر شما جمع نظام دینی و مدرنیته امکانپذیر است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عنایت داشته باشید آقای دکتر داوری و ا مثال ایشان تئوری‌پرداز موضوعات فکری هستند و باید هم همین‌طور عمل کنند ولی مقام معظم رهبری مسئولیت اجرای اهداف و آرمان‌های نظام مقدس اسلامی را دارند و کار ایشان شبیه کسی است که باید کشتی معیوبی را در وسط دریا تعمیر کند. ایشان که نمی‌توانند بگویند این کشتی را کنار بگذاریم و یک کشتی دیگر سوار شویم، باید همین کشتی را تعمیر کنیم وگرنه وسط دریا غرق می‌شویم. لذا در راستای انتقال از تمدن غربی به تمدن اسلامی ما باید در چنین فضایی نسبت به علوم انسانیِ موجود تغییر دیدگاه دهیم و دیدگاه‌های انسان‌شناسانه‌ی خود را وارد کنیم – بر فرض هم که بنا به گفته‌ی جناب آقای دکتر داوری، اساساً جایگاه علوم انسانی در فرهنگ غربی معنا دهد که حرف درستی است – تا به مرور به جایی برسیم که از فضای نیاز به علوم انسانی گذر کنیم 2- حتماً همین طور است که اگر جامعه‌ای با هویت دینی به صحنه بیاید پیرو آن ساختارهای مخصوص خودش را می‌آورد و همین‌طور که دکتر می‌فرماید باید بدانیم هر فکری و هر چیزی در هر مزرعه‌ای با تاریخ دیگر ظهور نمی‌کند، و اسلام هم از همان ابتدا آموزه‌هایی را مطرح می‌کند که با تحقق جامعه‌ی دینی معنای خود را می‌یابد و ما هم با نظر به تحقق جامعه‌ی دینی داریم کارهای خود را در نظام اسلامی سر و سامان می‌دهیم و به همین جهت از بعضی از نهادها گله‌مندیم که متوجه نیستند نباید برنامه‌هایی را دامن زد که ما را از تحقق جامعه‌ی دینی غافل می‌کند 3- حکومت اسلامی به علوم انسانی و اجتماعی نیاز دارد ولی نه در قالب و رویکردی که غرب به آن دامن زده، ما فعلاً در دوره‌ی گذار هستیم و در این رابطه مجبوریم این علوم اسلامی را مدّ نظر قرار دهیم ولی رویکرد آن‌ها را تغییر دهیم. 4- در سؤال سوم این نکته نیز روشن می‌شود 5- با توجه‌دادن انسان‌ها به انسانی که تا ملکوت می‌تواند حاضر باشد شرایط برای پشت‌کردن به علوم انسانی غربی در محافل آکادمیک فراهم می‌شود 6- ما وقتی انسانی را تعریف کردیم که خلیفه‌ی خدا است عملاً توسعه به معنای غربی را از منظر او خارج کرده‌ایم و او را متوجه تمدنی کرده‌ایم که بستر اتصال زمین به آسمان است در این بستر تمام ابزارها معنای دیگری دارند 7- به نظر بنده جمع نظام دینی و مدرنیته محال است ولی ما در شرایط گذار هستیم و برای عبور از مدرنیته باید سازکار داشته باشیم، نمی‌شود از فردا با مدرنیته قهر کنیم. روش مقام معظم رهبری در این امر فوق‌العاده دقیق است. موفق باشید
6680
متن پرسش
با سلام و احترام.چند سالی است با کلاسها و کتابهای شما اشنا شدم ولی متاسفانه فقط در کلاسها حضور پیدا میکردم بدون توجه به بحثهای شماو هیچگاه حتی سعی نکردم به صحبتهای شما فکر کنم یا کتابی از کتابهای شما را مطالعه کنم وفقط با خواهش همسرم کلاسها را دنبال کردم.الحمدلله مدت چندماهی است به کتابها و کلاسهای شما علاقه شدیدی پیدا کرده بطوریکه تاثیر بسزایی در زندگی و روحیه من گذاشته که دیگر حاضر نیستم در جمعی که بحث نابجا و حرفهای بیهوده زده میشود حضور داشتم باشم به لطف خدا وائمه اطهارحال معنوی عجیبی پیدا کرده ام اما اطرافیان مرا افراطی خوانده و میگویند پس از مدتی از این حال و هوا بیرون میای و دچار افسردگی میشی ولی من اصلا حاضر نیستم این حال و از دست بدم چه کنم در این راه ثابت قدم بمانم لطفا مرا راهنمایی کنید . با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اولاً: با تدبّر و تعقل بحث‌ها را دنبال کنید ثانیاً: متعادل کار کنید یعنی هرکاری را در جای خود قرار دهید، هم همسرداری کنید، هم به والدین سر بزنید، هم امورات زندگی را مورد توجه قرار دهید تا با تعادل لازم، روز به روز وسعت پیدا کنید و بتوانید با ارتباط منطقی با سایرین بر روی آن‌ها نیز مؤثر باشید. مواظب باشید افراط و تفریط هر دو بد است. موفق باشید
2738
متن پرسش
سلام استاد گرامی نظر شما در مورد انتخابات ریاست جمهوری پیش رو چیست؟ آیا فشار این گرانی بر مردم موجب روی کار آمدن فردی میانه رو در حوزه ی سیاست خارجه می شود؟ وظیفه ی ما چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده امید دارم از طریق عبور از حیله‌های دشمن در امور اقتصادی یکی دیگر از توانایی‌های انقلاب ظاهر شود و مردم با امید بیشتر در انتخابات شرکت کنند و فرد اصلح را انتخاب نمایند. موفق باشید
2076
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم ضمن عرض سلام و ادب خدمت استاد میخواستم نظر ایشان را راجع به امام محمد غزالی و کتاب کیمیای سعادت بدانم. اگر مثلا بخواهیم مباحث کتاب کیمیای سعادت را به صورت موردی مطالعه کنیم نظر استاد چیست. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: کیمیای سعادت و احیاءالعلوم دو کتابی است که غزالی پس از بیداری نسبت به گذشته‌ی خود نوشته و مربوط به زمانی است که یا شیعه شده و یا به تشیّع نزدیک گشته و به همین جهت مرحوم فیض کاشانی در استقبال ازکتاب احیاءالعلوم، کتاب مهجةالبیضاء فی تهذیب الاحیاء را نوشت و سعی کرد کتاب احیاءالعلوم را با تقویت توسط روایات اهل‌البیت تقویت و احیاء‌کند. بر این اساس می‌تون گفت روح کتاب کیمیای سعادت شیعی است هر چند روایاتی دارد که بیشتر مربوط به اهل سنت است ولی در هر حال قابل استفاده است. موفق باشید.
507

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام وخداقوت.ماجمعی از دانشجویان دانشگاه یزد قصدداریم روی تفکر حضرت امام و آقا در 2گروه مجزا مطالعه کنیم .در جزوه ی ضرورت مطالعه ی شما خواندم راه ورود به فضای فکری امام مطالعه اسرارالصلاه و40حدیث است،اما باتوجه به مبتدی بودن اعضای گروه دیگران از ورود از این جا منعمان کردند وگفتند استاد میطلبد.پیشنهاد شما برای این 2گروه با توجه به ضرورتهای امروز دانشگاه ،دانشجو وجامعه کار کردن روی چه ابعادی از زندگی این 2بزرگوار ست؟منابع پیشنهادیتان چیست؟بنده بسیار از مطالعه ی آثار شما بهره میبرم وعالم قلمتان برایم جذابیت و حرفهای تازه دارد،شمارا از خادمان انقلاب میبینم واز خدا طول عمر برای تمام نیروهای انقلاب خواستارم.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: با پی‌گیری مباحث «ده نکته در معرفت نفس» و «برهان صدیقین» زمینه‌ی کار بر روی کتاب‌های حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» فراهم می‌شود. ان شاء الله. در مورد مباحث مقام معظم رهبری فکر نمی کنم مشکلی برایتان پیش آید موفق باشید
298

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام. پسری 24 ساله ام. کتاب زن آن گونه که باید باشد شما را چند بار مطالعه کردم. به این نتیجه رسیده ام که باید قبل از ازدواج درباره زن ، خانواده ، تربیت فرزندان و کلا مقوله هایی از این دست معرفت پیدا کنم. اگر ممکن است منابعی را در این زمینه به همراه سیر مطالعاتی و ترتیب مطالعه آنها معرفی نمایید. با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام خداوند در ذات و فطرت انسان راه درست زندگی‌کردن با همسر را گذاشته، کافی است جناب‌عالی مطابق شریعت الهی عمل کنید بقیه را خداوند درست می‌کند و در طول زندگی و به مرور زن و مرد سجایای اخلاقی لازم را به مدد الهی به دست می‌آورند. عمده آن است که انسان‌ها متوجه جنبه‌های آرمانی خود و زندگی‌شان باشند. در ضمن منابعی که در آخر کتاب آمده می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. موفق باشید
19527
متن پرسش
سلام: بنده نیاز دارم دقیقا همان طور که به وجود خودم یقین دارم، به وجود خدا یقین پیدا کنم. استدلال های متداول فلسفی و ... دیگر قلب مرا آرام نمی کند. آیا راهی هست؟ متشکرم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هر اندازه انسان از خود بگذرد، حضرت حق را که فطرت الهی انسان را بر اساس توحید شکل داده است، بهتر می‌یابد. به همان معنایی که جناب حافظ فرمود: «تو خودْ حجاب خودی حافظ از میان برخیز / که در میان تو و او، به‌جز تو حائل نیست». به قول وحدت کرمانشاهی:  

هرکه از خود بگذرد جانش دهند
هرکه جان در باخت جانانش دهند
هرکه در سجن ریاضت سرکند
یوسف آسا مصر عرفانش دهند
هرکه گردد مبتلای درد هجر
از وصال دوست درمانش دهند
هرکه نفس بت صفت را بشکند
در دل آتش، گلستانش دهند
هرکه برسنگ آمدش مینای صبر
کی نجات از بند هجرانش دهند؟
هرکه گردد نوح عشقش ناخدا
ایمنی از موج طوفانش دهند
هرکه از ظلمات تن، خود بگذرد
خضر آسا آب حیوانش دهند
هرکه بی سامان شود در راه عشق
در دیار دوست، سامانش دهند

موفق باشید   

9916

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد: دخترم 15 ساله است که خواستگار 22 ساله ای دارد از لحاظ خانوادگی خانواده معروف هستند. پسر دانشجوی رشته پرستاری سال دوم است. دلیل ازدواجش را آرامش فکر برای درس خواندن می داند و می گوید دوران خواستگاری را تا پایان تحصیلاتش و احیانا سربازی ادامه می دهد. آیا با توجه به سن دخترم و شرایط خواستگار و خانواده اش جواب مثبت دادن صحیح است؟ نمی خواهم استخاره کنم فقط در این مورد لازم دانستم مشورت کنم. در ضمن دخترم علاوه بر سنش که کم است می گوید محیط کارش مطمئن نیست و من باید هر روز یک جلوه ای برایش داسته باشم. محیط زندگی ما محیط مذهبی است و هنوز فرهنگ مانتو و بی حجابی در آن نفوذ نکره و دختران دریده و بی حیا نشده اند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اصل کار، کار خوبی است ولی با کسانی که آن محیط و آن دو خانواده را می‌شناسند باید مشورت کنید.(در ضمن به عرض جنابعالی و سایر کاربران عزیزی که آدرس الکترونیک و یا ایمیل خود را ثبت نمی‌کنند می‌رسانیم که این سایت از آن‌جایی که بنا دارد سؤالاتی را در معرض دید کاربران قرار دهد که بیشتر در رابطه با معارف اسلامی و سلوک اخلاقی و یا مربوط به مبانی انقلاب اسلامی است، چنانچه ایمیل خود را ثبت نفرمایید از جواب‌دادن معذوریم). موفق باشید
3478
متن پرسش
با سلام و عرض احترام امروزه در جامعه و در بین اساتید در مورد آراء و اندیشه های دکتر شریعتی برداشت های متفاوتی وجود دارد اینکه دکتر شریعتی جامعه ایران و به طور کلی امت اسلامی را در وضعیت انحطاط می‌دید ودوم راه‌حلی است که برای مقابله با وضعیت انحطاط پیشنهاد می‌کند و راه‌حل برون رفت از وضعیت موجود را حاکمیت اسلام می‌داند سوم،معرفی ایدئولوژی اسلامی به عنوان مهمترین راهبرد ایشان برای حاکمیت اسلام است، چهارم،اندیشه دکتر شریعتی نظام‌سازی بود. که برای تحقق امت، باید ساختارهای متناسب با امت پدید بیاید، آثار شریعتی این قابلیت را دارد که از داخلش گروه فرقان در بیاید و حتی تا حدی بعضی بچه‌های سازمان مجاهدین به سمت مارکسیسم رفتند، از طرف دیگر هم یک‌سری تیپ‌های بچه مسلمان و مذهبی هم از آثار او در می‌آید. به خاطر همین هم یک طیفی شریعتی را به عنوان اسلام شناس معرفی می‌کنند و یک طیفی تکفیرش می‌کنند. استاد این اختلاف دیدگاه ها و برداشت های متفاوت و بعضا هم مبهم بودن شخصیت در مورد افکار و آراء دکتر شریعتی چیست؟آیا شما با توصیفات ذکر شده موافقید و به طور کلی دیدگاهتان نسبت به این شخصیت چیست؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مقام معظم رهبری در مصاحبه‌ای که با روزنامه‌ی جمهوری اسلامی داشته‌اند معتقدند شریعتی انسانی دردمند و پرشور و ناشناخته بود. می‌فرمایند بی‌گمان شریعتی اشتباهاتی داشته ولی از برجستگی هایی هم برخوردار بوده. مشکل وقتی ایجاد می‌شود که کسی بخواهد به امثال آقای شریعتی اکتفا کند و از علمای بزرگی همچون حضرت امام و علامه طباطبایی و شاگردان این بزرگواران غافل باشد. عین مصاحبه‌ی رهبری با کیهان در سال 1360 را خدمتتان ارائه می‌دهم. این مصاحبه در 30 خرداد 1360 انجام شده است. * با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه صمیمیت دوستی داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید، آیا تمایل دارید درمورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟ ـ بله من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب این انسانی که برای مدت‌های مدیدی مرکز و محور گفت‌وگوها و قال‌وقیل‌های زیادی بوده، آشنایی‌های خودم را تا حدودی که در این فرصت می‌گنجد، بیان کنم. به نظر من شریعتی به‌خلاف آنچه که همگان تصور می‌کنند، چهره‌ای همچنان مظلوم است و این به‌دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید از شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی هم‌دستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست. مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسّک می‌کنند و این موجب می‌شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی‌گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی‌کنم که این اشتباهات کوچک بود؛ اما ادعا می‌کنم که در کنار آنچه ما اشتباهات شریعتی می‌توانیم نام گذاریم، چهره شریعتی از برجستگی‌ها و زیبایی‌هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی‌هایش را نبینیم. من فراموش نمی‌کنم که در اوج مبارزات که می‌توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل‌های مربوط به شریعتی محسوب می‌شد، امام ضمن صحبتی بدون اینکه نام از کسی ببرند، اشاره‌ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت‌هایی که در اطراف او هست. نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود. در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را بیاورند، اینجور بیان کرده بودند: (چیزی نزدیک به این مضمون) به‌خاطر چهار تا اشتباه در کتاب‌هایش بکوبیم، این صحیح نیست. این دقیقاً نشان می‌داد موضع درست را مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی، ممکن بود او اشتباهاتی بعضاً در مسائل اصولی و بنیانی تفکر اسلامی داشته باشد؛ مثل توحید، یا نبوت یا مسائل دیگر؛ اما این نباید موجب می‌شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی فقط بشناسیم. در او محسّنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الآن من این محسّنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی‌های دکتر مطالبی گفته‌ام. این درباره مخالفان. اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلکه حتی کوبنده‌تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به‌جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف‌آرایی‌هایی کردند و در اظهاراتی نسبت به شریعتی، سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه دهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهاتی را از او نپذیرند. یعنی سعی کردند اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند، در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام. خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس‌العمل‌ها را مقابل شریعتی تندتر و شدیدتر و مخالفان او را در مخالفت حریص‌تر کند. بنابراین، من امروز می‌بینم کسانی که به نام شریعتی و به‌عنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می‌زنند، کمک می‌کنند تا شریعتی را هرچه بیشتر منزوی کنند. متأسفانه به نام رساندن اندیشه‌های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پیگیری خط و راه او ،فجایعی در کشور صورت می‌گیرد. فراموش نکرده‌ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام «فرقان‌ها» خودشان را دنباله‌روی خط شریعتی می‌دانستند. آیا شریعتی به‌راستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیتی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه‌مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می‌کرد. من خودم از او این مطلب را شنیده‌ام. در یک سطح دیگر، کسانی که امروز در جنبه‌های سیاسی و مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته‌اند، خودشان را به شریعتی منتسب می‌کنند از آن جمله هستند بعضی افراد خانواده شریعتی. این‌ها در حقیقت از نام و از عنوان و از آبروی قیمتی شریعتی دارند سوءاستفاده می‌کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقیناً ضربه‌اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست. مخالفان را می‌شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می‌شود با بیان برجستگی‌های شریعتی، آنها را متقاعد کرد و اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد او را منزوی کرد. اما این‌گونه موافقان را به هیچ وسیله‌ای نمی‌شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد؛ بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم، به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم، حتما ابایی ندارم. * عده‌ای معتقدند که معمولا شخصیت‌ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه‌ای جلوه می‌کنند. آیا به نظر شما درمورد شریعتی نیز می‌توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟ ـ البته من تصدیق می‌کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه‌آمیز و افسانه‌آمیز جلوه می‌کند درمیان قشری از مردم، اما متقابلاً بخش‌های ناشناخته‌ای از شخصیت شریعتی هم وجود دارد. شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی کنند. این‌ها همان‌طور که اشاره کردید، افسانه‌آمیز و مبالغه‌آمیز است و چنین تعبیراتی در خصوص مرحوم دکتر شریعتی صدق نمی‌کند. اما متقابلاً شریعتی یک چهره پرسوز پی‌گیر برای حاکمیت اسلام بود، از جمله منادیانی بود که از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غفلت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماع رنج می‌برد و کوشش می‌کرد تا اسلام را به‌عنوان یک تفکر زندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندگی مطرح کند. این بعد از شخصیت شریعتی آن‌چنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی‌شود. می‌بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره‌اش مبالغه‌آمیز جلوه می‌کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگری از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است. بنابراین می‌توانم در پاسخ شما بگویم: بله، به صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است؛ اما نه به صورت کامل و قسمت‌هایی از شخصیت او آن‌چنان که باید هم حتی شناخته نشده است. * نقش دکتر شریعتی در آغازگری‌ها چه بود؟ آیا او را می‌توان در این مورد با اقبال و سیدجمال مقایسه کرد؟ ـ البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آن‌چنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. بودند کسانی اما هیچ‌کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند، در قالب واژه‌ها و تعبیراتی که برای نسل امروز ما یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می‌داد، گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند و جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسائل کشف شده اسلام مترقی بود به‌صورتی‌که برای آن نسل پاسخ دادن به سؤال‌ها و روشن کردن نقاط، مبهم و تاریک بود اما اینکه او را با سیدجمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه. اگر کسی چنین مقایسه‌ای ‌بکند، ناشی از این است که اقبال و سیدجمال را به‌درستی نشناخته است. اتفاقاً در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود در مشهد سخنرانی کرد و او را حتی از سیدجمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند؛ بلکه با آنها غیرقابل مقایسه هم دانست. همان‌وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به‌درستی می‌شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم. سیدجمال کسی بود که برای اولین بار بازگشت به اسلام را مطرح کرد، کسی بود که مسأله حاکمیت را و خیزش و بعثت جدید اسلام را اولین‌بار در فضای عالم به‌وجود آورد. کاری که سیدجمال کرد سه جریان به‌وجود آورد در دنیا: یک جریان، جریان اندیشه مترقی در هند که بیشترین جریان‌های مترقی اسلام است. جریان دیگر، آن جریان اندیشه مترقی در مصر بود که آن هم به‌وسیله سیدجمال به‌وجود آمد و شما می‌دانید جریان مترقی در مصر، منشأ پیدایش جنبش‌های عظیم آزادی‌خواهانه در آفریقا شد. نه فقط مصر را به‌سطحی از بینش نوین اسلام رساند، بلکه نهضت‌های مراکش و الجزایر، کلاً شمال آفریقا، ریزه‌خوار خوان حرکت سیدجمال بوده است. یک چنین حرکت عظیمی را سیدجمال در مصر به‌وجود آورد و کلاً خاورمیانه. و جریان سوم، جریان روشنفکری در ایران بود. این سه جریان فکری اسلامی را سیدجمال در سطح جهان اسلام به‌وجود آورد. او مطرح‌کننده، به‌وجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاکمیت اسلام و نظام اسلام است. این را نمی‌شود دست‌کم گرفت و سیدجمال را نمی‌شود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد، قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند، در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح و معنا کرد و مردم را به این فکر انداخت که چنین واقعیتی وجود دارد و شما می‌دانید آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در این منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سیدجمال اولین کسی بود که آن را شناساند. اینها را نمی‌شود دست‌کم گرفت. مبارزات سیاسی سیدجمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ‌یک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سیدجمال حرکت کردند نیست. البته در زمان کنونی جنبش امام خمینی (ره) از نظر ما با اینکه دنباله حرکت سیدجمال است، اما به‌مراتب جست بالاتری از حرکت سیدجمال دارد. در این تردیدی نیست؛ اما حرکت فکری و روشنفکری و سیاسی تبلیغی دکتر شریعتی را به هیچ‌وجه نمی‌توان حتی مقایسه کرد با حرکت سیدجمال. و اما اقبال، اقبال نیز آغازگر دو جریان بود. یک جریان، جریان رهایی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ خودی اسلامی و بهتر بگویم، فرهنگ خود شرقی. و این همان چیزی است که بعدها به صورت تعابیری از قبیل غرب‌زدگی و امثال آن در ایران مطرح شده است. شما می‌دانید آن چیزی که دکتر شریعتی به‌صورت بازگشت به خویشتن مطرح می‌کند، که این یکی از عمده‌ترین مسائلی است که او می‌گوید، این است که در سال 1930 (بلکه قبل از 30، 25 ـ 1920) به‌وسیله اقبال در هندوستان مطرح شد، یعنی کتاب‌های اقبال، شعرهای فارسی اقبال که همه‌اش مربوط به بازگشت به خود اسلامی و من اسلامی و من شرقی، این را در ضمن هزارها بیت شعر، اقبال لاهوری در مثلاً چهل سال قبل از اینکه دکتر شریعتی امثال این را بیان کنند، بیان کرده و ملتی را با این شعرها به‌وجود آورده و آن ملت پاکستان است؛ یعنی یک منطقه جغرافیایی به‌وجود آورده است. این یک کار بوده که اقبال آغازگر آن بود و این کار بسیار عظیمی است. کار دوم اقبال همین مسأله ایجاد یک قطعه جغرافیایی به نام اسلام است و یک ملت به نام اسلام و تشکیل دولت پاکستان است. اول کسی که مسأله کشوری به نام پاکستان و ملتی در میان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح کرد اقبال بود. من به وضعیت کنونی پاکستان و سرنوشتی که بعد از اقبال، یعنی بعد از رهبران و بنیانگذاران پاکستان کلاً به‌وجود آمد، کاری ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگی‌های استعماری‌اش کاری ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بیان اقبال در این مورد کار دارم. این یک حرکت جدید بود. یعنی او ثابت کرد که مسلمان‌ها به معنای واقعی واژه ملت، یک ملت هستند در شبه قاره که این مسأله را می توانید در بیانات اقبال، مکاتبات اقبال، که من یک بخش از آنها را در این کتاب مسلمانان در نهضت آزادی هند آورده‌ام، ملاحظه کنید که اقبال آغازگر چنین اندیشه‌ای بود. و می‌دانید این چقدر اهمیت دارد، چقدر بزرگ است. این را نباید دست‌کم گرفت. البته دکتر شریعتی را هیچ‌وقت کوچک نمی‌شماریم؛ اما نمی‌توانیم دکتر را مقایسه کنیم با این‌گونه چهره‌ها و این‌گونه شخصیت‌ها و به همین دلیل هم بود که دکتر شریعتی خودش را «کوچه کبدال» اینها می‌دانست. مرید واقعی و شاگرد از دور اقبال می‌دانست و شما نگاه کنید سخنرانی‌های دکتر در مورد اقبال که چند سخنرانی بود که یک‌جا چاپ شده است به‌نام «اقبال» و ببینید چطوری عاشقانه و مریدانه درباره اقبال حرف می‌زند. کسی که از زبان دکتر آن حرف‌ها را می‌شنود. برایش روشن می‌شود که این‌گونه مقایسه‌ها درست نیست. * درباره رابطه عاطفی و فکری شریعتی با روحانیت و روحانیون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانه‌ای عرضه شده است. آیا شما می‌توانید به‌عنوان یک روحانی که با دکتر دوست و در بسیاری موارد هم‌فکر بوده حقیقت را در این مورد بیان کنید؟ ـ اتفاقا این از آن بخش‌های ناشناخته چهره و شخصیت دکتر است که قبلاً اشاره کردم بعضی از نقطه نظرها و گوشه‌های شخصیت او ناشناخته است و این یکی از آنهاست. اول من یک خاطره‌ای را برای شما نقل می‌کنم و بعد پاسخ شما را می‌دهم. در سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، من درس تفسیر می‌گفتم. در این درس تفسیر یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که درمورد بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. یک؛ حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمی‌خواهیم. دو؛ قبول روحانیت به همین شکلی که هست با همین نظام و سازمان کنونی قبولش کنیم و هیچ اصلاحی را در آن ندانیم. سه؛ تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداریم، یک روحانیت جدید بیاوریم و به‌جای این روحانیت، با شرایط لازم و مقرری که برایش می پسندیم روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم. و چهار؛ اصلاً همان چیزی که هست، بحث کردم روی مسأله و صحبت کردم. البته طبیعی است که من آن سه نظر اول را رد می کردم و با ارایه دلیل و به نظر چهارم معتقد بودم. همان اوقاتی بود که تازه زمزمه‌هایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته می‌شد که دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کم‌عقیده است یا بی‌عقیده است یا نسبت به روحانیت علاقه‌ای ندارد و از این قبیل تعبیرات. جلسه‌ای داشتیم همان روزها با دکتر شریعتی من برای او نقل کردم که من در جلسه درسمان این مطلب را بیان می‌کردم، با علاقه فراوانی گوش می‌داد. من برایش گفتم. گفتم بله، یکی اینکه نفی روحانیت به‌کلی، که گفت این غلط است. دوم اثبات همین روحانیت موجود به کلی، که هیچ تغییری در او وارد نکنیم. گفت: این هم که غلط است. سوم اینکه تبدیل کنیم روحانیت را باز به کلی، یعنی این روحانیت را کلاً برداریم یک روحانیت دیگر جای او بگذاریم، با شرایط لازم. تا این قسمت سوم را گفتم شریعتی ناگهان گفت: اوه، اوه، این از همه بدتر است. توجه می‌کنید! گفت این از همه بدتر است. از همه خطرناک‌تر است، این از همه استعماری‌تر است و رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود گفت بله این نظر خوبی است. شریعتی به‌خلاف آنچه گفته می‌شود درباره او و هنوز هم عده‌ای خیال می‌کنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عمیقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانیت بود، او می‌گفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است، و اگر کسی با روحانیت مخالفت بکند، یقیناً از یک آبشخور استعماری تغذیه می‌شود. این‌ها اعتقادات او بود در این هیچ شک نکنید این از چیزهایی بود که جزو معارف قطعی شریعتی بود، اما درمورد روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد، به‌طور کامل عمل نمی‌کنند. در اینجا هم یک خاطره‌ای نقل می‌کنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آل‌احمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آل‌احمد بود، مرحوم شریعتی بود و عده‌ای هم از دوستان مشهدی ما بودند. بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی می‌گفت. شریعتی یک مقداری انتقاد کرد، مرحوم آل‌احمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه می‌گفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد می‌کنی، بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و مرحوم آل‌احمد یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می‌شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید. او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد می‌کنم، از حوزه علمیه انتقاد می‌کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم از روشنفکر جماعت، هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده، این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم. اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمی‌شود، به همین دلیل است که انتقاد می‌کنم. او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت به‌طور کامل عمل نمی‌کنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماس‌هایی که دکتر با چهره‌هایی از روحانیت به خصوص روحانیون جوان گرفت، کلا ًعقیده‌اش عوض شد. یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل می‌کنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعاً هست. البته با روحانیونی که می‌فهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خمینی (ره) بسیار علاقه‌مند و ارادتمند بود. * گروه‌های چپ و شبه‌چپ امروز سعی می‌کنند؛ شریعتی را قطب و پیشوای خود معرفی کنند، از طرفی گروه‌های سیاسیون غربگرا و یا به اصطلاح رایج «لیبرال» نیز شریعتی را ملک مطلق خود می‌دانند. آیا شما می‌توانید مشکلی که از این دو ادعا حاصل می‌شود را حل کنید. ـ مشکل را خود این دو ادعا حل می‌کند زیرا که هر کدام دیگری را تخطئه می‌کند و بنابراین نتیجه می‌گیریم نه ملک طلق لیبرال‌هاست و نه قطب و محور چپ‌ها و شبه‌چپ‌ها، اما درمورد چپی‌ها باید بگویم صریحاً و قاطعاً شریعتی جزو شدیدترین و قاطع ترین عناصر ضدچپ و ضد مارکسیسم بود. آن روزی که مجاهدین تغییر ایدئولوژی دادند و کتاب مواضع ایدئولوژیک تازه‌شان چاپ شد و در اختیار این و آن قرار گرفت، که هم من دیده بودم و هم مرحوم دکتر جلسه‌ای داشتیم در مشهد یک نفری از مواضع جدید مجاهدین که مارکسیستی بود دفاع می‌کرد. شریعتی آن شخص را چنان کوبید در آن جلسه‌ای که برای من حتی تعجب‌آور بوده که شریعتی اینقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانید، مقابله و مخالفت او را با اندیشه چپ و مارکسیستی و اصول تعلیمات مارکسیستی به روشنی درمی‌یابید. بنابراین هرکس و هر چپ‌گرایی (اگرچه زیر نام اسلام) اگر امروز شریعتی را از خودش بداند، یقیناً گزافه‌ای بیش نگفته است. همچنین مجاهدی که امروز شریعتی را از خودش بداند یقیناً گزافه‌ای بیش نگفته است. همین مجاهدین که امروز طرفداری از دکتر شریعتی می‌کنند. اینها در سال 51 و 52 جزو سخت‌ترین مخالفین شریعتی بودند. خوب امروز چطور می‌توانند شریعتی را قطب خودشان بدانند. اما لیبرال‌ها، البته عده‌ای از عناصر وابسته به نهضت آزادی یا عناصر سیاسی میانه، که خیلی اهل خطرکردن و در مبارزات جدی واردشدن، نبودند، این‌ها به خاطر امکاناتی که داشتند خانه‌ای داشتند، باغ بیرون شهری داشتند ،تشکیلاتی داشتند و شریعتی را دعوت می‌کردند و عده‌ای را هم با او دعوت می‌کردند. ایشان هم در اوقاتی که سخنرانی نداشت در منزل این‌ها و با استفاده از امکانات این‌ها برای 50 نفر، 100 نفر، کم‌تر یا بیشتر جلسه داشت و صحبت می‌کرد، این ارتباطات را شریعتی با این لیبرال‌ها داشت. البته بیشتر امکانات را بعضی از بازاریان وابسته به این جریان سیاسی به اصطلاح لیبرال فراهم می‌کردند و بهره‌برداری‌های جمعی و سیاسی و فکری را خود آن سیاسی‌های لیبرال انجام می‌دادند. حقیقت این است که شریعتی وابسته به اینها به هیچ وجه نبود. امروز هم اگر بود با آنها میانه‌ای نداشت، بلکه فقط از امکاناتی که در اختیار آنها بود استفاده می‌کرد. امروز هر گروهی این امکان را دارد که بگوید یار شریعتی من بودم، هم فکر شریعتی بودم، شریعتی مال من بود. اما خوب باید دید چقدر این حرف قابل قبول است. نه مارکسیست‌ها و نه گروه دیگر هیچ کدام با شریعتی حتی هم خونی فکری و رابطه خویشاوندی فکری هم نداشتند. * اگر شریعتی را مرحله تازه‌ای از رشد اندیشه اسلامی و در عرصه ذهنیت ایران می‌بینید مرحله بعد از او را چه می‌دانید؟ ـ البته من شریعتی را به‌صورت یک مرحله می‌توانم قبول کنم. به این معنا که، همین‌طور که قبلاً گفتم او کسی بود که اندیشه‌های مطرح شده در جامعه را با زبان درستی با یک سلطه ویژه‌ بر فرهنگ رایج آن نسل می‌توانست بیان کند، به این معنا که خود او هیچ ابتکاری نداشت. به هیچ وجه قبول ندارم، بلکه خود او ابتکارهای زیادی داشت مسائل جدیدی داشت، اما به‌معنای درست کلمه، شریعتی یک مرحله بود، مرحله بعدی این است که بیاییم آن مسائلی را که شریعتی با استفاده از آشنایی‌های خودش با فرهنگ اسلام فهمیده و ارائه داده بود با اصول اساسی فلسفی مکتب اسلام بیامیزیم و منطبق کنیم. آنچه به‌دست خواهد آمد به نظر من مرحله جدیدی است که می‌تواند برای نسل ما مفید باشد، به تعبیر بهتر بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم. ترکیبی از زیبایی‌های شریعتی با بتون‌آرمه اندیشه اسلامی مطهری به‌وجود بیاوریم، آن به‌نظر من همان مرحله نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد. موفق باشید
2185
متن پرسش
از مباحث شما این‌گونه استنباط می‌شود که زعمای دین دارای شخصیت اشراقی هستند و خداوند راه‌کار هدایت تاریخی جامعه را بر قلب آن‌ها اشراق می‌کند، با توجه به این‌که علامه به آن معنا از زعمای دین نیستند ،موضوع شخصیت اشراقی ایشان چگونه خواهد بود و چه جایگاهی دارد؟
متن پاسخ
علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از آن جهت در زمره‌ی زعمای دین هستند که در مقابل فرهنگ غربی و به‌خصوص فرهنگ مارکسیسم احساس مسئولیت کردند و زعامت فرهنگی دفع مادی‌گرایی را به‌عهده گرفتند و خداوند نیز بر همان مبنا اشراقی که باید به ایشان مدد برساند را برایشان مقدر فرمود.
13252
متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم: بنده حقیر مسئول حلقه های طرح صالحین در یکی از پایگاه های بسیج شهرستان تفت در استان یزد می باشم. از شما درخواست دارم نکات مهم در مورد نحوه تربیت (اعم از نحوه برخورد، نحوه بیان مطالب، نحوه رفتار مربی حلقه و ...) دانش آموزان (کودکان و نوجوانان بین سنین 7 تا 15 سال) بیان فرمایید و کتاب هایی در این زمینه معرفی کنید. هدف ما تربیت کودکان و نوجوانان ارزشی است به گونه ای که در آینده خود سفیران برای تربیت دیگر دوستان خود باشند. خواهشمندم در این زمینه راهنمای ما باشید. با تشکر التماس دعای فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً برای کار با کودکان و نوجوانان بیشتر باید نکات مطابق فطرت‌شان را به آن‌ها متذکر شویم، چندان نیاز به مباحث استدلالی که جهت رفع شبهات است، ندارند. به همین جهت فکر می‌کنم کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» آن‌هم قسمت دوم کتاب برای ابتدای کار مفید است و سپس به قسمت اول بپردازید و بعد از آن کتاب «چه نیازی به نبی» کمک می‌کند. کتاب «نامه‌های بلوغ» مرحوم صفائی، برای جوانان نزدیک بلوغ کمک‌کار است و سپس کتاب «فرزندم؛ این‌چنین باید بود» را مدّ نظر قرار دهید. موفق باشید

11374

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: کتابی را معرفی بفرمائید که از فیلسوفان یونان باستان یعنی از «تالس ملطی» تا قرن بیستم نظریاتشان را بیان کرده و نگاه نقادانه داشته باشد. حد الامکان از نثری روان و قابل فهم برخوردار باشد. البته نمی دانم که آقای کریم مجتهدی کتابی با این وسعت دارند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک آرزوی ارزشمندی است که ما در کشورمان چنین کتابی داشته باشیم که هنوز برآورده نشده. آن‌چه بنده در این مورد می‌دانم کاری است که کاپلستون در این مورد انجام داده تحت عنوان «تاریخ فلسفه‌ی غرب»، آن‌هم نه به آن خوبی که شما می‌خواهید، ولی رویهم‌رفته خوب است. موفق باشید

10480
متن پرسش
سلام علیکم: استاد برای اجتهاد در فلسفه و عرفان و همچنین در فقه نیز خواندن ادبیات تا چقدر لازم است؟ آیا علامه طباطبائی و علامه حسن زاده و آیت الله جوادی آملی ادیب هستند (یعنی بر 12 علم ادبیات تسلط دارند یا خیر؟)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: چون زبان معارف اسلامی و فقه، به عربی ارائه شده و از آن مهم‌تر استنادهای این علوم، آیات و روایاتی است که تنها با زبان عربی می‌توان ارتباط درستی با آن‌ها برقرار کرد. باید ادبیات را خوب خواند و بزرگانی که نام بردید در ادبیات عرب سرآمدند حتی از اساتید ادبیات عرب در ادبیات عرب بالاترند. موفق باشید
10323
متن پرسش
سلام استاد: ما گروهی از خواهران سطح 3 حوزه علمیه هستیم که در نظر داریم به حول و قوه الهی، فعالیت های پژوهشی در قالب هسته های علمی انجام دهیم. من کتاب آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود را خوانده ام و بسیار برایم راهگشا بوده است. حال با توجه به وضعیت فرهنگی، بنظر جنابعالی اگر بخواهیم در مورد آسیب شناشی مسائل فرهنگی تحقیق نماییم، چگونه و از کجا شروع کنیم؟ از نظر شما در کدام حیطه از مسائل فرهنگی متمرکز شویم؟ لطفا ما را راهنمایی فرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: باید با توجه به روش حضوری که دین در آن حیطه ما را به سوی حق هدایت می‌کند جامعه را به قرآن و روایات سوق دهیم و در ابتدای کار، معرفت نفس کمک می‌کند. موفق باشید
7183
متن پرسش
سلام استاد. بنده طلبه ی پایه دو هستم. اخیرا با موسسه فرهنگی آشنا شدم که از من دعوت کردند که در معاونتی از آن موسسه فعالیت داشته باشم و برنامه هایی در طول هفته دارند که هر وقت موسسه تصمیم بگیرد باید تابع آنها بود.از طرفی هدف بنده از آمدن به حوزه رسیدن به درجه ی اجتهاداست و فکر می کنم این مسولیت ذهن مرا مشغول کند. و از طرف دیگر مسول موسسه که خودش هم طلبه است می گوید که مقام معظم رهبری تنهاست و در عرصه ی کار فرهنگی و جنگ نرم امروز باید از همه چیزمان بگذریم و نباید مثل طلابی باشیم که مثلا در قم هستند وبعضا اجتهادهم دارند ولی به درد نمی خورند. نهایتا سوالم این است که آیا رفتن بنده در پایه دو به چنین مجموعه هایی خوب است یا بایدصبر کنم تا پایان سطح یک که به سطح علمی مطلوبی برسم و سپس وارد عرصه شوم ویابالعکس؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شما در شرایطی هستید که اگر یک شب درس‌های روز قبل را خوب مطالعه و مباحثه نکنید و همان شب درس‌های فردا را خوب پیش‌خوانی نکنید، نسبت به آنچه باید به‌دست آورید عقب می‌افتید، حتی شما باید تنها خلاصه‌ی اخبار را گوش بدهید تا دروس برایتان ملکه شود و در این شرایط اگر پنجشنبه یا جمعه‌ای فرصت پیدا کردید کمک کنید آن‌هم با این فرض که خیلی ذهن‌تان مشغول نشود که در طول هفته‌ بتوانید دروس را دنبال کنید. آیا رهبری عزیز همین طور درس نخواندند که حالا تا این اندازه برای جهان اسلام مفیدند؟ موفق باشید
4584
متن پرسش
با سلام با توجه به ثبت نام نامزدهای ریاست جمهوری شما کدام شخص را به عنوان فرد اصلح انتخاب می کنید همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند در رابطه با شخص اصلح مردم می توانند از افراد متدین و خبره سوال کنند نظر شما کدام نامزد است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هنوز بنده بین جناب آقای دکتر جلیلی و جناب آقای دکتر لنکرانی به جمع‌بندی نهایی نرسیده‌ام. موفق باشید
4187
متن پرسش
سلام علیکم. در ابتدا یک نکته در مورد فونت سوال و جوابای موجود در سایت باید عرض کنم. فونت tahoma برای سوال و جوابای بزرگ چشم و خواننده رو اذیت میکنه. اگر ممکن است از فونت های دیگر استفاده شود. اما سوال: شما در موارد متعددی مولوی و اشعار وی را تحسین نموده اید ولی با ملاحظه مثنوی معنوی با اشعاری رو به رو میشویم که از نظر اخلاقی بنظر من اشکال دارد. چگونه می توان بین این اشعار و این نکته که این اشعار از طریق جبرئیل کسب شده اند را جمع کرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: قسمت اول فرمایش شما را مسئول محترم سایت بررسی می نمایند و در قسمت دوم غرمایشتان باید عرض کنم که آیت‌الله محمدتقی جعفری«رحمت‌الله‌علیه» با آن‌که مثنوی را به عنوان یک کتاب ارزشمند شرح کردند ولی این اشکال را به مثنوی داشتند هرچند بعضی‌ها معتقدند آن الفاظ و مثال‌هایی که امروز قبیح می‌نماید در آن زمان معمولی بوده است. از طرفی القائات ملکوتی به هر حال از مسیر روح شاعر به بشر رسیده و نقش روحیه‌ی شاعر را نباید نادیده گرفت مگر پیامبران که آن‌ها روح معصومی دارند و عیناً القائات ملکوتی را به مدد الهی اظهار می‌دارند. موفق باشید
297

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و عرض ادب. با توجه به سخنان شما بی توجهی به علوم مهندسی چند وقتی است که مرا از کار و رشته تخصصی ام متنفر کرده است و با اکراه به کار خود ادامه می دهم و پروژه های کاری را پیش می برم به طوری که حتی در کسب درآمد من تاثیر شدید گذاشته است از یک طرف توجیهی می آید که همه این ها پوچ است و علم نیست و توی برزخ پاک می شود و برو بچسب به خواندن و درک مطالب دینی که خدا روزی عالم را تضمین کرده است و از طرف دیگر توجیهی است که باید برای رفاه خانواده ام تلاش کنم و نمی توانم سر این موضوع پا روی آنها بگذارم و بگم از این به بعد دیگر آن رفاه نسبی سابق را نخواهید داشت و با خود می گویم اگر علوم مهندسی خوب بود شما زمین شناسی را رها نمی کردید و به امورات دیگر بپردازید. مجددا از طرف دیگر می گویم پس این همه وقتی که صرف تحقیق کردم چه می شود این همه درس و علاقه ای که صرف شد چه؟ اصلا شاید من باید این راه را بروم که در دنیای اسلام چیزی را ابداع کنم که باعث قدرتمند شدن اسلام شود و ..... خلاصه جنگ سختی در درون من به راه افتاده است؟ لطفا جوابی برای سوالات بالا بدهید که بنده آنها را به عقل یا وهم خود بدهم با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام اولا: همان طور که متوجه شده‌اید بالاخره ما باید یک کسب شرافت‌مندانه ای داشته باشیم و از این جهت به ما فرموده‌اند: کسب در آمد برای راحتی خانواده مثل مجاهده در راه خداست. ثانیا: ما فعلا در دوران گذار هستیم، یعنی باید سوار تکنولوژی غربی باشیم تا آرام، آرام بتوانیم آن‌چه مربوط به فرهنگ دینی است جایگزین آن نماییم. ثالثا: چه اشکال دارد که در کنار مطالعات معرفتی و دینی، کارتان را ادامه دهید و منتظر باشیدتا اگر خدا شرایطی فراهم کرد که تحقیقات شما در راستای ایجاد زمینه جهت تمدن اسلامی بود، آگاهانه وارد شرایط جدید گردید.انشاء الله موفق باشید
39

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم 1- دکتر سروش در مصاحبه خود گفته بود که علم پیامبر نسبت به دانشهای امروزی مانند ژنتیک و غیره در حد مردم زمان خودش بوده است . در حالیکه ما در قرآن می خوانیم خداوند { حقایق} همه اسماء را به آدم آموخت.و با توجه به اینکه تمام عوالم در اثر همین اسماء بوجود می آید و نمایش همان اسماء است چطور می شود پیامبر به حقیقت اسماء که اساس همه عوالم از جمله عالم ماده است علم داشته باشد و به ظهور آنها جاهل باشد و با توجه به اینکه حضرت علی – علیه السلام – می فرماید و باسمائک التی ملئت ارکان کل شیء یعنی همانطور که در فلسفه می گوییم اصالت با وجود است و ماهیت اعتباری در اینجا هم آقا می فرماید حقیقت اشیاء همان اسماء است یعنی کسی که به اسماء و حقیقتشان علم داشته باشد به همه اشیاء علم دارد و اگر این استدلال درست باشد انسان تعجب می کند از عرفان دانی سروش که چطور نسبت به این نکات اولیه غافل و جاهل است و ظاهرا عرفان فهمی او مانند قرآن فهمی ابوحنیفه است که امام صادق – علیه السلام – به او فرمود نعمان تو از قرآن هیچ نمی فهمی و شاید اگر امروز مرحوم مولوی زنده شود به سروش بگوید تو هیچ از مثنوی معنوی نمی فهمی فقط عرض خود می بری و زحمت ما می داری . در مجموع لطفی بفرمایید و درباره علم پیامبر و ائمه – علیهم السلام – نسبت به جزئیات عالم ماده توضیحاتی ارائه نمایید. 2- همانطور که جنابعالی مستحضرید هرچند یکبار در رسانه ها مسأله ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر مورد بحث و غوغا قرار می گیرد در این مورد هم دو روایت و جود دارد مرحوم آسد احمد آقا می گوید امام با ادامه جنگ مخالف بود ولی چون کارشناسان نظامی به ادامه جنگ اصرار داشتند امام قبول کرد آقای رفسنجانی می گوید امام موافق ادامه جنگ بود و می فرمود اگر کسی ممانعت کند برخورد می کنم حال با توجه به شخصیت عرفانی امام که او عارفی است کامل و صاحب مقام قرب نوافل که خداوند در آن مرحله چشم و گوش و مالک قلب آنهاست و خود فرموده است حتما به جای عقل آنها می نشینم و امورات آنها را تدبیر می کنم و با عنایت به حساسیت مسأله شاید بتوان گفت که اگر امام قلبا و از طریق باطن به این مطلب نرسیده بود که ادامه جنگ به مصلحت است هرگز قبول نمی کرد و این مسأله ای نبود که امام – علیه رحمه – فقط طبق حرف کارشناسان عمل کند و باید این قضیه را در نظر داشت که شهید صیاد شیرازی – علیه رحمه – می فرمود بعد از فتح خرمشهر که اسرائیل به لینان حمله کرد ما با هماهنگی سوریه تعدادی نیرو به یکی ار پادگانان سوریه منتقل کردیم تا به کمک لینان برویم بعد خدمت امام رسیدیم و قضیه را به ایشان گفتیم مرحوم امام بعد از تاملی فرمود من اگر یک قطره خون از دماغ کسی بیرون بیاید پاسخ گو نیستم و بعد با قاطعیت فرمود نیروها باید برگردند و این اول بار بود که ایشان با قاطعیت چیزی را از ما می خواست درست است که امام می گوید اگر یک قطره خون ولی شاید بتوان گفت او باطنا به این نتیجه رسیده است که این کار به صلاح نیست خواهشمند است این مسأله ادامه جنگ را از این زاویه توضیح فرمایید.
متن پاسخ
جواب: با سلام و آرزوی توفیق برای جنابعالی؛ 1- بنده کاملاً با شما هم‌نظر می‌باشم. ما معتقدیم آقای سروش نومینالیست هستند که به باطن کلمات و جنبه قدسی دین نظر ندارند، که بحث آن مفصل است. و اما باید متوجه بود علم انبیاء و اولیاء الهی، علم نوری است که به واقعیت و وجود موجودات نظر دارند و لذا موجودات راعین آنچه هستند می‌بینند، نه آن‌طور که دانشمندان با طرح تئوری‌ها پدیده‌ها را معرفی می‌نمایند. جناب «ایان باربور» در کتاب «علم و دین» به طور مفصل روشن می‌کند که علوم دانشمندان تجربی ترکیبی است از بهره‌هایی از تجربه و تعبیرهای آن دانشمند. که در سلسله مباحث( شیعه و تمدن‌زایی) به‌طور مفصل مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. حال امثال آقای دکتر سروش انتظار دارند انبیاء و اولیاء الهی«صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین» با نگاه این دانشمندان هماهنگ شوند!! 2- بحمدالله همچنان که خود متوجه‌اید باید موضوع از همین قرار باشد و در این رابطه مصاحبه آقای محسن رضایی نیز به عنوان فرمانده سپاه آن زمان مفید خواهد بود ایشان در رابطه با این که آیا نظر امام«رحمة‌الله‌علیه» این بود که ما بعد از فتح خرمشهر جنگ را ادامه ندهیم می‌فرمایند: : هرگز چنین نبود، بلکه بعد از فتح خرمشهر ابهاماتی به وجود آمد. در جلسه‌ای که آقای ظهیرنژاد و مقام معظم رهبری و آقای رفسنجانی و احمدآقا و آقای موسوی اردبیلی بودند، امام سؤال کردند شما برای چه می‌خواهید از مرز جلوتر بروید؟ عده‌ای گفتند: اگر ما از مرز برویم کناراروند رود آنجا می‌توانیم دفاع کنیم و در اینجا که هستیم امکان دفاع از خود را نداریم. عده‌ای گفتند: ما هنوز هیچی دست‌مان نیامده. امام استدلال‌ها را گوش کردند ، بعد فرمودند: خیلی خوب پس آماده می‌شویم از مرز برویم آن طرف مرز. امام مخالف ادامه دفاع نبودند، بلکه می‌خواستند حدّ تصمیم و جدّیت ما را ببینند و بعد خودشان تصمیم گرفتند و در واقع آن جمع در محضر امام یک امتحان پس دادند و اصلاً افراد حاضر چنین نبودند که اگر امام نظری داشته باشند قصد مخالفت داشته باشند. و از طرفی بعد از فتح خرمشهر پیشنهاد آتش بس یعنی دادن فرصت به دشمن برای بازیابی قدرت از دست رفته‌اش. ( مصاحبه توسط هفته‌نامه شلمچه شماره 37 در اول مرداد سال 77 انجام شده). دشمن نباید حس کند که این سرزمین را می‌تواند هر لحظه دلش خواست اشغال و هر موقع که دلش خواست برود در خطوط مرزی بایستد و اعلام آتش کند و همین نپذیرفتن آتش بس تحمیلی بعد از خرمشهر موجب شد که دشمن درک کند هزینه تجاوز به کشور اسلامی ایران بسیار بالاست و نمی‌شود پس از حمله هروقت خواستند اراده خود را بر ما تحمیل کنند
18073
متن پرسش
سلام: من به راهنمایی قرآن برای ادامه زندگی خیلی اعتقاد دارم. از خدا خواستم که با توجه به شغل ها و کارهای متفاوتی که وجود دارد به طریقی به من نشان بدهد که چه آینده ای پیش رو دارم تا برای رسیدن به آن از الان تلاش کنم که وقتی قرآن را باز کردم آیه 82 سوره انبیا آمد ولی با توجه به اطلاعات پایینی که دارم نمی دانم تفسیر درست این آیه برای من چه می شود لذا از شما درخواست دارم مرا برای رسیدن به تفسیر درست راهنمایی کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قرآن برای این نیست که با استخاره بشود چنین انتظاری از قرآن داشت. با تدبّر در قرآن به‌خوبی راهنمایی می‌شوید که چه‌کار کنید تا در آینده از کار و عمل و زندگی خود پشیمان نشوید. موفق باشید

نمایش چاپی