بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
10084
متن پرسش
با سلام: 1. جلسات تفسیر شما چه تفاسیری که فرمودید و چه تفاسیری که الان می فرمایید آیا شرح المیزان رو می کنید یا تفسیر خودتان است؟ 2. ما می گوییم عالم جدیدی آغاز شده و امام خمینی تحولی ایجاد کردند، خب این یک مدعا است چه استدلال هایی باید برای این مدعا بیاوریم تا ثابت کنیم؟ 3. کتاب کربلا مبارزه با پوچی ها آیا مقدمه می خواهد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: روش بنده آن است که المیزان را تبیین کنم، زیرا معتقدم علامه«رحمة‌اللّه‌علیه» خوب متوجه ظلماتی شدند که روح مدرنیته به میان آورده، البته برای به روزآوردنِ آیات مثال‌هایی که می‌زنم بیشتر به روز است 2- در 6 جلسه‌ای که در مدرسه‌ی معصومیه‌ی قم صحبت شد و جزوات آن‌ها بر روی سایت هست، عرایضی شده که خبر از آن می‌دهد که اراده‌ای خاص از طرف حضرت حق به صحنه آمده تا دین به جامعه‌ی بشری برگردد. مقام معظم رهبری در جلسه‌ای که با خبرگان داشتند پنج عامل را در این رابطه شمردند 3- کتاب‌هایی که حاصل سخنرانی بنده است عموماً نیاز به مقدمه ندارد زیرا رویهمرفته مخاطبان جلسات عموم افراد بوده‌اند ولی کتاب‌هایی که نوشته‌ام تا تدریس شود آن‌ها نیاز به مقدمه دارد. و «کربلا مبارزه با پوچی‌ها» حاصل سخنرانی بنده است. یکی از منتقدین در رابطه با بعیددانستن تحقق تمدن اسلامی حرفشان به بنده این بود که بر خلاف آنچه شما می‌گویید واقعیت جامعه‌ی ما این را نشان نمی‌دهد و نمونه‌هایی از ضعف‌های موجود در جامعه را در همه‌ی سطوح مطرح کردند. در جواب ایشان گفته شد: تأمل بر نحوه‌ی ظهور سنت‌های بزرگ در تاریخ می‌تواند مقدمه‌ی مناسبی باشد برای آن‌که بدانیم آینده چگونه شکل می‌گیرد. این‌که شاه به عنوان مظهر خودباختگی یک ملت نسبت به تفکر غربی، رفت و این‌که در حال حاضرآمریکا هر تصمیمی که با روحیه‌ی استکباری‌اش می‌گیرد موفق به انجام آن - آن‌طور که او تصمیم می‌گیرد - نمی‌شود و این‌که روح مردم جهان به سوی معنویت گرایش پیدا کرده؛ حکایت از آن دارد که خداوند تقدیر دیگری را برای ما رقم زده، هرچند برای حاکمیت آن تقدیر باید فرایندی طی شود. بنده نمی‌گویم آنچه در حال وقوع است بدون تفکر در منظر دید همگان قرار می گیرد تا شما بفرمایید چرا قابل رؤیت نیست. مگر آن زمانی که حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» فرمودند: «شاه رفتنی است» در ظاهرِ جامعه چیزی نمایان بود؟ یا وقتی از شکست مارکسیسم لنینیسم خبر دادند، از ظاهر حرکات کشور شوروی و مردم آن می‌شد چنین شکستی را دید؟ اگر بتوانیم ماوراء آنچه ظاهر است، با آنچه تفکر حضوری در اختیار ما می‌گذارد مأنوس شویم، در تاریخ زمانه‌ی خود حضوری از تقدیر الهی را احساس می‌کنیم که مانند هوایی تازه می‌خواهد تاریخ جدیدی را بسازد و ما در صورتی از حضور در این فرآیند محروم نمی‌شویم که احساس خود را از چهارچوب مفهوم، به چیزی بالاتر معطوف داریم که آن «وجود» است. در آن حال در منظر خود انسانی مدّ نظر ما است و با او سخن می‌گوییم که در حال ظهور است و نه با انسانی که دوره‌اش گذشته، و آن‌وقت برایتان روشن می‌شود چگونه حرکتی که مربوط به این دوره‌ از تاریخ نیست نمی‌ماند همان‌طور که حرکات شاه و صدام نماند. به نظر شما چه کسی در دوران خود زندگی می‌کند؟ آن کسی‌که با وضع موجود همرنگ است یا آن‌هایی که نسبت خود را با تاریخی که شروع شده، تعریف کرده‌اند؟ شهدای عزیز ما سنت جاری‌شده در تاریخ را با تذکر حضرت روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» شناختند و همرنگ تاریخی شدند که با وجود خود باید احساس می‌کردند و البته احساس کردند. آن‌ها چون می‌خواستند باشند، متفاوت از ظاهر زمانه‌ی خود شدند و مسئولیت تحقق تاریخی را که شروع شده است به گردن دیگری نینداختند، مسئولیت دوران خود را به تنهایی به دوش کشیدند. این درک دیگری است از زمانی که در آن زندگی می‌کنیم. خواستم روشن کنم سایر سنت‌ها و تمدن‌هایی هم که در تاریخ شروع شده‌اند در ابتدا چندان ملموس نبوده و تمدن حاکم مانع از آن بوده که به‌خوبی دیده شوند ولی در دل همان نطفه‌ی اولیه‌ی خود رشد می‌کردند و عالم‌گیر می‌شدند. وقتی حضرت علی «علیه السلام» به عنوان نوجوانی 11 ساله با آن انسان 40 ساله بیعت کردند در ابتدا در آن فضای حاکمیت فرهنگ جاهلیت، اصلاً حسابی روی آن‌ها باز نمی‌شد ولی حقیقتاً اگر امیرالمؤمنین«علیه السلام» نبودند آیا اسلام پا می‌گرفت؟ یا درست در نقطه‌های عطفی که فرهنگ جاهلی همه‌ی توان خود را آورده است تا کارها را تمام کند، علی«علیه السلام» است که موازنه را به نفع اسلام تغییر می‌دهد؟ در جنگ خندق عمرو بن عَبدوَد آمده است این طرف خندق و عربده می‌زند کسی بیاید با من بجنگد، می‌گوید خسته شدم از بس عربده زدم و هیچ‌کس برای مبارزه با من نیامد. ملاحظه کنید در این فضا تنها امیرالمؤمنین«علیه السلام» است که بلند می‌شود و کار را به نفع اسلام تمام می‌‌کند. به همین جهت زهرای مرضیه«سلام الله علیها» در آن خطبه‌ی مشهور می‌فرمایند: «کُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اطْفَأَهَا اللهُ» هرگاه که آتش جنگ برافروختند، خدا خاموشش فرمود. «اوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّیْطانِ» یا هر هنگام که شاخ شیطان سربرآورد. «اوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ» یا اژدهایى از مشرکین دهان باز کرد. «قَذَفَ اخاهُ فی لَهَواتِها» رسول خدا «صل الله علیه و آله» برادرش‏على«علیه السلام» را در کام اژدها و گلوگاه آن افکند. عرضم این‌جا است که تأمل بر نحوه‌ی ظهور سنت‌ها در تاریخ کمک می‌کند تا ما به موضوعِ حضور انقلاب در آینده با تأمل بیشتری فکر کنیم و گمان نبریم اگر حاکمیت تمدن مدرن در نظام ما نفوذ کرده پس آینده از آنِ فرهنگ مدرنیته است. تجربه‌های تاریخ گذشته نشان می‌دهد می‌باید نسبت به آینده امیدوار بود. حوادثی که در عالَم در حال وقوع است مثل رفتن شاه ایران و گرایش مردم جهان به سوی معنویت و ... حکایت از آن ندارد که خداوند تقدیر دیگری برای بشر امروز رقم زده است؟ هرچند برای حاکمیت آن تقدیر باید فرایندی طی شود و این احتیاج به زمان دارد تا قلعه‌ی تمدن مدرن آرام‌آرام بی‌سکنه شود و یا آرام‌آرام با تمدنی روبه‌رو شوید که نظر به ملکوت عالم دارد و به ابعاد متعالی انسان‌ها توجه می‌کند. در جلسات قبل در معنای فرایندی‌بودن هر انقلابی عرایضی داشتم و روشن شد واژه‌ی فرایند یعنی یک شروع طولانی، و عرض شد حتی تمدن غربی که نسبت به تمدن‌های گذشته از نظر زمانی نزدیک‌ترین تمدن به ما است، در طول 200 سال ظهور کرد و حالا بعد از چهارصدسال شما با فرایند سقوطش روبه‌رو شده‌اید. ابتدا دویست سال قبل از رنسانس یک فضای تاریخی ایجاد شد تا آن‌که فرانسیس بیکن در سال 1627 کتاب «آتلانتیس نو» را نوشت و آرام‌آرام آرمان‌های آن تاریخ ظهور کرد و آنچه در ابتدا به عنوان یک آرمان مطرح بود به مرور به فعلیت رسید. در مورد تمدنی هم که با انقلاب اسلامی ظهور می‌کند، بنده نمی‌گویم بدون تفکر حضوری در منظر دید همگان قرار می‌گیرد تا شما بفرمایید چرا قابل رؤیت نیست بلکه عرض بنده آن است که ملاحظه کنید چگونه در زیر پوست این ظاهر، سنتی در حال وقوع است که آن ادامه‌ی فرهنگ غربی نیست. باز تأکید می‌کنم؛ مگر آن زمانی که حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» فرمودند: «شاه رفتنی است» در ظاهر جامعه چیزی نمایان بود؟ یا وقتی از شکست مارکسیست و لنینیسم خبر دادند از ظاهر حرکات کشور شوروی و مردم آن چیزی پیدا بود؟ اتفاقاً گورباچف آمد تا پروستاریکای مارکسیسم لنینیسم را احیاء کند و شتاب بخشد، با یک امیدی هم آمد، حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» همان وقت برایش نوشتند دیگر باید سراغ مارکسیسم و لنینیسم را در موزه‌ها گرفت. چون امام با شعورِ حضوری خود متوجه تقدیری شده بودند که در آن تقدیر دیگر مارکسیسم لنینیسم امکان ادامه‌‌یافتن نداشت و این بصیرت با نگاه «وجودی» به عالم قابل درک است. موفق باشید
8405

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد . ببخشید این سؤال رو مطرح می کنم. خواهش می کنم زودتر پاسخ بفرمایید چون واقعا با دیدن این سؤال و جواب این مرجع تقلید عالی قدر که مورد ارادت بنده هم بودند، متحیر شده ام که آیا واقعا اینطور است که این مرجع بزرگوار فرموده اند ؟؟ خواهش می کنم شرح بدهید و تأیید یا تکذیب کنید . متن سؤال و جواب از سایت http://nekoonam.ir/fa/Q این‌طور مطرح شده: آیا برهنگی زن یا نیمه برهنگی او در خانه به صورتی که برای مردش تحریک کننده باشد؛در حالیکه کودک چهارساله آنها شاهد است اشکال دارد؟ و پاسخ آن را این‌طور داده‌اند: برهنگی کامل زن برای شوهر مطلوب است و در برابر کودک اگر دختر است اشکالی ندارد و اگر پسر است باید عورت پوشانده شود اما پوشاندن بقیه بدن لازم نیست و سبب می شود فرزند با دیدن اندام برهنه مادر در بزرگسالی از چشم چرانی ایمن باشد و برای او امنیت روانی می آورد. ۵ - پرسش: با توجه به پوشش شهوت انگیز زنان در جامعه آیا جایز است برای ارضای طرفین در خانه نیز - با وجود بچه- تنها عورت پوشیده باشد؟ پاسخ: نه تنها اشکال ندارد بلکه برای کودک مفید است و سبب می شود فرزند با دیدن اندام برهنه مادر در بزرگسالی از چشم چرانی ایمن باشد و برای او امنیت روانی می آورد.
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: از این‌که در دادن جواب مقداری تأخیر شد عذرخواهی می‌کنم و این بدان‌جهت بود که باید موضوع را با فضلای حوزه مشورت می‌کردم که آیا این نظر یک نظر اجتهادی است و مبنای فقهی دارد؟ و یا یک نظر شخصی است؟ آن آقایانی که بنده با آن‌ها مشورت کردم معتقد بودند این‌که فرموده اند: ((برهنگی کامل زن برای شوهر مطلوب است و در برابر کودک اگر دختر است اشکالی ندارد و اگر پسر است باید عورت پوشانده شود اما پوشاندن بقیه بدن لازم نیست و سبب می شود فرزند با دیدن اندام برهنه مادر در بزرگسالی از چشم چرانی ایمن باشد و برای او امنیت روانی می آورد.))؛ مبنای فقهی ندارد و یک نظر شخصی است که البته باید با بقیه‌ی نظرات کارشناسی نیز مقایسه کرد. زیرا این خطر هست که این کودک با صورت‌های ذهنی که برایش پیش می‌آید نه‌تنها از چشم‌چرانی ایمن نباشد، بلکه روحیه‌ی کنجکاو او منجر شود که چشم‌چران گردد و گرفتار بلوغ زودرس شود زیرا صورت‌ ذهنیه‌ی او همواره در منظرش فعّال است. در هر صورت کاری است که نباید از احتمال خطربرای آن غفلت نمود. موفق باشید
88
متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد طاهرزاده غرض از مزاحمت این بود که بنده دانشجوی کارشناسی ارشد مکانیک میباشم. از طرفی از گذشته علاقه زیادی به مطالعه و به خصوص کتب دینی دارم و از یکی دو سال قبل که با نظرات و آراء بزرگان و علمایی همچون حضرت امام و علامه طباطبایی و ... آشنا شدم و نیز آشنایی با افکار شما که خداوند روزیم نمود سبب شده است که روز به روز افکار و مسائل دینی که برایم مطرح می شود عمیقتر و آرمانها و افق پیش رویم گسترده تر می شود و تقریبا یقین کرده ام که جز با بررسی و تحصیل تخصصی اسلام خواسته هایم بر آورده نمی شود. به همین جهت مسئله تحصیل در حوزه برایم مطرح شد اما همانگونه که خود شما بهتر می دانید و بنده هم تا حد مطلوبی از وضعیت حوزه ها اطلاع دارم حوزه های علمیه خیلی تک بعدی هستند و اکثرا به مسائل فقهی می پردازند و حتی هیچ برنامه مدون و رسمی جهت بررسی قرآن که کتاب اصلی و محور اسلام می باشد ندارند و از همه اینها گذشته بیانات علامه طباطبایی در تفسیر المیزان آنجا که می فرمایند:"((علوم حوزوی به گونه ای تنظیم شده اند که به هیچ وجه به قرآن احتیاج ندارند،بطوری که شخص متعلم میتواندتمام این علوم را از صرف،نحو،بیان،لغت،حدیٍث،رجال،درایه،فقه و اصول فرا گرفته به آخر برسدو آنگاه متخصص در آنها بشودو ماهر شده و در آنها اجتهاد کند ولی اساسا قرآن نخواند و جلدش را هم دست نزند! در حقیقت برای قرآن چیزی جز تلاوت کردنش برای کسب ثواب و یا بازوبندی فرزندان که از حوادث روزگار حفظشان کندچیزی نمانده،اگر اهل عبرتی عبرت بگیر))! تفسیر المیزان فارسی40 جلدی ج10ص117 و در 20 جلدی ج5 ص450" حقیقت را مشخص می سازد به همین دلیل از این فکر منصرف شدم گر چه بعید می دانستم خانواده ام با این موضوع موافقت کند مگر اینکه به طور غیر رسمی می خواندم. به همین دلیل به فکر تحصیل در رشته علوم و معارف قرانی در دانشگاه افتادم و گفتم حداقلش این است که کتاب محوری اسلام و وحی پایانی خداوند را بررسی می کنم اما خانواده ام با این موضوع مخالفت کردند و آن را مشروط به اتمام تحصیلم در رشته مکانیک کردند که حد اقل 5 سال تا آن موقع طول می کشد چون باید به سربازی هم بروم. از طرفی در زندگینامه شما خواندم که تحصیلات دینیتان به طور غیر رسمی بوده و در دانشگاه یا حوزه تحصیل نکرده اید و این برایم خیلی جالب و امیدوار کننده بود. حال در خواستی که از شما دارم این است با این فرض که بنده قصد دارم یک متفکر دینی و اسلام شناس(در حد خودم)بشوم بنده را در این موضوع راهنمایی بفرمایید و همچنین روشتان در تعلیم علوم دینی از همان ابتدا که شروع کردید و دروسی که می خواندید و نحوه آن را برایم بگوویید. با تشکر فراوان
متن پاسخ

جواب: علیک السلام؛
همان‌طور که خودتان هم مستحضرید بدون ارتباط با حوزه‌ی علمیه نمی‌توان در حدّ مطلوب اسلام را شناخت، منتها بحمدالله امروزه علوم حوزوی طوری گسترده شده که می‌توانید از طریق نوار و کتاب، در کنار دروس دانشگاهی به آن‌ها نیز بپردازید. با یک برنامه‌ریزی درازمدت ابتدا «ادبیات عرب» را به روش حوزوی شروع می‌کنید و تا «مغنی» می‌خوانید و سپس به «منطق و فلسفه» می‌پردازید و در فلسفه از حکمت متعالیه و اسفار غافل مباشید. بعد عرفان اسلامی مثل عرفان محی‌الدین‌بن‌‌عربی بسیار راهگشا است-حضرت امام‌ خمینی«رضوان‌الله‌علیه» در نامه‌شان به گورباچف نیز به حکمت متعالیه و کتاب‌های محی‌الدین‌بن‌عربی اشاره فرمودند- سپس با روایات و قرآن مرتبط می‌شوید و إن‌شاءالله از دریای بیکران این دو نور ثقلین بهره‌ی لازم را می‌یرید. در این راستا کتب حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه» و علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» و آیت‌الله جوادی‌آملی«حفظه‌الله» کارساز است. موفق باشید

11179
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: من چندین سال است که مباحث شما را می خوانم تا به اینجا رسیده ام که شما برای عبور از غرب از تفکر هایدگر کمک گرفته اید جوابهایی که در سولات جواب داده بودید هم خوانده ام، کتابهایی که در بازار هست را دیده ام از آنجایی که دکتر داوری هم از تفکر هایدگر متاثر است شروع به مطالعه مطالب ایشان کرده ام اما چند سوال برایم با خواندن یک گفتگو که از ایشان برایم پیش آمده اینکه تا چقدر با نتبجه گیری که دکتر داوری می کند موافقید، اگر موافقید آن را بیشتر توضیح دهید تا جایگاه اصلی این تفکر را بدانیم تا از هایدگر افراط و تفریط نکنیم، از همه مهمتر استاد نمی دانم چرا نمی توانم تفکراتش را با تمام جان بپذیرم من را از این سردر گمی نجات دهید گفتگو را می فرستم به خاطر می‌آورم که اولین کتابی که از رضا داوری اردکانی خواندم، «مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی» بود که اشتیاق خوانش آن کتاب مرا وادار به خواندن «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» نیز کرد و شیرینی این دو کتاب، آغازی بود برای موانست من با دکتر رضا داوری اردکانی. در یکی دیدارهایی که با دکتر داوری در فرهنگستان علوم داشتم، یکی از کارمندان ایشان وقتی از رشته تحصیلی من با خبر شد، با تعجب گفت: «معمولا دانشجویان علوم سیاسی که از دکتر داوری خوش‌شان نمی‌آید!» اما فرارفتن از این بحث که از که خوشمان آید و نیاید، قدم اول در مسیر همدلی با فیلسوفانی همچون رضا داوری است. می‌گوییم فیلسوف، چون او برای مسائل معاصراش و تاریخ اندیشه پیش روی‌اش، پرسش دارد. داستان حب و بغض نسبت به رضا داوری اردکانی در ایران را نیز باید روی دیگر حب و بغض نسبت به فلسفه در ایران معاصر دیده شود. چه اینکه به نظر می‌رسد داوری همواره تامل فلسفی درباره تاریخ را در سرلوحه کار خود قرار داده است. اما آیا تامل فلسفی و مدد گرفتن از فلاسفه‌ بزرگی مانند‌ هایدگر، ناخوشایند است؟ دکتر رضا داوری اردکانی، بارها دلبستگی خود را به‌ هایدگر و نقدی که‌ هایدگر از عقلانیت ابزاری، علم جدید، تکنولوژی و تکیه او بر تفکر به جای فلسفه را در آثار خویش نشان داده است. در واقع داوری متفکری است که با رجوع خود به‌ هایدگر و سنت فلسفه اسلامی، دست به نقد جدی غرب و الزامات و اقتضائات آن می‌زند. او همواره در سخنان خویش آواز نابودی غرب را قابل‌شنود توصیف می‌کند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست‌مدرنیسم می‌داند. بروز و ظهوری که قابل بازگشت نیز نیست؛ چه اینکه در نظر داوری ‌اردکانی همه فیلسوفان بعد از‌ هایدگر، ‌هایدگری هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژیک مباحث داوری در ایران معاصر باعث آن شده از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی تمایل پیدا شود و این از اثرات فکر داوری در ایران زمین است. اگر همین یک اثر را مترتب بر اندیشه داوری بدانیم، به نظر می‌رسد در فیلسوف خواندن او نباید شک کنیم. در این گفت‌وگو، داوری از‌ هایدگر و فکر‌ هایدگری در ایران زمین سخن می‌گوید و به صریح‌ترین سوالات و نقادانه‌ترین انگاره‌ها درباره خود پاسخ می‌دهد. شاید کسانی که نسبت به فلسفه سوء‌تفاهمی ندارند، با خواندن این مصاحبه، سوء‌تفاهمات‌شان با اندیشه رضا داوری اردکانی نیز برطرف شود. گفت‌وگویی که در آن داوری گفته است که تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ‌شان را سر و سامان داد. مشروح گفت‌وگو را بخوانید. جناب آقای دکتر! جنابعالی باتوجه به بحران‌های ارزشی در غرب، از تداوم غرب ناامید هستید و برآنید که مدرنیته بالاخره پایان می‌یابد اما زمان پایان آن را نمی‌توان تعیین کرد و در واقع شما نه از پایان، بلکه از نشانه‌های آن سخن می‌گویید و این نشان‌ها را پیدا شده می‌پندارید. نشانه‌هایی مثل تفکر پست مدرن. شاخص این تفکر را نیز مارتین‌ هایدگر می‌دانید. شما معتقدید که همه متفکرین پست مدرن، در پی‌ هایدگر آمده‌اند، چه اینکه او متفکر آینده غرب است. حال سوال من اینجاست که آیا‌ هایدگر ما را نیز برای آینده مهیا می‌کند؟ از لطف جنابعالی متشکرم. سخن گفتن از آینده نه فقط در شرایط کنونی بلکه در هیچ وضعی آسان نیست. نیچه در نیمه دوم قرن نوزدهم از تاریخ 200 ساله نیست انگاری گفته بود ولی نمی‌دانیم آیا در نیمه دوم قرن بیست و یکم تاریخ نیست انگاری به سر می‌رسد و اگر می‌رسد این به سر رسیدن چگونه است و پس از آن چه تاریخی آغاز می‌شود. متفکران زمان شناس ما درباره آینده جز این نگفته‌اند که تاریخ غربی هم مثل همه تاریخ‌های دیگر دورانی دارد که به سر می‌آید و هم اکنون ما در پایان این تاریخ (و نه در پایان تاریخ) قرار داریم. پست مدرنیست‌ها هم بی‌آنکه مخالفتی با تجدد داشته باشند، رویای قرن هیجدهم را پایان یافته می‌دانند. رویای قرن هیجدهم رویای جهانی بود که چیزهایی از آن در غرب توسعه یافته متحقق شده است. مردم دیگر مناطق جهان هم چیزی از این رویا شنیده‌اند و به آن امید بسته‌اند. درست بگویم امید آنها بیشتر امید به پیشرفت‌های علمی- تکنیکی است که در غرب و در جهان متجدد تحقق یافته است. وقتی ما به آینده کشور خود می‌اندیشیم، می‌توانیم در یابیم که اولاً آینده ما از آینده جهان و تجدد قابل تفکیک نیست. ثانیاً با اینکه مدرنیزاسیون وجهی از تکرار تاریخ توسعه است، نمی‌توان تاریخ آینده را سیر در راه طی شده دانست. ثالثاً آینده و تفکر به هم بسته‌اند و راه آینده ما نیز در آثار متفکران‌مان گشوده و آشکار می‌شود و البته هیچ فیلسوف اروپایی، هرکه باشد، درباره آینده ما نمی‌تواند چیزی به ما بگوید، مگر اینکه ما آینده نگری او را در تاملی که برای آینده خود می‌کنیم لحاظ کنیم. آینده با تفکر صورت می‌گیرد. در مقام تفکر پیداست که متفکران با هم زبان و هم سخن می‌شوند اما مردم در هیچ جای جهان نمی‌توانند و نباید به نسخه یک فیلسوف عمل کنند. هایدگر در نظر من متفکر بزرگی است و هر کس اهل فلسفه باشد به آنچه او آورده است، توجه می‌کند اما تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ شان را سر و سامان داد. ما اگر اهل نظر هستیم، سخن اهل نظر را گوش می‌کنیم و راه خود را خود می‌پیماییم و اگر اهل نظر نیستیم از نظر یک صاحبنظر چه بهره‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ کسی که مقلد هایدگر یا هر فیلسوف دیگری باشد با تفکر سر و کاری ندارد و حتی اهل ایدئولوژی هم نیست. زیرا اگر ایدئولوژی را اطلاق و کاربرد سخن فلسفه در سیاست بدانیم. پیداست که باید فلسفه را با عمل سیاست پیوند بزنیم و پیوند سخن رسمی فلسفه با سیاست امر کم و بیش مسخره‌ای است. من اگر به هایدگر اهمیت می‌دهم، از آن جهت است که او ما را با عالمی که در آن به سر می‌بریم و به تحولی که در وجود آدمی در دوران جدید پدید آمده، کم و بیش آگاه کرده است اما وقتی آثار او را می‌خوانیم، نمی‌توانیم و نباید از او بپرسیم که راه آینده ما چیست. ما می‌توانیم به دو آینده بیندیشیم. یکی آینده کل جهان کنونی که به قول «رنه شار» شاعر فرانسوی مردمش بر بام زرادخانه‌های اتمی و هیدروژنی خانه ساخته‌اند و می‌سازند و دیگر آینده کشور خودمان. در هر دو مورد ما نیاز داریم که از وضع جهان آگاه باشیم و بدانیم که این دو از هم جدا نمی‌شوند و یکی مستقل از دیگری نیست. اگر صاحب نظری درباره آینده جهان نظری دارد، قهراً آینده کشور خویش را نیز در نسبت با آن می‌بیند و می‌یابد. توجه کنیم در هر صورت آینده با تقلید ساخته نمی‌شود. تقلید در بهترین صورت دوام لحظات اکنون است و این تکرار اکنون، عین انحطاط است زیرا اکنون در تکرار هر بار تهی و تهی‌تر می‌شود. جهان متجدد هنوز به مرحله انحطاط نرسیده است اما شاید بتوان وضع کنونی تاریخ تجدد را وضع تقلید از گذشته خود دانست. اکنون غرب از خود تقلید می‌کند و بقیه جهان نیز در سودای سیر راه طی شده تاریخ غربی هستند. پس معنی سخن من این نیست که جهان غربی موجود به زودی از هم می‌پاشد و مردم جهان خیلی آسان با رجوع به فلسفه موجود، تاریخ دیگری را آغاز می‌کنند و خدا را شکر که چنین نیست که اگر بود، ما که نسبت‌مان با فلسفه بسیار آشفته است، بیشتر سرگردان و پریشان می‌شدیم. فلسفه مهم است اما ساده لوحانه نباید پنداشت که با تعلیم و تکرار یک سخن فلسفی هر چند که بسیار عمیق باشد، جهان را می‌توان تغییر داد. فلسفه در کار و بار ما اثر مستقیم ندارد. وقتی مسوولیت ظلم امروز را به گردن متفکران دیروز می‌اندازیم، در حقیقت از قصورها و خطاهای خود و معاصران خود به آسانی چشم می‌پوشیم و تفکر و فلسفه را بی‌قدر و موهون می‌کنیم. ما اکنون با اینکه ظاهراً به فلسفه اهمیت می‌دهیم، در حقیقت قدر آن را نمی‌دانیم. نشانه‌اش هم این هست که به‌ هر کس برچسب فلسفی می‌زنیم و انتساب به این یا آن فلسفه را به عنوان عیب ذکر می‌کنیم و مگر در زبان ما انتساب اشخاص به صفت‌های هگلی و مارکسیستی و هایدگری و پوپری وجهی از ملامت و طرد نیست. من یک دانشجوی فلسفه‌ام. افلاطون و ارسطو خوانده‌ام و اندکی هم از فلسفه دوره اسلامی و فلسفه جدید و معاصر اطلاع دارم. به همه بزرگان تفکر چه غربی و چه شرقی احترام می‌گذارم. هایدگر هم یکی از بزرگان تفکر است اما من عهد نکرده‌ام که هرچه می‌گویم، سخن هایدگر باشد و معتقد نیستم که با هایدگر تفکر به پایان رسیده است. مرید هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری هم نیستم. فلسفه حزب نیست. در فلسفه همدلی و همزبانی هست اما تبعیت جائی ندارد. شاید کسانی باشند که سنگ یک فیلسوف را به سینه می‌زنند. اینها معمولاً دوستدار فیلسوف هستند و کمتر اهل فلسفه‌ هستند. این تقسیم فردیدی و هایدگری و... ناشی از اشتباه میان ایدئولوژی و فلسفه و قیاس فلسفه با ایدئولوژی است. من داخل در هیچ دسته بندی فلسفی و سیاسی نیستم اما وقتی به آینده می‌اندیشم، نمی‌توانم بی‌نظر باشم. ناگزیر باید فلسفه‌هایی را مقدم بدارم. یک چیز دیگر هم هست. من نه از آراء هایدگر، بلکه از مقام رفیع این متفکر در تاریخ فلسفه گفته‌ام و گمان کرده‌اند که مبلغ و مروج هایدگرم و از آراء او دفاع می‌کنم و گاهی می‌گویند چرا دربارة فلسفه او کتاب ننوشته‌ام. اگر کسی «ارسطو» و «یحیای نحوی» را در کنار هم قرار می‌داد از مقام ارسطو دفاع می‌کردم. این خیلی بد است که ما حد و قدر فیلسوفان و متفکران را نشناسیم و میان نویسندگان فلسفی و آموزگاران تفکر تفاوت نگذاریم. در نظر من هایدگر همان احترامی را دارد که «فارابی» و «ارسطو» دارند. «هابرماس» و «ابوالحسن عامری» و «پوپر» را گرچه صاحبنظر هستند، در کنار آنان نمی‌توان قرار داد. این سخن به معنی تأیید همة آراء فارابی و ارسطو و هایدگر و نفی عامری و‌هابرماس و پوپر نیست. جناب آقای دکتر! کمابیش محرز است که آینده از آن اندیشه دوران جدید یا همان «تجدد» است. کما اینکه خود حضرتعالی نیز این امر را متذکر شده‌اید که بالاخره غرب بر آینده ما چیره است. ولی این نکته‌ای است که مارتین‌ هایدگر آن را به چیزی نمی‌گیرد. به قول شما «اگر تمدن غربی را مطلق بگیریم و آینده را بسط این تمدن به حساب آوریم، هم اکنون این آینده پایان یافته است و فردا با امروز فرقی ندارد. این است که‌ هایدگر به جای اینکه از فردا چیزی بگوید، در انتظار گشایش افق تازه‌ای است.» چیزی که فردید آن را پس فردای عالم می‌نامید و با تمرکز روی آن از تاریخ امروز و فردا گریزان بود. این پس فردایی که در آن از متافیزیک خبری نیست، چگونه در سرزمینی که زبان سنت و فرهنگ آن، به نحو عمیقی فلسفی است، قابل رویت است؟ آیا با داشتن فارابی و ابن سینا، می‌توان به پس فردای فردیدی رسید؟ درباره آینده با احتیاط باید سخن گفت. معنی آنچه من درباره آینده خودمان گفته‌ام این است که اگر طالب پیشرفت و توسعه اجتماعی- اقتصادی و تکنولوژیک هستیم، در حقیقت داریم در راه تجدد یا درست بگویم در راه تجددمآبی سیر می‌کنیم و به این جهت آینده ما مرحله‌ای از تاریخ تجدد است که صورتی از آن درجای دیگر متحقق شده است. در اینجا به دو نکته باید توجه کرد. یکی اینکه اگر تجدد می‌خواهیم راه آن را خود باید بگشاییم و هموار کنیم، زیرا راه تاریخ پشت سر روندگانش بسته می‌شود و آنها که از راه باز مانده‌اند، دوباره باید آن را بگشایند. نکته دیگر این است که تاریخ تجدد، دائم و پایان ناپذیر نیست. اینکه بعد از تجدد چه تاریخی خواهدآمد و تکلیف تمدن فعلی چه می‌شود، پرسشی است که جز خدا هیچ کس پاسخ آن را نمی‌داند. این مساله مورد نزاع فیلسوفان هم نیست. پس وقتی از آینده می‌گوییم، دو آینده می‌توانیم در نظر آوریم. یکی آینده توسعه که با برنامه‌ریزی معنی و تحقق پیدا می‌کند و دیگر آینده تمدن جدید و عصر و عهدی که شاید پس از آن بیاید. در مورد اول باید از حرفهای تکراری و قالبی متداول گذشت و اندیشید که چگونه می‌توان با شناخت زمان توسعه (شناخت زمان توسعه، شناخت شرایط و امکان‌ها و تناسب‌ها و مناسبتها است) برنامه آن را تدوین کرد. این برنامه در درون تاریخ تجدد اجرا می‌شود، اما در مورد آینده تجدد و اینکه چه بر سر عالم کنونی می‌آید یا این عالم به کجا می‌رود و اگر قرار است پایان یابد چه عهد و زمانی جای آن را می‌گیرد، چه حکمی می‌توان کرد؟ فیلسوفانی که من می‌شناسم در این باب چیزی نگفته‌اند و چه و چگونه بگویند. سخن گفتن از فردا و پس فردایی که مثلاً بنیاد آن بر متافیزیک نباشد، آسان است. مهم این است که بدانیم دایره امکان‌های آدمی در عالم آینده چه وسعتی دارد. فلسفه دیگر نمی‌تواند طراح آینده باشد اما فلسفه و مخصوصاً شعر در این زمان می‌توانند به مردم جهان در حال توسعه در برنامه‌ریزی مدد برسانند و حتی گروه‌هایی از مردم جهان توسعه‌یافته را مهیای آینده کنند اما زمان آینده دیگر زمان فلسفه نیست. زمان متافیزیکی که در غرب بسط یافته است، با اتمام مدرنیته به پایان می‌رسد. وقتی فیلسوف معاصر نتواند راه آینده را به ما نشان دهد، از «فارابی» و «ابن‌سینا» چه توقع می‌توان داشت. توقع ما از این فیلسوفان باید این باشد که به ما رموز تفکر را بیاموزند تا خود بتوانیم به آینده بیندیشیم. راه آینده را در جایی که ایستاده‌ایم باید بگشاییم. سخن گفتن از تفکر آینده و مارتین‌ هایدگر، بدون نام آوردن از سید احمد فردید خالی از اشکال نیست. چه اینکه به درستی فردید را نخستین فیلسوف تاریخ جدید ایران لقب داده‌اند. می‌خواستم بدانم که از نظر گاه شما آیا سید احمد فردید، شارح مناسبی برای مارتین‌ هایدگر بوده است؟ کسی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که حقیقت آراء فیلسوف را بشناسد و ملاکی برای حکم کردن درباره شروح و تفسیرها داشته باشد و من نمی‌دانم آیا چنین کسی وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ آنچه در فلسفه مهم است، هم‌سخنی و هم‌نوایی است. فلسفه تکرار الفاظ و عبارات فلسفی نیست. فردید با تعلق خاطر به فلسفه زندگی می‌کرد و درک عمیق داشت. بجای اینکه بپرسیم آیا او هایدگر را درست تفسیر کرده است، بهتر است ببینیم که آیا او حرف و درس آموختنی در فلسفه داشته است یا نه. من که در سال 1351 در پاریس بودم به کلاسهای فلسفه می‌رفتم. در آن سال استادی بنام پیرو، هایدگر را کم و بیش مثل فردید تفسیر می‌کرد. کسانی هم تفسیرهای دیگر داشتند. فلسفه‌ها و تفسیرهایش بیش از آنکه درست یا نادرست باشند، باید ره آموز تفکر باشند. شما یک بار در پاسخ به این سوال که از چه طریقی می‌توان به تفکر‌ هایدگر راه یافت، گفته بودید که «من هنوز این طریق را درست نمی‌شناسم اما می‌دانم که چه راه‌هایی ما را از‌ هایدگر دور می‌کند.» آیا این پاسخ هنوز اعتبار دارد؟ در عبارتی که از من نقل کردید، دونکته نهفته است. یکی اینکه پرسش را دقیق ندانسته‌ام. نکته دیگر ناظر به شرایطی است که ما را از تفکر دور می‌کند. ما با عینک سیاست به فلسفه نگاه می‌کنیم و وقتی کتاب فلسفه می‌خوانیم، چه بسا که آن را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد سیاسی و سیاست می‌انگاریم و البته خیال می‌کنیم فیلسوفان هم هرچه گفته‌اند، قصد سیاسی داشته‌اند. فیلسوف می‌تواند سیاسی باشد یا از فلسفه‌اش نتایج سیاسی حاصل شود اما تفکر از قید و قصد سیاست آزاد است و اگر صاحب نظران و فیلسوفان با مقاصد سیاسی به فلسفه نظر می‌کردند، فیلسوف نمی‌شدند. حتی «مارکس» در تشخیص تضادها و تعارض‌های درون سرمایه‌داری نظر سیاسی نداشت و به همین جهت بود که با ایدئولوژی مخالفت کرد اما کسی که به سرمایه‌داری می‌اندیشد، حاصل اندیشه‌اش هرچه باشد به یک نظریه سیاسی مبدل می‌شود و دیدیم که مارکسیسم به یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی تام و تمام مبدل شد. این تقسیم‌بندی‌هایی که در کشور ما شهرت دارد و اهل فلسفه پیرو این یا آن شخص خوانده می‌شوند، چه درست باشد و چه درست نباشد حاکی از فقر فلسفه است. اگر واقعاً کسانی وجود دارند که پیرو و مقلد این یا آن فیلسوف هستند در حقیقت با فلسفه نسبتی ندارند. چرا باید از گروه‌بندی‌های موهوم حرف بزنیم. شاید بفرمایند مگر در فلسفه حوزه وین یا حوزه فرانکفورت و.. وجود نداشته است و ندارد؟ اینها حوزه‌های حقیقی فلسفه‌اند و عنوان‌شان برچسب نیست. آثار فلسفی‌شان هم گواه فیلسوف بودنشان است. هر کس هر وقت در هر جا بخواهد نمی‌تواند یک حوزة فلسفه دائر کند. به فلسفه با تحمل درد می‌توان رسید. طریق آشنایی و انس با یک فیلسوف هم وقتی گشوده می‌شود که گوش‌ها فلسفه نیوش و زبانها زبان همزبانی با فیلسوفان باشد. اما تحقق این وضع بسیار دشوار است. زمان ما دیگر علاقه‌ای به فلسفه ندارد و با بودن تکنولوژی و سیاست، نیازی به فلسفه احساس نمی‌شود و چه بسا که توجه به فیلسوفانی مثل هایدگر نیز فرع علایق ایدئولوژیک باشد. هایدگر اکنون در همه جهان مورد توجه است و بسیار خوانده می‌شود. جهان توسعه یافته از آن جهت به فلسفه هایدگر توجه می‌کند که گویی می‌خواهد در این فلسفه موقع و مقام جهان خود و خطری که کل جهان کنونی را تهدید می‌کند، باز شناسد. می‌دانیم که هایدگر سخن شاعر را پذیرفته بود که نجات از جایی می‌آید که خطر آنجاست. شاید هایدگر بتواند نشانی بعضی خطرگاه‌های راه آینده را به غرب و به همة جهان بدهد. اما جهان توسعه نیافته که در مسابقه توسعه و در مبارزه سیاسی با غرب پیروز نبوده است، به زحمت می‌تواند زبان تفکر غربی را بیاموزد و در فلسفه به طور کلی و به خصوص در فلسفه‌هایی که متضمن نقادی غرب است چیزی را می‌جوید که آن را جانشین ایدئولوژی‌های مبارزه با استعمار و استیلای غربی کند و متاسفانه تفسیر ایدئولوژیک هایدگر راهنمای خوبی برای مبارزه سیاسی نیست اما شاید گاهی مایه تسکین و رضایت خاطر ‌شود. شما به نحوی با مدد گرفتن از‌ هایدگر، به مقوله «انقلاب» می‌پردازید. چه اینکه به اعتقاد شما، هیچ انقلابی در عالم صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه اساس غرب زیر و رو شود. یعنی در واقع ما در پایان تاریخ غرب هستیم و دیگر امیدی به آینده غرب نمی‌توان داشت هرچند که به قول شما، ادراک این معنا هنوز آسان نباشد. پرسش اینجاست که آیا هنوز هم بر سر این سخن خویش استوار هستید؟ من انقلاب را صرف انقلاب سیاسی نمی‌دانم. اگر به رساله کوچکی که درباره انقلاب نوشته‌ام، مراجعه ‌فرمایید، می‌بینید که به انقلاب در عالم روح و فکر و نظر و عمل نظر داشته‌ام و البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد. تا‌کنون همه نوشته‌های من موید این مطلب بوده است. شاید تعبیر پایان یافتن و به تمامیت رسیدن تاریخ غربی موجب سوء‌تفاهم شده باشد. تمامیت یافتن تاریخ غربی به این معنی نیست که باید پای جهان تجدد را به‌سوی قبله کشید بلکه به فعلیت رسیدن همه استعدادهای آن است. به عبارت دیگر تجدد اکنون به دوره بهره برداری رسیده است. پس تعجب نباید کرد که در این تاریخ هرچه هست، سیاست و تکنولوژی است. سیاست و تکنولوژی توسعه می‌یابند اما نمی‌توانند بنیان تجدد را حفظ کنند. اکنون سیاست و تکنولوژی بی‌بنیاد شده‌اند و چنان که می‌بینیم داعیه اناالحقی دارند. درست است که آنچه می‌‌پاید بنیاد ندارد، بلکه خود عین بنیاد است، ولی تاریخ بی‌بنیاد نمی‌تواند دائمی باشد. وسعت دامنه نقد مدرنیته هم مؤید این معنی است. مع ذلک نظم تجدد تا هست قدرت دارد. اصلاً این نظم عین قدرت است و اگر نظم دیگری بخواهد جای آن را بگیرد باید بر اساس و بنیاد بسیار محکم تفکری که فرا می‌رسد، استوار باشد. چنان‌که اساس تجدد هم در شعر و فلسفه درخشان دوران رنسانس گذاشته شد. از انقلاب انبیاء چیزی نگفتم زیرا آنها با اتصال به مبداء وحی ظاهر و باطن را یکجا دیده و تعلیم کرده‌اند. در تاریخ جدید فیلسوفان و شاعران چشم انداز عالم جدید را یافتند و بازگفتند، اکنون این تاریخ ساخته شده است. فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها آمده‌اند و کار خود را کرده‌اند و هنوز هم همچنان مشغولند. قرن هیجدهم امید داشت که با این فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌هائی که به وجود آمد، زمین بهشت‌برین شود. این سودا اکنون دیگر وجهی ندارد اما بسیار محتمل است که از درون این تاریخ بارقه‌هایی بدرخشد و راه تاریخ دیگری را نشان دهد یا روشن کند. در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی‌گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفا دارم به شرط اینکه آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و‌ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل از طریق اعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم. یکی از نکاتی که مایه تعجب من است، همنشینی نام‌ هایدگر و پوپر در ایران بعد از انقلاب اسلامی و حتی منازعه نظری میان علاقمندان آنهاست. لازم به ذکر نیست که شما در اردوگاه‌ هایدگری‌ها مستقر بوده‌اید و پوپر را به سبب اینکه حرمت فلاسفه را نگه نمی‌دارد، می‌نوازید. اما یک متفکر پسامدرن آلمانی با یک فیلسوف علم متعلق به سنت فلسفه تحلیلی چگونه می‌توانند با هم سخنی داشته باشند، چه رسد به اینکه با هم به مباحثه بنشینند. به نظر می‌رسد که رخداد این مباحثه در ایران توسط هواداران این دو، یکی از شوخی‌های تاریخ اندیشه است. البته قبل از پاسخ دادن به این سوال عرض کنم که من کاملا بر این امر واقفم که عدم ورود به تفکر‌ هایدگر و دشواری او، یکی از زمینه‌های مستعدی است که آن را به ایدئولوژی فروکاهیم و آن را در برابر ایدئولوژی دیگر قرار دهیم. از طرح صریح پرسش متشکرم. من جایی به نام اردوگاه‌ هایدگری‌ها نمی‌شناسم و خود به هیچ اردویی تعلق ندارم. شما درست می‌گویید که یک متفکر آلمانی مثل هایدگر نمی‌تواند با یک فیلسوف تحلیلی هم سخن شود، اما این را چرا به من می‌گویید! به کسانی بگویید که کتاب اسطوره چارچوب پوپر را راهنمای دیالوگ می‌دانند. پوپر گفته است که دیالوگ هیچ قید و شرطی نباید داشته باشد. گویی همه می‌توانند با هم، «هم سخن» شوند. اما آنچه را که شما به درستی شوخی تاریخ اندیشه دانسته‌اید، شاید صرفا از آن جهت به اندیشه مربوط باشد که در آن تا حدی روشن می‌شود که چه آراء و افعال و اقوالی با هم می‌سازند و کدام‌ها با هم نمی‌سازند. شاید تشخیص تعارض‌هایی که در متن یک فلسفه وجود دارد، دشوار باشد اما در ایدئولوژی که ناظر به عمل سیاسی است تشخیص تعارض چندان دشوار نیست. وقتی ایدئولوژی میزان تفکر باشد اختلاف‌های نظری هم صورت سیاسی پیدا می‌کند و البته گاهی اختلاف‌های سیاسی در پوشش اختلاف نظری پنهان می‌شود وگرنه در فلسفه بحث و نزاع هر قدر شدید باشد به جبهه‌گیری‌های گروهی و سیاسی نمی‌کشد. تکرار می‌کنم که من به هیچ اردو و اردوگاهی تعلق ندارم و امیدوارم این قبیل تقسیم‌بندی‌ها و تقابل‌ها که ناشی و حاکی از بی‌اعتنایی یا کم اعتنایی به خردمندی و دانایی است، تکرار نشود. شما در بسیاری از آثارتان به‌وضوح از انگاره‌های هایدگری تاثیر پذیرفته‌اید و به‌تبع او از فلسفه به تفکر رو کرده‌اید. به‌نظر شما بالاخره راه ما از مسیر فلسفه می‌گذرد یا از راه تفکر؟ ببینید! دانشجوی فلسفه پرسش دارد و دوستدار دانستن است. من که فلسفه می‌خوانم باید از همه فلسفه‌ها کم و بیش با خبر باشم. هایدگر هم فیلسوف بزرگی است که باید او را شناخت. من هم بعضی کتابها و مقالات او و آثاری را که راجع به فلسفه او بوده است، خوانده‌ام، اما ملتزم نیستم که هر چه او گفته است بگویم. چنان‌که در 30سال اخیر همه نوشته‌هایم درباره وضع خودمان بوده است. مگر اینکه بگویند من گفته‌های هایدگر را بر وضع ایران تطبیق داده‌ام، که گمان نمی‌کنم چنین باشد. که اگر هم باشد بدون تأمل و تفکر و تحقیق نمی‌توانسته است صورت گیرد. شما راست می‌گویید که من امید به تفکر را از هایدگر آموخته‌ام، اما پیش از آن امید به دوست را از سعدی آموخته بودم که سروده است: امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی اگر این زمینه فکری نبود من متوجه سخن هایدگر نمی‌شدم. اما اینکه در جایی گفته‌ام که فلسفه به‌صورتی که در یونان به وجود آمد و دو هزار و پانصد سال سیر کرد و به منزل تجدد رسید، آینده ندارد. استنادم به فلسفه‌های بعد از نیچه است. از آغاز قرن بیستم تا کنون فلسفه جدید سه صورت کلی داشته‌ است. فلسفه قاره‌ای یا اروپایی که با نفوذ در تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه می‌خواهد بداند کار فلسفه به کجا ‌کشیده است یا می‌کشد. فلسفه تحلیلی در حقیقت با فلسفه به اصطلاح اروپایی به‌‌رغم کوشش‌هایی که برای ساختن پل میان آن دو شده است، چندان سروکاری ندارد، اما فلسفه آمریکایی پراگماتیسم میان این دو حوزه ایستاده و فلسفه را به سیاست و عمل و کارآمدی و موفقیت و دموکراسی باز می‌گرداند. دو حوزه اخیر کاری به آینده ندارند و به آینده نمی‌اندیشند. فلسفه حوزه اروپایی غیبگویی نمی‌کند اما پروای آینده دارد. این پروا مغتنم است. برای درک این پروا باید با اندیشه پست‌مدرن آشنا شد و در آن تأمل کرد. اینکه فلسفه چه می‌تواند بکند و آیا هایدگر در کشور ما طرح شدنی است یا نیست، پرسش‌های مهمی است اما قبل از اینکه به آنها بپردازیم، باید بدانیم که فلسفه چیست و تا کنون چه کرده است و ما چه سر و کاری با فلسفه داریم. اگر این پرسشها و پرسش‌هایی که شما مطرح کردید به جد مطرح شود، من از سخن خود عدول می‌کنم و می‌پذیرم که هنوز فلسفه لااقل در جهان ما می‌تواند منشاء آثار بزرگ باشد اما فلسفه کجاست و نشانی خانه‌اش را از که باید پرسید. ما از فلسفه حرف می‌زنیم. یا حرف فلسفه می‌زنیم اما فلسفه درد است نه حرف: گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی نه حافظ را حضور درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی و بالاخره اینکه: اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی یک نکته دردناک در اندیشه شما هست و آن هم این نکته که ما در تاریخ، در وضعی قرار گرفتیم که نه «فلسفه» می‌تواند ما را نجات دهد و نه «ما» می‌توانیم فلسفه را نجات دهیم. چه اینکه فلسفه به آینده تعلق ندارد و از طریق تفکر است که ما به آینده پای می‌گذاریم. این دیدگاه نیز متکی بر پیش‌بینی‌ هایدگر در این مورد که «تفکر» بناست بیاید و آن دیگر «فلسفه» نیست، چرا که اصیل‌تر از فلسفه می‌اندیشید. می‌خواستم بدانم‌ترابط فلسفه و آینده را در چه می‌بینید؟ من باید درمورد این سوال شما توضیحی راجع به فلسفه و آینده بدهم. ببینید! من گفته‌ام که فلسفه هرچه باشد، دیگر به آینده تجدد مددی نمی‌رساند. یعنی با افلاطون، توماس اکوئینی و دکارت و کانت و هگل و ویلیام جیمز و نیچه و هایدگر و سارتر و کریپکی و رورتی و... راه تجدد ادامه نمی‌یابد و مشکلات کنونی جهان حل نمی‌شود اما آینده ما در هیچ صورتی آینده غرب نیست. درست است که توسعه هر چه باشد و هر صورتی داشته باشد، به‌طور کلی تکرار و پیروی است، اما برای رسیدن به آن باید فکر کرد. فلسفه، تجدد را نمی‌تواند دائمی کند، اما برای گشودن و طی راه تجدد وجودش لازم است. به عبارت دیگر در وضعی که ناگزیر باید توسعه را پذیرفت روکردن به فلسفه و علوم انسانی هم ضروری است. ما اکنون و در این شرایط تاریخی به فلسفه و علوم انسانی (و البته نه صرف تکرار حرف‌های فیلسوفان و دانشمندان) نیاز داریم. جناب آقای دکتر! در مصاحبه‌ای که در باب علوم انسانی با شما داشتم و در شماره نخست مجله منتشر شد، دیدگاه‌های شما در باب علوم انسانی و خاستگاه آن در معرض دید علاقمندان قرار گرفت. خیلی‌ها ضمن خواندن و استفاده بردن از آن مصاحبه، این گله را از من داشتند که چرا در مورد عقاید گذشته رضا داوری اردکانی در باب علوم انسانی و علوم اسلامی سخن به میان نیاورده‌ام. البته برای من که روبه‌روی شما نشسته‌ام، واضح است که این سخنانی که امروز دارید، حاصل گذشت دوران نیز می‌شود و بالاخره هر انسانی در گذر ایام، خود را وا می‌سازد. اما به نظر می‌رسد که خود شما چندان تمایل ندارید که از دوره‌های فکری‌تان صحبت شود. امروزه همه می‌دانند که به طور مثال جواد طباطبایی دو دوره فکری داشته است یا داریوش شایگان دوره‌های مختلف فکری را پشت سر گذاشته است. شما موافقید که از دوره فکری اول و دوم داوری اردکانی سخن بگوییم؟ یک بار حدود 10 سال پیش در پاسخ این پرسش گفته‌ام «که من تغییر نکرده‌ام، زمانه تغییر کرده است». من در گذشته از انقلابی که در پایان دوران تجدد وقوع می‌یابد و بنای عالمی را می‌گذارد که در آن آدمی در عین اینکه آزاد است، دائر مدار وجود نیست بلکه مراد و کام خود را نه در غلبه و کین‌توزی، بلکه بیشتر در دوستی و مهر و معرفت می‌یابد دفاع کرده‌ام. این مهر و معرفت جز در سایه تحول نسبتی که با زمین و آسمان داریم، پدید نمی‌آید. می‌بینید که من اکنون هم برعهد سابق باقی‌ام. درباره علوم انسانی نیز همان می‌اندیشم که 40 سال پیش می‌اندیشیده‌ام و گفته‌ام این علوم در حکم علم کلام در جهان قبل از تجدد است. علوم انسانی ناظر به بحرانهای تاریخ جدید و راهگشای خروج از آنهاست و مگر علم کلام چه می‌کرد. اما تفاوتی که می‌بینید در حقیقت تفاوت نیست. اگر قرار است جهان دیگری بیاید علم‌اش هم بی‌آنکه از علم کنونی پیوند بگسلد صورت و وضع و غایت دیگر پیدا می‌کند. اگر باید سیاست توسعه ادامه یابد این سیاست جز به مدد علوم انسانی کارساز نخواهد بود. حتی می‌گویم اگر تاریخ غربی بدون علوم انسانی پدید آمد و سیر کرد و در مرحله بحران به علوم انسانی رسید برای طی راه مدرنیزاسیون (تجدد مآبی) نه فقط باید از علوم انسانی مدد گرفت. بلکه باید با آنها آغاز کرد. این قضیه 30سال پیش چنان‌که اکنون روشن شده است، روشن نبود. من در سال‌های اول انقلاب می‌گفتم بیاییم در معنی توسعه فکر کنیم. پیشنهادهای دیگری هم داشتم که هیچ کس توجه نکرد. اگر توجه کرده بودند اکنون گفته‌های آن زمان من این اندازه مبهم نبود و کمتر موجب سوء‌تفاهم می‌شد. اما می‌پذیرم که سوء تفاهم اصلی بیشتر به لحن ایدئولوژیک گفته‌ها و نوشته‌های آن زمان باز می‌گردد. در آن زمان همه سخن‌ها ایدئولوژیک بود و نه فقط من، بلکه همه سخن‌ها و سخن همه لحن و فحوای ایدئولوژیک داشت. البته اگر می‌گویید اهل فلسفه باید به زبان فلسفه سخن بگویند من با این سخن مخالفت نمی‌کنم و چه بسا بعضی گفته‌ها و نوشته‌های سابق را نیز نقد کنم. من در مورد خود و نوشته‌هایم بسیار سختگیرم و چیزی را که می‌نویسم اگر 70 بار بخوانم، آخرین بار هم آن را تغییر می‌دهم. من خود یکی از نقادان نوشته‌های خویشم، اما چیزی در همه آنها هست که آن را نفی نمی‌کنم. شما در دوره نخست فکری‌تان که با پیروزی انقلاب اسلامی نیز همراه است، صریح‌ترین و رادیکال‌ترین مواضع را علیه غرب و اندیشه جدید آن دارید. شما با اقتفا به‌ هایدگر درصدد نفی فلسفه غرب و روی آوری به «تفکر» که وجوهی از آن را در ولایت دینی می‌دانستید، بودید. اما امروزه ما شاهدیم که بر خلاف دوره نخستی که اشاره شد، شما برای دفاع از علوم انسانی، در یک موضع کاملا ضد‌ هایدگری، زبانی متافیزیکی را برای تحلیل و دفاع از علوم انسانی که رستنگاه‌اش در غرب بوده است، برمی‌گزینید. شما در دوره دوم فکری‌تان حتی به دفاع از فلسفه در برابر علم برمی‌آیید و هر امری را با توجه به بنیاد فلسفی‌اش تحلیل می‌کنید. به نظر می‌رسد که این دوره‌بندی‌ها بسیار واضح است. شما با این نظر مخالفتی ندارید؟ من باید دوباره تاکید کنم و بگویم که از انقلاب دفاع می‌کنم. به عبارت دیگر بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می‌کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می‌نگرم. لیبرال دموکراسی را هم پایان تاریخ نمی‌دانم. دیروز که غرب و جلوه‌های آن را به صراحت نقد می‌کردم نقدم، نقد از بیرون بود. یعنی خود را بیرون از تاریخ غربی فرض می‌کردم و به آن می‌نگریستم، اما در واقع ما در درون تاریخ زندگی می‌کنیم. درون تاریخ غربی یکپارچه نیست بلکه در آن مرکز و پیرامون، توانمند و ناتوان، استعمار کننده و استعمار شده، توسعه یافته و توسعه نیافته سرکوب‌گر و سرکوب شده به آسانی از هم تمییز داده می‌شوند. در این جهان در جایی غرب قوی و قدرتمند و هنوز بالنسبه بهره‌مند از عقل کارساز است و در قطب دیگر غرب مفلوک خود باخته و خرد سابق از دست داده قرار دارد که در بحبوحه غوغاها و پرحرفی‌ها از این سو به آن سو می‌رود. اگر قرار باشد در درون غرب سکنی کنیم، کجا را بر می‌گزینیم؟ در درون غرب باید در جانب فلسفه و مابعدالطبیعه بود زیرا قوام غرب به فلسفه است. من از علوم انسانی بدان جهت دفاع می‌کنم که شاید بتواند تا حدی فلاکت غربی را تعدیل کند. یعنی به فلسفه و علوم انسانی به عنوان راهی که برای ورود به منزل توسعه ضروری است، نظر می‌کنم، اما همچنان به گشایش راه دیگر امیدوارم. سخن سابق من در باب نظام ایدال بود. اکنون که باید راه توسعه را بپیمائیم من از لوازم و شرایط طی راه توسعه و گذشت از توسعه نیافتگی می‌گویم. این گفتار، یک گفتار فلسفی است و گفتار گذشته بیشتر سیاسی بود. البته گفتار فلسفی ضرورتاً ضد گفتار سیاسی نیست بلکه با آن متفاوت است. سخن را در وقتش باید شنید و فهمید و البته این کار آسانی نیست. اگر جهان توسعه‌نیافته این را می‌دانست کم و بیش از عهده مشکلات‌اش بر می‌آمد. در احوال‌ هایدگر آمده است که روزی جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی او یک کتاب در باب اخلاق می‌نویسد و‌ هایدگر در پاسخ به آن سوال گفته بود که بر چه مبنایی می‌توان از اخلاق سخن گفت؟ البته درست است که‌ هایدگر برای نیفتادن در دام متافیزیک این پاسخ را می‌دهد اما من می‌خواهم از شما بپرسم که چه زمانی یک کتاب در باب نسبت ما تفکر‌ هایدگر می‌نویسید؟ آیا اصلا با مواد و مصالحی که سنت در ایران در اختیار شما قرار می‌دهد، قادر به انجام این کار هستید. چه اینکه شما سنت ما را خوب می‌شناسید و در پژوهش‌هایی که درباره فارابی و تاریخ فلسفه در دوران ایران اسلامی داشته‌اید، به این امر التفات داشته‌اید؟ از شما استدعا می‌کنم خود را از تلقی پدید آمده و متداول شده در 20 سال اخیر آزاد کنید و مرا نماینده هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری ندانید، بلکه در سخن من نظر کنید و اشکال‌هایی را که به نظرتان می‌رسد، بگویید. من از هم‌نسلان و حتی از نسل بعد از خودم توقع ندارم که نوشته‌های مرا بخوانند، اما امیدوارم نسل شما و نسلی که دارد می‌آید، به آنها به این عنوان که نویسنده‌اش به فلان گروه موهوم منسوب است، بی‌اعتنایی نکند. من درد تاریخ توسعه‌نیافتگی را آزموده و باز گفته‌ام. یا به عبارت درست‌تر قصه بیرون‌افتادن از تاریخ را حکایت کرده‌ام. پس من از جانب دیگران و به نمایندگی آنان حرف نمی‌زنم اما در مورد اخلاق عرض می‌کنم که در جهان متجدد نسبت اخلاق با علم و سیاست دگرگون شده است. این جهان با اخلاق مخالفتی ندارد اما هیچ‌یک از ارکانش به اخلاق مستقل از اصول تجدد متکی و حتی پیوسته نیست و شئونش خود را ملتزم به رعایت قواعد اخلاق نمی‌دانند. شاید هایدگر هم به همین جهت نمی‌توانست در این عالم کتاب اخلاق بنویسد. در این جهان تکلیف اخلاق را قدرت معین می‌کند. اما کتاب نوشتن درباره هایدگر و هر فیلسوف دیگری وظیفه گروه‌های آموزشی فلسفه است. من هم که عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده‌ام، شاید می‌توانستم چنین کتابی بنویسم اما جز یک مقاله چیزی ننوشته‌ام. سنن فکری و فلسفی ما مانع رو کردن به هیچ فلسفه‌ای نیست. اتفاقاه به‌نظر من اگر بخواهیم در باب هریک از فلسفه‌های جدید اثر تحقیقی بنویسیم باید در فلسفه گذشته خود رسوخ کنیم. فلسفه‌های جدید از حیث مبنا با فلسفه ما تفاوت دارند اما فراموش نکنیم که هر دو فلسفه‌اند و فلسفه هرچه باشد، تفکر وجود است. برای رسیدن به مقام تحقیق در فلسفه باید با زبان فلسفه آشنا شد. زبان وسیله گفتن و نوشتن مقاصد نیست بلکه می‌تواند عین تفکر باشد. ما هر وقت با زبان فلسفه جدید آشنا شدیم، می‌توانیم در آن فلسفه به مقام تحقیق و هم‌زبانی و هم سخنی با فیلسوفان برسیم.‌ترجمه لفظ به لفظ و جمله به جمله ممکن است مقدمه این آشنایی باشد ولی با توقف در آن به فلسفه نمی‌توان رسید و اکنون ظاهراً این مقدمه قدری طولانی شده است. من هرگز تا کنون در فکر نوشتن کتابی درباره هایدگر نبوده‌ام، اما وقتی می‌خواستم تاریخ مختصر فلسفه معاصر را بنویسم، فصلی درباره هایدگر نوشتم که در مجموعه‌ای تحت عنوان «فلسفه چیست؟» چاپ شده است. متاسفم که به نوشتن تاریخ فلسفه معاصر موفق نشدم و اکنون دیگر فکر نمی‌کنم که فرصت این کار را داشته باشم، ولی هر روز فکر می‌کنم که شاید فردا روز فراغت باشد. اما فردا که می‌آید گرفتاری‌هایش را هم با خود می‌آورد. می‌دانید من کسی نیستم که با خشنودی وقتم را بیهوده در کارهای تشریفاتی که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، صرف کنم. مع‌هذا ناگزیر به بعضی کارهای کم و بیش پراکنده تن در می‌دهم و ساعت‌هایی از وقتم را در کار اداری و نشست‌های غیر لازم و کم فایده و نوشتن در مباحث متفرق و سخنرانی در این مجلس و آن مجلس صرف می‌کنم. از این بابت خوشحال نیستم اما تأسف خوردن هم وجهی ندارد. خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده‌ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است، فعالان عرصه فرهنگ هم این سالخورده ناتوان را معاف فرمایند. گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر تا چند ماه دیگر که دوره مسوولیت اداریم به سر می‌آید، زنده باشم، از تهران بگریزم. اما مگر جایی برای گریختن هست. کاش می‌توانستم از خود بگریزم. خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات/ چه‌هاست بر سر این قطره محال‌اندیش متاسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد اما گرد‌و‌غبار ضدیت کاذب با تجدد بیشتر آزارم می‌دهد. البته من در پراکنده‌کاری‌هایم هم همواره پروای فلسفه داشته‌ام، اما نمی‌توانم بگویم که وقتم مشوش نمی‌شده است. مختصر اینکه فلسفه وقت می‌خواهد و وقت نیست (بی‌تاریخی که می‌گویم مرادم همین نبودن و نداشتن وقت یا مشوش‌بودن آن است) و اگر باشد، مشوش است. من از اول که به سیاست فارابی پرداختم می‌خواستم بدانم که او چگونه فیلسوف شده است و از فلسفه چه می‌خواسته است و اکنون به ما چه می‌تواند بیاموزد و ما از او چه می‌توانیم بیاموزیم و مهمتر اینکه آیا با رجوع به آثار او و اخلافش چه نسبتی با فلسفه قدیم و جدید می‌توانیم داشته باشیم. رجوع و تمسک به یک فیلسوف هر کس که باشد و هر مقامی در تاریخ فلسفه داشته باشد و اکتفا به یک فلسفه، با فلسفه و تفکر فلسفی مناسبت ندارد. فلسفه با درد پرسش وجود آغاز می‌شود و پرسش را منحصراً از یک فیلسوف نباید پرسید. هر کس که در فلسفه پرسشی دارد با استادان فلسفه همزبان می‌شود و در طرح درست پرسش یافتن راه ورود به آن از آنها درس می‌آموزد. البته کسی که با سنت انس ندارد پرسش هم نمی‌تواند داشته باشد و اگر فلسفه بگوید تکرار الفاظ است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در دنیای تعقل افراد مهم نیستند، استدلال‌هایشان مهم است. به نظرم هایدگر در نقد تفکر غربی، مبانی عقلی خوبی را به میان کشیده و امثال دکتر داوری هم توانسته‌اند حرف هایدگر را بفهمند. عقلی که هایدگر به صحنه آورده است که از یک طرف عزم عبور از حجاب متافیزیک را در بر دارد و از طرفی ما را با وجودی خاص به نام «دای زاین» روبه‌رو می‌کند و این عقل نیاز امروز ما است. موفق باشید
10226
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: استاد ببخشید که مزاحم وققتون میشم راستش دیگه از زندگی بریدم، از بس بیکار موندم و بلا اومده سرم. واقعا دیگه دارم دینم را از دست میدم، به خداوند بزرگ میگم این دنیا بده آخرت ببر جهنم یا بکش و ببرم. این همه مشکل ریخته سرم دیگه طاقت ندارم. واقعا موندم دیگه چی کار کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ما آمده‌ایم در این دنیا که بندگی کنیم. سعی کنید بندگی هدف اصلی‌تان باشد و در مسیر تعالی معارف حقّه و اخلاق فاضله خود را رشد دهید و نگذارید آرزوهای دنیایی برایتان عمده شود. موفق باشید
5917
متن پرسش
باعرض سلام من چند سالی است که دنبال کسب معرفت هستم الان مدتی است شوروشعف گذشته ام را ندارم و در درونم غم و اندوه فراوانی احساس میکنم چرا که دارا به دانائی هایم نیستم و... لطفا راهنمایی ام بفرمایید برای اینکه روحیه بهتری برای ادامه حرکتم داشته باشم چه کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: همان‌طور که آیت‌اللّه بهجت«رضوان‌اللّه‌تعالی» می‌فرمودند نسبت به آنچه دارید عمل کنید و از عبادات خود کم نگذارید و مباحث معرفت نفس و معاد هم دنبال کنید إن‌شاءاللّه شوق عبادات ظهور می‌کند. موفق باشید
5855

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد می خواستم توضیحی بدهید در باره آشنایی باعلم دینی(مثل سیر شماو..) با صاحب نظر شدن درعلوم دینی؟ (صوت شما درباره حوزه ودانشگاه خیلی کیفیت پایین بودوخیلی عالی تقسیم بندی کردین اگر میشود توضیحی بدهید چون دردانشگاه فقه وحقوق میخوانم با اینکه درکارشناسی هستم اما انگارعالم دانشگاه اصلادنبال صاحب نظرنیست دنبال آشنایی است؟) باتشکرفراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: در رابطه با جایگاه مباحث در سوال شماره‌ی 5616عرایضی داشته‌ام، بیش از این چیزی نمی‌دانم. موفق باشید
4827
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی در کتاب مقام لیله القدری حضرت فاطمه در صفحه شصت گفته اید که "...شاید برایتان سوال پیش آید که چرا بالاخره اصحاب نظر خودشان را نگفتند...یادتان باشد در محضر رسول کسی حق نظر دادن دارد که مطمئن باشد نظرش حق است.با گمان ها و احتمالات نمی توان در محضر رسول اظهار نظر کرد." بحث بنده اینجاست ،پس قضیه مشورت حضرت رسول در جنگ خندق با اصحاب چه بوده است؟که آنجا هر کسی نظری ولو نادرست و ناپخته یا حتی درست ولی ناقص و متضاد با شرایط می دهد و نتیجتا یک نظر _حفر خنادق_ پذیرفته می شود. یا آنجا که معصوم از اصحاب می پرسد بالاترین عمل چیست؟و اکثر قریب به اتفاق یاران پاسخ نادرست میدهند. خوب!در این دو مورد و مواردی دیگر اصحاب ، همه اصحاب ، عام و خاص نظر ولو به گمانه زنی و به احتمال صحت نظر خود می دهند.این مسئله را چگونه تبیین می فرمایید؟ باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌جا خود حضرت اصرار کردند که نظر بدهید به‌خصوص که در آن‌جا موضوع یک موضوع اجرایی بود که همه باید در آن شرکت می‌کردند. مشی و روش اصحاب آن بوده که در مقابل سؤالات رسول خدا«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» و ائمه‌«علیهم‌السلام» وقتی سؤال‌ها، سؤالات معرفتی و یا اخلاقی بوده می‌گفته‌اند: رسول خدا و خانواده‌ی او دانایند» و منتظر جواب رسول خدا و ائمه«علیهم‌السلام» می‌شدند. موفق باشید
4593

بصیرت لازمبازدید:

متن پرسش
سلام ایا تهذیب نفس و پاکی دل ربطی به داشتن اندیشه درست دارد؟ بهتر بگویم کسی که عارف است دارای نظریات درستی در حوزه های مختلف است؟ اصلا این دو به هم مربوط اند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرکس در زیر سایه‌ی قرآن و عترت به تزکیه‌ی لازم بپردازد به همان اندازه به بصیرت لازم می‌رسد، مشکل در قسمت اول بحث است که انسان بتواند صادقانه با قرآن و عترت برخورد کند که این کار ساده‌ای نیست، عموماً انانیت‌ها رهزن هستند. موفق باشید
4415
متن پرسش
با سلام و عرض ادب محضر استادطاهرزاده برخی از علما بزرگوارهستند که دارای آثارو کتب و جلسات سخنرانی همچنین در خط ولایت و حامی انقلاب اسلامی هستند وما از فرمایشات آنها استفاده می کنیم ولی بعضا اظهار نظرهای سیاسی می کنند که ممکن است ما با آن موافق نباشیم چه کنیم این اظهار نظر سیاسی (چه درست و چه به زعم ما نادرست ) باعث نشود که با توجیهاتی که برای خود درنظر می گیریم .خود را از کسب فیض از سایر معارف دینی که بیان می کنند محروم نکنیم 2-استاد بعضا اظهار نظرهای سیاسی از حضرتعالی در سایت مشاهده می شود که ممکن است به نظر ما درست نباشد لطفا مبنا و جهت گیری سیاسی خود را بفرمایید تا هر وقت اظهار نظر سیاسی از حضرتعالی مشاهده نمودیم آن را در قالب مبنا و جهت گیری که بیان می نمایید بگنجانیم با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- باید جایگاه علمی آن عالمان را بشناسیم و بر اساس جایگاه علمی آن‌ها از آن‌ها استفاده کنیم 2- مبنای بنده در امور سیاسی حضور نور توحیدی است که از حضرت آدم«علیه‌السلام» شروع شده و به حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» ختم می‌شود، هر جریانی که به نحوی در این سیر قرار داشته باشد برای بنده ارزش دارد و انقلاب اسلامی را در این سیر می‌بینیم و رهبری عزیز را امروز طلایه‌دار حفظ و ادامه‌ی این سیر می‌دانم و روح غربی را مانع و حجاب این سیر می‌شناسم و امثال آقای هاشمی را با همه‌ی خدماتی که انجام دادند حجاب این سیر می‌دانم و دولت آقای احمدی‌نژاد را با ضعف‌هایی که دارد و با توجه به تأییدات رهبر عزیز«حفظه‌الله» حجاب این سیر نمی‌دانم و بر همین اساس رهبری عزیز فرمودند: دولت آقای احمدی‌نژاد متذکر شعارهای انقلاب است. حال در این راستا چقدر خوب است به بنده تذکر دهید و از طرفی ممکن است بنده در مصداق‌ها به خطا روم، اگر از ملاک‌ها غفلت نشود چیزی نمی‌گذرد که معلوم می‌شود آن شخص و یا آن جریان مطابق آن ملاک‌ها نبوده چون ملاک‌ها را از دست نداده‌ایم. موفق باشید
239

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت شما استاد گرامی ... جناب استاد! می دانید که علوم جدید، سیستم ها و چهارچوب هایی را برای تحلیل پدیده های عالم ارائه می دهند. بنده خود دانشجوی مهندسی هستم اما بعد از آشنا شدن با برخی از مسائل علوم قدیم و قدرت اعجاب آور آن ها در حل مسائل و همچنین آشنایی با انتقاد هایی که بر علوم جدید می رود، ذهنیت متفاوتی با اهالی دانشگاه پیدا کرده ام. فکر می کنم اگر در مسیر انبیا و اولیاء الهی پیش می رفتیم، امروز تحلیل متفاوتی از دنیا داشتیم. حتی قانون نیوتون را هم بر نمی تابم! ... چون فکر می کنم این قانون ما را در "زمان و مکان و سرعت و طول" زندانی می کند. جناب استاد! شرحش مفصل است اما به طور خلاصه می گویم که به دنبال این هستم که با کمک برخی نخبگان همفکر، با شناخت قواعدی که از علوم انبیا به یادگار مانده است سیستمی دیگری را ارائه کنیم که بر اساس نگرش توحیدی به تحلیل پدیده های عالم بپردازد و فکر می کنم که در این تحلیل، حتی دمای جوش آب هم دیگر صد درجه نباشد! یعنی کوچکترین اجزا در این تفکر کاملا قانونمند هستند و جایگاه قابل شرح در جهت اهداف هماهنگ با سیر تعالی انسان دارند. یک مثال برای روشنتر شدن مساله می زنم. "محی الدین ابن عربی" در باب پنجاه و سوم فتوحات مکیه می گوید: " ... و (سالک) در مدتی که در جستن استاد است باید اعمالی را به انجام رساند ... اما آن اعمالی که پیوسته باید با سالک ملازم و همراه باشد، نه (9) عمل است. زیرا اعداد یک تا نه، اعداد بسیطند [و برای ترکیب اعداد دیگر، لازم و پایه اند]. پس اگر مرید این اعمال نه گانه را به انجام رساند، در توحید، استوار و پایدار گردد. به همین دلیل، خدای تبارک و تعالی افلاک را نه گانه ساخت. پس بنگر به حکمت الهیه ای که در حرکات این افلاک ظاهر گشت ... این اعمال نه گانه، امهات خیر است و همه خیرات را در بر می گیرد و طریقت، مجموعه این اعمال است ..." در حقیقت ابن عربی دارد به یک قاعده اشاره می کند که هم در اعداد و هم در آفرینش افلاک و هم در سیر توحیدی قابل تحلیل است. مثلا همانطور که این نه عدد پایه تمام اعداد دیگرند، پس نه عمل هم هست که امهات خیر است و حتی آفرینش اقلاک را هم تحت این قاعده تحلیل می کند ... شما می دانید که اگر این تحلیل را از مبنا و به صورت علمی بسط دهیم به علوم بسیار قدرتمند و شگفتی می رسیم که امروز هم البته افرادی از آن اطلاع دارند. جناب استاد! من می خواهم در تولید علوم اسلامی و به خصوص تولید و احیاء سیستم های تحلیلی مقنن به وحی، فعالیت داشته باشم اما نمی دانم بر اساس آنچه شرح دادم، باید به کجا مراجعه کنم. آیا شما در این زمینه پیشنهادی دارید؟ یا اینکه می دانید برای تحقیق در این زمینه ها باید چه سیری را دنبال کرد؟ البته من با مبانی "فرهنگستان علوم اسلامی" تا حدودی آشنا هستم و بیش از هرجایی آن ها را به خود نزدیک می دانم. اما آن ها هم عضوی از مجموعه جنبش نرم افزاری و تولید علم هستند و نمی خواهم فقط در آن ها متمرکز شوم ... با تشکر فراوان از زحمات ارزشمند شما استاد گرامی.
متن پاسخ
باسمه تعالی علیک السلام: راه خوبی است که می‌خواهید پیش بگیرید، ولی بنده علمی در این مورد ندارم. موفق باشید
57

بدون عنوان*بازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم موضع جنابعالی نسبت به جمله زیر چیست ؟ " تنها راه برون رفت ما از مدرنیته نقد همه جانبه سنت است نه مدرنیته تا از این راه سره از ناسره شناخته شود و سنت گوهر اصیل خود را برای مقابله با ظلمات مدرنیته بنمایاند."
متن پاسخ

بسمه تعالی علیکم السلام
از جهتی حرف درستی است , بدین معنی که توانایی های فرهنگ دینی به خوبی روشن شود و معلوم گردد چرا باید اصرار داشت فقط از طریق تفکر دینی می توان بشر رااز ظلمات به سوی نور سیرداد.

15507
متن پرسش
سلام و ارادت، عقلی که تاریخ ما را نجات می‌دهد، نه عقل مدرن است و نه عقل فلسفی و نه عقل عرفانی. عقلی است که با امام خمینی (ره) آمد. البته معلوم است این عقلی که با امام خمینی (ره) آمد، عقلی است که در ذیل اسلام و ولایت علی«علیه‌السلام» قرار دارد، ولایی است. یادتان باشد خدایِ مرحوم قاضی طباطبایی هم برای نجات ما در امروز کافی نیست، باید در ذیل شخصیت إشراقی امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» نجات ملت خود را جستجو کنیم. این عقل، آن عقلی است که ظلماتِ شما را در این دوران از بین می‌برد؛ وگرنه اگر شما سراغ استاد اخلاق بروید تا بفرماید نگاه به نامحرم نکن، غیبت نکن؛ این خوب است، اما برای این‌که بتوانیم در تاریخ زندگی کنیم، توصیه‌ها کافی نیست. شما سی‌صدسال پیش هم باید این کارها را در امور اخلاقی می‌کردید، ولی در این تاریخ زندگی نمی‌کردید، عالِم به زمانه‌بودن، اقتضائات خود را دارد. آیا منظور حضرتعالی از این مطلب چیست؟ عقل عرفانی مگر همان عقل امام خمینی (ره) نیست؟ مگر عقل عرفانی همان عقل ملاصدرا و ابن عربی نیست؟ منظور حضرتعالی از تفاوت عقل عرفانی با عقل امام خمینی (ره) چیست؟ سپاس فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عقل عرفانی به آن صورت که بتوانیم روح زمانه را درک کنیم، بسیار مهم است و شخصیت إشراقی حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» نمونه‌ی مجسم آن عقل‌اند و آن سلوک که شهداء به او اقتدا کردند و ره صدساله را، یک‌شبه طی نمودند. ولی عقل عرفانیِ آموختنی و یا عقلِ عرفانیِ بیگانه از زمانه، در این تاریخ کارساز نیست. موفق باشید

15143
متن پرسش
پایان عصر اصول گرایی حزبی انتخابات 7 اسفندماه و شکست اصول گرایی - به معنای حزبی آن – پیام های مهمی را در دل خود به همراه دارد. فهم این پیام در دایره تنگ عقلانیت قبیله گرا و ذهن حزبی نمی گنجد، لذا باید با عقلانیتی مبتنی بر معارف انقلاب اسلامی به تفسیر و درک این پدیده همت گماشت. که اگر جز این باشد این بار نیز آقایان به جای بازنگری جدی در مبانی نظری خود موضوع را در حد سیاست ورزی و تاکتیک های انتخاباتی فرو خواهند کاست و همچون انتخابات 92 فرمولی چون وحدت و یا امثال آن را برای رفع این شکست ها تجویز خواهند کرد. برای فرار از دام این تحلیل ها یاد گرفته ایم نظر به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی داشته باشیم و پدیده ها را در نسبت با آن بررسی نماییم. اصول گرایان شکنجه های فراوانی را پیش از انقلاب تحمل کرده و زحمات زیادی را برای پیروزی آن کشیده اند پس از پیروزی انقلاب نیز خدمات شایسته ای به انقلاب و جمهوری اسلامی عرضه کرده اند اما مسئله مهم ما با اصول گرایان بی تاریخی آن هاست. اصول گرایان اگرچه تا مرحه نظام اسلامی توانایی همراهی با انقلاب را داشتند اما در دوره کنونی که به دوران ایجاب و تفصیل انقلاب رسیده ایم یاری همراهی با تفکرات و طرح رهبری را ندارند. بهتر است بگوییم اکنون عصر تمدنی انقلاب اسلامی است و دوستان هم چنان با رویکردهای تثبیت نظام به فعالیت اجتماعی می پردازند. عدم همراهی اصول گرایان با تطورات و تکامل انقلاب اسلامی باعث شده تا این جماعت به جای آن که مبارزه را در لایه فرهنگ جست و جو کنند بیش از آن به سیاست اهمیت دهند و این چنین سازمان جای آرمان، صورت جای سیرت و قدرت جای خدمت را بگیرد. با چنین نگاهی بیش از آن که مردم هدف باشند، ابزار رسیدن به قدرت خواهند بود و بیش از آن که رشد مردم مسئله باشند رفتار سیاسی و آرای انتخاباتی آن ها مهم خواهد بود. به واقع اصول گرایی حزبی به جای آن که در پی رشد مردم و ارتقای علایق و ظرفیت های فکری آن ها باشد صرفا به دنبال مدیریت رفتار سیاسی آن ها هستند تا به این وسیله با ورود به ساخت سیاسی قدرت به تعبیر خودشان مشغول خدمت به ساختارهای نظام باشند. مشغول بودن به ساختارهای سیاسی بدون توجه به محتوای آن و نسبت آن با جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی خطری بود که تحت عنوان «سکولاریسم پنهان» مورد اشاره رهبری قرار گرفت و در سخنرانی های اخیرشان نیز تحت عناوین «خطر حفظ صورت انقلاب و استحاله ماهیت و سیرت آن» و توجه جوانان به «راز ماندگاری انقلاب» مورد تاکید قرار گرفته است. شاید رای ندادن مردم به اصول گرایان را نیز در همین چارچوب تحلیل کرد. مردم نیز متوجه شده اند که رویکردهای اصول گرایی حزبی، از جنس انقلاب و امام خمینی نیست لذا اصول گرایی برای آن ها جاذبه ای نخواهد داشت زیرا از دل آن راهی به عصر تمدنی انقلاب نمی توان باز کرد و بوی امام را نمی توان استشمام کرد. به همین علت نیز باید گفت عصر اصول گرایی حزبی به پایان رسیده است. اصول گرایی استحاله شده و به حزب تبدیل شده است، مردم هم این را فهمیده اند و اقبالی به آن نداشته اند لذا باید گفت عصر اصول گرایی حزبی به پایان رسیده است. اگر تحلیل فوق درست باشد به تعبیری می توان گفت فصل جدیدی از مبارزه در انقلاب امام خمینی (ره) گشوده شده است، این دوره انسان و نخبگان دیگری را می طلبد و فعالیت هایی غیر از سیاست ورزی اصول گرایی حزبی را می خواهد. پرسش حقیر آن است که مسائل اصلی این دوران چیست؟ مبارزه در این دوران به چه نحوی خواهد بود و چه تفاوت هایی با گذشته می کند؟ نسبت سیاست و فرهنگ چه خواهد بود؟ جمع بین نظر و عمل چگونه ممکن می شود؟ آرمان گرایی و عدالت خواهی اجتماعی چگونه با واقع گرایی و فعایت های نظری نخبگانی جمع خواهد شد؟ چگونه می توان رویکردهای توسعه گرای دولت را نقد کرد و هم زمان اختلالی در تجربه و فهم تاریخی مردم به وجود نیاورد؟ وجه تمایز این انتقادت با اصول گرایی حزبی چه خواهد بود؟ و از همه مهمتر چه اتفاقی در ما حزب اللهی ها باید روی دهد تا زمینه ظهور مدیران در تراز انقلاب اسلامی و مبتنی بر مکتب امام خمینی فراهم شود. چنان چه در سال های 80 تا 84 تحولاتی رقم خورد که با مدیریت رهبر انقلاب و فعالیت های بدنه حزب اللهی کشور نسل جدیدی از حزب اللهی ها تربیت شدند و در تیر ماه 84 با روی کار آمدن دکتر احمدی نژاد تفکر انقلابی به صحنه اجرا آمد اکنون الزامات بازگشت نفکر انقلابی به عذصه اجرا چه خواهد بود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- صرف نظر از این‌که نتیجه‌ی انتخابات چه باشد؛ نکات دقیقی را در رابطه با اصول‌گرایی مطرح فرموده‌اید، هم با نظر به فعالیت‌های قبل از انقلاب اصول‌گرایان و هم با توجه به فعالیت‌های آن‌ها بعد از انقلاب. حقیقتاً اصول‌گرایی باید در دهه‌ی چهارم انقلاب به سرِ عقل آید وگرنه با روحیه‌ی قبیلگی، عملاً به همان دو قطبیِ القایی مورد نظر دشمن دامن می‌زند که این مشکل بزرگ تاریخ ما است و به راحتی هم نمی‌توان از آن عبور کرد مگر با برنامه‌ریزیِ عمیق فکری و فرهنگی. ظاهراً شرایط فکرکردن تا حدّی فراهم شده است، امید است بتوان در این فضا استفاده‌ی لازم را برای آینده‌ی انقلاب داشته باشیم 2- سؤالات بسیار اساسی را مطرح فرموده‌اید که بنده مدت 10 سال در مورد آن‌ها فکر می‌کردم و ماحصلِ آن را دو کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی-رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه-» و «امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» بود. حقیقتاً موضوعِ ما در این زمانه بسیار جدّی‌تر از آن است که با چند جواب کوتاه «تفکر» به جامعه برگردد. عرض بنده عبور از غرب به نحوه إشراقی است و فکر می‌کنم می‌توان از این طریق، جبهه‌ی وِلاییِ متدیّن به اهداف انقلاب اسلامی را مخاطب قرار داد. موفق باشید.

 

10333
متن پرسش
با توجه به نقد هایی که درباره مباحث آقای سروش و شبستری روی سایت قرار داده اید آیا نمی توان اینگونه و به آسانی پاسخ داد که پیامبر (ص) قرآن را اعم از لفظ و معنا خودشان ایجاد فرموده اند، اما با این توضیح که حقیقت قرآن عین حقیقت پیامبر (ص) است و تنها لازم است که ایشان آن را تنزل بدهند و به شکل الفاظ دربیاورند. کما اینکه جبرئیل نمی تواند از حقیقت پیامبر (ص) که اشرف مخلوقات هستند بالاتر باشد. و با این توضیح قرآن که تنزل یافته آن حقیقت است نمی تواند خطا یا اشتباه باشد. اما اگر خداوند را در مقابل پیامبر (ص) و دو وجود بدانیم آن اشکالات وارد می شود.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خود قرآن می‌فرماید تماماً حتی الفاظ آن از طرف خداوند آمده و به انسان‌ها می‌فرماید اگر شک دارید که این قرآن از طرف خدا نیست و سخنانی است که یک انسان آن را تنظیم کرده شما هم به عنوان یک انسان یک سوره همانند آن بیاورید. لذا نمی‌توان گفت الفاظ قرآن از خود پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» باشد. حتی بعضاً رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرمایند جبرائیل این آیه را برای من نازل کرد و جای آن را نیز تعیین می‌کند که در کجای قرآن قرار دهم. موفق باشید
9727
متن پرسش
سلام. 1. آیا اموات می توانند برای ما دعا کنند؟ اگر بله به چه استنادی؟ 2. مگر نه اینکه آنجا دیگر جهان تکلیف نیست؟ پس چگونه نماز و روزه ای که برایشان می خوانیم یا می خریم می رسد؟ برای اموات نماز بهتر است یا هدیه نماز؟ یعنی وقتی می خوانیم و آنها را تصور کنیم آن قرآن یا نماز برایشان متجلی می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در روایت داریم وقتی شما بر سر مزار اموات رفتید و 7 مرتبه آیت‌الکرسی خواندید و از خداوند برای آن‌ها طلب مغفرت کردید، آن‌ها به شما دعا می‌کنند 2- وقتی در دنیا زمینه‌ی این اعمال را فراهم کرده باشید با نماز و دعای شما آن زمینه ظهور می‌کند. نماز و یا قرآن را به روح آن‌ها هدیه کنید. موفق باشید
8303
متن پرسش
با سلام ببخشید می شود راه کاری برای من ببگوئید تا کم حرف بزنم اخه هم به نطرم حرف های بیهوده می زنم هم این کخ گاهی که حواسم نیست چیزی از دهانم در می رود یعنی روی سخنانم فکر نمی کنم با تشکر از استاد گرامی
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» را بنده شرح داده‌ام. شاید صوت آن را کار کنید کمک کند. إن‌شاءاللّه. موفق باشید
3664

روایات جعلیبازدید:

متن پرسش
سلام استاد معزز. روایاتی هست در منابع شیعه و سنی پیرامون اینکه امام علی علیه السلام بر منبر رفتند و فرمودند به پسر من (حسن بن علی علیه السلام) زن ندهید زیرا او مطلاق است و بسیار زن می گیرد و طلاق می دهد. استاد این روایات درست است؟اگر نه پس این اسناد چه می شود؟ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: معاویه«لعنة‌الله‌علیه» این روایات را در زمان حاکمیت خود ساخته است تا ننگ حذف امام حسن«علیه‌السلام» را از دامن خود پاک کند. موفق باشید
1809

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد اینجانب با چند تن از دوستان در حال کسب معارف اسلامی و سیر مطالعاتی اسلامی هستیم. سؤال ما از محضر شما در مورد رسالت اجتماعی ماست. با توجه به اینکه خود هنوز در ابتدای راه سلوک هستیم اما دغدغه هدایت اطرافیان را نیز داریم به نظر جنابعالی کمر همت به خودسازی ببندیم یا به کار اجتماعی بپردازیم؟ محل سکونت ما بسیج قبلا فعال بوده ولی به دلیل مشکلات کاغذبازی و جلسات وقت گیر و بیفایده و احتیاج به صرف وقت در اموری که سطحی است فعلا به حالت رکود در آمده آیا به نظر شما حفظ نام بسیج مهمتر است یا میشود کار فرهنگی انجام داد بدون اینکه زیر نظر حوزه بسیج باشیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام 1- فعالیت‌های اجتماعی نباید آنچنان افراطی باشد که روحیه‌ی تدبّر در معارف عمیق دینی را از ما بگیرد 2- اگر در بستر بسیج امکان فعالیت فرهنگی فراهم باشد بهتر است در آن بستر فعالیت کنید. موفق باشید
703

شبهات کربلابازدید:

متن پرسش
به نام خدا با سلام و احترام ایمیل زیر از طرف یکی از دوستان برای بنده ارسال گردید. با توجه به لزوم مقابله با تبلیغات گسترده و جنگ نرم رسانه های بیگانه بر خود دیدم که پاسخ ابهامات مطرح شده را تهیه کرده و در اختیار دوستان قرار دهم. از شما تقاضا دارم در این امر مرا یاری کنید پیشاپیش از تکرار عبارات سخیف این متن پوزش می طلبم و از درگاه خداوند متعال طلب مغفرت می نمایم متن ارسالی به شرح ذیل است: خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل نخست در مورد بی آبی ، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همانطور که میدانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. Poushesh منطقه کربلا را بنگرید، اینجا همان صحرای جهنمی کربلا است؟ از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته ی جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند. باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالى پشت سر گذاشتم که قبر حسین علیه السلام را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدرى را که آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سایه‏بانى براى آنان قطع کنند. (تاریخ‏الشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 39 قبر شریف آن حضرت مورد تعرض‏و دشمنى متوکل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دستریس نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن على و خانه‏هاى‏اطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ویران کردند و امر کرد که جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگیرى کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر که می کند نمی رباید؟ دوم هرمله و گردن علی اصغر: این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم. نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید: koodak پس تیر حرمله به کجا خورده است؟ تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید. دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته. چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. آیا مذهب ذهنی را که فکر می کند نمی رباید؟ سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد. داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟ اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟ به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
متن پاسخ
باسمه تعالی، علیک السلام: ما در اسلام مأمور هستیم که به دنبال حق باشیم و به حرف‌هایی که از سر پوشاندن حق گفته می‌شود توجه ننماییم. گوینده‌ی این سخنان آن‌قدر از دیدن حقیقت به دور است که لااقل به اندازه‌ی محققین کمونیست مثل پتروشوفسکی هم تلاش نکرده موضوع کربلا را را بررسی کند. می‌گوید واقعه‌ی کربلا 21 مهر بوده، بر فرض که چنین باشد. بنده در مهرماه همین امسال کربلا بودم موقع خرماپزان است و گرما غوغا می‌کند و تابستان به معنی اصطلاحی غیر از تابستان به معنی چهارفصل است. می‌گوید: چرا حرمله تیر را به خود حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» نزد تا جنگ را یکسره کند، آن‌قدر از مرحله پرت است که متوجه نیست یک نظامی سر تا پا را با زره و کلاه‌خود می‌پوشاند. یا متوجه نیست که سطح آب شط فرات بسیار پایین‌تر است و لذا اگر می‌خواستند چاه بکنند چون سطح سفره‌ی زیرزمینی پایین است وقت زیادی از آن‌ها صرف می‌شد و از طرفی بحران آب از شب عاشورا و روز عاشورا شروع شد که این‌همه اسب و دام و لشکر را باید آب می‌دادند و بهترین راه همان بود که خود را به نهر علقمه می‌رساندند. در نهایتِ غرض‌ورزی، چشم فهم خود را بسته و متوجه نیست یک انسان جنگاور وقتی گرم مبارزه است متوجه خونی که از او می‌رود نیست و تا خون در بدن دارد می‌جنگد و به واقع حضرت ابالفضل«علیه‌السلام» با آن قامت بلند که وقتی بر روی اسب بودند پاهایشان روی زمین قرار می‌گرفت، به خوبی می‌توانستند در عین قطع دست مشک را به دندان بگیرند، چرا باید معرکه‌گیری کرد که «باید مشک را به هوا پرتاب می‌کردند تا به دندان بگیرند.» فکر می‌کند وقتی می‌گویند دست حضرت ابالفضل قطع شده از بیخ کتف قطع شده، در حالی که اگر به کربلا تشریف ببرید محل‌های فروافتادن دست حضرت را محل سقوط «کفّ عباس» می‌گویند نه محل فرو افتادن بازوان آن حضرت.متوجه نیست که اگر کسی موقعیت بیابان را بشناسد اگر قبر حضرت را چندین بار هم خراب کنند باز می‌تواند دقیقا محل آن را تعیین نماید، مضافا که همواره امامان معصوم در این صحنه‌ها مددکار بوده‌اند. خلاصه فکر می‌کنم اشکال‌کننده آنچنان از مرحله‌ی تحقیق و انصاف بیرون افتاده که ارزش جواب‌دادن اساسی به سوال هایش را ندارد، پیشنهاد می‌کنم کتاب‌هایی که در مورد کربلا تحقیق شده‌ است را مطالعه بفرمایید تا ظرایف موضوع برایتان روشن شود. از جمله شما را دعوت به مطالعه‌ی کتاب‌هایی مثل «بررسی تاریخ عاشورا» از دکتر ابراهیم آیتی را می‌کنم. موفق باشید
130

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم محضر مبارک استاد طاهر زاده, سلام علیکم یادم می آید در مکالمه ی تلفنی که با جنابعالی داشتم از علت ارادت ویژه ی شما به هایدگر پرسیدم و تذکر دادم که وقتی سخنان شما را برای یکی از اساتیدم بیان کردم به آن اشکال گرفته است و معتقد بوده است که : از امثال هایدگر نمی توان برای نقد مدرنیته استفاده کرد و جایگاه آن را در کنار جایگاه ملاصدرا (ره ) قرارداد چنان که شما معتقدید (برای عبور از مدرنیته به ملا صدرایی کنار هایدگر وهایدگری کنار ملاصدرا نیازمندیم )زیرا این هایدگر بود که به هرمنوتیک که انسانی ترین مسئله ی عصر روشنگری و ارمغان امثال شلایر ماخر ودیلتای است جانی تازه بخشید و شاگرد بلا فضلش گادامر آن را احیا کرد و خلاصه امروز اگر هرمنوتیک زنده است از بذل توجهات این بزرگان است و به جمله استادم استناد کردم که فرموده بود :( فلسفه ی غرب همه اش نجس است زیرا حتی وقتی از خود انتقاد می کند دستی از دور بر آتش اومانیسم دارد ). فرمودید : استادتان متاسفانه فلسفه ی غرب را خوب مطالعه نکرده است و از این رو در مورد امثال هایدگر به اشتباه افتاده است . و بعد از تعریف و تمجید بسیار و نثار رحمت و فاتحه به روح هایدگر مرا به جزوه ی ( تاریخ فلسفه ی غرب ) خود ارجاع دادید و فرمودید که بروم و آن قسمتی که شما درباره ی هرمنوتیک بحث کرده اید را بخوانم و تذکر دادید که هایدگر به خاطر بحران معنای غرب در زمان خودش و به خاطر احیای معنای از دست رفته, هرمنوتیک و مداقه کردن روی متن کتاب مقدس را ضروری می دیده است و برای تقریب مسئله به ذهن من مثال زدید که امروز در ایران ما که از بلای خانمان سوز مدرنیته و در امان نمانده است نیز بحران معنی وجود دارد بگونه ای که دیگر سفارشات خطیبان جمعه به تقوا کمتر در دلها اثر می کند و ... حال چگونه است که شما از فعالیتهای هرمنوتیکی آقای سروش اینگونه برآشفته اید و بعضی از دوستان پا را فراتر گذارده و عرصه ی مقدس قلم را به نام نامقدس سر نیزه آلوده کرده اند تا آنجا که بعد ازتعطیلی کلاسهای ایشان, حقوق و مواجب فرهنگی او را نیز قطع کردند و به نوعی او که روزی زبان رسایی این انقلاب در مقابل مارکسیسم جهانی بود را از دانشگاه اخراج کردند و بارها با نامهای تهدید آمیز او را تهدید به مرگ خود و خانواده اش نمودند و عرصه چنان برایشان تنگ شد که اعطای تدریس در ایران را به لقایش بخشیدند و ترجیح دادند که تحصیل و تدریس خود را در کشوری دیگر ادامه دهند و اگر نبود نهضت دوم خرداد امروز از تجدید چاپ کتابهای او نیز خبری نبود در اینجا چند سوال بسیار مهم ذهن را می آزارد . 1-آیا در ایران اسلامی بحران معنی به وجود نیامده است اگر جواب مثبت است و راه مقابله با آن نیز به گفته ی شما فعالیتهای هرمنوتیکی است سوال دوم پیش می آید .2- آیا فعالیت های آقای سروش هرمنوتیکی نیست ، اگر جواب مثبت است 3- نوع برخورد با اینگونه بحث ها چگونه باید باشد ، توضیح اینکه در مصاحبه ای که استاد محمد مجتهدی شبستری ( یکی از بزرگترین اساتید تاویل متن ایران ) با هفته نامه ی شهروند امروز انجام داده بودند گله داشتند از اینکه در ایران امروز هیچ مرکز و محفلی برای طرح مسائل دینی روز نیست و به عبارت دیگر بحث های هرمنوتیکی را نه می توان در گروه الاهیات و فلسفه ی دانشگاهها گفت و نه می توان در حوزه ی علمیه مطرح کرد و معلوم نیست اگر بخواهیم پای اینگونه بحث ها به امور روزمره ی عامه کشیده نشود و شان آکادمیک خود را حفظ کند باید در چه جایگاه و کدام تریبون بیان شود وچه محفلی پشتیبان گفت وگوی آزاد علمی است 4-وسوال چهارم که درنظرم ازهمه ی سوالات فوق حساس تر وحیاتی تراست اینکه ایا به نظر شما به عنوان یک اسلام شناس وشیعه شناس (حداقل برای بنده )بعد از اینکه به گفته ی قران با کفار وبدخواهان قتال کردیم ومومنین بر اوضاع تسلط نسبی پیدا کردند وعرصه ی قلم وعلم ورزی برپاشد ومومنین فرصت تفقه در دین را یافتند تا چه اندازه حق عمیق شدن دارند وتا چه اندازه حق دارند که نظرشان را در باره ی اموربیان کند ومطمئن باشند که مصداق کفاری که خونشان مباح است قرار نمی گیرند و به عبارت بهتر, اسلام با گفتگوی آزاد الف : تا چه حدی ب: با چه معیاری موافق است . در پایان ذکر این نکته را ضروری می دانم که : استاد اصغر طاهرزاده ( روحی لک الفدا ) التماس می کنم که به این نوشته نگاه سیاسی ( آنگونه که اکنون در جامعه ی ما معمول است ) نداشته باشید و نویسنده اش را فردی زندیق که قصد ریشه کنی اسلام ناب را دارد نپندارید, نگارنده ی این سطور طلبه ای بی نام و نشان و بی غرض است که سالهاست با محافل شما آشنا است و از صهبای معرفت شما در مسائل مختلف اگر چه سیراب نگشته اما توفیق مزمزه کردن آن را یافته است . ماه رجب است ماهی که در آن قتال حرام گشت تا مومنین با آسایش خاطر کامل فرصت هم آغوش شدن با معبود خود را داشته باشند, پس اجازه دهید گفتار را با دعای هر روز این ماه به اتمام برسانم که : الهم فاهدنی هدی المهتدین و ارزقنی اجتهاد المجتهدین و لا تجعلنی من الغافلین المعبدین و اغفرلی یوم الدین . والسلام علیکم و رحمه الله
متن پاسخ
جواب: علیک‌السلام باسمه تعالی؛ عذر می‌خواهم که مجبورم بسیار مختصر جواب بدهم. 1- معتقدم نگاه هرمنوتیکیِ هایدگر، نگاه عبور از مدرنیته است و یک نوع نجات‌دادن زبان است از حجاب ظلمانی مدرنیته. 2- با تعمق بر سخنان جناب آقای سروش و آقای مجتهدی هرمنوتیک به معنی هایدگری به‌چشم نمی‌خورد، بلکه با طرح این‌که متن صامت است به خود اجازه‌ی هرگونه تحمیل فکری را به متن می‌دهند و آقایان عملاً روح ضد قدسی مدرنیته را از متون دینی بیرون می‌کشند. 3- حتماً جنابعالی با دقت مصاحبه‌ی آقای مجتهدی با فرزند آقای سروش و مقاله‌ی ایشان را در مجله‌ی «مدرسه» خوانده‌اید. مطمئنم اگر آن مطالب را دنبال بفرمایید نگرانی شما از این‌که گمان شود در نظام اسلامی از تفقه در دین جلوگیری می‌شود برطرف می‌گردد. آنچه بنده از سخنان آقای مجتهدی می‌فهمم پنهان‌کردن مطلب است در زیر الفاظ، و آن مطلب نفی مطلق قرآن است. آیا در نظامی که باید اندیشه آزاد باشد، به‌جای اظهار نظر به طور صریح، باید با کلمات بازی کرد، یا مثل ابن‌ابی‌العوجاع که صراحتاً خدا و نبوت را انکار می کند در عین حال در یک بحث آزاد با امام صادق«علیه‌السلام» می نشیند و بحث می کند. آیا اگر به اسم مباحث علمی برنامه براندازیِ نرم را پیشه کرده اند نظام اسلامی باید بهترین مراکز علمی را در اختیار آن ها قرار دهد؟برادر بسیار عزیز! باور بفرمایید موضوع بیش از آن‌که علمی باشد، سیاسی است ولی صورت علمی دارد و با دقت زیاد می‌توان مقصد اصلیِ امثال آقای سروش و آقای مجتهدی را فهمید. بنده در آخرین جلسات بحثِ در رابطه با سوره طور سخنان آقای مجتهدی را بدون آن‌که اسم ببرم، نقد کرده‌ام. امید است مفید افتد.همچنان که سخنان آقای سروش را نقد نمودم و در همین سایت می توانید دنبال بفرمائید .آنچه از جنابعالی تقاضا دارم دقت در عمق سخنان آقایان است ، سعی کنید لایه های اشعار و سخنان عرفانی را که در نوشته ها به کار می‌برند کنار بزنید و حرف اصلی آقایان را پیدا کنید و بعد به بررسی آن بپردازید . آنچه بنده تشخیص می دهم این است که آقایان گام به گام، نه به عنوان تفقه در دین ،بلکه با عزم تغییر مسیر دین مطالبی را به مخاطبانشان القاء می‌کنند که البته بنده به هوشیاری و فرهنگ جوانان کشور در فهم موضوع بسیار امیدوارم.
11040
متن پرسش

بسم الله الرحمن الرحیم با سلام: سوالی یکی از دوستان مطرح کردند که من نتوانستم جواب قانع کننده ای بدهم در توان ما نیست. سوال مربوط به سالهای قبل است. چند سال پیش چرا کشور ما دو روز را عید فطر گرفتند؟ این باعث شک برای بعضیها می گردد.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که ممکن است یک مرجع تقلید بفرماید که نماز مسافر در 20 کیلومتری شکسته می‌شود و مرجع دیگری بفرماید نماز مسافر در 5/22 کیلومتری شکسته می‌شود، وظیفه‌ی مکلّف در بحث عید فطر هم بستگی به نظر مرجع تقلیدش دارد، به این شکل که ممکن است یک مرجع تقلید بفرماید اگر ماه را با تلسکوپ ببینند کفایت می‌کند ولی مرجع تقلید دیگر بفرماید به صرف دیدن با تلسکوپ اثبات نمی‌شود که فردا اول ماه است و لازم است با چشم غیر مسلح دیده شود و به همین خاطر ممکن است به نظر یک مرجع تقلید امروز عید فطر باشد و به نظر مرجع تقلید دیگر، فردا عید باشد. به هر حال در این مسأله بایستی به نظر مرجع تقلید خود نگاه کنید. البته در صورتی که حاکم حکومت اسلامی شب عید فطر حکم کند که فردا عید فطر است، قضیه متفاوت می‌شود. بنابر این روشن شد که مسأله صرفا فقهی و علمی است ولی متأسفانه برخی آگاهانه یا نا آگاهانه این مسائل را سیاسی کرده و سعی دارند فتوای علمی مراجع را سیاسی جلوه دهند. موفق باشید

10712
متن پرسش

سلام علیکم: 1. در هنگام ورود به حرمین شریفین در کربلا ابتدا به زیارت امام حسین (علیه السلام) مشرف شویم یا حضرت عباس (علیه السلام)؟ 2 نماز در زیر قبه مطهر کامل است یا در صحن هم می توان کامل خواند؟ چگونه بیشترین استفاده و ره توشه را داشته باشیم؟ در هنگام بیاده روی متذکر چه باشیم؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم فرق نمی‌کند. بزرگانی مثل مرحوم قاضی در تجربه‌ی خود فرموده‌اند حضرت ابالفضل«علیه‌السلام» باب الحسین«علیه‌السلام»اند و امکان اُنس با حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» را بهتر فراهم می‌کنند ولی این یک قاعده‌ی کلّی نیست که برای همه صدق کند 2- این را باید طبق فتوای مرجع تقلیدتان عمل کنید 3- عرایضی در مقاله‌ی «حضور تاریخی ما در راستای اربعین حسینی» داشته‌ام که روی سایت هست. موفق باشید

1907
متن پرسش
سلام استاد میخواستم کمکم کنید دارم کم کم به گناه مبتلا میشم می ترسم از عذاب جهنم . گناه اذیتم میکنه. ازدواج هم نمیشه چون پدر و مادرم راضی به کمک کردن به من نمیشن چون در منطقه ما ازدواج پسر از حدود 28یا 30 شروع میشه چون کار و خونه و پول از عوامل مهمه که من حالا دانشجو هستم ندارم پس حالا حالا ها باید منتظر بمونم برام دعا کنید و راهنماییم کنید .
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» عرض شده که چگونه باید خیالات واهی را کنترل کرد. باید این را بدانید به اندازه‌ای که به این نوع خیالات میدان بدهید قدرت می‌گیرند و به اندازه‌ای که از آن‌ها عبور کنید می‌بینید که چیز مهمی نیستند. از خداوند بخواهید به نور اهل‌البیت«علیهم‌السلام» در ماه رجب شما را از این‌گونه خیالات عبور دهد. موفق باشید
345

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام. هنگامی که کتاب بصیرت حضرت فاطمه (س) را می خواندم در فصلی با مضمون خطر کنار کشیدن مبارزان گذشته خواندم که اغلب افراد مهاجر و انصار واقعاً خیرخواه اسلام بودند و اسلام و پیامبر (ص) را دوست داشتند و برای استقرار اسلام جان فشانی های بسیاری هم کردند. ولی پس از رحلت آن حضرت (ص) ناگهان در شرایط پیش آمده کنار کشیدند و هر چند می دانستند که خلافت حق علی (ع) است اراده برخواستن و مجاهدت را نکردند. می خواستم بدانم که آیا این آزمون الهی که در این برحه از زمان برای آنها قرار داده شد، واقعا بیشتر از حد توان و ایمان آنها نبود و مصلحت خدا چگونه بر این امر تعلق گرفت که تمامی تلاشها و جان فشانی های انها در این جریان هبط شود و بنا به حدیث وارده به جز چند نفر همگی مرتد بشوند؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام اگر مبارزان راه حق مواظب خود نباشند و پس از مدتی که شرایط رفاه‌زدگی پیش آمد خود را گرفتار رفاه کنند چنین خطری آن‌ها را تهدید می‌کند، و این آزمونی فوق طاقت نیست بلکه این سنت خدا است که همیشه همه افراد در شرایط امتحان‌دادن هستند و هیچ‌کس در هیچ شرایطی، حتی رزمندگان دیروز از سنت امتحان‌دادن استثناء نمی‌شوند. موفق باشید
نمایش چاپی