بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2296

کنترل واهمهبازدید:

متن پرسش
با سلام بنده ده سالی است که با یکی از شاگردان اقای دولابی در دانشگاه آشنا شدم ایشان روحانی و استاد است و من مسائل مختلف پیرامون راههای رسیده به خدا و مسائلی از این دست را با ایشان مطر ح می کنم در خلال این سالها علاقه قابل توجهی در قلبم به ایشان دارم بنظر شما تحلیل این محبت چیست ؟ با توجه به اینکه روش سلوکی ایشان و اقای دولابی هم محبت است
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: سعی کنید توجه قلب خود را به حقیقت باطنی اهل‌البیت ‌علیهم‌السلام بیندازید تا برای ایشان هم زحمت درست نکنید. موفق باشید.
9656
متن پرسش
سلام و خسته نباشید: من بیشترین ارتباطم با آدمهای معتقد است. اصلا کشش من به سمت اینهاست چه فامیل دور باشند چه نزدیک، چه غریبه. بر همین اساس بی اعتقادی و چرت و پرتهای نزدیکان که بعضا ارحام می باشند آزارم می دهد و ازشان عقب می کشم. از طرفی به گفته شما قطع نمی کنم اما واقعا آزار می بینم. شبکه های ماهواره ای که علاقمندش هستند و نظامهای کثیف و....با این وضعیت خسته ام. دلم می گیرد. مکارم اخلاق هم خوانده ام، سعی بر خوش رفتاری دارم، اگر حرفم احتمال قبول از طرف آنها دارد می زنم وگرنه سکوت می کنم. گاهی ارحام خودم را دوست ندارم بواسطه اعتقادشان، چه کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: کارت عالی است، همین را ادامه بده. بنا نیست ارحام غیر مؤمن را دوست داشته باشیم، باید حقوق آن‌ها را رعایت کنیم. خداوند بر توفیقاتتان بیفزاید. موفق باشید
11382
متن پرسش
با سلام: یک فکری که چند وقتیست مرا به خود مشغول کرده و مرا آزار می دهد این است که: وقتی به تفاوتهای وجود ذهنی و وجود خارج از ذهن یا خارج از من فکر می کنم به صورت بدیهی تفاوتها ی این دو وجود که شامل اثرات و مشخصاتیست که وجود خارجی دارد که در وجود ذهنی نیست می رسم،اما ناگهان فکری برای بنده پیش می آید که شاید این وجود خارجی با این تفاوتها و مشخصات خود مرتبه ای دیگر از وجود ذهنی باشد، اما متاسفانه برای آن استدلالی ندارم که اینگونه نیست، جناب استاد چه استدلالی بیاورم که از این فکر خلاص شوم؟ لطفا مرا راهنمایی کنید چون بدجور فکرم را مشغول کرده.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان که در چند جوابی که در مورد موضوع شک عرض کردم ما به طور بدیهی به موجودات خارجی علم پیدا می‌کنیم و صورت آن‌ها را در ذهن خود داریم و نفس ناطقه‌ی ما به طور بدیهی و به جهت تجردی که دارد، به واقعیات خارج عالم می‌شود و دلیلی ندارد که به ادراکات بدیهی خود شک کنیم. هنر ما آن است که به این نوع شک‌ها که بدیهیات ما را مورد تردید قرار می‌دهد توجه نکنیم. موفق باشید

6817

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد بزرگوار و دوست داشتنی نظر به تخصص جناب عالی در عرفان اسلامی، خواستم نظر شما را در مورد صحبتهای مرحوم دولابی و شاگرد جنجالی یش آقای مهدی طیب بدانم : که چیست. (ادرس سایتشونhttp://www.ahlevela.com کتابه و مقالاتشونم توی سایت برا دانلود گذاشتن.) بسیار سپاسگدار و دعاگو هستم. یاحق.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده جناب آقای مهدی طیب را استاد ارزشمندی می دانم و برایشان احترام قائل هستم. موفق باشید
4793
متن پرسش
باعرض سلام به استاد عزیز بنده مدتی است ذهنم مشغول شده وبه یک سردر گمی رسیده ام که امیدوارم شما جوابم رابدهید:چراکه وقتی سراغ مباحث وسخنرانی های آقای مشایی میروم و زمانی که مباحث وکتاب آقای شریف زاده(آوای خرد)دردفاع ازتفکر آقای مشایی رامطالعه میکنم وبعد آنهارابامباحث ودرس های شما تطبیق میدهم میبینم تقارب بسیاربسیار بالایی بامبانی تفکری شماداردوتطبیق فراوانی با مباحث امام ومحی الدین(در مبحث انسان محی الدین که ازخودشما درس گرفتیم)دارد -وهمین طورآقای شریف زاده نحوه ی عرضه ی دین درتفکر مشایی واحمدی نزاد راوتطابق آن با تفکرامام ره رادر کتابش تبین میکند وبازاین هم با مباحث شما تقارب زیادی دارد وبنده وامسال من از تفکر ومبانی شما به آن رسیده ایم اما وقتی به نقدهای شما به آقای مشایی نگاه میکنم واین که میفرمایید(مضمونا)تفکر مشایی دوراز تفکر امام است به سردرگمی عجیبی میرسم حضرت استاد سوال بنده صرفا ازجهت سیاسی نیست بلکه ازجهت علمی واشرقی هم برایم اهمیت دارد(این سوال نه برای من بلکه برای خیلی از دیگرشاگردان شمامطرح است) تشکروالتماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده اثباتاً و نفیاً در مورد تفکر و مبانی آقای مشائی سخنی نگفته‌ام. عرض بنده آن بود که صلاح نبود آقای احمدی‌نژاد آقای مشائی را به عنوان رئیس جمهور مطرح کنند که دلایل آن را تحت عنوان «چرایی عدم حمایت از کاندیداتوری آقای مشائی» عرض کردم. آن‌چه مهم است سخنان بنده و امثال بنده نیست نهایت ارزش سخنان اینجانب وقتی ظهور خواهد کرد که بتواند خوانندگان عزیز را به ستون‌های اصلی اندیشه‌ی دینی مثل علامه طباطبائی‌ها و مطهری‌ها و حضرت امام و آیت‌الله جوادی و آیت‌الله حسن‌زاده سوق دهد و در همین راستا خواهشمندم مواظب باشید در رجوع به آقای مشائی طوری برخورد نشود که ما در نهایت به اندیشه‌ی سلسله‌ی علماء بزرگ متصل نگردیم زیرا در آن صورت ناخواسته فرقه‌ای خواهیم شد جدا از دریای بیکران سلسله‌ی علماء دین که حامل فقه و حکمت و عرفان‌اند، وای اگر با روحیه‌ی علاقه‌مندی به عرفان و سیر قلبی ارتباط تنگاتنگ با فقه و حکمت در ما ضعیف شود. موفق باشید
3449

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد همه تو سایت از شما سوال میکنن ،من تصمیم گرفتم یه شعر در باره اهل بیت براتون بفرستم. ایشالله که مورد پسند باشه و من رو دعا کنید. طی میکنیم سمت ملاقات جاده را شاید کسی سوار کند این پیاده را وقتش رسیده است که با گریه ریختن جبران کنید توبه ی از دست داده را تکریم دیگری است همین امتناع ها پس شکر میکنیم عطای نداده را ما در رکوع نافله با آبروتریم اصلاً نخواستیم تن ایستاده را خُدّام آستانْ همیشه جلوترند یا رب نگیر خدمت این خانواده را مکه شرافتش به حضور محمد است پس قصد میکنیم فقط مکه زاده را گر بی علی بناست که این راه طی شود مگذار پس مقابل ما راه جاده را ما درب خانه ای به جز این در نمیرویم ما بی علی کنار پیمبر نمیرویم خوان کریم خالی و بی نان نمیشود فقر گدا حریف کریمان نمیشود گویی نمی برد ز عنایت سعادتی آنکه اسیر زلف پریشان نمیشود این چه حکایتی است که اصلاً برای ما مبعث بدون شاه خراسان نمیشود از برکت دعای رسول است هیچ جا در دوستی فاطمه ایران نمیشود مبعث نتیجه ای ز کرامات حیدر است هر آنکه بی ولاست مسلمان نمیشود یکبار یا نبی و دگر بار یا علی یا مصطفی بدون علی جان نمیشود چون شرح زندگانی مولاست خواندنیست ورنه کسی که پیرو قرآن نمیشود جبریل علی ، وحی علی و زبان علیست قرآن بخوان رسول،که قرآن همان علیست مبهوت مانده است تماشای خویش را روح بلند و جلوه ی والای خویش را سوگند میخوریم همه تَرک میکنیم بردارد از بهشت اگر پای خویش را اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم اثبات کرده بود بلندای خویش را آنکس امام ماست که در لیلة المبیت وقتی که رفت داد به او جای خویش را او ماندنی نبود اگر پُر نکرده بود با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را از دیدن تجلی خود دست میکشید میدید تا تجلی زهرای خویش را یا فاطمه وَ یا که علی جلوه میکند وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را نور است و در تن سه نفر جلوه کرده است این نور قبل خلق بشر جلوه کرده است ای خاک پای توست تمام وجودها هفت آسمان و خلقت گنبد کبودها ای کیسه ی همیشه کرامت میان شهر آقای مهربانی و آقای جودها آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست ای اولین سلام همه در قعودها جبریل ما چگونه تورا پا به پا شود درماندگی کجا و مسیر صعودها قربان چشم های تو دار و ندارها قربان خاک پای تو بود و نبودها شکرخدا قبیله ی توکامل است و بس کوری چشم عایشه ها،این حسود ها ما باتوأیم و با همه ی خانواده ات عالم فدای زندگی صاف و ساده ات از ما مگیر تاب و تب شور و شین را حُبِ علی همان شرف نشأتین را از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف مکه ،مدینه ،سامره و کاظمین را با حب خانواده ی تو سالهای سال بخشیده اند آبروی عالمین را ما نذر کرده ایم که بیرون بیاوریم از زیر دِین،این جگر زیر دین را ما قصد کرده ایم به یاری فاطمه نائل شویم کرب و بلای حسین را بوسه مزن کنار تمنای دخترت زیر گلوی کوچک این نور عین را وای از دمی که زینب کبری رسیده بود وقتی رسیده بود که حنجر بریده بود. (شعر از علی اکبر لطیفیان)
متن پاسخ
باسمه تعالی: علیکم السلام: سرور گرامی زیباترین نگاهت را که به مولایمان علی«علیه‌السلام» و فاطمه‌ی زهرا«سلام‌الله‌علیها» به ما هدیه کردی سپاس می‌گوییم. امید است که یک لحظه از راهی که به محبت این خاندان ختم می‌شود جدا نباشید. موفق باشید
224

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم جواب نامه ای با عنوان (در مزایای تنها اندکی حماقت)پس از مدتها هنوز واصل نشده است. لااقل دلیل این تاخیر را بفرمایید.ایا اصلا نامه ای با این عنوان به دست جنابعالی رسیده است.خدا توفیقتان بدهددر بندگی
متن پاسخ
سلام علیکم : جواب به آدرس پست الکتونیکی تان ارسال شد
11552
متن پرسش
سلام علیک استاد: نفس کل در عالم که مظهر انسان کامل زن می‌باشد به چه معناست؟ ثانیاً: با مطالعاتی که در زمینه‌ی مقامات معنوی فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) داشتیم گاهی دیدی که برخی از بزرگان اشاره به این دارند که مقام حضرتش بالاتر از ائمه‌ی دیگر(علیهم‌السلام)می‌باشد، و از طرفی هم در مباحث دیگری برخورد کردیم که نه ایشان هم دارای مقامی چون معصومین هستند و بالاتر نمی‌باشند، چه بسا که در مورد فضیلت ایشان نسبت به ائمه روایات هم بود. به نظر شما آیا درست است که ما بین این روایات را جمع کنیم و این‌گونه بگوییم که حضرت از آن‌جهت که مظهر نفس کل است و مظهر تمام فضایل است و نمایشگاه تام الهی و دارای مقام لوح محفوظ است؛ حجت‌الله علی‌الحجج است و از آن‌جهت که ایشان هم دارای مقام نورانیت است و تحت ولایت اللهی رسول خدا(صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله) است ذیل مقام عقل کل است و در مقام بقیه‌ی معصومین می‌باشند و بالاتر نیستند؟ ببخشید باعث اطاله‌ی وقت شریفتان شدیم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه اگر کتاب «مقام لیلة القدری فاطمه«سلام‌اللّه‌علیها» را با حوصله مطالعه فرمایید، نه‌تنها این نوع سؤالاتتان جواب داده می‌شود، حتی نکات ظریفی از مقام آن حضرت برای حضرتعالی شکوفا می‌گردد. موفق باشید

10702
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی: چند سال پیش ویدئویی در فضای مجازی منتشر شد با موضوع نزول فرشته بر خانه کعبه که در آن تصویری از یک موجود پرنده گونه ای نشان داده شده بود که بر بام کعبه فرود می آید و توجه اشخاصی از حضاران حرم را جلب می کند. با توجه به شرائط موجودات مجرد (و امکان تمثل آنها به موجودات مادی) آیا ممکن است بشود از مثلا فرشته تمثل یافته تصویربرداری کرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اشکال ندارد که فرشتگان تمثّل پیدا کنند و سایرین آن‌ها را ببینند، مثل دو فرشته‌ای که بر قوم لوط وارد شدند و مردم، آن‌ها را دیدند. ولی این‌که آن موردی که شما می‌فرمایید را مصداق تمثل فرشته بدانیم، باید دلایل مکفی داشته باشیم. موفق باشید
7514
متن پرسش
با سلام و احترام: رهبری در جمع دانشجویان و جوانان خراسان شمالی فرمودند: رفتاراجتماعى و سبک زندگى، تابع تفسیر ما از زندگى است: هدف زندگى چیست؟ هر هدفى که مابراى زندگى معین کنیم، براى خودمان ترسیم کنیم، به طور طبیعى، متناسب با خود، یکسبک زندگى به ما پیشنهاد میشود. یک نقطه‌ى اصلى وجود دارد و آن، ایمان است. یک هدفىرا باید ترسیم کنیم - هدف زندگى را - به آن ایمان پیدا کنیم. بدون ایمان، پیشرفت دراین بخشها امکان‌پذیر نیست؛ کارِ درست انجام نمیگیرد. حالا آن چیزى که به آن ایمانداریم، میتواند لیبرالیسم باشد، میتواند کاپیتالیسم باشد، میتواند کمونیسم باشد،میتواند فاشیسم باشد، میتواند هم توحید ناب باشد؛ بالاخره به یک چیزى باید ایمانداشت، اعتقاد داشت، به دنبال این ایمان و اعتقاد پیش رفت. مسئله‌ى ایمان، مهم است. ایمان به یک اصل، ایمان به یک لنگرگاه اصلى اعتقاد؛ یک چنین ایمانى باید وجود داشتهباشد. بر اساس این ایمان، سبک زندگى انتخاب خواهد شد. در اینجا یک مغالطه‌اىوجود دارد، که من براى شما جوانها عرض بکنم: چند تا فیلسوف‌نماى غربى عنوان«ایدئولوژى‌زدائى» را مطرح کردند. مى‌بینید گاهى در بعضى از این مقالات روشنفکرى،عنوان «ایدئولوژى‌زدائى» مطرح میشود: آقا جامعه را با ایدئولوژى نمیشود اداره کرد. چند تا فیلسوف یا فیلسوف‌نماى غربى این را گفته‌اند؛ یک عده‌اى هم اینجا طوطى‌وار،بدون اینکه عمق این حرف را درک کنند، بدون اینکه ابعاد این حرف را بفهمند چیست،همان را تکرار کردند، باز هم تکرار میکنند. هیچ ملتى که داعیه‌ى تمدن‌سازى دارد،بدون ایدئولوژى نمیتواند حرکت کند و تا امروز حرکت نکرده است. هیچ ملتى بدون دارابودن یک فکر و یک ایدئولوژى و یک مکتب نمیتواند تمدن‌سازى کند. همینهائى که امروزشما ملاحظه میکنید در دنیا تمدن مادى را به وجود آورده‌اند، اینها با ایدئولوژىوارد شدند؛ صریح هم گفتند؛ گفتند ما کمونیستیم، گفتند ما کاپیتالیستیم، گفتند ما بهاقتصاد سرمایه‌دارى اعتقاد داریم؛ مطرح کردند، به آن اعتقاد ورزیدند، دنبالش کارکردند؛ البته زحماتى هم متحمل شدند، هزینه‌اى هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتنیک مکتب، بدون داشتن یک فکر و یک ایمان، و بدون تلاش براى آن و پرداختن هزینه‌هاىآن، تمدن‌سازى امکان ندارد. حال سوال ما این است. 1- قلمرو دین در زندگی چگونه است؟ 2- طرح ایدئولوژی زدایی بر اساس چه اهدافی انجام گردید ؟3- آیا بدون داشتن یک ایدئولوژی می توان به سبک زندگی معتقد بود؟ 4- : هدف : سبک زندگی اسلامی از یک چارچوبی تبعیت می کند که آن ایدئولوژی اسلامی است
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در رابطه با سوالی که به عهده‌ی این‌جانب گذاشته شده باید عرض کنم: قلمرو دین در زندگی در آن حدّ است که دین باید همه‌ی ابعاد انسان را فرا بگیرد زیرا خالق انسان با آگاهی از همه‌ی ابعاد انسانی ، دین را توسط رسولان برای انسان فرستاده و دین هم در همه‌ی ابعاد انسان اظهار نظر کرده. طرح ایدئولوژی‌زدائی با این هدف صورت می‌گیرد که نقش دین را از حالت کاربردی در امور اجتماعی و تربیتی و اقتصادی خارج کند، در حالی‌که اگر بپذیریم ایدئولوژی یعنی تعلقی که باید به یک فکر داشت، انسان باید به دین خدا تعلق ایدئولوژیک داشته باشد و از طریق دین تعلقات خود را مدیریت کند و آن‌هایی که جوّسازی می‌کنند که نباید به دین خدا جنبه‌ی ایدئولوژیک داد می‌خواهند ما نسبت به مکتب خود بی‌تفاوت باشیم تا تفکر حاکم یعنی مدرنیته به بسط خود در همه‌ی امور بشر ادامه دهند. و در همین رابطه است که شما ملاحظه می‌کنید مسلمانان گرفتار سبک‌های زندگی غربی هستند. در حالی‌که اگر با نگاه ایدئولوژیک به دین نظر شود و متوجه باشیم باید دین خدا مبنای هرگونه عمل ما در زندگی ما باشد، سبک زندگی در ذیل رهنمودهای دینی قرار می‌گیرد. ایدئولوژی اسلامی عبارت است از راه‌کارهای عملی که زندگی زمینی ما را به عالم قدس و معنویت متصل می‌کند و زندگی را از محدودیت‌های زندگی مادی فراتر می‌برد. به گفته‌ی مولوی: «آن جهان و راهش ار پیدا بُدی .... کم کسی یک لحظه‌ای این‌جا بُدی» و لذا اگر راه ملکوت را در مقابل بشر باز نمائیم در عین زندگی در زمان حضور، خود را در محدوده‌ی دنیا متوقف نمی‌کند و با این دیدگاه زندگی دیگری را اراده می‌کند، آن نوع زندگی که همه‌ی اطرافش متذکر عالم ملکوت است. موفق باشید
3541

آقای مددپوربازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز از آنجایی که در یکی از جوابها به سولات فرموده بودید نظرات غرب شناسی من تاحدودی نزدیک به مرحوم مددپور است سوالم این است که کدام از کتابهای ایشان را بخوانیم آیا در خواندن آنها باید ملاحضه ای هم بکنیم یا مطالبی در کتابها هست که با نظرشما متفاوت باشد یا نه همه آنها را بدون ملاحضه خاصی مطاله کنیم ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: رویهمرفته کتاب‌های آقای مددپور به‌خصوص کتاب «تاریخ یونان‌زدگی ما» مفید است. موفق باشید
19771
متن پرسش
مصلوبِ رسمیّت به آقای طاهرزاده سلام، کجایید؟ یادی از بی سروپایان نمی کنید؟ محفلِ اُنس‌تان کجاست؟ مجالسِ رسمیِ عرفانِ نظری و عملی؟ مساجدِ رسمی؟ اعتکافِ رسمی؟ مراسمِ رسمیِ مذهبی؟ نمازِ جماعتِ رسمی؟ هیئتِ مناسکِ رسمی؟ یا درمیانِ مریدانِ رسمی؟ آه! من، چه کنم که در لجنزارِ وجودم به خیالاتی خوشم. تو را با این رسمیّت‌ها چه کار؟ نفرین بر رسمیّت، که عشق را به مقتل کشانده است نپرس از احوالِ سوزانم؛ من، خود بر تو می خوانم تشنگی و بی قراری ام را در زندانِ رسمیّت، نوحه می خوانم، آه می کشم، نفرین می کنم، می سوزم و در حالِ جان سپردنم روحِ تشنه و بی قرارم در طلبِ آزادی ست در طلبِ چیزی غیر رسمی نکته ای روح فزا چیزی بگو! در این زندان، بر صلیب رسمیّت، مصلوبم سنّتِ رسمی دین دانشِ رسمیِ فلسفه دانشِ رسمیِ عرفان دانشِ رسمیِ اخلاق تفسیرِ رسمیِ شعر همه در این زندان‌اند بوی عفنِ این جنازه ها، سخت تهوّع آور است اینجا که باشی، معنای تعفّن و تهوّع را می فهمی جنازه ها، به من پوزخند می زنند و تهوّع ام را ملامت می کنند تو چیزی بگو افسوس که تو را هم در بند می بینم در بندِ تفسیرِ رسمیِ قرآن، عرفان های نظری و عملی و حافظ! آه! با این تهوّع چه کنم، با این اسارتِ شوم؟ تهوّع از رسمیّت و اسارت در زندانش از کتاب ها به ستوه آمده ام، از خواندن ها چه کسی کتابِ روحِ تشنه و بی قرارم را خواهد خواند؟ آه! از این اسارتِ شوم از هر سوی که می روم، بیگانه ای می بینم، نامأنوس: سخنانِ رسمی، کتبِ درسی نه! نه! نمی خواهم قلبم می سوزد دلم هوای سرودِ شادیِ روحی شاد و سرشار و سیراب، سیراب از حکمت کرده است. در این عزای رسمیّت، مردارها گوشتِ خود را می خورند امّا من، آب می خواهم، شیر می خواهم ناودان‌های فیض خدا را می خواهم، تا قیامت، تا شامگاهِ روزِ داوری دریای حکمتش را می طلبم، نه از برای شنا کردن، از برای نوشیدن! این دینِ رسمی، از آغاز، ریزش‌های فیض خدا را نقاشی های زشت کرده است ما را از شیرِ مادر محروم کرده است نفرین بر او! آه! کاش تو را در این بند نمی دیدم، کاش سرودِ آزادی می خواندی رسمیّت، فیضِ حکمت را خیلی زود از دهانم بیرون کشید و من ناله سر دادم، آه! سوختم من از جزوه های رسمیِ درس های عرفانت، از تفسیرهای مقدّست از حافظ، ترسیدم از شیر، سیر شدم آه! شیر می خواهم، کجاست فیضِ خدا؟ اُنس می خواهم استادِ در بندم! در اسارتت، مرثیه می خوانم تو هم، در هم نوایی با ناله هایم گریه کن، گریه ات، دردِ سینه ام را آرام می کند گریه کن! مویه کن! رسمیّت را نفرین کن! آه! دلتنگم، دلتنگِ فیض حکمت نفرین بر جزوه های عرفانت! نفرین بر تفسیرِ حافظت! بگو که با من، هم گریه ای بگو که به این بیگانه ها، دل نسپرده ای بگو که مجبور بوده ای نه! تو به عشقمان، به عهدمان پایبند بوده ای، نبوده ای؟ آه! نفرین بر توقف بر ظاهر شریعت، که مرا از تو جدا کرده است نفرین بر این مرزها، این مرزهای جدایی... نکند از این‌که عاشقی احساساتی و رومانتیک چون من داری، شرمساری؟ نه! شرمسار نیستی، شاید قصدِ هدایتم داری اَه! چقدر از این واژه متنفّرم: هدایت! من، لبانم را برای بوسه، فقط بر لبانِ ضلالتِ رومانتیک می نهم آه! چقدر مشتاقِ هم صحبتی با گمراهانِ رومانتیک هستم: گوته، هولدرلین، کیرکگور، شیلر و شلگل آنها که از نقاشی های زشت نترسیدند و تا پایان، فیض خدا را مکیدند دلسپردگی ام به داوری و گادامر، از شوقم به آنها نیرو می گیرد دلم برای گوته تندتر می تپد کتابِ روحِ تشنه و بی قرارم را بر من خوانده است: شورِ شیطانی وجودم در فاوست و احوالِ این روزهایم در مصائبِ ورترِ جوان گوته را دوست تر دارم، که حجاب از رخسارِ محمّد و حافظ برداشت و روی ماهشان را بوسید هولدرلین. کاش می توانستم شب ها، تا سپیده دمان در آغوشِ گرمش بخوابم و او در گوشم قصّه ی زمانه‌ی عسرت بخواند شیلر را دوست دارم، که سرودِ شادی خواند بر افسردگان شلگل را دوست دارم، که میلِ جنسی را با فریبِ سکوتِ شرعی، انکار نکرد و در آن جذبه ی حقیقت دید؛ نه کثافتِ حیوانی! از دور بر آنها درود می فرستم که از رسمیّت به ستوه آمده بودند و در عصرِ عقلِ کوردلِ آوفکلقونگ، آزادی و زیبایی را یافتند کیرکگور را نگفتم؟ او که در ترس و لرز، مرا از مسلمانی ام شرمسار کرد سورن، ابراهیم را از آنِ خود کرد، در وجودش مأوا گزید و پیشانیِ پهنش را بوسید و من، از رویِ ماهِ محمّد، محرومم فاصله زیاد است، ما به درازای صلوات های رسمی، از محمّد دوریم نفرین بر آنها... من از گرمیِ آغوشِ علی محرومم، از نوازشِ حسن و لبانِ حسین و... از آنها، فقط، الفاظی توخالی به میراث رسیده است: غیابِ دلالت کجاست حسین؟ در مناسکِ رسمی؟ در بی خردی و توحّشِ بعضی از مداحان و توحّشِ نذری بگیران و طمعِ سوداگرانِ حاجات؟ آه! امان از غربت... تو آنجاها چه می کنی؟ تو ! در این صحنه‌ها احساسِ غربت نمی کنی؟ آه! اگر چون تویی، غریب نباشد در این سردخانه، در میان این جنازه ها، به چه چیز می توان امید بست؟ آه! می خواهی عاقبتِ محرومیّت از فیضانِ فیض خدا را بدانی؟ تقوایت، مجال می دهد، بگویم؟ نفرین بر تقوای کافر، که حقیقت را با سکوت می پوشاند! سلام بر شیطانِ درونم که با شیطنت هایش، کارهای خدایی می کند: می آفریند؛ خلق می کند، از عدم. من از آنان که او را با دشنام می آزارند، برائت می جویم شاید به همین خاطر، بر آدم سجده نکرد او عاشق بود و عاشق، معشوق را فقط برای خودش می خواهد امّا عاقبتِ محرومیّت از فیض خدا چه می تواند باشد؟ فیضی که ما را از خود به در می کند، به سوی آزادی عاقبتِ شوم این محرومیّتِ تراژیک: پناه بردن به سکس و الکل و سیگار و مواد مخدر یا پُرخوری یا خودکشی ست؛ در مقامِ فاعل یا ناظر، چه فرقی می کند؟ در عین یا در ذهن. من در وجودِ نحیفِ معتادان، طلبِ حقیقت دیده ام من در پرخوری، ناله ی جدایی از فیض خدارا شنیده ام امّا خودکشی: آخرین تیرِ ترکشِ عاشقی ست که معشوق، به او عنایتی نمی کند یا نمی تواند عنایتی کند می فهمی چه می گویم؟ تو، چه می گویی؟ نکند، تقوایت به تو اجازه نمی دهد حتّی این سخنانِ شیطانی را بشنوی؟ امّا من، تو را به شیوه ای دیگر یافته ام تو، مرا می فهمی، می دانی چه می گویم تو می دانی چه می گویم، هر چند که کلمات این نارفیقان همیشه از کلمه‌ی درونی ام عقب ترند؛ می دانی چه می گویی؟ تو که مکرِ روزمرّگی را می شناسی، تو که وجودت را وقف کرده ای دل نگرانت هستم می دانی که وقف در شرع، قوانینِ رسمیِ حیله گری دارد دل نگرانم آه! دلم آرام نمی گیرد، قلم از حرکت باز نمی ایستد... جزوه های منفورِ عرفانِ نظری و عملی ات به چه درد من می خورد؟ تفسیرِ گران مایه‌ی المیزان، از دردِ من چه می داند؟ اینها، دست مایه‌ی فضلِ فاضلانِ سوداگرند، که می خواهند سری در میانِ سرها شوند تو! این سخنان را بی ادبی می دانی؟ من در این احوال، از ادب عدول کرده ام، از شرع رَسته ام، از رسم آزادم، از خود بی خودم، دیوانه ام و دیوانه در دادگاهِ ادب و شرع و رسم، تبرئه خواهد شد آه! چقدر این جنون را دوست دارم در این احوال، همه‌ی نقاب های ظاهر و باطنم را بر می دارم در این اوقاتِ جنون، این عجزِ صادق را دوست دارم آه! چقدر در اشتیاقِ لبانِ مولانا هستم مولانا را از حافظ دوست تر می دارم؛ داغیِ وجودش، شبیه من است آه! از فیض حکمتِ او هم محرومم آه! چرا ساکتی؟ چیزی بگو! بیش از این طاقتِ تازیانه ندارم، بر صلیبِ رسمیّت عاقبت، جان به لب آمد از وعده هایی که هیچ گاه تحقّق نیافت از مردگی خسته ام زندگی می خواهم آب می خواهم شیر می خواهم اُنس می خواهم کجاست انس با خدا؟، جان می خواهم ایمان نمی خواهم ادب نمی خواهم عملِ صالح نمی خواهم اخلاق نمی خواهم سلوکِ عارفانه نمی خواهم خرد نمی خواهم کیست؟ او که از نزدش آمده باشد، خبری می خواهم در عصرِ اطّلاعات، در عصرِ انتشارِ همه جاییِ اخبار، خبری می خواهم افسوس! وای بر من... من که در عصرِ بی خبری، خبری طلب می کنم بر هولدرلین، سجده می کنم او که تراژدیِ عسرتِ مدرن سرود: غیابِ قدسیان و فروبستگیِ ساحتِ قدس کجایند قدسیان؟ زمین، بدون آنها غوغای بی خبری ست، مردابِ دروغ و نیرنگ است کجاست روح القدس؟ کجاست روح الامین؟ چرا ساکتی؟ آیا بی سروپایی چون من، نباید از قدسیان و مأوایشان بپرسد؟ آنها، سروشِ غیب را بر کدام گوش ها می خوانند؟ آنها، موسیقیِ حقیقت را کِی می نوازند؟ آنها هم با موسیقی مخالفند؟ جانم با وِزوِزهای مذهبی، گرم نمی شود، چه کنم؟ سرودِ شورِ عشق می خواهم... رمضان که می آید، عزادار می شوم، بی پناهی و ناکامی و تشنگی و بی قراری ام آشکارتر می شود با این ادعیه چه کنم؟ با این قرآن؟ دینی که شرطِ ورود به ضیافتش را گویا توقف در همین شریعت را می‌خواهد چرا مدعیان شریعت متوجه نیستند که خدا از من طهارتِ پیشین می خواهد دلم، آغوشِ گرم می خواهد ناگفته هایم، تا جایی که به گفت آمدند، به فهمِ قدّیسین در نمی آیند مرا با آنها کاری نیست... امّا تو، حتّی اگر با من هم سخن نیستی، لااقل در تشییع جنازه ام حاضر باش دیگر، قبل از جان سپردن، با من از پنجره ای که باید پاک شود تا نور حق در درون جلوه گر شود، سخن مگو... این نور، برایم با ظلمت چه تفاوت خواهد کرد؟ این نور که می گویی، فریبی برای تحمیلِ اُتوریته شریعت است فریبی که آزادی را در مقتلِ رسمیّت، سَر می بُرَد و با خونِ آزادی، وضوی نمازِ اوّلِ وقت می سازد نفرین بر او... سلام بر عصیان درونم او که بر این نور، سجده نمی کند و از رانده شدن نمی هراسد.
متن پاسخ


باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم صدای تو را می‌شنوم یا هنوز زمان شنیدن آن فرا نرسیده است؟ من بخواهم یا نخواهم این «صدا» صدایِ آینده‌ی تاریخِ ما است و اگر امروز شنیده و فهم نشود، فردایِ تاریخ ما، فردایِ تقابلِ کَرانی است که این صداها، آن‌ها را عصبانی می‌کند زیرا خوابشان را آشفته کرده است.
آن‌چه باید با تو در میان بگذارم بیشتر از آنی که گفته‌ای و یا فریاد زده‌ای و یا نه! ناله کرده‌ای، نیست. ناله‌ی هوشیارانه‌ای که امید دارد که با تاریخی که شروع شده است سخنی از جنسِ فرونشاندن عطش بشنود.
این پیرمرد که با تو سخن می‌گوید نمی‌خواهد خود را به خواب خرگوشی بزند، اما می‌خواهد به رسمِ نصیحت پیران، آری! به رسم نصیحت پیران که می‌دانند راهی بس ژرف در پیش دارید، چند کلمه بگوید،تا وقتی با هزار امید بنا دارید با مرغِ ماهی‌خوار که با یک شیرجه، ده‌ها ماهی چون شما را در کیسه‌ی منقار خود اسیر می‌کند تا ببلعد، روبرو می‌شوید،خود را نبازید و گمان نکنید دیگر راهِ گشوده‌ای برای شما نیست.
1- گفتی از دین رسمی به تنگ آمده‌ای! گوارایت باد. ولی از خود پرسیده‌ای آن‌هایی که به ظاهر از دین رسمی به وجد می‌آیند، در دلِ آن سخنان چه چیزی می‌جویند که این‌چنین جانشان گرم می‌شود؟! و در چه تاریخی خود را احساس می‌کنند که این‌چنین اشک می‌ریزند و جان خود را برای دفاع حرم دختر پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» ایثار می‌کنند؟!
2- در این ظلمات چه کسی در را به سوی انسان‌ها می‌گشاید؟
می‌دانم که دشمنیِ تو با فیلسوفان، از چه جنسی است. مسلّم از جنسِ دشمنیِ آن‌هایی که با فردیدِ بزرگ دشمن بودند و هستند؛ نیست. عیب فردید این بود که می دانست «ما که هستیم و کجا هستیم و چرا پایِ ناتوان خود را نمی‌بینیم». آیا او به جرم ناتوانایی پاهای‌ما دستور داد آن‌ها را ببرند؟
3- جامعه را نمی‌توان مضطرب کرد، باید با همین ناله‌ها و همین سوزهای امثال شما ها ، راهی را گشوده . آیا راهی هست که ما به آن نظر کنیم؟ من با تمام وجود و قسم به اشک‌هایی که مادران شهداء و همسران شهداء در فقدان شهیدشان ریختند، آن راه را راهِ خمینی می‌دانم؛ نه یک کلمه بیشتر، و نه یک کلمه کم‌تر! و چقدر سخت است در زیر غبارهای رسمیت‌یافته‌ی دوران، این راه را پیدا کرد و نشان داد. با تمام وجود به ناتوانی و اَلْکنیِ سخن خود اقرار می‌کنم، ولی:
گرم سنگ‌آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز آن رَه بگردد
4- به من بگو از آن‌چه که داریم کدام را اگر نداشتیم، بهتر بود؟! اگر ما صدرا و محی‌الدین و خمینی نداشتیم، از متفکران بزرگی محروم نبودیم؟!!
عجله نکن، و از دست من عصبانی مشو!! ما همه، چوبِ رسمی‌شدنِ این فریادها را می خوریم. اگر سورن‌کی‌ یرکگور از دستِ استادان دانشگاه عصبانی است که سخنان او را تبدیل به درس می‌کنند و گرمی آن سخنان را می‌کُشند، صدرا و محی‌الدین نیز به همین بلا دچار شدند!!
راهی که در جاده‌ی گذشته‌ی ما گشوده شده است، انکار شدنی نیست. این افکار آن‌چنان نیستند که در مواجه با آن‌ها با آن‌ها دشمنی کنیم که این دشمنی با خودمان است و این، بیرون‌افتادن از دایره‌ی تفکری است که می‌تواند معنایِ فردای تو و ما باشد.
مطمئن باش اگر راه خمینی گم شود، هیچ‌کس صدای تو و امثال تو را نخواهد شنید، به دیوانگی متهمت می‌کنند و تو در بن‌بستِ تاریخیِ تحمیل‌شده بر روزگاران‌، یا دیوانه می‌شوی و یا خودکشی می‌کنی!!
این حرف‌ها را به حساب پیرمردی و محافظه‌کاری من بگذار! ولی فکر کن. همه‌چیز را بر هم بزن، ولی مواظب باش ضرر نزنی.
من از کلمات تو ذره‌ای از ضرر و زیان نمی‌بینم، ولی باز مواظب باش ضرر نزنی.
مشکل، غربتِ فکر است و با پسندیدن و نپسندیدنِ آن‌چه بر ما می‌گذرد، مشکل حل نمی‌شود.
 باید حماقت‌ها را تشخیص داد و بر آن نهیب زد و به آرامش دروغینِ حماقت‌ها، دل‌خوش نبود.
بایدپیامبر بود که بارِ امانت را بتوان کشید. هرکسی تاب تحمل آن را ندارد، خواه مَلک باشد و خواه کوه و دشت و بیابان!!!
آری! به قول آن مرد بزرگ، وقتی بادِ تفکر می‌وزد تا حماقت‌ها را بسوزاند، هرکس سعی می‌کند در پناهی قرار گیرد و سنگری برای خود دست و پا کند. و چقدر اندک‌اند آنانی که در مقابل آن باد، پیراهن از تن بیرون آورند و سینه‌ی خود را در مقابل آن قرار دهند.
همان‌طور که می‌گویی چه اندازه واژه‌ی تفکر زشت و آلوده شده است و ما را از نگاه رومانتیک‌ها که در زیبایی‌ها تفکر را می‌جستند، محروم کرده است.
آیا امروز «تفکر» را جز در پیران و جوانانی که به تشییع شهدای مدافع حرم آمده‌اند، در جای دیگر می‌توان جستجو کرد؟! خدا می‌داند اگر با شیلر و هولدرلین در تاریخ خودشان، هم‌احساس شویم، آن‌وقت چقدر به تشییع‌کنندگان شهدای مدافع حرم، این متفکرانِ بزرگ تاریخ امروزی، خود را نزدیک می‌بینیم.
5- بگو! توقع خود را در چه کسانی جستجو می‌کنی؟ مگر می‌شود انسان‌ها حتی انسان‌های بزرگ، همه‌ی موازین را رعایت کنند؟!! همان‌طور که از شاعر، باید طلبِ شعر کرد و نه، اخلاق، باید از دینِ رسمی و یا عرفانِ رسمی و یا عزاداریِ رسمی، آن‌چه را می‌توان گرفت، بگیری و پاسدار فکر باشی و حرمت فکر و متفکران را رعایت کنی.
آن‌که انقلاب اسلامی را بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم می‌داند، چگونه می‌توان او را به عنوان یک متفکر پاس‌داشت؟! آیا این مثل همان‌هایی نیست که هایدگر را چون رئیس دانشگاه فرایبورگ در زمان نازی‌ها بود، نمی‌فهمند و متوجه نیستند با هایدگر، چه چیزی پیش آمد؟ آیا با انقلاب اسلامی، بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم پیش آمد؟! یا تفکری به وسعت همه‌ی تاریخِ بشر در جان مردمانی که هیچ‌وقت توسط متفکرانِ رسمی دیده نشدند.
چقدر دیدنی بود آن‌چه آوینی دید و بقیه ندیدند. وای! اگر از این تاریخ، شهید خرازی و کاظمی و همت و باکری و علم‌الهدی‌ها دیده نشوند!!!!
این‌که ما امروز و در این شرایط آشفته چه اندازه می‌توانیم به حقیقت انقلاب اسلامی نزدیک شویم، بحث دیگری است. ولی آیا می‌توان بدون طی‌کردنِ این راهِ گشوده، به حقیقتی رسید؟
اگر امروز به هولدرلین به جهت فهمی که از حضرت ابراهیم یافت، سجده می‌کنی که حقیقتاً سجده‌کردنی است! فردا که این راه گشوده می‌شود، اگر به این شهداء سجده نکنیم، سر بر سنگ کوبیده‌ایم! و این انجمادی است سرد و بی‌روح، خواه از هایدگر سخن بگوییم، خواه از هگل. موفق باشید .

11497
متن پرسش
با سلام: ماجرای در و دیوار در مورد حضرت زهرا (س) چه بوده است؟ آیا حضرت نمی توانسته برود کنار تا بین در و دیوار قرار نگیرد یا زمانی که دیدند در دارد می سوزد چرا ماندند تا صورتشان بسوزد؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت زهرا«سلام‌اللّه‌علیها» به عنوان اعتراض وارد صحنه بودند و عملاً یک درگیری واقع شده بود. موفق باشید

2883
متن پرسش
با سلام هوالباطن مفتاحی بر: منطق علم دینی در دوران گذار تطور تاریخ در اعصار و قرون متفاوت، مُظهر مبنای عمل ارادی انسان¬ها درجهت تداوم حیات فردی¬-اجتماعی و تأثیر مادیت و معنویت در آن بوده است. نوع هستی شناسی و بر اساس آن مبنای عمل ارادی انسان¬ها در ساحت تمدنی در ابعاد مختلف ظاهر گشته و نظام¬های متفاوتی از زندگی فردی و اجتماعی را بنیان نهاده است. نظام اجتماعی- ¬فردی غرب "پیشاسقراطی" را در مبنای اسطوره¬مداری، و پساسقراطی را باید بر اساس "کاسموسانتریسم" ارسطویی به تحلیل نشست. امتداد هستی¬شناسی حاکم بر غرب در نگرش¬های "راسیونالیسم" ، "آمپریسم" و "هرمنوتیک" ، ظهور تمدنی خود در نوع پاسخ گویی به نیازهای بشری در این نظام اجتماعی را نشان می¬دهد. بر این اساس نیز علم در ساحت تمدنی معنا شده و بر اساس نوع هستی شناسی غربی به پاسخ نیازهای بشری می¬پردازد. ساحت علم غربی نه در "اشراق" بلکه در عقل خودبنیاد معنا یافته و نیازهای بشر نه در ماوراءالطبیعه بلکه در مادیت ایجاد می¬گردد و پاسخ می¬یابد. از این منظر است که تحلیل بنیاد علوم بالاخص علوم انسانی در تساوق مفهومی با "ساینس" قابل فهم می¬گردد چراکه متدولوژی شناخت "سوبژه" همان روش تجربی است که براین اساس در علوم مختلف ریشه دوانده و با نگاهی فراتر حتی ریشه¬شناسی کلمه علم را هم در خود معنا کرده است. بر این بنیاد، عقل خودبنیاد محور ساخت علوم در عصر خردگرایی می¬گردد و این اندیشه توسط فلاسفه¬ایی چون کانت و هگل به نهایت خود می¬رسد. در مقابل و بر اساس هستی¬شناسی ماوراءالطبیعه محور، نظامات اجتماعی در قرون گذشته به گونه¬های متفاوتی در بنیاد خود با نظام مادی محور ایجاد گردیده است. تمدن کلیسایی در عصر به غلط مرسوم قرون وسطی و تمدن¬های شرقی از ماکاها تا مایاها از قلب اروپای امروزی تا شرق چین در اعصار و قرون مختلف شکل گرفته است؛ تمدن¬هایی که نظام اجتماعی آنها نه بر پایه¬ی عقل خودبنیاد که بر اساس جهان پدیداری اشراقی انتظام یافته و ظهورات دانش تمدنی خود را بر اساس این نوع از هستی شناسی بنیادنهاده بوده است. برای درک عمیق تفاوت ذکر شده دقت نظر در پزشکی غربی در سده¬های اخیر و طب سنتی در چین و ژاپن و ایران می¬تواند محل تأمل بسیار مناسبی باشد. از این روست که باید مبانی اندیشه¬ایی تمدن¬ها را مورد مداقه قرار داد تا از این رهگذر بتوان روش شناسی علم مبتنی بر پایه اندیشه¬ایی آن را تحلیل و به ساحت تولید رساند. بر این اساس اینک باید به گونه¬ایی دیگر سخن به میان آورد. سخن از منطق علم دینی در دوران گذار مجالی است برای "پرداخت تمدنی به انقلاب اسلامی در ساحت علوم برای پاسخ به نیازهای بشری" ، از همین روست که مفاهیم متعددی در این عنوان چنان گردهم آمده که برپایه¬ی "خودآگاهی" ما، به "التقاط تمدنی" و براساس "ناخودآگاهی" ما نسبت به این مفاهیم، به "تضاد تمدنی" خواهیم رسید. آیا از اساس مفهوم علم دینی در دوران گذار معنا دارد؟ مگر ماهیت علم دینی مُتِطَور است که نوعی از آن در دوران گذار و نوع دیگر آن در دوران ظهور معنا داشته باشد؟ اگر مفهوم منبعث از ترکیب علم دینی در دوران گذار با مفهوم منبعث از علم دینی در دوران ظهور متفاوت است بازگشت این تفاوت به چه مبنایی است و چه تأثیری در روش¬شناسی علم دینی در دوران گذار و ظهور خواهد داشت؟ نسبت علم دینی در دوران گذار با تمدن پاسخگو به نیازهای بشری در "اکنونی تاریخ" چیست؟ آیا علم دینی در دوران گذار برای خود نسبتی با علوم غربی تعریف می¬نماید؟ آیا این نسبت بر پایه "مبانی بنیادین" تعریف می¬گردد یا برپایه "مبانی کارکردی" ؟ تعریف این رابطه بر هر یک از این مبانی چه تاثیری در روش¬شناسی علم دینی در دوران گذار خواهد داشت؟ آیا تعریف این نسبت بر اساس مبانی کارکردی به معنای پذیرش "امکان اندیشه¬ایی" علم غربی بی هیچ کم و کاستی است؟ شکست امکان اندیشه¬ایی غربی به چه معناست و از چه طریق حاصل می¬گردد؟ علم دینی در دوران گذار باید پاسخگوی چه ساحتی از نیازهای بشری باشد و بر این اساس در کدام ساحت تمدنی انقلاب اسلامی شکل خواهد گرفت؟ علم دینی در دوران ظهور پاسخگوی چه ساحتی از نیازهای بشری است و بر این اساس در چه ساحتی از تمدن مهدوی شکل خواهد گرفت؟ نسبت علم دینی در دوران گذار و دوران ظهور چیست؟ تفاوت بنیادین علم دین دینی در دوران گذار و علم دینی در دوران ظهور در نسبت خود با علم غربی چیست؟ تمدن مبتنی بر علم دینی در دوران گذار چه تفاوتی با تمدن مبتنی بر علم دینی در دوران ظهور دارد؟ آیا نمی¬توان این تفاوت را اصلی¬ترین تفاوت تمدن انقلاب -اسلامی با تمدن مهدوی دانست؟ و هزاران سوال دیگری از این دست که می¬تواند زمینه ساز فهم ما از چرایی، چیستی و چگونگی علم دینی در دوران گذار و تمدن مهدوی باشد. پرداخت به چنین سوالاتی در گام اول ما را به نگرش¬هایی خواهد رساند که روش شناسی تولید علم در دوران گذار را برای ما به تصویر خواهد کشاند. از علم در مبانی دینی ما تعبیر به نور گشته است و در کلام حکیمان قدیم علم از جنبه¬ی اشراق گونه¬ی آن مورد بحث بوده است. علم ریشه در "حقیقت عالَم" داشته و نه ریشه در "واقعیت آن" ؛ لذا عالِم نیز سعی در وصول به حقیقت عالَم داشته و در "صیرورت" از مقامی به مقام بَعد عالِم تر و عالِم تر می¬گشته است. کشف حقیقت نیز بر اساس "عقل سلیم" فراهم می-گردیده است و حقیقت عالم متصل به منبع لایزال الهی و فهم آن مستلزم صیرورت در این حقیقت شناخته می¬شده است. اوضاع در عصرد خردگرایی در غرب به گونه¬ایی دیگر مقدر شد چراکه علم در عصرخردگرایی به معنای کشف واقعیت "فروکاسته" گردید و روش آن نیز بر اساس عقل خودبنیاد به روش تجربی تقلیل یافت. بر این اساس نیازهای بشری از مختصات تعریفی جدیدی شکل یافت و حوزه¬ی نیازهای بشری نیز به نیازهای مادی مُتعیِّن گشت و علم برای پاسخگویی به این نیازها به خدمت گرفته شد. تحلیل چیستی ادراکات فرامادی نیز به مرور زمان کاشفیت خود را از دست داد لذا در نهایت به اداراکات شخصی که می¬توانست از جایگاه یک تجربه خیال گونه بهره¬مند باشد فراتر نرفت. در عصر خردگرایی دیگر انسان مانده بود و عقل خود بنیاد و نیازهای مادی و سوال از چگونگی پاسخ به این نیازها براساس عقل خود بنیاد خود. اومانیسم در بنیاد تفکری به ثبات رسیده بود و برای ظهور تمدنی خود باید پاسخگوی نیازهای بشری می¬شد؛ لذا روش تجربی متناسب¬ترین و شاید روش حصری ساخت علومی بود که بتواند نیازهای بشری در این مختصات فکری را پاسخ¬گو باشد. شاهدیم که بر این مبنا دستآوردهای انسان خودبنیاد در قرون 18 و 19 چه تفاوت بنیادینی با دستآوردهای تمدن بشری تا آن زمان دارد. در اکنونی تاریخ هرچند که هنوز امتداد سنت فلسفی عصر روشنگری بر ساحت جامعه در حال تلألوء است اما مبانی اندیشه¬ایی حاکم غرب در حال تغییر بنیادین است. این تغییر در درون نظام فلسفی غرب به سمت اضمحلال انسانیت در صیرورت است چرا که ماهیت این صیرورت، حرکت از اومانیسم به سمت سیطنیسم برپایه¬ی "نفس¬گرایی" ، و در خارج از نظام فلسفی غرب با خودآگاهی ایجاد شده توسط انقلاب اسلامی «انقلاب اسلامی انفجار نور بود» ماهیت این صیرورت حرکت از خودبنیادی به سمت "الله بنیادی" است. آیا می¬توان در این صیرورت از خود به الله نیازهای بشری را بی-پاسخ گذاشت؟ علم متناسب برای پاسخ گویی به این نیازها در هر مرتبه¬ی صیرورتی چیست؟ آیا بی¬ساخت این علم مشکک می¬توان ساحت تمدنی تحت "اقتدار" تفکر انقلاب اسلامی را به ساحت تمدنی مظهر تفکر انقلاب اسلامی رساند؟ نوع پاسخ به این سوال است که گام دوم از چگونگی منطق علم دینی در دوران گذار را بر ما مکشوف کرده و ما را در ورطه¬ "التقاط تمدنی" قرار خواهد داد.«هَذاتَمامُ¬مَایقال¬فی¬هَذاالمقام¬فَتمّ¬البَحثُ¬فَتأَمّل¬ایَّهاالعزیز
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین‌طور که نمی‌توانستیم بگوییم با نظر به مهدویت و ظهور امام معصوم، نمی‌توان ولایت فقیه را به عنوان دوران گذار پذیرفت – همان دام تئوریک که حجتیه‌ای‌ها در آن افتادند- نمی‌توان نسبت به عبور از فرهنگ مدرنیته به فرهنگ مهدویت از نگاه فرایندی غافل بود. عاقلانه‌ترین کار آن بود که در دوران غیبت، با نظر به حاکمیت حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» نظام ولایت فقیه را به‌وجود آورد، نمی‌توان گفت چون حقیقت چیز مشخصی است گذار از ظلمات غرب به سوی تمدن اسلامی، یک نوع التقاط تمدنی است، زیرا مقصد مشخص است و در این راستا هیچ وجهی از وجوه فرهنگ خودبنیاد غرب به رسمیت شناخته نمی شود تا التقاط تمدنی پیش آید. دوران گذار چیزی شبیه سلوک یک سالک است که با نظر به حقیقتی که یافته است سعی می‌کند اخلاق و رفتار و اطراف خود را هرچه بیشتر آماده کند تا زمینه‌ی تجلی نور توحید بیش از پیش فراهم گردد. زیرا شناخت حقیقت با تحقق آن در زمین و زمان فرق دارد، به همین جهت موضوع تعلیم و تربیت مطرح است تا با تعلیم، چشم‌ها به سوی حقیقت معطوف گردد و با تربیت شرایط را برای ظهور آن حقیقت در حرکات و سکنات فراهم کنیم. آیا در سیره‌ی رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در صدر اسلام تدبر ننموده‌اید که چگونه چند سال دعوت خود را علنی نکرد – هرچند از ابتدا نظر به حقیقت داشت – و آیا احکام حرمت شراب و ربا را به مرور در جامعه پیاده ننمود؟ آیا می‌توان گفت چون پیامبر خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در فرهنگ جاهلیت علناً شراب و ربا را حرام ننمود گرفتار «التقاط تمدنی» بوده و محکوم به «تضاد تمدنی» است؟ عذر می‌خواهم که به جهت محدودیت مجال، مطلب را به صورت مختصر جواب دادم ولی تأمل بفرمایید که در دوران گذاری که ما می‌گوییم هیچ فروکاستنی نسبت به حقیقتی که مدّ نظر داریم پیش نیامده و همواره بر همان اهداف اصلی که انقلاب بر آن تأکید دارد، تأکید می‌کنیم. حکمت در آن است که بدانیم باید از روح غرب‌زدگی عبور کرد و از این جهت می‌توان روش خود را با روش طالبانی متفاوت دانست، زیرا روح طالبانی در عین آن‌که به زعم خود می‌خواهد ولایت الهی را حاکم کند متوجه فرهنگ گذار نیست و لذا صرف نظر از اهداف منحرف آن گروه، روش آن‌ها نیز روشی است انحرافی. پس می‌توان گفت ماهیت علم دینی متطور نیست ولی تحقق آن در زندگی احتیاج به زمان دارد و یک فرایند را می‌طلبد بدون آن‌که لازم باشد علم دینی با علم غربی ترکیب گردد یا مثل بعضی – مثل دولت سازندگی – به تصور آن‌که رسیدن به اهداف عالیه ممکن نیست تسلیم علم کارکردی غربی شویم. موفق باشید
2053
متن پرسش
با سلام واحترام دختری.........ساله دانشجوی سال........روانشناسی هستم با دغدغه های بسیار درزمینه غربی بودن این رشته!مدتهاست که در تعارضی سرگردانم.خیلی این در و آن در زده ام...بسیار فکر کرده ام... با دیگران صحبت کرده ام ...ولی به نتیجه ای نرسیده ام.راستش به رشته ام علاقه مندم وخیلی دوست دارم در راستای صحبتهای آقا در زمینه بومی سازی علوم انسانی با کمک خدا قدمی هرچند کوچک بردارم و ادای تکلیف کنم...از طرفی این مسئله نیز رهایم نمی کند که برای ادامه تحصیل وانجام کارعلمی -پژوهشی مجبورم با نامحرم درارتباط باشم. واین باور قلبی راهم دارم که ارتباط با نامحرم هرچقدرهم که حدود را رعایت کنم واز لحاظ شرع پسندیده عمل کنم اثراتش را خواهد گذاشت مسیر سلوک وقرب را برایم سخت تر ودورتر خواهد کرد...حجاب های جانم رابیشتر خواهد کرد...توفیقات را سلب خواهدکرد و... نزدیک 2سال است که دراین تعارض اسیرم.نمی خواهم بیشتر ازاین جونی ام وفرصتهای ناب را در این بلاتکلیفی از دست بدهم. البته هدف اصلی واساسی ام برایم مشخص است: خشنودی خدا و آقا امام زمان(روحی له الفداء).ولی تکلیفم را نمی توانم تشخیص دهم؟! خواهش میکنم لطف کنید مرا راهنمایی بفرمایید.متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» می‌فرمایند: «آن کسانى که سابقه دارند، میدانند که زنان، هم در دوران مبارزه نقش داشتند، هم بخصوص در همان دوران انقلاب - یعنى آن یک سال و نیمى که حرکت انقلابىِ عمومى شروع شد - نقش داشتند. زنان یک نقش مؤثر و بى‌جایگزین داشتند؛ که اگر نبودند زنان توى این اجتماعات، بلاشک این اجتماعات عظیم و این تظاهرات عظیم، آن اثر را نمیبخشید؛ ... و من اقرار کنم، اعتراف کنم؛ اول کسى که این نقش را فهمید، امام بزرگوار ما بود - مثل خیلى چیزهاى دیگرى که اول او فهمید، در حالى که هیچکدام از ماها نمیفهمیدیم - همچنان که امام نقش مردم را فهمید. امام تأثیر حضور مردم را درک کرد، آن وقتى که هیچ کس درک نمیکرد. بزرگانى با یک تعبیرات زشتى به ما میگفتند که شما فکر میکنید با همین مردم میشود کار بزرگى انجام داد؟! آنچنان با تحقیر حرف میزدند، کأنه اصلاً انسان نیست آن کسى که به او اشاره میکنند! امام نه؛ امام قدر مردم را دانست، مردم را شناخت، توانائى‌هاى آنها را درک کرد، کشف کرد، فراخوان داد. امام چون صادق بود، چون سخن از آن دل پاکِ بزرگِ نورانى بیرون مى‌آمد، اثر گذاشت؛ لذا همه آمدند توى میدان. آن روزى که روز تشکیل کمیته بود، از همه‌ى قشرها آمدند توى کمیته؛ دانشجو آمد، استاد آمد، طلبه آمد، عالم طراز بالا آمد، مردم کوچه و بازار آمدند؛ آمدند عضو کمیته شدند. آن روزى که نوبت جنگ شد، همه به دستور امام رفتند داخل میدان جنگ شدند. آن روزى که امام در اواخر عمرش فرمود باید بروید، بسازید، درست کنید - استغناء - آمدند وارد میدان سازندگى شدند. آن راهگشائى‌ها تا امروز هم ادامه دارد. به نظر من الان هم هرچه ما داریم پیش میرویم، ضرب دست امام است. ایشان آنچنان این گوى را محکم پرتاب کرده، که حالا حالاها امثال بنده باید دنبالش بدویم. این مردم حرکت کردند. نسل به نسل هم دارد دست به دست میشود. امام در زمینه‌ى زن هم همین جور بود. امام نقش زنان را فهمید؛ والّا بودند بزرگانى از علما که ما با اینها بگومگو داشتیم، که اصلاً زنها در تظاهرات شرکت بکنند یا نکنند! آنها میگفتند زنها در تظاهرات شرکت نکنند. آن حصار محکمى که انسان به او تکیه میداد، خاطرجمع میشد، تا بتواند در مقابل اینجور نظراتى که از مراکز مهمى هم ارائه میشد، بایستد، حصار رأى امام و فکر امام و عزم امام بود. رحمت خداى متعال تا ابدالآبدین بر این مرد بزرگ باد. به هر حال نقش زنان، یک نقش بى‌بدیلى است. پس خود این نقش، اقتضاء میکند؛ چون آینده دارد. تازه از عمر انقلاب، سى و دو سال گذشته. سى دو سال براى یک انسان هم عمر جوانى است، چه برسد براى یک تاریخ. این نظام الهى باید صدها سال عمر کند. ما هنوز در اول جوانى‌اش هستیم. آینده احتیاج دارد به این حضور زنانه در مجموعه‌ى حضور ملى. پس بایستى ما راجع به مسئله‌ى زن و حفظ این ظرفیت که در جامعه‌ى ما وجود دارد، تلاش کنیم. »(14/10/90‍.) با توجه به سخنان رهبر معظم انقلاب باید در عین حضور در مجامع علمی رعایت دستورات الهی را بکنید. إن‌شاءالله با نظر به هدف مقدسی که دارید حجاب‌ها زودگذر خواهند بود. موفق باشید
13300
متن پرسش
سلام استاد عزیز: بنده از آنجایی که دارم مباحث شما را کار می کنم و الان هم در بحث مقالات هستم. در مسجد محله آمدم چند نفر را دور هم جمع کردم تا با هم کتب شما را کار کنیم و بحث کنیم، این جوانان از خوش فکرترین جوانان مسجد هستند. بنده با توجه به شناختی که از مباحث شما دارم، قرار شده با جوان و انتخاب بزرگ شروع کنیم. بعد کتاب «آشتی با خدا» بعد «ده نکته» بعد «از برهان تا عرفان» بعد «معاد» بعد وارد بحث امامت شویم. و همینطور جلو برویم ان شاءالله . حال از شما خواهشمندم راهنمایی بفرمایید: ۱. چگونه بحث کنیم؟ مثل همان مباحثه ی حوزه خوب است؟ ۲. اگر پیشنهادی صلاح می دانید بفرمایید که ما اعمال کنیم که نتیجه بهتری بگیریم ان شاءالله تعالی. ممنونم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سیر خوبی را در نظر گرفته‌اید. اگر بشود دوستان، قسمتی از هر کتابی که مورد بحث است در ابتدا مطالعه کنند و به جلسه وارد شوند و پس از ارائه‌ی آن قسمت، جنابعالی مطلب را جمع‌بندی کنید؛ خوب است. منتها ممکن است در ابتدا، آمادگی این کار را نداشته باشند. موفق باشید

11119

معنای یقینبازدید:

متن پرسش
باسمه تعالی با سلام خدمت استاد گرامی: ضمن عرض تشکر فراوان به خاطر مباحث بسیار ارزشمند و حکیمانه حضرتعالی که حقیقتا گمشده و راهگشای جوانان حزب اللهی است، بنده چند آیه کلیدی را در مباحث جنابعالی دیده ام و توضیحی که برای هر یک ارائه داده اید مطالعه کرده ام. اما نتوانستم به یک نظمی در این چند آیه شریفه برسم. هم چنین یک روایت مرتبط از اصول کافی یافتم که ابهام را برای بنده بیشتر کرد: 1. «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون» 2. «و اعبد ربّک حتی یأتیک الیقین» (حضرت علامه (ره) ذیل این آیه شریفه، مراد از یقین را مرگ دانسته که عالم یقین است؛ و می فرمایند: "اگر مقصود از یقین، آن یقین معمولى باشد که گفتیم از راه تفکر یا عبادت، در نفس پدید مى آید رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در هر حال آن یقین را داشته، و آیه شریفه که خطابش به شخص رسول اکرم است مى فرماید عبادت کن تا یقین برایت بیاید، چطور رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یقین نداشته با اینکه آیات بسیارى از کتاب خدا او را از موقنین و همواره بر بصیرت و بر بینه اى از پروردگارش، و معصوم و مهتدى به هدایت الهى و امثال این اوصاف دانسته است". ظاهر این تفسیر با توضیح حضرتعالی که فرموده اید علت غائی خلقت انسان به استناد این آیه، یقین است هماهنگ نیست). 3. «کلّا لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم ثم لترونها عین الیقین» 4. «و اتّقوا الله و یعلّمکم الله» 5. روایت شریف در اصول کافی جلد 4 صفحه 164 باب برتری ایمان بر اسلام و برتری یقین بر ایمان: «ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوی یک درجه بالاتر از ایمان است و یقین یک درجه از تقوی بالاتر است و میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است». از حضرتعالی تقاضا دارم تعریف و ارتباط تسلیم، ایمان، تقوا و یقین را با توجه به آیات و روایت فوق بفرمایید. نیز ارتباط علمِ بیان شده در آیه شریفه بند 5 که حاصل تقوا است با یقین (آیا منظور از این علم، همان علم الیقین است؟) هم چنین ناهماهنگی ظاهری مذکور در بند 3 را تبیین فرمایید. جزاکم الله خیرا و من الله التوفیق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که علامه می‌فرمایند و روایت هم تأیید می‌کند آن‌جا که به رسول خود می‌فرماید: تا رسیدن به یقین عبادت خدا را همچنان ادامه بده، یعنی تا آخر عمر و رسیدن مرگ عبادت حضرت پروردگار را ادامه بده. و یا وقتی در زیارت ائمه«علیهم‌السلام» می‌گویید «مُجَاهِداً فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ عَابِداً لِلَّهِ حَتَّى أَتَاهُ الْیَقِین‏» شما تا رسیدن به یقین مجاهده در راه خدا را ادامه دادید، یعنی تا آخر عمر. ولی عنایت داشته باشید در متن آیه یک نکته خوابیده که چرا به جای مرگ، فرموده‌ است یقین، زیرا در مرگ حجاب‌ها برطرف می‌شود و عالم غیب و معنا برای انسان ظهور می‌کند و لذا می‌توان نتیجه گرفت آیه می‌خواهد خبر از آن بدهد که عبادت باید تا رفع حجاب و اُنس با عالم غیب ادامه یابد و به همین جهت بزرگان دین که بنده نیز سخن آن‌ها را پذیرفتم می‌فرمایند هدف خلقت عبادتی است که منجر به یقین شود. حال در همین رابطه که یقین را رفع حجاب بگیریم و در روایت داریم چیزی کمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده؛ می‌توان فهمید باید انسان مراحلی را طی کند تا به مقام یقین و نس قلبی با خدا برسد. ابتدا باید در عین پذیرفتن احکام اسلام، قلب خود را به نور ایمان متوجه خدا بگرداند و در این مسیر رعایت تقوا را بنماید تا آرام‌آرام حجاب‌های بین او و انوار الهی برطرف شود و از علم الیقینی به عین الیقینی که چشم دل او باز می‌شود، نایل گردد. موفق باشید
7120
متن پرسش
باسلام.دوستی پرسید شما می گویید که مرتبه ی وجودی 14 معصوم یکی است و از نظر شدت، همه ی ائمه در یک درجه هستند پس چون مرتبه ی وجودیشان یکسان است پس یک وجود هستند و کثرت 14 نفری معنا ندارد پس یعنی این امام زمان ما همان پیامبر است ؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی امام صادق«علیه‌السلام» می‌فرمایند«إِنَّ فَضْلَ أَوَّلِنَا یَلْحَقُ بِفَضْلِ آخِرِنَا وَ فَضْلَ آخِرِنَا یَلْحَقُ بِفَضْلِ أَوَّلِنَا وَ کُلٌّ لَهُ فَضْلٌ» اول ما برگشت می‌کند به آخر ما، به همان معنا است که در مقام نوری، آن‌ها یک حقیقت‌اند با مظاهر مختلف. خوشا به حال آن‌هایی که با نظر به هرکدام از آن‌ها متوجه نور پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» شوند زیرا هرکدام می‌فرمایند: «نحن محمد و محمد نحن». موفق باشید
3985

رجعتبازدید:

متن پرسش
-مومیایی کردن از نظر اسلام مشکلی ندارد؟ 2-مومیایی شدن نمی تواند جلوی رجعت را بگیرد؟ 3- مومیایی شدن مانع از زنده بودن دائمی را نمی گیرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- حکم فقهی آن را نمی‌دانم 2- اگر فرض رجعت در مورد این افراد درست باشد شاید رجعت آن‌ها ربطی به این بدنشان نداشته باشد، با بدنی که نفس ناطقه‌ی آن‌ها ایجاد می‌کند رجعت ‌کنند 3- نه.عرایضی در مورد رجعت داشته ام می توانید به صوت آن بحث رجوع فرمائید. موفق باشید
3336

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام وخسته نباشید من میخواستم بدونم وجودمجسمه وحیوانات خشک شده یاتاکسی درمی شده در خانه چه حکمی دارد وچه تاثیری روی رزق وروزی ودستوری برای حل مشکلات مادی بدهید باوجودقناعت وصرفه جویی ماهنوز نتوانستیم قرضهایمان رابدهیم بیشتر میشودکمترنمیشود واینکه مادرفامیل گروهی داریم که هر هفته دورهم جمع میشوند وصحبت میکنند دررابطه باصحبتها شما تا به نتیجه ای که شمامیگویید برسن وبرادر من نماز میخواند نه آنطور که باید ودر مورد خدا وقدرت اوهم شکی ندارد اما یک جلسه به طوراتفاقی بااین گروه صحبت کرد واین گروه اورابه رگ باراین که توکافر وهمه چیز رانقض میکنی رسیدن ومن ازآن به بعدنظرم راجع به این گروه که به اصطلاح خودشان دارن مراحل خودشناسی راپی میبرند عوض شد واز طرز برخوردشان بدم آمد من وبرادرم هردوبه مسایل علمی علاقه دارم وخیلی چیزهامیدانیم واز آنه چندچیز راگفتیم آنهابه مامیگوین که زمان بچه دارشدن وال ها شمارابه خدامیرساندکه میپرسید ازماماهم به آنها گفتیم که اگرمهم نبودآفریده نمیشدوهرچیزی که هست در این دنیا باید طرز کارش معلوم شودکه چگونه هست آنه فقط میگوین نماز وقران وخوبی به خانواده خود همین از وقتی که همسر من دراین کلاسها شرکت میکند نمتزکه نمیخواندالان هم همین طور است هیچ فرقی نکرده تنه چیزی که فرق کرده بدگویی از خانواده من وباوجودقرض بسیاری که داریم خریدبرای مادر وپدر خود وبرادر وبرادرزاده های خود است الان من 2سال است که نیاز به کفش دارم کفشم رادوخته چسب زده ومیپوشم وهروقت میگوییم فلان چیز رالازم داریم میگویدکه ندارم امابرای خانواده اش دارد ایا این درست است ودر ضمن خانواده همسرم به شدت بامن لج هستند وماباهم دخترپسرخاله هستیم ممنون میشم راه کاری به من ارایه بدهید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: من نتوانستم متن نوشته‌‌شده‌ی شما را درست بخوانم لطفاً یک‌بار بخوانید و تصحیح بفرمایید تا منظور شما را بفهمم. موفق باشید
1987
متن پرسش
سلام علیکم! 1- طبق روایات بهترین زن، زنی است که هیچ نامحرمی او را نبیند. حتی زن مسجد نرود بهتر است و مسجد زن خانه اش است. در سیره بانوان نمونه تاریخ اسلام مانند حضرت فاطمه س، حضرت زینب س و سایرین نیز این مسأله دیده می شود. اما در جامعه و شرایط فعلی به نظر می رسد این مسأله امکان پذیر نباشد. خاصتا در مورد شغل بانوان خیلی از حزب اللهی ها نمی پسندند که خانمشان شاغل باشد خیلی ها هم فقط شغل در محیط های زنانه را قبول دارند. اما از آن طرف مشاغلی وجود دارد که اتفاقا باید زنان عهده دار آن شوند نه مردان مانند پزشکی زنان، دبیری مدارس دخترانه. حال مثلا زنی که رفته پزشکی زنان شده بالاخره در طول شغلش با نامحرم نیز ارتباط پیدا می کند. بالاخره یک خانمی که به این پزشک مراجعه می کند با شوهرش می آید و پزشک با شوهر بیمار نیز صحبت می کند. علاوه بر آن در خود محیط بیمارستان نیز این پزشک با سایر پزشکان مرد در ارتباط است. در صورتی که مثلا بیمارستان یک محیط مختلط است که اختلاط در آنجا بسیار زیاد است. خوب در وضعیت فعلی جامعه تکلیف چیست؟! از طرفی پزشک زنان باید زن باشد نه مرد. حتی نه تنها در مسائل مختص خودشان که اگر مثلا دندانپزشک زن نیز داشته باشیم که زن موقعی مشکل دندان پیدا کرد برود پیش دندانپزشک زن بهتر است. چه رسد به مسائل باریکتر و مختص خودشان. از طرفی همین شغل پزشکی نیز مستلزم اختلاط زیاد با نامحرم است. خوب تکلیف چیست؟! آیا این دید حزب اللهی ها غلط است یا دید درست است؟! نکته ی بعد اینکه شغل زن هر چه باشد بالاخره با وظایف همسری و مادرش اش در تضاد است و خانم شاغل به شکل ایده آل نمی تواند به تربیت فرزند و خانه داری برسد. 2- در زمینه تحصیل علم برای بانوان حال درست است که حضرت فاطمه س و حضرت زینب س و و حضرت معصومه س عالمات غیر متعلمات هستند. اما اگر فرض کنیم این بزرگواران علم لدنی نداشتند آیا برای تحصیل علم به مکتب و مدرس می رفتند یا خیر؟! حتی فرض کنیم این بزرگواران در زمان حاضر بودند. خوب آیا در شرایط فعلی این بزرگواران به دانشگاه می رفتند یا خیر؟! چون رفتن به دانشگاه نیز مستلزم ارتباط و اختلاط زیاد با نامحرم است. از طرفی اگر بگوئیم زنان تحصیل علم نکنند و به دانشگاه نروند نصف جامعه بی سواد می ماند که این خوب نیست و مخالف آیات و روایات است. و همین الان هم کلی در باب مسائل مربوط به زنان مورد تحقیر و سرزنش دشمنان و غرب هستیم وای به حال روزی که بگوئیم زنان به دانشگاه نروند. از طرفی به دانشگاه رفتن نیز مستلزم ارتباط و اختلاط زیاد است. تکلیف چیست؟! 3- برخی حزب الله به طور مطلق مخالف هستن که خانمشان حتی یک کلمه نیز با نامحرم صحبت کند. این دید تا چه حد درست است؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنا به فرمایش حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در احکام فقهی باید شرایط زمانی و مکانی را در نظر گرفت و در همین رابطه حضرت امام می‌فرمایند: « * من در جامعه زنها یک جور تحول عجیبی می بینم که بیشتر از تحولی است که در مردها پیدا شده. * این جانب به زنان پر افتخار ایران مباهات می کنم، که تحولی آن چنان در آنان پیدا شد، که نقش شیطانی بیش از پنجاه سال کوشش نقاشان خارجی و وابستگان بی شرافت آنان ، از شعرای هرزه گرفته تا نویسندگان و دستگاههای تبلیغاتی مزدور را، نقش برآب نمودند…. زنان در عصر ما ثابت کردند که در مجاهده همدوش مردان ، بلکه مقدم بر آنانند. … ما مفتخریم که بانوان و زنان ، پیر و جوان و خرد و کلان ، در صحنه های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر، و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند.». بنده عرایضی در جلد دوم کتاب «فرزندم این‌چنین باید بود» در صفحه‌ی .537داشته‌ام و در ضمن در کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» نیز مباحثی در این مورد شده است، می‌توانید به آن‌جا رجوع کنید. فکر می‌کنم اگر رفقای حزب اللهی ما سیره‌ی حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را عمل کنند بیشتر نتیجه می‌گیرند و زنان را نیز از حیات اجتماعی به حاشیه نرانده‌اند، امروز روزی نیست که یک مرد بتواند بدون حضور فعّال زن همه‌ی امور زندگی را مدیریت کند حتی اگر از نظر اقتصادی نیاز به حقوق زن نباشد. این رفقای حزب الهی مجبور می‌شوند از بعضی فعالیت‌ها کنار بکشند و این معلوم نیست درست باشد. موفق باشید
642
متن پرسش
به نام خدا با سلام استاد متاسفانه متوجه نشدم شما از درس و بحث های خود در حوزه سلوک و یا رمضان دنبال چه هستید. یعنی آیا در مباحث عملی دنبال باز شدن چشم های بچه ها( مکاشفه) هستید یا هدف اصلی شما و هدفی که برای دیگران در نظر دارید قرب به خداست. همچنین نمی دانم ما باید برای قرب به خدا تلاش کنیم یا مکاشفه. زیرا شما حرف از مکاشفات در صحبت هایتان دارید و می گویید که همه دوست دارند که چشمشان باز شود. به نظر شما اصلا این هدف درستی است و اگر درست است به نظر شما خدا با چله نشینی و ... این را می دهد؟ والسلام
متن پاسخ
باسمه تعالی، علیک السلام: خداوند می‌فرماید: «فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»(سوره‌ی کهف، آیه‌ی 110) هرکس لقاء الهی را طلب می‌کند باید به اعمال صالح مبادرت ورزد و جز برای خدا برای اَحدی در عالم نقش قائل نباشد. چنانچه ملاحظه می‌فرمایید موضوع لقائ الهی وعده‌ای است که خداوند به انسان‌ها داده و معنی قرب الهی و مکاشفه‌ی حقیقی جز این نیست و راه رسیدن به آن جز رعایت حرام و حلال الهی نمی باشد. موفق باشید
10541

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی با سلام و عرض ادب با توجه به اینکه بنده طلبه سطح 3 حوزه و دانشجوی ارشد رشته دین و رسانه از زیر مجموعه های رشته ارتباطات در دانشکده صدا و سیمای قم می باشم و با توجه به علاقه اینجانب به موضوعات ذات یا ابزار گرا بودن تکنولوژی مخصوصا رسانه، خواهشمندم که بنده را در انتخاب و یا تحدید (و تکراری بودن یا نبودن) موضوع پایان نامه یاری نمایید لازم به ذکر است که موضوع مد نظر بنده در راستای بررسی و اثبات یا رد طرفین موضوع مذکور بر اساس تفسیر المیزان می باشد. لطفا در صورت عدم مقبولیت موضوع و در صورت امکان موضوع پیشنهادی خود را در این راستا اعلام نمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در مورد پایان‌نامه‌ها حتی زمانی که در آموزش عالی تدریس می‌کردم، ورودی نداشتم ولی تفسیر المیزان ظرفیت جواب‌گویی به این موضوع که می‌فرمایید را دارد. موفق باشید
6652
متن پرسش
سلام استاد عزیزم چهارمین سال است که با اثار وفکرشما سیر میکنم و همچنین مبلغ آثار شما میباشم .بنده شخص شما را ازطریق توسل یافته ام نه با تحقیق. اما مدتی است که بین رفقای طلبه سوالی پیدا شده که اقای طاهرزاده مجتهد نیست پس ایشان نمیتوانند دین را عرضه کنند چه برسد به این چنین معارفی !.بنده از انجایی که از سال اول حوزه با اثار شما اشنا گشته ام سعی کرده ام جایگاه شما را بعنوان شارح مکتب امام و علامه تبین کنم وشما رابه عنوان متفکر ی میان اصحاب تفکر معرفی کنم. خواهشمندم جهت اینکه قلب دوستانی که با اثار شما مانوسند و سیر میکند با آوردن شواهدی آرام کنید تا بتوانیم با رفع این شبهه اولا عقلا هم خودمان متنبه شویم و ثانیا رفقای دیگرهم با آرامش وارد سیرشما شوند .
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده جایگاهی برای خود جز تبیین سخنان حضرت امام و علامه قائل نیستم، اگر توانسته باشم افراد را به اندیشه‌ی این بزرگان و شاگردان آن‌ها نزدیک کنم، وظیفه‌ی خود را انجام داده‌ام. رفقا بررسی کنند آیا آن‌هایی که عرایض بنده را دنبال می‌کنند توان بهتری در فهم اندیشه‌ی علماء بزرگ پیدا کرده‌اند یا نه؟ اگر جواب مثبت است، الحمداللّه. موفق باشید
6607
متن پرسش
با سلام بنده دانشیار یکی از دانشگاههای علوم پزشکی کشور و از شاگردان سابق شما هستم. نماز خوان شدنم را مدیون کلاسهای معارف شما (و البته مطالعه کتب استاد مطهری و نیز آشنایی با استاد ویسکرمی) هستم. البته فراز و نشیب زیاد داشته ام و گه گاهی مبتلا به گناهانی..... شده ام که البته هر بار توبه کرده ام و در حال حاضر به لطف خدا تقریبا از موارد مهمتر آن نجات پیدا کرده ام. شاید بخاطر گناهان و شاید مصلحتی دیگر فرزند پسر 4 ساله ام به بیماری دیابت نوع یک مبتلا شده و هر چند بازی و و تحرک و شادیش هم تا حد زیادی سر جای خودش هست؛ باید هر روز رنج چندین بار سوزن خوردن را برای تزریق انسولین یا سنجش قند خون تحمل کند؛ هر روز از اینکه آیا خوب خواهد شد یا نه از من و مادرش سوال میکند و دل ما را اتش میزند. گاهی هم چیزی نمیگوید و آرام در گوشه ای بغض میکند. خیلی دلم برایش میسوزد.... . خداوند تاکنون دعای ما را در شفایش مستجاب نکرده؛از طب سنتی و حجامت و ... هم تقریبا جوابی نگرفتیم. گفتم شاید دعای استاد عزیزم به استجابت برسد؛ هر چند در گرفتن وقت شما اکراه داشتم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به فطرت پاک و آماده‌ای که آن کودک دارد سعی کنید متذکر تسلیم در مقابل تقدیر الهی شود تا بفهمد هرچه خدا خواسته است را دوست داشته باشد زیرا مهربان‌ترین مهربانان یعنی خدا خواسته است که او با تسلیم در مقابل تقدیرش بنده‌اش را به بهترین نحو بپروراند و به خود نزدیک کند. در همین راستا طب سنتی که بیشتر سعی دارد نفس ناطقه به طور طبیعی بدن را تدبیر کند شاید قابل پذیرش تر باشد . بنده جهت شفای ایشان دعا می کنم .موفق باشید
نمایش چاپی