باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- با نیابت امام زمان«علیهالسلام» به زیارترفتن، بسیار خوب بوده و برکت چندین برابر دارد 2- انجام عبادات به نیابت والدین و اموات بسیار خوب و با برکت است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در رابطه با چیستی انقلاب عرایضی شده که صوت آن بر روی سایت هست. خوب است که در این مورد به آنجا رجوع فرمایید.عنوان بحث هست «راز ماندگاری انقلاب اسلامی و خطر نفوذ و استحاله» در قسمت یاد داشت ویژه. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فعلاً سیر مطالعاتی روی سایت پیشنهاد میشود. إنشاءاللّه راههایی گشوده میشود که جبران مافات خواهد بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مفهوم بینهایت یک مفهوم انتزاعی است و همینطور که میفرمایید با نفیِ محدویتها آن را میفهمیم. ولی عقل میتواند با دلایل لازم، مصداقی برای آن بیابد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: چقدر خوب و عالمانه آن استاد عزیز تشخیص دادهاند که آن دو بزرگوار یعنی حضرت امام و علامه«رحمتاللّهعلیهما» در این زمانه جهت ظهور تاریخ توحیدی، اصلاند و سایر عزیزان به نحوی در سایهی آنها معنا دارند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این بحث مهمی است که محیالدین در فصّ یوسفی به میان آورده است و شاهد خود را روایت مشهور پیامبر خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» قرار میدهد که حضرت میفرمایند: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» مردم در حال حاضر در خواباند وقتى مردند، تازه بيدار مى شوند. بيدار مى شوند و مى بينند عالم اطرافشان طورى شده كه نسبت به دنيا برايشان يك نحوه بيدارى است. به همين جهت قرآن در رابطه با قيامت به شخص گناهكار مى فرمايد: «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» حقيقتا تو از اين عالم در غفلت بودى ما پرده را از مقابل تو عقب زديم و حالا چون چشمت تيزبين شده اينها را در اطراف خود مى بينى ولى در دنيا نديدى در حالىكه در دنيا هم اينها اطراف تو بود. محیالدین دنیا را نسبت به عالم بالا دارای وجود اصیل نمیداند، ولی نه اینکه آن را غیر واقعی بداند. سعی بفرمایید مطلب را در فصّ یوسفی دنبال فرمایید. موفق باشید
[1] ( 2)- بحار الأنوار، ج 50، ص 134.
[2] ( 3)- سورهى ق، آيهى 22.
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- نگاه خوبی است. سعی کنید خودتان با شنیدن آن نوحهها، نظرتان را به وَجه قدسیِ آن حادثه معطوف دارید 2- این شک خوب است از آن جهت که وجه متعالی موضوعات مدّ نظرتان قرار گیرد. پیشنهاد میکنم «مقالات» آیت اللّه شجاعی را برای خود بهعنوان یک مبنای فکری مدّ نظر قرار دهید. بنده نیز مختصراً آن را شرح دادهام. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به طور اجمال در همهی موارد فوق فرد مورد نظر جهت قضاوت ما یک فرد مؤمن است هرچند که گناه کرده باشد. ولی مطابق روایات نسبت قلبی او با خدا در هنگام گناه به شرطی که بداند آن گناه مقابله با خدا است، به هم میخورد و تا توبه نکرده است از الطاف الهی محروم است. ولی این ربطی به رابطهی ما با او ندارد مضافاً که معلوم نیست تصور او از آن گناه، مقابله و تمرّد با حضرت حق باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- به نظرم حرف خوبی است 2- تصریحی در معراج ائمه به چشم نمیخورد 3- بلی! در روایت داریم که حضرت صادق«علیهالسلام» از سر شب تا نزدیک صبح آیهای را تکرار کردند و سپس مدهوش شدند و فرمودند از خود حق آیه را دریافت کردم 4- در هر صورت صاحب مقام روح پیامبر و ائمه«علیهمالسلام» هستند و ما در ذیل آنها و تابع آنها میتوانیم معنای حقیقی خود را بیابیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره باید با خواندن کتاب و تدبّر در متون مقدس علمی پیدا کنیم که اگر مطابق آن عمل نماییم با نور علمی برتر زندگی را مدیریت مینماییم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحثی را در کتاب «مبانی نظر نبوت و امامت» داشتهایم؛ عیناً آن را خدمتتان ارسال میداریم.
حدود علم غيب امام
علم غيب امام به ميزانى است كه خدا بخواهد. راوى مى گويد از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا امام غيب مى داند؟
«قَالَ: لَا وَ لَكِنْ إِذْ أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِك»[1]
حضرت فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خدا آن را به او بياموزد.
با توجه به روايت فوق آنچنان نيست كه علم غيبى امام ذاتى باشد و امام بدون اذن الهى همواره از آن علم برخوردار باشد، بلكه هرچه حكمت خدا اقضاء كند كه امام بداند مى داند. امام هم به عنوان انسانى كه تنها به بندگى خدا راضى است، خواست خدا را مى پسندد. البته آنچه در هدايت مردم لازم است كه امامان بدانند، خداوند به ايشان مىدهد به همين جهت مى فرمايند:
«بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّه»[2]
دلهاى ما ظروف مشيت و خواست الهى است و آنچه خدا مى خواهد ما مى خواهيم.
نكته ى ديگر در مورد علم امام آن است كه گاهى امام بنا به مصلحتى در موضوعى اصلًا نظر به عوالم غيبى نمى كنند و اظهار بى اطلاعى مى نمايند و سعى مى نمايند از طريق عادى اقدام به تحقيق نمايند، پس اگر سؤال شود: اگر پيامبر و امامان (ع) علم غيب داشتند، چرا رفتارشان آنچنان عادى است كه گويا هيچ اطلاعى از غيب ندارند، آيا اگر واقعاً علم غيب داشتند نبايد خودشان را در معرض هلاكت قرار نمى دادند؟ در جواب بايد گفت: قرار نيست امامان از علم غيبى كه خداوند در اختيار آنها گذارده تا بشريت را هدايت كنند، در زندگى عادى و به نفع شخصى خود استفاده كنند و نظام زندگى خود را از مجارى عادى خارج كنند. به همين جهت با اينكه منافقين را مى شناختند با آنها با حفظ ظاهر برخورد مى كردند و يا در قضاوت هرگز از علم غيب استفاده نمى كردند. از طرفى علم غيب، مسير حوادث را تغيير نمى دهد بلكه علم به مسير حوادث است از طريقى كه واقع مى شود. يعنى امام علم دارد كه فلان حادثه با چه عللى حادث مى شود، در واقع علم غيب، علم به سلسله ى زنجيرهاى علل است كه اراده ى خود فرد يكى از اجزاء اين سلسله است و علم به سلسله و زنجيره ى علل مسير سلسله و زنجيره را تغيير نمى دهد، امام پى مى برند كه فلان حادثه به طور حتم در فلان زمان واقع مى شود. علم به غيب، علم است به آنچه پيش خواهد آمد و اين علم، مسير حوادث را تغيير نمى دهد و تكليفى هم نمى آورد تا امام براى تغيير آن واقعه تلاش كنند زيرا آن علم، علم به نظام تكوينى و غيبى عالَم است، مى بينند كه اين فرد به خاطر اعمالش طبق نظام تكوين سرنوشتش چنين مى شود. زيرا علم امام، علم است به آنچه در لوح محفوظ هست و حتمىالوقوع مىباشد و لذا آنچه حتمى الوقوع است تكليف به آن تعلق نمى گيرد. امرى را انسان در موردش تلاش مى كند كه امكان شدن و نشدن دارد، پس علم امام ربطى به تكاليف خاصه او ندارد. و چون امام به مقام رضا به قضاى الهى رسيده، دوست دارد آنچه را خدا اراده كرده است واقع شود. لذا چون در قضاى الهى رانده شده كه مثلًا حضرت على (ع) به دست ابن ملجم شهيد شود، امام جز اين مطلب را طلب نمى كند، و اين غير از آن است كه انسان در شرايط عادى بايد از مهلكه خود را رها كند، چون اين مهلكه ها را در نظام عالمِ تكليف، براى او ايجاد مى كنند و او هم بايد با اراده و اختيار خود در رفع آنها تلاش كند.[3] برعكسِ آن حقايق غيبى كه براى امام از طريق علم غيب مى نمايانند و خبر از نظام حتمى و قضاى رانده شده به او مى دهند تا در هدايت مردم به آن حقايق آگاهى كامل داشته باشد و هدايتش همه جانبه باشد، نه اينكه اين علوم غيبى براى او تكليف و موضعگيرى شخصى در برداشته باشد.
سؤال: حدّ علم امام در علوم معمولى چقدر است؟ و امام چقدر از اين علوم معمولى را بايد دانا باشد؟
جواب: نصاب علم امام، كليه ى علوم و معارف و احكامِ شريعت و مطالبى است كه براى زمامدارى و هدايت مردم لازم است و اصولًا مقام امام اقتضاء دارد كه هرگاه مصلحتى در ميان بود، هرچيزى را بخواهد برايش روشن شود.
از نمونه ى اعمالى كه نشان مى دهد پيامبر و ائمه (ع) مأمور به حكم به ظاهر بودند اينكه علامه ى عسگرى مى فرمايد: ابن ملجم از اسكندريه با گروهى جهت تبريك و بيعت، خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيدند. حضرت به ابن ملجم نگاه كردند و چون بيرون رفت فرمودند: «اريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ قَتْلي»[4] من مى خواهم او زنده بماند و او مى خواهد مرا به قتل برساند. عده اى گفتند پس او را بكش. فرمودند: «اذاً قَتَلْتُ غَيرَ قاتِلي» در اين صورت غير قاتل خود را كشته ام.[5] ملاحظه مى كنيد علم غيبى امام موجب تكليف خاص براى حضرت نشد تا اراده كنند ابن ملجم را به قتل برسانند.
[1] ( 1)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 633.
[2] ( 2)- بحارالأنوار، ج 52، ص 51.
[3] ( 1)- مثل آنجا كه امام على( ع) از سايهى ديوار كج بلند شده و جاى ديگرى مىنشينند.
[4] ( 2)- ارشاد، ترجمهى ساعدى، ص 16.
[5] ( 1)- در رابطه با علم غيبى امامان« بحارالانوار، ج 58، ص 138» به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين( ع) نقل كرده است كه: عبدالرّحمنبنملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آنها را محمّدبنأبىبكر فرستاده بود، و نامهى معرّفىآن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت مىكرد و مرورش به نام عبدالرّحمنبنملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد. ابنملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مىخورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مىكنى كه من تو را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دوهزارسال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمىشناسد! و چون ابنملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمىكشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفتانگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مىكنيد كه قاتل خود را بكشم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حتما میدانید آنچه را ما میتوانیم در بیان آوریم بخش کوچکی است از آن چیزی که نمیتوانیم در بیان آوریم، اما درون ما از آن باخبر است. پس هیچگاه پروندهی سخن در امور حقیقی بسته نمیشود، بهخصوص ما در تاریخی واقع شدهایم که روح آن تاریخ ما را در برگرفته و باید تلاش کنیم خود را با آن هماهنگ سازیم تا فهم ما از یکدیگر و گفتگویمان بیرون از تاریخمان نباشد که در آن صورت عملاً از افق درونی خود فاصله گرفتهایم، و به جهت گسستی که پیش میآید سخنانمان برای همدیگر نامفهوم میشود. و تنها با فهمِ حضور تاریخی است که میتوان از این گسست رهایی یافت، به شرطی که احساسِ حضور تاریخی را که همان «اگزیستانسِ» ما در این دوران است زنده نگه داریم، و ببینیم در درون گویندهی متن چه میگذرد! که البته تا ما از «خود» بیرون نیاییم و به آن وجهِ بنیادین خود که در این تاریخ ما را در برگرفته، نظر نکنیم؛ نمیتوانیم احساس همسخنی و دیالوگ لازم را نزد هم داشته باشیم.
با توجه به آنچه در بالا عرض شد؛ نمیدانم چرا آن نوع سخنگفتن که در آن متن پیش آمد را، اخلاق نسبی قلمداد کردید؟! مگر حقیقت، در اخلاقی که مبتنی بر نشاندادن جایگاه افراد است، انکار میشود؟ فراموش نفرمایید آقای احمدینژاد، فرزند انقلاب بود و در جایگاه خرازی و باکری قرار داشت و مقام معظم رهبری سخن او را گفتمان انقلاب معرفی کردند. حال چرا باید ایشان را با امثال آقای هاشمی مقایسه کنیم و بعد بخواهید جایی در عرض آنها برایشان در نظر بگیرم؟! مگر این نوع مقایسهها جایی برای تفکر و گفتمان باقی میگذارد؟ آیا اگر باکری، باکری نبود باید هاشمی باشد؟!
مگر میشود بنده از آن جهت که سخنان امثال شما را روح تاریخ خود میدانم و تاریخ خود را مظهر ارادهی الهی میشناسم، بر سخنان شما تأمل و تفکر نکنم؟
احمدینژادِ اول، متذکر افق انقلاب به سوی تعالی انسان بود تا در آن بستر، عدالت ظهور کند و در حال حاضر تبدیل شده است به نوعی مطالبهگری اقتصادی، آن هم در ساحت اپوزوسیون و این با عقلانیتی که بتوان به کمک اهداف انقلاب آمد، نمیسازد مگر آنکه آقای احمدینژاد دیگر نخواهد احمدینژاد باشد و بخواهد آقای هاشمی باشد.
چقدر امید داشتم که آقای احمدینژاد آن سرمایهای شود که شما به دنبال آن برای ایشان بودید.
انتظار بنده از شما، تفکری است که به صورت نرم و نه به صورت تخریبی، کار را جلو ببرد. آیا نباید به آخرین جملهی جواب سؤال شمارهی21057 فکر میکردید تا این آخرین اعتراض را نمینمودید؟! آنجا که عرض شد: «رفیق سالکی داشتم که انصافاً در بعضی از امور باطنی و صفای روحانی مورد حسرت بنده بود، با این حال به طریقی حضرت امام به ایشان خبر داده بودند که فرزندم را جهت تربیت به شما نمیسپارم ». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عالم برزخ و قیامت دارای درجهی وجودی شدیدتری هستند و بدین لحاظ صورتها در آنجا محدودیتهای عالم ماده را ندارد. موفق باشید
