باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همینکه قرآن میفرماید: این کتاب برای متقین موجب هدایت است؛ خبر از آن می دهد که اگر کسی بنای طهارت خیال و عقل و قلب داشته باشد قرآن بر اساس فطرت الهیِ چنین انسانی مذّکر او خواهد شد، عمده رویکرد درست است رویکردی که رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» در آن رابطه میفرمایند: «َ إِنَّمَا رَهْبَانِيَّةُ أُمَّتِي الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّه» رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است، چیزی که حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» به این تاریخ برگرداندند و بنده در این مورد عرایضی در جزوهی «نحلهی عرفانی علماء نجف» داشتهام که خوب است دنبال بفرمایید 2- در این مورد مطالعهی جزوهی «روش سلوکی حضرت آیت اللّه بهجت«رحمةاللّهعلیه» را پیشنهاد میکنم 3- امروز شرایط اعتقادی گذشته به هم خورده و زنان نمیتوانند از مبانی عقلی مستحکم غفلت کنند. عرایضی در این مورد در جواب سؤال شمارهی 11602 تحت عنوان «نحوهی حضور زنان در تاریخی که شروع شده» داشتهام. موفق باشید
سلام استاد: من با متون شهید آوینی می گریم؛ شما چطور؟ استاد این عبارات، مثلا عباراتی که در زیر می آید آیا احساس ما را نشانه می رود که ما اینقدر منقلب می شویم؟ یا عقل ما را؟ همان عقل قدسی؟ استاد جان؛ یعنی شهید آوینی شهود می کرده و می نوشته یا با احساساتش می نگاشته؟ آخرین روز اسفند ١٣٦٧، اندیمشک اگر بپرسی دوکوهه کجاست، چه جوابی بدهیم؟ بگوییم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجیها را در خود جای میداد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمیپرسیدی که دوکوهه کجاست، چرا که جواب گفتن به این سؤال بدین سادگیها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سؤال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه میآمدی؛ ماهها بعد از ختم جنگ، روز تحویل سال. گفتهاند: شرف المکان بالمکین _ اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آنها زیستهاند _ و چه خوب گفتهاند. دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجیها، و همهی سر مطلب در همینجاست. اگر شهدا نبودند و بسیجیها، آنچه میماند پادگانی بود درندشت، با زمینهایی آسفالته، خشک و کم دار و درخت، ساختمانهایی معمولی، کوتاه و بلند، و تیرکهایی که بر آن پرچم نصب کردهاند. اما دوکوهه سالها با شهدا زیسته است، با بسیجیها، و از آنها روح گرفته است؛ روحی جاودانه. دوکوهه مغموم است، اما اشتباه نکنید! او جنگ را دوست ندارد، جمع باصفای بسیجیها را دوست دارد، جمع شهدا را؛ آرزومند آن عرصهای است که در آن کرامات باطنی انسانها بروز مییابند. داخل پادگان خالی دوکوهه یک بار دیگر، سلام دوکوهه. قطارها دیگر در کنار دوکوهه نمیایستند و بسیجیها از آن بیرون نمیریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کردهاند و حتی برای سلامی هم نمیایستند. بیرحمانه میگذرند. اما شهدا انسی دارند با دوکوهه که مپرس. با ذره ذرهی خاکش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمانهایش، با همهی آنچه در چشم ما هیچ نمیآید. میگویی نه؟ از حوض روبهروی حسینیهی حاج همت باز پرس که همهی شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساختهاند. در حاشیهی اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییدهاند. اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست! من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی. و اگرنه، دیگر چه جای سخن؟ زمین صبحگاه نیز هنوز در جست و جوی رازداران خویش است. اگر زبان خاک را بدانی، نوحهاش را در فراق آنها خواهی شنید، هر چند او همهی لحظات آنچه را که دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه: اللهم اجعل صباحناً صباح الصالحین... نهرهای رحمات خاص حق جاری میشد و باغهایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله میرویید و زمین صبحگاه بقعهای میشد از بقاع رضوان. آنان که در دوکوهه زیستهاند طراوت این جنات را در جان خویش آزمودهاند و هنوز از سکر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند. جا دارد که دوکوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی که از قافلهی شهدا جا ماندهاند. ای قدمگاه بسیجیها، ای قدمگاه عاشقترین عاشقان، تو خوب میدانی که چه سایهی بلندی را از کف دادهای. بوسههای تو بر قدمهایی مینشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد. یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال نیز از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسند که قدمگاه بسیجیان بودهای. شب را به یاد بیاور که انیس عُشاق است؛ آن شب را، بعد از عملیات والفجر یک. شب بعد از عملیات والفجر یک، حسینیهی حاج همت ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجدهگاه یاران خمینی شد؟ و حال چه میکنی، در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سما بود، و آن نجواهای عاشقانه؟ دوکوهه، میدانم که چقدر دلتنگی. میدانم که دلت میخواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا روی. میدانم که چه میکشی دوکوهه! عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیونها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهدا کسی را میشناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کردهای که سزاوار کرامتی اینهمه گشتهای که سجدهگاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بودهای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کردهای دوکوهه؟ با من سخن بگو... حسینیهات نیز سکوت کرده است و دم بر نمیآورد. ما که میدانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقتِ تمامی آنچه در زمان حدوث مییابد باقی است. پس، از حسینیهی حاج همت بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کردهاند و با خدا راز گفتهاند؛ شهدایی که در حسینیه، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشودهاند؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بودهاند و اکنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سکوت رازآمیز آشناست؛ سکوتی که در باطن، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمیدهم که صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردارِ خیبر، قلعهی قلب مرا نیز فتح کرده است. شهید همت سخن میگوید: «برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم. و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواد که از همه چیزمون بگذریم. و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم، باید شبانهروز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه. اینقدر پاک باشیم که خدا کلاً ازمون راضی باشه. قدم بر میداریم، برای رضای خدا. قلم بر میداریم روی کاغذ، برای رضای خدا. حرف میزنیم، برای رضای خدا. شعار میدیم، برای رضای خدا. میجنگیم، برای رضای خدا. همه چی، همه چی، همه چی خاص خدا باشه، که اگر شد، پیروزی درش هست. چه بکُشیم چه کشته بشیم، اگه اینچنین بشیم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره برای ما. چه بکشیم چه کشته بشیم پیروزیم اگه اینچنین باشیم، و خدا غضب خواهد کرد اگر خدای ناکرده، یک ذره و یک جو هوای نفس در فرماندهان ما، در فرمانده گردان و گروهان و دسته و یا خدای ناکرده در افراد بسیج ما پیدا بشه و ما حس کنیم که امکانات مادی و این جنگافزارها و این آلات، اینها میتونه کمک کنه به ما. نه عزیزان، نصرت دست خداست.» گوش بسپار تا نالههای حاج عباس کریمی را نیز در سوگ شهادت او بشنوی. شهید حاج عباس کریمی، فرمانده لشکر ٢٧، میگوید: «همت واقعاً برای ما فرمانده بود و برای ما مولا بود. همت عزیزی بود که از میان ما هجرت کرد و به دیار عاشقان پیوست. همت عاشق بود و همراه با یاران خود به دیار عاشقان رو آورد.» حسینیهی حاج همت قلب دوکوهه بوده است. حیات دوکوهه از اینجا آغاز میشد و به همینجا باز میگشت. وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همهی وجود از قلب میآموزند. دوکوهه قطعهای از خاک کربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. کسی میگفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست. گفتم: حسینیه را آن زبان هست، کو محرم اسرار؟ هر که میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. چه بگوییم در جواب اینکه حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگوییم در جواب اینکه چرا داستان کربلا کهنه نمیشود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفتهاند. زمان هر سال در محرم تجدید میشود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا. نه این حیات دنیایی که جانوران نیز از آن برخوردارند؛ حیاتی که در خور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آنسان که امام داشت، زیستنی آنسان که امام زیست. حسینیهی شهدا نیز اکنون در جست و جوی گمکردهی خویش است. او امام را ندید، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان که در حقیقتِ خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد. دوکوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش، همهی وجودش با این حضور آنهمه انس داشته است که اکنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغمومتر از آن نمییابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجیها. همین جا بود، در همین میدان رو به روی ساختمان گردان مالک. از همینجا بود که خون حیات یک بار دیگر در رگهای زمین و زمان میدوید، همینجا بود که عاشورا تکرار میشد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همینجا بود که عاشورا تکرار میشد، اما این بار دیگر امام حسین به شهادت نمیرسید؛ بسیجیها بودند، فداییان امام، گردان گُردان، لشکر لشکر. جواد صراف و اسماعیلزاده هم بودند. باقی شهدا را من نمیشناسم، تو بگو. هر جا که هستی، هر شهیدی که میبینی نام ببر و به فرزندانت بگو که چهرهی او را به خاطر بسپارند تا علم خمینی بر زمین نماند. علم خمینی بر زمین نمیماند؛ مگر ما مردهایم؟ امسال عید هم گروهی از بچهها آمدهاند تا دوکوهه از غصه دق نکند. از جانب آنها مصطفی مأمور شده است که با دوکوهه سخن بگوید. مصطفی زبان دوکوهه را خوب میداند. میگوید: «... تو را دوست دارم ای دوکوهه، تو را دوست دارم که بوی بهشت میدهی. تو را دوست دارم که دامنت برای یک بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم که به بودنم هستی دادی. تو را دوست دارم که تو با حسینم آشنا کردی. تو را دوست دارم که زندگی را تو برایم تفسیر کردی.» اینهمه مغموم مباش دوکوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچمهایت مظهر عدالتخواهی شوند. دوکوهه، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش!
باسمه تعالی: سلام علیکم: انصافاً این مرد با زندگی در ذیل شخصیت امام و اُنس با ملکوت حضرت روحالله«رضواناللّهتعالیعلیه» با عالم ملکوت آشنا شده و گزارش آشنایی خود را با ملکوت مخلوقات به رشتهی تحریر در آورده. آری قصهی ملکوت دوکوهه همان است که شهید اهل قلم گفت. خدا میداند هر بار که محاورهی او را با ملکوت دوکوهه میخوانم گویا در مرکز هستی قرار گرفتهام و حقیقت وجود برایم منکشف گشته. سخنان شهید آوینی راستترین سخنان تاریخ امروز ما است. موفق باشید
با سلام: این مطلب را جدیدا از استاد خسرو پناه دیدم نظر شما چیست؟ شهید آوینی در نقد غرب بیشتر تحت تاثیر کدام متفکر بود آیا تحت تاثیر «احمد فردید» بود؟ شهید آوینی در تفکرات خویش از شخصیتهای متفاوتی متأثر بود ولی من بر این باور نیستم که شهید آوینی کاملا تحت تأثیر مرحوم فردید بوده است. شهید آوینی حتی یک بار حاضر نشد از نزدیک مرحوم فردید را ملاقات کند و نیز علاقه نداشت او را فردیدی معرفی کنند. فردیدی جلوهدادن شهید آوینی ظلم به اوست بنیاد فردید و شاگردان مرحوم فردید شهید آوینی را به خودشان نسبت میدهند به نظرم این نسبت، نسبت ناروایی است و جفا به شهید آوینی است چون آوینی حتی با اینکه فردید او را میشناخت و میتوانست با او دیدار داشته باشد حاضر به دیدار با فردید نشد. البته از اندیشههای مرحوم فردید متأثر شده است، اما از شخصیتهای دیگر به خصوص در مبادی فلسفی از شهید مطهری تأثیر بیشتری پذیرفته است. مرحوم فردید به شدت غربستیز بود به این معنی که غرب را به صورت یکپارچه نقد میکرد البته در این نقد از هایدگر استفاده میکرد که البته خود این عمل پارادوکس است که چگونه با هایدگری که زاییده تمدن غرب است میخواست کل غرب را نقد کند! ما باطل محض در عالم نداریم کسی میگوید غرب باطل محض است سخن نادرستی است به هر حال غرب گزارههای حق و باطل دارد اصلاً مکاتب متفاوت و متناقصی در غرب وجود دارد. شما اگر بگویید غرب به کل باطل است دچار اجتماع نقضین شدهاید به هر حال مکتب اگزیستانسیالیست با مکتب کاپیتالیست یک فرق اساسی دارند. کسانی که چنین دیدگاهی دارند غرب را نشناختند و اطلاعات آنان نسبت به غرب و فلسفه اسلامی ضعیف است و در این زمینه اطلاعات عمیقی ندارند اظهارنظرهایی میکنند به خاطر اینکه این اظهارنظرها ژورنالیستی است تأثیرات مخرب دارد.
باسمه تعالی. سلام علیکم. مسلّم مرحوم شهید آوینی فرزند امام و انقلاب اسلامی است ولی از آن جهت که انقلاب اسلامی تمدّنی مقابل تمدّن غرب است و زبان هایدگر و مرحوم فردید در راستای نقد غرب زبانی رسا و دقیق است، آوینی از این زبان و آن تفکّر استفادهی خوبی کردهاست و از این جهت تقابلی با مرحوم فردید نداشتهاست نه آنکه سعی میکردهاست با او ملاقاتی نداشتهباشد. نگاه هایدگر و فردید در مورد غرب این است که غرب تماما یک فکر و یک فرهنگ است و جدا کردن غرب به خوبی و بدی از نظر آقایان یک نگاه انتزاعی است که با واقعیت غرب نمیخواند. البته این غیر از آن است که ما امروز وظیفه داریم غرب را بر اساس شرایط خود گزینش کنیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از اینکه با دلسوزیِ تمام و از سر تعهدِ دینی متذکر چنین مورد مهمی شدهاید، کمال تشکر را دارم. عنایت داشته باشید بنده در چه فضایی آن سخن را عرض میکنم، در فضایی که سیرهی شخصیتهایی همچون حضرت امام خمینی و مرحوم قاضی و علامهی طباطبایی«رضواناللّهتعالیعلیهم» و شاگردان بزرگوار آنها، همه مدّ نظرند و وارد تاریخی شدهایم که معنای توحید در همهی مراحل آن، ظهور کرده. در این فضا است که آیت اللّه بهجت«رحمةاللّهعلیه» میفرمایند: علم تو، استادِ توست. بنده سعی کردهام این جمله را که به نظر میرسد از جهت سلوکی جملهی بسیار کلیدی است؛ شرح دهم. آری! همانطور که میفرمایید «حقیقتاً تفسیر عرفانی و تربیتی با تربیت عرفانی فرق دارد». و در این رابطه در کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» عرایض موسعی شده است که به نظر میرسد روحِ ارتباط وجودی که گوهر رابطهی بین استاد و شاگرد در سلوک است، در آن مدّ نظر قرار گرفته است.
تاریخی شروع شده که اگر افرادی اراده کنند تا در سلوکِ إلی اللّه قرار گیرند راه، در مقابل آنها گشوده است. آیا هیچ زمانی مثل این زمان با شرح فصوص الحکم محیالدین و از آن مهمتر، شرح «منازلالسائرین» خواجه عبداللّه انصاری تا این حدّ در معرض نگاه چنین افرادی قرار داشته است؟ و از آن طرف آیا اساتید عزیزِ انگشتشماری که بتوانند در جمعِ عرفانِ نظری و عملی راهنما باشند، توانِ جوابگویی به اینهمه طالبانِ سلوک را دارند؟ یا اینکه باید به این فکر افتاد که تقدیرِ دیگری به میان آمده است، تقدیری که آیت اللّه انصاری همدانیها ذیل آن پروریده شدهاند.
با اینهمه اگر انسانِ طالب حقیقت، استادِ رهرفتهای را یافت که با ذوق او همخوانی دارد، نهتنها در مسیر تبعیت از او دست او را، بلکه پای او را باید ببوسد. ولی باز غفلت نکنیم در تاریخی قرار داریم که به حکمِ «کلّ یومٍ هو فی شأن»، دارای وسعت خاصی است به همان معنایی که حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در پیام عملیات فتحالمبین میفرمایند: «لكن آنچه انسان را در مقابل رزمندگان جبهه ها و پشتيبانان آنان ... به خضوع وادار مى كند، بُعد معنوى آن است كه با هيچ معيارى نمى توان سنجيد و با هيچ ميزانى نمى توان عظمت آن را دريافت. ما عقب ماندگان و حيرت زدگان، و آن سالكان و چله نشينان و آن عالمان و نكته سنجان و آن متفكران و اسلام شناسان و آن روشنفكران و قلم داران و آن فيلسوفان و جهانبينان و آن جامعه شناسان و انسان يابان و آن همه و همه، با چه معيار اين معما را حل و اين مسأله را تحليل مى كنند كه از جامعه مسمومى كه در هر گوشه آن عفونت رژيم ستمشاهى فضا را مسموم نموده بود، بازار و مغازه هايش مسموم، خيابان ها و گردشگاه هايش مسموم، مطبوعات و رسانه هاى گروهى اش مفتضح و مسموم، از كودكستان تا دانشگاهش مسموم، و نونهالان و تازه جوانان ما در يك چنين محيطى به جوانى و رشد رسيده بودند كه به حسب موازين و عادت بايد سرشار از مسموميت و فساد اخلاق و عقيدت باشند، كه اگر معلم و مربى اخلاق و مهذب نفوس بخواهد تنها يكى از آنها را با صرف سالهاى طولانى متحول گرداند ميسر نگردد، چگونه در ظرف سالهاى معدود از بطن اين جامعه و انقلاب - كه خود نيز اگر معيارهاى عادى را حساب كنيم بايد كمك به فساد كند - يك همچو جوانان سرشار از معرفت الله و سراپا عاشق لقاء الله و با تمام وجود داوطلب براى شهادت، جان نثار براى اسلام كه پيران هشتاد ساله و سالكان كهنسال به جلوه اى از آن نرسيده اند، بسازد؟ جز دست غيبى و دستگيرى الهى و تصرف ربوبى، با چه ميزان و معيار مى توان تحليل اين معما كرد؟».
در آخر میتوان نسبت به این نکته تأمل نمود که آیا مسیر سلوک إلی اللّه در این تاریخ، در چه راهی و با نظر به چه اهدافی محقق میشود که بر قلهی افتخارآمیز گذشتهی سلوکی خود، آیندهی خود را معنایی همهجانبه بخشیم؟ موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین طور است که می فرمائید. از تذکر حضرتعالی کمال تشکر را دارم. موفق باشید