بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
542
متن پرسش
سلام علیکم: بنده دانشجوی خوابگاهی هستم می‌خواهم زندگی توحیدی داشنه باشم ،نمی‌دونم از کجا باید شروع کنم؟ خیلی افسرده شدم، زندگیمو دارم برای چیزای پوچ خراب می‌کنم ، چطوری باید با یاد خدابودن به رضای «حق‌» رسید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: از کتاب «آشتی با خدا» شروع کنید تا آرام‌آرام به افقی که باید نسبت به آن خود را به تعادل برسانید، بیندیشید و سپس سلسله مباحث «ای اباذر» را دنبال بفرمایید. موفق باشید
22540
متن پرسش
سلام علیکم: استاد ببخشید میگم اگه ما طبق ادبیات دینیمون از نسل حضرت آدم (ع) هستیم و ایشون هم پیغمبر بوده پس چرا در ادبیات علمی و امروزی از لفظ انسان نخستین و انسان نئاندرتال و هومونالیدی و ...استفاده می کنند. این الفاظ حتی تو کتابهای درسی هم به عنوان یک واقعیت وجود دارد. خواستم بدونم آیا انسان های نخستین همان انسان های دوران حضرت آدم (ع ) هستن یا خیر؟ یا اینکه اینها قبل از حضرت آدم (ع) بودند؟ یا اصلا آیا پشت اینها یک اغراضی وجود دارد و واقعیت ندارند؟ ولی استاد اگر اغراضی وجود داشته، چطور باستان شناسان با دلیل و مدرک و جمجمه های انسان های چند میلیون سال پیش حرف خودشان را اثبات می کنند.؟ این شبهه ای است که تو ذهنم به وجود اومده. این سوال رو با توجه به اینکه در رشته زیست شناسی و زمین شناسی تخصص دارید می پرسم. ببخشید وقتتون رو می گیرم. خیلی دوستون دارم. براتون دعا می کنم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تمام شواهد حکایت از آن دارد که اولین انسان، اولین پیامبر یعنی حضرت آدم بوده است که فرزندان او به اقصی نقاط زمین منتشر شده‌اند و شواهد زیادی ارتباط این نسل‌ها را با همدیگر از نظر علمی تأیید می‌کند و بنده در جلسه‌ی اول شرح سوره‌ی «سجده» نقطه‌ضعف‌های نظریه‌ی تکامل را در رابطه با انسان از نظر علم تکامل انواع مطرح نمودم. متأسفانه عده‌ای به جهت عدم آشنایی نسبت به تفاوت بین وجود انسان با تکامل سایر انواع، موضوعِ انسان‌های اولیه را به عنوان حاصل تکامل انواع پیش کشیده‌اند. موفق باشید

6019
متن پرسش
با سلام من جوان 28 ساله مجرد هستم که به خانمی از اهل تسنن که هم سن خودم است تدریس خصوصی می کنم پدر ایشان در قید حیات هستند و ایشان تاکنون ازدواج نکرده اند. مرجع تقلیدم آیت الله خامنه ای است می خواستم بدانم آیا این امکان هست که ایشان را صیغه کنم چون در کلاس می خواهم با ایشان راحتتر باشم و اگر دستم به ایشان خورد یا مسائل دیگر گناه نکرده باشم. نظر اقای خامنه ای احتیاط واجب اجازه پدر را لازم می داند البته در رابطه با دختر سنی اطلاع ندارم می خواستم راهنمایی ام کنید تا بتوانم ایشان را صیغه کنم. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم. از دفتر رهبری استفتاء کنید. موفق باشید
4172
متن پرسش
باسلام . استاد گرامی خداقوت. همسربنده به زنان نامحرم زیاد نگاه میکند.بااینکه اشنا به مباحث دینی و معرفتی. این رفتارش خیلی عذابم میدهد چون هیچی براش کم نذاشتم . یک سال هم بیشتر نیست که ازدواج کرده ایم. اما این رفتارش باعث دلزدگی ام نسبت به او شده چنین رفتاری رو ازش انتظار نداشتم وندارم خیلی اذیت میشم. تا به حال هم در این مورد باهاش صحبتی نکردم. لطفا راهنمایی ام کنید که به چه صورت و با چه زبانی میتونم این مشکل رو حل کنم که اثرگذار باشه. باتشکر از استاد و پدر دلسوز. ملتمس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خیلی سخت‌گیری نکنید إن‌شاءالله خودش متذکر اشتباه کار خود می‌شود. موفق باشید
1923
متن پرسش
باسلام به استاد ارجمند طاهر زاده استاد سوال من در مورد کتاب تازه ی آیت الله جوادی آملی بانام مفاتیح الحیات می باشد. می خواستم جایگاه این کتاب ونحوه ی استفاده از آن را بیان کنید.واینکه می گویند جلد دوم مفاتیح الجنان می باشد چقدر صحت دارد(البته منظورم اینه که این کتاب آیا جایگاهی مثل مفاتیح الجنان دارد ؟)باتشکر وآرزوی موفقیت برای شما استاد عزیز.والسلام
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین‌طور که ما در عبادات فردی باید از راهی که شریعت الهی در مقابلمان قرارمی‌دهد جلو برویم در امور اجتماعی نیز باید بر اساس دستورات الهی عمل کنیم و متوجه باشیم اگر در مسائل اجتماعی به طریق شرعی عمل کنیم هرگز ثوابی کمتر از عبادات فردی نصیبمان نمی‌شود. کتاب مفاتیح الحیات‌ چنین نقشی را به عهده دارد و بر همه‌ی ما لازم است که آن را مطالعه کنیم و دستورات آن را همواره مدّ نظر داشته‌باشیم تا مسلمانی خود را وسعت بدهیم. موفق باشید.
13703
متن پرسش

با سلام: این مطلب را جدیدا از استاد خسرو پناه دیدم نظر شما چیست؟ شهید آوینی در نقد غرب بیشتر تحت تاثیر کدام متفکر بود آیا تحت تاثیر «احمد فردید» بود؟ شهید آوینی در تفکرات خویش از شخصیت‌های متفاوتی متأثر بود ولی من بر این باور نیستم که شهید آوینی کاملا تحت‌ تأثیر مرحوم فردید بوده است. شهید آوینی حتی یک بار حاضر نشد از نزدیک مرحوم فردید را ملاقات کند و نیز علاقه نداشت او را فردیدی معرفی کنند. فردیدی جلوه‌دادن شهید آوینی ظلم به اوست بنیاد فردید و شاگردان مرحوم فردید شهید آوینی را به خودشان نسبت می‌دهند به نظرم این نسبت، نسبت ناروایی است و جفا به شهید آوینی است چون آوینی حتی با اینکه فردید او را می‌شناخت و می‌توانست با او دیدار داشته باشد حاضر به دیدار با فردید نشد. البته از اندیشه‌های مرحوم فردید متأثر شده است، اما از شخصیت‌های دیگر به خصوص در مبادی فلسفی از شهید مطهری تأثیر بیشتری پذیرفته است. مرحوم فردید به شدت غرب‌ستیز بود به این معنی که غرب را به صورت یکپارچه نقد می‌کرد البته در این نقد از هایدگر استفاده می‌کرد که البته خود این عمل پارادوکس است که چگونه با هایدگری که زاییده تمدن غرب است می‌خواست کل غرب را نقد کند! ما باطل محض در عالم نداریم کسی می‌گوید غرب باطل محض است سخن نادرستی است به هر حال غرب گزاره‌های حق و باطل دارد اصلاً مکاتب متفاوت و متناقصی در غرب وجود دارد. شما اگر بگویید غرب به کل باطل است دچار اجتماع نقضین شده‌اید به هر حال مکتب اگزیستانسیالیست با مکتب کاپیتالیست یک فرق اساسی دارند. کسانی که چنین دیدگاهی دارند غرب را نشناختند و اطلاعات آنان نسبت به غرب و فلسفه اسلامی ضعیف است و در این زمینه اطلاعات عمیقی ندارند اظهارنظرهایی می‌کنند به خاطر اینکه این اظهارنظرها ژورنالیستی است تأثیرات مخرب دارد.

متن پاسخ

باسمه تعالی. سلام علیکم. مسلّم مرحوم شهید آوینی فرزند امام و انقلاب اسلامی است ولی از آن جهت که انقلاب اسلامی تمدّنی مقابل تمدّن غرب است و زبان هایدگر و مرحوم فردید در راستای نقد غرب زبانی رسا و دقیق است، آوینی از این زبان و آن تفکّر استفاده‌ی خوبی کرده‌است و از این جهت تقابلی با مرحوم فردید نداشته‌است نه آن‌که سعی می‌کرده‌است با او ملاقاتی نداشته‌باشد. نگاه هایدگر و فردید در مورد غرب این است که غرب تماما یک فکر و یک فرهنگ است و جدا کردن غرب به خوبی و بدی از نظر آقایان یک نگاه انتزاعی است که با واقعیت غرب نمی‌خواند. البته این غیر از آن است که ما امروز وظیفه داریم غرب را بر اساس شرایط خود گزینش کنیم. موفق باشید

11217
متن پرسش
ضمن عرض سلام محضر استاد عزیز: متن زیر و متنهایی شبیه این در فضای مجازی زیاد به چشم می خورد و متاسفانه عموم مردم و بخصوص جوانانی که دارای ضعف عقیدتی هستند به راحتی این گونه حرفها را قبول می کنند و این در حالیست که به نظر می رسد امثال این متنها مغرضانه و برای مخالفت با حکومت نوشته می شود. لطفا متن را بخوانید و بفرمایید مشکل این گونه متنها در چیست؟ ما می دانیم اشتباه است اما نمی دانیم شیطانی بودنش کجاست؟ یعنی استدلال قرآنی برایش می خواهیم لطفا راهنمایی بفرمایید التماس دعا «وقتی که پوشاندن چند تار مو در محیط اجتماع مهم تر از مقابله با فسادهای درون جامعه بشود عدالت از بین می رود. وقتی که تفکیک جنسیتی مهم تر از احترام به حقوق انسانها و ایجاد فرصتهای برابر بشود آزادی از بین می رود. وقتی که فیلتر کردن و پارازیت انداختن مهم تر از حذف آسیبهای اجتماعی بشود شادابی از بین می رود. وقتی که فروش و سود بیشر مهم تر از هزار جور ماده شیمیایی و مضر در مواد غذایی بشود سلامت از بین می رود. وقتی که دلواپسیهای عقیدتی دانشجویان مهم تر از دلوابسی های علمی شان بشود دانش از بین می رود. وقتی که دروغ و ریا کاری در ارتباطات مهمتر از صداقت و راستی بشود اخلاق از بین می رود و...»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌ها حرف‌های بدی نیست که می‌گویید، ولی صحبت آن است که چرا دو موضوع که هر دو حق هستند را کنار هم می‌گذارند چرا معتقد نباشیم هم باید حجاب را رعایت کرد و هم با فسادهای اجتماعی مقابله نمود؟ این آدم‌ها که این حرف‌ها را می‌زنند با گفتن کلمه‌ای حق، تلاش دارند حق دیگری را نادیده بگیرند، از این جهت به تعبیر امیرالمؤمنین«علیه‌السلام»؛ «کلمة حقّ یراد بها باطل» کلمه‌ی حقی است که اراده‌ی باطل پشت آن خوابیده است. موفق باشید
4360
متن پرسش
سلام.مردی هستم 26 ساله.یبه امور دینی در حد واجبات ومحرمات پایبند هستم.یازده ماه که عقد کردم.تقریبا همیشه گرفتار نگاه به نامحرم بودم.ولی هیچگاه غرض خاصی از این کار نداشتم.مدتی ست به دلیل حساسیت همسرم روی این موضوع و همچنین آگاهی بیشتری که نسبت به اثرات و بزرگی این گناه از طریق همسرم که حوزوی ست پیدا کردم,قصد کردم که این گناه رو ترک کنم ولی موفق نشدم.لطفا راه های عملی ترک این عادت ناپسند و همچنین ذکر و یا دعا و یا سوره ای از قرآن که خواندن و تکرار آن به من کمک کند رو بیان کنید.نگران ادامه ی این گناه هستم .چون علاوه بر اثرات اخروی همسرم که دلیل اصلی ازدواج با من رو اطمینانی میدونه که از نجابت من به اون اطلاع داده بودن,بسیار از این موضوع ناراحت . خودش ابراز می کنه که ادامه ی این مسئله قلب ش رو از من آزرده وسرد خواهد کرد.لطفا به من کمک کنید.با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نگاه به نامحرم راه ورود شیطان را به قلب می‌گشاید و از آن به بعد شیطان که دشمن اصلی انسان است عنان انسان را به‌دست می‌گیرد. باید خیال خود را با مطالعه حدیث و معارف الهی مشغول کنید تا خیالات شما، شما را مشغول نکند. پیشنهاد می‌کنم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» را مطالعه کنید تا إن‌شاءالله بهتر از آن‌چه می‌خواهید در نگاه به نامحرم پیدا کنید خداوند در همسر خودتان به شما نشان دهد. موفق باشید
4053
متن پرسش
با سلام و احترام استاد عزیز حضرتعالی با توجه به مشکلات فکری که برایتان مطرح کردم کار کردن معرفت نفس رو برایم پیشنهاد کردید - کتاب ده نکته را یکبار مطالعه کردم و دوباره مطالعه آن همراه با صوت را شروع کردم با توجه به ارجاع حضرتعالی عالی در پاورقی به معرفت نفس آقای صمدی بعد از ده نکته معرفت نفس ایشان را شروع کنم آیا به صلاح و صحیح است- ضمنا سیر پیشنهادی حضرتعالی در خصوص کتب شهید مطهری را از کجا می توان گیر آورد با تشکر فراوان .
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور بنده از مباحث معرفت نفس جناب آقای صمدی آن نوارهایی بود که در رابطه با معرفت نفس فرموده‌اند که خوب است اگر دنبال کنید. در ضمن سیر مطالعاتی پیشنهادی حاج‌آقا معمار منتظرین در مورد کتاب‌های آیت الله مطهری خوب است از همان استفاده فرمایید. موفق باشید
1926
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی اقا به نظر شما چرا موسسه امام خمینی و دانشگاه امام صادق نتوانستند در اسلامی کردن علوم اسلامی چندان موفق باشند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظر بنده در فضای سنگین حاکمیّت فرهنگ غربی در نظام آموزش کشور ما مؤسّسه‌های مذکور در حدّ خود قدم‌های مثبتی برداشته‌اند و زمینه‌هایی را فراهم نموده‌اند که برای اسلامی کردن مراکز آموزش مؤثر خواهد بود. موفق باشید
332
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خدا قوت برخی از تفسیر نویسان معتقدند که تفسیر آنها چون به صورت گروهی نوشته شده این مزیت را دارد که یکدست است بر خلاف تفاسیری که به دست یک نفر نگاشته شده است که نویسنده در ابتدای تفسیرش بسیار با حوصله و شرح وارد می شود ولی در اواخر به علت طولانی شدن کار با خستگی مواجه می شود و می خواهد هر چه زودتر کار را به اتمام برساند و لذا چنین تفسیری یکدست نبوده و معمولا سوره های نهایی با اینکه حاوی اساسی ترین اعتقادات دینی است اما مورد کم لطفی قرار می گیرند. ظاهرا تفسیر المیزان نیز چنین است چرا که آخرین جلد المیزان از سوره معارج که در جزء 29 قرار دارد تا پایان قرآن را در بر گرفته است.لطفا نظرتان را بفرمایید. با تشکر 6 / 7 / 1388
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام سوره‌های آخر قرآن سوره‌هایی است که بیشتر باید با نگاه تأویلی و باطنی تفسیر شود و روش علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» این نبود که در تفسیر المیزان به آن جنبه‌ها بپردازند. از طرف دیگر علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» بسیاری از نکاتی که در سوره‌های آخر قرآن لازم بود ذکر کنند در سوره‌های قبلی متذکر شده‌اند، از این گذشته آیا تفسیرهایی که به صورت گروهی نوشته شده که اجر نویسندگان آن ها با خدا باشد و واقعاً هم خدمت کرده‌اند ـ ولی با این‌همه - آیا قابل مقایسه با تفسیر المیزان است که امثال شهید مطهری«رحمةالله‌علیه» که خود یک قرآن‌شناس است در مورد آن می‌فرماید: در طول تاریخ اسلام چه در حوزه‌ی اهل سنت و چه در شیعه، تفسیری نظیر المیزان نیامده و صدسال طول می‌کشد تا ارزش آن معلوم شود. موفق باشید
7129
متن پرسش
باسلام درجواب سئوال عین ثابته فرموده اید:همواره انتخاب‌کردن با او است و هر لحظه می‌تواند به جای انتخاب‌های بد، انتخاب‌های خوب داشته باشد، سئوال این است که همین انتخاب بدیاخوب را هم که می کند در عین ثابته اش آمده که انتخاب خوب می کنم یا بد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ولی خودش بالاخره انتخاب می‌کند، مگر اگر خداوند از قبل بداند بنده فردا چه‌کار می‌کنم جبر پیش می‌آید؟ یا چون من فردا با انتخاب خود کاری را انجام می‌دهم خداوند از قبل می‌داند؟ عین ثابته‌ی ما که چیزی جز خودِ ما نیست. موفق باشید
561
متن پرسش
سلام علیکم ما در دانشگاه درسی به نام"روش شناسی شهید مطهری"داریم.یکی از مهمترین روشها "سوال محوری"است که در قرآن و روایات بسیار مورد توجه قرار گرفته است . استاد ما بعد از طرح این مطلب گفت که اگر در زندگی به دنبال سوالات و نیازهایی که در درونتان وجود دارد نروید ، ضرر کرده اید و جوانی تان را تلف کرده اید. من چون به ریاضی علاقه داشتم در کنکور ریاضی شرکت کردم و در رشته مهندسی در تهران قبول شدم ولی وقتی وضع اسف بار دانشگاه رو دیدم حاضر نشدم به این دانشگاه بروم و به دانشگاه امام صادق (ع)رفتم.در دانشگاه رشته اقتصاد را به دو دلیل انتخاب کردم : 1-داشتن دروسی همانند ریاضی ، آمار ، سنجی و ... در این رشته 2-احساس کردم که جامعه به رشته بسیار نیازمند است (با توجه به وضع اقتصادی کشور) الآن سال چهارم هستم ولی با صحبت های بسیار مهمی که استاد ما ارائه کردند احساس میکنم که دارم جوانی خود را تلف میکنم چون الآن میل و رغبتی برای خواندن این دروس که 100 درصد غربی اند ندارم و دچار تنبلی و بی حوصلگی شدم . 1- چگونه میتوان به سولات و نیازهای درونی دست پیدا کرد؟ چون خیلی ها نمیدانند که دنبال چه چیزی هستند و همین جوری درس میخوانند. 2- بعد از یافتن سوال و نیاز درونیم رشته تحصیلی ام را رها کنم؟(اصلا برایم مهم نسیت که 4 سال درس خوانده ام و مدرکی نگرفته ام ) - بنده به شخصه به شغل معلمی ، کار تربیتی ، کار کردن در مدرسه و صحبت با بچه های معصوم و به فضل خدا تأثیر گذاشتن بر روی آنها بسیار بسیار علاقه مندم. لطفا راهنمایی بفرمایید.یا علی مدد
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: 1- از آن‌جایی که قرآن خود را به عنوان «ذکر» یعنی هوشیاری دادن و متذکر امور اساسی شدن معرفی می‌کند، اگر روش تدبّر در قرآن را پیشه کنیم نه‌تنها متوجه می‌شویم سؤالات اساسی ما چیست، با جواب‌هایی مناسب آن سوالات روبه‌رو می‌شویم. 2- خوب است که رشته‌ی تحصیلی خود را به عنوان وسیله‌ای جهت امرار معاش دنبال کنید و امید داشته باشید در بستر آن زمینه رویکرد به اقتصاد اسلامی هم برایتان فراهم شود. 3- همین طور جلو بروید تا ببینید خداوند چه چیزی را برایتان پیش می‌آورد. موفق باشید
11385
متن پرسش
سلام علیکم: خدا قوت، استاد بزرگوار؛ 1. یکبار از شما پرسیدم که هر عالمی راهی را پیشنهاد می کند که خودش در آن سلوک داشته و ما در این میان نمی دانیم کدام را انتخاب کنیم و شما پاسخ دادید: « مطمئن باشید همه ی راه هایی که در ذیل اسلام و فرهنگ اهل البیت (علیهم السلام) مطرح است به قرب الهی ختم می شود، زیرا همه ی این راه ها می خواهند ما را از امور جزئی آزاد کنند و به حقیقت کلی خودمان که عین ثابته ی ما است برسانند» اما راستش نمی توانم این جمله شما را با جمله علامه حسن زاده (روحی فداه) جمع کنم، آنجا که می فرمایند: «به جانم قسم، آنکه خود را از کتب عقلی و صحف عرفان به دور کند، از کتابهایی همچون تمهید القواعد، شرح قیصری برفصوص الحکم، شرح العیون فی شرح العیون، مصباح الانس، شرح محقق طوسی براشارات، شرح اسفار، شفا و فتوحیات مکیه، که دستهای نوریه آنها را هدیه نموده اند همانا جان خود را از فهم خطاب محمدی صل الله علیه و آله دور کرده است و آنرا از نیل به سعادت قصوایش محروم ساخته» از این جملات این را می فهمم که بعضی راهها نسبت به بعضی دیگر از شدّت بیشتری برخوردارند و طبعاً نتیجه بهتری به دست می رسانند. 2. حال از کجا تشخیص دهم کدام راه بهتر است؟ آیا معیاری وجود دارد؟ 3. از کجا باید یقین پیدا کنیم وظیفه ما چیست و در حال حاضر در حال انجام وظیفه خویش هستیم؟ شاید بیست سال بعد بفهمیم که اشتباه کرده بودیم و گمان می کردیم وظیفه مان را انجام می دهیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر جان کسی با مباحث عرفانی شکوفا می‌شود راهی که حضرت استاد آیت اللّه حسن‌زاده«حفظه‌اللّه» در پیش پای ما می‌گذارند بسیار کارساز است و اگر کسی با روایات و ادعیه جانش به شعف می‌آید نباید آن راه را رها کند مگر آن‌که برای اُنس با ادعیه نیاز به عقلی دارد که بتواند به کمک آن عقل اشارات روایات و ادعیه را تصدیق کند که در این صورت عرفان نظری کمک می‌کند. در هرحال وقتی انسان در ذیل قرآن و سنت نبوی و علوی جلو برود در راه اشتباهی قدم نگذاشته که پس از بیست‌سال پشیمان شود. موفق باشید   

5787
متن پرسش
سلام به نظر حضرت عالی1. مهمترین کاری که بسیج باید وارد شود الان وباتوجه به روح زمانه چیست؟(شناختن گفتمان انقلاب اسلامی-تولید علم و.....). باتشکر واینکه اگرمیشود توضیح وراه شروع آن را بفرمایید.؟ 2.بسیج وکاردردانشگاه چطور باتوجه به عالم آن که میدانید؟ باتشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: 1- همان توصیه‌ای که رهبری می‌فرمایند: « خط کلى نظام اسلامى، رسیدن به تمدن اسلامى است. براى ایجاد یک تمدن اسلامى - مانند هر تمدن دیگر - دو عنصر اساسى لازم است: یکى تولید فکر، یکى پرورش انسان(رهبری، ۱۳۷۹/۰۷/۱۴). » 2- اگر ما وارد تاریخی شدیم که با انقلاب اسلامی شروع شده می‌توانیم در عین حضور در دانشگاه، نگذاریم روح غرب‌گرای دانشگاه بر ما و اعمال و افکار ما حاکم شود. موفق باشید
2177
متن پرسش
علامه طباطبایی در تفسیر خود بخش فلسفی را از اصل تفسیر خود جدا کرده است اما به نظر می‌رسد ایشان در تفسیر خود از نگاه حکمی ملاصدرا متأثر است آیا علامه بدون نگاه فلسفی ملاصدرا توانایی ارائه‌ی چنین تفسیری را داشتند؟
متن پاسخ
قرآن ما را به تفکر دعوت فرموده و می‌فرماید در قرآن تدبّر کنید، لازمه‌ی آن‌که انسان بخواهد در قرآن تدبّر کند خوب‌فکرکردن است و طبیعی است وقتی شما خوب فکر کنید با سایر متفکران تاریخ یک نحوه همفکری پیدا می‌کنید و با فکر منظمی که آن‌ها دارند احساس قرابت می‌نمایید و از افکار آن‌ها استفاده می‌نمایید، این ربطی به تفکر فلسفی ندارد که یک نوع از انواع تفکر است بلکه همین‌که اهل فکر باشید می‌فهمید حقایق مجرد دارای جامعیت‌اند و اگر کسی این فهم خود را به این صورت ارائه داد که «بسیط الحقیقه کُلُّ الأشیاء و لیس بشیء منها» می‌فهمید که چه می‌گوید. آری علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از این جهت با متفکر بزرگی مثل ملاصدرا هم‌فکر است و علامه با این فکر وارد قرآن می‌شود و بهره‌های فراوانی از قرآن می‌گیرد ولی از آن‌جایی که فلسفه را می‌شناسد و محدودیت‌های آن را نسبت به حقیقت اشراقیِ وحی می‌داند مواظب است با نگاه فلسفی به قرآن و روایات ننگرد هرچند در بعضی موارد شواهدی فلسفی در رابطه با آیات و روایات می‌آورد تا معلوم شود آن موضوع در نگاه فلسفی که - برای افراد قابل لمس‌تر است- نیز مطرح بوده است.
2300
متن پرسش
با عرض سلام وخسته نباشید خدمت استاد من طلبه ای هستم که چند وقتی است در زمینه تبلیغ تلاش می کنم وهمین روش تبلیغ سنتی را خیلی جذاب می بینم اما مشکلی که هست این است که گاهی می بینیم مردم از جایی دیگر (سینما وتلویزیون) چنان اثرات عمیقی گرفته اند که اصلا انگار حرفهای ما هیچ گاه در دل آنها کمترین اثری هم نخواهد داشت. گرچه کم اثری حرف از بی عمل بودن ما هم هست حالا می خواهم بدانم آیا وقتی با دین وفرهنگ ما اینجور مبارزه می شود آیا ما برای حفظ دین همین فعالیت حد اقلی را باید داشته باشیم یا اینکه ما هم باید مقابله به مثل داشته باشیم وما هم وارد عرصه فیلم سازی ویا ساخت بازی های کامپیوتری شویم که فوق العاده در روان کودک امروز تاثیر دارد بشویم. اگر جواب مثبت است چکار باید کرد که گرفتار ظلمات مدرنیته در این عرصه نشد؟ بطور کلی آیا اصلا فیلم وتلویزیونی که فرهنگ اسلامی را عرضه کند قابل تصور است؟ بسیار ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: هرکس در حوزه‌ی کار و توان خود باید در ارائه‌ی اندیشه‌ی اسلامی تلاش کند. مسلّم تصویر، ظرفیت ارائه‌ی معارف عمیق را ندارد ولی این بدین معنی نیست که ما امروز نباید از فیلم و تلویزیون برای ارائه‌ی اندیشه‌ی اسلامی استفاده کنیم. نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد ضعف‌هایی است که این تکنولوژی‌ها دارند که مرحوم شهید آوینی در کتاب «آینه‌ی جادو» متذکر آن شده است ولی با این همه شهید آوینی توانسته‌ است با خودآگاهی که از فیلم دارد روایت فتح را بسازد که بسیار مفید بود. شما در خود جستجو کنید ببینید در چه کاری موفق‌تر هستید وظیفه‌ی شما همان است. موفق باشید
19215
متن پرسش
بسمه تعالی سلام براستاد گرامی و عزیزتر از جانم: سالهاست خسته شده ام از این همه درد و رنجی که بر انقلاب تحمیل می شود از اینکه می بینم در انقلاب اسلامی عزیزم کسانی بر مسند ریاست هستند که یا از اشراف سیاسی هستند یا از اشراف اقتصادی. کسانی که درد و رنج محرومیت و نداری را نمی دانند و ثروتشان از پارو بالا می رود. من فرزند انقلابی هستم که از کل انقلاب هیچ انقلابی ندیدم جز چند سال حضور احمدی نژاد. نه جنگ را درک کردم و نه امام خمینی عزیز را. کاش بودم ولایق جهاد در راه خدا بودم و شهید می شدم و این روزهای پر از درد را نمی دیدم. دردهایی که بر عزیزتر از جانم رهبر معظم انقلاب تحمیل می شود. من از نسل سوخته ای هستم که از انقلاب هیچ چیز جز درد و رنجش را نفهمید. از زمانی که احمدی نژاد آمد احساس کردم دیگر وقت دیدن انقلاب است باید بنشینم و زیبایی های این تماشاگه راز را ببینم باورم شد انقلاب من طلوع کرده است و رنجهای مستضعفین به پایان رسیده است. اما وقتی دیدم آن مردی را که از میان دردها و رنجهای مستضعفین قیام کرد اینگونه زدند و او نیز بر حاشیه ها افزود و او را انگ انحراف زدند و مطمئن شدم انقلابی که فکر می کردم طلوع کرده است بزودی همانها که ادعای آوردنش را داشتند خاموشش کردند ناامید شدم و وقتی انقلابی را دیدم که حسن روحانی رئیس جمهورش شد ناامیدترم کرد. چه شد که امروز اینجاییم. مخالفان حزب اللهی احمدی نژاد ما را متهم به مخالفان ولایت و انقلاب می کنند گویی ما در جبهه انقلاب نیستیم آنها می خواهند عمدا ما را مقابل انقلاب و ولایت قرار دهند؟ می خواهند کاری کنند که دشمن انقلاب لقب بگیریم؟ به خدا قسم اگر احمدی نژاد را دوست داریم چون با دیدن او یاد مستضعفین، یاد انقلاب، یاد اسلام و امام و یاد شعارهای اصیل انقلابی می افتیم. ما امروز کجاییم؟ از طرفی دل در گرو انقلاب و رهبری داریم و از طرفی نمی توانیم باور کنیم عده ای مدعی انقلابی گری ما را از جرگه انقلاب خارج کنند. شرایطی در حال تحقق است که اگر فکری نشود جبهه طرفداران احمدی نژاد بدلیل اینکه از انقلاب در حال رانده شدن هستند تبدیل به یک اپوزیسیون شوند و من می بینم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. حال سرگردانیم شما را به خدای امام خمینی و انقلاب اسلامی قسم بگویید چه شده؟ آیا خدا ما را تنبیه کرد که روزی عده ای را که از اصلاح طلبان بودند با عناوین ضد انقلاب و ضد ولایت فقیه از دایره انقلاب به بیرون هول دادیم آیا ما چوب تندرویهای دیروز عده ای را می خوریم؟ آیا ما همان نسل سوخته انقلاب هستیم؟ چه شده کجای تاریخ هستیم؟ نکند ما را در ورطه ای اندازند که ندانیم جبهه علی حق است یا جبهه معاویه؟ ما کجای تاریخ ایستاده ایم؟ شما را به خدای امام خمینی قسم نگویید انقلابی باشید که ما همه از انقلابیون هستیم همانطور که همه از مسلمانان بودند و جبهه معاویه و علی را نتوانستند تشخیص بدهند. نگویید پشت سر رهبری حرکت کنید مگر تاکنون تخلف کرده ایم؟ بگویید درد جان ما چیست که انقلاب را دوست داریم، رهبری را دوست داریم، احمدی نژاد را دوست داریم. آیا ما از تاریخ انقلاب به جرم دوست داشتن نماد و اسطوره شعارهای انقلاب جدا شده ایم؟ ما کجای تاریخ ظهور مولایمان مهدی صاحب الزمان هستیم؟ خسته هستم با یک کوه از دردهای تمام تاریخ بشریت که گویی هیچ کس ما نسل سوخته تاریخ انقلاب را دیگر یاری نمی کند و رها شده در برهوت این تاریخ هستیم. صرفا درد و دلی بود شاید بتوانید بگویید ما چه دردمان شده آیا این تضاد است که ما انقلاب و رهبری و احمدی نژاد را با هم دوست داریم. نیازی به جواب نیست صرفا درد و دلی بود که بدانید سرگردان و خسته هستیم گویی هیچ چیز جز ظهور مولایمان ما را شاد نمی کند. والسلام علی من تبع الهدی. شاگرد کوچکی از شاگردانتان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: «چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را». گفتنی‌ها را گفتی و در میان آن گفتنی‌ها متذکر حاشیه‌هایی شدی که دولت آقای احمدی‌نژاد ایجاد کرد و کمر رهبری و ما را که تمام‌قد از ایشان دفاع کردیم، شکست. فراموش کرد طلبه‌ها چگونه از پول شهریه‌های خود از او دفاع کردند و یک‌مرتبه همه را رها کرد و شخصی به نام آقای مشائی را قِدیس‌گونه جلوی همه قرار داد.

آقای احمدی‌نژاد به ما و به رهبری ظلم کرد و این شد حال و روزِ ما که شما در این زنج‌نامه از آن سخن گفتید.

ابتدا باید گذشته را بازخوانی کرد تا فردایی که دوباره نیروهای انقلاب کمر راست می‌کنند، حکیمانه عمل کنیم. چگونه می‌توان هنوز به آقای احمدی‌نژادی دل‌بست که قابل پیش‌بینی نیست؟! آیا شورای نگهبان می‌تواند کسی را به‌عنوان رئیس جمهور به مردم معرفی کند که هر روز باید منتظر یک حرکت غیر قابل پیش‌بینی از او بود؟! دوای دردِ ما امروز بازخوانیِ تاریخی است که بدان دل‌بستیم ولی گویا باید دقیق‌تر مسئله را دنبال می‌کردیم. شعارهای خوب اگر از زبان شخصیتی که ابعاد وجودی او مطابق آن شعارها نباشد، به گوش‌مان رسید؛ دیگر به‌راحتی به آن شخصیت دل نخواهیم بست. موفق باشید  

15555
متن پرسش

بسمه تعالي. سلام استاد: به مناسبت شهادت شهید آوینی و به لطف خدا متن زیر را نوشتم لطفا اگر نکته‌ای دارید بفرمایید. «آئينه‌اي به نام آويني»: قرار شد در مورد کسی سخن گفته شود، که گفتن از او، جز به‌حجاب بردنش حاصلی ندارد، چرا که اینقدر بر امروزه‌ی ما مشهورات و روزمرّگی‌ها استعلا پیدا کرده که دیدن چون آویی در این مشهورات و با عینک همین مشهورات که انگار ندیدن است. و بلکه باید گفت حضور حقیقی او را به حجاب بردن است، بدبختی ماجرا اینجاست که ندیدن‌های امروز، از جنس نادانی نیست بلکه ندیدنِ امروز از جنس دانایی‌هاست. فرا گیرشدن دانایی‌ای که بشر امروز را از عالم معنا دور کرده و در زیر خروارها از حرف های فلسفی دفن کرده و او را وادار کرده که امور غیر اصیل را اصیل پندارد. در این فضا سید شهیدان می‌فرماید: «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید.» بنابر این به تبع در این وضع است که آدمی گرفتار تجربه‌های مادی می‌شود و از عالم معنا غافل مي‌شود و به تبع نسبتی با حقیقت در تاریخ خود پیدا نمی‌کند و دیگر طلبی در مسیر آن حقیقت اصیل نخواهد داشت. شهید آوینی نیز چنین می‌گوید: «باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.» حال وقتی وضع این دوران را می‌بینیم از گفتن چیزی در وصف او ناامید می‌شویم. اما از طرفی چاره‌ای هم نیست جز این که به اشاره سخن بگوییم شاید اهل تامل و تذکر از این حجاب، خود به حضوری دست يابند. و یک نکته این‌که امیدوارم از این چیزی که ‌می‌نویسم گمانِ مشتی شعارگویی نشود چرا که سخن از غیر عادات‌گفتن در امروز، به ظاهر مضحک و شعاري است، اما چاره‌ای هم جز تذکرش نداریم. محدود‌کردنِ حقیقتی به نام آوینی در یک جسد شناسنامه‌ای به نام «سید مرتضی آوینی» جفایی است به این حقیقت. آوینی را فقط یک شخص نباید دانست او آیینه ی نمایانگر تاریخ امروز ماست او بشر امروز را خارج از روزمرگی های رایج امروز متذکر حقیقتی فراتر می کند شاعران در هر تاریخ آن هویت اصیل تاریخ خود را متذکر می شوند چرا که ایشان گرفتار هوای مسموم غیر ملموس زمان خود که از شدت آمیختگی با محیط خود برای عموم بدیهی شده،نشده اند و باید گفت آوینی بیرون از لجن زار عادات تاریخ خود و با نفی هر «من» و تعینی برای خود، همان شاعرِ هویت یابی است که انسانِ گرفتار و غافل زمان خود را، با آن شأن شاعرنه‌ی خود متذکر اصالت‌هاي تاریخ خود مي‌كند. «... شاعر، هرگز دعوت به خاک نکرده است ... او به ترک عادات می‌خواند و عالم خلافِ عادات هم، عالَمِ وَهم است و هم عالَمِ عشق...» آويني اگر از نفسانیت غرب و مدرنیته سخن می‌گفت همراه با یک نحوه خودآگاهی بود است، چرا که او خود سالکِ سیرِ از نفسانیت به سوي فناست او جنس روشنفكري‌اي كه خود را در دخمه‌هاي فلسفيدن‌های مملو از پُز و ژست و کوری از حقیقت گم کرده به‌خوبی لمس کرده. اما باسلوکی عارفانه و ذیل حقیقتی به نام انقلاب که چشمان روشنفكريِ فلسفي امروز از ديدنش عاجزند به آن حضور اصيل نايل آمد و خود، آيينه براي ديگری شده. شهید آوینی خود را چنین از زبان خود می‌شناساند: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شب‌های شعر و گالری های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام. ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی، بسیار زیسته‌ام. ریشِ پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را - بی‌آن‌که آن زمان خوانده باشم‌اش - طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم ...» پس اگر از انقلاب و حضرت روح الله با تمام جان دم می‌زند نه اینکه دم از ایدئولوژی خاصی زده باشد و نه این‌که در فضای سیاست زده‌ای سخن گفته باشد، چرا که آخرِ خاستگاه ایدئولوژی‌ها، قدرت‌خواهی و سیاست است و قدرت به درد کسی می‌خورد که مرگ‌اندیش نباشد و به دردِ کسی می‌خورد که دچار نفسانیت‌های خود باشد. اوخود از مرگ این‌گونه می‌گوید: «... حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است و بقائش با فناست... مرگ پایان زندگی نیست. مرگ آغاز حیات دیگری است، حیاتی که دیگر با فنا درآمیخته نیست، حیاتی بی مرگ، مطلق...» آوینی همان طور که گفتم همان سالک راهی ست که مرگ اندیشانه دغدغه ی حقیقت دارد و با این مشی و مرام خود را ذیل انقلاب و امام قرار می‌دهد و در این مسیر جان خود را نثار می‌کند تا ابدی شود و چه زیبا بارها و بارها مستانه و شیدایی با شهادت، عشق‌بازی می‌کند و فریاد حسرت دم می‌دهد: «ای شقایق‌های آتش‌گرفته، دلِ خونین ما شقایقی است که داغ شهادتِ شما را بر خود دارد. آیا روزی خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» آويني؛ ذيل امام روح الله نفيِ همه‌ي تعينات و تعلقات كرد، او هم شاعر و اديب و هنرمند بود، هم اهل تفكر و فلسفه بود هم يك بسيجي جهادگر؛ و باز صدها توصیف دیگر نیز می‌شود از او گفت اما در عین حال هیچ‌یک از این‌ها هم نبود، بلکه فراتر از هر "من"ی و فراتر از هر قید و قیودی،...". در یک کلام؛ آوینی، آوینی بود." و ما مثلا دوست‌داران سید مرتضی در فضای ایدئولوژی‌های منفعت‌طلبانه‌ی خود، او را به حجابِ تعاریفِ ناقصِ خود برده‌ایم. در پایان؛ امیدوارم هر چه کمتر ایشان را در این الفاظ پراکنی‌هایم پنهان کرده باشم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آوینی؛ ماوراء تاریخِ متافیزیک‌زده‌ی ما، طلوعی است برای نشان‌دادنِ تاریخ قدسی ما، تا پس از 1400 سال باز به فرهنگ وجودیِ اهل‌البیت«علیهم‌السلام» رجوع نماییم و از بن‌بست‌های تاریخیِ خود رها شویم. تعجب نباید کرد که هنوز تفکرِ مناسب آن تاریخ، ظهور نکرده است تا آوینی را در زمره‌ی متفکرترین انسان‌ها بدانیم. اگر هایدگر معلّم بزرگِ سؤال از متافیزیک است، که هست؛ و اگر فردید متذکر رجوعِ از تفکر متافیزیکی به تفکرِ اسلامیِ تشیع ایرانی است، در تاریخی که حضرت روح اللّه خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» ظهور داد؛ شخصیت آوینی تجسمِ بزرگِ عبور از متافیزیک به سوی حقیقتِ قذسیِ ما می‌باشد. آوینی آن بزرگ‌راهی است که تمام راه‌های زلال شهیدان را در این زمانه برای ما معنا می‌کند تا چشمی را بیابیم که چشمِ درست‌دیدنِ انقلاب اسلامی و شهدای بزرگِ این راه است، وگرنه باز شهیدان را به موزه می‌سپاریم و باز تاریخِ ظلمات و نفهمیدنِ اصیل‌ترین سخنان ِ این زمانه یعنی سخنان حضرت امام خامنه‌ای«حفظه‌اللّه». موفق باشید

14859

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد گرامی: می خواستم نظرتان را در مورد این صحت خاطره که دکتر احمدی از حضرت علامه (رض) نقل فرموده اند بدانم و در صورت صحت آن تغییر نظر علامه در مورد غرب چگونه ارزیابی می فرمایید. سپاسگزارم. خاطره دکتر احمد احمدی از علامه طباطبایی: سال 1356 که آقای طباطبایی به خاطر بیماری پارکینسون آمدند که بروند انگلیس برای مداوا، مرحوم شهید قدوسی به من تکلیف کرد که همراه آقای طباطبایی بروم انگلیس. بنده 15 روزی در لندن خدمت ایشان بودم. بعد از 15 روز من آمدم و آقای مطهری به جای بنده، همراه آقای طباطبایی ماندند. یک ماه هم آقای مطهری ماندند. آقای طباطبایی به حق انسان کامل و وارسته‌ای بود. و من همین آلان هم با او زندگی می‌کنم. عصر روز یکشنبه‌ای بود که قرار بود من فردایش بیایم ایران و آقای مطهری به جای من می‌ماند. ما رفتیم بیرون برای قدم‌زدن. کلید اتاق هتل ماند توی اتاق. آن زمانها، هتلداران کلید یدکی نداشتند. موقع برگشتن ما به مشکل خوردیم. دیدیم کلید مانده توی اتاق. من رفتم سراغ مسئول اطلاعات هتل. گفت: باید بروید سراغ پلیس. من رفتم به پلیس اطلاع دادم. گفت: برو من می‌آیم. پرسیدم: کی؟ گفت: 15 دقیقه دیگر. 15 دقیقه دیگر آمدند. دو تا پلیس آمدند. خیلی به آقای طباطبایی احترام کردند. گفتند: دو راه دارد. یا تا فردا صبر کنید تا کلیدساز بیاید و یا اجازه دهید در را بشکنیم و زبانه را در بیاوریم و شما هم خسارت بدهید. من به آقای طباطبایی گفتم چه کنیم؟ گفت: ما هرجا برویم بیشتر از خسارت خرجمان می‌شود. در راه بشکنند. در را شکستند و 17 پوند هم ما خسارت دادیم. موقع رفتن، پلیس خیلی به آقای طباطبایی احترام گذاشت. همان جا من به ایشان گفتم: حاج آقا شما در نوشته‌هایتان خیلی به اروپا تاخته‌اید. اگر قبلا آمده بودید و نظم و انضباط اینجا را دیده بودید، آیا اینقدر به اینها می‌تاختید. فرمود: نه. توجه می‌کنید. فرمود: نه. یعنی یک انصافی در این مرد عالی مقام بود و آنچه را که حق می‌دید، آن را درست می‌انگاشت و آنچه را که نادرست می‌دید، طرد می‌کرد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه‌ی طباطبایی با برخورد پلیس انگلستان که با یک روحانی داشت، متذکر این امر شدند که بین تفکر سکولار و آدم‌های غرب، تا آن‌جا که ممکن است باید تفکیک قائل شد. اکثر آدم‌های غربی مثل همه‌ی آدم‌های دنیا بر اساس فطرت الهی خود به دنبال حق و حقیقت‌اند و این غیر از نظام سیاسیِ حاکم بر کشورهای غربی است. به طوری که ملاحظه کردید در سفر اخیر رئیس دولت یونان، رهبر انقلاب به ایشان نیز نظر خود را مطرح کردند که چگونه رئیس دولت اخیر یونان از فضای سیاسیون غربی تا حدّی فاصله دارد. موفق باشید

9037
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد عزیز: استاد براستی چه شده است حتما سخنان هاشمی را شنیده اید (می دانم رهبری راضی نیستند که بگویند سال فرهنگ و عسا کری پیدا شوند که فقط دنبال این باشند که مثلا کسی که خوب می خواند او را از میدان بدر کنند اگر کسی قیافه زیبایی دارد خانمی او را نگذارند پیدا شود و امثال این جور چیزها این حالت پیش می آید مناظر خوب را از دست مردم بیرون کنند) ایشان چگونه فکر می کنند این که دیگر اختلاف سلیقه سیاسی نیست حکم صریح خداست، آیا او آنقدر جاهل شده است که این را هم نمی فهمد که زنان زیبا رو و بد حجاب باید خود را بپوشانند تا جامعه از تکامل به دره سیاه شهوات فرو نیفتد، نمی فهمد اگر این زیبا رویان بی تعهد در جامعه راحت بیایند تبعات وحشتناک آن همچون فرو پاشی خانواده، احساس یاس کسانی که دارای چنین همسرهایی نیستند و تشویق به فساد، نهادینه شدن فرهنگ لا ابالی گری غربی، عدم رغبت جوانان به ازدواج، چه بر سر این ملت و انقلاب می آورد و چگونه با رواج فساد برکات الهی از مردم دریغ می شود؟ او آنقدر در جهالت فرو رفته که درک نمی کنند حکم حجاب قبل از این که فردی باشد اجتماعی است و هزاران اثراث در جامعه دارد و یا تمایلات خفته در خویش را در دیگران می جوید؟ جناب استاد براستی تا کی باید صبر کرد و فرجام کار به نظر شما چیست؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر منظور آقای هاشمی همین وضع موجود زنان بد حجاب ماست، دراین صورت هیچ توجیه فقهی نداشته و مسلما آثار اجتماعی که دغدغه‌ی جناب‌عالی است بر آن جاری خواهد بود ولی اگر منظورشان زنانی باشد که ظاهرشان مخالف هنجارهای اسلامی نبوده و این باشد که زنان در عین پوشش، زیبایی‌های ظاهری خود را نپوشانند، این یک موضوع فقهی و تخصصی است، یک موضوع سیاسی نیست. موفق باشید
4088
متن پرسش
وقتی شما می‌فرمایید که استدلال عقلیِ کلامی بر وجود امام زمان حیّ در این عالم را می‌توان به وجود نائب عام حضرت هم تعمیم داد و لذا معتقدید که این استدلال، وجود یک نائب عام زنده را اثبات می‌کند، چگونه معتقدید مصداقِ این استدلال امروزه امام‌خمینی است در حالی که از دنیا رفته است؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: روش و سیره‌ی حضرت امام هنوز زنده است و تاریخ جدیدی به وجود نیامده تا سیره‌ی دیگری ظهورکند. هنوز ما در تاریخ عبور از غرب و رجوع به حضرت مهدی«عجل‌الله‌فرجه‌الشریف» به روش حضرت امام هستیم. موفق باشید.
9104
متن پرسش
سلام علیکم: استاد نظر شما در مورد دیدگاه ها و نظرات استاد پناهیان در خصوص مسائل معنوی چیه؟ خصوصا این که این بزرگوار توانایی ابجاد یک نظام فکری مبتنی بر آیات و روایات بر ذهن مستمعان خود رو دارند و غالبا از ایشان اظهار نظرهای نو و راهبردی شنیده می شود و به نظر حقیر مباحث معروف ایشان موسوم به تنها مسیر انقلابی را در عرضه مسائل معنوی به پا کرده. حضرتعالی چه جایگاهی برای ایشان تصور می کنید؟ استماع سخنان ایشان را به عنوان آغازی اصولی برای مباحث معرفتی تا چه حد مفید می دانید؟ با تشکر و عرض پوزش از اطاله کلام.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نه‌تنها خدا را به خاطر وجود جناب آقای حجت‌الاسلام و المسلمین پناهیان شکر می‌کنم، به دوستان طلبه عرض کرده‌ام سعی کنید مردم را به ایشان متصل نمایید. متأسفانه سایتی را نمی‌شناسم که مرتب صوت سخنرانی‌های ایشان را در معرض دید افراد قرار دهد. اگر اطلاع دارید بفرمایید تا در معرض دید کاربران قرار گیرد. موفق باشید
9564

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: استاد گرامی بنده سوالی مبتنی بر سوال 9542 داشتم. من خودم دختر مجردی هستم که با مباحث شما آشنا. دوستی سوالی از من پرسید که نتوانستم پاسخ مناسبی بدهم. و سوال این بود که چرا پیامبر (ص) باید چند زن بگیرد تا برای سایر مردها هم دلیل موجه باشد. من به ایشون گفتم حتما مصلحت ایجاد می کرده و در مورد سایری مردها هم این برمی گردد به اختلاف زن و مرد از لحاظ مکانیسم جنسی و نیز اینکه مومنین چون نمی خواهند به گناه بیفتند و دچار زنا شوند این کار را شرعی انجام می دهند و سایرین اهمیتی قائل نیستند. حال از شما تقاضا دارم پاسخ مناسب را بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که در جواب سؤال شماره‌ی 9562 اشاره شد و به طور مفصل در تفسیر سوره‌ی احزاب آیات 50 تا 52 عرض شد موضوع تعدد زوجات رسول خدا«صلواة‌اللّه‌علیه‌وآله» هیچ ربطی به موضوع چند همسری که در آیات سوره‌ی نساء مورد بحث است، ندارد. (در ضمن به عرض جنابعالی و سایر کاربران عزیزی که آدرس الکترونیک و یا ایمیل خود را ثبت نمی‌کنند می‌رسانیم که این سایت از آن‌جایی که بنا دارد سؤالاتی را در معرض دید کاربران قرار دهد که بیشتر در رابطه با معارف اسلامی و سلوک اخلاقی و یا مربوط به مبانی انقلاب اسلامی است، چنانچه ایمیل خود را ثبت نفرمایید از جواب‌دادن معذوریم) موفق باشید
192

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله القادر الجبار برای خوشبختی، کافی است تنها اندکی احمق بود «شکسپیر» در مزایای تنها اندکی حماقت محضر مبارک استاد طاهر زاده سلام علیکم جنابعالی در کتاب بصیرت حضرت فاطمه (س) به خصوص و در جزوات دیگر عموماً یک ادعا را می¬پرورانید (البته این ادعا از دیر باز در بین شیعیان رواج داشته است) و آن اینکه اگر سقیفه اتفاق نمی¬افتاد و حکومت و خلافت پس از پیامبر به صاحبان اصلی خود منتقل می¬شد تمام کجی ها از جامعه بشری رخت بر می¬بست و انسانها به سمت فطرت خودکه همان خدا خواهی است رهنمون می¬شدند و فرجی که اکنون پس از قرنها در انتظارآن هستیم در همان سالها اتفاق افتاده بود . شما حتی در کتاب «مدرنیته و توهم» نیز معترض این بحث شده اید و عنوان کرده اید که بشریت آنگاه به سر منزل مقصود خواهد رسید که حاکمان الهی و عالمان ربانی رهبری آن را به دست بگیرند. باید اذعان کنم که در برخورد اول نظریه ی دل چسب و شیرینی است و چه کسی است که آرزوی آن را نداشته باشد که تمام انحرافات و کجی ها از میان برخیزد و حقیقت چهره زیبای خود را بنمایاند. اما اجازه دهید کمی بر آن تامل کنیم. من اصلاً قصد آن را ندارم که با متد غربی بگویم ابتدا باید تحقیق شود که آیا این گزاره ابطال پذیر است یا خیر!چیزی که من می¬گویم این است که پایه طرح چنین نظریه هایی، نظریه های اولی تر و پشینی تر است و آن اینکه همه انسانها از فطرتی الهی برخوردارند که اگر شرایط به خوبی مهیا شود جنبه الهی انسانها که همان فطرت آنهاست ظهور می¬کند و انسانها همه، آیت خدا می¬شوند و روح های همه به سمت مبدا و مقصد قدسی خود حرکت می¬کند اشکالی می¬خواهم درباره آن با شما صحبت کنم همین عبارت آخر است. آیا به راستی انسانها دارای فطرتی الهی هستند که شرایط خوب با حکمرانی عالم ربانی آن را به فعلیت می¬رساند؟ من اصولاً با این گزاره مخالفم. به نظر من آنچه برای انسانها درونی می¬شود و شخصیت آنها را تشکیل می¬دهند نه یک فطرت پیشینی الهی که تعاملات اجتماعی، خانوادگی و وراثتی آنهاست. بگذارید برای روشن شدن بحث مثالی بزنیم. دورکیم ، که یکی از جامعه شناسان غربی است در تائید این نظر مثال دو جوان یکی مسلمان و دیگری مسیحی و فرانسوی را مطرح می¬کند دروکیم می¬گوید: جوان فرانسوی اگر کنار برج ایفل که یکی از پر رفت و آمدترین مکانهای فرانسه است شیشه ای ودکا را سر بکشد اصلاً از خودش بدش نمی¬آید و هرگز احساس گناه نمی¬کند. اما این قضیه در مورد جوان مسلمان متفاوت است. او اگر به زیر زمین خانه خود برود و چراغها را خاموش کند و حتی پتوی نیز روی سر خود بکشند و به اندازه ته استکانی مشروب بنوشند، تا هفته ها از خودش بدش می آید و احساس گناهی شدید او را آزار می¬دهد. دروکیم از این جا نتیجه می¬گیرد که این رفتار های متفاوت ما را به این نظریه متمایل می¬کندکه اصولاً شخصیت انسانها در راستای فرهنگ آنها شکل می¬گیرد. داستان جایی حساس تر می¬شودکه گروهی (مثلاً علامه تهرانی در نقدی که بر کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت می¬نویسد ) از این نظریه دفاع می¬کنندکه شرعیات و حلال ها و حرامها ی مطرح شده، منطبق با فطرت انسانی است و نقض آنها همان ومنحرف شدن از فطرت انسانی و سقوط در دره ی حیوانیت و رذالت همان . تاریخ نگاران معتمد و محققی نظیر ویل دورانت از واقعه هایی خبر می¬دهند که نظریه های اینچنینی را با چالش های جدی مواجه می¬کنند او خبر می¬دهد که مثلاٌ بومیان آفریقایی حتی تا هم اکنون نیز به صورت کاملاً عریان در بین خود تردد می¬کنند و آنجا خبری از فطرت انسانی که البته باید فرامکانی و فرازمانی باشد وجود ندارد و اما خوب می¬دانم که تمام اظهارات بالا من با یک جمله قابل ابطال است و مخاطب می¬تواند اظهار کند که« فطرت آنها در هاله ای از ابهام و کدورت قرار گرفته است آنها هیچگاه مصلحی را نداشته اند که فطرت آنها را از حالت کمون خارج کند و نتیجه اش این است که امروز می¬بینیم پس هنوز هم فطرت وجود دراد اما ممکن است در محاق و تاریکی قرار گیرد. » جواب نسبتاً خوبی است و با آن می¬توان بسیاری از اشکالات را پاسخ گفت، اما باز هم جایی تامل دارد زیرا بسیاری از واقعه های مسلم و متواتر تاریخی ضد این دیدگاه است. آیا چه کسی بهتر از مظهر تمام اسماء الهی که همان پیامبر اسلام است می¬تواند فطرت ها را از حالت محاق خارج کند و مگر نباید بعد از او ما شاهد این باشیم که روح انسانها به سمت مقصد اصلی خود حرکت کند و الهی شود ولی چرا بر عکس این جریان را شاهدیم، چرا شاهدیم انسانهایی که در حدود 23 سال تحت آموزش های آن حکیم الهی بوده اند حتی یک روز را هم برای سبقت گرفتن در دنیا و متاعش از دست نمی¬دهند. این نشان می¬دهدکه ریاست طلبی و دنیا طلبی در ذات آنها نهادینه شده است و هیچ چیز حتی بزرگترین والهی ترین انسانها توان تغییر آن را ندارند. از همه بحث بالا می¬خواهم به نتیجه فوق العاده مهم برسم و آن اینکه: هیچ فطرت خدا خواهی آن هم برای تمام انسانها در کار نیست و شخصیت و آنچه شما آن را فطرت می¬نامید از جریانهای اجتماعی خاص هر فرد شکل می¬گیرد باید گفت که هیچ گاه تمام انسانها نمی¬توانند به سمت خوبی ها حرکت کنند. و انسانی غربی این را خوب فهمید، او این را درک کردکه هر گونه تلاشی برا ی سوق دادن جامعه به سمت آنچه الهیون فطرت الهی نامیده اند به شکست می¬انجامد او فهمیده که اکثر قریب به اتفاق مردم از ضرورت بدشان می¬آید ولی خواهند بازی به هر جهت زندگی کنند و هیچ گاه جوامع انسانی از کجروی ها به طور کامل پاک نمی¬شوند حتی با ظهور انسانهای کاملی چون پیامبراکرم. باید گفت که جوامع انسانی از آلودگی به طور کامل پاک می¬شوند زیرا نمی¬توانندکه پاک شوند چنین جامعه ای را باید در میان ملکوتیان و فرشتگان جستجو کرد که تحقق آن در زمین غیر ممکن است والا دو بین افرادی که بیش از 90% آنها به غیر از شکم و زیر شکم به چیز دیگری فکر نمی¬کنند این نظریه غیر ممکن می¬نماید. حضرت مولانا درفیه ما فیه تمثیل بسیار جالبی دارد، او خداوند را به شاهی تشبیه می¬کند که معشوقه هایی داردکه البته خاص و اندک هستند. شاه با معشو قکان خود خلوت هایی دارد، با آنها عشق بازی می¬کند و همین شاه وزرایی دارد که از درجه معشوقکان او پائین ترند و به همین ترتیب تا برسد به افراد عامی که رعیت های او هستند. مولانا نتیجه می¬گیردکه اگر این رعیت ها نباشندکار مملکت نمی¬چرخد، پس ضرورت وجود حیات در این عالم این است که افرادی از عشق بازی شاه محروم باشند و حتی فکر اینکه چنین چیزی هم ممکن است را نکنند تا چرخ ملک و مملکت بچرخد و اوضاع به مراد باشد. نظیر همین معنا از ناحیه ی علامه ی طباطبایی صادر شده است، ایشان در جواب سوالی که در معنای حدیث «اذا عقل اهل الدنیا لخربت» از ایشان می¬شود پاسخ می¬دهد: شاید منظور این باشد که اگر افراد بشر همگی عاقل بودند هیچ کس سنگ روی سنگ نمی¬گذاشت و این جاهلان هستند که بسیاری از کارهای اجتماعی را بدست گرفتها اند(در محضر علامه طباطبایی ص 366) درست همین نکته بسیار مهم بود که فیلسوف غربی بدون رودربایستی با خود و بدون اینکه با شعر و احساس مسئله را بپوشاند آن را پذیرفت و فهمید که درست به همین دلیل که اکثریت جامعه را «رعیت بی بهره از عشق» تشکیل می¬دهند هر گونه تلاشی برای تغییر و کشاندن جامعه به سمت عشق خداوند با شکست مواجه می¬شوند. زیرا اکثریت مردم نه می¬دانند و نه می¬خواهند که عاشق باشند به آنها خانه ای کوچک با یک ماشین که بتواند با آن مسافر کشی کنند و خرج خود را درآورد به علاوه یک زن زیبا رو که بتواند نیاز جنسی خود را بر آورد بدهید او را کافی است و او خوشبخت ترین فرد است. البته ممکن است افرادی پیدا شوند که زندگی اینچنینی را شایسته حیوانات بداند و برای انسان ابعاد دیگر نیز قائل باشند. هیچ اشکالی ندارد، شما می¬توانید آنها را با لذایذ گوناگون سرگرم کنید، باید برای آنها مسابقه فوتبال تلویزیونی پخش کنید، فیلم سینمایی و سریال درست کنید مسابقه های هیجان انگیز تلویزیونی برپا کنید وآنها را به شرکت در مسابقه تشویق کنید. در این میان البته افرادی هستند که از این نیز بیشتر می¬خواهند و رندانه می¬گویند که تلویزیون و تبلیغات قدرت فکر کردن را از انسان می¬گیرد، برای این گروه نیز باید فکری کرد. می¬توانید با انواع و اقسام رمانهایی که ترجیحاً جنبه فلسفی مبهمی دارد شروع کنید، بعد آنها را به خواندن آثار کلاسیک فلسفه ی غرب و شرق مشغول کنید و از نوآوری های قلمی آنها هر چند به نظرتان حرف چرند و مسخره ایست در قالب پایان نامه و تز استقبال کنید، بگذارید مردم گمان کنند به کشف تازه و حرف نویی دست یافتند و درخود احساس غرور کنند یادتان باشد نباید عنوان «دکتر» و «پرفسور» عنوانی همه جایی شود، باید در دادن این عناوین به این افراد مدیریت داشت و سخت گرفت به گونه ای که در حد یک آرزوی البته دست یافتنی به نظر آید تا بتوانید عدة زیاد ی را به آن سرگرم کنید. این قاعده را همیشه به یاد داشته باشید که عموم مردم اغلب حافظه هایی کوتاه مدت دارند. پس از آزادی های بیان صوری در مطبوعات و مجلات نهراسید. چه اشکالی دارد که عقده های روانی و شخصیتی افراد در چنین جاهایی خرج شود تا ما مجبور نباشیم برای کنترل آن بهایی سنگین تری بپردازیم. و اما گروه بعدی افرادی هستند که تمام این چرخه را بی حاصل می¬دانند و طالب حقیقت برتری هستند تنها راه چاره این افراد «دین» است، آنها باید با موجودی لایتناهی سر گرم شوند. چه نفهم بودند کمونیست ها که مسجد و کلیساها را خراب می¬کردند، چه نادان است آنکه دین را مایة ایست و توقف می¬داند، بر عکس، باید دانست که دین مایه تحرک و پویایی بیشتر است. پویایی و رضایت بسیاری به آن بستگی دارد. با دین است که می¬توانیم مردم را در هر شرایطی راضی نگه داریم و آنها را به صبر، که مهمترین شرط تقواست سفارش کنیم. فیلسوف غربی هشدار می¬دهدکه ما باید در دیدگاه خود جایی نیز برای دین باز کنیم و توجه داشته باشیم آنهایی که نفی دین کرده اند به زودی سقوط کرده اند، اما ما سر آن داریم که همچنان ادامه دهیم و اما گروه آخر که عمدتاً اندک هستند آنهایی هستند که جنبه دینی در آنها غلبه پیدا می¬کند و خواستار تغییری بنیادین هستند، اینان اغلب خواستارحکومت دینی یا چیزی شبیه به آن هستند. به این معنا که دین باید بر تمام مناسبات بشری حکمرانی کند. من با صدایی بلند و البته با کمال افتخار و به دور از هر گونه تلویح و پوشیده گویی (یعنی همان که شما اغلب طالب آنید) اعلام می¬کنم که خط قرمز ما همین جاست. و این افراد پا را از خط قرمز ما فراتر گذاشته اند. این گروه نیز چاره ای دارند. اینان را باید کاملاً آرام و بی سر و صدا کشت و جسد شان را نیز آتش زد و خاکسترشان را به باد داد.زیرا چنین انسانهایی اغلب مورد توجه جوانان ابله و احساساتی قرار می¬گیرند و ممکن است مزارهایشان پایگاه شود و آرامش اکثریت را بر هم زند.مثل جوامع انسانی مثل شمشاد های کنار خیابان است آنها که از همه فرازترند را باید هرس کرد تا زیبایی کل خیابان حفظ شود. اشتباه نکیند ما قاتل و آدم کش نیستیم، ما تنها دفع افسد به فاسد می¬کنیم. درست است که قتل یک انسان درست به دلیل اینکه انسان است کاری ناشایست و قبیح است اما تبعاتی که نتیجه ی حاکم شدن فکر این گروه در جامعه به بار می¬آورد بسی ناشایست تر و فجیع تر است که کمترین آن سرگردان کردن افراد در پی خیالی واهی و مشغول کردن فکر و ذکر ملت به امکان ساخت مدینه فاضله است که همان گونه که بیان شد امری محال و غیر ممکن است وتنها در شهرهایی که ساکنانش ملکوتیان هستند امکان تحقق دارد. اینان دن کیشوت هایی هستند که اگر بمیرند هم خودشان از مالیخولیا و بیماری روانی که دارند خلاص می-شوند و هم دستیار و پیروان آنها. اینان همان معشوقکان شاه هستند که حالا قدم از اتاقهای در بسته خود بیرون نهادند و می-خواهند تا رعایا را با این شعار که «شما هم می¬توانید معشوقه شوید» بفریبند و از کار و تکاپو و تلاش در راه پیشبرد پروژه رفاه بیندازند غافل از اینکه معشوقه شدن یا نشدن به دست این رعایا نیست واین شاه است که باید بپذیرد و تا شاه که را خواهد و میلش به که افتد و این است کمترین جنایت آنها در حق رعیت. راستی باید تحقیقی جامع صورت بگیرد که چرا مهره زیبارویی از ازل بر پیشانی بعضی خورده است، چرا ابن عربی در حالی که هنوز در صورت خود مو ندارد سخنی چنان حکمت آمیز می-گوید که ابن رشد را لرزه در بدن می¬افتد و توان ایستادن از دست می¬رود. راز این تفاوتها کجاست؟آیا این سناریویی ازپیش نوشته نیست که در پرده آخر معشوقکان ملک را به ارث می¬برند. پس اگر این گونه است ما که نمی¬توانیم معشوقه شویم آیا بهتر نیست که دم را غنیمت شمریم و دور از چشم شاه، او و معشوقکانش را فراموش کنیم تا ما نیز شاهی در حد خود باشیم. می¬بینید، ما می¬تنوانیم تنها با یک برخورد ساده آن هم در آخرین مرحله و در مواقع اضطرار، نظامی ابدی و بدون سقوط و احیاناً انقلاب و تشویش و به دور از هرگونه شلوغ بازی داشته باشیم که در آن بیشترین افراد از زندگی خود راضی اند و از زندگی خود لذت می¬برند البته آنها که ناراضی اند را نیز می¬توان با برخورد های روانشناسانه راضی نگه داشت مثلاً می¬توانیم نظر آنها را به جنبه های دیگری از زندگی جلب کنیم، می¬توانیم از آنها بخواهیم که تمبرهای رنگارنگ یا قوطی کبریتهای مختلف را جمع آوری کنند تا مگر این راهی باشد برای تکاپو و امیدوار بودن. و در نهایت اسبهای چموشی که به هیچ طریق رام نمی¬شود را، به این دلیل عقلی که خسارت عظیم به بار می¬آورد، باید کشت و خلاص . به شرط اینکه نگذاریم احساسات و گرایش ایدالسیم گرایمان بر عقل و واقع گراییمان غلبه یابد تا نتیجه اش آن شود که نظام فوق التقریر را با همه ی دستاوردهای عظیمش نفی کنیم و به دنبال مدینه های فاضله که جای آنها فقط در ذهن است برویم. از این رو سردمداران جامعه به جای اینکه تلاش کنند تا آماده سازان فرجی در آینده باشند باید درراه پیشبرد پروژه ی رفاه در جامعه و زندگی آسوده تر برای بیشترین افراد (همان که غایت و آرمان هر نظام واقع است)تلاش کنند. باید پل بسازند،خط مترو افتتاح کنند و البته به کارگرانی که یک هفته مدام را برای رفاه جامعه تلاش کرده اند مرخصی و تشویقی آخر هفته بدهند تا او در روز بعد با انرژی مضاعف تری برای پیشبرد هر چه بیشتر پروژه ی رفاه در جامعه آماده باشد. آنها (تفکر غربی) با خودشان صادق بودند و مثل ما انسان را مظهر تمام اسماء و صفات الهی معرفی نکردند و این مقام را برای معشوقکان شاه محفوظ داشتند، بر عکس آنها صادقانه اذعان کردند که ما حیوانیم (به اضافه ی چیزکی دست و پا گیر به نام عقل که البته می¬توان آن را در پرانتز قرار داد) پس باید چیزی باشدکه بخوریم و جایی باشد که بخوابیم و در آخر نیز مرگ و نیستی را در آغوش کشیم وخلاص، زیرا از بد حادثه ما جزء معشوقکان شاه نبودیم و نمی توانیم بود. و این حقیقی بود که امثال گاندی و امام خمینی (ره) به آن توجه نکردند واین جنگ بی پایان را میان معشوقکان و رعایا به راه انداختند و اوضاع ملک را مشوش کردند و کشور را از راه توسعه و رفاه انداختند که هنوز ادامه دارد. گاندی گمان می¬کردکه همه می¬توانند چون او تمام روز را تنها با تک مویزی سر کنند و پشت چرخ نخ ریسی بنشینند و برای استقلال کشورشان نخ بریسند. امام خمینی نیز تصور کرده بود همه می¬توانند چون او عالم را محضر خدا ببینند و مثلاً در محضر او گناه نکنند! آقایان، به مقدس ترین چیزی که دارید قسمتان می¬دهم که اندکی دست از این ایده آلیسم استعلایی خود بردارید و اجازه دهید تا رئالیسم هم نفسی بکشد. مردم آن چیزی نیستند که در ذهن های شما می¬گذرد مردم همین انسانهایی هستندکه دور و بر ما راه می¬روند ، به سوپر مارکت می¬روند، ماکارانی و پنیر می¬خرند و قدری تخمه تا امشب را تا نزدیک سحر تخمه بشکنند و فوتبال تماشا کنند. مردم همان زن شوهر مرده ای است که اگر ربا نخورد باید خود فروشی کند و اگر خود فروشی نکند باید بمیرد. اشتباه نکنیدقصد آن را ندارم که ادای نسبی گرایان غربی را در بیاورم و حکم به نسبیت بی قید وشرط حقیقت بدهم اما مصرانه به این عقیده پافشاری می¬کنم که از ساحت آرمان شهرهای مطلوبی که در ذهن فیلسوفان و انبیاء می¬گذرد (که گاهاً در کتبشان منعکس است) تا آنچه به واقع ترین شکل در جهان خارج و اطراف ما می¬گذرد فاصله ای بسیار است. و اگر این گونه راضی می¬شوید، ما حداقل در امر اخلاق (نه حقیقت) ناگزیر به نسبی گرایی هستیم. در حقیقت همانگونه که انسان از تعدد الهه به یکتا پرستی تکامل پیداکرد، باید ازمطلق انگاری به نسبی گرایی کوچ کند. هستی مانندیک مکعب است که از هر زاویه ای به آن بنگری وجهی از آن برای تو در خفا می¬ماند. حقیقت همیشه در بروز و خفا است و هیچ کس را یارای رسیدن به کنه آن نیست. آری می¬دانم که اعتراض خواهید کردکه نسبی کردن اخلاق خط بطلان کشیدن بر اخلاق است و می¬دانم که خواهید نوشت: فلسفه های نسبی فلسفه ی کسانی است که فلسفه نمی¬دانند. و می¬دانم که فریاد خواهید کرد که نسبیت در نسبت با مطلق معنا پیدا می¬کند و تا مطلقی نباشد نسبیت غیر معقول است. اما لحظه ای توقف کنید بیایید واقع بین باشیم، جملاتی اینچنینی جملات فیلسوفانی کناره گیر و خوش باور است که مانند کرمی در آرزوی پروانه شدن تارهایی از جنس استدلالهایی محکم بر خود می¬تنند و بعد می¬خواهند سوسکها، ملخ ها، مورچه ها و مگس ها را نیز پروانه کنند از این رو بر تن آنها نیز تار می¬تنند و جنبش و پویایی را ازآنها می¬گیرند تا آنکه سرانجام آنها خفه می¬شوند و می¬میرند همه اینها برای این بودکه بگویم لطفاً در فضایی انتزاعی زندگی نکنید. ما باید این حقیقت ظریف والبته تلخ را بپذیریم که چه بسیاری از امور که اگر چه منطقاً درستند اما درعرصه ی عمل، شعر وافسانه و شعار می¬نمایند. لذا بهتر است به همان جایی حوالت شوند که از آن آمده اند یعنی ذهن فیلسوف و قلب عارف و نبی و از این دست. و مرحبا به عمق اندیشه و ذکاوت و دوراندیشی فیلسوفی غربی مثل افلاطون که خاضعانه اعتراف کرد که مدینه فاضله ی منظور نظرش نمونه ی بیرونی ندارد و نمی¬تواند داشت. باید گفت که شاید او در مقام استاد از بسیاری از پیروانش که در فکر تحقق مدینه ی فاضله ی او در واقعیت خارج بودند عمیق تر بود. امیدوارم تا اینجا توانسته باشم منظور خود را منتقل کنم اما برای روشن شدن بیش تر مطلب به مثال های زیر توجه کنید. 1. امام خمینی (ره ) در نامه ای که به گورباچف می¬نویسد به ایشان هشدار می¬دهد که علم در ماده نمی¬گنجد و توصیه می¬کنندکه برای روشن شدن مطلب اقای گور باچف امر کنند تا دانشمندانشان کتاب های شیخ اشراق و ملاصدرا را مطالعه کنند و بعد با لحن طنز آمیز همراه با کنایه ای پیشنهاد می¬کنند که اگر از این هم خواستید بالاتر روید چند تن از افراد باهوش قوی و نکته سنج خود را به قم بفرستید تا پای درس عرفان ابن عربی بنشینند و نکاتی که ظرافت آن باریک تراز مو است را فرا گیرند. نظیر همین بیان را شما در جزوه ی شماره ی 9 مجموعه ی «تمدن زایی شیعه» مطرح می¬کنید، شماآن جزوه را «تفکر شیعی، بازگشت به ظرائف عالم وجود» نامیده اید. دقت کنید، آن اشتباه انسان شناسی که از اول نامه تا به حال در پی تفهیم آن هستیم در این دو مثال به خوبی روشن است. باید به حضرت امام (ره) گفت که آخر ای بنده ی خوب خدا و ای معشوق ی شاه شما دچار یک سوء تفاهم شده اید. در حقیقت شما گمان کرده ایدکه کمونسیم، امپریالیسم و ایسم های دیگر است که یک تفکر را به وجود می¬آورد و پنداشته اید که اگر فلسفه ی یک جامعه تغییر کند نوع منش آن جامعه هم تغییر خواهد کرد. در حالی که قضیه کاملاً برعکس است. این فلسفه ها نیستند که جامعه ها را می¬سازند بلکه این خواستها و آمال و روح کلی یک جامعه است که در یک فلسفه تجلی می¬یابد به عبارت بهتر فلاسفه چیز جدیدی نمی¬گویند بلکه آنها آنچه را که در بین توده های مردم پچ پچ می¬شود با صدای بلند فریاد می¬زنند و برای همین است که به محض ظهور یک فلسفه یا مدت اندکی بعد از آن، فلسفه ای مورد توجه قرار می¬گیرد و مکتب سازمی¬شود و لذا اگر در فلسفه ای ظرایف باریک تر از مو و یا ظرائف عالم وجود مغقول می¬ماند به این خاطر است که دغدغه ی عموم مردم این نیست. چنین چیزهایی را باید در آثار همان ابن عربی و مولانا و صدر الدین قونوی گوشه نشین جستجو کرد که مطمئناً (و با توجه به شواهد موجود) این آیه ی قرآن ار بیش از همه می¬پسندیدند که: (لاَ نَسْأَلُکَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُکَ) (آیه ی 132 سوره طه) 2. امام خمینی در پیامی به کارکنان شرکت نفت می¬نویسد: مردم ما باید راهشان را انتخاب کنند یا سرمایه داری و مصرف گرایی و رفاه و یا عزت و شرف و دفاع از اسلام. آری او دچار سوء تفاهم شده بود و خیال می¬کرد که مردم ما راه دوم را انتخاب می¬کنند. اینها به معنی واقعی کلمه شعر است و به درد لحظات تفرج می¬خورد آنگاه که زبری واقعیت لطافت روح را خراش می¬دهد. باید اعتراف کنم که من نیز گاهی که بعضی جملات صحیفه ی نور امام خمینی را می¬خوانم یا آنکه سخنرانی ایشان را از تلویزیون می¬شنوم گویی تمام مویرگ هایم پر از خون می¬شود، چیزی میان قلبم می¬لرزد، بدنم داغ می¬شود و آنگاه تنها دقایقی گریه درمان من است. اما به زودی اشکهایم را پاک می¬کنم، پس گردنی محکمی نثار خودم می¬کنم و با صدای بلند به گونه ای که بیشترین تاثیر را در روحم داشته باشد می¬گویم: «خرنشو بدبخت» اینها فقط حرفهای قشنگی است که هیچگاه به عمل مستمر نمی¬آید . اینگونه حرفها تنها به درد نشخوار متینگ های تبلیغاتی می¬خورد که در طول آن صدها جوان مثل من و تو، مدام صلوات چاق می¬کنند و تکبیر می¬گویند و لذا از این پس جواب این سوال را که «چرا غرب در غرب غرق شد؟» به زراندوزی کشیشان در قرن پانزدهم میلادی یا ناتوانی کتاب در پاسخگویی به سوالات و شبهات فلسفی یا حتی انقطاع انسان غربی از عالم قدس و وحی و توسل به افکار انسان سرا پا تقصیر حوالت ندهید بلکه شایسته تر است در جواب این سوال بگویید انسان در غرب غرق نشد بلکه انسان در غرب غرق بود. چه ساده اندیشند کسانی که گمان می¬کنند غرب و غربی شدن فرآیندی است که ازتاریخی میلادی شروع شده و تا تاریخی دیگر ادامه می¬یابد و سپس انسان به عهد جدیدی غیر از این که هست دست می¬یازد وانسان، انسان دیگری می¬شود و به ساحت های جدیدی از هستی نظر می¬کند و... باید به این آقایان گفت که اندکی سر از دخمه های تاریک و روشن دانشگاهها، جلسات و دفترهای کار خود به در آوردید و ببینید که غرب و غربی شدن و دشمنی با امر قدسی در ذات و نهاد بشر نهادینه شده است و در قرون اخیر تنها زمینه برای ظهور این طلب مهیا تر شد. به عبارت دیگر غرب منطقه ای جغرافیایی یا برهه ای از زمان نیست،اکثریت قریب به اتفاق انسانها غربی اند خواه قمی و مشهدی باشند یا منچستری و نیویورکی، خواه عبا و عمامه و انبوهی از ریش داشته باشند خواه کت وشلورای و کرواتی، خواه نظامشان جمهوری اسلامی باشد خواه لیبرال دموکراسی و ... آری غرب و دشمنی با خدا با ذات اکثریت انسانها ممزوج شده است و تا انسان بوده است غربی بوده است الا عده ای قلیل که خداوند به آنها رحم می¬کند و آنها را از نفس خود می¬رهاند (وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (آیه ی 53 سوره ی یوسف) ولی توجه داشته باشیدکه با این افراد اندک نمی¬توان تمدن ساخت بلکه تمدن با همدل شدن اکثریت در یک امر واحد شکل می¬گیرد و همان گونه که بیان شد اکثریت با غرب همدل هستند نه با نور. و لذا هر گونه تلاشی برای سوق دادن اکثریت به سمت نور با شکست مواجه می¬شود زیرا اگر چه ممکن است در ساعتی و با آهنگی دلنشین و یا صوت قرآنی منقلب شوند و به سرشان بزند که جانشان را در راه محبوب بدهند ، اماآنگاه که به خود می¬آیند قضیه شکل دیگری دارد. یکی از افرادی که مدت زیادی در جبهه جنگ حضور داشتند برای من تعریف می¬کرد که اکثریت جوانان شب های عملیات دعا و مناجات می¬کردند و از خدا می¬خواستد که شهادت را نصیبشان کند. ولی هنگامی که با مرگ مواجه می-شدند ناگاه از صحنه می¬گریختند ، و لذا دستور داده شده بود که در حمله های همگانی هر کس که برگشت، پشت سری او را با گلوله بزند ولذا خیلی از آنها را بچه های خودمان کشتند نه سپاهیان عراقی. ممکن است سوال شود که دلیل شما برای اینکه همه نمی توانند معشوقه شوند چیست.هرچند که امیدوار بودم با توجه به نکات فوق الذکر این سوال پاسخ داده شود اما باید عرض کنم که بازگشت این نظریه به این نکته بسیار ساده است که آگاهی همه افراد یکسان نیست و وسعشان از آگاهی مختلف است.و قران فرمود (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ)(آیه13 سوره حجرات) ارج و مقام و محبوبیت هر کس نزد حق به درجه ی تقوای اوست ولازم به توضیح نیست که تقوا از یقین بر می خیزد ویقین از اگاهی. پس تنها آگاهان محبوبند ولایق عشق بازی و مابقی محجوبند و بی بهره از عشق. ولذا محجوبان را یارای همراهی محبوبان نیست و محبوبان نیز نباید محجوبان را به دنبال خود بکشند.و این نکته بسیار ظریف در آیه 68 سوره کهف نمایان است انجا که خضر نبی در مقابل اصرار موسی به همراهی فرمود(( وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى‏ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً( نکته قابل توجه در این داستان این است که موسی با تمام وجود می خواست که خضر را همراهی کند ولذا هر بار عذر می خواست و ادامه همراهی را طلب می کرد اما( وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى‏ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ( سراسر آیات قرآن متذکر همین نکته است. ما اکنون بر فراز تاریخ ایستاده ایم و می¬توانیم از اشتباهات دیگران عبرت بگیریم. چه بسیار پیامبرانی که در طول تاریخ. همین دستور العمل یعنی هدایت اکثریت را سر لوحه کار خود کردند و با توهین و تحقیر و زجر مواجه شده اند (وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً) و باز فرمود (وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ آیه 36 و 41 انبیا) و الا اندکی به آنها ایمان نیاوردند و آنها هم که ایمان آوردند بعد از آنکه پیامبرشان مرد متفرق شدند و سر کار خود را گرفتند و پروژه ی هدایت با شکست مواجه شد. به راستی چرا سامری ها ظهور می¬کنند و چرا قوم پس از دیدن آن همه نشانه و تکریم او را عزیز می¬دارند و قصد جان هارون می¬کنند. چرا علی با چاه سخن می گویدو چرا کربلا اتفاق می افتد و عزیزترین خلایق به دست اکثریت جامعه ذبح می شوند و چرا چند سالی است هر طرف می نگری پارچه ای را می بینی که روی آن نوشته اند«شهدا شرمنده ایم » ما گمان کرده ایم که چون اکثریت انسانها به مسجد و کلیسا و کنشت می¬روند و چون دین یکی از دغدغه های اساسی آنهاست پس انسانها ذاتاً موحد هستند و خدا خواه . در حالی که به گمانم به آیه ی 12 سوره ی یونس توجه نکرده ایم که فرمود: (وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَن لَمْ یَدْعُنَا إِلَى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) این آیه ذات ما را می¬نمایاند و دلیل بندگی اکثریت را بر ملا کند این آیه صراحت دارد که علت خدا خواهی و خدا خوانی اکثریت ترس از وقایع پیش روست و نه فطرتی الهی .باید این تذکر قرآن را جدی گرفت که اکثریت مردم لا یعقلون و لایشعرونند. (وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ) و پند و اندرز در دل آنها کارگر نمی¬افتد (مگر به ظاهر ) و همانگونه که در آیه ی 99 سوره ی یونس فرمود: (وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى‏ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ) ایمان آوردن یا نیاوردن آنها به خواست خداست پس چرا شما می¬خواهید با تز حکومت دینی آنها را به اجبار مسلمان کنید؟ اعترف می¬کنم که در این جا (نمومن ببعض و نکفر ببعض) شده ام و آیات فطرت را نادیده گرفتم. و حداقل می¬توانم بگویم که ظاهر این آیات برایم تناقص زاست مگر آنکه قلم روح بخش جنابعالی به کار افتد واین حقیر غرقه شده در جهل مرکب را نجات دهد. توجه به نکات فوق برای تفکر حاکم و کنونی ما بسیار راه گشاست. حداقل این است که اندکی از ایده آلیسم و آرمان خواهی خود کوتاه می¬آییم. حداقل اش این است که دن کیشوت گونه به فکر صدور انقلابمان نمی¬افتیم و گمان نمی¬کنیم که اگر تفکر بسیجی در جامعه حاکم شود آن جامعه بوی توحید می¬دهد. حداقل این است که دیگر گمان نمی¬کنیم که اکثریت مردم دنیا، پا در هوا و سراسیمه منتظر تفکر جدیدند تا آنها را از ظلماتی که نظام مدرن به همراه آورده است نجات دهد واگر روزی تفکری صحیح به آنها عرضه شود با جان و دل آن را در آغوش می¬کشند. با در نظر گرفتن نکات فوق مشاممان تیز می¬شود و بوی تعفن سیاست زدگی و جاه طلبی مسئولان امروزمان را بهتر حس می¬کنیم و باور می¬کنیم که اگر در ابتدا ساده اندیشی و سوء تفاهم باعث این انقلاب شد امروز همان ساده اندیشی همراه با سیاست زدگی و جاه طلبی و بهره بردن از دین برای متاع دنیا استمرار آن را تضمین می¬کند و سوء تفاهم اخیر الذکر برای بسیاری بر طرف شدهاست که اینگونه سیاست زده شده اند. و بالاخره مطمئن می¬شویم که هر موعودی که خیال برقراری حکومت عدل و داد را داشته باشد، هدفش به وسیله ی همین مردم شکل می¬گیرد و لذا سه راه بیشتر نمی¬ماند یا آنکه از هدفش صرفنظر کند یا آنکه بادم مسیحایی اش انسان ها را غیر از این انسانها (و احتمالاً ملک) کند یا آنکه اکثریت را از دم تیغ بگذراند و با عده ای اندک حکومتی کوتاه و بنسبه بهتر تشکیل دهد. و از این رو من هر گاه دعایی عهد می¬خوانم، جمله آخر آن را یا اصلاً نمی¬گویم و یا با کراهت و دودلی تکرار می¬کنم زیرا خود را نیز در زمره گروه اول می¬یابم که چنین فرجی را بسیار دور و بعید می¬بینند.اینجا پایان تاریخ است و از این پس هر چه در پی می¬آید تکرار این پایان. ونتیجه ی آخر اینکه زین پس باید با تساهل وتسامح بیشتری به جنگ افروزی های ابرقدرتها بنگریم و سبب جنایات را نه سیاستمداران زورگو بلکه آن سیاستمدار مطلقی بدانیم که شرایط و اوضاع این جهان را سیاست می¬کند. چرا که با تاملی کوتاه می¬توان نتیجه گرفت در شرایطی که مدینه فاضله ممکن نیست، تحقق جنگل و تنازع برای بقا امری مسلم و حتمی است. ما به صرف وجود یافتمان جنگ را آغاز می¬کنیم.جنگ با خودمان، جنگ با غیر خودمان اعم از طبیعت ،دیگران و خدا و همه زندگی ما را جنگ و نزاعی ابدی در بر گرفته است ذکر دو نکته را ضروری می¬بینیم. نخست اینکه همان گونه که در کل نوشتار مشهود است سعی بلیغ نگارنده بر این بوده است که از استدلال های پیچیده ی فلسفی به خصوص استدلالات وجود شناختی و معرفت شناختی بپرهیزد و نوشتار خود را در قالب انسان شناسی و جامعه شناسانه ارائه کند که با توجه به روح کلی نوشتار امیدوارم علت آن به خوبی درک شود و نگارنده را مجبور به توضیح آن در نوشتاری مجزا نکند. به هر حال به فراست و هوشیاری خواننده خود امید بسیار دارم. دوم اینکه نتیجه ی کلی نوشتار فوق نفی کامل دین از صحنه ی زندگی بشری نیست بلکه نگارنده در مقابل حکومت دین بر تمام مناسبات بشری، همجواری آن را با دیگر مناسبات پیشنهاد می¬کند و در مقابل کسانی که زندگی دینی را بدون حکومت دینی محال می¬دانند استدلال می¬کند که قضیه کاملاً بر عکس است زیرا آنچه شخصاً از زندگی دینی می¬فهمیم این است که شرط اول رسیدن به منزل مقصود و مقام محمود (یعنی همان هدفی که من از هر زندگی دینی می¬فهمم) این است که مجنون باشی و خطرهای راه را بر جان بخری والا در وضعیتی که به واسطه ی وجود حکومت دینی، دینداری هیچ هزینه ای ندارد و هیچ رنج و زحمتی را مترتب شخص دین دار نمی¬کند حلاوت دینداری فرو می¬کاهد، و چه بسیار بوده اند عرفای بزرگی که در حکومت جور دلی لبریز از خدا داشته اند. البته باید اعتراف کنم که نظریه ی «حکومت منهای دین» با بی دینی مطلق تنها یک گام فاصله دارد (هر چند که شخصاً آن یک گام راهم نمی¬پذیرم) در نظامی که در بالا تقریر شد دین تنها به کار رفع عقده های روانی می¬آید تا هم ازانقلاب اجتناب شود و هم انسان به بدنه ی پول ساز جامعه باز گردد و در راه توسعه و رفاه بیش تر بکوشد و لذا در این جا نویسنده به خودش نهیب می-زندکه باید به نتایج بدیهی یک نظام متعهد بماند و بداند در نظامی که همه چیز آن از آزادی بیان گرفته تا مدرک و پول و ... صوری، وهم و نوعی فریب است، خدایش هم می¬تواند فریب و صوری باشد. ولی باید بدانیم که این فریب، فریبی است مصلحتی که نفعش به همه می¬رسد و به عبارت بهتر نظام فریبکارانه ای است که شرایط بر ما تحمیل کرده است و ما برای اینکه بهتر زندگی کنیم باید اندکی فریب را هم تحمل کنیم و اندکی احمق شویم زیرا این حماقت به نفع ماست. برای روشن دشن مطلب بگذارید مثالی بزنم. مسابقه ای تلویزیونی را فرض کنید که در آن از اطلاعات عمومی سوال می¬شود. مسئولان برنامه شخص جذاب و خوش چهره ای را انتخاب می¬کنند و همواره جواب سوالات را برایش فاش می¬کنند تا هیچ رقیبی را یارای رویارویی با او نباشد . در ضمن به او آموزش می¬دهندکه برای بالا رفتن هیجان مسابقه از خود ادا در آورد گو اینکه جواب سوال بسیار دشوار است و او در وهله اول نمی¬داند و سپس در لحظات آخر باشور و هیجان زاید الوصفی جواب را بگوید. آنها به او آموزش می¬دهندکه سپس دستی به پیشانی بکشد گو اینکه از شدت اضطراب و هیجان عرق کرده است . او نباید دست خود را به صورت ممتد به پیشانی بکشد بلکه باید با ضربه های کوچک دستمال که نشانه ی عمق استرس است عرق خود را پاک کند. برنده ی مسابقه، یک به یک همه ی رقیبان را پشت سر می¬گذارد، به مرحله بعد می¬رود و در هر مرحله جایزه ای بزرگ نصیب او می¬شود. به شرط آنکه به محض اولین باخت همه جایزی خود را ازدست بدهد. چنین مسابقه ی هیجان انگیزی طبعاً بیندگان زیادی را به خود جلب می¬کند. حالا موقع آن است که شرکت های تجاری تبلیغات خود را قبل و بعد از این مسابقه پخش کند و حتی با زیر نویس هایی خود را به بینندگان معرفی کند. می بینید! در اینجا هیچ کس ضرر نمی¬کند. بینندگان سرگرم می¬شوند و از هیجان لذت می¬برند، مجری و مسئولان پول به جیب می¬زنند، شخص جذاب مشهور می¬شوند و شرکتهای تجاری در پریننده ترین ساعت تبلیغشان را انجام می¬دهند. حال فرض کنید شخص غریبه ای از این تبانی اگاه شود. آیا بهتر نیست او نیز مبلغی دریافت کند و خود را به حماقت بزند. حقیقت این است که آنقدر مزیت بر این مسابقه مترتب است که یک دروغ کوچک به بینندگان و عذاب وجدان شخص غریبه در مقابل آن قابل چشم پوشی است زیرا برای خوشبختی اندکی حماقت لازم است اکنون که به انتهای نامه رسیده ام صدای شخصی را می¬شنوم که از دور فریاد می¬زند:نظام شما غیرعقلانی است و عقل های شریف آن را نمی-پسندد . حقیقت این است که تئوری معقول بودن هستی اکنون مدت هاست که بر باد رفته است و شرافت مدت هاست که خریدار ندارد. اینجا جنگل است و باهوش ترین افرادبی هوش ترین آنهاست و شرافت قرین دیرینه ی رذالت است. شریفان آنانندکه قدرت ماندن دارند و آنان که می¬میرند پست تر ینانند. آری، بیهوشی و فراموشی بهترین و تنها راه خوشبختی است و ذکر و یاد آوری موجب رنج و منحنت . ما با هستی یافتنمان با موجودی بنام خدا وارد جنگی مسخره و سهمگین می¬شویم مسخره از آن رو که تمام هستی ما در دست دشمن است و او می-تواند با اشاره ای ما را نابود کند و سهمگین به این خاطر که این جنگ با ذات و سرشت ما ممزوج شده است و ما راهی جز آن نداریم. ما که ساعتی دیگر بلا شک نابود می¬شویم در این حال بهترآن است که دشمن را فراموش کنیم و دم را غنیمت شمریم تا حداقل در این فرصت اندک نهایت استفاده را کرده باشیم. یکی دیگر فریاد می¬زندکه این جبر است و نظام فوق التقریر انسانها را مجبور فرض کرده است و چه کسی است که از فساد جبر برای یک جامعه بی خبر باشد و چرا انسانها نتوانند با ایمان و عمل صالح درجه یقین و آگاهی خود را افزایش دهد. امیدوارم خواننده ی من بتواند جواب این فرد را بدهد. به چنین شخصی باید گفت نگارنده آن هنگام که نامه اش را با بسم الله القاهر الجبار آغاز کرد مجبور بودن انسانها را فرض کرده بود اما قائل است که بر فساد ناشی از اندیشه ی جبر درجامعه می¬توان قالب آمد و جمله ی شکسپیر را به همین منظور در مطلع نوشتار تکرارکرد.آری بهترین راه پناه بردن به گوشه ی امن حماقت و فریب خود است. ما انسانها چه بخواهیم و چه نخواهیم جبر حاکم بر هستی خود را حس می¬کنیم در این وضع دو راه بیش تر نداریم یا آنکه با واقعیت بجنگیم و نابود شویم ویا آنکه حماقت را پیشه کنیم و خوشبخت بمانیم. و سخن فرجامین اینکه شاید بهتر بود نوشتار خود را به آیات قرآن مؤید نمی¬کردم اما از جوانی که بیش تر اوقات فراغت خود را در جلسات تفسیر قرآن گذارنده است بیش از این انتظار نمی¬رود و اینکه این نامه به مثابه ی پیام سربازی است که روزگاری نزدیک به امر فرمانده اش برای شناسایی به قلب دشمن رفت ولی از بد حادثه اسیر دشمن شدو حالا به دور از چشم دشمن وملتمسانه از فرمانده اش یاری می¬طلبد. لطفاً مرا یاری کنید. 1387/12/26
متن پاسخ
باسمه تعالی علیک السلام: فکر می‌کنم در شرایطی هستید که کمی حوصله نیاز است تا با ادامه‌ی تفکر که از آن گریزی نیست، معلوم شود آیا خدایی حکیم خالق جهان است ؛و جهان با این همه آشفتگی‌ها که شما می‌بینید، بستری است تا بشر به هدفی برسد و در ابدیتِ خود بهترین نحوه‌ی بودن را داشته باشد یا نه؟ از نوشته‌هایتان بر می‌آید که امکان تأمل بر این امر در شما هست. عجله نکنید و بر اولین فکری که به ذهنتان می‌رسد اصرار نورزید. موفق باشید
نمایش چاپی