بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11727

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: استاد گرامی شخصی مثل امام محمد غزالی به گفته خود در نوشته هایش مدتی به شک و تفکراتی از نوع سوفسطائی مطلق دچار شده بوده که به همه چیز شک کرده بوده و به قول خودش تنها با روش تصوف و سیر و سلوک توانسته از آن حالت خارج شود و به تعادل برسد و بعدها از مخالفین فلسفه شده، آیا این امکان دارد کسی بتواند بر شک خود در این سطح با سیر و سلوک غلبه کند و به تعادل برسد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا که نه؟! یادتان باشد آن فلسفه‌ای که او نفی می‌کند حکمت مشاء است و نه حکمت متعالیه. موفق باشید

6501
متن پرسش
سلام استاد گرامی خدا قوت مدتی است سوالی ذهنم را مشغول کرده است که جوابی برای آن نمی یابم خواهش می کنم کمکم کنید آیا بسته شدن بخت صحت دارد ؟اگر ندارد چرا بعضی از دختران بسیار خوب که خواسته هایشان برای انتخاب همسر همان معیارهای اسلامی می باشد مدتها می گذرد ولی همسر مناسب خود را نمی یابند ؟ ومگر خداوند برای هر کسی همسری درنظر نگرفته است ؟ لطفا ÷اسخی مستدل ومناسب بفرمایید ممنونیم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی کاملاً مطمئن هستیم که عالم در تمام زوایایش با مدیریت حضرت حق جلو می‌رود، می‌فهمیم که حکمتی در این نکته ای که می‌فرمایید هست. مثل آن‌که در روایت داریم خداوند می‌داند اگر رزق بعضی تنگ شود کافر می‌شوند و اگر رزق بعضی وسعت یابد کافر می‌شوند. پس همان‌طور که انسان مؤمن در شرایط تنگی رزق با رضایت به تقدیر الهی، قناعت پیشه می‌کند و خلوت خود با خدا را بیشتر می‌کند، اگر این خواهران مؤمن این نوع زندگی که خدا برایشان تقدیر کرده است را نشانه‌ی لطف خدا بدانند با رضایت کامل سعی می‌کنند زندگی خود را با معارف الهی و اعمال عبادی، بستر قرب هرچه بیشتر به خدا قرار دهند. عمده آن است که متوجه شوید در عموم این تنگناها و به‌ظاهر محرومیت‌ها نظری خاص از خداوند در صحنه است و به قول نظامی: «اگر با دیگرانش بود میلی.... چرا ظرف مرا بشکست لیلی». موفق باشید
11496

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و تشکر: لطفا بفرمایید انسان اساسا چه نیازی به معنویت (منظورم اعم از دین است) دارد؟ و برای اینکه در مورد این مطلب در حد یک مقاله علمی بررسی شود چه سرفصل هایی را لازم می دانید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «فعلیت‌یافتن باورهای دینی» عرایضی داشته‌ام و هم‌چنین در کتاب «جوان و انتخاب بزرگ». موفق باشید

7424
متن پرسش
باعرض سلام مدتی قبل سوالی کردم در مورد برهان صدیقین و اینکه من در وجود خدا شک کردم وهر چه برهان صدیقین را می خوانم و فکر می کنم دلم ارام نمی گیرد شما جواب فرمودید که باید روی تزکیه نفس کار کنید می خواستم توضیح بیشتری بفرمائید که جزئیات مساله را باز کرده و دستور جزئی تر بفرمائید با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عقل انسان از طریق برهان صدیقین متوجه می‌شود باید عین‌الوجودی باشد که وجود همه‌ی مخلوقات را به آن‌ها بدهد ولی قلب طالب اُنس با خدا است در حالی‌که خدا را فطرتاً می‌شناسد. از این‌جا است که انسان باید موانعی که مانع اُنس با خدا است را از قلب خود بزداید و تزکیه به همین معنا است و بهترین و تنها راه‌کار تزکیه‌ی صحیح که ما را با خدا مأنوس می‌کند دستورات شرعی است. موفق باشید
344

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام. خداوند جل و علا و ملائکه مجرد محض هستند. ولی انسان و جن بعد مادی داشته و با آن به استکمال می رسند. حال لطفا بفرمایید که جمع این ها در هنگام خلقت انسان و دستور سجده به ملائکه و شیطان چگونه بوده و اساساً شیطان چگونه با وجود بعد مادی و انسان،در آن مقام و محضر حاضر شده اند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام مقام انسان به عنوان خلیفة‌الله یک بحث است، موضوع استکمال افراد مختلف برای رسیدن به آن کمال یک بحث دیگر. در مورد شیطان بحث این است که به عنوان یک موجودی که مثل انسان بُعدی معنوی و بُعدی مادی دارد در اثر عبادات در بُعد معنوی خود تا مقام ملائکه بالا رفته است و خداوند به آن مقام – یعنی مقام ملائکه – که شیطان هم در آن مقام بوده خطاب می‌کند که به مقام خلیفة‌اللهی انسان سجده کنند و همه سجده کردند مگر شیطان. موفق باشید
334
متن پرسش
سلام اگه ممکنه سیستم یک پیغامی نسبت به دریافت ایمیل بده که مطمئن بشیم ایمیلمون ارسال شده با تشکر
متن پاسخ
بنام خدا با سلام.انشاالله دراصلاح و رفع عیوب سایت که هم اکنون در جریان است این مورد نیز مرتفع خواهد شد. باتشکر
11540
متن پرسش
سلام: امسال کنکور دارم، امتحان راهنما و رانندگی دارم خیلی هم بابت این کارها و ریزه کاری هایش اضطراب دارم. کتاب هایی كه در این جور مواقع توصیه می کنید خوانده ام اما وقتی یک کتاب یا سخنرانی از شما گوش می دهم یا می خوانم تا چند ساعت حال خوبی دارم اما دوباره روز از نو روزی از نو نتیجه لازم از عبادات مثل در صحنه آوردن قلب را هم نمی گیرم. چه کار کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نباید به جهت این نوع اضطراب‌ها صحنه را ترک کنید، پس از مدتی متوجه می‌شوید این اضطراب‌ها بی‌جا بود و باید از اول به خدا توکل می‌کردید. موفق باشید

11685
متن پرسش
سلام استاد عزیز: لطفا تفسیر «فسبح بحمد ربک» را بیان نمائید. آیا چون پرورگار قابل ستایش است پس منزه است و یا چون منزه است قابل ستایش می باشد و یا هر دو. با تشکر از شما
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی به ما دستور می‌دهد پروردگار خود را بلندمرتبه‌تر از آن بدان که گمان کنی می‌توانی بدان آگاهی کامل پیدا کنی، نور جلال حضرت حق بر قلب تجلی می‌کند و نحوه‌ای از خشوع و ستایش در انسان به صحنه می‌آید. موفق باشید

576

برهان نظمبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد بزرگوار جناب آقای طاهرزاده در مباحث تبیین براهین اثبات وجود خدا مثلا :در برهان نظم و سایر براهین (بجز برهان صدیقین) اگر با افرادی مثلا ماتریالیست ها که هیچ اعتقادی به حقیقت اشیاء ندارند روبرو شدیم با چه مبانی و رویکردی باید با آنها وارد بحث شد تا در آخر،بحث را از آثار وجود خداوند به وجود صرف الوجود خداوند ربط داد؟آیا قبل از اینکه با آنها وارد بحث شد،باید پیشفرضی به اسم حقیقت و حقیقت کل را به آنها قبولاند یا راه حل دیگری را باید پیمود؟ باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند برهان نظم بیشتر یک تذکر است و برای کسی مفید است که خالقیت خداوند را از قبل پذیرفته باشد و چون کلیسا بیشتر بر برهان نظم تأکید می‌کرد نتوانست در مقابل ماتریالیست‌ها مقاومت کند. موفق باشید
11735
متن پرسش
استاد بنده میخوام یک مبلغ بشم که بتونم در شهرمون تکیه گاه خوبی برای جوون ها باشم. عربی رو تسلط ندارم ولی میتونم با کمی جست و جو و تلاش در اینترنت و کتب مختلف معنای صحیح رو بفهمم. آیا این کافی نیست؟ حتما باید در ذهنم ادبیات عرب رو بلد باشم؟ باور کنید بنده حفظیاتم مشکل داره، الان خیلی از طلاب هستن نمره های 20 میگیرن ولی نمیتونن فهم صحیحی از آیات داشته باشن ولی بنده خدا رو شکر با توجه به مطالعاتی که داشتم و تحت تاثیر کتب شهید مطهری و جنابعالی و گوش دادن به سخنرانی های استاد پناهیان و اساتید خوش فهم دیگه تونستم فهم تقریبا مناسب تر و متناسب با انقلاب اسلامی رو کسب کنم. آیا بنده که نمیتونم ادبیات عرب رو اونطور که باید و شاید خوب خوب بلد باشم اما با کمی تلاش بتونم به معنای صحیح برسم نزد امام زمان (عج) باید جوابگو باشم؟ اصلا آیا طلبگی یعنی فقط عربی و اصول رو مسلط بودن یا اینکه اون ها رو در حدی که فهمیده باشی بلد باشی کافیه؟ استاد کمکم کنید. استاد بنده میخوام فقط مبلغ باشم نه مجتهد به اون معنای مصطلح. الان بنده طوری هستم که بتونم طبق سوال های زمانه جواب های خوبی رو آماده کنم و کپی برداری هم نکنم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: رفیق عزیز! بکُشی خودت را تا روایات و آیات را با زبان اصلی نشناسید، درک درستی از آن‌ها ندارید، بنابراین در مبلغ‌بودن هم کم می‌آورید. یک همّت بکنید و از اول دروس را مرور کنید، خیلی زود به ادبیات عرب در حدّی که متون عربی را بفهمید مسلط می‌شوید. موفق باشید

4131
متن پرسش
بسمه تعالی با سلام و تحیات اینجانب طلبه ای هستم که پایه دهم را سپری میکنم از آرزوهای دیرینه ام این بوده که در طول شبانه روز بیشترین مقدار مطالعه را داشته باشم و دقیقه ای را هدر ندهم. سوالاتم از شما اینست که اولا جنابعالی در شبانه روز چند ساعت مطالعه دارید؟(با عرض معذرت از طرح این سوال که به زندگی خصوصیتان مرتبط است.) ثانیا بفرمایید که بهترین راه از بین بردن خستگی مطالعه بدون اینکه اتلاف وقتی صورت پذیرد چیست؟ والسلام علیکم و رحمه الله
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در حال حاضر کاری جز مطالعه و یا نوشتن مطالبی که به صورت کتاب چاپ می‌شود ندارم که برای آن‌ها نیز به متون دینی رجوع دارم و یا سؤالات عزیزانی که از طریق سایت سؤال می‌کنند را می‌دهم که آن نیز یک نحوه مطالعه است و ساعتی هم سایت‌های خبری را می‌بینم که آن هم یک نحوه مطالعه به حساب می‌آید و یا کتاب‌های جدید را مطالعه می‌کنم و به نحوه‌ی ورود و خروجشان نسبت به موضوعاتی که ممکن است بشناسم، دقت دارم یا برای چند جلسه‌ای که در طول هفته دارم مطالعه می‌کنم. در مورد از بین‌بردن خستگی مطالعه همان پیشنهادی را دارم که قسمت دوم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» تحت عنوان «ضرورت مطالعه و نحوه‌ی آن» عرض کردم. در هر صورت از یادداشت‌برداری موضوعاتی که مطالعه کردید غافل نباشید. ورزش هم یادتان نرود. موفق باشید
2707
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز اخیرا یکی از شاگردانتان از شما در مورد ویژه نامه خاتون که توسط روزنامکه ایران چاپ شده بود از شما سوال کرده بودند و شما آن را تایید کرده بودید بعد از این قضیه من ژیگیری کردم و یه سری مطالب در مورد آن پیدا کردم که به شرح زیر می آید : خسرو معتضد، از پژوهشگران تاریخ در واکنش به گفته‌های کلهر، روایتی دیگر از سوغات ناصرالدین شاه از سفر فرنگ نقل کرده است: «اولاً ناصرالدین شاه چادر سیاه را از اروپا به ایران به ارمغان نیاورد و چیز دیگری آورد که رنگ آن سفید بود و نه سیاه. همه کتاب‌های تاریخی قاجار از یادداشت‌های دوستعلی‌خان معیرالممالک نوه دختری ناصرالدین شاه و مداح او، تا علی‌خان ظهیرالدوله و کتاب مرحوم دکتر یحیی ذکا و کتاب تاریخ اجتماعی واداری قاجاریه نوشته عبدالله مستوفی و کتاب سردنیس رایت؛ «ایرانیان در میان انگلیسی‌ها و انگلیسی‌ها در میان ایرانیان» را که بخوانید آگاه می‌شوید. ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان ۱۲۹۰/۱۸۷۳ خواهان مسلمان کردن و صیغه شدن و آمدن چند زن زیبای بالرین (رقاصه) فرنگی به ایران شد. ... اما به هدف خود نرسید و بالرینی پیدا نشد به ایران بیاید و افتخار همسری شاهنشاه را بیابد! در سفر بعد دستور داد به تعداد زنان حرمش، شلیته یعنی دامن سفید رقص کوتاه و شلوار چسبان سفید رقص خریداری کنند. این لباس زشت و نامناسب با اخلاق و عادات و عرف و عفت زنان ایرانی را به ایران آوردند و در دربار رایج کردند. لباس تنگ و نامتناسبی بود که متأسفانه تعدادی از خانواده‌های اشرافی هم از آن استقبال کردند و مانند مینی‌ژوپ و ماکسی‌ژوپ دوره‌ای داشت و تمام شد و مردم آن البسه را دور ریختند. البته شلیته‌ها را بلند و شلوار‌ها را گشاد و سیاه کردند که سال‌ها زنان طبقات پایین می‌پوشیدند. این لباس فقط ناصرالدین شاه هوسباز را خشنود می‌کرد.» این دو روایت از سفرنامه ناصرالدین شاه ما را بر آن داشت که در جستجوی سوغات ناصرالدین شاه به کتب تاریخی رجوع کنیم و پوشش زنان را پیش و پس از این سفر‌ها مورد بررسی قرار دهیم. خانم نیلچی زاده (استاد حوزه و دانشگاه)در مصاحبه با سایت تبیان: بر اساس تحقیقات من چادر نیم دایره چادر اصیل ایرانی نیست . چادر اصیل ایرانی به زمانی بر می گردد که ایرانی رسما شیعه شد . بعد از جنگ قادسیه ایرانی ها مسلمان شدند اما چون اسلام حقیقی به آن ها نرسیده بود دچار تناقض شدند . تا زمانی که در زمان صفویه شیعه شدند و گمشده های تاریخی شان را در این مکتب پیدا کرد ند. مقام رهبری می فرمایند: میراث صفویه برای ما عشق به اهل بیت است .البته مشکلاتی هم داشتند اما خدمات زیادی آن زمان انجام شد. در آن دوره یک چادر تولید شد به نام چادر کمری یا چادر اصیل ایرانی و کلمه ی چادر قجری یک ناسزاست زیرا قاجاریه زمانی بود که ایران از لحاظ فرهنگی افول کرد . این اسم را رضا خان انداخت بر سر زبان ها .برای تمسخر چادر ایرانی. چادرکمری بیشترین شباهت به چادر حضرت زهرا سلام الله را دارد اما نسخه ی ایرانی آن و من به عنوان یک زن ایرانی به آن افتخار می کنم . این چادر از پشت مانند همین چادر های معمولی نیم دایره ایست . اما از کمر تا40 سانت به پائین سه لایه است و حجم بدن را نشان نمی دهد هر دودست آزاد است . آسیب چادر های آستینی امروز را ندارد و می توانی روگیری هم داشته باشی. چادر مهم ترین ویژگی اش این است که تو برای خودت یک حریم شخصی منحصر به فرد داری.با چادر های آستین دار نمی توانی در هنگام لزوم رویت را بگیری . ما در دستورات دینی مان داریم که اگر کسی حد حجاب حداقلی را رعایت کرد و احساس کرد کسی نگاه ناسالمی به او دارد موظف است رویش را بیشتر بگیرد که با چادر اصیل ایرانی میسر است در ضمن آنکه کاربرد آسانی هم دارد.به عبارتی پوشیده تر از چادر و راحت تر از مانتو. از شما درخواست دارم که فرموده بودید مطالبی که در این ویژه نامه آمده مستند است مخصوصا در مورد چادر مشکی که از فرنگ آمده آن سند چیست؟وسوال دیگر اینکه مگر علمای ما مشکی را برای چادر و عمامه از مکروهات استثناءنکرده ان؟مگر مکروهات و مستحبات از سوی شرع مقدس تعیین نشده است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظر بنده بین بهتربودن چادر به عنوان حجاب برتر و بین مشکی‌بودن آن خلط شده. جناب آقای کلهر نیز در آن نوشته معتقدند چادر حجاب برتراست و جناب خانم نیلچی‌زاده نیز بر همین تأکید دارند که چادر از اول بوده و شکل کامل چادر همان چادری است که ایشان شرح می‌دهند، ولی سخن در مشکی‌بودن آن است و اصرار بر این‌که چادر مشکی حجاب برتر است، سخن آقای کلهر آن است که از زمان قاجار این موضوع مطرح شده و آقای کلهر نفرمودند قبلاً چادر مشکی نبوده که بعضی‌ها خواستند آن را دلیل بر نقص سخن آقای کلهر مطرح کنند. ایشان فرهنگ انحصاری‌دانستن چادر مشکی را در محافل رسمی مربوط به دوره‌ی قاجارمی دانند و حرف اصلی بنده این‌ها نبود، عرض بنده این بود که چرا موضوع را سیاسی کردند و تا آن‌جا جلو رفتند که گویا یک جرمی واقع شده که این بحث در آن مجله پیش امده و مجله را متهم به فمینیسم کردند. در حالی‌که به نظر بنده این بنده‌های خدا در آن مجله سوز اسلام دارند و حرفشان آن است به راحتی هرکی را - حتی بی‌حجاب‌ها را – از دایره‌ی اسلام بیرون نکنید و این همان حرفی است که مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» در سفر اخیرشان به خراسان شمالی در جمع روحانیون زدند. در ضمن سخن آقای معتضد موضوع را عوض نمی‌کند چون بالاخره از زمان قاجار چادر به این نحوه که حتماً در مراسم رسمی باید مشکی باشد پیش آمد. عمده منظور نویسنده‌ی آن مقاله بود که به جهت سیاسی‌کاری‌ها شنیده نشد. موفق باشید
11129
متن پرسش
سلام بر استاد گرامی: نظرتون درباره ی حدیث زیر و میزان اعتبار و نتیجه ای که ازش می گیرید چیه؟ از امام جعفر صادق (ع) روایت شده است که به مفضل فرمودند: «تصبح طهران قصورها کقصور الجنة، و نسوانها کالحورالعین، یتلبّس بلباس الکفار، و یتزیّین بزّی الجبابرة، یرکبن السروج، و لا یتمکن لازواجهنُ! … و لا تکفی مکاسب الازواج لهنّ! فرّوا منها الی قلة الجبال و من الجُحر الی الجُحر کالثعلب بُأشباله.» «بدان ای مفضل، در حوالی ری، کوه سیاهی است که در دامنۀ آن شهری بنا خواهد شد که آن را طهران می نامند، و آن دار الزوراء است که قصرهایش (خانه های مجلل) مثل خانه های بهشتی و زن هایش مثل حور العین است. بدان ای مفضل! آن زن ها لباس کفار می پوشند و خود را به شکل مستکبرانه ای در می آورند، بر زین ها سوار می شوند (مرکب های روز،…)، به همسران خود تمکین نمی کنند، درآمد شوهرشان کفاف مخارج آن ها را نمی دهد؛… اگر می خواهی دینت را حفظ کنی در این شهر سکونت نکن، از آن جا فرار کن و به قله کوه ها فرار کن، از سوراخی به سوراخ دیگر، مانند فرار روباه با بچه هایش….» (الزام الناصب، 183؛ منتخب التواریخ، ص875؛ مجمع النورین مرندی، ص139؛ بحارالانوار ج52، ص258؛ یوم الخلاص، ص464؛ منتخب الاثر، ص430 و…)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: سند حدیث مذکور، روشن نیست و از احادیث ضعیف است. البته این معلوم است که حفظ دین در بعضی از شهرها مشکل است، مگر برای آن‌هایی که بنا دارند در آن مکان‌ها اقدامات بزرگ تمدن‌ساز داشته باشند. موفق باشید
35
متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم آقا بزرگانی مانند هایدگر و هگل که از معارف بهره خوبی برده اند با توجه به اینکه اهل عبودیت و عبادت به آن معنایی که ملاصدرا و امثالهم بوده اند ، نبوده اند چگونه است ؟ از طرفی ما معتقدیم که ملاصدراها از طریق بندگی و تعبد ، نماز شب خواندن ها و تزکیه ها به این معارف بلند دست پیدا کرده اند از طرفی هم میبینیم امثال هایدگر و هگل بدون آن عبادتها به خیلی از این معارف دست پیدا تموده اند . توضیحی بفرمایید که واقعا مطلب چگونه است؟
متن پاسخ
جواب: هرکس عقل خود را درست به کار گیر به کمک عقل متوجه مفهوم حقیقت می‌شود، ولی موضوع ارتباط با حقیقت، با تزکیه نفس همراه است، تا نفس انسان با نور آن حقایق متحد شود و از آن‌ها بهره‌مند گردد، در حالی که مفهوم همان حقایق هیچ نوری ندارد .که مفصل این موضوع در کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» بحث شده.
12330
متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم: تا بحال فکر می کردم اسم ستار حضرت حق یعنی پوشاننده اما با توجه به سخنان شما متوجه شدم اسم غفار یعنی پوشاننده. حال اگر امکان دارد تفاوت این دو اسم حضرت حق را بنویسید. چیزی که خودم برداشت می کنم این است که اگر انسانی به لطف خدا مظهر این اسامی شود - البته با در نظر گرفتن شدیت آن - و اسم ستار در انسان به ظهور رسید عیوب دیگران را نمی بیند و عیب پوشی می کند و در اسم غفار اگر چیزی از دیگران سرزد در مورد او - قضاوتی ، غیبتی و... - طرف را مورد غفران قرار می دهد و چنان در پوششی قرار می دهد اعمال او را که انگار نادیده گرفته. اجرکم عندالله
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در عین آن‌که به نظر می‌رسد اسم «ستار» زیرمجموعه‌ی اسم «غفّار» باشد همان‌طور که متوجه‌اید در اسم غفار، نور غفاریت حضرت حق موجب می‌شود که اثر گناه از صحنه‌ی روح ما برود و دیگر مانع سلوک ما نشود. ولی با نور اسم «ستار» تنها آن گناه را می‌پوشاند تا نبینیم هرچند هنوز به مرحله‌ی غفران نرسیده و ممکن است میل به آن گناه عود کند. لذا چنانچه آن میل به ذهن شما عود کرد متوسل به غفّاریت حق شوید و بیشتر از ستارالعیوبی او در راستای نادیده‌گرفتن عیب دیگران استفاده کنید. موفق باشید

11665
متن پرسش
سلام: استاد بنده بعد از گوش کردن به دروس معرفت نفس احساس کردم که راه رو پیدا کردم. بعد از اون به دنبال مطالب دیگری رفتم از جمله این که شروع به گوش کردن دروس طهارت آیت الله صمدی آملی کردم بعد از چند درس واقعا احساس کردم «حال» خوشی پیدا کردم و از نمازم لذت می برم اما به طور عجیبی طی چند روز با چند نفر از نزدیکان برخورد کردم که شبهاتی رو پیرامون قرآن و برخی آیات اون مطرح کردند. با این که پاسخ برخی از شبهات رو پیدا کردم اما از اون وقت یه چیزی مثل خوره افتاده به قلبم که باعث شده حالت اضطراب دائمی داشته باشم و حتی شبها به سختی بخوابم. طوری که فکرهای عجیب و دلسرد کننده ای به ذهنم میرسه تا حدی که رغبت به خوندن قرآن ندارم. با این که قبلا برام ثابت شده که قرآن کتابی شریف و پرمعنیه. می خواستم بپرسم دوای این درد چیه؟ و میشه دوباره آرامش به دست بیارم؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره اگر امروز شیطان با شبهات خود شما را مجبور نمی‌کرد با تعمق بیشتری قرآن را بفهمید و به عظمت آن پی ببرید در سکرات سراغ شما می‌آمد که دیگر کار تمام بود. باید با تعمق بیشتر و از طریق تفاسیر ارزشمند با قرآن مرتبط شوید تا نور خدا را در سراسر آیات آن احساس کنید، إن‌شاءاللّه. موفق باشید

3512
متن پرسش
سلام علیکم! روایتی داریم بدین شرح: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: لِلزَّانِی‏ سِتُّ خِصَالٍ ثَلَاثٌ فِی الدُّنْیَا وَ ثَلَاثٌ فِی الْآخِرَةِ أَمَّا الَّتِی فِی الدُّنْیَا فَیَذْهَبُ بِنُورِ الْوَجْهِ وَ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ یُعَجِّلُ الْفَنَاءَ وَ أَمَّا الَّتِی فِی الْآخِرَةِ فَسَخَطُ الرَّبِّ وَ سُوءُ الْحِسَابِ وَ الْخُلُودُ فِی النَّار»(الکافی ج5 ص541) حال سوالم در مورد عواقب دنیائی زنا هست که هر کدام از موارد ذکر شده(رفتن نور وجه و تعجیل در فنا) دقیقاً یعنی چه؟!!! و اینکه چرا زنا باعث تعجیل در فنا می شود؟! و سوال بعد اینکه چه فرقی هست بین زنا و آمیزش حلال؟! البته فرقش به لحاظ روانشناسی و فیزیولوژیکی را می خواهم شما ذکر کنید.لطفاً یک جواب کامل و جامع بدهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: معنای رفتن نورِ وجه همان بی‌آبروشدن و لاابالی‌شدن است و تعجیل در فنا به معنای آن است که این انسان نگران از بین‌رفتن خودش نیست، به‌راحتی به کارهایی دست می‌زند که از بین می‌رود. انسان در آمیزش حلال در ذیل ولایت الهی قرار دارد و با روحی آرام زندگی می‌کند ولی در زنا تحت تأثیر نفس امّاره قرار دارد که انسان را تا هلاکت و نابودی جلو می‌برد. موفق باشید
11677
متن پرسش
استاد عزیز سلام: ادامه سوال 11654 که حدیث امام باقر (ع) را در کتاب مقام لیلة القدری حضرت فاطمه نقل کرده بودید: این قسمت حدیث که می فرمایند خداوند بر قوت بینائی خمسه طیبه افزود و آنها عرش را مشاهده می کردند را اگه امکان داره توضیح بدید. یعنی بدون واسطه تجلیات اسماء اعظم الهی را می دیدند؟ مگه قبلا نفرموده بودند که تغذیه روح آنها با این اسماء هست منظور از دیدن چی هست؟ آخر حدیث هم فرمودند به اذن پروردگارشان «من کل امر سلام» هستند رو توضیح بدید. یعنی مسلط بر عالم امر هستند؟ همان که در زیارت جامعه می خوانیم «و الامر معکم»؟ اگه امکان داره سوالات رو با توضیح و تفصیل بیشتر بفرمایید. خیلی ممنونم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همچنان‌که می‌دانید حقایق، تشکیکی هستند و لذا اگر ائمه«علیهم‌السلام» در یک مرتبه از حقیقت حاضرند با مدد الهی حضور آن‌ها در مرتبه ای دیگر شدیدتر می‌شود و این یعنی قوت‌بخشیدن به بینایی آن‌ها، دیدن در عالم وجود به معنای حضور برتر است 2- وقتی کسی در همه‌ی امور در مقام سلام قرار گرفت حقیقت وجودی همه‌ی امور برایش روشن می‌شود و جهلی به امور ندارد که موجب ایجاد مشکل برای او شود. موفق باشید

1904
متن پرسش
سلام: دانشجویی هستم.... ساله اواخر دوران تحصیلم راسپری میکنم.بسیار نگران آینده میباشم. مخصوصا برای انتخاب همسر واینکه با موقعیتی که من وخانواده ام داریم.آیا فردی با ایده الهای من پیدا میشود یانه؟ گاهی شده درمیان هم دانشگاهی هام کسی را که با فکر من وایده های من میسازد.را انتخاب کرده. خیلی دلم میخواهد با او به تفاهم برسم. البته من هیچ وقت در دوران دانشجویی ام به دنبال موقعیتهای دانشگاهی نبوده ام.ولی وقتی میبینم این فرد است که مثل من زندگی را آرمانی میبیند.ایمان ظاهری نداشته و برای اعتقاداتش و رساندن پیام انقلاب و اسلام تلاش میکند.خیلی دلبسته او میشوم و ازخدا میخواهم که او را نصیب من کند.البته گاهی هم به خودم این تلنگر را میزنم که خدا خودش بهتر میداند که چه کسی را نصیب وقسمتت کند. و خوب نیست که درگفتن وخواستن این فرد ازخدا اصرا بورزی. قضاوقدر خدا چیز دیگری باشد.شاید. ولی میترسم که اگر پا در شهرم بگذارم با ملاکها ومعیارهایی که دارم.آدم مورد پسندم پیدا نشود ومجبور بشوم برای فرار ازتنهایی وانگ ترشیده بودن تن به ازدواجی ناخواسته باکسی بدهم که ایمان را در2رکعت نماز وکمی هم عزاداری خلاصه کند.برای اعتقادش اهمیت قائل نشود.خلاصه این درست است که آدمی همسر ایده آلش را تصور کرده یا اگر کسی را دراندازه ملاکها ومعیارهایش دید. آن را ازخدا بخواهد. ؟شایان ذکر است که بنده به خاطر موقعیتم و محیطی که درآن زندگی میکنم مجبورم سریعتر زندگی بکنم. راه زودتر ازدواج کردن ورهایی ازگناه وهوس چیست؟لطفا مرا راهنمایی کنید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: در ازدواج سخت‌گیری نکنید و آرمانی فکر نکنید، همین‌که همسری داشته باشید که مانع زندگی دینی و انقلابی شما نشود برای شماکافی است ولی با توجه به این که مرد باید از زن خواستگاری کند، ذهن خود را متوجه فرد خاصی نکنید که این برای روح و روان شمابسیار ضرر دارد در عین این‌که بی‌جا کسی را ردّ نمی‌کنید بگذارید به عهده‌ی خدا. موفق باشید
9881

مولویبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد 1) در کتاب کیمیای محبت که شرح احوالات مرحوم رجبعلی خیاط می باشد ایشان فرمودند حافظ از اولیا الله است اما مولوی در برزخ دچار مشکلات می باشد در حالی که آثار وی در ضمیر انسان غوغا می کند آیا نکته ای که مرحوم فرموده صحیح است؟ 2) حضور قلب در نمازهای مستحبی و قضا هم وارد شده است؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مرحوم شیخ رجبعلی خیاط نتوانسته‌اند از مولوی استفاده کنند. امثال آیت‌اللّه مطهری و مقام معظم رهبری و آیت‌اللّه طهرانی و آیت‌اللّه انصاری همدانی و علامه قاضی طباطبایی توانسته‌اند از مولوی بهره‌مند شوند 2- نماز یعنی حضور در محضر خدا. فرموده‌اند؛ عدم حضور قلب در نمازهای واجب را با نمازهای مستحب جبران کنید. موفق باشید
9874
متن پرسش
با سلام خدمت استاد طاهرزاده عزیز: استاد در فضای مجازی سخنی از آیت الله جوادی آملی رایج است و بسیار نقل شده که ایشان درباره مقام معظم رهبری فرموده اند: «رهبری نه پست است و نه مقام، بلکه امام جامعه است. چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر می گوییم امام جماعت، اما به رهبر جهان اسلام نگوییم امام؟ هر لفظی غیر از امام خامنه ای جفاست به ایشان» با فردی در یک شبکه اجتماعی سر همین جمله بحث بود که ایشان ادعا و اصرار داشت که این مطلب سندیتی ندارد که منتصب به ایشان باشد ضمن اینکه اصل سخن رو هم (حتی اگر منصوب به ایشان باشد) بی مبنا می دانست که به این دلایل باید برای مقام معظم رهبری لفظ امام را بکار ببریم. جواب شما رو هم که قبلا در این باره در سوال 6510 فرموده بودید ارسال نمودند که متاسفانه با بی ادبی جواب دادند (از محضر استاد برای نقل جواب عذرخواهی می کنم): «از پاسخ سراسر نقلی و عقلی جناب طاهرزاده ممنونم! فرق عقل و عرف را هم فهمیدیم! این همه براهین فلسفی و حدیث لازم نبود! همین که استاد شما هستند کفایت میکند!» چون این مطلب در آن شبکه اجتماعی هنوز در حال بحث است خواستم نظر شما رو در مورد این صحبت آیت الله جوادی آملی بدانم که شبهه برای دیگرانی که این مطلب رو خوانده اند رفع بشود. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده همان‌طور که عرض کردم معتقدم واژه‌ی «امام» به معنای رهبر، اعم از رهبر «نار» یا رهبر «نور» یک واژه‌ی قرآنی است و در جهان اسلام این واژه برای رهبران معنوی به‌کار گرفته می‌شود. ولی در شیعه این واژه برای امامان معصوم«علیهم‌السلام» به‌کار می‌رود. آن‌کسی که معتقد است وصف امام را برای غیر امامان معصوم به‌کار نبریم تصورش این است که این واژه فقط مخصوص انسان‌های معصوم است، در حالی‌که این طور نیست. لذا بخواهیم و نخواهیم در جهان اسلام امثال امام خمینی و مقام معظم رهبری را با وصف «امام» به‌کار می‌برند ولی ما در کشور خود نباید اصرار بر این کار داشته باشیم. زیرا بعضی اعتقاد دارند این واژه تنها برای معصومین به‌کار می‌رود ولی ما چون معتقد به این امر نیستیم این واژه را برای امثال حضرت امام به‌کار بردیم وگرنه ما هم مثل آن‌ها عمل می‌کردیم. موفق باشید
679
متن پرسش
با عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات وعبادات شما جناب آقای طاهرزاده شما در کتاب زن آنگونه که باید باشد فرموده اید که خانم هایی که ازدواج نکرده اند دارای روحیه عرفانی ای هستید که سعی نمایید این روحیه را حفظ نمایید دو سوال برای من پیش آمد . 1- در اسلام اصل ازداج است و صد ها روایت وجود دارد که فرد مجرد زمین و آسمان اورا لعنت می کند و بقیه احادیث که انسان مجرد را بسیار توبیخ می نماید.حال پس این دو مسئله راچگونه می شود جمع کرد. 2- با توجه به سن ازدواج و نیاز شدید عاطفی در زمان جوانی چگونه می شود این حالت عرفانی را که وجود دارد حفظ کرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی، علیک السلام: 1- مسلّم کسی نباید از ازدواج کنار بکشد ولی اگر برای خواهران شرایط طوری پیش آمد که موفق به ازدواج نشدند بدانند خداوند آن‌ها را فراموش نکرده بلکه راه مهمی را در جلو ان‌ها گشوده است. البته بنده انتظار دارم کتاب را با دقت می‌بخوانید تا این مطلب روشن ‌شود. 2- سلوک عرفانی راه و رسم خود را دارد و در آن راه موضوع حفظ احوالات نیز مطرح می‌شود. کتاب «معاد؛ بازگشت به جدّی‌ترین زندگی» همراه با شرح آن إن‌شاءالله می‌تواند مقدمه‌ی خوبی باشد. موفق باشید
3796

ابن عربیبازدید:

متن پرسش
سلام جناب استاد. امام خمینی چه مقدار تحت تأثیر ابن عربی بوده اند و آیا کسانی از علما وقت با ایشان بر سر این موضوع مشکلی داشته اند و آیا تعطیلی تفسیر سوره ی حمد امام علتی اینچنینی داشته است. نظر آیت الله خوشوقت راجع به ابن عربی چیست!!!؟ و همچنین آقای مصباح چطور؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: امام شدیداً کتب عرفانی و اخلاقی خود را بر مبنای عرفان ابن‌عربی تنظیم کرده‌اند و در نامه‌شان به گورباچف نشان دادند برای تفکر محی‌الدین جایگاه تمدن‌ساز قائل‌اند. آیت الله مصباح مؤید ابن‌عربی‌اند ولی آیت الله خوشوقت را نمی‌دانم. موفق باشید
4983
متن پرسش
باسمه تعالی با عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیز و بزرگوار؛ سؤالاتی در مورد دکتر شریعتی برایم پیش آمده بود که صلاح دیدم با شما که کتابهای ایشان را مطالعه کرده اید مطرح کنم: ابتدا نظر حضرتعالی را پیرامون این بیانات مرحوم شهید چمران جو یا بودم که خطاب به دکتر شریعتی چنین میگوید: « ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می‌خوانم! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!... خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که اززمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی. ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود ... ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آن‌قدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم .... ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد ... . یکی از مارکسیست‌های انقلابی‌نما در جمع دوستانش در اروپا می‌گفت: «دکتر علی شریعتی، انقلاب کمونیستی ایران را هفتاد سال به تأخیر انداخت» و من می‌گویم که: «دکتر علی شریعتی، سیر تکاملی مبارزه در راه حقّ و عدالت را هفتاد سال به جلو برد »... . تو ‌ای شمع زیبای من! چه خوب سوختی و چه زیبا نور تاباندی، و چه باشکوه، هستی خود را در قربانگاه عشق، فدای حق کردی . من هیچ‌گاه از سوزش قلب تو و کوه اندوه تو و هاله حزنی که بر وجودت سایه افکنده بود، احساس نگرانی نمی‌کردم؛ زیرا می‌دانستم که تو شمعی و باید بسوزی تا نور بدهی. سوختن، حیات است و آرامش، مرگ تو؛ و حرام است که شمع مقدّس وجود تو، قبل از آن‌که سر تا به پا بسوزد، خاموش و تاریک گردد .ای علی! ای نماینده غم! ‌ای دریای درد! این رحمت بزرگ خدا بر تو گوارا باد ... . ای علی! شیعیان «حسین» در لبنان زندگی تیره و تاری دارند، توفان بلا بر آنها وزیدن گرفته است، سیلی بنیان‌کن می‌خواهد که ریشه این درخت عظیم را براندازد. همه ستمگران وجنایت پیشگان و عمّال ظلم و کفر و جهل، علیه ما به میدان آمده‌اند، قدرت‌های بزرگ جهانی، با زور و پول و نفوذ خود در پی نابودی ما هستند. مسیحیان به دشمنی ما کمر بسته‌اند و مناطق فلک‌زده ما را زیر رگبار گلوله‌ها به خاک و خون می‌کشند و همه روزه شهیدی به قافله شهدای خونین‌کفن ما اضافه می‌شود، متحدین و عوامل کشورهای به اصطلاح چپی نیز ما را دشمن استراتژیک خود می‌دانند و در پنهان و آشکار، به دنبال نابودی ما هستند. عدّه‌ای از روحانی‌نمایان و مؤمنین تقلیدی و ظاهری نیز ما را محکوم می‌کنند، که چرا با انقلاب فلسطین همکار و همقدم شده‌ایم. به شهدای ما اهانت می‌کنند و آنها را «شهید» نمی‌نامند، زیرا فتوای مرجع برای قتال ضد اسرائیل و کتائب هنوز صادر نشده است! این روحانی‌نمایان، ما را به حربه تکفیر می‌کوبند . ای علی! به جسد بی‌جان تو می‌نگرم که از هر جانداری زنده‌تر است؛ یک دنیا غم، یک دنیا درد، یک کویر تنهایی، یک تاریخ ظلم وستم، یک آسمان عشق، یک خورشید نور و شور و هیجان، از ازلیّت تا به ابدیت در این جسد بی‌جان نهفته است تو‌ ای علی! حیات جاوید یافته‌ای و ما مردگان متحرک آمده‌ایم تا از فیض وجود تو، حیات یابیم قسم به غم، که تا روزگاری که دریای غم بر دلم موج می‌زند، ‌ای علی، تو در قلب من زنده و جاویدی ... .قسم به شهادت، که تا وقتی که فداییان از جان گذشته، حیات و هستی خود را در قربانگاه عشق فدا می‌کنند، تو بر شهادت پاک آنها شاهدی و شهیدی ! و تو ‌ای خدای بزرگ! علی را به ما هدیه کردی تا راه و رسم عشق‌بازی و فداکاری را به ما بیاموزاند؛ چون «شمع» بسوزد و راه ما را روشن کند و مابه عنوان بهترین و ارزنده‌ترین هدیه خود، او را به تو تقدیم می‌کنیم، تا در ملکوت اعلای تو بیاساید و زندگی جاوید خود را آغاز کند... » و سؤال دیگری که خدمتتان داشتم اینکه نمیدانم دکتر شریعتی ای که بنده از بیانات آیةالله خامنه ای حفظه الله در مصاحبه سال 60 و از کتاب «دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر شدنِ» مرحوم شهید بهشتی شناختم چه نسبتی دارد با آن شریعتی ای که مرحوم حداد بر سر مزارش پس از شهودی سخنی بدین مضمون میفرماید که: «استعمارگران ناجنس انگلیس، شریعتی و امثال او را که نبوغ داشته به وسائطی که چه بسا خودشان نیز متوجه نشوند تربیت کرده و مثلا شریعتی را به ایران فرستاده و طبق مقاصد شوم و نیات پلید خود از آنان استفاده میکنند و چه بسا خود شریعتی هم به این معنی ابدا التفاتی نداشته باشد.» (بنقل از حاج سید محمدصادق حسینی فرزند مکرم علامه طهرانی رحمه الله) و همچنین علامه طهرانی رحمه الله نیز پس از مرگ دکتر درباره او چنین میفرماید که: «شریعتی منکر غیب بود و به تیر غیب گرفتار شد.» (بنقل از فرزند گرامیشان) و مرحوم شهید مطهری در نامه تاریخی خود به حضرت امام رضوان الله علیه در سال 56 درباره ی او چنین مینگارد که: «...عجبا! میخواهند با اندیشه هائی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه های ژان پل ساتر اگزیستانسیالیست ضد خدا، و عقائد دورکهایم جامعه شناس که ضد مذهب است، اسلام نوین بسازند؛ پس و علی الإسلام السلام [...] اگر خداوند از باب { و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین } در کمین او نبود، او در مأ موریت خارجش چه به سر روحانیت و اسلام می آورد...» و آیةالله مصباح از علامه طباطبائی رحمةالله علیه چنین نقل میکنند که: «ملاقات و صحبت و نصیحت با او هیچ فائده ای ندارد چون ایشان اگر بخواهد شریعتی باشد دست از افکارش بر نمیدارد و اگر بخواهد دست از افکارش بر دارد دیگر شریعتی نیست و آدمی نیست که دست از افکارش بردارد و من مطمئنم که دست از افکارش بر نمیدارد و بنابراین از این ملاقات سوء استفاده خواهد کرد و ملاقات با او فائده ای نخواهد داشت و احتمال ضرر هم دارد.» و همچنین ایشان با یک واسطه از حضرت امام نقل میکنند که در پاسخ به اینکه چرا در جواب نامه های تسلیت رحلت شریعتی از تعبیر «مرحوم» استفاده نکرده اند، فرموده اند: «اگر او را مسلم می دانستم می نوشتم.» و مسئله آخر آنکه آیا (همانگونه که علامه طباطبائی رحمه الله در پاسخ نامه ای درباره ی شریعتی مرقوم فرموده اند) دکتر شریعتی میگوید انسان خویشاوند خداست و در کتاب «زادگاه من» صریحا معاد را انکار میکند؟ و اگر چنین است آیا تا به آخر بر این عقیده بوده است یا مانند امامت منصوص نظرش تغییر کرده است؟ در پایان از اطاله کلام عذرخواهی کرده و توفیق بیش از پیش شما را از خداوند منان خواستارم. نلتمس منکم الدعاء
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده با توجه به همه‌ی این سخنان در مجموع نظر رهبری عزیز را که به‌خوبی دکتر شریعتی را می‌شناسند می‌پذیرم و عین نظر ایشان را که در جواب سؤال شماره‌ی ( 3478 ) عرض کردم باز این‌جا می‌آورم. عین مصاحبه‌ی رهبری با کیهان در سال 1360 را خدمتتان ارائه می‌دهم. این مصاحبه در 30 خرداد 1360 انجام شده است. * با توجه به اینکه شما با دکتر شریعتی سابقه صمیمیت دوستی داشتید و با او از نزدیک آشنا بودید، آیا تمایل دارید درمورد چهره و شخصیت او با ما مصاحبه کنید؟ ـ بله من حرفی ندارم که درباره شخصیت شریعتی و معرفی شخصی از جوانب این انسانی که برای مدت‌های مدیدی مرکز و محور گفت‌وگوها و قال‌وقیل‌های زیادی بوده، آشنایی‌های خودم را تا حدودی که در این فرصت می‌گنجد، بیان کنم. به نظر من شریعتی به‌خلاف آنچه که همگان تصور می‌کنند، چهره‌ای همچنان مظلوم است و این به‌دلیل طرفداران و مخالفان اوست؛ یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید از شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی هم‌دستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست. مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسّک می‌کنند و این موجب می‌شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی‌گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی‌کنم که این اشتباهات کوچک بود؛ اما ادعا می‌کنم که در کنار آنچه ما اشتباهات شریعتی می‌توانیم نام گذاریم، چهره شریعتی از برجستگی‌ها و زیبایی‌هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی‌هایش را نبینیم. من فراموش نمی‌کنم که در اوج مبارزات که می‌توان گفت که مراحل پایانی قال و قیل‌های مربوط به شریعتی محسوب می‌شد، امام ضمن صحبتی بدون اینکه نام از کسی ببرند، اشاره‌ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت‌هایی که در اطراف او هست. نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود. در آنجا امام بدون اینکه اسم شریعتی را بیاورند، اینجور بیان کرده بودند: (چیزی نزدیک به این مضمون) به‌خاطر چهار تا اشتباه در کتاب‌هایش بکوبیم، این صحیح نیست. این دقیقاً نشان می‌داد موضع درست را مقابل هر شخصیتی و نه تنها شخصیت دکتر شریعتی، ممکن بود او اشتباهاتی بعضاً در مسائل اصولی و بنیانی تفکر اسلامی داشته باشد؛ مثل توحید، یا نبوت یا مسائل دیگر؛ اما این نباید موجب می‌شد که ما شریعتی را با همین نقاط منفی فقط بشناسیم. در او محسّنات فراوانی هم وجود داشت که البته مجال نیست که الآن من این محسّنات را بگویم، برای اینکه در دو مصاحبه دیگر درباره برجستگی‌های دکتر مطالبی گفته‌ام. این درباره مخالفان. اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلکه حتی کوبنده‌تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به‌جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف‌آرایی‌هایی کردند و در اظهاراتی نسبت به شریعتی، سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه دهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهاتی را از او نپذیرند. یعنی سعی کردند اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند، در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام. خود این منش و موضع گیری کافی است که عکس‌العمل‌ها را مقابل شریعتی تندتر و شدیدتر و مخالفان او را در مخالفت حریص‌تر کند. بنابراین، من امروز می‌بینم کسانی که به نام شریعتی و به‌عنوان دفاع از او درباره شریعتی حرف می‌زنند، کمک می‌کنند تا شریعتی را هرچه بیشتر منزوی کنند. متأسفانه به نام رساندن اندیشه‌های او یا به نام نشر آثار او یا به عنوان پیگیری خط و راه او ،فجایعی در کشور صورت می‌گیرد. فراموش نکرده‌ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام «فرقان‌ها» خودشان را دنباله‌روی خط شریعتی می‌دانستند. آیا شریعتی به‌راستی کسی بود که طرفدار ترور شخصیتی مثل شهید مطهری باشد؟ او که خودش را همواره علاقه‌مند به مرحوم مطهری و بلکه مرید او معرفی می‌کرد. من خودم از او این مطلب را شنیده‌ام. در یک سطح دیگر، کسانی که امروز در جنبه‌های سیاسی و مقابل یک قشری یا جریانی قرار گرفته‌اند، خودشان را به شریعتی منتسب می‌کنند از آن جمله هستند بعضی افراد خانواده شریعتی. این‌ها در حقیقت از نام و از عنوان و از آبروی قیمتی شریعتی دارند سوءاستفاده می‌کنند برای مقاصد سیاسی و این طرفداری و جانبداری است که یقیناً ضربه‌اش به شخصیت شریعتی کمتر از ضربه مخالفان شریعتی نیست. مخالفان را می‌شود با تبیین و توضیح روشن کرد. می‌شود با بیان برجستگی‌های شریعتی، آنها را متقاعد کرد و اگر در میان مخالفان معاندی وجود دارد او را منزوی کرد. اما این‌گونه موافقان را به هیچ وسیله‌ای نمی‌شود از جان شریعتی و از سر شریعتی دور کرد؛ بنابراین من معتقدم چهره شریعتی در میان این موافقان و این مخالفان چهره مظلومی است و اگر من بتوانم در این باره یک رفع ظلمی بکنم، به مقتضای دوستی و برادری دیرینی که با او داشتم، حتما ابایی ندارم. * عده‌ای معتقدند که معمولا شخصیت‌ها از دور یا پس از مرگ مبالغه آمیز و افسانه‌ای جلوه می‌کنند. آیا به نظر شما درمورد شریعتی نیز می‌توان این نظر را صادق دانست و آیا چهره او نیز دستخوش چنین آفتی شده است؟ ـ البته من تصدیق می‌کنم که بخشی از شخصیت شریعتی مبالغه‌آمیز و افسانه‌آمیز جلوه می‌کند درمیان قشری از مردم، اما متقابلاً بخش‌های ناشناخته‌ای از شخصیت شریعتی هم وجود دارد. شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی کنند. این‌ها همان‌طور که اشاره کردید، افسانه‌آمیز و مبالغه‌آمیز است و چنین تعبیراتی در خصوص مرحوم دکتر شریعتی صدق نمی‌کند. اما متقابلاً شریعتی یک چهره پرسوز پی‌گیر برای حاکمیت اسلام بود، از جمله منادیانی بود که از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غفلت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماع رنج می‌برد و کوشش می‌کرد تا اسلام را به‌عنوان یک تفکر زندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندگی مطرح کند. این بعد از شخصیت شریعتی آن‌چنان که باید و شاید شناخته نشده است و روی این بخش وجود او تکیه نمی‌شود. می‌بینید که اگر از یک بعد از سوی قشری از مردم شریعتی چهره‌اش مبالغه‌آمیز جلوه می‌کند، باز بخش دیگری از شخصیت او و گوشه دیگری از چهره او حتی ناشناخته و تاریک باقی مانده است. بنابراین می‌توانم در پاسخ شما بگویم: بله، به صورت مشروط در مورد شریعتی هم این بیماری وجود داشته است؛ اما نه به صورت کامل و قسمت‌هایی از شخصیت او آن‌چنان که باید هم حتی شناخته نشده است. * نقش دکتر شریعتی در آغازگری‌ها چه بود؟ آیا او را می‌توان در این مورد با اقبال و سیدجمال مقایسه کرد؟ ـ البته شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آن‌چنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. بودند کسانی اما هیچ‌کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند، در قالب واژه‌ها و تعبیراتی که برای نسل امروز ما یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می‌داد، گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند و جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسائل کشف شده اسلام مترقی بود به‌صورتی‌که برای آن نسل پاسخ دادن به سؤال‌ها و روشن کردن نقاط، مبهم و تاریک بود اما اینکه او را با سیدجمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه. اگر کسی چنین مقایسه‌ای ‌بکند، ناشی از این است که اقبال و سیدجمال را به‌درستی نشناخته است. اتفاقاً در یکی از جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود در مشهد سخنرانی کرد و او را حتی از سیدجمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند؛ بلکه با آنها غیرقابل مقایسه هم دانست. همان‌وقت هم این اعتراض در ذهن کسانی که شریعتی را به‌درستی می‌شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم. سیدجمال کسی بود که برای اولین بار بازگشت به اسلام را مطرح کرد، کسی بود که مسأله حاکمیت را و خیزش و بعثت جدید اسلام را اولین‌بار در فضای عالم به‌وجود آورد. کاری که سیدجمال کرد سه جریان به‌وجود آورد در دنیا: یک جریان، جریان اندیشه مترقی در هند که بیشترین جریان‌های مترقی اسلام است. جریان دیگر، آن جریان اندیشه مترقی در مصر بود که آن هم به‌وسیله سیدجمال به‌وجود آمد و شما می‌دانید جریان مترقی در مصر، منشأ پیدایش جنبش‌های عظیم آزادی‌خواهانه در آفریقا شد. نه فقط مصر را به‌سطحی از بینش نوین اسلام رساند، بلکه نهضت‌های مراکش و الجزایر، کلاً شمال آفریقا، ریزه‌خوار خوان حرکت سیدجمال بوده است. یک چنین حرکت عظیمی را سیدجمال در مصر به‌وجود آورد و کلاً خاورمیانه. و جریان سوم، جریان روشنفکری در ایران بود. این سه جریان فکری اسلامی را سیدجمال در سطح جهان اسلام به‌وجود آورد. او مطرح‌کننده، به‌وجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاکمیت اسلام و نظام اسلام است. این را نمی‌شود دست‌کم گرفت و سیدجمال را نمی‌شود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد، قبل از سیدجمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند، در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح و معنا کرد و مردم را به این فکر انداخت که چنین واقعیتی وجود دارد و شما می‌دانید آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در این منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سیدجمال اولین کسی بود که آن را شناساند. اینها را نمی‌شود دست‌کم گرفت. مبارزات سیاسی سیدجمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ‌یک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سیدجمال حرکت کردند نیست. البته در زمان کنونی جنبش امام خمینی (ره) از نظر ما با اینکه دنباله حرکت سیدجمال است، اما به‌مراتب جست بالاتری از حرکت سیدجمال دارد. در این تردیدی نیست؛ اما حرکت فکری و روشنفکری و سیاسی تبلیغی دکتر شریعتی را به هیچ‌وجه نمی‌توان حتی مقایسه کرد با حرکت سیدجمال. و اما اقبال، اقبال نیز آغازگر دو جریان بود. یک جریان، جریان رهایی از فرهنگ غربی و بازگشت به فرهنگ خودی اسلامی و بهتر بگویم، فرهنگ خود شرقی. و این همان چیزی است که بعدها به صورت تعابیری از قبیل غرب‌زدگی و امثال آن در ایران مطرح شده است. شما می‌دانید آن چیزی که دکتر شریعتی به‌صورت بازگشت به خویشتن مطرح می‌کند، که این یکی از عمده‌ترین مسائلی است که او می‌گوید، این است که در سال 1930 (بلکه قبل از 30، 25 ـ 1920) به‌وسیله اقبال در هندوستان مطرح شد، یعنی کتاب‌های اقبال، شعرهای فارسی اقبال که همه‌اش مربوط به بازگشت به خود اسلامی و من اسلامی و من شرقی، این را در ضمن هزارها بیت شعر، اقبال لاهوری در مثلاً چهل سال قبل از اینکه دکتر شریعتی امثال این را بیان کنند، بیان کرده و ملتی را با این شعرها به‌وجود آورده و آن ملت پاکستان است؛ یعنی یک منطقه جغرافیایی به‌وجود آورده است. این یک کار بوده که اقبال آغازگر آن بود و این کار بسیار عظیمی است. کار دوم اقبال همین مسأله ایجاد یک قطعه جغرافیایی به نام اسلام است و یک ملت به نام اسلام و تشکیل دولت پاکستان است. اول کسی که مسأله کشوری به نام پاکستان و ملتی در میان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح کرد اقبال بود. من به وضعیت کنونی پاکستان و سرنوشتی که بعد از اقبال، یعنی بعد از رهبران و بنیانگذاران پاکستان کلاً به‌وجود آمد، کاری ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگی‌های استعماری‌اش کاری ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بیان اقبال در این مورد کار دارم. این یک حرکت جدید بود. یعنی او ثابت کرد که مسلمان‌ها به معنای واقعی واژه ملت، یک ملت هستند در شبه قاره که این مسأله را می توانید در بیانات اقبال، مکاتبات اقبال، که من یک بخش از آنها را در این کتاب مسلمانان در نهضت آزادی هند آورده‌ام، ملاحظه کنید که اقبال آغازگر چنین اندیشه‌ای بود. و می‌دانید این چقدر اهمیت دارد، چقدر بزرگ است. این را نباید دست‌کم گرفت. البته دکتر شریعتی را هیچ‌وقت کوچک نمی‌شماریم؛ اما نمی‌توانیم دکتر را مقایسه کنیم با این‌گونه چهره‌ها و این‌گونه شخصیت‌ها و به همین دلیل هم بود که دکتر شریعتی خودش را «کوچه کبدال» اینها می‌دانست. مرید واقعی و شاگرد از دور اقبال می‌دانست و شما نگاه کنید سخنرانی‌های دکتر در مورد اقبال که چند سخنرانی بود که یک‌جا چاپ شده است به‌نام «اقبال» و ببینید چطوری عاشقانه و مریدانه درباره اقبال حرف می‌زند. کسی که از زبان دکتر آن حرف‌ها را می‌شنود. برایش روشن می‌شود که این‌گونه مقایسه‌ها درست نیست. * درباره رابطه عاطفی و فکری شریعتی با روحانیت و روحانیون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانه‌ای عرضه شده است. آیا شما می‌توانید به‌عنوان یک روحانی که با دکتر دوست و در بسیاری موارد هم‌فکر بوده حقیقت را در این مورد بیان کنید؟ ـ اتفاقا این از آن بخش‌های ناشناخته چهره و شخصیت دکتر است که قبلاً اشاره کردم بعضی از نقطه نظرها و گوشه‌های شخصیت او ناشناخته است و این یکی از آنهاست. اول من یک خاطره‌ای را برای شما نقل می‌کنم و بعد پاسخ شما را می‌دهم. در سال 1349 در مشهد، در یک مجمعی از طلاب و فضلای مشهد، من درس تفسیر می‌گفتم. در این درس تفسیر یک روز راجع به روحانیت صحبت کردم و نظراتی را که درمورد بازسازی روحانیت یعنی جامعه روحانیت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح کردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. یک؛ حذف روحانیت به کلی، یعنی اینکه اصلا روحانیتی نمی‌خواهیم. دو؛ قبول روحانیت به همین شکلی که هست با همین نظام و سازمان کنونی قبولش کنیم و هیچ اصلاحی را در آن ندانیم. سه؛ تبدیل به کلی، یعنی اینها و روحانیت کنونی را برداریم، یک روحانیت جدید بیاوریم و به‌جای این روحانیت، با شرایط لازم و مقرری که برایش می پسندیم روحانیت جدید بنیانگذاری کنیم. و چهار؛ اصلاً همان چیزی که هست، بحث کردم روی مسأله و صحبت کردم. البته طبیعی است که من آن سه نظر اول را رد می کردم و با ارایه دلیل و به نظر چهارم معتقد بودم. همان اوقاتی بود که تازه زمزمه‌هایی علیه دکتر شریعتی بلند شده بود و گفته می‌شد که دکتر شریعتی راجع به افکار شریعت کم‌عقیده است یا بی‌عقیده است یا نسبت به روحانیت علاقه‌ای ندارد و از این قبیل تعبیرات. جلسه‌ای داشتیم همان روزها با دکتر شریعتی من برای او نقل کردم که من در جلسه درسمان این مطلب را بیان می‌کردم، با علاقه فراوانی گوش می‌داد. من برایش گفتم. گفتم بله، یکی اینکه نفی روحانیت به‌کلی، که گفت این غلط است. دوم اثبات همین روحانیت موجود به کلی، که هیچ تغییری در او وارد نکنیم. گفت: این هم که غلط است. سوم اینکه تبدیل کنیم روحانیت را باز به کلی، یعنی این روحانیت را کلاً برداریم یک روحانیت دیگر جای او بگذاریم، با شرایط لازم. تا این قسمت سوم را گفتم شریعتی ناگهان گفت: اوه، اوه، این از همه بدتر است. توجه می‌کنید! گفت این از همه بدتر است. از همه خطرناک‌تر است، این از همه استعماری‌تر است و رسیدیم به نظر چهارم که آن اصلاح روحانیت موجود بود گفت بله این نظر خوبی است. شریعتی به‌خلاف آنچه گفته می‌شود درباره او و هنوز هم عده‌ای خیال می‌کنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عمیقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانیت بود، او می‌گفت که روحانیت یک ضرورت است، یک نهاد اصیل و عمیق و غیرقابل خدشه است، و اگر کسی با روحانیت مخالفت بکند، یقیناً از یک آبشخور استعماری تغذیه می‌شود. این‌ها اعتقادات او بود در این هیچ شک نکنید این از چیزهایی بود که جزو معارف قطعی شریعتی بود، اما درمورد روحانیت او تصورش این بود که روحانیون به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد، به‌طور کامل عمل نمی‌کنند. در اینجا هم یک خاطره‌ای نقل می‌کنم برای شما در سال 47 یعنی سال آخر عمر جلال آل احمد، مرحوم آل‌احمد آمد مشهد، یک جلسه مشترکی داشتیم، من بودم، آل‌احمد بود، مرحوم شریعتی بود و عده‌ای هم از دوستان مشهدی ما بودند. بحث درباره روحانیون شد، به مناسبت حضور من در جلسه شاید هر کسی یک چیزی می‌گفت. شریعتی یک مقداری انتقاد کرد، مرحوم آل‌احمد به شریعتی گفت شما چرا (البته با تعبیر حوزه علمیه می‌گفتند نه روحانیت) از حوزه علمیه اینقدر انتقاد می‌کنی، بیا از روشنفکران خودمان انتقاد کن و مرحوم آل‌احمد یک دو سه جمله درباره انتقاد و تعرض به روشنفکران گفت، مرحوم دکتر شریعتی پاسخی داد که از آن پاسخ هم می‌شود درست نقطه نظر او را نسبت به روحانیت و روحانیون فهمید. او گفت علت اینکه من از روحانیت انتقاد می‌کنم، از حوزه علمیه انتقاد می‌کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم از روشنفکر جماعت، هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده، این چیزی نیست که ما در او انتظار داشته باشیم. اما روحانیت یک نهاد اصیلی هست و ما از روحانیت زیاد انتظار داریم و چون آن انتظارات عمل نمی‌شود، به همین دلیل است که انتقاد می‌کنم. او معتقد بود که روحانیون به آن رسالت به‌طور کامل عمل نمی‌کنند. بر این اعتقاد بود تا سال حدود 51 و نزدیک 52 از آن سال در اثر تماس‌هایی که دکتر با چهره‌هایی از روحانیت به خصوص روحانیون جوان گرفت، کلا ًعقیده‌اش عوض شد. یعنی ایشان در سال 54 و 55 معتقد بود که اکثریت روحانیت به آن رسالت عمل می‌کنند و لذا در این اواخر عمر دکتر شریعتی نه فقط معتقد به روحانیت، بلکه معتقد به روحانیون نیز بود و معتقد بود که اکثریت روحانیت در خط عمل به همان رسالتی هستند که بر دوش روحانیت واقعاً هست. البته با روحانیونی که می‌فهمید که در آن خط نیستند با آنها خوب نبود و شخصاً به امام خمینی (ره) بسیار علاقه‌مند و ارادتمند بود. * گروه‌های چپ و شبه‌چپ امروز سعی می‌کنند؛ شریعتی را قطب و پیشوای خود معرفی کنند، از طرفی گروه‌های سیاسیون غربگرا و یا به اصطلاح رایج «لیبرال» نیز شریعتی را ملک مطلق خود می‌دانند. آیا شما می‌توانید مشکلی که از این دو ادعا حاصل می‌شود را حل کنید. ـ مشکل را خود این دو ادعا حل می‌کند زیرا که هر کدام دیگری را تخطئه می‌کند و بنابراین نتیجه می‌گیریم نه ملک طلق لیبرال‌هاست و نه قطب و محور چپ‌ها و شبه‌چپ‌ها، اما درمورد چپی‌ها باید بگویم صریحاً و قاطعاً شریعتی جزو شدیدترین و قاطع ترین عناصر ضدچپ و ضد مارکسیسم بود. آن روزی که مجاهدین تغییر ایدئولوژی دادند و کتاب مواضع ایدئولوژیک تازه‌شان چاپ شد و در اختیار این و آن قرار گرفت، که هم من دیده بودم و هم مرحوم دکتر جلسه‌ای داشتیم در مشهد یک نفری از مواضع جدید مجاهدین که مارکسیستی بود دفاع می‌کرد. شریعتی آن شخص را چنان کوبید در آن جلسه‌ای که برای من حتی تعجب‌آور بوده که شریعتی اینقدر ضد چپ است و شما آثارش را بخوانید، مقابله و مخالفت او را با اندیشه چپ و مارکسیستی و اصول تعلیمات مارکسیستی به روشنی درمی‌یابید. بنابراین هرکس و هر چپ‌گرایی (اگرچه زیر نام اسلام) اگر امروز شریعتی را از خودش بداند، یقیناً گزافه‌ای بیش نگفته است. همچنین مجاهدی که امروز شریعتی را از خودش بداند یقیناً گزافه‌ای بیش نگفته است. همین مجاهدین که امروز طرفداری از دکتر شریعتی می‌کنند. اینها در سال 51 و 52 جزو سخت‌ترین مخالفین شریعتی بودند. خوب امروز چطور می‌توانند شریعتی را قطب خودشان بدانند. اما لیبرال‌ها، البته عده‌ای از عناصر وابسته به نهضت آزادی یا عناصر سیاسی میانه، که خیلی اهل خطرکردن و در مبارزات جدی واردشدن، نبودند، این‌ها به خاطر امکاناتی که داشتند خانه‌ای داشتند، باغ بیرون شهری داشتند ،تشکیلاتی داشتند و شریعتی را دعوت می‌کردند و عده‌ای را هم با او دعوت می‌کردند. ایشان هم در اوقاتی که سخنرانی نداشت در منزل این‌ها و با استفاده از امکانات این‌ها برای 50 نفر، 100 نفر، کم‌تر یا بیشتر جلسه داشت و صحبت می‌کرد، این ارتباطات را شریعتی با این لیبرال‌ها داشت. البته بیشتر امکانات را بعضی از بازاریان وابسته به این جریان سیاسی به اصطلاح لیبرال فراهم می‌کردند و بهره‌برداری‌های جمعی و سیاسی و فکری را خود آن سیاسی‌های لیبرال انجام می‌دادند. حقیقت این است که شریعتی وابسته به اینها به هیچ وجه نبود. امروز هم اگر بود با آنها میانه‌ای نداشت، بلکه فقط از امکاناتی که در اختیار آنها بود استفاده می‌کرد. امروز هر گروهی این امکان را دارد که بگوید یار شریعتی من بودم، هم فکر شریعتی بودم، شریعتی مال من بود. اما خوب باید دید چقدر این حرف قابل قبول است. نه مارکسیست‌ها و نه گروه دیگر هیچ کدام با شریعتی حتی هم خونی فکری و رابطه خویشاوندی فکری هم نداشتند. * اگر شریعتی را مرحله تازه‌ای از رشد اندیشه اسلامی و در عرصه ذهنیت ایران می‌بینید مرحله بعد از او را چه می‌دانید؟ ـ البته من شریعتی را به‌صورت یک مرحله می‌توانم قبول کنم. به این معنا که، همین‌طور که قبلاً گفتم او کسی بود که اندیشه‌های مطرح شده در جامعه را با زبان درستی با یک سلطه ویژه‌ بر فرهنگ رایج آن نسل می‌توانست بیان کند، به این معنا که خود او هیچ ابتکاری نداشت. به هیچ وجه قبول ندارم، بلکه خود او ابتکارهای زیادی داشت مسائل جدیدی داشت، اما به‌معنای درست کلمه، شریعتی یک مرحله بود، مرحله بعدی این است که بیاییم آن مسائلی را که شریعتی با استفاده از آشنایی‌های خودش با فرهنگ اسلام فهمیده و ارائه داده بود با اصول اساسی فلسفی مکتب اسلام بیامیزیم و منطبق کنیم. آنچه به‌دست خواهد آمد به نظر من مرحله جدیدی است که می‌تواند برای نسل ما مفید باشد، به تعبیر بهتر بیاییم شریعتی را با مطهری بیامیزیم. شریعتی را در کنار مطهری مطالعه کنیم. ترکیبی از زیبایی‌های شریعتی با بتون‌آرمه اندیشه اسلامی مطهری به‌وجود بیاوریم، آن به‌نظر من همان مرحله نوینی است که نسل ما به آن نیاز دارد. موفق باشید
4405
متن پرسش
سلام استاد عزیز-خسته نباشید-دوتا سوال داشتم1-چند وقتی هست که در پی این هستم که هر روز برای امام حسین(ع)در خلوت خود اشک بریزم ولی توفیق پیدا نمیکنم-خواستم بپرسم چگونه میتوان به این توفیق برسم که هر روز برای امام حسین(ع)روضه بخوانم و اشک بریزم؟(بنده طلبه هستم)2-امروز اتفاقی افتاد که میخواستم نظر شما را بدانم برای موارد مشابه-یک نفر که دورتر از من نشسته بوداز من خواست روزنامه ای را که در نزدیکی من بود به او بدهم او در نظر داشت که من روزنامه را پرتاب کنم به سمتش یا روی قالی هل بدهم تا به او برسد ولی من این کار را دور از ادب دیدم و بلند شدم و روزنامه را به او دادم ولی او از این کار من شرمنده شد و بعد که با خود اندیشیدم به درستی کار خود شک کردم چون کار من از طرفی او را شرمنده کردو شایدم حتی موجب ضایع شدن او در جمع شد-خواستم بپرسم آیا کارم درست بود یا می بایست روزنامه را به سمتش پرت میکردم یا هل میدادم روی زمین تا به او برسد؟ خدا حفظتان کند
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بنده هم چنین آرزویی دارم و موفق نمی‌شوم مگر وقتی یک سخنرانی خوب می‌شنوم و یا کتاب خوبی به‌دستم می‌آید 2- بَیْن الاحباب تسقط الآداب: گفته‌اند بین دوستان نباید آداب رسمی برقرار باشد ولی ما هم نباید کاری بکنیم که در شأن ما نیست. موفق باشید
نمایش چاپی