بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2550
متن پرسش
با سلام نظر جنابعالی در مورد قیمت دلار چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: ظاهراً جنگ بین نظام اسلامی و جبهه‌ی استکبار در حوزه‌ی اقتصادی کار را به این‌جا کشانده و باید مواظب باشیم دشمن از این طریق ما را به جان هم نیندازد و به دولت کمک کنیم تا انقلاب را در این مبارزه جلو ببرد. خدا را باید شکر کرد که در زمانی استکبار جهانی به جنگ اقتصادی ما آمده و شمشیر را از رو بسته است که از یک طرف مقام معظم رهبری با هوشیاری تمام زمینه‌ی اقتصاد مقاومتی را فراهم کردند و از طرف دیگر دولتی بر سر کار است که همچون کوه و با فعالیت شبانه‌روزی در مقابل این هجوم ایستادگی می‌کند تا إن‌شاءالله همان‌طور که با مقاومت حضرت امام و رزمندگان جبهه‌های دفاع مقدس توانستیم از حمله‌ی نظامی دشمن عبور کنیم بتوانیم از این هجمه‌ی عمیق اقتصادی نیز عبور نماییم و برای همیشه به یکی از اهداف بزرگ انقلاب که استقلال اقتصادی است نایل شویم. امیدوارم که مردم عزیز ما متوجه باشند که در این جبهه نیز باید با روحیه‌ی جهادی به موضوع بنگرند و نگذارند این موضوع ما را گرفتار دوگانگی نسبت به خود بکنند و فریب شعارهایی را بخوریم که احزاب جهت شکستن رقیب سیاسی خود و مطرح‌کردن خودشان اظهار می‌دارند. موفق باشید
486

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم ۱.با توجه به حقیقت حضرت عزراییل «نزع وجذب»است که آیا می توان معتقد شد که هرگونه جذبی (مثلاًجذب مواد مغذی غذا توسط معده یا جذب مواد معدنی خاک توسط ریشه درخت )توسط آن حضرت صورت می گیرد . واگر جواب مثبت است آیااین امر در فلسفه صدرای استدلالی شده است .اگر جواب مثبت است درصورت امکان استدلال راتوضیح فرمایید
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی وقتی متوجه جنبه‌ی نوری حضرت عزرائیل«علیه‌السلام» باشیم و بدانیم موجود مجرد در همه‌جا به تمامهِ حاضر است، و حضرت عزرائیل«علیه‌السلام» یک حقیقت نوریِ مجرد با صفت نزع و جذب است، پس هرجا به هرشکلی که زمینه‌ی نزع و جذب باشد توسط نور آن حضرت انجام می‌گیرد، همان‌طور که قوه‌ی شنوایی شما عامل سمع است و چون گوش زمینه‌ی ظهور آن قوه است، قوه‌ی شنوایی در گوش عمل می‌کند. موفق باشید
12256
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم: روزانه مشغول اورادی هستم که از بزرگان رسیده (اذکار خاصی نیست اذکاری که دنبال می کنم معمولا عام یا ماثور یا در مفاتیح است) گفته اند در ذکر کیفیت مهم است ولی خیلی از اذکار به کمیت نظر دارد و حداقل بنده نمی توانم فرضا ذکری را که گفته شه پانصد بار در سجده گفته شود به تمام معنا با توجه بخوانم آیا باید رها کنم یا ادامه دهم یا به تعدادی که با توجه می توانم بخوانم ادامه دهم یا نیتم را عوض کنم چه کنم؟ می دانم صرف ذکر هم شاید فایده نداشته باشد و باید با توجه باشد پس چکار کنم؟ ضمنا فرموده شده که اذکار را یک سال باید ادامه داد آیا در طول یکسال هر وقت حال نبود ادامه دهم یا رها کنم؟ بعد از یک سال آیا رها کردن آنها اشکال دارد و اثری می گذارد؟ فرضا روزانه زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام را یکی دو سال است می خوانم ولی تمام آنها را با توجه کامل نمی گویم ادامه دهم یا نه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که متوجه هستید در ذکر، کیفیت مهم است ولی آن اذکاری که تعداد آن‌ها تصریح شده است صرفاً باید همان تعداد گفته شود مگر آن‌که ترجیحاً متذکر تعداد بیشتر باشد که آن به عهده‌ی ذاکر است. در مورد دعا، صراحت داریم که یک دعا را 12 هلال یعنی همان یک‌سال بخوانید تا ملکه‌ی ما گردد و جزء طلب باطنی ما شود ولی اذکاری که تأکید بر کثیربودنشان شده است و به هر صورت حالِ حضور در آن لازم است. با این‌همه اصرار نداشته باشید که در همه حال حضور قلب در آن باشد. در مورد زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام در این مدت دو سال که می‌فرمایید؛ فکر نمی‌کنم لازم باشد. موفق باشید

11818
متن پرسش
سلام: با صحبت های اخیر آقا خیلی خیالم راحت شد. تا قبل از صحبت های آقا به این نتیجه رسیده بودم ولی همیشه توی دهنم مزمزه می کردم که آیا به استاد بگم یا نه؟ امروز با صحبت های آقا این جسارت رو به خرج می دم و میگم. استاد محترم، احساس بنده این بود که حضرت عالی وقتی بی توجهی هم قطاری های اصول گرای خودتون رو نسبت به شعار امسال می بینید، با توجه به ارادتی که به آقا دارید، شروع می کنید به همدلی و هم زبانی با دولت. ولی ظاهرا به خاطر این که دل پری از اصولگرایانی که به شعار امسال بی توجه هستند دارید، شما هم از اون طرف افتادید و از یکی از عملکردهای دولت که حقیقتا بر فکر اشتباه استوار است دفاع کردید. ولی فکر می کنم اگه قبل از صحبت های آقا یکی از اصول گرایان اینطوری که آقا صحبت کردند صحبت می کرد شما او را به همدلی و هم زبانی سفارش می کردید. حضرت استاد فکر می کنم شما در این قضیه ی بیانیه لوزان، به جای این که توجه بدین که فکری در چارچوبی غیر از چارچوب تفکر نافی غرب و معتقد به نجات بشر با افکار تمدنی حاصل از انقلاب اسلامی، به هیچ نتیجه ای نمی رسه (هر چند به توافق هسته ای و امثال آن برسه) کف روی آب است «و اما الزبد فیذهب جفاءً»؛ بله به جای این که به این امور توجه بدین و البته همدلی و هم زبانی را در کنار این نقد ریشه ای بگذارید، به دفاع برخاستید. به هر حال صحبت اخیر آقا آرامشی به دل بنده داد که در این چند روز اون رو توی سایت شما دنبال می کردم. البته خالی از ذکر نمونه که حقیقتا این سایت و آغوش پر لطف و کرامت شما همیشه ملجأی برای ما بوده و ان شاءالله هست. اگر کمی تندی کردم ببخشید که بخشش از بزرگان است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض بنده این بود که چرا بعضی از اصول‌گرایان به کار تیم هسته‌ای چون دشمن نگاه می‌کنند گویا به جای بی‌اعتمادی به دشمن به یک نحوه بی‌اعتمادی به تیم هسته‌ای إعمال می‌کردند و این همدلی نبود. بنده هم خدا را شاکر هستم که رهبری عزیز چگونه اندیشه‌ها را متوجه حقایق می‌کنند و همدلی و همزبانی را به همه‌ی جریان‌ها – اعم از دولت و ملت - متذکر می‌شوند. مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» فرمودند خط قرمزها را به دولت تذکر داده‌اند و به نظرم می‌توان از متن بیانیه رعایت آن خط قرمزها را تا حدّی فهمید. ولی بعضی از عزیزان خیلی بدبینانه نگاه کردند و اصل حضور ما را در مقابل استکبار نادیده گرفتند و این‌که توانستیم کاری کنیم که نتوانند ما را نادیده بگیرند؛ ظاهراً با جشن اصلاح‌طلبان و انتقاد تند اصول‌گرایان، که مربوط به حضور تمدنی ما است، گم شد. بنده در همان راستایی که دغدغه‌ی سیر توحیدی برای جامعه دارم، دغدغه‌ی نگاه سیاسی جامعه را نیز در خود احساس می‌کنم و می‌دانم آن‌هایی که سلوک دینی را بیرون از نگاه سیاسی به این دوران پیشه کرده‌اند و نیز کسانی‌که صرفاً نگاه سیاسی به همه‌چیز دارند با بنده همدلی نمی‌کنند ولی من هم نمی‌توانم از وظیفه‌ی معلمی‌ام کوتاه بیایم و با بهانه ‌قراردادنِ آنچه در این تاریخ واقع می‌شود متذکر تفکری که تراز حضور انقلابیون در این تاریخ است نشوم. چهره‌های تفصیلی انقلاب اسلامی یکی بعد از دیگری در حال ظهور است که دیدن آن چهره‌ها مشروط به آن است که از نگاه‌های سیاسی حزبی و گروهی آزاد باشیم و از این جهت معتقدم غربی‌ها می‌خواستند اسطوره‌ی ایستادگی ایران را در مقابل غرب به بهانه‌ی انرژی هسته‌ای بشکنند و از این جهت نتوانستند. که تفصیل بیشتر این موضوع را در جواب سؤال شماره‌ی 11841 خواهید دید. موفق باشید

11392
متن پرسش
سلام علیکم: استاد سوال بنده اینست که جایگاه اقتصاد در تمدن نوین اسلامی چگونه است؟ در جامعه ای که بر مدار توحید می گردد آیا ما یا سطح درآمد یکسان در افراد روبروییم؟ آیا برابر نبودن وضعیت اقتصادی نا عدالتی ایجاد نمی کند؟ اگر هرکس بر اساس توانایی و استعدادش مشغول به انجام وظیفه باشد دیگر بین کارگر و کارفرما چه تفاوتی هست که لازم باشد تفاوت درآمد داشته باشند؟ و اگر تفاوتی باشد بر چه ملاکی؟ التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در جامعه‌ی اسلامی که هرکس سعی دارد سرمایه‌ی خود را در اُنس با خدا جستجو کند تنها طبق وظیفه به امور اقتصادی می‌پردازد جهت رفع نیازهای مادی‌اش و خدمت به خلق، حال دیگر برایش فرق نمی‌کند که درآمد بیشتری برایش پیش آید یا درآمد کم‌تر، حتی آن کسی که درآمدی در حدّ کفاف دارد حسرت آن کسی که درآمد بیشتری دارد را نمی‌خورد. آری ذات طبیعت طوری است که بعضاً شرایط درآمد بیشتر را برای بعضی فراهم می‌کند ولی ثروت ارزش نیست، مسئولیت است. موفق باشید

10935
متن پرسش
با سلام و آرزوی قبولی زیارت عتبات عالیات. به نظر شما کمیت و کیفیت فعالیت فرهنگی طلاب در سطح مقدمات و سطح اول تا چه حدودی باید باشد؟ اگر از نظر مقام معظم رهبری در این زمینه اطلاع دارید بیان بفرمایید. باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- جای شما بسیار خالی بود 2- همین اندازه می‌دانم که طلبه در ابتدای امر بیشتر باید در کمیّت دروس وقت بگذارد و صرفاً به یادگیری دروس مشغول باشد و کاری به این نداشته باشد که در این دروس حال خوش معنوی‌اش بی‌جواب می‌ماند. موفق باشید
10360
متن پرسش
استاد، با حادثه ی اسیدپاشی می ترسیم از خونه بیایم بیرون، از نگاه وجودشناسانه میشه تحلیل کنید این مسئله رو؟ و ما چطور نگاه کنیم که نترسیم و واقعیت رو دیده باشیم؟؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مگر بناست تروریست‌ها و اسیدپاش‌ها برای ما تصمیم بگیرند و زندگی ما را مدیریت کنند؟ اگر رزمندگان هم در ذیل مدیریت صدام می‌خواستند تصمیم بگیرند هرگز ما متوجه حضور خداوند در صحنه‌های زندگی انقلابی خود نمی‌شدیم. زنان مجاهد و مبارز ما این‌ها را به هیچ می‌گیرند. موفق باشید
10164
متن پرسش
سلام علیکم: از آنجایی که سایه موسیقی را با تیر می زنید. نقش آقای آهنگران را در جبهه ها چگونه می بینید؟ در دروستان شنیدم قبل از انقلاب دروس عقلی و وجودی را تذریس می کردید تا آنجا که ساواک به محفلتان جاسوس فرستاده بود و او هم گزارش داده بود رمزی که استفاده می کنند نامش.. وجود.. است و هر چه هست زیر سر این وجود است. بس این نشان می دهد که زمان حضورتان در جبهه شما می توانستید نقشی پر رنگ تر از صوت آهنگران داشته باشید. چرا به جای اینکه رزمندگان را با دوپینگ خیال راهی حق کنید با عرفان وجودی حق حی ازلی راهی نکرذید. آیا احساس عذاب وجدان از خالی گذاشتن حق و به میدان آمدن موسیقی از جنس خیال نمی کنید؟ البته خودم اعتراف می کنم که نوای هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله ... و ... شیرودی کشوری عباس دوران دادیم ... دل خودم را می برد. اما شما می فرمایید برای عبور از خیال و رسیدن به جنبه پایدارمان باید ریاضت واقعی بکشیم. آیا ریاضت یعنی در حین بخش این نواها تلویزیون را خاموش کنیم تا دچار دوپینگ وهم نشویم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: موسیقی اگر با محتوای مناسب همراه باشد چیز بدی نیست و یک نوع تغذیه کردن خیال است. آن‌چه مهم است نباید در موطن خیال متوقف شد و از منزل قلب و روح محروم گشت. در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» عرض شده که انسان وقتی کامل است که هر سه ساحت خود را درست بپروراند. موفق باشید
9462
متن پرسش
هر چند علی یونسی همچنان از موضع خود درباره نماد شیر و خورشید دفاع می‌کند، اما صحبت‌های چندی پیش وی در جمع یهودیان شیراز و طرح این مبحث موجب شکل‌گیری حاشیه‌های متعدد و انتقادات بسیاری نسبت به این مواضع دستیار ویژه رئیس‌جمهور شد. در همین زمینه برخی رسانه‌ها سخنان امام خمینی(ره) بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی در تاریخ ۱۰ اسفند ۵۷ در فیضیه را بازخوانی کردند که در این سخنرانی امام به صراحت با این نمادهای شاهنشاهی مخالفت ورزیده و آنها را آثار طاغوت عنوان می‌کنند. امام در این زمینه می‌فرمایند: «بیرق ایران نباید بیرق شاهنشاهی باشد، آرم‌های ایران نباید آرم‌های شاهنشاهی باشد؛ باید آرم‌های اسلامی باشد. از همۀ وزارتخانه‌‏ها، از همۀ ادارات، باید این "شیر و خورشید" منحوس قطع بشود؛ عَلَم اسلام باید باشد. آثار طاغوت باید برود. اینها آثار طاغوت است؛ این تاج آثار طاغوت است؛ آثار اسلام باید باشد.»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نیز با سخنان نپخته‌ی آقای یونسی مخالفم، ولی عنایت داشته باشید آقای یونسی از شیر و خورشید برداشت دیگری دارد، او شیر را نماد حضرت علی«علیه‌السلام» و خورشید را نماد رسول خدا«صلواة‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌داند و اگر بخواهیم به تمدن اسلامی نزدیک شویم باید حرف‌های همدیگر را بفهمیم و بعداً نقد کنیم. موفق باشید
2929
متن پرسش
بنده مدتی است در مورد علوم انسانی مطالعه فکر میکنم ولی در مورد اسلامی کردن آن مانده ام و هنوز به نتیجه ای نرسیده ام البته در مورد علوم انسانی در شرق مخصوصا در کشورمان بعلت تکیه بر دین و ارتزاق از آن کاری نشده است و لی بنده در کتابهای غربی کتاب جرج بارکلی را خونده ام بسیار عالی بود هرچند که این مولف خود مسیحی است ولی جنان علوم انسانی را بدون اینکه دیدگاه دین را در آن دخالت داده باشد موشکافی نموده و حتی از طریق آن جایگاه انسان و جایگاه خدا را به نمایش گذاشته که تحسین بر انگیز است و همینطور جناب کانت رحمته الله علیه در کتاب نقد عقل عملی چنان جایگاه علوم انسانی را نشان داده که نه تنها با دینداری در تضاد نیست بلکه انسان را بعنوان مولد و نه مصرف گرا معرفی نموده است حال نمیدانم چرا در کشورمان از علوم انسانی بدون اسلامی در هراسند شاید هم علتش آن باشد که متولیان ( ) روی این مسئله کار نکرده اند بنده سوالی که در ذهنم میگذرد این است علت پیدایش ادیان برای بشریت چه بوده است و علت ختم نبوت چیست تنها جوابی که میتوانم برآن داشته باشم این است که چون انسانی که از استنباط و استنتاج عقلی ناتوان بماند همچین فردی ضرورتا باید از دین استفاده نماید و علت ختم نبوت نیز شاید این باشد که دیگر انسانها به آن حد رسده اند که میتوانند از آن سرمایه عظیم خود که همان عقل باشد استفاده نموده و سعادت خود را بیابد بنده وبلاگ دارم و در آنجا نیز به مقوله وحی و مراتب آن نگریسته ام و نظر شخصی خودم را داده ام بنظر بنده اگر قرار باشد انسان تا بر دین تکیه کند و از آن ارتزاق نماید پس مختار بودن او زیر سوال میرود همانطوری قصد پدر مادر بر فرزندشان این نیست که او را تربیت کنند و همیشه به خودشان وابسته نماید و فکر نمیکنم خدا نیز همچین منظوری داشته باشد بالاخره انسان باید روی پای به ایستد و مختار بودن خود را نشان دهد و پاسخگوی اعمال خود باشد این خلاصه آنچه بود در مورد دیدگاه بنده در این مورد و حال نمیگویم آنچه که یافته درست است من بعنوان یک محقق دنبال حقیقت هستم و هیچگونه تعصبی نه به غرب و نه به شرق ندارم یستمعون القول و یتبعون الاحسن هستم امیدوارم با نظرات شریفتان دیدگاه بنده مورد نقادی قرار بدهید بنده نقادی را دوست دارم آدرس وبلاگم www.ndn.blogfa.com لطفا مقاله وحی و مراتب آن را حتما بخوانید و نقد فرمائید متشکرم و منتظرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر فرصت بفرمایید و نقدهایی که بر تفکرات جرج‌بارکلی و امانوئل کانت شده است را مطالعه فرمایید به این نتیجه می‌رسید که همواره بشر نیاز به وَحی الهی دارد تا در ساده‌ترین امور از پایگاهی صحیح شروع کند بنده در حدّ این نوشته نقد مختصری که بر بارکلی و کانت شده است را خدمتتان عرض می‌کنم به امید آن‌که بتوانیم مطالب را همه‌جانبه بنگریم. نقش تاریخی کانت وقتی دکارت(1650-1596) ذهن و عین را از هم جدا دانست، مسئله‌ای پیدا شد که «چگونه ذهن با عالم خارج ارتباط دارد؟» و لذا مهم‌ترین اشتغال فیلسوفان غرب این شد که چگونه ارتباط میان این دو قلمرو توجیه شود. فیلسوفان تجربی که ذهن را یک لوح صاف می‌دانستند که صرفاً بر اثر تأثیرات مؤثرات خارجی و از طریق حواس، صاحب صور ادراکی می‌شود، نهایت کارشان به شکاکیت هیوم انجامید. در چنین شرایطی «کانت» قدم به عرصة تفکر فلسفه نهاد. او از یک‌سو سخت تحت‌تأثیر هیوم قرار داشت، چنان‌که می‌گفت: «من آشکارا اذعان می‌کنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار سال‌ها پیش مرا از خواب جزمی‌مذهبان بیدار کرد و به پژوهش‌‌های من در قلمرو فلسفة نظری جهت دیگری بخشید.» و از سوی دیگر نمی‌توانست بپذیرد که شناساییِ آدم یک‌سره قابل تقلیل به تجربه‌های حسّی است، بلکه معتقد بود که «در این‌که همة شناخت، با تجربه حسّی آغاز می‌شود هیچ شک نیست، امّا هر چند همة شناخت ما با تجربه آغاز می‌شود، از این‌جا لازم نمی‌آید که شناخت یک‌سره از تجربه ناشی شود.» و مفاهیمی که ناشی از تجربه نیست را نادیده گرفت. مفاهیمی که بدون آن‌ها، تفکر ممکن نیست، مثل مفاهیم «کلّی» و «ضروری». کانت می‌خواهد بدون عدول از مبانی تجربی هیوم و توجّه به شهود عقلی و غیره برای نیل به معرفت، وجود معانی و مفاهیم و قضایای کلّی و ضروری را در ذهن تبیین کند. (این همان وظیفه مهم او در فلسفه است) کانت آن مفاهیمی را که بدون آن‌ها شناخت قوام و دوام ندارد و به آن‌ها باور داریم به خود ذهن نسبت می‌دهد و معتقد است ذهن از پیش خود در هر معرفتی آن‌ها را وارد می‌کند. او در حقیقت معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و نفس‌الامرِ اشیاء می‌داند. کانت در فلسفه خود در دو ساحت «حساسیت» و «فاهمه» معتقد به وجود عناصری پیشینی ( a priori) می‌شود. در حساسیت «زمان» و «مکان» را عناصر پیشینیِ ذهن می‌داند و در فاهمه به دوازده مفهوم محض و غیرتجربیِ پیشینی از قبیل «وحدت»، «کثرت»، «جوهر»، «علیت»، «وجود» و «وجوب» قائل می‌شود که این مفاهیم مقوّم کلّی‌ترین قالب‌های فکر آدمی در مواجهه با عالم خارج‌اند. آنچه از راه‌حل کانت برای گشودن گره معضل معرفت به دست می‌دهد، دو نتیجه مهم حاصل می‌شود: نخست این‌که، آنچه ما می‌شناسیم و آنچه ذهن ما به ما می‌شناساند، با آنچه در نفس‌الامر به نحو مستقل از ذهن و شناخت ما وجود دارد، متفاوت است. ما اشیاء را چنان‌که بر ما پدیدار شده‌اند «Phehomenoh» می‌شناسیم نه آنچنان‌که فی‌نفسه وجود دارند «Noumenoh» و دست ما از نیل به کُنه اشیاء چنان‌که هستند کوتاه است. نتیجه دیگر این‌که، هر آنچه پذیرای این عناصر پیشینیِ ذهنی ما نشوند و زمانی و مکانی نباشند، اصولاً از دایره معرفت معتبر بیرون است. بنابراین ما را امکان معرفت به حقایقی از قبیل «خدا» و «نفس» و «اختیار» نیست، زیرا این‌ها مجرّدند و ذهن ما که تخته‌بند زمان و مکان است، برای شناخت این حقایق، علی‌رغم عطش و اشتیاقی که دارد، ابزار و وسیله‌ای ندارد و این‌ها از طریق وجدان اخلاقی قابل اثبات‌اند. آنچه موجب تأثیر منفی کانت در نقد «عقل محض» شد بسی بیشتر از تأثیر مثبت او در طرح «عقل عملی» بوده که ارائه داد. به هر حال در نظریه کانت این مشکل باقی می‌ماند که اگر آنچه به عنوان معرفت برای ما به‌وجود می‌آید، عین واقعیت بیرون نیست، بلکه ذهن در آن تصرّفاتی کرده است، چطور می‌توان گفت ما از وقایع خارج از ذهن خود شناخت درستی داریم؟ آیا این یک نوع شکاکیت نیست؟ فلاسفه اسلامی برای ذهن، پیش‌ساخته‌ای قائل نیستند، بلکه معتقدند وجود ذهنیِ اشیاء خارجی حکایتگر وجود خارجی آن‌ها است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌گوید: «کانت در عینی که هرگز نمی‌خواهد شکاک خوانده شود، ولی مسلک وی یک شکل جدید از شکاکیت است.» و نیز می‌گوید: «اگر کسی علیت و معلولیت را ساخته ذهن بداند و ترتّب معلول بر علت در عالم واقع را واجب نداند، وجهی ندارد که به وجود عالمِ خارج از ذهن که منشأ تأثیرات حسی و علت آن‌هاست قائل شود... این همان حرف پروتاگوراس سوفسطایی است که می‌گفت: مقیاس همه‌چیز انسان است... کانت از طرفی در ترتّب معلول بر علّت در عالم واقع تردید می‌کند و از طرف دیگر می‌گوید: هر چند ما عوارض و ظواهر را به وسیله حواسّ خود ادراک می‌کنیم، امّا می‌دانیم که ظهور، ظهورکننده می‌خواهد، پس قطعاً ذواتی وجود دارند که این عوارض مظاهر آن‌ها هستند.» و این‌جاست که شوپنهار به کانت ایراد می‌گرد که:«پس از آن‌که با نقّادی معلوم کردی که علیت و معلولیت ساخته ذهن است، به چه دلیل حکم می‌کنی که ذواتی در خارج وجود دارند که علل این ظهورات می باشند؟» اخلاق به نظر کانت، اخلاق نه از مقوله محبّت است نه از مقوله زیبایی و نه مربوط به عقل، بلکه او معتقد به یک وجدان اصیل اخلاقی است، معتقد به یک حسّ و به یک قوّه الهام‌بخشی در انسان است که آن قوّه مستقلاً بر انسان فرمان می‌راند. می‌گوید: «اساساً حسّ اخلاقی حسّ جداگانه‌ای است، نه به نوع دوستی مربوط است، نه به زیبایی و نه به عقل و فکر، بلکه وجدانی است که به انسان داده‌اند، پس این حسّ اخلاقی خود مقولة مستقلی می‌شود. حکمای اسلامی می‌گویند: یک بُعد از کارهای عقل انسان درک چیزهایی است که هست که به آن «عقل نظری» می‌گویند و قسم دیگر از کارهای عقل، درک چیزهایی است که باید بکنیم که به آن «عقل عملی» گویند و کانت فقط عقل عملی را در انسان پذیرفته است. می‌گوید: فرمان به این‌که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این‌که انسان تجربه‌ای دربارة راست و دروغ داشته باشد و نتیجه آن‌ها را ببینید، وجدان به انسان می‌گوید راست بگو و دروغ نگو، بنابراین دستوارتی که وجدان می‌دهد، همه دستوراتی قلبی و فطری است و مطلق، یعنی کاری به نتایج راست گفتن ندارد، بلکه فرمان می‌دهد مطلقاً راست بگو، چه برای تو ضرر داشته باشد و چه منفعت، به عبارت دیگر، بشر «تکلیف» سر خود به دنیا آمده است، (در حالی‌که دیگران می‌گویند: انسان مستعد تکلیف به دنیا آمده است). می‌گوید: عذاب وجدان در مقابل اعمال زشت، دلیل بر این است که چنین وجدان و فرمان روایی در انسان است. می‌گوید: «وجدان انسان به کمال دعوت می‌کند نه به سعادت، چون سعادت یعنی خوشی، ولی این وجدان به خوشی کاری ندارد.» می‌گوید: «تو این کار را بکن برای این‌که فی‌حدّ ذاته کمال است.» در حالی که در نظر فیلسوفان اسلامی سعادت و کمال را نمی‌توان از هم جدا کرد، چراکه هر کمالی خود نوعی سعادت است و این سؤال را می‌توان از کانت کرد: این‌که شما می‌گویید تنها راه رسیدن به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را، آیا وقتی انسان به ملکوت اعلی رسید، سعادتمند است یا شقاوتمند؟ ناچار می‌گوید سعادتمند، پس آن سعادتی که او آن را مقابل کمال قرار داده، سعادت حسّی و خوشی مادّی است. اختیار انسان می‌گوید: «ما از راه عقل نظری، یعنی فلسفه نمی‌توانیم اختیار را برای انسان ثابت کنیم، ولی از راه حسّ اخلاقی که امری است وجدانی و حضوری به این‌جا می‌رسیم که انسان آزاد است.» در واقع این حرف همان است که مولوی هم می‌گوید: این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم می‌گوید: «وجدان انسان می‌گوید نفس باقی و همیشگی است و در دنیای دیگر پاداش یا کیفر می‌بیند، چون وجدان انسان به اوفرمان صداقت وعدالت و... می‌دهد و انسان در عمل همیشه می‌بیند که صداقت، امانت، عدالت، ... لزوماً در این دنیا پاداش ندارد و حتّی بعضاً رعایت‌کردن آن‌ها موجب محرومیت از پاداش‌های دنیوی است، ولی باز رعایت می‌کند و در اندرون انسان، فرمان به صداقت و عدالت هست، و این برای آن است که در عمق ضمیر و وجدان، ناآگاهانه این اعتقاد و ایمان هست که معادی وجود دارد، لذا اگر صدبار هم عدالت کند و بد ببیند، باز صداقت و عدالت را رها نمی‌‌کند، چراکه به علم حضوری در وجدان خود متوجّه است که زندگی منحصر به این دنیا نیست، پس احساس تکلیف متضمن ایمان به پاداش در ابدیت و ایمان به خالق است.» این‌که می‌گوید: «دو چیز اعجاب‌آور است؛ یکی آسمان پرستاره، و دیگری وجدانی که در ضمیر ماست.» چون او در ضمیر انسان فقط اخلاق را ثابت نمی‌کند، بلکه به خیلی چیزها معتقد است، البته این نظر در عین این‌که نکات عالی و لطیفی را در بردارد، متأسفانه در آن عقل نظری بیش از حدّ تحقیر شده و این‌طور نیست که از طریق عقل نظری نتوان اختیار یا بقاء نفس و خدا را اثبات کرد، در همین فرمان‌هایی که انسان از وجدان الهام می‌گیرد، لااقل عقل به عنوان مؤیدی از وجدان، آن‌ها را تأیید می‌کند. می‌گوید: «فعل اخلاقی، فعلی است که انگیزة آن احساس تکلیف باشد نه میل.» و آن را اراده نیک می‌نامد، چراکه منبعث از احساس تکلیف است و نه چیز دیگر. حال سؤال می‌شود آیا انجام‌دهنده تکلیف اخلاقی مایل به انجام تکلیف هست یا نه، و یا هراس در انجام‌ندادن آن دارد یا نه؟ پس چرا می‌گویید نباید در کار اخلاقی میل مطرح باشد. کانت کار اخلاقی را کاری نمی‌داند که به دلیل خوبی ذاتی‌اش انجام یافته باشد، بلکه کار اخلاقی را کاری می‌داند که تنها به دلیل احساس تکلیف انجام یافته باشد، از این رو فرمان‌های اخلاقی کانت تا حدّی کورکورانه توسط وجدانِ مستبدی بدون دلیل فرمان می‌دهد و بدون دلیل باید فرمان او را اطاعت کرد، در حالی که هر فرمانی به دلیل تشخیص نوعی خوبی است. آیا می‌توان پذیرفت که اگر انسان به حکم عاطفة انسان‌دوستی و به حکم میل به خدمت، کاری در جهت خیر مردم انجام داد، چون صِرف وظیفه نبوده کار اخلاقی نیست؟ اصلاً شاید محال باشد که انسان کاری را انجام دهد که هیچ منظوری برای خود نداشته باشد و به دنبال کمالی نباشد، پس این حرف که می‌گویند فعل اخلاقی آن است که در آن هیچ نفعی برای خود نباشد، درست نیست. انسان موجودی است که از نفع‌رساندن به غیر خود لذّت می‌برد و این عین کمال است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند: «وجدان اخلاقی به معنای مورد نظر کانت درست نیست.» کانت و اخلاقی برای تکنولوژی دکتر داوری می‌گوید: کانت کوشید سوژه شِبه متعالی را دائرمدار اخلاق قرار دهد، او می‌دانست که جامعة جدید نمی‌توانست با اباحه ساخته شود، به این جهت آزادی را عین ادای تکلیف تعریف کرد. «غرب به اخلاقی نیاز داشت که اگر نه مبنای علم و تکنولوژی، لااقل پشتوانه آن باشد و آن را از زیاده‌روی و سرکشی باز دارد، این اخلاق را فیلسوف آموزگار تجدد، یعنی کانت بنیاد کرد، چراکه از زمان رنسانس و مخصوصاً با پیش‌آمد اصلاح دین، نسبت اخلاق و عقل مورد تردید قرار گرفت و کانت آمد مدار اخلاق را بر مبنای محض تکلیف قرار داد. کانت در ادای فعل اخلاقی هیچ غایتی بیرون از فعل اخلاقی نمی‌شناسد، مع‌هذا احکام اخلاقی در نظر او با این‌که منشأ قدسی ندارند، صفت شبه قدسی دارند، زیرا ناشی از اراده خیرند و این چیزی است که علم جدید به آن نیاز داشت. کانت بشری را در نظر آورد که در «علم» صورت خود را به عالَم بخشید و در «اخلاق» قانون‌گذاری را به خود اختصاص می‌دهد و خود را علّت غایی می‌انگارد. حال که بشر متجدّد به دنیا آمده و ملاک و میزان، «علم» و «عمل» قرار گرفته، در بحبوحة این حادثه بود که کانت هرگونه غرض و غایتِ بیرونی را از اخلاق طرد کرد تا آن را به انسان اختصاص دهد و غایت بودن انسان را ثابت کند. کانت؛ از جهتی شبیه اشاعره، آزادی و اختیار را متوقف بر تکلیف می‌دانست، امّا می‌گفت: «چون مکلّفیم، آزادیم». از نظر اشعری، افعال و حکمِ خوبی‌ها و بدی‌ها از خداست و کانت می‌گفت: از وجدان انسان‌هاست. به قول ژاک مارتین: اخلاق کانت یک اخلاق مسیحی است که سر الهیات آن بریده شده است. کانت هر غایت و غرضی را از اخلاق بیرون راند تا همه‌چیز برای تجدد باشد، چون علم جدید با بینشی پدید آمده است که با هر اخلاقی نمی‌سازد. اخلاق عالم جدید با موازین سود و زیان و پیروزی و شکست و لذت و اَلم و عدم ‌موفقیت و قدرت و ضعف و امثال آن‌ها سنجیده می‌شود، امّا کانت، یعنی فیلسوفی که علم و اخلاق و هنر عالم جدید را تفسیر کرد، اصرار داشت که حکم اخلاقی بانک باطن ماست و این بانک تابع مصلحت‌اندیشی و سودای سود و زیان نمی‌تواند باشد، ولی باید متوجّه بود که اخلاق کانت، اخلاق صوری است، یعنی کانت چندان در باب مضمون فعل اخلاقی بحث نکرده است، او بیشتر به منشأ صدور حکم و شرایط صوری آن نظر داشته و می‌خواسته است جدایی قلمرو اخلاق (آزادی) را از قلمرو علم (ضرورت) آشکار سازد و نشان دهد که اگر بشر با «علم» به موجودات صورت می‌دهد، در «عمل» هم همو قانونگذار است و در حقیقت اخلاق کانت درست در جهت قوام عالم متجدّد پدید آمده است، یعنی اخلاق نیز در نظر کانت مانند علم به عالم صورت می‌دهد و قدرت بشر با آن تحکیم می‌یابد و به عبارت درست‌تر، اخلاق جدید با بنیانگذاری علم و احراز قدرت ممکن شده است، چراکه علم مسبوق به شرایطی است که از سنخ علم نیست، چنانچه اگر بشر در پایان قرون وسطی و آغاز دوره جدید نگاهش را به طبیعت به عنوان منبع و انرژی و مادّه تصرّف و تسخیر، متوجّه نمی‌کرد و قلم خلقت را قلم ریاضی نمی‌یافت، علم جدید به وجود نمی‌آمد. ممکن است بپذیریم که علم جدید، مسبوق به یک تحوّل بزرگ در وجود آدمی و در نسبت او با جهان است، امّا این تحوّل بزرگ عین اخلاق نیست. حتّی اگر گفته شود پدید آمدن علم، مسبوق به آزادی است، از آن‌جا که قوام اخلاق هم به آزادی بسته است، شاید بتوان گفت که اخلاق و علم در نسبت به آزادی در عرض یکدیگرند. وقتی بشر خواست برای تصرف در طبیعت از هر قیدی که خدا تعیین کند آزاد باشد و خود بشر محور تصمیم‌گیری‌ها باشد، باید اخلاقی هم به‌وجود آید که از هر قیدی که خدا تعیین می‌کند، آزاد باشد و خود بشر گواهی دهد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است و جایگاه اخلاق کانتی از این قرار است. بارکلى فیلسوف و متکلم «انگلیسى، ایرلندى» را بسیارى از دانشمندان قائلانِ به اصالت تجربه - اما نه از نوع لاک و هابز- مى‌دانند، بعضى او را به‌واسطه عقیده‌اش به این‌که «تنها مُدرِک و مُدرَک وجود دارد» و هیچ مفهوم دیگرى در میانه ایشان نیست پدر تجردگرایى دانسته‌اند. در رساله «در باب مبانى علم انسانى» که مشهورترین اثر اوست مى‌گوید: همه اعیان متعلقِ حس، ذهنى است و وجود جواهر یا ذوات مادى را به‌طور کامل ردّ مى‌کند. مى‌گوید: وجود را براى هیچ چیز نمى توان تصدیق کرد، مگر این‌که ادراک کننده باشد و یا بتواند ادراک بشود. مسلّم ادراک‌کننده روح است. اما آنچه «ادراک مى شود» جز تصوراتى که در ذهن ما صورت مى‌بندد، چیز دیگرى نیست و این‌که مردم تصورات ذهنى را عکس صورت اشیاء خارجى مى‌دانند و چنین مى پندارند که وجود آن اشیاء را درک مى‌کنند، اشتباه است. زیرا که آن اشیاء یا ادراک‌شدنى هستند یا نیستند؟ اگر ادراک‌شدنى نیستند، موجوددانستن آن‌ها معنى ندارد و اگر بگویید ادراک مى‌شوند، ادراک ما از آن‌ها جز صورت‌هایى که در ذهن ما هست، چیست؟ این چیزهایى که براى آن‌ها وجود خارجى قائل هستید آیا از آن‌ها جز صورى که توسط حواس در ذهن ما حاصل شده، چیز دیگرى درک مى کنیم؟ پس اشیاء خارجى یعنى اجسامى که آن‌ها را جوهر مى‌پندارند و موضوع اَعراض مى‌خوانند و در خارج از ذهن براى آن‌ها وجود قائل هستند، جز مجموعه‌اى از تصورات ذهنى چیزى نیستند. در این‌جا بارکلى از لاک هم که اَعراض را منتسب به حس مى‌کرد و بى‌حقیقت مى‌دانست، جلوتر رفته بلکه وجود همة محسوسات را ذهنى مى‌داند. مى‌گوید: وجود داشتن به معناى مُدرَک شدن است و لذا اشیاء حسى جدا از مدرَک بودنشان هیچ وجود مستقلى ندارند و امکان ندارد آن‌ها بیرون از ذهن‌ها وجودى داشته باشند، چون تصورات نمى‌توانند مستقل از ذهن ما موجود باشند. به بارکلى اشکال کردند: پس اگر من نباشم «مُدرَک من» یعنی خورشید و ماه نخواهند بود. چون به گفتة شما بودن اشیاء به ادراکِ مُدرِک است، جواب مى‌دهد اگر من نباشم نفوس دیگر هست که آن‌ها را ادراک کند و اگر فرض کنیم هیچ نفسى نباشد، خدا هست که آن چیز را ادراک کند. مى‌گوید: وقتى من مى‌گویم فلان چیز موجود است، معنى این سخن این است که من آن را درک مى‌کنم یا دیگرى درک مى‌کند. و این‌طور نیست که در خارج از ذهن ما موجودى مستقل وجود داشته باشد. مى‌گوید: ایجاد تصور محسوسات در ذهن به اختیار ما نیست، هرچه بخواهیم نمى‌توانیم ببینیم یا به‌وجود آوریم، و آنچه مى‌بینیم، ما دیدن یا به‌وجود آوردنش را اراده نکرده‌ایم، پس یقین است که ذات دیگرى هست که بر ایجاد این تصورات در ذهن ما توانا باشد و آن خداوند است. و من به جاى این‌که محسوسات خود را به جوهرهاى جسمانى خارج از ذهن منتسب سازم به اراده خداوند نسبت مى‌دهم، پس ذاتى که مى‌توانم به حقیقتش معتقد شوم، نخست خداوند است و سپس نفوس یا ارواح که مخلوقند. این صور که خداوند در اذهان ما ایجاد مى‌کند به حکمت بالغه الهى در تحت نظم و ضابطه هستند و ما آن را قوانین طبیعى مى‌نامیم و چون به تجربه دریافتیم، در امور زندگانى خود از آن‌ها استفاده مى کنیم. در جواب بارکلى باید گفت: آرى اگر چیزهاى محسوس عبارت از تصورات به معناى متعارف کلمه‌اند، بدیهى است که جدا از ذهن کسى وجود نتوانند داشت ولى چه دلیل عقلانى هست که آن‌ها را تصورات بخوانیم؟ مسلم هر واقعیتى وقتى نزد مُدرِک حاصل شود به‌صورت علم در مى‌آید تا با مُدرَک که نفس مجرد ما است متحد شود و براى مُدرِک به صورت آگاهى درآید ولى صورت محسوس آن در خارج به صرف این‌که نزد مُدرِک به صورت مجرد حاصل مى‌شود، قابل انکار نیست. عقل در وراى حس، کشف مى‌کند تا این صورت علمى که فعلاً نزد مُدرِک موجود است، ما به ازاء خارجى دارد که وقتى در ذهن بیاید به جنس تصور و علم حاصل و ظاهر مى‌گردد، حال چگونه مى‌توان این فهم عقلى را نفى نمود؟ باز این اشکال مطرح مى‌شود که اگر طبق حرف شما ما اشیاء موجود در ذهن خدا را ادراک مى‌کنیم، و از طرفى هم محسوسات که در ذهن ما است، احساسات مربوط به ما هستند، آیا نباید تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خداى نامتناهى متمایز باشند؟ چون شما می‌گویید خداوند این تصورات را در ما ایجاد می‌کند، پس این تصور مربوط به خدای بی‌نهایت می‌شود. از طرفی ما می‌گوییم خودمان مثلاً خورشید و ماه را احساس می‌کنیم، آیا این تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خدای نامتناهی مساوی است؟ مسئله وجود جهان محسوس قبل از پیدایش انسان: آیا همیشه به ادراک خداوند در مى‌آیند. یعنى اول وجود دارند و بعد به ادراک خداوند در مى‌آیند؟ که در این صورت از نظر وجودی از ذهن استقلال مى‌یابند.آیا باید آن‌ها به این اعتبار وجود داشته باشند که خدا ادراکشان مى‌کند که این یعنى آن‌ها تصوراتى در ذهن خدایند، حال با این فرض ما از رؤیت چیزها در خدا برخورداریم در حالی‌که بارکلی اذعان دارد که محسوسات به منزله تصورات ما متمایز از تصوراتى هستند که در ذهن الهى به وجود مثالى وجود دارند. پس درست نیست بگوییم اسب هنگامی‌که مُدرَک روحى متناهى نیست باز در آخور هست، خدا ادراکش مى‌کند. چون خدا تصورات مرا به عنوان نفس محدود نباید داشته باشد. علیت: بارکلى علیت را به عنوان اصلى فعال که به‌واقع ایجاد کننده معلول باشد، مطرح نمى‌کند. بلکه مى‌گوید مثلاً Bبه عنوان مــعلول بر وفق تقدیر و تدبیر خـدا به دنبا A به عنوان علت مى‌آید. رخ‌دادن A نشانة رخ‌دادن آیندة B است. مى‌گوید همه آنچه ما به عنوان علت و معلول مشاهده مى‌کنیم، توالى منظم پدیده‌ها است. در اشکال به سخن بارکلى باید گفت: مسلم وقتى قدرت کاشفیت عقل را براى درک نفس‌الامر زمین گذاشتیم، آنچه حس از واقعیت درک مى‌کند همان توالى منظم است و این عقل است که ماوراء این توالى منظمِ محسوسات، پى به علیت فعّال واقعى مى‌برد. لذا نفى عقل چیزى جز دریافت واقعیت محدود از پدیده‌ها و محروم‌شدن از مراتب عالی‌تر واقعیت در پى نخواهد داشت. ملاحظه شد که با نفى وحى و عقل کلى و اشراق قلبى در فلسفة جدید و تأکید بر عقل جزیى، انسان از بسیارى از واقعیات محروم شد و به‌واقع ارتباطش با ملکوت قطع گردید و سپس به عقل جزیى نیز پشت پا مى زند و نتیجه کارش این مى‌شود که عالم محسوس را نیز منکر شود و آن‌را در حد تصورات مى‌پندارد و نهایتاً اصل علیت را نیز طرد مى‌کند. این‌جاست که چنین متفکرانى از نظر عقل و فهم از عادى‌ترین انسان‌ها نیز فاصله مى‌گیرند. و یک انسان معمولى با به کار‌گیرى بدیهیات اولیه و عقل و شعور اولیه خدادادى، از حاصل تفکر متفکران معاصر به شگفت مى‌آید. موفق باشید
1828

سوال فقهیبازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی - استاد عزیزتر زجان بنده پزشک هستم ودر شغل خود مرتبا با خانم ها در تماسم ومثلا برای گرفتن فشارخون ساده هم گاهی نگاهم به دستان آنها میافتد واگر هم بعضا بخواهم از روی لباس فشار سنج را ببندم آنها تعجب میکنند و قبول نمیکنند ویا در موارد دیگر زنان بی حجاب مراجعه میکنند و مجبورا باید برای تشخیص بیماری به آن قیافه های شیطانی نگاه کرد در صورتیکه پزشک زن هم در شهر وجود دارد .واقعا مانده ام چکنم آیا صلاح است این شغل را رها کنم یا راه حلی وجود دارد .ایا این اثر بدی بر روح من نخواهد گذاشت
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام این سؤال را از دفتر مرجع تقلیدتان بپرسید. موفق باشید
434

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و احترام، لطفا بطور واضح و عملی بفرمایید داشتن ولایت علی (علیه السلام) به چه معناست؟ انسان چگونه می تواند بفهمد که ولایت ایشان را پذیرفته است یا خیر؟ با تشکر
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی 1- باید با تحقیق کامل رسیده باشیم به این نکته که برای ادامه‌ی دین بعد از رحلت رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» نیاز است که انسان معصومی جهت تبیین دین توسط خدا پروریده شده باشد. 2- باید رسیده باشیم به این نکته که آن امام معصوم حضرت علی«علیه‌السلام» هستند. 3- پذیرفته باشیم که آن امام معصوم باید در جایگاه حاکمیت جامعه قرار داشته باشند تا نه‌تنها از جهت ظاهر، که از جهت باطن نیز بر قلب و روان ما احاطه‌ی معنوی پیدا کنند. در این حال إن‌شاءالله انسان ولایت علی«علیه‌السلام» را خواهد داشت و از آثار آن که کنترل میل‌های غیر الهی است بهره‌مند می‌شود. موفق باشید
14633
متن پرسش
سلام: خسته نباشید استاد گرانقدر: زیارتتان قبول. نظرتان را راجع به این نامه عرفانی می خواستم بدانم. نامه آیت الله سعادت پرور (پهلوانی). به یکی از رفقای سلوکی. خواهشا پاسخ بفرمایید. چند ماهی است بنده می خواستم بفرستم نمی شد. یه بار هم اشتباه فرستادم فیلم تشییع جنازه ایشون بود. این نامه: محضر دوست عزیز قربان دل به هجران مبتلایت پروانه بیش از آن که بسوزندش خرمن هستی خویش بسوخت. دیشب مرا با پروانه دلسوخته و عاشق دلباخته، سخنانی به میان رفت. در من آتشی افروخت که هنوزم می سوزم. گاهی بر می خواست و به گرد خورشید رخسار محبوبش می گشت و گاهی از خود بی خود می شد و به زمین می افتاد. نظرش جز به روی معشوقش نبود و هر طرف او را می افکندم، باز به جانب محبوبش نظر داشت. مدتی در زیر چراغ، بیهوش می افتاد. چون به هوش می آمد، باز برمی خواست و به دور محبوبش پر و بال می زد. از او پرسیدم که: ای عاشق دلباخته جگرسوخته! چرا از دیروز که به پیش ما آمده ای تا به حال به کناری خزیده بودی و حال، چنینی؟ گفت: جلوه معشوق ما را بر این داشت. پرسیدم: غرضت از این گردش به دور معشوقت چیست؟ گفت: دوست فنای ما می خواهد. پرسیدم: چرا یکباره خود را به آتش نمی افکنی؟ گفت: چه کنم؟ من او را برای خود می خواهم، نه خود را برای او! گفتم: این نه رسم عاشقی ست. گفت: چه کنم؟ پای بند زیبایی خودم و معشوق مرا به خود راه نداد. پرسیدم: چرا به زمین می افتی؟ گفت: ما را تاب دیدار او نیست. هر چند به دور وجودش می گردم و التماس می کنم، مرا از خود دور می کند و دستی به سینه ام می زند که برو! تو نامحرم این بزمی، خود خواهان را در این بزم راه نباشد. عشق از اول سرکش و خونی بود / پا گریزد هر که بیرونی بود پرسیدم: چه می شود که مدتی به زمین می افتی و حرکت نمی کنی؟ گفت: اگر چه من نامحرم هستم. لیک لن ترانیش هم به من لذت می بخشد، که مدتی از خود بی خود می شود. پرسیدم: چرا با این که تو را می راند دست از دامنش نمی کشی؟ گفت : آه! آه! که این نه رسم عاشقی ست پرسیدم: چرا سخن نمی گویی، همیشه روز ها مهر سکوت به دهان زده به گوشه ای خزیده ای؟ گفت : آرزوی وصال یار ما را چنین و چنان کرد. گله از دوست بسی بی شرمی ست. دوست هجران ما خواهد. گفتم: درس عشقی به من بده. گفت: برو! از من چه می خواهی؟ این سخن با شمع گو که از سرشب تا به صبح به پای می ایستد و می سوزد و می گرید تا نابود گردد. عاشق سوخته دل تا به بیابان فنا نرود در حرم دل نشود خاص الخاص آن که جان داد به شمشیر تو جانانه شود / آنکه مست تو شود ساقی پیمانه شود // آنکه از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست / عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود // پاسی از شب نرفته بود که او را به کناری نهادم. باز برگشت و دیده به محبوبش دوخت. پرسیدم: این چه حالت است؟ گفت: ما را انتظار دیدار دوست به این حال وا داشت. چون خورشید طالع گشت. او را به کناری یافتم باز هم به همان حالت؛ آرام و خاموش، به انتظار محبوب. یکی از دوستان به پیش من آمد. به او قصه شب گذشته را گفتم و او را به پیشش آوردم. پس از مدتی نظر کردم دیدم او را پامالش کرده اند. پر و بالش شکسته و بر بستر بیماریش افکندند. از پروانه پرسیدم: این چه حالت است که در تو می بینم؟ با صدای ضعیف گفت: ما را از در خود راندند و لگد قهر بر سرما زدند که برو! هر کس را بدین درگاه راه نباشد. مرا به حال او رأفت افتاد. عصر آن روز او را به کناری یافتم در حالی که بال و پری در او نمانده بود. چون دست به او زدم تنها خاکستری به دستم باقی ماند. عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است / دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شرح این نوع گفتارها خودِ این گفتارها است بنابراین شرح آن را نیز باید شرح داد. بهتر آن است که به جای نظر به عبارات، دل را متوجه ی اشاراتِ این کلمات بفرمایید. یعنی به جای آن که پای مطلب را بگیرید و پایین بکشید، دست به دامان آن بزنید و بالا بروید. موفق باشید

13275
متن پرسش
سلام خدمت استادم: خیلی وقت است که شبهه ای راجع به عدالت خداوند برایم پیش آمده است إن شاءلله که با جواب شما استاد عزیز برایم حل شود. در تاریخ است که در زمان رسول خدا صلی علیه آله یک مرد ارمنی پس از طلوع آفتاب به پیامبر صلی الله علیه واله ایمان آورد و مسلمان شد از قضای الهی همان روز جنگ شد و در جنگ شرکت کرد و قبل از ظهر به مقام شهادت نائل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر جنازه ی آن مرد آمد و لبخندی زد، اصحاب علت لبخند پیامبر صلی علیه و آله را از ایشان پرسیدند ایشان گفتند به خاطر این لبخند می زنم که این شخص حتی دو رکعت نماز هم نخوانده و یک روز هم کمتر مسلمان شده و الان در بهشت است. استاد آن مرد ارمنی پیامبرش را دیده و در آن زمان هم که در باغ شهادت هم باز بوده و عاقبتش ختم به خیر شده، خوش به حالش و خوشا به سعادتش. استاد شبهه ی بنده این است که خداوند از من و جوان های امروزی چه انتظاری دارد که نه رسولش را دیده ایم نه امامش را، با این وضعی که اگر بخواهیم دیندار هم بمانیم نمی گذارند، استاد من و امثال من که می خواهیم مذهبی و با خدا بمانیم نمی توانیم پایمان را از خانه بگذاریم بیرون با این وضع بی حجابی، استاد من جوانم اگر نگاهم به جنس مخالف بیفتد خواه ناخواه بر من اثر می گذارد، استاد به خدا هر کجا که می رویم از کوه و دشت بازار و کوچه و مغازه و میهمانی با دختران بی حجاب مواجه می شویم، استاد قلب ما از گوشت است از فولاد نیست. گیرم که جایی نرویم و در خانه بمانیم باز هم وقتی اقوام به خانه ی ما می آیند با دختران جوان و زیبا و کاملا بی حجاب مواجه می شویم. خدا هم که آن بالا نشسته و هر چه به در گاهش ناله و زاری می کنیم انگار نه انگار! اماممان هم که غایب است که لااقل به پیش او می رفتیم و درد دلمان را به او می گفتیم. در باغ شهادت هم که به رویمان بسته است. استاد به خدا قسم این حرف دل جوان هایی است که می خواهند باخدا و مذهبی باشند ولی شرایط موجود مانند پتک بر سرمان می کوبد لا اقل کاش خود کشی حرام نبود تا خودمان را راحت می کردیم، بله تعجب نکنید، خودکشی! خیلی سخت است. می دانی با گناهت داری دل امام زمانت را می شکنی ولی هجمه ی فرهنگی و شرایط روزگار انگار به زور دستت را می گیرند و به سمت گناه می کشانند. استاد مگر می شود بر خلاف جهت آب شنا کرد؟ هر کجا که می روی یا بی حجابی است یا غیبت و تهمت است یا جنگ و دعوا سر پول است. استاد چگونه خداوند از ما انتظار دارد که بر خلاف جهت آب شنا کنیم؟ آیا اصلاً خداوند اگر جای ما بود...؟ استاد من به وجود خداوند ایمان کامل دارم ولی محبتم نسبت به او کم شده زیرا احساس می کنم بیش از حد توانمان از ما انتظار دارد و احساس می کنم که خدا کمی بی انصاف است. استاد ببخشید که اینطور می گم ولی یا جوابم را ندهید یا طوری جوابم را دهید که من و امثال من قانع شویم نه اینکه خودتان قانع شوید. استاد بی احترامی من حقیر را به بزرگوار ی خودتان ببخشید و بدانید اینها که گفتم حرف دل میلیونها جوانی است که دلشان می خواهد دل امام زمانشان را نشکنند ولی شرایط کنونی جامعه نمی گذارد. اول از خدا بعدشم از شما بابت حرف هایی که در گلویم بغض شده بود و گفتم معذرت خواهی می کنم. یا علی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کجا بودید قبل از انقلاب! تا با صحنه‌هایی ناخواسته روبه‌رو شوید که چند شبانه روز ذهن‌تان را آنچنان به خود مشغول می‌کرد که تنها با پناه‌بردن به خدا و مقاومت در مقابل آن شرایط به روحانیتی دست می‌یافتید که فکر آن را هم نمی‌کردید. چرا امام سجاد«علیه‌السلام» می‌فرمایند: در آخرالزمان انسان‌هایی هستند که از همه‌ی انسان‌های دوران بهترند زیرا حفظ ایمان در آن زمان مثل نگه‌داشتن آتش در کف دست است؟! آیا همین‌که با همه‌ی این سختی‌ها که می‌فرمایید، مقاومت می‌کنید نتیجه‌اش بیشتر از صدها بهشتی نیست که آن شخص مسیحی با آن روبه‌رو شد؟ اگر خداوند به حکم آیه‌ی «لایکلف اللّه نفساً الاً وسعها» در شما و امثال شما چنین آمادگی‌هایی را نمی‌دید، حتماً مطمئن باشید که چنین شرایطی را برای شما فراهم نمی‌نمود. از خدا تقاضای مرگ نکنید، از خدا بخواهید که از این پل صراط آتشین دنیا همچون شهدای عزیز به سلامت عبورتان دهد. موفق باشید   

11148

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باسمه تعالی. سلام: من در گذشته دوستانی داشتم که باعث به گناه افتادنشان شدم. همه با هم توبه کردیم. اما بارها می شد که دوباره توبه شکسته می شد و باز هم گناه و بعد دوباره توبه. حالا از دوستانم جدا شده ام . هزاران کیلومتر با هم فاصله جغرافیایی داریم. از خودم که دوستانم را به گناه انداختم پشیمان شدم و بدرگاه خدا توبه کردم و از اینکه چنان دوستان سست ایمانی هم برای خودم انتخاب کرده بودم که توی گوش من نزدن و یا از من دوری نکردن هم متاسفم. الان سعی دارم زندگی سالم و پاکی داشته باشم و در انتخاب دوست و رفتارخودم با آنها خدا را مد نظر قرار دهم. دوستان قبلی خود را بطور کامل از زندگی ام حذف کرده ام و اصلا دلم نمی خواهد با آنها حتی یک تماس تلفنی هم برقرار کنم (چون مرا به یاد گناهانی که حالا از آنها توبه کرده ام می اندازند و این یادآوری ها پای اراده ام را ضعیف می کنند) 1. آیا با این بعد مسافتی از دوستان فبلی ام و اصلا با این پشیمانی من از انتخاب چنین دوستان ناسالمی (که البته خودم از همه آنها ناسالم تر بودم و باعث اصلی گناهان آنها هم خود من بودم)، در قبالشان الان مسئولیتی دارم و مثلا باید جویای احوالشان باشم؟ و کاری برایشان انجام دهم؟ 2. اصلا آیا در تاریخ گناهکاران، چه مسببین و چه پیروان آنها بعد از توبه دوباره با هم گعده می گذاستن و دور هم جمع می شدن یا نه ضمن توبه از هم جدا می شدن و آن جمع گناهکار را متفرق می کردن؟ 3. با این شرایط مسافتی آیا همه چیز را بخدا بسپارم و تنها برای هدایتشان به درگاه خدا تضرع کنم؟ لطفا راهنمایی ام بفرمایید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر امید نجاتی در آن‌ها می‌بینید به بهانه‌هایی مثل اعیاد مذهبی به صورت پیامک به آن‌ها تذکراتی بدهید، وگرنه به‌کلّی قطع رابطه را ادامه دهید 2- تا آن‌جا که ممکن بود سعی می کردند چشم‌شان در چشم هم نیفتد تا گناهانشان برایشان تداعی شود 3- همین فکر خوب است. موفق باشید
11092

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: برای تاریخ معاصر چه کار کنم؟ می خواهم به یک تحلیل مناسب برسم و از رخدادها مطلع شوم. به عنوان نمونه، در کتاب «تکنولوژی» شما چنین گریز هایی به تاریخ زده اید که خیلی جالب به نظر می رسد و من خیلی می پسندم. ممنون، یا علی.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خوب است کتاب‌های آقایان دکتر نجفی و موسی حقانی مطالعه شود. به جزوه‌ی بنده در رابطه با «ریشه‌های انقلاب» نیز سری بزنید. کتاب آقای دکتر داوری تحت عنوان «شمه‏ اى از تاریخ غربزدگى ما» کمک می‌کند. موفق باشید
10102
متن پرسش
سلام استاد: وقتی برای اباعبدالله علیه السلام گریه می کنیم دقیقا برای چی باید اشک بریزیم؟ من همش این میاد تو ذهنم که امام حسین علیه السلام و یارانشون که در اون روزا شاد بودن و حتی خودتون توضیح دادین از شادی شون در قتلگاه. مصیبت هایی هم که به خودشون و بقیه وارد شده هم که مربوط به دنیا و جسمشون بوده و ارزش این همه گریه و توصیه هایی که برای اشک بر اباعبدلله شده رو نداره بنظرم. واقعا برای چی باید اشک ریخت؟؟؟ سوال دومم اینه که چرا من هر چی میخونم یا می شنوم از یادم میره؟ مثلا همین سوالو یادمه یک بار دیگه هم ازتون پرسیدم ولی الان اصلا جوابتون یادم نیس و بازم برام سواله!! یا با اینکه اینهمه آثارتونو خوندم کلاساتون اومدم و مدتها مصرانه رو مباحثتون مباحثه کردم ولی الان زیاد ندارمشون و باهاشون زندگی نمی کنم؟؟چرا این همه دور افتادم؟ چرا شیطان بهم نزدیکتره؟ چرا افکار و رفتار لغو و بیهوده اینقدر عذابم میدن. چرا باید بعد کلی التماس به درگاهش و چشیدن لذت برگشت و رفتن تو آغوش بازش بازم دوباره بیفتم تو گودال و ضربه های بد بخورم... استاد خسته شدم از این همه سقوط. دلم صعود بی سقوط میخواد... از خودم خسته ام و از همه بالایی ها هم شرمنده! چه کنم؟؟؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- اشکى که در شیعه هست با ناراحتیهاى عاطفى و احساساتى فرق اساسى دارد، اشک براى حسین (ع) عامل رابطه انسان است با مقاصد قدسى و لذا نه تنها شادى و نشاط را از شیعیان نمی گیرد، بلکه شادى و نشاط در زندگى شیعیان موج می زند. ولى نباید آن را با لذت‏گرایى همسان دانست، زیرا تفاوت زیادى است بین آن شادى که با پرهیزکارى همراه است و روح معنوى دارد با آنچه امروز در غرب هست که در آن، لذت‏گرایى مقصد و معبود شده است. در شیعه، شور زندگى با یادآورى غم غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگ مرگ آگاهى راه خود را از قهقهه‏هاى اهل غفلت جدا کرده و سعى دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ کند و اشک بر حسین (ع) نوعى طلب آن فرح است و آن‏هایى که غم غربت در این دنیا را می شناسند می فهمند حزن مقدس چه حلاوتى دارد و مواظب‏اند گرفتار لذت‏گرایى و خوش‏گذرانى اهل دنیا نشوند تا از ارتباط با حقایقِ وجودى عالم محروم نگردند. 2- موضوعات حضوری موجب عزم و تصمیم انسان می‌شود بدون آن‌که لازم باشد به حافظه سپرده شود 3- بنا بر این است که ما همچنان با حفظ خود از طریق تقوای الهی روح عبودیت در ما نهادینه شود پس جای خستگی نیست. موفق باشید
9648
متن پرسش
با سلام: استاد گرامی مباحث غرب شناسی استراتژیک دکتر حسن عباسی را مفید می داتتد یا خیر؟ غرب شناسی استراتژیک با غرب شناسی حضرت عالی چه تفاوتی دارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ما سعی داریم نگاه هستی‌شناسی و فلسفی تمدن غربی را نقد کنیم، ولی در غرب‌شناسی استراتژیک نظر به روش‌های غرب دارد و لازم است عزیزان از این جهت نیز غرب را بشناسند. موفق باشید
9597
متن پرسش
با سلام: در سوره انسان آیه 8 آمده اهلبیت (ع) همه آنچه داشتند انفاق کردند و خود گرسنه ماندند، ایشان به تعداد نفرات نان داشتند و همه نانها را به یک نفر دادند می توانستند یک نان بدهند و خودشان گرسنه نمانند. من به تفاسیر مراجعه کردم چیزی متوجه نشدم. لطفا راهنمایی کنید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیه‌ی 8 سوره‌ی انسان می‌فرماید: اهل‌البیت‌»علیهم‌السلام» طعام خود را در عین آن‌که به آن نیاز داشتند برای خدا به مسکین و یتیم و اسیر دادند. به این صورت که ابتدا مسکینی آمد و با این که روزه بودند مقداری از طعام خود را به او دادند و سپس یتیمی آمد و باز مقداری را نیز به او دادند و چون در مرحله‌ی سوم اسیری آمد و از آن‌ها تقاضای طعام کرد باقی‌مانده طعام را به او دادند و سیری ان ها را بر گرسنگی خود ترجیح دادند. موفق باشید
9147
متن پرسش
سلام استاد: کتاب فلسفه در «دام ایدئولوژی» یکی از کتب آقای داوری است. استاد ببخشید چون این بحث به مباحث معرفتی هم مربوط است باز می پرسم لطفا فقط برای اینکه راهگشای فکر روی آن باشد اجمالا پاسخی بدهید. نسبت فطرت با آزادی چه نسبتی می باشد؟ تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده به طور کلی نگاه جناب آقای دکتر داوری را جهت عمق‌بخشیدن به تفکر نه‌تنها مفید که برای طلاب و دانشجویان لازم می‌دانم 2- انسان در ذات و فطرت خود طالب آزادی است و تنها در فضای آزادی است که می‌تواند انتخاب کند و قوه‌ها و استعدادهای وجود خود را به فعلیت برساند و در همین راستا با حاکمیت نفس امّاره چه در امور شخصی و چه در امور اجتماعی مقابله می‌کند، زیرا نفس امّاره مانع انتخاب آزاد انسان می‌شود و انسان را گرفتار ابعاد پست می‌نماید. به قول حافظ: « خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد.......که بسته‌گان کمند تو رستگارانند.». موفق باشید
8349
متن پرسش
بسمه تعالی: جناب استاد با توجه به این‌که جواب یکی از کاربران را با نظر به مقاله‌ی آقای دکتر داوری در مجله‌ی «سوره‌ی اندیشه» دادید و فرمودید آن مقاله را خبرگزاری فارس آورده، بنده هرچه جستجو کردم آن مقاله را نیافتم چنانچه ممکن است آن را برای بنده ارسال فرمایید. با تشکر
متن پاسخ
بنده با توجه به اهمیت آن مقاله آن را خدمتتان ارسال می‌کنم. امیدوارم استاد بزرگ جناب آقای دکتر رضا داوری سال‌های سال زنده باشند و همه را مستفیض گردانند ولی بنده احساس می‌کنم بعد از کتاب عالمانه‌ی «فلسفه، ایدئولوژی، دروغ» این مقاله، وصیت‌نامه‌ی علمی ایشان باشد که در آن حاصل یک عمر تفکر خود را جهت عبور کشور از توسعه‌نیافتگی به صورت جامع به زبان آورده‌اند. لازم است آن را با دقت مطالعه فرمایید و بر روی آن مباحثه‌هایی انجام گیرد و از اهل فن در شرح آن استفاده کنید. . موفق باشید . متن مقاله: . . . سیاست به یک اعتبار، کار حکومت است. کار حکومت هم ممکن است خردمندانه و موافق با گردش درست و منظم امور و ناظر به حل مسائل و تأمین نیازهای تاریخی مردم یا صرف طرح‌هایی موهوم و هیاهوی بیهوده در عین خودرأیی و اعمال قهر باشد. در وضع کنونی جهان و به خصوص در جهان توسعه نیافته، سیاست که جایگاه تجلی و ظهور افراط‌ها و تفریط‌های پنهان در مدرنیته است معمولاً دو صورت پیدا می‌کند؛ یکی از این دو صورت ظاهر و باطنش شعار زنده باد دموکراسی است و مدام در سودای لیبرالیسم لفظی و خیالی به سر می‌برد و متأسفانه به آن نمی‌رسد و دیگری اصل سیاستش مرگ بر آمریکاست. در این دو صورت حکومت، اگر گاهی ذکری از مسائل عدالت اجتماعی و اصلاح نظام‌های اداری و آموزشی و اهتمام به پاکیزه نگاه داشتن محیط زیست و سروسامان دادن به مؤسسات بهداشتی و درمانی و تدوین و اجرای برنامه‌های توسعه فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی می‌شود، سخنی به اقتضای ضرورت و برای حفظ ظاهر گفته شده است. البته هر حکومتی اصلاح امور و بهبود وضع کشور و زندگی مردم را زینت سیاست خود می‌کند، اما ترجیح و تقدیم یک راه و رسم بر راه‌ها و رسوم دیگر چه بسا که مآلاً به ترک راه غیرِمرجح بینجامد و در نتیجه موفق هم نشود. در هریک از این دو سیاست، وظایف و مسئولیت‌های حکومت به دو بخش اصلی و فرعی تقسیم می‌شود و معمولاً حکومت از ادای وظیفه فرعی شانه خالی می‌کند و آن را به عهده دیگران می‌گذارد. (شاید صاحب شعار زنده باد دموکراسی از شعار مرگ بر آمریکا خوشش نیاید، اما چون آن را بی‌ثمر یا بسیار کم‌ اثر می‌داند، می‌گوید بگذار هرچه می‌خواهند بگویند.) از این دو سیاست افراطی که بگذریم می‌توان به طراحی و حتی اجرای سیاستی اندیشید که در عین مخالفت با نظام قهر و ستم، و توجه به عزت و عظمت کشور، به حل و رفع مسائل و مشکلات ناظر است و برای برقراری نظم مناسب برنامه‌ریزی می‌کند. البته این سیاست در جهان توسعه نیافته کمیاب و کم نظیر است و اگر باشد در حاشیه سیاست «زنده باد دموکراسی» یا «مرگ بر آمریکا» قرار می‌گیرد و گاهی وجودش در حاشیه هم تحمل نمی‌شود. به عبارت دیگر، سیاست توسعه‌نیافته پیروی از صورت خشکیده و افسرده ایدئولوژی‌های تقلیدی است که با تدبیر سروکاری ندارد. ایدئولوژی‌های افسرده وقتی جان‌ها را تسخیر می‌کنند و راه‌های فهم و درک را می‌بندند تا امکان چون و چرا کردن در قواعد ایدئولوژی پدید نیاید و عزم پیروان در اطاعت مطلق از آن سست نشود، طرفه اینست که ایدئولوژی‌های رقیب و مقابل برای بستن راه فهم، روش‌های یکسان دارند و کوشش‌های مشابه می‌کنند. یکی می‌پندارد آمریکا که گرفتار گرسنگی و فساد شده است به زودی از پا در می‌آید و بر اثر این حادثه میمون، جهان از شر قهر و سلطه و جنگ و آشوب، رهایی می‌یابد و دیگری مدعی می‌شود که اگر موانع راه دموکراسی برداشته شود هیچ مشکلی باقی نمی‌ماند؛ مشکل افغانستان و عراق را هم باید با دموکراسی رفع کرد. هیچیک از این دو گروه در استدلال در نمی‌مانند؛ اولی شواهد کافی برای اثبات مداخله آمریکا در امور کشورها دارد و لشکرکشی به مناطق مختلف و ترتیب کودتاها و بردن و آوردن حکومتها در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین را حجت قطعی رأی خود می‌داند، دومی هم به آسانی می‌تواند نشان دهد که در شرایط خودرأیی و استبداد کارها سامان نمی‌پذیرد و پیش نمی‌رود و در عوض فساد به سرعت گسترش می‌یابد. اولی مردم را در نسبت با ایدئولوژی و به عنوان پیروان آن می‌بیند، یعنی مردم در نظر او همان فریاد زنندگان مرگ بر آمریکا و مرگ بر... هستند، دومی هم با اینکه نظرش اندکی بازتر است، آنهایی را که برای شعار زنده باد دموکراسی دست می‌زنند لایق نام و عنوان مردم می‌شناسد. این هردو بدترین ناسزاها را نثار مخالف خود می‌کنند، اما کوچکترین ترک ادب در حق خود را توهین و ناسزاگویی نابخشودنی می‌خوانند. از اولی نمی‌توان پرسید که اگر آمریکا بمیرد میراث عقل و قدرت و علمش به کی میرسد و وارث با این علم و عقل موروث با جهان چه خواهد کرد. دومی هم این سخن را بر نمی‌تابد که آزادی نیاز مردمی است که عزم تأسیس بنای نظام مناسب با پیشرفت علم و تکنولوژی و توسعه اقتصادی-اجتماعی دارند یا لااقل می‌خواهند رأی و نظرشان در اداره امور دخیل و مؤثر باشد. اما اگر کسی اهل سیاست و رأی و نظر نیست و به دگرگونی وضع موجود نمی‌اندیشد و در سیاست مقصدی ندارد و راه نمی‌شناسد و پای رفتن ندارد، آزادی به چه کارش می‌آید و مگر آزادی خریدنی یا بخشیدنی است و دموکراسی را می‌توان صادر کرد و از جایی به جایی برد؟ اما وجه مشابهت اصلی دو گروه بیرون افتادگی‌شان از زمان و تاریخ است. در بی‌تاریخی پیوستگی امور و وجه وحدت و نظام زندگی جمعی پوشیده می‌شود و جزئی‌بینی و سطحی نگری و غفلت از مسائل اصلی و اهمیت دادن به جزئیات انتزاعی غلبه می‌کند و زندگی، تکرار شب و روز بی‌آینده بریده از گذشته می‌شود. بیرون افتادگان از تاریخ، مسائل و مشکلات را چنانکه باید در نمی‌یابند و کار سیاست و حکومت را سهل می‌انگارند. آنها نمی‌دانند که هر فکری و هر کاری وقتی و جایی دارد. آنها علاقه‌ای به این قبیل مسائل ندارند زیرا با یک درک شبه‌ غریزی حس می‌کنند که تفکر مانع پذیرفتن سخنان وهمی و پیروی از آنها می‌شود. مع هذا این دو سیاستی که ذکر شد که مشابهت‌ها دارند و در نهایت به یک مبنا باز می‌گردند اختلافشان در ظاهر ناچیز نیست و گاهی چندان شدید می‌شود که پیروان یکی روندگان راه دیگر را خائن و عامل دشمن و این یکی آن دیگری را احمق و دروغ‌زن و هتاک بی‌آزرم میخواند. یکی مدل سوسیالیسم یا لیبرل دموکراسی غرب را تبلیغ می‌کند و دیگری خود را دشمن غرب می‌داند. اولی تحقیر می‌کند و دومی تهمت می‌زند و ناسزا می‌گوید. چرا چنین است؟ هیچیک از این دو گروه تلقی درستی از سیاست ندارند، زیرا پندارهای ایدئولوژیک، چشم و گوششان را بسته است. بنابراین سخن سیاسی می‌گویند و حتی خود را صاحب رأی و راه خاص در سیاست می‌دانند و گاهی داعیه حل فوری مسائل بسیار دشوار دارند. پیش از این به تقسیم مسائل سیاست به اصلی و فرعی اشاره شد. پیداست که هریک از اینها را می‌توان در فهرستی تدوین کرد. این فهرست در هر سیاستی ترتیبی دارد و قاعدتاً باید در این ترتیب اصل الاهم فالأهم و تقدیم مهمتر و مهم بر کم اهمیت رعایت شود. ولی متأسفانه اهل سیاست در مورد اهمیت و تقدم مسائل و ملاک آن کمتر به توافق می‌رسند و هر گروهی برحسب مبانی خود (اگر صاحب مبانی باشد) مسائل و مطالبی را که در نظر او مهمتر است در صدر فهرست قرار می‌دهد از این رو در هیچیک از این دو فهرست مسائل عمده سیاسی معمولاً از قلم نمی‌افتد. زیرا هیچ گروهی نمی‌تواند بی‌اعتنا از کنار مسائل زندگی مردم بگذرد. این گذشتن نشانه بی‌اعتنایی به مردم است. به عبارت دیگر در سیاست نمی‌توان به نظم و بی‌نظمی در امور و به اشتغال و بیکاری و صلاح و فساد اداری و اجتماعی و... کاری نداشت. حتی سیاستی که دوست دارد همه وقت را در ابرهای اوهام بگذراند وقتی فساد بر آفتاب می‌افتد و مشکل‌ها طاقت مردم را طاق می‌کند، نمی‌تواند نسبت به آنها بی‌اعتنا بماند. هرچند که گاهی اعتنا و بی‌اعتنایی نتایج یکسان دارد. اختلافی که به آن اشاره شد اختلاف در حرف و لفظ نیست، بلکه اختلاف در عمل به گفته‌ها و طرح‌هاست. مشکل اینست که در جهان توسعه نیافته نمی‌پرسند که این جهان چیست و چه مسائلی دارد و با ساکنانش چه می‌کنند. راستی مسائل سیاسی جهان در حال توسعه چیست؟ آنچه همه می‌دانند اینست که کشورهای در حال توسعه در روابط خارجی و در اقتصاد و مدیریت و آموزش مشکل‌ها دارند. در این کشورها اندیشه فائق آمدن بر فقر و درمان بیماری و رفع معضلاتی مثل اعتیاد و فساد اداری و بیکاری و به طور کلی ابتلا به مشکلات هر روزی به هیچ دولتی حتی اگر اسیر اوهام ایدئولوژیک هم نباشد کمتر فرصت و مجال می‌دهد که به آینده بیندیشد. اگر دولت‌ها در جهان توسعه نیافته در زمان حال بدون آینده به سر می‌برند و همواره به مشکلاتی که هرروز پیش می‌آید مشغولند، وجه ظاهرش همان است که گفته شد، اما باطنش شاید چیز دیگری باشد. تا آنجا که ممکن است بگویند چون جهان توسعه نیافته در بی‌زمانی به سر می‌برد و تاریخ ندارد، برای آینده نمی‌تواند فکر کند. بر حسب این رأی، جهان توسعه نیافته حرف می‌زند اما فکر نمی‌کند. این رأی به صورتی که بیان شد قدری به بدبینی و غلو آمیخته است. یک روز که بعضی از اهل اطلاع در این باب بحث می‌کردند کسی گفت که اگر این نظر درست باشد همه باید دست از کار بردارند و در انتظار فرا رسیدن اجل بنشینند. اما به او گفته شد که شما هرچه می‌خواهید بکنید، قضیه اینست که سیاست جهان توسعه نیافته چندان به زندگی و آینده مردم کاری ندارد. بد نیست به رسانه‌ها نظری بیندازید. رسانه‌ها همه پر از سیاست است و متأسفانه در سیاست گویی آنها کمتر نشانی از مشکل‌های مردم مثل هوای آلوده، اداره ناکارآمد و احیاناً فاسد، بهداشت و درمان علیل، آموزش و پرورش خسته و عبوس، فقر غذایی و (با شرمساری بگوییم) بی‌اعتمادی به سلامت غذاهای موجود در بازار و محصولات کشاورزی بارآمده با کودهای ازته و... می‌توان یافت. رسانه‌ها به مسائل شهری و رسوم مدیریت و طرز کار سازمان‌ها و ادارات و به مدرسه و آموزش و اخلاق و وضع تظلّم و قضا و امنیت عمومی کاری ندارند و اگر در این امور وارد شوند به گزارش‌های صوری و رسمی و نقل اقوال اکتفا می‌کنند. البته اگر مخالف دولت و حکومت باشند در کمین می‌نشینند که بهانه‌ای پیدا کنند و بر رقیب و خصم بتازند. اینجا دیگر اولویت و اهمیت مسائل مطرح نیست، بلکه اصل مخالفت با رقیب و رد اوست و چه باک اگر این مخالفت و رد به زیان کشور و ملت باشد. مصلحت کشور و ملت همان مصلحت ایدئولوژی است یا در جنب این مصلحت وزنی ندارد. به این جهت است که مسائل سیاست هم ناظر به آنچه در خارج می‌گذرد نیست، بلکه به حکم ایدئولوژی معین می‌شود. این است که می‌بینیم در کمتر رسانه‌ای پرسش از وضع آموزش و پژوهش و فقر و بیکاری و بیماری و شیوع فساد در همه شئون کشور و بی‌اعتنایی به اصول و قواعد اخلاق مطرح می‌شود و حتی اگر ضرورت اقتضا نکند از آلودگی هوای شهرها و... نیز ذکری نمی‌شود. نه اینکه اصحاب رسانه از این ابتلائات و مصائب بی‌خبر باشند یا آنها را بی‌اهمیت بدانند، مصیبت این است که این مصیبت‌ها و ابتلائات را در کشورهای دیگر می‌بینند و در صورت اقتضا درباره آنها داد سخن می‌دهند. رسانه‌هایی هستند که مدام از فقر و گرسنگی در ایالات متحده آمریکا می‌گویند و می‌نویسند و در غم بحران اقتصادی اروپا و بیکاری در اسپانیا و ایتالیا و... نوحه سرایی می‌کنند و از اینکه مردم آتن و دیگر شهرهای یونان که به جای بنزین و گازوئیل، ناگزیر چوب می‌سوزانند و هوای شهرشان پردود و آلوده می‌شود تأسف می‌خورند، اینها چه معنی دارد؟ صاحب این گزارش‌ها می‌گوید دروغ که نگفته‌ام اما اخلاقی سختگیر، ممکن است در پاسخ بگوید اینها دروغ و ریای توأم با بی‌آزرمی است. گویندگان در دفاع از خود می‌گویند گفته‌شان دروغ و ریا نیست، بلکه گزارش واقعیت‌هاست. کسانی هم این وضع را نه گزارش وقایع و نه صرف دروغ و ریا بلکه نشانه انحطاط اخلاقی و سقوط در درکات غفلت می‌دانند. در این وضع هیچ پاسخ دقیقی به پرسش نمی‌توان داد. اگر مردمی که این اخبار را می‌خوانند و می‌شنوند و می‌بینند سر از شرم به زیر اندازند که چگونه ما عیب کوچک یک کشور دیگر را از دور می‌بینیم، اما صورت بزرگ همان عیب در خانه خود از چشممان پنهان می‌ماند، نشانه آن است که هنوز همه رذایل، عادی نشده و بی‌آزرمی و کین‌توزی به نهایت نرسیده است. با این همه نمی‌توان جهان را چندان از مقصد نیست‌انگاری دور دانست. تحویل اخلاق به چند اصل و قاعده ایدئولوژیک و اصرار در رعایت آنها و اعتقاد به اینکه این رعایت، تمام اخلاق است، شاید عین بی‌اخلاقی و از نشانههای فریبکاریهای ناشیانهی نیست‌انگاری باشد. نیست‌انگاری در هرجا با چهرهی متفاوت ظاهر می‌شود و مدام چهره عوض می‌کند و گاهی اخلاق و فضیلت را هم به خود می‌بندد. در این زمان یعنی در زمان نیست‌انگاری فعال، وضع و نظم اخلاق چنان دگرگون شده است که بدترین رذائل دیگر رذیلت نیست، فضیلت هم تا حد زدودن بعضی الفاظ و عبارات از زبان و رعایت بعضی رسوم و عادات و ترک بعضی دیگر در عمل هرروزی تنزل کرده است و مگر ندیده‌ایم یا نخوانده و نشنیده‌ایم که کسانی چندان به اخلاق پایبندند که ادای یک لفظ در یک کتاب را مایه ویرانی اخلاق و ترک برداشتن بنیاد فضیلت می‌دانند، اما به رواج دزدی و تجاوز و افترا و دروغ و شیوع بیماری و فساد وقعی نمی‌نهند و گاهی بعضی از آنها را فضیلت می‌شمرند، در سیاست هم بر رعایت رسوم تأکید دارند و مواظبند که مثلاً در ادای شعارها و رعایت رسوم (در نظر دو گروه افراطی) تعلل و قصور نشود. 2 در کشور ما هم که مثل همه جهان، اخلاق تابع سیاست است، دو نگاه به اخلاق وجود دارد: در یک نگاه بیشتر بر حفظ حجاب زنان و پرهیز از اختلاط زن و مرد در دانشگاه‌ها و جلوگیری از نشر مطالب مضر به اخلاق و اعتقادات و... تأکید می‌شود و صاحب نگاه، دیگر نگران گسیختگی بنیان جامعه و گسترش فسادهای اخلاقی و مالی در روابط اشخاص و در سازمان‌های اداری و فرهنگی نیست. کسانی هم که می‌گویند سیاست باید بر وفق موازین دموکراسی قوام یابد، اعتقادات و آداب و اخلاق را نیز با آن موازین می‌سنجند. در هیاهو و سودای میزان کردن اصول و قواعد و برنامه‌های سیاست با رسوم و عادات و ایدئولوژیها چگونه می‌توان به مسائل کشور و حل آنها اندیشید. در این شرایط اندیشیدن به اینکه نظم اداری و آموزشی چه باید باشد و راه بهره‌برداری از امکانات کشور برای فراهم آوردن شرایط مادی و اخلاقی زندگی سالم کدام است، امری فرعی و ثانوی است. سیاست به صرف ستایش از دموکراسی یا اعتقاد شبه‌دینی به چیزهایی از سیاست و علم و تکنولوژی در کشور به کجا می‌تواند برسد و آیا نباید نگران بود که مبادا این سیاست در معرض خطر سرگردانی در ابرهای اوهام قرار گیرد و ناگزیر از زمین و سختی‌های زندگی مردم و از امکان‌ها و نیازهای زمان چشم بردارد؟ البته نظر داشتن به عزت و عظمت کشور جای انکار ندارد، اما عزت و عظمت چنانکه گفته شد با اهتمام خردمندانه به اصلاح امور کشور و تأمین مصالح مردم به دست می‌آید و حفظ می‌شود. حتی حفظ کشور و حکومت هم منوط و موقوف به بیرون آمدن سیاست از وهم و رؤیا و ترک سستی و اهمال و سهل‌انگاری در ادای وظایف و تذکر به وضع بی‌اخلاقی و پرهیز از تلقی همه چیزهای شریف و از جمله دانش و اخلاق و هنر به عنوان وسیله رسیدن به مقاصد سیاسی است. اگر در این میان معتقدان و دینداران راستین بیشتر نگران سستی اعتقادات و اهمال در ادای واجبات و ترک محرماتند، نگرانی آنها را واقع باید گذاشت، اما به صاحبان آن نیز توجه و تذکر باید داد که حفظ دین و تحکیم اساس ایمان با تحکم و خشونت و دروغگویی و دعوی میسر نمی‌شود و گُل دین در فضای دروغ و ناپاکی و نادرستی نمی‌شکفد، بلکه در معرض انواع آسیب‌ها قرار می‌گیرد و افسرده و پژمرده می‌شود. پس اگر کسی نگران رعایت احکام شریعت است باید بکوشد شرایطی فراهم شود که در آن حق پرستی به حرف و لفظ و اعمال ظاهری و تظاهر به دینداری تنزل پیدا نکند و میان گفتار و کردار فاصله نیفتد. اگر این نکته‌ها در نظر کسانی بدیهی می‌نماید، اهل افراط آنها را بی‌وجه و شاید القای خصم و دشمنی با نظام بدانند، اما در این دو گروهی که از آنها یاد کردیم شاید کسانی باشند که هنوز از حد اعتدال خیلی دور نشده‌اند. اینها می‌توانند به این معانی بیندیشند و با هم همراه شوند و بزرگی کشور را از طریق اجرای برنامه‌های مناسب توسعه بجویند. اما افراطی‌ها به حرف یکدیگر و به سخن هیچکس گوش نمی‌کنند و کار دشوار سیاست را با پندارهای (یا بتهای) طایفه‌ای خود قیاس می‌گیرند. انصاف اینست که در شرایط کنونی، صاحبان و پیروان شعار «زنده باد دموکراسی» گرچه در زمره ظاهربینان و گرفتاران بند و زنجیر اوهامند و کارشان بیشتر تنفیذ و تقویت وهم در اذهان است، چندان قابل سرزنش نیستند، زیرا آنها در سال‌های اخیر دستشان به هیچ جا بند نبوده و ناگزیر بوده‌اند که در سکوت و انزوا غم نبود دموکراسی دلخواه خود را بخورند. البته همه تقصیر را هم به گردن گروه مقابل نمی‌توان انداخت زیرا اولاً این هردو طایفه و گروه تا حدی به هم بسته‌اند، ثانیاً وضع کشورها هرچه باشد ساخته و پرداخته فکر و عمل یک یا چند گروه نیست. وقتی از یکسو کار حکومت بیش‌تر نفی است و در کار اثبات که وارد می‌شود ظواهر و تشریفات را اثبات می‌کند و امنیت حکومت اصل و غایت است و از سوی دیگر همه مشکلات را حکومت باید رفع کند و حتی مسئول بی‌رونقی پژوهش و کم اعتنایی به علوم انسانی و اجتماعی هم حکومت است، طراحی برنامه توسعه و اجرای آن باید در حکم معجزه باشد. در این وضع، ظهور افراط و تفریط هم امری کاملاً غیرِطبیعی نیست. پس ظاهراً اختلاف در بالا و پایین کردن مواد فهرست مسائل سیاسی نیست، بلکه سیاست مجال و میدان خلط میان مسائل و روش‌ها و مقاصد و غایات و از دست دادن سلسله مراتب شده است. درست است که یکی بیشتر اوهام می‌بافد و به چیزهای فانتزی و حرف‌های خطابی راضی و خرسند است و حتی به امور وهمی شأن قدسی می‌دهد، اما دیگری هم دلداده و شیدای مفاهیم انتزاعی سیاسی است، چنانکه اگر آن یک در سودای نابودی فوری آمریکا است این هم مدام خواب دموکراسی می‌بیند. هردو گروه غافلند که سیاست تدبیر امور کشور بر حسب اقتضای زمان و تاریخ و فراهم آوردن مجال برای تحقق امکان‌ها و به فعلیت رساندن استعدادهاست، نه بازی کردن با الفاظ و دلخوش بودن به خیالات. 3 وقتی مسائل سیاست را به ترتیب اهمیت می‌نویسند ممکن است گمان شود که این مسائل با هم نسبت طولی دارند و باید برحسب ترتیب تقدم طرح و حل شوند تا آنجا که اگر مسائل اساسی‌تر حل نشود حل مسائل جاری ممکن نمی‌شود. پس مسائل را بر حسب اهمیت و به ترتیب تقدم باید حل کرد و تا مسئله اول یا مسائل اوایل فهرست حل نشود نمی‌توان به مسائل دیگر پرداخت. بسیار شنیده‌ایم که می‌گویند تا فلان مشکل رفع نشود مشکلات دیگر را نمی‌توان رفع یا حل کرد. بدون تردید مسائل همه اهمیت یکسان ندارند و حل مسائل اساسی به حل مسائل دیگر کمک می‌کند و تا شرایط حل مسائل فراهم نشود، آنها را نمی‌توان حل کرد. اما در عمل از هیچ مسئله‌ای نمی‌توان چشم پوشید و گاهی با حل مسائلی که جزئی انگاشته می‌شود، زمینهی حل مسائل بزرگ فراهم می‌شود. گفته شد که هر عمل و اقدامی مسبوق به فراهم آوردن شرایط آنست. این شرایط با تأمل اهل نظر و راهنمایی صاحبنظران و عزم و همت اهل سیاست و مشارکت مردم فراهم می‌شود و با تحقق آن شاید شبه مسائل و اوهام کمتر با مسائل حقیقی اشتباه شود. در این صورت کار سیاست هم در ادای بعضی رسوم ایدئولوژیک و علائق علمی-تکنیکی خاص و دوستی‌ها و دشمنی‌های سیاسی محدود نمی‌ماند. جهان توسعه نیافته اگر بیندیشد و سعی سیاستش نه در حرف و داعیه بلکه در عمل مصروف تأمین نان و هوا و آب پاکیزه و آسایش مردم و اصلاح سازمان‌ها و ادارات و به‌سازی محیط زیست و فراهم آوردن شرایط آموزش و پژوهش و بهداشت و درمان و حمایت از هنر و فرهنگ شود، می‌تواند به مقصد توسعه نزدیک شود. نکته‌ای که معمولاً از آن غفلت می‌شود پیوستگی امور به یکدیگر است. امور جهان همه به هم بسته‌اند، یعنی به جای اینکه فهرست مسائل به صورت عمودی نوشته شود بهتر است که آن را به صورت افقی بنویسند و مسائل را در عرض یکدیگر قرار دهند. در این سیاست، ترتیبی که باید مراعات شود اینست که طرح و حل هر مسئله‌ای منوط به درک امکان‌ها و شرایط کلی کشور است. یعنی ابتدا باید آمادگی و شرایط فهم و عمل و اقدام فراهم شود. این کار گرچه در ظاهر آسان می‌نماید در حقیقت بسیار دشوار است اما آن را غیرِعملی نباید دانست. البته پیداست که همه مسائل یکجا و یکباره با هم حل نمی‌شوند یا نمی‌توان یکی را ابتدا حل کرد و سپس به دیگری پرداخت. مسائل مسلماً در یک ترتیب زمانی حل می‌شوند اما اگر در حل هر مسئله مسائل دیگر پیوسته به آن، در نظر باشد آن مسئله زودتر حل می‌شود و به حل مسائل دیگر نیز کمک می‌کند. به هر حال برای خروج از وضع توسعه نیافتگی و طرح و تدوین برنامه هماهنگ توسعه باید تمامیت و پیوستگی امور را در نظر داشت. ممکن است بگویند: در اندیشه تاریخی واقع معقول است و معقول امر واقع است. در ظاهر امر واقع در جهان توسعه نیافته چندان معقول نمی‌نماید و حوادث سیر دیگر دارد. ولی بهتر است که فعلاً کاری به نظر تاریخی نداشته باشیم (و نگرانی اینست که اگر به آن بپردازیم بگویند که در دورافتادگی از تاریخ حکم معقول بودن واقع وجهی نداریم) اکنون واقع این است که بعضی از مراکز قدرت و گروه‌های ذی‌نفوذ نه فقط به هم عرضی مسائل اعتقاد ندارند، بلکه رفعت شأن سیاست در نظر آنها چندان است که اصلاً به مسائل واقعی و به تأمین مصالح عمومی و همبستگی اجتماعی و حصول رضایت مردم کاری ندارد. در این صورت نگران وضع نوجوانان و جوانان بودن و به اصلاح آموزش و پرورش و مدیریت و ورزش اندیشیدن و برای بنیانگذاری اقتصاد و نظام کار و تولید و... کوشیدن دیگر وجهی ندارد. 4 یکی از مشکل‌های سیاست در جهان توسعه نیافته، مشکلی که متأسفانه کمتر به آن اهمیت می‌دهند و اگر در جایی عنوان شود به آن توجه نمی‌کنند، علاوه بر عقب ماندگی در تکنولوژی و بیگانگی با رسوم تجدد و فقدان دموکراسی و بی‌توجهی به آینده، نیازمندی قدرت‌های جهانی به انتقال بحران‌های داخلیشان به خارج و احساس غربت جهان توسعه نیافته در خانه خویش است. مردمان معمولاً در یک نظام فرهنگی و اعتقادی و عملی به هم بسته‌اند و از اصول و قواعدی در زندگی پیروی می‌کنند و این اصول با غایات زندگیشان مناسبت و تناسب دارد. این نظم و تناسب وجهی از عالم مردمان است و گردش چرخ آن تاریخ خوانده می‌شود. جهان توسعه نیافته در زندگی هرروزی خود در پی غایات زندگی جهان جدید می‌رود، در حالی که با مبادی این جهان بیگانه است. اگر این مطلب درست باشد می‌توان گفت که دست و دل و سر مردم جهان توسعه نیافته کمتر با هم هماهنگی دارد. زیرا این مردم نه کاملاً به تجدد پیوسته‌اند و نه تعلقی به نظم قدیم آبا و اجداد خود دارند. بی‌تاریخی و بیگانگی با تاریخ همین تعلق نداشتن است. این بی‌تعلقی گناه مردم و تقصیر سیاست نیست، زیرا مردم جهان توسعه نیافته به کشور خود و دین و آیینشان تعلق خاطر و بستگی دارند و مگر در کشور ما جوانان و حتی پیران و کودکان برای دفاع از کشور خود از مال و جان و هستی خود نگذشتند و مگر مردم گاهی نمی‌خواهند به سبک و شیوه نیاکان خود زندگی کنند؟ در اینکه این خواست وجود دارد تردید نمی‌توان کرد، اما قواعد و رسوم غالب زندگی کنونی همه مردم جهان، قواعد و رسوم تجدد است و به آسانی نمی‌توان نظم دیگری را جانشین آن کرد. ساده‌ترین دلیل آن اینست که اگر از مردمان و حکومت‌ها بپرسند که برای خود و کشور و آیندگان چه می‌خواهند، هر پاسخی که بدهند پاسخشان ناظر به وضعی است که جهان متجدد به آن رسیده است. مردم دستاوردهای تجدد را می‌خواهند و کمال را در تجدد می‌بینند و البته گاهی این همه را با تعلق به دین و آیین توأم می‌خواهند یا به دین و آیین و سنت منسوب می‌کنند. اخیراً هم گفته‌اند که راه رسیدن به دستاوردهای تجدد و مخصوصاً علوم اجتماعی را باید از مبادی اعتقادی خود آغاز کرد. در این قول تصدیق شده است که تجدد و همه شئون آن بر مبانی خاص استوار است، اما می‌گویند باید آنها را بر مبنایی متفاوت با مبانی تجدد قرار داد. صاحبان این طرح و رأی آن باید فکر کنند که آیا می‌توان آثار و شئون یک تاریخ را بر مبنای دیگر و بر مبانی تاریخ‌های گذشته قرار داد؟ ظاهر اینست که شئون و ظواهر را با توجه به مبانی باید فرا گرفت، یعنی اگر ظواهر از اصل و مبنای خود جدا شود، جان و نشاط ندارد، چنانکه جهان توسعه نیافته اشیای جهان متجدد را از جهان متجدد اخذ کرده است بی‌آنکه با نظم تجدد انس پیدا کرده باشد. یکی از آثار این بیگانگی، تلقی تجدد و قدرت علم و تکنیک به عنوان امور اتفاقی یا ضروری است. ما تجدد را به عنوان یک تاریخ که با تفکر پدید آمده است نمی‌شناسیم و گاهی ضرورت‌های درون آن را ضرورت وجودش می‌دانیم. تجدد با تحولی که در تفکر و وجود بشر در پایان قرون وسطی روی داد به وجود آمد و چون متحقق شد اقتضاها و ضرورت‌هایی داشت که ما هم کم و بیش گرفتار آن ضرورت‌ها هستیم. تجدد اندیشه پیشرفت و تکامل تاریخی را پیش آورد و دیگران که با این اندیشه آشنا شدند ندانستند که تجدد را گرچه با اصول و قواعدی که آورده است باید شناخت، اما آن را با این اصول تعلیل نمی‌توان کرد. اصل پیشرفت یکی از اصول قوام‌بخش تجدد است نه اینکه تجدد به حکم اصل پیشرفت غالب بر همه تاریخ‌ها و کل تاریخ بشر به وجود آمده باشد و اگر چنین بود تقسیم جهان به توسعه نیافته و توسعه یافته وجهی نداشت و همه جهان به نحو یکنواخت در مسیر پیشرفت سیر می‌کرد. اصل پیشرفت با بشر جدید و امر وجود او پدید آمد و چون وجود بشر جدید مثال بشر تلقی شد اصل پیشرفت هم صورت مسلم پیدا کرد. صفت خاص جهان در حال پیشرفت پیوستگی همه شئون آن است، اما تلقی جهان توسعه نیافته از جهان متجدد مجموعه‌ای از اشیا و عادات و سیاست‌ها و زشتی‌ها و زیبایی‌های پراکنده و اتفاقی و محصول نیات اشخاص است. مردم جهان توسعه نیافته این اشیای پراکنده را می‌خواهند، اما چون به آداب و عادات می‌رسند بعضی را تحسین و بعضی دیگر را تقبیح می‌کنند. ولی تجدد یک نظم فکری و عملی است که از ابتدا به قدرت و آزادی نظر داشته و در سودای ساختن و پرداختن بهشت زمینی بوده است. بر وفق اصل پیشرفت، زمان در خط مستقیم به سوی غایات تجدد می‌رود. در این زمان خطی شب و روز دیگر معنی ندارد و زمان نمی‌تواند گردشی و دوری باشد. در تجدد همه کارها و چیزها زمان دارند و زمانی‌اند، اما جهان توسعه نیافته چنانکه باید با تجدد و با زمان آن آشنا نیست، نشانه‌ این ناآشنایی و ناتوانی را در محاسبه وقت کارها و تدوین و اجرای برنامه‌ها می‌توان دید. شاید این نکته را ساده بی‌انگارند اگر می‌بینیم که کمتر مجلسی در وقت مقرر آغاز می‌شود و به پایان میرسد و حتی سخنگویان مجالس علمی به سختی می‌توانند اندازه زمانی را رعایت کنند از آن است که کارشان را با زمان متناسب با آن تطبیق نداده‌اند. در تاریخ شصت ساله برنامه‌ریزی ما هم ظاهراً هیچ برنامه‌ای با درک زمان و امکانات آن تدوین نشده و به این جهت در موعد مقرر اجرا نشده است. معمولاً این بیگانگی با زمان مکانیکی و وقت نشناسی را به ناتوانی در مدیریت نسبت می‌دهند. ولی وقتی در کاری همه متصدیان آن ناتوان بوده‌اند، باید تأمل کرد که شاید این ناتوانی از جای دیگر باشد و به مدیریت ربطی نداشته باشد. شاید این نقص ظاهراً ساده و کوچک از آنجا باشد که جهان توسعه نیافته با وقت کار و عمل و سازندگی جهان تجدد انس پیدا نکرده است. این جهان با زمان تجدد بیگانه است. با این بیگانگی نه تجدد را می‌توان شناخت و نه امکان‌های تاریخی کشور و طریق سیاست و اداره امور را می‌توان دریافت. نگاهی که جهان توسعه نیافته به امور و اشیا دارد نگاه متعلق به گذشته است، اما این امور و اشیا به جهان جدید و متجدد تعلق دارند، این نگاه ظاهربین، امور و اشیای موجود را می‌خواهد و می‌طلبد، بی‌آنکه بداند و بیندیشد که چه تناسب و مناسبتی میان آنها هست و چگونه باید به آنها برسد و گاهی نیز به‌درستی نمی‌تواند آنها را به کار ببرد. آدم توسعه‌نیافته حتی اگر به‌شدت با تجدد و غرب متجدد مخالف باشد به دستاوردهای جهان متجدد و توسعه یافته سخت وابسته است. درک اینکه این وابستگی چگونه ممکن است آسان نیست، ولی مخالفتی که به آن اشاره شد مخالفت با اشیا و داشته‌های جهان متجدد نیست، بلکه با دارنده این داشته‌هاست که از داشته جدا انگاشته شده است. در نظر مقلد، داشته‌ها مطلقند و به قوم و تاریخی تعلق ندارند و برای رسیدن به آنها هم به فکر و نظر نیاز نیست. اشیای تکنیک را همه می‌توانند به دست آورند، امور جاری اداری و آموزش و اقتصاد و معاش هم اهمیت آن را ندارند که در عرض ترویج رسوم لیبرال دموکراسی یا ایدئولوژی‌های دیگر و مثلاً در عرض مرگ بر آمریکا قرار گیرند. در بهترین صورت این امور به کارشناسان احاله و ارجاع می‌شود و چون به احتمال قوی بحث‌های کارشناسان به نقطه تصمیم گیری نمی‌رسد، کارها به حال خود می‌ماند و مهمتر اینکه اگر اصل اساسی سیاست تمجید از لیبرال دموکراسی و دعوت به تقدیس شعار مرگ بر آمریکا باشد، دیگر به تاریخ هم نیازی نیست. گمان نشود که در این گفتار غرض نفی و ردّ لیبرال دموکراسی و شعار مرگ بر آمریکا بوده است، این هر دو شعار جای خود دارند و آزادی کسانی که به یکی از آنها و احیاناً به هر دو قائلند باید محفوظ باشد، اما وقتی سیاست در این دو اصل خلاصه می‌شود، معلوم نیست که چه چیز دوام وضعی را که بتوان در آن مرگ بر آمریکا گفت ضمان می‌شود یا راه لیبرال دموکراسی را چگونه می‌توان و باید هموار کرد. 5 هرکس به هر جا که بخواهد برود باید بداند کجا ایستاده است و به کجا می‌خواهد برود. با درک و فهم کجا بودن است که راهگشایی و رهروی ممکن می‌شود. این گمان که در همه جا و همیشه همه مردم قضایا را یکسان می‌فهمند، هیچ بنیادی ندارد یا بنیادش بر باد است. فهم جهان توسعه نیافته در برخورد با تجدد از ابتدا پریشان شده است. به خصوص در مرحله پیشرفت سریع علمی - تکنیکی دهه‌های اخیر قدری بر این پریشانی افزوده شده است. اگر درک و قبول این معنی دشوار است، لااقل بپذیریم که عقل مردمان از علائقشان جدا نیست و هر حکومتی مزاج و طبعی دارد و بر وفق طبع خود عمل می‌کند. به حکومت نمی‌توان گفت که مصلحت‌اش چیست و چه چیز موجودیت آن را به خطر می‌اندازد زیرا گوش حکومت حرف‌هایی را می‌شنود که ملایم طبع‌اش باشد. هیچ حکومتی تاکنون به تذکر و اندرز ناصحان گوش نداده است. حکومت‌ها حتی اگر تذکرها را بی‌ربط نمی‌یافته‌اند آن را مربوط به دیگر حکومت‌ها یا ناظر به مسائل جزئی و بی اهمیت می انگاشته‌اند. پس این مشکل را با گفتن و شنیدن نمی‌توان حل کرد، به خصوص که در زمان ما جهان پر از حرف شده است. حرف که زیاد شود اثرش کم می‌شود. وانگهی سیاست، عمل است و عمل به صرف گفتن و شعار دادن حاصل نمی‌شود. این گرفتاری جهان توسعه نیافته است که حقیقت را با عمل و علم و هنر را با سیاست در هم می‌آمیزد و اشتباه می‌کند. وقتی عمل و سیاست به صفت درست و حقیقی متصف شود به نتایج و آثارش توجه نمی‌شود و آن را تغییر هم نمی‌توان داد. این اشتباه اختصاص به توسعه نیافتگی ندارد بلکه در ایدئولوژی صورت می‌گیرد. به عبارت دیگر ایدئولوژی مجال و میدان خلط حقیقت با عمل سیاست و مصلحت زندگی است. ایدئولوژی هم به تاریخ تجدد تعلق دارد و جهان توسعه نیافته آن را از غرب فرا گرفته است، اما تاریخ تجدد تاریخ ایدئولوژی نیست و در آن ایدئولوژی عقل و فهم را به کلی مقهور نکرده است. این جهان جدید قوامی دارد که با عقل و فهم جدید مناسبت دارد و چنان نیست که هر کس آن را به هر جا و هر راهی که می‌خواهد ببرد. ایدئولوژی‌ها هم به جهان یا به تصویرهایی که از جهان داریم بستگی دارد. این‌ها هر چند صورت انتزاعی پیدا می‌کنند، آگاهانه برای رسیدن به مقاصد خاص ساخته نشده‌اند. حتی مارکس که ایدئولوژی را انعکاس منافع طبقاتی می‌دانست، مرادش این نبود که بورژوازی نشسته و فکر کرده است که با طرح این یا آن عمل و رفتار سیاسی چگونه منافع خود را حفظ و تأمین کند. ایدئولوژی‌ها در تاریخ ساخته و پرداخته شده است. این هم که در دهه‌های اخیر سخن از پایان ایدئولوژی گفته‌اند وجهش این است که تا این اواخر که هنوز فرمانروایی تکنیک و علم تکنولوژیک آشکار نشده بود، گمان می‌رفت که تکنیک وسیله است و با ایدئولوژی می‌توان آن را به هر سو برد و به جهان صورت دلخواه داد. توجه کنیم که داعیه مارکسیسم برانداختن رسم ناروا و نادرست بهره‌برداری بورژوازی از تکنیک و قرار دادن آن در خدمت پرولتاریا بود و مارکسیسم در عین مخالفت با ایدئولوژی با این داعیه به یکی از سخت‌گیرترین ایدئولوژی‌ها و شاید بتوان گفت که به مثال ایدئولوژی مبدل شد، تا این که آشکار شدن فرمانروایی تکنیک بر آن ضرباتی وارد کرد و حتی برای لیبرال دموکراسی نیز دشواری‌هایی پدید آورد یا دشواری‌هایی را که پنهان بود بر پرده انداخت. نزدیک به صد سال پیش پس از انقلاب اکتبر در روسیه کوشش شد که قانون تکنیک را در ایدئولوژی ادغام کنند و به تقدیس آن بپردازند و به تدریج که برنامه‌ریزی توسعه به وجود آمد و در سراسر جهان آن را پذیرفتند، تکنولوژی و مدیریت متناسب با آن غایت قرار گرفت. جهان توسعه نیافته و در حال توسعه نیز رسم و راه تجدد و غایات آن را پذیرفت اما در نیل به نتایج و غایت‌ها و توانایی‌های تجدد با دشواری‌هایی مواجه شد. یکی از اوصاف جهان توسعه نیافته تسلیم بیم ضایقه آن به ایدئولوژی‌ها است. در این جهان وقتی از صاحبان سیاست مقصدشان را بپرسند معمولاً به جای این که بگویند به کجا می‌خواهند بروند، از آرای جزمی خود و کاری که می‌کنند، می‌گویند. گویی همین گفتار و رفتار و عمل‌شان غایت است و مردمان باید به همین اکتفا کنند و خرسند و راضی باشند که بدانند و اعلام کنند که با چه کسانی دشمن‌ هستند و چه کسان و حرف‌ها و چیزها را می‌پسندند و دوست می‌دارند. اگر از آنان از آثار و نتایج این دوستی و دشمنی بپرسی پرسش بیهوده کردهای و پاسخی نمی‌شنوی زیرا در این سیاست‌ها بستگی به چیزی و دشمنی با کسی یا کسانی غایت است نه این که برای مقصد و مقصودی باشد. گویی سیاست دیگر کاری به صلاح و اصلاح زندگی مردم ندارد بلکه مجموعه منظم و مرتبی از آداب و مراسم و مناسک است. وقتی هم آشوب و کشتار و خشونت و فقر و بیماری و درماندگی و نومیدی را به حکومت نشان می‌دهند، چه بسا که آنها را به صراحت و با شدت تقبیح می‌کند، اما هرگز خود را مسئول عیب‌ها و زشتی‌ها و نارسایی‌ها نمی‌داند و آنها را به جاهای دیگر نسبت می‌دهد (و البته همیشه این نسبت دادن نادرست و ناروا نیست). هر یک از این حکومت‌ها حکومت‌های کشورهای دیگر را از بابت علاج نکردن فقر و بیکاری و آلودگی هوا و دیگر عیب‌ها به شدت ملامت می‌کنند، اما نقص‌های کشور خود را طبیعی یا نتیجه قصور و تقصیر مخالفان و رقیبان و کارشکنی دشمنان می‌دانند. هیچ حکومتی نمی‌تواند به وضع زندگی مردم و تأمین کار و نان و بهداشت و هوای پاک بی‌اعتنا باشد، منتهی اگر در کشور یا کشورهایی همه همّ حاکمان و اهل سیاست مصروف شعائر و مناسک سیاسی و رعایت رسوم و آداب باشد، به مسائل اساسی کشور کمتر توجه می‌شود و مجال و رغبتی برای مقابله با فساد و آشفتگی و کوشش برای اصلاح و فراهم آوردن شرایط آسایش مردم نمی‌ماند. ولی به هر حال باید فکر کرد که آیا مردمی که در هوای شعار مرگ بر آمریکا نفس می‌کشند در برابر دی‌اکسیدکربن و ریزگردها و هوای مسموم و بیماری و فقر و فساد و... مصونیت دارند و آسیب نمی‌بینند؟! پس دیگر نگوییم که چرا هوا آلوده است و در دادگستری این همه پرونده هست و فقر و بیماری و فساد چه می‌کند. این‌ها مهم نیست، مهم ذکر خیر دموکراسی یا نفرین برای نابودی آمریکا است که این‌ها هم خوشبختانه حاصل است و فقط باید قدرشان را دانست و به امید دموکراسی و مرگ آمریکا نشست تا بعد از آن که دموکراسی محقق شد یا آمریکا از میان رفت، تمام مشکل‌ها رفع شود. گویی همه شرور و زشتی‌ها از فراموش کردن یاد دموکراسی و بود آمریکا است و اصل و قاعده مهم سیاست در زنده باد دموکراسی و مرگ بر آمریکا خلاصه می‌شود. قبلاً اشاره شد که مرگ بر آمریکا و زنده باد دموکراسی اگر به حکم سادگی ناشی از توسعه نیافتگی و از سر کینه‌توزی نباشد، کاملاً موجه است. آمریکا لااقل در این شصت هفتاد سال در سیاست خارجی‌اش مثل یک بچه لوس و ننر عمل کرده است. این کودک لوس گاه لبخند مهر بر لب داشته و در وقت دیگر بی‌وجه و بی‌دلیل عصبانی و بدخلق می‌شده و گاهی نیز با آشوب‌گری و خرابکاری خانمان‌ها را ویران و آسایش مردمان را سلب می‌کرده است و این رفتار و کردار البته با اقتضای طبع سرمایه‌داریِ بیش از همیشه عنان گسیخته، بی‌تناسب نیست. آمریکا گرچه سرگرمی به رؤیای دموکراسی را می‌ستاید، علاقه‌ای به پیدایش دموکراسی‌های جدید ندارد. حکومت مطلوب و مورد حمایت آمریکا در درجه اول حکومت مستبدان پیرو رسم استبداد کهن است و اگر چنین حکومتی نباشد، حکومت‌های ضعیف و ناتوان از غلبه بر هرج و مرج و تروریسم، ترجیح دارند. اما چون استیلا به نام آزادی و دموکراسی صورت می‌گیرد طبیعی و قهری است که از شعار زنده باد دموکراسی استقبال شود. ولی این‌ها ظاهر سیاست است. آمریکا که از شعار مرگ بر آمریکا چندان پریشان نمی‌شود به کوشش‌هایی هم که برای دموکراسی می‌شود اهمیت نمی‌دهد و وقع نمی‌نهد. اگر کندی و کارتر از شاه خواستند که پنجره را اندکی باز کند با اینکه علائق شخصی لیبرالی آنها را نادیده نباید گرفت، گمان نباید کرد که حکومت‌شان طالب دموکراسی در ایران بوده است. آمریکا از شبح کمونیسم می‌ترسید و همین ترس موجب شد که هرگز درک درستی از آن چه در ایران و به طور کلی در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین می‌گذشت نداشته باشد. می‌بینیم که هیچ کدام از دو شعار مرگ بر آمریکا و زنده‌ باد دموکراسی بی‌وجه نیستند و کاش می‌شد این دو شعار را با اعتنا به صلاح ملت و اهتمام به اصلاح امور کشور جمع کرد. این جمع در نظر عقل ظاهراً منعی ندارد، اما تجربه می‌گوید که صاحب عَلَم شعار مرگ بر آمریکا از لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی بی‌زار است و علاقه‌ای به سیاست صلاح و اصلاح و مجالی برای پرداختن به آن ندارد. شیفتگان لیبرال دموکراسی هم حل همه مسائل را به از میان برداشتن همه مخالفان و موانع راه و به تحقق تام و تمام رسوم دموکراسی موقوف می‌کنند. یعنی آنها هم حتی اگر به صلاح و اصلاح معتقد باشند، چه بسا که آن را به بعد از استقرار دموکراسی موکول سازند. اما سیاست صلاح و اصلاح امور کشور اگر در جایی تدوین و اجرا شود شاید اشتغال به حل مسائل مردم و کشور، مجالی برای عبودیت در معبد لیبرال دموکراسی و ادای دائم شعار مرگ بر آمریکا باقی نگذارد. اما این اشتغال و آثار و نتایجش هزار بار بیش از وقوف در رؤیای تحقق دموکراسی و سودای نابودی آمریکا کشور را به صلاح نزدیک می‌کند و موجب پریشانی و نگرانی آمریکا می‌شود. افسوس که پیمودن این راه در شرایط کنونی بسیار دشوار و بعید می‌نماید. در تجربه پنجاه سال اخیر تاریخ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین این دو شعار شاید منشأ هیچ توفیقی در عمل اخلاقی و سیاسی نبوده و نشده است. اما طرح اندیشیده توسعه با اینکه به ندرت دستور عمل سیاست بوده هر جا بوده کم و بیش کارساز توسعه اقتصادی - اجتماعی شده و در اصلاح نظم سیاسی و اداری و آموزشی نیز اثر خوب داشته است. دریغا که این روحیه و روحیات متعلق به جهان توسعه نیافته، شعار صلاح و اصلاح را دوست نمی‌دارد. اقتضای این روحیه برآوردن فریاد رد و اثبات و نفی و ایجاب و تقبیح و تحسین و... است که این‌ها گاهی به صورت‌های متعارف و متداول ظاهر می‌شوند و گاهی نیز وجه افراطی پیدا می‌کنند.
7649
متن پرسش
با سلام و عرض ارادت. بنده حدود 4-5 ماه است که به واسطه راهنمایی های دوستی و با کمک فایلهای صوتی جنابعالی بطور عمیق تر از گذشته با دین و تفکر درباره معارف آن آشنا شده ام. از قرار گرفتن در این مسیر بسیار خشنودم. مشکل اینجاست که تفکر درباره قیامت و نزدیک بودن مرگ موجب شده که من به نوعی بی انگیزگی درباره زندگی دنیا برسم. گاهی دچار احساس پوچی میشوم. از زندگی ام و نعمت های فراوانی که خداوند به من عطا فرموده لذت نمیبرم و در عمق وجودم احساس غم دارم. پس از تلاش بسیار برای ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ام (طب سنتی) پذیرفته شدم . ولی اکنون که زمان شروع درس و مطالعات گسترده است انگیزه ام را از دست داده ام. همه چیز برایم رنگ باخته. فکر میکنم صرف این همه وقت و انرژی برای آموختن در مورد جسمی که فانی ست بیهوده است... شاید باید وقتم را صرف آموختن معارف دیگری کنم... لطفا راهنماییم فرمایید تا از نا امیدی نجات پیدا کنم. با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: در این‌که باید وقت خود را صرف معارف الهی کنید حرفی نیست ولی در همان راستا برای تعالی در قیامت و آبادکردن قیامت باید راه‌های خدمت به خلق را نیز در پیش بگیرید و فکر می‌کنم این رشته‌ای که می‌فرمایید یکی از راه‌های خوب خدمت به خلق است تا حق ، خود را بر شما بنمایاند. موفق باشید
7353
متن پرسش
سلام علیکم استاد گرانقدر مدرسه ای غیردولتی با فضایی تربیتی تاسیس کرده ایم و حدود 6 سال از کار آن می گذرد و اکنون احساس نیاز زیادی به داشتن اطلاعات صحیح از نحوه برخورد با مسائل دانش آموزان داریم.مسائلی از قبیل نحوه ارتباط با خانواده،ادب دینی،استفاده از موبایل و ماهواره،مشکلات جنسی،عدم خودباوری،اعتیاد خانواده ها،انگیزه تحصیل،مشاوره شغلی و ... اما متاسفانه مشاوران حاضر با استفاده از علم روانشناسی جواب صحیحی برای این مسائل ندارند و یا کلیشه ای جواب می دهند. لذا از شما خواستاریم راهنمایی بفرمایید به چه منابع مطالعاتی ای رجوع کنیم تا بتوانیم لا اقل برای سال های آینده توان مشاوره دادن در این گونه مسائل به دانش آموزان را داشته باشیم.شایان ذکر است با روش حجه الاسلام حسین میرزایی آشنا شده ایم ولی ایشان نیز در مجموعه شان شرایطی برای آموزش ما نداشتند. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم کتاب‌های استاد مرحوم صفایی حائری به‌خصوص کتاب «نامه‌های بلوغ» در کنار مباحث معرفت نفس خوب باشد. در ضمن به کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» هم نگاهی بیندازید تا راه‌کارهای کلی را در نظر داشته باشید. در شرح دعای مکارم‌الأخلاق که فایل‌های صوتی آن روی سایت هست راه‌کارهای ارزنده‌ای پیدا می‌کنید. موفق باشید
6484
متن پرسش
سلام خسته نباشید . ببخشید دو سوال داشتم و آن این که 1. سه موضوع (خداشناسی ، امام شناسی ، معاد شناسی) برای مطالعه و شناخت این موضوعات آیا ترتیب خاصی را باید رعایت کرد یا نه هر سه در عرض هم هستند هر کدام را شروع کنیم مشکلی نیست ؟ و همچنین من در این سه موضوع کتاب های آقای طهرانی را تهیه نمودم ، از نظر شما کتاب جامعی می باشد و اگر در این زمینه کتاب های دیگری می شناسید لطفا معرفی نمایید . 2. در مورد اسلام شناسی اگر کتاب های جامع و کاملی می شناسید لطف می کنید و معرفی نمایید ؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» فرموده بودند با فهم معاد، زمینه‌ی ضرورت نبوت بهتر فراهم می‌شود و لذا خوب است که بعد از خداشناسی از معاد شروع کنید و بعد به بحث نبوت و امامت بپردازید. آیت‌اللّه طهرانی نکات خوبی در کتاب‌های خود متذکر می‌شوند. موفق باشید
5712
متن پرسش
سلام استاد سوالات در دوبخش هست : بخش اول ازدواج:1. جایگاه اردواج با توجه به روح زمانه صحبت کنید؟2.زمان ازدواج چه برای طلبه چه دانشجو؟3.چگونگی انتخاب با توجه شرایط دشوار امروزی؟بخش دوم نگاه:1.مرز نگاه چرا تفاوت می کند بین فقه واخلاق؟2.آیا نحوه ی افراطی ودرست نگاه کردن داریم؟(چراعده ای از روحانیون اصلا هیچ نگاهی نمی کنند وعده ای خیر؟)3.احادیث وروایات راچطور باید برداشت کرد که میگند تقریبا به قدرضرورت نباید نه حرفی زد به نامحرم نه نگاهی؟4.آیا شرایط امروزه رامی شود درجامعه یا دانشگاه با این مباحث عملی کرد؟(مثلا استاد بی حجاب سرکلاس را میگویند درآخرسرکلاس نریم؟!)5.چطور در زمان جنگ که شما بودید ارتباط ها(خواهروبرادر)چطور بود؟درآخر: ببخشید اگرطولانی شد واینکه عده ای سوالاتم فقهی صرف نبود جایگاه در ذهنم بود که وقت حضرت عالی را گرفتم. باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: 1 و 2- قبلاً عرض شد که شهید ثانی در کتاب منیة‌المرید که برای طلاب نوشته معتقد است برای تعمق بیشتر طلبه در امور علمی زود ازدواج نکند مثل حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» که در 27 سالگی ازدواج کردند ولی برای افراد غیر طلبه که چنین محذوری را ندارند و امکان شروع زندگی مشترک برایشان هست نباید ازدواج را به تأخیر بیندازند. در مورد طلاب و دانشجویان هم اگر گرفتارشدن به گناه تهدیدشان می‌کند و می‌توانند ازدواج کنند نباید آن را به تأخیر بیندازند. 3 و 4- همین‌طور که می‌فرمایید اگر کسی می‌خواهد ذهن خود را در طهارت نگه دارد تا از تجلیات الهامات الهی محروم نشود باید به قدر ضرورت سخن بگوید و در حدّ ضرورت با نامحرم حرف بزند. وقتی بحث ضرورت پیش آمد در جامعه و دانشگاه نیز با همین نیت حاضر می‌شود 5- در زمان جنگ وضع کمی بهتر بود ولی در حال حاضر نیز بحمداللّه شرایط برای تعالی انسان‌ها به‌خوبی فراهم است. موفق باشید
نمایش چاپی