باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم ما راهی جز توبه و رجوع به حق نداریم در آن حالت است که کدورت و تنگی این کارها احساس میشود. خوب است به جواب سؤال شمارهی 15599 نیز توجهی بفرمایید. در ضمن مطالعهی کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» إنشاءاللّه میتواند راهگشا باشد. کتاب بر روی سایت هست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در تفسیر سورهی احزاب، آیهی 4 عرایض نسبتاً مفصلی داشتهام. خوب است به آن مباحث رجوع فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همهی ما باید تلاش کنیم نسبت خود را با حق و حقیقت، هرچه بهتر شکل دهیم. پیشنهاد بنده آن است که سه جلد کتاب «مقالات» آیت اللّه شجاعی را که بنده نیز شرح دادهام دنبال بفرمایید. صوت شرح کتاب مذکور را از جناب آقای مهندس نظری میتوانید بگیرید. 2- همهی ما در زیر سایهی انقلاب اسلامی و ولایت فقیه، خود را یک گروه میدانیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در جواب سؤالهای شمارهی 11282 و 11623و14533 شده. همانطور که علامه میفرمایند این یک امر بدیهی است که هرکس در خود مییابد که مثلاً شما در حال صحبتکردن با بنده هستید. آری! بنا به گفتهی جناب ملاصدرا؛ نفس ناطقهی انسان به جهت مجردبودنش توان آن را دارد که مطابق آنچه در خارج از ذهن ما هست را، در عقل و ذهن ما ایجاد کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر ما خلق نمیشدیم از جهت حضرت حق چیزی نمیشد، ولی از آنجایی که حضرت حق سمیع است و تقاضای پدیدارشدنِ ما را میشنود، طلبِ ما را بیجواب نگذاشت. و در همین رابطه حضرت موسی«علیهالسلام» در مقابل فرعون، همراه با برادرشان حضرت هارون، در معرفی خداوند میفرمایند: «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»(50)/ طه) پروردگار ما آن کسی است که خلقت هرچیزی را به آن چیز میدهد و سپس هدایتش میکند. ملاحظه میکنید که در این آیه روشن میکند که هرچیزی، خلقت خاص خود را دارد و خداوند آن خلقت را که آن چیز، طالب است به آن میدهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که در آن کتاب ملاحظه فرمودید خلقشدن، طلبِ ذاتی هر موجودی است و خداوند جواب آن طلب را میدهد. به همین جهت هم اگر بخواهید وجود را از انسانها بگیرید، آنها فرار میکنند و ناراحت میشوند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با مخاطبان خود یعنی طلاب در میان بگذارید که آنچه به عنوان جدّیت در نظمِ نظام مدیریت إعمال میکنید، به معنای بیتفاوتی نسبت به عواطف آنها نیست، بلکه این جدّیتها است که افراد را بزرگ و بزرگتر کرده است و نمونهاش مدیریت امثال آیت اللّه قدوسیها در مدرسهی حقّانی دیروز و شهیدینِ امروز است و حاصل آن بهترین طلاب در تاریخِ این انقلاب میباشد. نامهی حضرت علی«علیهالسلام» به مالک اشتر در این راستا؛ راهنمای خوبی است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در خواب انسان در عالمی حاضر میشود که به صورت علم حضوری با واقعیتهای آن عالم روبهرو است. و به همین جهت عموماً چیزی در حافظهی او قرار نمیگیرد. در این مورد عرایضی در شرح کتاب «ده نکته در معرفت نفس» شده است. صوت آن را از سایت میتوانید بگیرید 2- بنده علامه تهرانی را یک دانشمند اسلامی میدانم و در جریان این مسائلی که میفرمایید هستم و حقیقتاً نگرانم که جوانان ما را که در این تاریخ میتوانند با توحیدِ حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» به بهترین سلوک برسند، مشغول این حرفها و فرقهبازیها کردهاند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده معتقدم هرکس ماوراء این حالات که میفرمایید و این دوقطبیبودنِ روان، میتواند با خدا زندگی کند و متوجه باشد همین حالات را، عشق است که یک روز در فشار کامل باشد در حدّ اقدام به خودکشی؛ و یک روز به خود بیاید که عجب دیوانگیها داشتهام!! و به خود بگوید: «عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ / ای عجب کس عاشقِ این هر دو ضد». و آنچنان از این تضاد درونی خوشش بیاید که در انتها بگوید: «واللّه ار زین جور در بُستان شوم / همچو بلبل زین سبب نالان شوم». این تعریفی که روانشناسان از دوقطبی میکنند، بنده و خیلی کسانیکه شما میشناسید، دوقطبی به حساب میآیند. باید به جنگ این حالتها رفت و در سایهی خدا زندگی کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور از حدیث نفس یعنی انسان در روح خود با خود مسائل را در میان میگذارد 2- انسان کامل به جهت ابعاد مثالی و عقلی خود در تمام عوالم ملکوت وسعت دارد. در این مورد خوب است به کتاب «چگونگی فعلیتیافتنِ باورها» رجوع فرمایید. کتاب بر روی سایت هست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: کار شیطان ترساندنِ انسانها است و با ایجاد آن حالت میخواسته است شما را از ادامهی سلوک منصرف کند. راهکارِ اصلی آن است که شما عبادات خود را ادامه دهید تا از آن نقشهها و حیلهها که شیطان میآفریند، عبور کنید. مولوی این موضوع را در بحث «مسجدِ مهمانکُش» که بنده در کتاب «هنر مردن» آوردهام، بهخوبی تبیین میکند. کتاب «المراقبات» در رابطه با پاسداشتِ ماه رجب کمک میکند. موفق باشید.
قسمتی از کتاب «هنر مردن» را خدمتتان ارسال میدارم. مسجد مهمان كُش
در راستاى آن كه بايد زندگى را ماوراء مرگ بشناسيم و از آن ديدگاه با آن برخورد كنيم، مولوى داستان مسجد مهمان كُش را در مثنوى مطرح مى كند. او در اين داستانِ بلند در راستاى تحليل صحيح از مرگ براى خوب زندگى كردن، نكات ارزنده اى را به بشريت هديه كرده است و كسى كه دغدغه ى درست فهميدن زندگى را دارد، مى تواند از نكات اين داستان استفاده هاى خوبى ببرد كه بنده خلاصه ى آن را عرض مى كنم، به اميد آن كه زواياى خوبى در درست زندگى كردن به ما ارائه دهد. مى گويد:
يك حكايت گوش كن اى نيك پى |
مسجدى بُد بر كنار شهر رى |
|
هيچ كس در وى نخفتى شب ز بيم |
كه نه فرزندش شدى آن شب يتيم |
|
هر كسى گفتى كه پريانند تُند |
اندر او مهمان كشان با تيغ كُند |
|
در مورد رمز كشته شدن مهمانان در آن مسجد شايعاتى بر سر زبان ها بود، عده اى مى گفتند: جنّيان بدون آن كه با تيغ سر ببرند، آن مهمانان را مى كشند.
آن دگر گفتى كه سحر است و طلسم |
كين رصد باشد عدوّ جان و خصم |
|
و عده اى هم مى گفتند: كه با هنرِ سحر و جادو، جان هاى مهمانان گرفته مى شود. بالأخره در چنين فضايى كه شهرت مهمان كشى آن مسجد به همه جا رسيده بود:
تا يكى مهمان درآمد وقت شب |
كو شنيده بود آن صيتِ عجب |
|
گفت: كم گيرم سرو اشكمبه اى |
رفته گير از گنج جان، يك حبّه اى |
|
عمده تفاوت در همين موضع گيرى نسبت به مرگ و زندگى است كه اين فرد جديد نسبت به قبلى ها داشت كه گفت: گيرم اصلًا اين تن را نداشتم و از گنج جان يك حبه اى كم بشود، مگر چه مى شود؟ گفت:
صورت تن گو برو من كيستم |
نقش، كم نايد چو من باقيستم |
|
اگر صورتِ تن برود، جان من كه يك حقيقت باقى است كه نمى رود.
چون تمنّوا موت گفت: اى صادقين |
صادقم، جان را بر افشانم برين |
|
خدا فرمود: اگر در دوستى خدا صادقيد، تمناى مرگ كنيد، حالا من مى خواهم به جهت اثبات دوستى ام به حق، جانم را بدهم و لذا مرا از مرگ نترسانيد.
قوم گفتندش كه هين اين جا مَخسب |
تا نكوبد جان ستانت همچو كسب |
|
كه غريبى و نمى دانى ز حال |
كاندر اين جا هر كه خفت، آمد زوال |
|
مردم آن شهر به او گفتند: اين جا نخواب وگرنه مثل تفاله كنجد كه وقتى روغنش را گرفته باشند به آن «كسب» مى گويند، جانت گرفته مى شود و استثناء هم ندارد. مردم آن مرد را از مرگى مى ترساندند كه براى او ترس آور نبود و رمز موفقيت آن مردِ غريب در برخورد با اين مسئله ى دنيايى يعنى مرگ، همين نوع موضع گيرى خاصش بود.
گفت او: اى ناصحان! من بى ندم |
از جهانِ زندگى سير آمدم |
|
منبلى ام، زخم جو و زخم خواه |
عافيت كم جوى از منبل به راه |
|
من مثل آن منبلى هستم كه اگر هر روز چند زخم چاقو نخورم، اصلًا راحت نيست.
مرگ شيرين گشت و نَقلم زين سرا |
چون قفس هِشتن، پريدن مرغ را |
|
من مثل كارى كه مرغ مى كند و قفس را مى گذارد و مى پرد، مرگ را مى بينم.
آن قفس كه هست عين باغْ در |
مرغ مى بيند گلستان و شجر |
|
مثل يك قفسى كه در وسط باغى است و اطراف آن هم مرغ ها آزاد در حال خواندنِ قصه و سرود آزادى خويشند.
جمع مرغان از برون گِرد قفس |
خوش همى خوانند ز آزادى قصص |
|
مرغ را اندر قفس، زان سبزه زار |
نه خودش مانده است، نه صبر و قرار |
|
سر ز هر سوراخ بيرون مى كند |
تا بود كين بند از پا بركند |
|
حال اگر چنين مرغى را در چنين حالتى از قفس آزاد كنند چه خدمتى به او كرده اند؟
چون دل و جانش چنين بيرون بود |
آن قفس را درگشايى، چون بود؟ |
|
در واقع مى گويد: شما نوع تحليل تان از مرگ، غير از تحليلى است كه من از مرگ دارم، شما از ترس مرگ هر روز مى ميريد، برعكس آن مرغ كه خود را در ميان قفسى مى داند كه در وسط باغ است، شما مرگ را رها شدن مرغ از قفسى مى دانيد كه اطرافش را گربه هاى عربده جو احاطه كرده اند و
لذا اين مرگ برايتان جانكاه است، و آرزو مى كنيد كه نه در يك قفس بلكه در صد قفس باشيد.
نه چنان مرغِ قفس در آن دهان |
گِرد بر گِردش به حلقه گربكان |
|
كى بود او را در اين خوف و حزن |
آرزوى از قفس بيرون شدن؟ |
|
او همى خواهد كزين ناخوش حصص |
صد قفس باشد به گرد اين قفس |
|
وقتى انسان آزادشدن خود از قفس تن را چنين ديد كه با بيرون آمدن از آن با انواع سختى ها و هلاكت ها روبه رو مى شود تمام آرزويش اين است كه از اين دنيا بيرون نرود و هر چه بيشتر دنيايش را محكم مى كند و كلًا نوع زندگى اش، بيشتر فرورفتن در سوراخ هاى دنياست و دنيا را وطن اصلى خود مى گزيند و به آن دل مى بندد.
مرغ جانش موش شد، سوراخ جو |
چون شنيد از گربكان او، عرَّجوا |
|
گويا دارد از گربه هاى اطراف قفسِ تن مى شنود كه دارند مى گويند: بيا بالا تا تو را بدرانيم، بيرون رفتن از تن را اين طور مى بيند.
زان سبب جانش وطن ديد و قرار |
اندرين سوراخ دنيا موش وار |
|
هم در اين سوراخ بنّايى گرفت |
در خور سوراخ، دانايى گرفت |
|
پيشه هايى كه مر او را در مزيد |
اندر اين سوراخ كار آيد گزيد |
|
جهان بينى اش در حدّ سوراخ دنيا و مطلوبش در حد وسعت دادن به اطلاعات دنيايى گشت، همّتش در حدّ بيشتر دانستن از دنيا شد و همه ى آن را صرف دنيا كرد و كارآيى خود را در حدّ موفقيت در دنيا ارزيابى كرد و چون جهت جان خود را به طرف عالم غيب نينداخت، آرام آرام راه هاى رهيدن از دنيا و وصل شدن به عالم غيب نيز برايش پنهان شد.
زآن كه دل بركند از بيرون شدن |
بسته شد راه رهيدن از بدن |
|
ولى بالأخره چه؟!
عاقبت آيد صباحى خشم وار |
چند باشد مهلت؟ آخر شرم دار |
|
جستن مهلت، دوا و چاره ها |
كه زنى بر خرقه ى تن پاره ها |
|
فرصتِ آماده شدن براى ابديت را به هر چه بيشتر بر تن وصله زدن تبديل كردى!
عذر خود از شه بخواه اى پر حسد |
پيش از آن كه آنچنان روزى رسد |
|
در حالى كه وظيفه ى تو آن است كه چشم خود را باز كنى و قبل از آن كه با مرگِ سختى روبه رو شوى به سوى خداوند برگردى و استغفار كنى.
بالأخره آن مرد غريبه براى مردم آن شهر روشن كرد كه موضوعِ شما مرگ نيست، چراكه از مرگ، گريزى نيست، مشكل، نوع نگاهى است كه به مرگ داريد. شما از نوع نگاه خود مى ترسيد.
قوم گفتندش مكن جَلدى برو |
تا نگردد جامه و جانت گرو |
|
در جواب مردم كه به او مى گفتند: اين جا جاى بى باكى نيست، اين جا قصه ى مرگ و زندگى است، گفت:
اى حريفان! من از آن ها نيستم |
كز خيالاتى در اين ره بيستم |
|
من از آن هايى نيستم كه با خيالات و وَهميات از مسير خود برگردم. با چنين روحيه و تحليلى نسبت به مرگ، به قصد خوابيدن در مسجد وارد مسجد شد.
خفت در مسجد، خود او را خواب كو؟ |
مرد غرقه گشته چون خسبد بجو؟ |
|
نيم شب آواز با هولى رسيد |
كايم آيم بر سرت اى مستفيد |
|
در مقابل اين صداهاى ترسناك تهديدآميز، آن مرد:
بر جهيد و بانگ بر زد كى كيا |
حاضرم، اينك اگر مردى بيا |
|
همين كه خود را نباخت و جان بر كف با آن تهديد مقابله كرد، شرايط برايش تغيير كرد.
در زمان بشكست ز آوازش طلسم |
زرهمى ريزيد هر سو قِسْم قِسْم |
|
بل زر مضروبِ ضرب ايزدى |
كو نگردد كاسد، آمد سرمدى |
|
وقتى تهديد مرگ را به چيزى نگرفت، پرده ها در مقابلش فرو ريخت و حقايق عالم و آدم برايش آشكار شد و ديگر
روحيه ى تنگ دنيادوستى و محدود كردن خود در حدّ دنيا در او نماند، زرهاى بصيرت و روشنگرى جان او را فراگرفت.
آن زرى كه دل از او گردد غنى |
غالب آيد بر قمر در روشنى |
|
شمع بود آن مسجد و پروانه او |
خويشتن درباخت آن پروانه جو |
|
در واقع نظر به مرگ، نظر به روشنايى برترِ سير حيات است تا با ابتكار زندگى كنى، و با شجاعت بميرى. اين جاست كه عرض مى كنم تمدن غربى آنچنان مقاصد انسان را دنيايى كرده كه هنر مردن از انسان گرفته شده به طورى كه بيمارستان ها وسيله ى غفلت از مرگ گشته و بشر را در پاى مرگ ذليلانه به التماس واداشته اند، حاصل كار بيمارستان ها بيش از آن كه درمان حقيقى باشد، تحقير كردن انسان در مقابل مرگ است وگرنه اصل درمان با هنر مُردن تضادى ندارد. چرا بايد اين همه از مرگ ترسيد؟ چرا بايد فضاى ترس از مرگ، سراسر زندگى بشر را اشغال كند؟ و از بصيرتى كه مى توان در زندگى با عبور از مرگ به دست آورد محروم شويم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف درستی است. باید ظاهر و باطن را جمع کرد تا مزهی حقایق باطنی از طریق رعایت ظاهر به قلب بنشیند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: باید افراد متفکر را با فکر، فهمید و مواظب بود جهتهای سیاسی، ما را از فهم تفکر آنها در حجاب نبرد. موفق باشید
سلام و عرض ارادت و تبریک به مناسبت حلول ماه رجب: 1. لطفا سیری جهت مطالعات کتب شهید آوینی بفرمایید. 2. کدام یک از کتاب هایشان را با دقت بیشتری بخوانیم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمیکنم برای کتابهای آن عقل بزرگ، سیر مطالعاتی نیاز باشد. کدام «توسعه و فرهنگ» نکات خوبی دارد در عین حال که همهی نوشتهها و گفتههای مرحوم شهید آوینی ظهور یک عقل قدسی است که ما برای ادامهی انقلاب، بدان نیاز داریم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آری! جهان عاشقی جهانی است که انسان نه از ترس جهنم خدا را میپرستد و نه از طمع بهشت 2- در روایت داریم که در هنگام سپیدهدم، هم فرشتگان شب هنوز نرفتهاند و در صحنهاند، و هم فرشتگان روز به صحنه آمدهاند 3- میفرماید عبودیت حضرت حق آنچنان انسان را رشد میدهد که با ارادههای حضرت الهی، امور را جلو میبرد و لذا در عمق عبودیت، ربوبیت نهفته است 4- در نکتهی دهم «ده نکته از معرفت نفس» موضوع روح را می توانید دنبال کنید 5- سعی بفرمایید با مطالعهی کتابها به تفکری برسید که خود به خود این نوع سؤالها برایتان حل بشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در جلسات اول کتاب «آشتی با خدا» تحت عنوان «چرا خدا ما را خلق کرد؟» شده است. خوب است به آنجا رجوع فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است. ولی اگر کار را ادامه دهید فهمِ تبدّلِ آن به آنِ جهان، به احساسِ روحانیِ این تبدّل تبدیل خواهد شد به همان معنایی که قرآن میفرماید: «کُلَّ یومٍ هو فی شأن». بدین معنا که هر لحظهای خداوند با تجلّی جدیدی عالَم را ایجاد میکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: رازهایی در این قضیه بوده است که از طریق وقوع امر غیر عادی، متوجه تصرف آن ولیّ خدا یعنی حضرت خضر بشوند. عرایضی در این رابطه در تفسیر سورهی کهف شده است. اصل بحث بر روی سایت هست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «زن؛ آنگونه که باید باشد» عرض شده این نوع احترام به زن که در غرب معمول است، یک جریان فمینیستی است، وگرنه متأسفانه از نظر فرهنگی گرفتار همان تاریخی هستند که زن را نیمهای برای تکمیل مرد میدانند که باید در خدمت مرد باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: طرح خوبی است. در رابطه با تفصیل بیشتر فلسفهی صدرایی، آثار آیت اللّه جوادی و آیت اللّه مصباح کمک میکند. در ضمن از مباحث تفسیریِ آیت اللّه جوادی غفلت نشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در صورتی که انسان زمینهی تأثیر آن خیرات را در دنیا فراهم کرده باشد، آن خیرات به او میرسد. مثل اینکه در دنیا دوست داشت به فقرا کمک کند و حالا که بازماندگانش، ادامهی کار او را میدهند عملاً احساس میکند خودش آن کار را انجام داده. ولی خیرات و مبرات برای چنگیزها و صدامها بیفایده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «چگونگی فعلیتیافتن باورها» عرایضی در این مورد شده است. خوب است به طور اساسی، سری به آن کتاب زده شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: کافی است که شما سر به سر خودتون نگذارید و انتظار بیجا از خود نداشته باشید. فراموش نکنید که خداوند، پروردگارِ مهربانی است، نه «شیر نرّ خونخوارهای». خودش می داند که چه موقع شما را خوشحال کند و چه موقع غمگین نماید، قلبها در دست اوست، شما چکارهاید؟ به گفتهی مولوی:
· زیر دریا خوشتر آید یا زبر ** تیر او دل کش تر آید یا سپر
· پاره کردهی وسوسه باشی دلا ** گر طرب را باز دانی از بلا
· گر مرادت را مذاق شکر است ** بیمرادی نه مراد دل بر است
· هر ستارهش خونبهای صد هلال ** خون عالم ریختن او را حلال
· ما بها و خونبها را یافتیم ** جانب جان باختن بشتافتیم
· ای حیات عاشقان در مردگی ** دل نیابی جز که در دل بردگی
· من دلش جسته به صد ناز و دلال ** او بهانه کرده با من از ملال
· گفتم آخر غرق تست این عقل و جان ** گفت رو رو بر من این افسون مخوان
· من ندانم آن چه اندیشیدهای ** ای دو دیده دوست را چون دیدهای
· ای گران جان خوار دیده ستی و را ** ز آن که بس ارزان خریده ستی و را
ما باید نسبت خود را با خدا درست کنیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: واقعاً قضاوت با این فرضی که شما میکنید، بسیار مشکل است. با اینکه ما باید تا آنجا که ممکن است فرض را بر برائت بگذاریم، آدم نمیداند در این موارد چه بگوید و چه بکند؟!! حضرت امام مکرراً برای روحانیت، سادهزیستی و ذیّ طلبگی را تأکید میکردند. موفق باشید
بسمه تعالي. سلام استاد: به مناسبت شهادت شهید آوینی و به لطف خدا متن زیر را نوشتم لطفا اگر نکتهای دارید بفرمایید. «آئينهاي به نام آويني»: قرار شد در مورد کسی سخن گفته شود، که گفتن از او، جز بهحجاب بردنش حاصلی ندارد، چرا که اینقدر بر امروزهی ما مشهورات و روزمرّگیها استعلا پیدا کرده که دیدن چون آویی در این مشهورات و با عینک همین مشهورات که انگار ندیدن است. و بلکه باید گفت حضور حقیقی او را به حجاب بردن است، بدبختی ماجرا اینجاست که ندیدنهای امروز، از جنس نادانی نیست بلکه ندیدنِ امروز از جنس داناییهاست. فرا گیرشدن داناییای که بشر امروز را از عالم معنا دور کرده و در زیر خروارها از حرف های فلسفی دفن کرده و او را وادار کرده که امور غیر اصیل را اصیل پندارد. در این فضا سید شهیدان میفرماید: «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید.» بنابر این به تبع در این وضع است که آدمی گرفتار تجربههای مادی میشود و از عالم معنا غافل ميشود و به تبع نسبتی با حقیقت در تاریخ خود پیدا نمیکند و دیگر طلبی در مسیر آن حقیقت اصیل نخواهد داشت. شهید آوینی نیز چنین میگوید: «باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.» حال وقتی وضع این دوران را میبینیم از گفتن چیزی در وصف او ناامید میشویم. اما از طرفی چارهای هم نیست جز این که به اشاره سخن بگوییم شاید اهل تامل و تذکر از این حجاب، خود به حضوری دست يابند. و یک نکته اینکه امیدوارم از این چیزی که مینویسم گمانِ مشتی شعارگویی نشود چرا که سخن از غیر عاداتگفتن در امروز، به ظاهر مضحک و شعاري است، اما چارهای هم جز تذکرش نداریم. محدودکردنِ حقیقتی به نام آوینی در یک جسد شناسنامهای به نام «سید مرتضی آوینی» جفایی است به این حقیقت. آوینی را فقط یک شخص نباید دانست او آیینه ی نمایانگر تاریخ امروز ماست او بشر امروز را خارج از روزمرگی های رایج امروز متذکر حقیقتی فراتر می کند شاعران در هر تاریخ آن هویت اصیل تاریخ خود را متذکر می شوند چرا که ایشان گرفتار هوای مسموم غیر ملموس زمان خود که از شدت آمیختگی با محیط خود برای عموم بدیهی شده،نشده اند و باید گفت آوینی بیرون از لجن زار عادات تاریخ خود و با نفی هر «من» و تعینی برای خود، همان شاعرِ هویت یابی است که انسانِ گرفتار و غافل زمان خود را، با آن شأن شاعرنهی خود متذکر اصالتهاي تاریخ خود ميكند. «... شاعر، هرگز دعوت به خاک نکرده است ... او به ترک عادات میخواند و عالم خلافِ عادات هم، عالَمِ وَهم است و هم عالَمِ عشق...» آويني اگر از نفسانیت غرب و مدرنیته سخن میگفت همراه با یک نحوه خودآگاهی بود است، چرا که او خود سالکِ سیرِ از نفسانیت به سوي فناست او جنس روشنفكرياي كه خود را در دخمههاي فلسفيدنهای مملو از پُز و ژست و کوری از حقیقت گم کرده بهخوبی لمس کرده. اما باسلوکی عارفانه و ذیل حقیقتی به نام انقلاب که چشمان روشنفكريِ فلسفي امروز از ديدنش عاجزند به آن حضور اصيل نايل آمد و خود، آيينه براي ديگری شده. شهید آوینی خود را چنین از زبان خود میشناساند: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی، بسیار زیستهام. ریشِ پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را - بیآنکه آن زمان خوانده باشماش - طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم ...» پس اگر از انقلاب و حضرت روح الله با تمام جان دم میزند نه اینکه دم از ایدئولوژی خاصی زده باشد و نه اینکه در فضای سیاست زدهای سخن گفته باشد، چرا که آخرِ خاستگاه ایدئولوژیها، قدرتخواهی و سیاست است و قدرت به درد کسی میخورد که مرگاندیش نباشد و به دردِ کسی میخورد که دچار نفسانیتهای خود باشد. اوخود از مرگ اینگونه میگوید: «... حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است و بقائش با فناست... مرگ پایان زندگی نیست. مرگ آغاز حیات دیگری است، حیاتی که دیگر با فنا درآمیخته نیست، حیاتی بی مرگ، مطلق...» آوینی همان طور که گفتم همان سالک راهی ست که مرگ اندیشانه دغدغه ی حقیقت دارد و با این مشی و مرام خود را ذیل انقلاب و امام قرار میدهد و در این مسیر جان خود را نثار میکند تا ابدی شود و چه زیبا بارها و بارها مستانه و شیدایی با شهادت، عشقبازی میکند و فریاد حسرت دم میدهد: «ای شقایقهای آتشگرفته، دلِ خونین ما شقایقی است که داغ شهادتِ شما را بر خود دارد. آیا روزی خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» آويني؛ ذيل امام روح الله نفيِ همهي تعينات و تعلقات كرد، او هم شاعر و اديب و هنرمند بود، هم اهل تفكر و فلسفه بود هم يك بسيجي جهادگر؛ و باز صدها توصیف دیگر نیز میشود از او گفت اما در عین حال هیچیک از اینها هم نبود، بلکه فراتر از هر "من"ی و فراتر از هر قید و قیودی،...". در یک کلام؛ آوینی، آوینی بود." و ما مثلا دوستداران سید مرتضی در فضای ایدئولوژیهای منفعتطلبانهی خود، او را به حجابِ تعاریفِ ناقصِ خود بردهایم. در پایان؛ امیدوارم هر چه کمتر ایشان را در این الفاظ پراکنیهایم پنهان کرده باشم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آوینی؛ ماوراء تاریخِ متافیزیکزدهی ما، طلوعی است برای نشاندادنِ تاریخ قدسی ما، تا پس از 1400 سال باز به فرهنگ وجودیِ اهلالبیت«علیهمالسلام» رجوع نماییم و از بنبستهای تاریخیِ خود رها شویم. تعجب نباید کرد که هنوز تفکرِ مناسب آن تاریخ، ظهور نکرده است تا آوینی را در زمرهی متفکرترین انسانها بدانیم. اگر هایدگر معلّم بزرگِ سؤال از متافیزیک است، که هست؛ و اگر فردید متذکر رجوعِ از تفکر متافیزیکی به تفکرِ اسلامیِ تشیع ایرانی است، در تاریخی که حضرت روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» ظهور داد؛ شخصیت آوینی تجسمِ بزرگِ عبور از متافیزیک به سوی حقیقتِ قذسیِ ما میباشد. آوینی آن بزرگراهی است که تمام راههای زلال شهیدان را در این زمانه برای ما معنا میکند تا چشمی را بیابیم که چشمِ درستدیدنِ انقلاب اسلامی و شهدای بزرگِ این راه است، وگرنه باز شهیدان را به موزه میسپاریم و باز تاریخِ ظلمات و نفهمیدنِ اصیلترین سخنان ِ این زمانه یعنی سخنان حضرت امام خامنهای«حفظهاللّه». موفق باشید