بسمه تعالی سلام علیکم... گفت: «ای ضیاء الحق حسام الدین توی/ که گذشت از مه به نورت مثنوی. همت عالی تو ای مرتجا/ میکشد این را خدا داند کجا. گردن این مثنوی را بستهای / میکشی آن سوی که دانستهای». حقیقتاً آقای سیدعبدالجواد موسوی حسامالدینوار گردنِ الفاظ را از درون پر غوغا و پر از سکوت دکتر داوری؛ معجزهآسا بیرون کشیده است. میفهمد که با چه کسی طرف است و چگونه سؤال بزرگ و اساسی امروزِ این تاریخ را از استاد بپرسد. میگوید: «شما در چنین زمینه و زمانهای که گوشها بهشدت مستعد شنیدن مردهباد و زندهباد هستند و به چیزی جز جملات صریحی که تکلیف هرچیزی را مشخص میکند، رضایت نمیدهند؛ به دشوارترینِ کارها که همانا پرسش از بدیهیات است روی آوردهاید.» و باز در خطاب به استاد میگوید: «پرسشهای متعدد شما آنقدر آدمی را به تأمل وا میدارد که دیگر نمیتواند خود را فعّال ما یشاء فرض کند». و در نتیجه «در سخنان شما توانست دست کم آشوبی را که معلوم نبود چه فرجامی پیدا خواهد کرد – در من – رام کند و به آن شکل دهد». و آقای موسوی آرامآرام کار را به آنجا کشاند که از استاد بپرسد: «رابطهی بین تفکر و عدالت چگونه است؟ چطور میتوان حقِ عدالتخواهی و تفکر را به یک اندازه اداء کرد. آیا اکتفاکردن به تفکر و اهمیتدادن به آن گاهی توجیه عافیتطلبی نیست؟» و اینها منجر شد که شاعر به سخن آید و از اساسیترین مسئلهی امروز بعد از شصت سال تفکر و تعهد سخنهایی را بگوید که برای سطر سطر آن باید جلسههایی تشکیل داد و متوجه شد قصّهی امروز ما از این قرار است که: آنهایی که شعار عدالت را بر سر زبانها دارند عموماً اهل فکر نیستند و حتی اهل فکر را متهم میکنند که به عدالت نمیپردازند؛ درد دلی که به حقْ آقای عبدالجواد موسوی به میان آورد و دکتر داوری را به حرف آورد تا بگوید: وقتی گوشها منتظر پذیرای سخن دیگری است، سخن حکیمی را که دغدغهی عدالت دارد، نفهمد و بگوید: «میدانم که فهم آنچه میگویم در فهم همگانی نمیگنجد». زیرا راه عدل مثل هر فکر بلندی سهلالعبور نیست و رهروانش مدام به اینسو و آنسو میروند مگر آنکه حکیم باشند و یا لااقل سخن حکیمان را متهم به مبهمبودن نکنند و خود را محور حق و حقیقت نداند. از این جهت دکتر میگوید میتوانیم امیدوار باشیم «یکی از آثار خوب مذاکرات هستهای، کندشدنِ افراط و تفریط و توقف یا کندشدن گسترش دامنهی آن باشد» و این، سخن اساسیِ تفکر این دوران است زیرا در میدان افراط و تفریط، سیاستزدگان و حزبها هستند که کار را جلو میبرد و در آن فضا هرگز نقد، که غذای امروز تعقل ما است؛ ظهور نمیکند و به جای نقد، همان اعتراض و مخالفت، ادامه مییابد. دکتر داوری میگوید: «من بیستسالِ اخیر همهی سرمایهی ناچیزی را که در طی 60 سال شب و روز بدون تعطیل در فلسفه آموختهام، راهنمای نقد وضع تاریخی و فرهنگی و علمی و سیاسی کشور کردهام». و اینجا است که هنوز دکتر داوری، فهمیده نمیشود، زیرا او بنا دارد فضای اعتراض و مخالفت را که عموماً شیوهی سیاستزدگان است، به فضای نقد و تعقل و تفکر تبدیل کند و هرکس با همان فضای سیاستزدگی خود، یا موافق سخن دکتر میشود، یا مخالف آن. او متوجه است که غرب از نظر محتوا پوک و پوچ است و هرچه دارد بهخاطر روش آن است که با نقدْ جلو رفته است و لذا است که میفرماید: «به نظر من تمام عظمت تاریخ تجدد غربی، به نقد وابسته بوده است.... و با موافقتها و مخالفتهای سیاسی، بسط نیافته است». ولی به قول دکتر داوری ما هنوز نقد نداریم و طالب آن هم نیستیم و عملاً میخواهیم به جای نقد، در یک موضعگیری سیاسیِ محدود و موسمی، یکطرف را بگیریم و یکطرف را بکوبیم و اگر این کار را نکردیم، متهم به محافظهکاری میشویم، غافل از آنکه در تفکر، احتیاط هست و فلسفه و سیاست در یک سطح نیستند. و اگر بخواهیم همهچیز را تا محدودهی یک موضوع سیاسی پایین بیاوریم، دانایی و تفکر را قدر ننهادهایم و به قول دکتر داوری: «وقتی حکم عام، گفتنِ زندهباد و مردهباد میشود، فلسفه دیگر جایی ندارد» و اگر نگاه سیاسی او را مطابق نگاه خود ندانستیم، فلسفهی فیلسوف را نیز با همان چوب میرانیم، در حالیکه «اهل علم باید به کار خود مشغول باشند، آنها وظیفه ندارند هر روز اینجا و آنجا در کوچه و خیابان به ردّ این و آن سیاست بپردازند». مسئلهی تاریخ ما بسیار بلندتر از این اندازهبودن است وگرنه عدالت، همچنان گم میشود و آن از خودگذشتگیها که موجب تحقق عدالت میشود به «خودنماییهای مدعیانِ عدالت» مبدل میگردد. فرمود: حضرت مهدی«صلواتاللّهعلیه» با دست خالی نمیآید که ظلم را از میان بردارد؛ بلکه عدل را میآورد. زیرا با دفع ظلم و ظالم و به صرف آن، عدل برقرار نمیشود. و به نظر بنده این پیام اصلی امروز تاریخ ما است که راستی اگر علی«علیهالسلام» به تاریخ ما برنگردد چگونه میتوانیم بین تفکر و عدالت را جمع کنیم؟ و از اینرو است که بنده مکرر تأکید میکنم برای گذار از این معضل باید سلوکی را در ذیل شخصیت اشراقی امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» پیشه کرد. حاصل سالها تفکر بنده جهت جمعِ بین تفکر و عدالت؛ در آن میباشد که دینداری در جلوه و سیرهی یک انسان قدسی محقق شود. آری! همانطور که شاعران سخن زمانه را میگویند، به عملآوردنِ آرمانِ زمانه، تنها در سیرهی یک انسان قدسی ممکن است. حرف بسیار است و امید به پیداشدن گوشهایی برای شنیدن آن حرفها اگر نبود، دکتر داوری در این سن و با این کهولت، اینطور قلم را به حرکت در نمیآورد! پیشنهاد جدّی بنده آن است که نوشتهی دکتر داوری با دقت و تأمل تا آخر خوانده شود، شاید فکری برای عدالت در میان آید. موفق باشید
جواب: علیک السلام؛
همانطور که خودتان هم مستحضرید بدون ارتباط با حوزهی علمیه نمیتوان در حدّ مطلوب اسلام را شناخت، منتها بحمدالله امروزه علوم حوزوی طوری گسترده شده که میتوانید از طریق نوار و کتاب، در کنار دروس دانشگاهی به آنها نیز بپردازید. با یک برنامهریزی درازمدت ابتدا «ادبیات عرب» را به روش حوزوی شروع میکنید و تا «مغنی» میخوانید و سپس به «منطق و فلسفه» میپردازید و در فلسفه از حکمت متعالیه و اسفار غافل مباشید. بعد عرفان اسلامی مثل عرفان محیالدینبنعربی بسیار راهگشا است-حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» در نامهشان به گورباچف نیز به حکمت متعالیه و کتابهای محیالدینبنعربی اشاره فرمودند- سپس با روایات و قرآن مرتبط میشوید و إنشاءالله از دریای بیکران این دو نور ثقلین بهرهی لازم را مییرید. در این راستا کتب حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» و علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» و آیتالله جوادیآملی«حفظهالله» کارساز است. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: این مطلب را در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» ذیل صفحهی 108 دنبال بفرمایید. در رابطه با اعتقاد به وجود انسانهايي که خداوند به نحوهي خاصي برگزيده، موضوع مخلَصين در قرآن است. شيطان ميداند كه از بين بنـدگان خدا فقـط يك گروه هستنـد كه هيچ ابزار و امكاني براي گمراهي آنها در اختيار ندارد و آن «مخلَصين» هستند و لذا به خداوند عرض کرد: «فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعين، اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»[1] به عزت تو همه را گمراه ميكنم مگر بندگان مخلَص را. مخلَصين آنهايي هستند که خداوند در آنها تصرف خاصي دارد و هيچكس در آنها سهمي ندارد تا شيطان بتواند در آنها تصرف کند. اگر به معني «مخلَص» توجه شود، متوجه خواهيد شد كه مخلَصبودن غير «مخلِص»بودن است. همّت براي خوبشدن مربوط به مخلِصين است و نه براي مخلَصين، بلكه مخلَصين برگزيدگاني هستند كه خداوند براي خود خالص كرده و هيچكس در آنها سهمي ندارد، بلكه آنها به دليل مخلَصبودنشان آينهي خواست و رضايت خدايند و هركس خواست و رضايت خدا را جلب کند، بايد حركات و افكار و عقايد آنها را ملاك قرار دهد. مشخص است كه اين مقام يک مقام اكتسابي نخواهد بود، بلكه موهبتي است، هرچند آنها با اختيار خود بايد اين عصمت را حفظ نمايند و مسلّم حفظ كردن عصمتِ موهبي مشكلترين كار ممكن براي بشريت است، زيرا حفظ عصمت به اين معنا است که يك لغزش نبايد از آنها سر بزند. در همين رابطه است که عارفان گفتهاند: «محنت قرب ز بُعد افزون است / جگر از محنت قربم، خون است». حفظ حالت قرب از آن جهت جگر سالک را خون ميکند که با يک خطا از آن مقام سقوط مينمايد. موفق باشید
[1] - سورهي صاد، آيات 82 و 83.