بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
130

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم محضر مبارک استاد طاهر زاده, سلام علیکم یادم می آید در مکالمه ی تلفنی که با جنابعالی داشتم از علت ارادت ویژه ی شما به هایدگر پرسیدم و تذکر دادم که وقتی سخنان شما را برای یکی از اساتیدم بیان کردم به آن اشکال گرفته است و معتقد بوده است که : از امثال هایدگر نمی توان برای نقد مدرنیته استفاده کرد و جایگاه آن را در کنار جایگاه ملاصدرا (ره ) قرارداد چنان که شما معتقدید (برای عبور از مدرنیته به ملا صدرایی کنار هایدگر وهایدگری کنار ملاصدرا نیازمندیم )زیرا این هایدگر بود که به هرمنوتیک که انسانی ترین مسئله ی عصر روشنگری و ارمغان امثال شلایر ماخر ودیلتای است جانی تازه بخشید و شاگرد بلا فضلش گادامر آن را احیا کرد و خلاصه امروز اگر هرمنوتیک زنده است از بذل توجهات این بزرگان است و به جمله استادم استناد کردم که فرموده بود :( فلسفه ی غرب همه اش نجس است زیرا حتی وقتی از خود انتقاد می کند دستی از دور بر آتش اومانیسم دارد ). فرمودید : استادتان متاسفانه فلسفه ی غرب را خوب مطالعه نکرده است و از این رو در مورد امثال هایدگر به اشتباه افتاده است . و بعد از تعریف و تمجید بسیار و نثار رحمت و فاتحه به روح هایدگر مرا به جزوه ی ( تاریخ فلسفه ی غرب ) خود ارجاع دادید و فرمودید که بروم و آن قسمتی که شما درباره ی هرمنوتیک بحث کرده اید را بخوانم و تذکر دادید که هایدگر به خاطر بحران معنای غرب در زمان خودش و به خاطر احیای معنای از دست رفته, هرمنوتیک و مداقه کردن روی متن کتاب مقدس را ضروری می دیده است و برای تقریب مسئله به ذهن من مثال زدید که امروز در ایران ما که از بلای خانمان سوز مدرنیته و در امان نمانده است نیز بحران معنی وجود دارد بگونه ای که دیگر سفارشات خطیبان جمعه به تقوا کمتر در دلها اثر می کند و ... حال چگونه است که شما از فعالیتهای هرمنوتیکی آقای سروش اینگونه برآشفته اید و بعضی از دوستان پا را فراتر گذارده و عرصه ی مقدس قلم را به نام نامقدس سر نیزه آلوده کرده اند تا آنجا که بعد ازتعطیلی کلاسهای ایشان, حقوق و مواجب فرهنگی او را نیز قطع کردند و به نوعی او که روزی زبان رسایی این انقلاب در مقابل مارکسیسم جهانی بود را از دانشگاه اخراج کردند و بارها با نامهای تهدید آمیز او را تهدید به مرگ خود و خانواده اش نمودند و عرصه چنان برایشان تنگ شد که اعطای تدریس در ایران را به لقایش بخشیدند و ترجیح دادند که تحصیل و تدریس خود را در کشوری دیگر ادامه دهند و اگر نبود نهضت دوم خرداد امروز از تجدید چاپ کتابهای او نیز خبری نبود در اینجا چند سوال بسیار مهم ذهن را می آزارد . 1-آیا در ایران اسلامی بحران معنی به وجود نیامده است اگر جواب مثبت است و راه مقابله با آن نیز به گفته ی شما فعالیتهای هرمنوتیکی است سوال دوم پیش می آید .2- آیا فعالیت های آقای سروش هرمنوتیکی نیست ، اگر جواب مثبت است 3- نوع برخورد با اینگونه بحث ها چگونه باید باشد ، توضیح اینکه در مصاحبه ای که استاد محمد مجتهدی شبستری ( یکی از بزرگترین اساتید تاویل متن ایران ) با هفته نامه ی شهروند امروز انجام داده بودند گله داشتند از اینکه در ایران امروز هیچ مرکز و محفلی برای طرح مسائل دینی روز نیست و به عبارت دیگر بحث های هرمنوتیکی را نه می توان در گروه الاهیات و فلسفه ی دانشگاهها گفت و نه می توان در حوزه ی علمیه مطرح کرد و معلوم نیست اگر بخواهیم پای اینگونه بحث ها به امور روزمره ی عامه کشیده نشود و شان آکادمیک خود را حفظ کند باید در چه جایگاه و کدام تریبون بیان شود وچه محفلی پشتیبان گفت وگوی آزاد علمی است 4-وسوال چهارم که درنظرم ازهمه ی سوالات فوق حساس تر وحیاتی تراست اینکه ایا به نظر شما به عنوان یک اسلام شناس وشیعه شناس (حداقل برای بنده )بعد از اینکه به گفته ی قران با کفار وبدخواهان قتال کردیم ومومنین بر اوضاع تسلط نسبی پیدا کردند وعرصه ی قلم وعلم ورزی برپاشد ومومنین فرصت تفقه در دین را یافتند تا چه اندازه حق عمیق شدن دارند وتا چه اندازه حق دارند که نظرشان را در باره ی اموربیان کند ومطمئن باشند که مصداق کفاری که خونشان مباح است قرار نمی گیرند و به عبارت بهتر, اسلام با گفتگوی آزاد الف : تا چه حدی ب: با چه معیاری موافق است . در پایان ذکر این نکته را ضروری می دانم که : استاد اصغر طاهرزاده ( روحی لک الفدا ) التماس می کنم که به این نوشته نگاه سیاسی ( آنگونه که اکنون در جامعه ی ما معمول است ) نداشته باشید و نویسنده اش را فردی زندیق که قصد ریشه کنی اسلام ناب را دارد نپندارید, نگارنده ی این سطور طلبه ای بی نام و نشان و بی غرض است که سالهاست با محافل شما آشنا است و از صهبای معرفت شما در مسائل مختلف اگر چه سیراب نگشته اما توفیق مزمزه کردن آن را یافته است . ماه رجب است ماهی که در آن قتال حرام گشت تا مومنین با آسایش خاطر کامل فرصت هم آغوش شدن با معبود خود را داشته باشند, پس اجازه دهید گفتار را با دعای هر روز این ماه به اتمام برسانم که : الهم فاهدنی هدی المهتدین و ارزقنی اجتهاد المجتهدین و لا تجعلنی من الغافلین المعبدین و اغفرلی یوم الدین . والسلام علیکم و رحمه الله
متن پاسخ
جواب: علیک‌السلام باسمه تعالی؛ عذر می‌خواهم که مجبورم بسیار مختصر جواب بدهم. 1- معتقدم نگاه هرمنوتیکیِ هایدگر، نگاه عبور از مدرنیته است و یک نوع نجات‌دادن زبان است از حجاب ظلمانی مدرنیته. 2- با تعمق بر سخنان جناب آقای سروش و آقای مجتهدی هرمنوتیک به معنی هایدگری به‌چشم نمی‌خورد، بلکه با طرح این‌که متن صامت است به خود اجازه‌ی هرگونه تحمیل فکری را به متن می‌دهند و آقایان عملاً روح ضد قدسی مدرنیته را از متون دینی بیرون می‌کشند. 3- حتماً جنابعالی با دقت مصاحبه‌ی آقای مجتهدی با فرزند آقای سروش و مقاله‌ی ایشان را در مجله‌ی «مدرسه» خوانده‌اید. مطمئنم اگر آن مطالب را دنبال بفرمایید نگرانی شما از این‌که گمان شود در نظام اسلامی از تفقه در دین جلوگیری می‌شود برطرف می‌گردد. آنچه بنده از سخنان آقای مجتهدی می‌فهمم پنهان‌کردن مطلب است در زیر الفاظ، و آن مطلب نفی مطلق قرآن است. آیا در نظامی که باید اندیشه آزاد باشد، به‌جای اظهار نظر به طور صریح، باید با کلمات بازی کرد، یا مثل ابن‌ابی‌العوجاع که صراحتاً خدا و نبوت را انکار می کند در عین حال در یک بحث آزاد با امام صادق«علیه‌السلام» می نشیند و بحث می کند. آیا اگر به اسم مباحث علمی برنامه براندازیِ نرم را پیشه کرده اند نظام اسلامی باید بهترین مراکز علمی را در اختیار آن ها قرار دهد؟برادر بسیار عزیز! باور بفرمایید موضوع بیش از آن‌که علمی باشد، سیاسی است ولی صورت علمی دارد و با دقت زیاد می‌توان مقصد اصلیِ امثال آقای سروش و آقای مجتهدی را فهمید. بنده در آخرین جلسات بحثِ در رابطه با سوره طور سخنان آقای مجتهدی را بدون آن‌که اسم ببرم، نقد کرده‌ام. امید است مفید افتد.همچنان که سخنان آقای سروش را نقد نمودم و در همین سایت می توانید دنبال بفرمائید .آنچه از جنابعالی تقاضا دارم دقت در عمق سخنان آقایان است ، سعی کنید لایه های اشعار و سخنان عرفانی را که در نوشته ها به کار می‌برند کنار بزنید و حرف اصلی آقایان را پیدا کنید و بعد به بررسی آن بپردازید . آنچه بنده تشخیص می دهم این است که آقایان گام به گام، نه به عنوان تفقه در دین ،بلکه با عزم تغییر مسیر دین مطالبی را به مخاطبانشان القاء می‌کنند که البته بنده به هوشیاری و فرهنگ جوانان کشور در فهم موضوع بسیار امیدوارم.
10226
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: استاد ببخشید که مزاحم وققتون میشم راستش دیگه از زندگی بریدم، از بس بیکار موندم و بلا اومده سرم. واقعا دیگه دارم دینم را از دست میدم، به خداوند بزرگ میگم این دنیا بده آخرت ببر جهنم یا بکش و ببرم. این همه مشکل ریخته سرم دیگه طاقت ندارم. واقعا موندم دیگه چی کار کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ما آمده‌ایم در این دنیا که بندگی کنیم. سعی کنید بندگی هدف اصلی‌تان باشد و در مسیر تعالی معارف حقّه و اخلاق فاضله خود را رشد دهید و نگذارید آرزوهای دنیایی برایتان عمده شود. موفق باشید
6925
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیزم. امشب فیلم دو سه ساعته‌ای که راجع به نقد کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» بود را مشاهده کردم، حداقل کاری که در این جلسه می‌توانستند بکنند این بود که شخصی را می‌گذاشتند که کمترین آشنایی با مبادی حضوری تفکری که در کتاب مطرح است را داشته باشد تا لااقل یک چرا (فقط یک چرا) برای حرف‌های آنها و البته رویکردشان مطرح کند تا با دادن شرح‌های مختصری از آنچه در کتاب مطرح کرده‌اید نگذارد آن‌ها خودشان بریسند و خودشان ببافند تا بحثی چالشی و مفید ارائه شود. نقدهایی که انجام شده آنقدر نارساست که بنده ی حقیر با کمترین آشنایی از شما، با شنیدن هر جمله از آن حضرات، پاسخ‌هایی به نظرم آمده و اشکالات جدّی‌تری نسبت به حرف‌ها و رویکردهای دو شخص برایم پیش آمد. به نظر می رسد آنها اصول اولیه‌ی نقد را هم رعایت نکردند، ابتدایی‌ترین اصل نقد این است که پیش از نقد، سعی در فهم حرف طرف مقابل داشته باشند و بنده که خود را کم سوادتر از آنها می‌دانم به جرئت می‌توانم بگویم آن‌ها غالباً فاهمه‌ی خود را بر اندیشه‌ی شما تحمیل کرده بودند و ابداً متوجه منظور شما نشده بودند. لذا غالبا به جای این‌که شما را نقد بفرمایند، فاهمه ی خود را نقد فرموده‌اند. می‌شود و کار سختی هم نیست که ما ایراد اشکالات آن‌ها را مطرح کنیم و آن‌ها هم پاسخ بدهند، اما این کار خودش اشکال دارد چرا که وقتی رویکرد نقد آنها غلط است، بررسی تک‌تک موارد، دورخوردن در زمین بازی‌ای است که به غلط ترسیم شده. همان‌طور که در آخرین نوشته‌ای که از یکی از این منتقدین خواندم رویکرد غلطی داشتند که صحبت سر مصداق‌ها را بی‌خاصیت می‌کرد. در متنی که راجع به نابودی نظام اسلامی مرقوم فرموده بودند، شواهدی را ذکر کردند که ادعای خود را ثابت کنند. در ذهن خواننده‌ی بی‌سوادی چون من این سوال ایجاد شد که اگر با ماهواره و آرایش و ساپورت و ... آنها به فضاحت و سستی پایه‌های فرهنگی ایران پی برده‌اند، چطور با شرکت هرساله‌ی همان ساپورت‌پوشان و بدحجابان در مراسم عاشورای حسینی به تعالی فرهنگی ایران استناد نکردند؟! اما این پرسش یا نقدِ مصداقی سودی ندارد چون به یک رویکرد غلط آن هم قضاوت بر اساس ظواهر برمی‌گردد و این رویکرد، همان نگاهی است که بعد از انقلاب 57 ، ضعف خود را به ظهور رساند و بنده قصد شرح ندارم فقط اگر با این مثال همین را بتوانم بگویم که نقد مصداقی در موارد جزئی راه به جایی نمی‌برد برای بنده کافی است و این‌که باید رویکرد و نگاه را نقد کرد. شما هم موافقید که وارد نقد مصادیق نشویم؟ استاد بزرگوار، حقیر واقعاً خود را از فهم حقایق تاریخی عالَم عاجز می‌دانم و در عظمت نگاه شما به مسئله‌ی تمدن‌سازی و سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و جایگاه تاریخی حادثه‌ها مانده‌ام و به نظرم باید این مباحث را در کنار هم نگاه کرد، اما برای این‌که اطمینان پیدا کنم که فاهمه‌ی خود را بر شما تحمیل نکرده‌ام، می‌خواستم بدانم اگر آن فایل تصویری را دیده باشید آیا شما با این نظر بنده موافق هستید که عمده ترین مشکل حضرات محترم در نقد کتاب سلوک شما، غفلت از مسئله‌ی "زمان شناسی" است؟ چرا که به نظر حقیر آمد مشکل عمده‌ای که در نقدهای آقایان وجود دارد و خیلی از اشکالات فرع بر آن است مسئله‌ی "زمان شناسی" است. در اکثر نقدهای آنها ((البته به‌جز انتقاداتی که به دلایل "نقلی" استاد وارد کرده‌اند و باید به طور جداگانه راجع بهش بحث بشه))، غفلت از بحث زمان شناسی به عینه مشاهده می‌شود و این که آنها متوجه تاریخی که شما در آن اظهار نظر می کنید نیستند و نمی‌دانند که این کتاب برای تاریخ امروز و البته تاریخ آینده نگارش شده و هرجا که نفهمیدند، شما را زیر سوال برده‌اند. مصداقش همان بحث آزاداندیشی است که چون متوجه منظر شما نشدند، فرمودند اگر بناست ما فقط با کسانی که نظام اسلامی، امام و رهبری و عبور از غرب و ... قبول دارند تفاهم و سپس آزاداندیشی کنیم، دیگر موضوعی برای آزاد اندیشی نمی ماند و اساساً بهتر است باب آزاداندیشی بسته شود چرا که این مبنا اندیشی است نه آزاداندیشی و إلی آخر. که اگر "تاریخی" به جملات شما نگاه نکنیم چه بسا نقد آن ها درست به نظر برسد. درست مثل اینکه بگوییم اگر از مدرنیته دست بکشیم یعنی بنشینیم و دست روی دست بگذاریم! و دست‌کشیدن از مدرنیته همان بیکاری است. این جمله‌ای که منتقدین گفته‌اند را، نباید ساده گرفت و نباید به سادگی از آن عبور کرد. استاد لطفا اگر اشتباه می‌کنم به بنده تذکر بدهید چرا که به نظرم آمد این جمله‌شان حکایت از اوج نیست‌انگاری و نگاه نیست‌انگارانه به مباحث شما دارد و غفلت از مسئله‌ی زمان شناسی در این مورد همچون غالب موارد قبلی نقدشان، به چشم می خورد. در مسئله‌ی شهدا و عدم آشنایی با مباحث نظری امام، نسبت فلسفه با تمدن، راه‌های پرورش عقل، چرایی سلوک ذیل شخصیت امام خمینی و رجوع مستقیم به اهل البیت، نظر به سیره‌ی اهل البیت«علیهم‌السلام» و مثال‌هایی که مطرح کردند در مسئله‌ی آزاداندیشی، استناد به صحبت‌های امام و رهبری با ذکر نام حضرات و و و ... همه و همه نوعی غفلت تاریخی از مسئله‌ی زمان‌شناسی به چشم می‌خورد. خواستم ببینم آیا شما نظر بنده را تأیید می‌فرمایید؟ و حقیر درست می‌گویم که باید با نگاه خاص زمان‌شناسانه به کتاب سلوک شما نگریست؟ وگرنه بدون نگاه زمان‌شناسانه ابداً نتیجه‌ای که باید از این کتاب گرفت، گرفته نمی‌شود و باب حیرت و البته تفکر حقیقی که این کتاب در مقابل انسان می‌گشاید، گشوده نمی‌شود. آیا حضرتعالی نظر اینجانب را تأیید می‌فرمایید؟ با تشکر فراوان از شما و التماس دعای زیاد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتش بنده هم آن نقدها را با دقت دیدم و به دنبال آن بودم اگر حقیقتی از چشم بنده یا از چشم آن آقایان پنهان شده برای خود و یا برای آن‌ها روشن کنم. ولی هرچه بیشتر دقت کردم بیشتر احساس کردم آقایان بنای یافتن هیچ حقیقتی را در این رابطه نداشتند و تماماً در فضای مراء و جدال کار را جلو می‌بردند و چون رویکردشان به‌کلّی باطل بود تا آن حدّ که بین اخباری‌گری و استفاده از اندیشه‌ی اندیشمندان در یک دستگاه فکری را تفکیک نمی‌کردند، احساس کردم فضای تفکر به‌کلّی در کار آن‌ها بسته شده. آری به قول شما در یک دستگاه فکری باید فکر را نقد کرد نه این‌که وارد مصداق شویم و در همین رابطه مولایمان علی«علیه‌السلام» می‌فرمایند: «اَعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ» حق را بشناس و بر مبنای حق اهل آن را ارزیابی کن و بحمداللّه شما با دقت بسیار متوجه روح کتاب شده‌اید که نظر به جایگاه تاریخی انقلاب و امام «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» دارد و به لطف الهی این نکته‌ی بسیار ارزشمندی است که بفهمیم تفکر، بی‌ربط با زمان خود نیست و اگر کسی نفهمد در رابطه با آرمان‌های الهی خود در کدام مقطع از تاریخش زندگی می‌کند دچار بی‌تاریخی می‌شود و عملاً با همه‌چیز سر ناسازگاری پیدا می‌کند که متأسفانه در این آقایان به‌چشم می‌خورد و با تمام وجود از خداوند تقاضا دارم آن‌ها را از این مشکل آزاد کند هرچند صد جلسه‌ی دیگر در نقد بنده و کتاب‌های بنده بگذارند ولی بدانند برای شناخت تقدیری که خداوند در امروز تاریخ ما اراده کرده است زندگی در ذیل شخصیت اشراقی حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» است و این چیزی نیست که مربوط به بنده باشد. شهدای بزرگواری که راه را شناختند و فهمیدند در چه تاریخی قرار دارند این را به ما متذکر شدند و اگر متوجه این امر شویم تفکری برای ما ظهور می‌کند که در زیر سایه‌ی آن موضوعات سیاسی و اجتماعی خود را به بهترین شکل ارزیابی می‌کنیم. مگر حضرت صادق«علیه‌السلام» نفرمودند: در حکمت داود هست که «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلاً عَلَى شَأْنِه‏» بر عاقل است که نسبت به زمانه‌ی خود عارف و آگاه باشد و در آن رابطه به سوی شأن و جایگاه خود نظر کند؟ اگر این‌طور است آن آقایان نباید فکر کنند در چه دستگاهی می‌خواهند به شأن و جایگاه خود نظر کنند که گرفتار بی‌تاریخی نگردند و منور به تفکری شوند که هزاران هزار از مرتبه‌های انوار الهی و معارف معنوی را در جلوی آن‌ها بگشاید؟ بنده ادعا نمی‌کنم همه‌ی معنا و معرفت و مقصد حضور تاریخی ما آن است که عرض کرده‌ام در حالی‌که در شرایطی قرار داریم که به غایت پیچیده و تو در تو و لایه به لایه و کثیرالاضلاع و کثیرالافعال است، پس باید راه کلّی خود را بیابیم و در دل آن راه کلّی از گردنه‌ها و دره‌ها عبور کنیم و گمان نکنیم در این راه کلّی به راحتی به مقصد می‌رسیم، آری باید راه رسیدن به مقصد را گم نکنیم. تجربه‌های اجرایی و فرهنگی بنده در آن حدّ است که راه کلّی را سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» تشخیص داده. در تاریخی قرار داریم با خیزش‌ها و خروش رویدادها و موج‌هایی سهمگین از تحولات که اگر تصور درستی از واقعیت‌های تاریخی خود نداشته باشیم سوار کشتی نوح«علیه‌السلام» نخواهیم شد و در مقابل هزاران راه پر ابهام در قلب حوادث متوقف می‌شویم. هیچ متفکری نمی‌تواند در بال طوفان تحولات تاریخی امورات را درست ارزیابی کند مگر آن‌که با خودآگاهی تاریخی جایگاه آن تحولات را بشناسد و تنها با فهم تقدیر تاریخی که در آن هستیم می‌توانیم از چنگال تحولات نَفَس‌گیر و غافل‌کننده‌ی آن رها شد، حال هرچه می‌خواهند در وبلاگ خود بنویسند جزوه‌ی زمان‌شناسی طاهرزاده را می‌خواهیم در جلو خودش آتش بزنیم، آیا در آن صورت هستی و چیستی عصری که در آن زندگی می‌کنند تغییر می‌کند یا دانش و دانایی آنان محدود و مبهم می‌گردد و مجبورند با زمین و زمان درگیر شوند؟ نظر به افتتاح و تحول عظیم تاریخی که در آن هستیم امکان دست‌یابی به فهمی عمیق را در مقابل ما می‌گشاید و راز تصمیم‌های حیرت‌آور حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» را در مقاطع مختلف دوران زندگی‌اش برایمان روشن می‌کند. اصولاً عقب‌گردِ تاریخی آن‌گونه که انسان‌های رومانتیست تصور می‌کنند ممکن نیست و در واقع این یک نوع فرار از رویارویی با چالش‌های تاریخی پیش رو است، منتظر آن نوع اصول‌گرایی که دوره‌اش گذشته است نباشید که خود را در زمان خود به خوبی معنا کردند ولی نتوانستند ادامه یابند چون با تعمق کامل به حضرت امام رجوع ننمودند، همچنان‌که نگران رونق زودگذر اصلاح‌طلبان بی‌تاریخ توهم‌زده نیز نباید بود. از خود بپرسیم اگر در شرایطی که با آن روبه‌روئیم و در این افتتاح تاریخیِ به‌غایت پیچیده، راه‌کار اجتماع ما، سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» نیست، پس راه‌کار اجتماع ما در چیست؟ حرف کلّی ما در آن کتاب این است. بر فرض ده‌ها اشکال در ارائه‌ی این حرف داشته باشیم، آیا می‌توان حرف اصلی کتاب را -آن‌طور که آقایان نادیده گرفتند- نادیده گرفت؟ و همچنان در گذشته‌ای زندگی کرد که دیگر وجود خارجی ندارد و یا به دنبال چیزی بود که در ناکجاآباد باید به دنبال آن گشت و همه را مقصر بدانیم که چرا آن ناکجاآباد واقع نشده. با تمام وجود می‌گویم: اشراقی بر قلب مبارک حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» شد تا ما بتوانیم ماوراء دنیایی این‌چنین پر تحول و نفس‌گیر و سرگیجه‌آور و کثیرالاضلاع و کثیرالافعال، راه را گم نکنیم. هرچند این راه به خودی خود راه آسانی نیست باید چون شهیدان از همه‌چیز خود بگذریم تا به همه‌ی آن‌چه باید برسیم، برسیم و عرفان حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» تمرین این نوع از خودگذشتگی‌ها است. بنا نبود همین اندازه هم دهان باز کنم، شما موجب شدید. گفت: «من بی‌دل و دستارم در خانه‌ی خمارم.... یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه». موفق باشید
2849
متن پرسش
حضور محترم سیدنا الاستاد سلام علیکم یک بخش‌هایی از سخنرانی آقا در مورد نهضت امام صادق را در جایی دیدم احساس کردم تفسیری که آقا از موضوع دارند با تفسیر حضرت‌عالی در باب روش امام صادق علیه السلام- در جزوه زمانه شناسی اهل بیت علیهم السلام- و نیز جزوه اخیر- جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی و جریانات سیاسی در آینده- قدری متفاوت است. بد ندیدم که متن فرمایشات آقا را برای شما نیز ارسال نمایم. دعا گوی سلامت استاد هستم و ملتمس دعای ایشان متن فرمایشات آقا: اینی که ائمه علیهم السلام یک حرکت سیاسی، تشکیلاتی وسیع و گسترده را انجام می دادند با اینکه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذکر نشده و مشکل عمده فهم زندگی ائمه علیهم السلام است. حقیقت این است که ائمه این کار را شروع کردند. البته شواهد خیلی زیادی است. پس این را به طور خلاصه همه خواهران و برادران بدانند که ائمه علیهم السلام همه­شان به مجرد اینکه بار امانت امامت را تحویل می­گرفتند، یکی از کارهایی که شروع می­کردند یک مبارزه سیاسی بود. یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت. این تلاش سیاسی مثل همه تلاش­هایی است که آن کسانی که می­خواهند یک نظامی را تشکیل بدهند انجام می­دهند و این کار را ائمه علیهم السلام هم می­کردند. تمام این نزاعی که شما در طول دوران زندگی ائمه علیهم السلام بین آن­ها و دستگاه­های ظلم و جور مشاهده می­کنید، بر سر همین قضیه است. آن­هایی که با ائمه ما مخالفت می­کردند، آن­ها را مسموم می­کردند، مقتول می­کردند، زندان می­انداختند، محاصره می­کردند، دعوایشان بر سر داعیه حکومت ائمه علیهم السلام بود. اگر ائمه داعیه حکومت نداشتند ولو علوم اولی و آخرین را هم به خودشان نسبت می­دادند، اگر بحث قدرت سیاسی نبود، داعیه قدرت سیاسی نبود،هیچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمی­گرفت، لااقل به این شدت انجام نمی­گرفت، اصلاً مسئله این است. لذا شما می بینید در بین دعوت­ها و تبلیغات ائمه روی کلمه امامت و مسئله امامت حساسیت بسیار بالایی است، یعنی وقتی که امام صادق هم می­خواهد ادعای حاکمیت اسلامی و قدرت سیاسی بکند می­گوید" ایها الناس إنّ رسولَ الله کان الامام" می­گوید ای مردم – در ا جتماع مردم در عرفات-می­ایستد در میان مردم می­گوید" إنّ رسولَ الله کان الامام" امام جامعه، پیشوای جامعه، رهبر جامعه، حاکم بر جامعه رسول خدا بود،"ثمّ کان علی ابن أبی طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسین" تا می­رسد به خودش.یعنی تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان، همین مسئله حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامه بر مسلمین و قدرت سیاسی بود، بر سر مقامات معنوی آن­ها با ائمه دعوایی نداشتند. (صفحه 23) ائمه از لحظه وفات رسول الله تا سال 260 درصدد بودند که حکومت الهی را در جامعه اسلامی به وجود آورند. این اصل مدعاست البته نمی­توانیم بگوییم که می­خواستند حکومت اسلامی را در زمان خودشان- یعنی هر امامی در زمان خودش- به وجود بیاورد. آینده­های میان مدت، بلند مدت و در مواردی هم نزدیک مدت وجود داشت، مثلاً در زمان امام مجتبی به نظر ما تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده کوتاه مدت بود. در امام سجاد به نظر بنده برای آینده میان مدت بود و در زمان امام باقر احتمال زیاد این است که برای آینده کوتاه مدت بود. از بعد از شهادت امام هشتم به گمان زیاد برای آینده بلند مدت بود. برای چه موقع؟ مختلف بود، اما همیشه بود این معنای مبارزه سیاسی است. (صفحه17) امام باقر در هر فرصت مناسبی با نشان دادن گوشه ای از واقعیت تلخ و مرارت بار زندگی شیعی و تشریح فشارها و شدت عمل­هایی که از سوی قدرت­های مسلط بر امام و یارانشان می­رود احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک می­کند و خون مرده و راکد آن­ها را به جوش می­آورد و دل­های کرخ شده­ی آن­ها را هیجانی می­بخشد یعنی آنان را آماده گرایش­های تند و جهت گیری­های انقلابی می­سازد. (ص 238) تردیدی نمی­توان داشت که اگر امام باقر فقط به زندگی علمی و نه به سازندگی فکری و تشکیلاتی سرگرم بوده خلیفه و سران رژیم خلافت به صرفه و صلاح خود نمی­دیدند که با سخت گیری و شدت عملی که به خرج می­دهند، اولاً آن حضرت را با مقابله­ای تند علیه خود برانگیزند چنانکه در زمانی نزدیک نمونه­ای از این تجربه را مشاهده می­کنیم. از جمله قیام حسین بن علی(شهید فخ) ثانیاً گروه و دوستان و منتقدان به امام را که تعدادشان اندک هم نبوده است بر خود خشمگین کنند و از دستگاه خود ناراضی سازند. کوتاه سخن اینکه از عکس العمل نسبتاً حاد رژیم خلافت در اواخر عمر امام باقر می­توان عمل نسبتاً شدید و حاد آن حضرت را استنباط کرد. (ص241) اوضاع و احوال مساعد و نیز زمینه­هایی که کارهای امام پیشین فراهم آورده بود موجب می­شد که با توجه به راه دراز و پر مشقت نهضت تشیع امام صادق مظهر همان امید صادقی باشد که شیعه سالها انتظار آن را کشیده است، همان قائمی که مجاهدت طولانی اسلاف خود را به ثمر خواهد رسانید و انقلاب شیعی را در سطح وسیع جهان اسلام بر خواهد افروخت. اشاره­ها و گاه حتی تصریح امام باقر نیز در پرورش نهال این آرزو مؤثر بوده است. جابر بن یزید می گوید: کسی از امام باقر درباره قیام کننده بعد از او پرسید، امام با دست به شانه ابی عبدالله کوفت و گفت این است به خدا قیام کننده آل محمد(ص) (ص 257) وقتی امام باقر از دنیا می­رود، بر اثر فعالیت­های بسیاری که در طول این مدت خود امام باقر و امام سجاد انجام داده بودند، اوضاع و احوال به سود خاندان پیامبر بسیار تغییر کرد. در دو کلمه من نقشه امام باقر و امام صادق را افشا کنم برایتان، آن وقت جزء اسرار بود، همان اسراری که شنیدید که می­گویند مثلاً جابر بن یزید جعفی جزء صاحبان سر بود و هر کس راز ما را را منتشر کند لعنت خدا بر او باد و چه چه، ان اسراری که آن روز اگر منتشر می­کردند لعنت خدا بر آن منتشر­کننده بود، همین­هایی است که من می­خواهم افشا کنم، که منتها امروز دیگر افشایش اشکالی ندارد بلکه واجب است که مردم بدانند که امام چه کار می­خواستند بکنند. نقشه امام صادق این بود که بعد از رحلت امام باقر کارها را جمع و جور کند، یک قیام علنی به راه بیاندازد و حکومت بنی امیه را که هر روزی یک دولتی عوض می­شد و حاکی از نهایت ضعف دستگاه بنی امیه بود، واژگون کند و از خراسان و ری اصفهان و عراق و حجاز و مصر و مراکش و همه مناطق مسلمان نشین که در همه این مناطق شبکه حذبی امام صادق- یعنی شیعه – گسترده بود، از همه آنها نیرو بیاید مدینه و امام لشکر کشی کند به شام. حکومت شام را ساقط کند خودش پرچم خلافت را بلند کند و بیاید مدینه و حکومت پیامبر را به راه بیاندازد. این نقشه امام صادق بود. (ص261)( این بند از فرمایش آقا، به نظر حقیر معارض جدی برای فرمایشات شماست.) امام صادق دو مرحله در این دوران طی می کنند، یکی از سال 114 تا خلافت منصور، این یک دوره است، که دوران آسایش و گشایش است. آنی که معروف شده به خاطر اختلاف بنی امیه و بنی عباس ائمه فرصت کردند، مال این دوران است. زمان امام باقر چنین چیزی نبود. زمان امام باقر، قدرت بنی امیه بود و هشام بن عبدالملک، که او هم" و کان هشام رجلهم"، مرد بنی امیه و بزرگترین شخصیت بنی امیه بعد از عبدالملک، هشام بوده. بنابراین زمان امام باقر نه، هیچ گونه اختلافی بین کسی و کسی که موجب این باشد که ائمه بتوانند از فرصت استفاده کنند نبوده. مال زمان امام صادق است، آن هم مال این دوران که دوران آهسته آهسته شروع شدن دعوت بنی عباس و گسترش دعوت این­ها و اوج دعوت شیعی علوی در سرتاسر دنیای اسلام است. وقتی منصور سر کار می آید، البته وضع سخت می شود و زندگی حضرت برمی­گردد به دوران زندگی امام باقر،اختناق حاکم می­شود، همان وقتی که حضرت را تبعید می­کنند،بارها حضرت به حیره، به رمیله، به کجا، کجا تبعید شدند. دفعات متعدد، بارها منصور حضرت را خواست. یک بار گفت" قتلنی الله إن لم أقتلکَ". یک بار خطاب فرستاد برای حاکم مدینه "أن أحرق علی جعفر بن محمد دارَه" که خانه­اش را آتش بزن. که حضرت آمدند در میان آتش­ها و یک نمایش غریبی را نشان دادند" أنا ابن أعراق الثری" که خُب خود این بیشتر، آن مخالفین را منکوب کرد و برخورد بین منصور و امام صادق، برخورد بسیار سختی است.بارها حضرت را تهدید کرد. البته آن روایاتی هم که دارد که حضرت پیش منصور تذلل کردند، هیچ کدامش درست نیست. بنده دنبال روایات رفتم، اصلاً اصل و اساسی ندارد، غالباً می­رسد به ربیع حاجب. ربیع حاجب فاسق قطعی است، از نزدیکان منصور است. یک عده هم ساده لوحانه گفتند ربیع شیعه بوده. ربیع کجایش شیعه بود؟ دنبال زندگی ربیع ابن یونس رفتیم او یکی از آن افرادی است که از خانه­زادی آمده در دستگاه بنی عباس و نوکری آن­ها را کرده و حاجب منصور بوده و بعد هم خدمات فروانی کرده وقتی که منصور مرد، اگر ربیع نبود، خلافت از دست خانواده­ی منصور بیرون می­رفت. عموهایش بودند، این بود که یک وصیتنامه­ای جعل کرد به نام مهدی پسر منصور، و مهدی را به خلافت رساند. بعد هم فضل بن ربیع، پسر همین شخص است. نخیر خانواده، خانواده­ای است جزو وفاداران و مخلصین بنی عباس، هیچ ارادتی هم به اهل البیت نداشتند و هرچی هم جعل کرده، دروغ جعل کرده، برای خاطر اینکه حضرت را در سمعه آن روز محیط اسلامی یک چنین آدمی وانمود کند که باید در مقابل خلیفه تذلل کرد، تا دیگران هم تکلیف خودشان را بدانند. به هر حال، برخورد بین امام صادق و منصور خیلی تند است تا به شهادت امام صادق منتهی می­شود در سال صد و چهل و هشت. (ص266) نمودارهای مهم و برجسته در زندگی امام صادق را آنجا که به دیدگاه ویژه بحث ما ارتباط می یابد بدین شرح یافته­ام: 1- تبیین و تبلیغ مسئله امامت 2- تبیین و بیان احکام دین به شیوه فقه شیعی و نیز تفسیر آن به روال بینش شیعی 3- وجود تشکیلات پنهانی ایدئولوژیک- سیاسی (ص 267) (منبع: کتاب انسان 250 ساله، مجموعه فرمایشات آقا)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در رابطه با سخن مقام معظم رهبری با ید عرض کنم : با توجه به این که روایات صریح داریم که حضرت صادق«علیه السلام» در زمان خودشان صلاح نمی دیدند در قیامی که ضد امویان شروع شده بود شرکت کنند و حتی به عموی خود جناب زیدبن علی بی نتیجه بودن قیامش را متذکر می شدند، با این همه سیره ی آن ها نشان می دهد هیچ وقت در امر مبارزه ی سیاسی و تلاش برای به دست گرفتن حکومت کوتاهی نمی کردند، منتها همان طور که مقام معظم رهبری متذکر می شوند «نمی توانیم بگوییم هر امامی نی خواسته حکومت را در زمان خودش به دست آورد» و از برنامه های میان مدت و دراز مدت غافل بودند. هنر ائمه هرکدام آن بود که می فهمیدند برای هدف نهایی در هر زمانی چه کاری به عهده شان می باشد. به نظرم برای رسید برای جمع بندی دراین بحث در کنار سخنان مقام معظم رهبری«حفظه الله» ، سخنان شهید مطهری«رحمۀ الله علیه» کمک می کند، با این که متنی که گزینش کرده ام طولانی است، ولی بسیار مفید است و ان شاءالله منجر می شود تا با احاطه ای همه جانبه موضوع را دنبال فرمایید. شهید مطهری در کتاب «سیری در سیره ی ائمه«علیهم السلام» در قسمت امام صادق«علیه السلام» می فرمایند: ما در سیرت پیشوایان دین به امورى برمى‏خوریم که به حسب ظاهر با یکدیگر تناقض و تعارض دارند، همچنان که در اخبار و آثارى که از پیشوایان دین رسیده احیانا همین تعارض و تناقض دیده مى‏شود. واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سیرت ائمه اطهار علیهم السلام دیده مى‏شود؛ مى‏بینیم مثلا حضرت امام حسن علیه السلام با معاویه صلح مى‏کند و اما امام حسین علیه السلام قیام مى‏کند و تسلیم نمى‏شود تا شهید مى‏گردد؛ مى‏بینیم که رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مى‏کردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل، ولى سایر ائمه این‏طور نبودند. پس باید این تعارضها را حل کرد و رمز آنها را دریافت.این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد، تعارضى نیست که روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد که معمولا در تعارض نقلها مى‏شود، بلکه تعارضى است که خود اسلام به وجود آورده، یعنى روح زنده و سیال تعلیمات اسلامى آن را ایجاب مى‏کند. بنابراین این تعارضها درواقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض، درس بسیار بزرگ و پرمعنى و آموزنده. این اختلاف و تعارض ظاهرى سیرت، به کمک بیاناتى که از پیشوایان دین رسیده، براى ما روشن مى‏ کنند. امام حسین علیه السلام بدون پروا، با آنکه قرائن و نشانه‏ها حتى گفته‏هاى خود آن حضرت حکایت مى‏کرد که شهید خواهد شد، قیام کرد. ولى امام صادق علیه السلام با آنکه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نکرد، ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد. به ظاهر، تعارض و تناقضى به نظر مى‏رسد که اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد پس چرا امام صادق علیه السلام قیام نکرد بلکه در زندگى مطلقا راه تقیه پیش گرفت، و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکرد؟ چون در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد. عباسیان از بنى هاشم‏اند و عموزادگان علویین به شمار مى‏روند. در آخر عهد امویین که کار مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموى، به عللى سست شد، گروهى از عباسیین و علویین دست به کار تبلیغ و دعوت شدند. علویین دو دسته بودند: بنى الحسن که اولاد امام مجتبى بودند، و بنى الحسین که اولاد سیدالشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنى الحسین که در رأسشان حضرت صادق علیه السلام‏ بود از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. ابتداى امر سخن در اطراف علویین بود. عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ مى‏کردند. سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمدبن عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن، معروف به «نفس زکیّه» بیعت کردند و حتى منصور- که بعدها قاتل همین محمد شد- در آغاز امر رکاب عبد اللَّه بن حسن را مى‏گرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روى زین اسب مرتب مى‏کرد، زیرا عباسیان مى‏دانستند که زمینه و محبوبیت از علویین است. عباسیین مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمى‏خواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از همکارى با اینها امتناع ورزید. بنى العباس از همان اول که دعات و مبلغین را مى‏فرستادند، به نام شخص معین نمى‏فرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» یعنى «یکى از اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله که شایسته باشد» تبلیغ مى‏کردند و در نهان جاده را براى خود صاف مى‏کردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند، یکى عرب به نام «ابوسلمه خلّال» که در کوفه مخفى مى‏زیست و سایر دعات و مبلغین را اداره مى‏کرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار کلمه «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و یکى ایرانى که همان سردار معروف، ابومسلم خراسانى است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند. مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب، بعد از کشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصى و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه بر این شد که دعوت را از عباسیین به علویین متوجه کند. دو نامه به یک مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یک نفر فرستاد، یکى براى حضرت صادق علیه السلام که رأس و رئیس بنى الحسین بود و یکى براى عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنى الحسن بود. امام صادق علیه السلام به آن نامه اعتنایى نکرد و هنگامى که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامه‏ات این است. اما عبد اللَّه بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق علیه السلام به او فرمود که فایده ندارد و بنى العباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد اللَّه قانع نشد، و قبل از آنکه جواب نامه عبد اللَّه به ابوسلمه برسد سفاح که به ابوسلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابومسلم ابوسلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشته‏اند، و بعد هم خود عبد اللَّه و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. این بود جریان ابا و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول خلافت. امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که مى‏دانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد. اگر مى‏دانست که شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مى‏کرد همان طورى که امام حسین علیه السلام به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصر- که به خصوصیات آن اشاره خواهیم کرد- آن چیزى که بهتر و مفیدتر بود رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است. جان مطلب همین جاست که در همه این کارها، از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیه‏ها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد. اینها امورى نیست که به شکل یک امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد. اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مى‏کند. گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه. گاهى شکل و صورت قیام فرق مى‏کند. همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مى‏رساند. امام صادق علیه السلام در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود، لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق علیه السلام که در نیمه اول قرن دوم مى‏زیست با زمان سیدالشهداء علیه السلام که در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت. در حدود نیمه قرن اول در داخل کشور اسلامى براى مردانى که مى‏خواستند به اسلام خدمت کنند یک جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود، سایر جبهه‏ها هنوز به وجود نیامده بود و یا اگر به وجود آمده بود اهمیتى پیدا نکرده بود، حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحى و فکرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مى‏کردند. اما بعدها و در زمانهاى بعد تدریجا به علل مختلف جبهه‏هاى دیگر به وجود آمد، جبهه‏هاى علمى و فکرى. یک نهضت علمى و فکرى و فرهنگى عظیم در میان مسلمین آغاز شد. نحله‏ها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند. به قول یکى از مورخین، مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشکرکشى متوجه فتح دروازه‏هاى علم و فرهنگ شدند. علوم اسلامى در حال تدوین بود. در این زمان یعنى در زمان امام صادق علیه السلام از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتى به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تاحدى از بین برد، و از طرف دیگر در میان مسلمانان یک شور و هیجان براى فهمیدن و تحقیق پیدا شد؛ لازم بود شخصى مثل امام صادق علیه السلام این جبهه را رهبرى کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمینه‏ها نبود، همچو استعداد و قابلیت و شور و هیجانى در مردم نبود. در تاریخ زندگى امام صادق علیه السلام یک جا مى‏بینیم زنادقه و دهریّینى از قبیل ابن ابى العوجا و ابوشاکر دیصانى و حتى ابن مقفع مى‏آیند و با آن حضرت محاجه مى‏کنند و جوابهاى کافى مى‏گیرند. احتجاجات بسیار مفصل و طولانى از آن حضرت در این زمینه‏ها باقى است که به راستى اعجاب‏آور است. توحید مفضّل که رساله‏اى است طولانى در این زمینه، در اثر یک مباحثه بین مفضل از اصحاب آن حضرت و بین یک نفر دهرى مسلک و رجوع کردن مفضل به امام صادق علیه السلام پدید آمد. در جاى دیگر مى‏بینیم که اکابر معتزله از قبیل عمرو بن عبید و واصل بن عطا که مردمان مفکرى بودند مى‏آمدند و در مسائل الهى یا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مى‏کردند و مى‏رفتند. در جاى دیگر فقهاى بزرگ آن عصر را مى‏بینیم که یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضى از آنها مى‏آمدند و از آن حضرت سؤالاتى مى‏کردند. ابوحنیفه و مالک معاصر امام صادق‏اند و هر دو از محضر امام علیه السلام استفاده کرده‏اند. شافعى و احمدبن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند. مالک در مدینه بود و مکرر به حضور امام علیه السلام مى‏آمد و خود او مى‏گوید وقتى که به حضورش مى‏رسیدم و به من احترام مى‏کرد خیلى‏ خرسند مى‏شدم و خدا را شکر مى‏کردم که او به من محبت دارد. مالک درباره امام صادق مى‏گوید: «کان من عظماء العبّاد و اکابر الزهاد والّذین یخشون اللَّه عزّ وجل، و کان کثیر الحدیث، طیّب المجالسة، کثیر الفوائد.» یعنى از بزرگان و اکابر عُبّاد و زهاد بود و از کسانى بود که خوف و خشیت الهى در دلش قرار داشت. او مردى بود که حدیث پیغمبر را زیاد مى‏دانست، خوش محضر بود، مجلسش پرفایده بود. و باز مالک مى‏گوید: «ما رأت عین و لا سمعت أذن ولا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.» یعنى چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به دلى خطور نکرده کسى از جعفربن محمد فاضلتر باشد. ابوحنیفه مى‏گفت: «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد» از جعفربن محمد فقیه‏تر و داناتر ندیدم. مى‏گوید وقتى که جعفربن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت که سخت‏ترین مسائل را براى سؤال از او تهیه کنم. من چهل مسأله اینچنین تهیه کردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفى کرد، امام فرمود او را مى‏شناسم، پیش ما آمده است. بعد به امر منصور مسائل را طرح کردم. در جواب هر یک فرمود عقیده شما علماى عراق این است، عقیده فقهاى مدینه این است، و خودش گاه با ما موافقت مى‏کرد و گاه با اهل مدینه، گاهى هم نظر سومى مى‏داد. در جاى دیگر متصوفه را مى‏بینیم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى‏کردند که نمونه مختصرى از آن را قبلا عرض کردم. زمان امام صادق علیه السلام زمانى بود که برخورد افکار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب مى‏کرد که امام کوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد. همیشه باید در این گونه امور به اثر کار توجه داشت. سیدالشهداء علیه السلام دانست که شهادتش اثر مفید دارد، قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است. امام صادق علیه السلام فرصت را براى تعلیم و تأسیس کانون علمى مناسب دید، به این کار همت گماشت. بغداد که کانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام است در زمان امام صادق علیه السلام بنا شد. ظاهراً ایشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده است. اثر امام صادق علیه السلام است که مى‏بینیم شیعه، در مقدم سایر فرق، در علوم اسلامى پیشقدم و مؤسس شد و یا لااقل دوش به دوش دیگران حرکت کرد و در همه رشته‏ها از ادب و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضى و تاریخ و جغرافى کتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد، عالى‏ترین و نفیس‏ترین آثار علمى را به جهان تحویل داد. اگر امروز مى‏بینیم اصلاح طلبانى به رسمیت مذهب شیعه- بعد از هزار سال- اقرار و اعتراف مى‏کنند به خاطر این است که شیعه یک مکتب واقعى اسلامى است و آثار شیعى در هر رشته نشان مى‏دهد که دیگر نمى‏توان اتهامات سیاسى به آن بست. این آثار مولود ایمان و عقیده است؛ سیاست نمى‏تواند اینچنین فقه یا اخلاق یا فلسفه و عرفان یا تفسیر و حدیثى به وجود آورد. رسمیت امروز شیعه معلول طرز کار و عمل آن روز امام صادق سلام اللَّه علیه است. مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را درنظر مى‏گرفتند و چون دوره‏ها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر مى‏کرد خواه وناخواه همان‏طور رفتار مى‏کردند که مصالح اسلامى اقتضا مى‏کرد و در هر زمان جبهه‏اى مخصوص و شکلى نو از جهاد به وجود مى‏آمد و آنها با بصیرت کامل آن جبهه‏ها را تشخیص مى‏دادند. این تعارضها نه تنها تعارض واقعى نیست، بلکه بهترین درس آموزنده است براى کسانى که روح و عقل و فکر مستقیمى داشته باشند، جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درک کنند که چگونه مصالح اسلامى اقتضا مى‏کند که یک وقت مثل زمان سیدالشهداء علیه السلام نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق علیه السلام شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک وقت شکل دیگر. انَّ فى ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ . . اما امام صادق علیه السلام و مسأله خلافت‏ :در مورد ایشان درواقع دو سؤال وجود دارد. یک سؤال اینکه در زمان حضرت که آخر دوره بنى امیه و اول دوره بنى العباس بود، یک فرصت مناسب سیاسى به وجود آمده بود، بنى العباس از این فرصت استفاده کردند، چگونه شد که حضرت صادق نخواست از این فرصت استفاده کند؟ و فرصت از این راه پیدا شده بود که بنى امیه تدریجاً مخالفانشان زیاد مى‏شد، چه در میان اعراب و چه در میان ایرانیها، و چه به‏ علل دینى و چه به علل دنیایى. علل دینى همان فسق و فجورهاى زیادى بود که خلفا علناً مرتکب مى‏شدند. مردم متدین شناخته بودند که اینها فاسق و فاجر و نالایق‏اند؛ به علاوه جنایاتى که نسبت به بزرگان اسلام و مردان باتقواى اسلام مرتکب شدند. (این گونه قضایا تدریجاً اثر مى‏گذارد.) مخصوصاً از زمان شهادت امام حسین این حس تنفر نسبت به بنى امیه در میان مردم نضج گرفت و بعد که قیامهایى بپا شد- مثل قیام زیدبن على بن الحسین و قیام یحیى بن زیدبن على بن الحسین- وجهه مذهبى اینها به کلى از میان رفت. کار فسق و فجور آنها هم که شنیده‏اید چگونه بود. شرابخوارى و عیاشى و بى‏پرده این کارها را انجام دادن وجهه اینها را خیلى ساقط کرد. بنابراین از وجهه دینى، مردم نسبت به اینها تنفر پیدا کرده بودند. از وجهه دنیایى هم حکامشان ظلم مى‏کردند، مخصوصاً بعضى از آنها مثل حجاج بن یوسف در عراق و چند نفر دیگر در خراسان ظلمهاى بسیار زیادى مرتکب شدند. ایرانیها بالخصوص، و در ایرانیها بالخصوص خراسانیها (آنهم خراسان به مفهوم وسیع قدیمش)، یک جنب و جوشى علیه خلفاى بنى امیه پیدا کردند. یک تفکیکى میان مسأله اسلام و مسأله دستگاه خلافت به وجود آمد. مخصوصاً برخى از قیامهاى علویّین فوق العاده در خراسان اثر گذاشت؛ با اینکه خود قیام کنندگان از میان رفتند ولى از نظر تبلیغاتى فوق العاده اثر گذاشت. زید پسر امام زین العابدین در حدود کوفه قیام کرد. باز مردم کوفه با او عهد و پیمان بستند و بیعت کردند و بعد وفادار نماندند جز عده قلیلى، و این مرد به وضع فجیعى در نزدیکى کوفه کشته شد و به شکل بسیار جنایتکارانه‏اى با او رفتار کردند؛ با آنکه دوستانش شبانه نهر آبى را قطع کردند و در بستر آن قبرى کندند و بدن او را دفن کردند و دومرتبه نهر را در مسیرش جارى کردند که کسى نفهمد قبر او کجاست، ولى در عین حال همان حفّار گزارش داد و بعد از چند روز آمدند بدنش را از آنجا بیرون آوردند و به‏دار آویختند و مدتها بردار بود که روى‏دار خشکید؛ و مى‏گویند چهار سال بدن او روى‏دار ماند. زید پسرى دارد جوان به نام یحیى. او هم قیامى کرد و شکست خود و رفت به خراسان. رفتن یحیى به خراسان اثر زیادى در آنجا گذاشت. با اینکه خودش در جنگ با بنى امیه کشته شد ولى محبوبیت عجیبى پیدا کرد. ظاهراً براى اولین بار براى مردم‏ خراسان قضیه روشن شد که فرزندان پیغمبر در مقابل دستگاه خلافت اینچنین قیام کرده‏اند. آن زمانها اخبار حوادث و وقایع به سرعت امروز که نمى‏رسید، درواقع یحیى بود که توانست قضیه امام حسین و پدرش زید و سایر قضایا را تبلیغ کند، به طورى که وقتى که خراسانیها علیه بنى امیه قیام کردند- نوشته‏اند- مردم خراسان هفتاد روز عزاى یحیى بن زید را بپا نمودند. (معلوم مى‏شود انقلابهایى که اول به نتیجه نمى‏رسد ولى بعد اثر خودش را مى‏بخشد چگونه است.) به هر حال در خراسان زمینه یک انقلاب فراهم شده بود، البته نه یک انقلاب صددرصد رهبرى شده، بلکه اجمالًا همین مقدار که یک نارضایتى بسیار شدیدى وجود داشت. بنى العباس از این جریان حداکثر استفاده را بردند. سه برادرند به نامهاى ابراهیم امام، ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور. این سه برادر از نژاد عباس بن عبد المطلب عموى پیغمبر هستند، به این معنا که اینها پسر عبد اللَّه بودند، عبد اللَّه پسر على و على پسر عبد اللَّه بن عباسِ معروف بود، و به عبارت دیگر آن عبد اللَّه بن عباس معروف که از اصحاب امیرالمؤمنین است پسرى دارد به نام على و او پسرى دارد به نام عبد اللَّه، و عبد اللَّه سه پسر دارد به نامهاى ابراهیم و ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر که هر سه هم انصافاً نابغه بوده‏اند. اینها در اواخر عهد بنى امیه از این جریانها استفاده کردند و راه استفاده‏شان هم این بود که مخفیانه دُعاة و مبلغین تربیت مى‏کردند. یک تشکیلات محرمانه‏اى به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفى بودند و این تشکیلات را رهبرى مى‏کردند و نمایندگان آنها در اطراف و اکناف- و بیش از همه در خراسان- مردم را دعوت به انقلاب و شورش علیه دستگاه اموى مى‏کردند ولى از جنبه مثبت شخص معینى را پیشنهاد نمى‏کردند، مردم را تحت عنوان «الرّضى من آل محمد» یا «الرّضا من آل محمد» (یعنى یکى از اهل بیت پیغمبر که موردپسند باشد) دعوت مى‏کردند. از همین جا معلوم مى‏شود که اساساً زمینه مردم زمینه اهل بیت پیغمبر و زمینه اسلامى بوده است؛ و اینهایى که امروز مى‏خواهند به این قیامهاى خراسان مثل قیام ابومسلم رنگ ایرانى بدهند که مردم روى تعصبات ملى و ایرانى این کار را کردند، صدها شاهد و دلیل وجود دارد که چنین چیزى نیست که اکنون نمى‏خواهم در این قضیه بحث کنم ولى شواهد و دلایل زیادى [بر این مدعا وجود دارد.] البته مردم از اینها ناراضى بودند ولى آن چیزى که مردم براى نجات خودشان فکر کرده بودند پناه بردن از بنى امیه به اسلام بود نه چیز دیگر. تمام شعارهاشان شعار اسلامى بود. در آن خراسان عظیم و وسیع، قدرتى نبود که بخواهد مردمى را که علیه دستگاه خلافت قیام کرده‏اند مجبور کرده باشد که شعارهایى که انتخاب مى‏کنند شعارهاى اسلامى باشد نه ایرانى. در آن وقت براى مردم خراسان مثل آب خوردن بود اگر مى‏خواستند از زیر بار خلافت و از زیر بار اسلام هر دو، شانه خالى کنند، ولى این کار را نکردند، با دستگاه خلافت مبارزه کردند به نام اسلام و براى اسلام؛ و لهذا در اولین روزى که در سال 129 درمرو در دهى به نام «سفیدنج» قیام خودشان را ظاهر کردند- که روز عید فطرى را براى این کار انتخاب کردند و بعد از نماز عیدفطر اعلام قیام نمودند- شعارى که بر روى پرچم خود نوشته بودند همان اولین آیه قرآن راجع به جهاد بود: اذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِانَّهُمْ ظُلِموا وَ انَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ ». چه آیه خوبى! مسلمین تا در مکه بودند تحت اجحاف و ظلم قریش بودند و اجازه جهاد هم نداشتند تا بالأخره در مدینه اجازه جهاد داده شد به عنوان اینکه مردمى که مظلوم هستند به آنها اجازه داده شد که از حق خودشان دفاع کنند. اصلًا جهاد اسلام با این آیه- که در سوره حج است- شروع شده. و آیه دیگرى که شعار خودشان قرار داده بودند آیه «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ انْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکُمْ» بود، کنایه از اینکه امویها برخلاف دستور اسلام عربیت را تأیید مى‏کنند و امتیاز عرب بر عجم قائل مى‏شوند و این برخلاف اصل مسلّم اسلام است. درواقع عرب را به اسلام دعوت مى‏کردند. حدیثى هست- و آن را در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران نقل کرده‏ام- که پیغمبر اکرم یا یکى از اصحاب در جلسه‏اى نقل کرد که من خواب دیدم که گوسفندانى سفید داخل گوسفندانى سیاه شدند و اینها با یکدیگر آمیزش کردند و از اینها فرزندانى به وجود آمد. بعد پیغمبر اکرم این‏طور تعبیر فرمود که عجم با شما در اسلام شرکت خواهد کرد و با شما ازدواج خواهد نمود، مردهاى شما با زنهاى آنها و زنهاى آنها با مردان شما. (غرضم این جمله است) من مى‏بینم آن روزى را که عجم با شما بجنگد براى اسلام آنچنان که روزى شما با عجم مى‏جنگید براى اسلام. یعنى یک روز شما با عجم مى‏جنگید که عجم را مسلمان کنید، و یک روز عجم با شما مى‏جنگد که شما را برگرداند به اسلام، که مصداق این حدیث البته همان قیام است. بنى العباس با یک تشکیلات محرمانه‏اى این نهضتها را اداره مى‏کردند و خیلى هم دقیق، منظم و عالى اداره مى‏کردند. ابومسلم را نیز آنها [به خراسان‏] فرستادند نه این که این قیام توسط ابومسلم شکل گرفت. آنها دُعاتى به خراسان فرستاده بودند و این دعاة مشغول دعوت بودند. ابومسلم هم اصلًا اصل و نسبش هیچ معلوم نیست که مال کجاست. هنوز تاریخ نتوانسته ثابت کند که او اصلًا ایرانى است یا عرب، و اگر ایرانى است آیا اصفهانى است یا خراسانى. او غلامى جوان بود- بیست و چند ساله- که ابراهیم امام با وى برخورد کرد، خیلى او را بااستعداد تشخیص داد، او را به خراسان فرستاد، گفت این براى این کار خوب است؛ و او در اثر لیاقتى که داشت توانست سایرین را تحت الشعاع خود قرار دهد و رهبرى این نهضت را در خراسان اختیار کند. البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده، یعنى یک آدمى بوده که اساساً بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیر حجاج بن یوسف است. اگر عرب به حجاج بن یوسف افتخار کند، ما هم حق داریم به ابومسلم افتخار کنیم. حجاج هم خیلى مرد باهوش و بااستعدادى بوده، خیلى سردار لایقى بوده و خیلى به درد عبد الملک مى‏خورده، اما خیلى هم آدم ضدانسانى بوده و از انسانیت بویى نبرده بوده است. مى‏گویند در مدت حکومتش صد و بیست هزار نفر آدم کشته، و ابومسلم را مى‏گویند ششصدهزار نفر آدم کشته. به اندک بهانه‏اى همان دوست بسیار صمیمى خودش را مى‏کشت و هیچ این حرفها سرش نمى‏شد که این ایرانى است یا عرب، که بگوییم تعصب ملى در او بوده است. ما نمى‏بینیم که امام صادق در این دعوتها دخالتى کرده باشد ولى بنى العباس فوق العاده دخالت کردند و آنها واقعاً از جان خودشان گذشته بودند، مکرر هم مى‏گفتند که یا ما باید محو شویم، کشته شویم، از بین برویم و یا خلافت را از اینها بگیریم. مسأله دیگرى که در اینجا اضافه مى‏شود این است: بنى العباس دو نفر دارند از داعیان و مبلغانى که این نهضت را رهبرى مى‏کردند، یکى در عراق و در کوفه- که مخفى بود- و یکى در خراسان. آن که در کوفه بود به نام «ابوسلْمه خلّال» معروف بود و آن که در خراسان بود ابومسلم بود که عرض کردیم او را به خراسان فرستادند و در آنجا پیشرفت کرد. ابوسلمه در درجه اول بود و ابومسلم در درجه دوم. به ابوسلمه لقب «وزیر آل محمد» داده بودند و به ابومسلم لقب «امیر آل محمد». ابوسلمه فوق العاده مرد باتدبیرى بوده، سیاستمدار و مدبّر و وارد در امور و عالم و خوش صحبت بوده است. یکى از کارهاى بد و زشت ابومسلم همین بود که با ابوسلمه حسادت و رقابت مى‏ورزید، از همان خراسان مشغول تحریک شد که ابوسلمه را از میان بردارد. نامه‏هایى به ابوالعباس سفّاح نوشت که این، مرد خطرناکى است، او را از میان بردار. به عموهاى او نوشت، به نزدیکانش نوشت. مرتب توطئه کرد و تحریک. سفّاح حاضر نمى‏شد. هرچه به او گفتند، گفت: کسى را که اینهمه به من خدمت کرده و اینهمه فداکارى نموده چرا بکشم؟ گفتند: او ته دلش چیز دیگرى است، مایل است که خلافت را از آل عباس برگرداند به آل ابى طالب. گفت: بر من چنین چیزى ثابت نشده و اگر هم باشد این یک خیالى است که برایش پیدا شده و بشر از این‏جور خاطرات و خیالات خالى نیست. هرچه سعى کرد که سفّاح را در کشتن ابوسلمه وارد کند او وارد نشد، ولى فهمید که ابوسلمه از این توطئه آگاه است، به فکر افتاد خودش ابوسلمه را از میان بردارد و همین کار را کرد. ابوسلمه خیلى شبها مى‏رفت نزد سفّاح و با همدیگر صحبت مى‏کردند و آخرهاى شب باز مى‏گشت. ابومسلم عده‏اى را مأمور کرد، رفتند شبانه ابوسلمه را کشتند و چون اطرافیان سفّاح نیز همراه [قاتل یا قاتلان‏] بودند درواقع خون ابوسلمه لوث شد، و این قضایا در همان سالهاى اول خلافت سفّاح رخ داد. حال جریانى که نقل کرده‏اند و خیلى مورد سؤال واقع مى‏شود این است: نامه ابوسلمه به امام صادق و عبد اللَّه محض‏: ابوسلمه- آن‏طور که مسعودى در مروج الذهب مى‏نویسد- اواخر به فکر افتاد که خلافت را از آل عباس به آل ابى طالب بازگرداند؛ یعنى در همه مدتى که دعوت مى‏کردند او براى آل عباس کار مى‏کرد، تا سال 132 فرا رسید که در این سال رسماً خود بنى العباس در عراق ظاهر شدند و فاتح گردیدند: ابراهیم امام در حدود شام فعالیت مى‏کرد و مخفى بود. او برادر بزرگتر بود و مى‏خواستند او را خلیفه کنند ولى ابراهیم به چنگ «مروان بن محمد» آخرین خلیفه بنى امیه افتاد. خودش احساس کرد که از مخفیگاهش اطلاع پیدا کرده‏اند و عن قریب گرفتار خواهد شد؛ وصیتنامه‏اى‏ نوشت و به وسیله یکى از کسان خود فرستاد به «حُمَیمه» که مرکزى بود در نزدیکى کوفه و برادرانش آنجا بودند، و در آن وصیتنامه خطمشى سیاست آینده را مشخص کرد و جانشین خود را تعیین نمود، گفت: من به احتمال قوى از میان مى‏روم، اگر من از میان رفتم، برادرم سفّاح جانشین من باشد (با این که سفّاح کوچکتر از منصور بود سفّاح را براى این کار انتخاب کرد) و به آنها دستور داد که اکنون هنگام آن است که از حُمیمه خارج شوید، بروید کوفه و در آنجا مخفى باشید، و هنگام ظهور نزدیک است. او را کشتند. نامه او به دست برادرانش رسید و آنها مخفیانه رفتند به کوفه و مدتها در کوفه مخفى بودند. ابوسلمه هم در کوفه مخفى بود و نهضت را رهبرى مى‏کرد. دو سه ماه بیشتر نگذشت که ظاهر شدند، رسماً جنگیدند و فاتح گردیدند. مى‏گویند: بعد از آن که ابراهیم امام کشته شد و جریان در اختیار سفّاح و دیگران قرار گرفت، ابوسلمه پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل عباس به آل ابوطالب بازگرداند. نامه‏اى نوشت در دو نسخه، و محرمانه فرستاد به مدینه؛ یکى را براى حضرت صادق و دیگرى را براى عبد اللَّه بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب «1» به مأمور گفت این دو نامه را مخفیانه به این دو نفر مى‏دهى، ولى به هیچ کدامشان اطلاع نمى‏دهى که به آن دیگرى نیز نامه نوشته‏ام «2». براى هر کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه، کار خلافت در دست من است، اختیار خراسان به دست من است. اختیار اینجا (کوفه) به دست من است، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنى العباس برگردانده‏ام، اگر شما موافقت کنید، من اوضاع را به نفع شما مى‏گردانم. عکس العمل امام و عبد اللَّه محض‏ فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق داد (هنگام شب بود) و بعد به عبد اللَّه محض. عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود. وقتى نامه را به حضرت صادق داد گفت: من این نامه را از طرف شیعه شما ابوسلمه براى شما آورده‏ام. حضرت فرمود: ابوسلمه شیعه من نیست. گفت: به هر حال نامه‏اى است، تقاضاى جواب دارد. فرمود چراغ بیاورید. چراغ آوردند. نامه را نخواند، در حضور او جلوى چراغ گرفت و سوزاند، فرمود: به رفیقت بگو جوابت این است؛ و بعد حضرت این شعر را خواند: ایا موقِداً ناراً لِغَیْرِکَ ضَوءُها وَ یا حاطِباً فى غَیْرِ حَبْلِکَ تَحْطِبُ‏ یعنى‏اى کسى که آتش مى‏افروزى که روشنى‏اش از آن دیگرى باشد؛ واى کسى که در صحرا هیزم جمع مى‏کنى و در یک جا مى‏ریزى، خیال مى‏کنى روى ریسمان خودت ریخته‏اى؛ نمى‏دانى هرچه هیزم جمع کرده‏اى روى ریسمان دیگرى ریخته‏اى و بعد او مى‏آید محصول هیزم تو را جمع مى‏کند «1» منظور حضرت از این شعر چه بود؟ قدر مسلّم این است که [این شعر] مى‏خواهد منظره‏اى را نشان دهد که یک نفر زحمت مى‏کشد و استفاده‏اش را دیگرى مى‏خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که‏اى بدبخت، ابوسلمه! اینهمه زحمت مى‏کشى، استفاده‏اش را دیگرى مى‏برد و تو هیچ استفاده‏اى نخواهى برد؛ و یا خطاب به مثل خودش بود اگر درخواست ابوسلمه را قبول کند؛ یعنى این دارد ما را به کارى دعوت مى‏کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده‏اش را دیگرى ببرد. البته در متن چیز دیگرى نیست. همین قدر هست که بعد از آنکه حضرت نامه را سوزاند این شعر را خواند و دیگر جواب هم نداد. فرستاده ابوسلمه از آنجا برخاست و رفت نزد عبد اللَّه محض، نامه را به او داد و او بسیار خوشحال و مبتهج و مسرور شد. آن‏طور که مسعودى نوشته است، صبح زود که شد عبد اللَّه الاغش را سوار شد و آمد به خانه حضرت صادق. حضرت صادق هم خیلى احترامش کرد (او از بنى اعمام امام بود). حضرت مى‏دانست قضیه از چه قرار است؛ فرمود گویا خبر تازه‏اى است. گفت: بله، تازه‏اى که به وصف نمى‏گنجد (نَعَمْ، هُوَ اجَلُّ مِنْ انْ یوصَفَ). این نامه ابوسلمه است که براى من آمده؛ نوشته است همه شیعیان ما در خراسان آماده هستند براى اینکه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم. مسعودى مى‏نویسد که امام صادق به او گفت: وَ مَتى‏ کانَ اهْلُ خُراسانَ شیَعةً لَکَ؟ کِى اهل خراسان شیعه تو شده‏اند که مى‏گویى شیعیان ما نوشته‏اند؟! انْتَ بَعَثْتَ ابا مُسْلِمٍ الى خُراسانَ؟! آیا ابومسلم را تو فرستادى به خراسان؟! تو به مردم خراسان گفتى که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند ؟! آیا اینها که از خراسان آمده‏اند»، تو اینها را به اینجا آورده‏اى؟! اصلًا یک نفر از اینها را تو مى‏شناسى؟! عبد اللَّه از این سخنان ناراحت شد. (انسان وقتى چیزى را خیلى بخواهد، بعد هم مژده‏اش را به او بدهند، دیگر نمى‏تواند در اطراف قضیه زیاد فکر کند.) شروع کرد به مباحثه کردن با حضرت صادق. به حضرت گفت: تو چه مى‏گویى؟! «انَّما یُریدُ الْقَوْمُ ابْنى مُحَمَّداً لِانَّهُ مَهْدِىُّ هذِهِ الْامَّةِ» اینها مى‏خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدى امت است (که این هم داستانى دارد که برایتان عرض مى‏کنم). فرمود: به خدا قسم که مهدى امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعاً کشته خواهد شد. عبد اللَّه بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت: تو روى حسادت این حرفها را مى‏زنى. حضرت فرمود: به خدا قسم که من جز خیرخواهى‏ هیچ نظر دیگرى ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه‏اى هم نخواهد داشت. بعد حضرت به او گفت: به خدا ابوسلمه عین همین نامه‏اى را که به تو نوشته به من هم نوشته است ولى من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوختم. عبد اللَّه با ناراحتى زیاد از حضور امام صادق رفت. حال این قضایا مقارن تحولاتى است که در عراق دارد صورت مى‏گیرد. آن تحولات چیست؟ موقع ظهور بنى العباس است. ابومسلم هم فعالیت شدید مى‏کند که ابوسلمه را از میان ببرد. عموهاى سفّاح هم او را تأیید و تقویت مى‏کنند که حتماً او را از بین ببرد، و همین‏طور هم شد. هنوز فرستاده ابوسلمه از مدینه به کوفه نرسیده بود که ابوسلمه را از میان برداشتند. بنابراین جوابى که عبد اللَّه محض به این نامه نوشت اصلًا به دست ابوسلمه نرسید. بررسى‏ با این وصفى که مسعودى نوشته است- که دیگران هم غیر این ننوشته‏اند - به نظر من قضیه ابوسلمه خیلى روشن است. ابوسلمه مردى بوده سیاسى نه- به تعبیر خود امام- شیعه و طرفدار امام جعفر صادق. به عللى که بر ما مخفى نیست، یکمرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند تغییر مى‏کند. هر کسى را هم که نمى‏شد [براى خلافت معرفى کرد، زیرا] مردم قبول نمى‏کردند، از حدود خاندان پیغمبر نباید خارج باشد، یک کسى باید باشد که مورد قبول مردم باشد، از آل عباس هم که نمى‏خواست باشد، غیر از آل ابى طالب کسى نیست، در آل ابى طالب هم دو شخصیت مبرّز پیدا کرده بود: عبد اللَّه بن محض و حضرت صادق. سیاست مآبانه یک نامه را به هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مسأله دین و خلوص مطرح نبوده، مى‏خواسته یک کسى را ابزار قرار دهد؛ و بعلاوه این کار، کارى نبوده که به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلى خوابید. تعجب‏ مى‏کنم، برخى که ادعاى تاریخ شناسى هم دارند- شنیده‏ام- مى‏گویند چرا امام جعفر صادق وقتى که ابوسلمه خلّال به او نامه مى‏نویسد قبول نمى‏کند؟ اینجا که هیچ شرایط فراهم نبود، نه شرایط معنوى که افرادى با خلوص نیت پیشنهادى کرده باشند، و نه شرایط ظاهرى که امکاناتى فراهم باشد. حضرت صادق در ابتدا با بنى العباس همکارى نکرد یا خودش قیام نکرد، لازم است جریان دیگرى را نقل کنیم که [نشان مى‏دهد] از ابتدا امام صادق چه رویى به نهضتهاى ضد اموى نشان داد؟ در اینجا ما از کتاب ابوالفرج اصفهانى استفاده مى‏کنیم، باز هم از باب اینکه تا آنجا که من گشته‏ام کسى بهتر و مفصلتر از او نقل نکرده، و ابوالفرج نیز یک مورخ اموى سنى است. به او «اصفهانى» مى‏گویند از باب اینکه ساکن اصفهان بوده، ولى اصلًا اصفهانى نیست، اصلًا اموى است، و با اینکه اموى است یک مورخ سنى بى‏طرف است. قضیه این است که در اوایل کار که مى‏خواست این نهضت ضداموى شروع شود، رؤساى بنى هاشم در «ابواء» که منزلى است بین مدینه و مکه، اجتماع محرمانه‏اى تشکیل دادند. در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن: عبد اللَّه محض و پسرانش‏ محمد و ابراهیم، و همچنین بنى العباس یعنى ابراهیم امام و ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور و عده‏اى دیگر از عموهاى اینها حضور داشتند. در آنجا عبد اللَّه محض رو کرد به جمعیت و گفت: بنى هاشم! شما مردمى هستید که همه چشمها به شماست و همه گردنها به سوى شما کشیده مى‏شود و اکنون خدا وسیله فراهم کرده که در اینجا جمع شوید، بیایید همه ما با این جوان (پسر عبد اللَّه محض) بیعت کنیم و او را به زعامت انتخاب کنیم و علیه امویها بجنگیم. این قضیه خیلى قبل از قضیه ابوسلمه است، تقریباً دوازده سال قبل از قضایاى قیام خراسانیهاست، اول بارى است که مى‏خواهد این کار شروع بشود، و به این صورت شروع شد: بنى العباس ابتدا زمینه را براى خودشان فراهم نمى‏دیدند، فکر کردند که ولو در ابتدا هم شده یکى از آل على علیه السلام را که در میان مردم وجاهت بیشترى دارد مطرح کنند و بعدها او را مثلًا از میان ببرند. براى این کار «محمد نفس زکیّه» را انتخاب کردند. محمد پسر همان عبد اللَّه محض است که عرض کردم عبد اللَّه محض، هم از طرف مادر فرزند حسین بن على است و هم از طرف پدر. عبد اللَّه مردى است باتقوا، باایمان و زیبا، و زیبایى را، هم از طرف مادر- و بلکه مادرها- به ارث برده است (چون مادر مادرش هم زن بسیار زیباى معروفى بوده) و هم از طرف [پدر]، و بعلاوه اسمش محمد است، هم اسم پیغمبر؛ اسم پدرش هم عبد اللَّه است. از قضا یک خالى هم روى شانه او هست، و چون در روایات اسلامى آمده بود که وقتى ظلم زیاد شد یکى از اولاد پیغمبر، از اولاد زهرا، ظاهر مى‏شود که نام او نام پیغمبر است و خالى هم در پشت دارد، اینها معتقد شدند که مهدى این امت که باید ظهور کند و مردم را از مظالم نجات دهد همین است و آن دوره نیز همین دوره است. لااقل براى خود اولاد امام حسن این خیال پیدا شده بود که مهدى امت همین است. بنى العباس هم حال یا واقعاً چنین عقیده‏اى پیدا کرده بودند و یا از اول با حقه بازى پیش آمدند. به هرحال این‏طور که ابوالفرج نقل کرده همین عبد اللَّه محض برخاست و شروع کرد به خطابه خواندن؛ مردم را دعوت کرد که بیایید ما با یکى از افراد خودمان در اینجا بیعت کنیم، پیمان ببندیم و از خدا بخواهیم بلکه ما بر بنى امیه پیروز شویم. بعد گفت: ایهاالناس! همه‏تان مى‏دانید که «انَّ ابْنى هذا هُوَ الْمَهْدىّ» مهدى امت همین پسر من است، همه‏تان بیایید با او بیعت کنید. اینجا بود که منصور گفت: «نه به عنوان مهدى امّت. به عقیده من هم آن کسى که زمینه بهتر دارد همین جوان است. راست مى‏گوید، بیایید با او بیعت کنید.» همه گفتند راست مى‏گوید، و قبول کردند که با محمد بیعت کنند و بیعت کردند. بعد که همه‏شان با او بیعت کردند فرستادند دنبال امام جعفر صادق وقتى که حضرت صادق وارد شد، همان عبد اللَّه محض که مجلس را اداره مى‏کرد، از جا بلند شد و حضرت را پهلوى خودش نشاند و بعد همان سخنى را که قبلًا گفته بود تکرار کرد که اوضاع چنین است و همه‏تان مى‏دانید که این پسر من مهدى امت است؛ دیگران بیعت کردند، شما هم بیا با مهدى امت بیعت کن. فَقالَ جَعْفَرٌ: لا تَفْعَلوا. امام جعفر صادق گفت: نه، این کار را نکنید. فَانَّ هذَا الْامْرَ لَمْ یَأْتِ بَعْدُ، إنْ کُنْتَ تَرى‏ (یعنى عبد اللَّه) أَنَّ ابْنَکَ هذا هُوَالْمَهْدِىُّ فَلَیْسَ بِهِ وَ لا هذا اوانَهُ. آن مسأله مهدى امت که پیغمبر خبر داده، حالا وقتش نیست. عبد اللَّه! تو هم اگر خیال مى‏کنى این پسر تو مهدى امت است، اشتباه مى‏کنى. این پسر تو مهدى امت نیست و اکنون نیز وقت آن مسأله نیست. وَ انْ کُنْتَ انَّما تُریدُ انْ تُخْرِجَهُ غَضَباً للَّهِ وَ لْیَأْمُرْ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَانّا وَاللَّهِ لا نَدَعُکَ فَانْتَ شَیْخُنا وَ نُبایِعُ ابْنَکَ فِى الْامْرِ. حضرت وضع خودش را بسیار روشن کرد، فرمود: اگر شما مى‏خواهید به نام مهدى امت با این بیعت کنید من بیعت نمى‏کنم، دروغ است، مهدى امت این نیست، وقت ظهور مهدى هم اکنون نیست؛ ولى اگر قیام شما جنبه امر به معروف و نهى از منکر و جنبه مبارزه ضدّ ظلم دارد، من بیعت مى‏کنم. بنابراین در اینجا وضع امام صادق صددرصد روشن است. امام صادق حاضر شد با اینها در مبارزه شرکت کند ولى تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم، و حاضر نشد همکارى کند تحت عنوان اینکه این مهدى امت است. گفتند: خیر، این مهدى امت است و این امر واضحى است. فرمود: من بیعت نمى‏کنم. عبد اللَّه ناراحت شد. وقتى که عبد اللَّه ناراحت شد حضرت فرمود: عبد اللَّه! من به تو بگویم: نه تنها پسر تو مهدى امت نیست، نزد ما اهل بیت اسرارى است، ما مى‏دانیم که کى خلیفه مى‏شود و کى خلیفه نمى‏شود. پسر تو خلیفه نمى‏شود و کشته خواهد شد. ابوالفرج‏ نوشته است: عبد اللَّه ناراحت شد و گفت: خیر، تو برخلاف عقیده‏ات سخن مى‏گویى، خودت هم مى‏دانى که این پسر من مهدى امت است و تو به خاطر حسد با پسر من این حرفها را مى‏زنى. فَقالَ: وَاللَّهِ ماذاکَ یَحْمِلُنى وَلکِنْ هذا وَ اخْوَتُهُ وَ ابْنائُهُمْ دونَکُمْ، وَضَرَبَ یَدَهُ ظَهْرَ ابِى الْعَبّاس ... امام صادق دست زد به پشت ابوالعباس سفّاح و گفت: این و برادرانش به خلافت مى‏رسند و شما و پسرانتان نخواهید رسید. بعد هم دستش را زد به شانه عبد اللَّه بن حسن و فرمود: ایهٍ (این کلمه را در حال خوش و بش مى‏گویند) ما هِىَ الَیْکَ وَ لا الَى ابْنَیْکَ. (مى‏دانست که او را حرص خلافت برداشته نه چیز دیگرى.) فرمود: این خلافت به تو نمى‏رسد، به بچه هایت هم نمى‏رسد، آنها را به کشتن نده، اینها نمى‏گذارند که خلافت به شماها برسد، و این دو پسرت هم کشته خواهند شد. بعد حضرت از جا حرکت کرد و در حالى که به دست عبد العزیزبن عمران زُهرى «1» تکیه کرده بود آهسته به او گفت: ارَأَیْتَ صاحِبَ الرِّداءِ الْاصْفَرِ؟ آیا آن که قباى زرد پوشیده بود را دیدى؟ (مقصودش ابوجعفر منصور بود) گفت: نَعَمْ. فرمود: به خدا قسم ما مى‏یابیم این مطلب را که همین مرد در آینده بچه‏هاى این را خواهد کشت. عبد العزیز تعجب کرد، با خود گفت: اینها که امروز بیعت مى‏کنند! گفت: این او را مى‏کشد؟! فرمود: بله. عبد العزیز مى‏گوید: در دل گفتم نکند این از روى حسادت این حرفها را مى‏زند؟! و بعد مى‏گوید: به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینکه دیدم که همین ابوجعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبد اللَّه شد. در عین حال حضرت صادق به همین محمد علاقه مى‏ورزید و او را دوست داشت و لذا همین ابوالفرج مى‏نویسد: کانَ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ اذا رَأى‏ مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ تَغَرْغَرَتْ عَیْناهُ. وقتى که او را مى‏دید چشمانش پراشک مى‏شد و مى‏گفت: بِنَفْسى هُوَ، انَّ النّاسَ فَیَقولونَ فیهِ وَ إنَّهُ لَمَقتولٌ، لَیْسَ هذا فى کِتابِ عَلِىٍّ مِنْ خُلَفاءِ هذِهِ الْامَّةِ. اى جانم به قربان این (این علامت آن است که خیلى به او علاقه‏مند است) مردم یک حرفهایى درباره این مى‏زنند که واقعیت ندارد (مسأله مهدویت) یعنى بیچاره خودش هم باورش آمده؛ و این کشته مى‏شود و به خلافت هم نمى‏رسد. در کتابى که از على علیه السلام نزد ما هست نام این، جزء خلفاى امت نیست. از اینجا معلوم مى‏شود که این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع کردند و حضرت صادق با این قضیه سخت مخالفت کرد، گفت من به عنوان امر به معروف و نهى‏ از منکر حاضرم بیعت کنم ولى به عنوان مهدویت نمى‏پذیرم. و اما بنى العباس اساساً حسابشان حساب دیگرى بود، مسأله مُلک و سیاست بود. لازم است نکته‏اى را عرض کنم و آن این است: زمان حضرت صادق از نظر اسلامى یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهاى فکرى است بیش از نهضتها و انقلابهاى سیاسى. زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنى پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏اند که ایشان امام وقت شده‏اند و خودشان تا 148- نزدیک نیمه این قرن- حیات داشته‏اند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتداى ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامى مى‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهاى مختلف وارد جهان اسلام شده‏اند. از زمان بنى امیه شروع شده به ترجمه کتابها. ملتهایى که هر کدام یک ثقافت و فرهنگى داشته‏اند وارد دنیاى اسلام شده‏اند. نهضت سیاسى یک نهضت کوچکى در دنیاى اسلام بود، نهضتهاى فرهنگى زیادى وجود داشت و بسیارى از این نهضتها اسلام را تهدید مى‏کرد. زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانى هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنى العباس هم روى یک حسابهایى به آنها آزادى داده بودند. مسأله تصوف به شکل دیگرى پیدا شده بود. همچنین فقهایى پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگرى (رأى و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکارى در دنیاى اسلام پیدا شده بود که نظیر.
1237

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام لطفن به من برای داشتن یک موضوع بایان نامه به درد بخور کمک کنید فقط میخام به درد دنیا واخرت بخوره به همفکری نیازدارمدیزی موردنیاز امروز اسلام وتشیع باشه ولی من خودم احساس میکنم هید دغدغه فکری ندار م احساس میکنم هید به درد درس خوندن نمیخورمخیلی زودجواب بدهیددارم کلافه میشم لطفن این سوال رادر سلیت نزنید
متن پاسخ
بنده در این موارد چیزی نمی‌دانم. اگر سؤالی باشد که بتوانم جواب دهم خدمتتان هستم. موفق باشید
131

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم اینجانب کتابهای جنابعالی را مطالعه کرده و الحمدلله از آنها استفاده زیادی نمودیم.سوال من در رابطه صحبت شما در مورد کسب معارف است که فرموده بودید برای ورود و شتاخت کامل نسبت به مسائل دینی باید کتب حضرت امام(ره)،علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی خوانده شود. سوال من اینست که سیر مطالعاتی آثار این بزرگواران چیست؟(مخصوصا سیر آثار حضرت امام(ره)و استاد جوادی آملی)آیا برای شروع به خواندن آثار آنها دانستن مقدمات خاصی لازم است؟این مقدمات چیست؟همچنین می خواستم سوال نمایم که برای خواندن و تسلط به مباحث اسلامی و کار بر روی منابع اسلامی آیا خواندن فلسفه،عرفان و حکمت لازم است؟ با تشکر-التماس دعا
متن پاسخ
جواب: علیک‌السلام باسمه تعالی؛ آری مقدمات فهم کتب آقایان به‌خصوص حضرت امام«رضوان‌‌الله‌علیه» مباحث حِکمی و عرفانی است و به همین جهت مباحث معرفت نفس و برهان صدیقین و حرکت جوهری تدوین شد. شاید در مورد حضرت امام بتوان در اخلاق با شرح حدیث «جنود عقل و جهل» و سپس «چهل حدیث» کار را ادامه داد، و در عرفان و حکمت، کتاب آداب‌الصلوة و سپس تعلیقات ایشان را بر اسفار و در نهایت «مصباح‌الهدایه» را دنبال کرد و با علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از طریق المیزان و با آیت‌الله‌جوادی‌آملی از طریق تفسیر «تسنیم» مرتبط بود.
8536
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی اگر صلاح میدانید لطفی کنید و بفرمایید جنابعالی در سفرهای زیارتی مانند مشهد برنامتان چیست؟ چون واقعا بنده سرگردانم مثلا 4 روز میرویم مشهد ولی نمیدانیم چگونه برنامه ریزی نماییم مشخص است مقداری به حرم رفتن و زیارت خواندن و از این قبیل میگذرد ولی اینکه در روز چند مرتبه حرم برویم و در هر مرتبه چه کارهایی بکنبم یا غیر از حرم رفتن چه کارهایی دیگر که در قرب به امام علیه السلام موثر است میتوان انجام داد خیلی برای ما روشن نیست؟ منظورم این است که در این چهار روز چه میتوان کرد که بهترین استفاده را نمود. با تشکر از جنابعالی
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: با فرض رجوع هر روزی به خزینه‌ی حقیقت یعنی امام رضا«علیه‌السلام»، امید جلب نظر مبارک آن حضرت را داشته باشید و آداب زیارت را که در مفاتیح ملاحظه کرده‌اید از ابتدا تا انتها هر روز صبح انجام می‌دهید اعم از ذکرهایی که با خروج از خانه شروع می‌کنید تا اذن دخول، و زیارت روبه‌رو و زیارت بالای سر و زیارت پایین پا و بعد 2 رکعت نماز با سوره‌ی یس و الرحمن و هدیه‌ی آن نماز به روح مبارک حضرت، به امید آن‌که به مقام محسنین نایل شوید، و بعد دعای فوق‌العاده‌ی توحیدی مندرج در مفاتیح که بعد از زیارت حضرت مطرح است و سپس نماز برای اقربای متوفی خود و خواندن قرآن و خواندن سایر ادعیه و اذکار متداول و سجده‌ی یونسیه. و در بعد از ظهر در عین رعایت همان آدابی که تا اذن دخول انجام می‌شود با زیارت جامعه‌ی کبیره به زیارت نور مقدس امام می‌روید و پس از زیارت، نماز جعفر طیّار در هر روز از روزهای زیارت، کارساز است. و بعد از نماز مغرب و عشاء سوره‌های مشهور به مسبّحات و قرآن، در زیر سایه‌ی آن وجود مقدس راه‌های ناگشوده را می‌گشایند. و پس از چند روز اُنس با آن حضرت آن وداعی که عملاًٌ حفظ انس با آن حضرت است را می‌خوانید که در آخر مفاتیح بعد از دعای عالیة المضامین مندرج است. چقدر خوب است که از دعای عالیة المضامین نیز غافل نباشید. التماس دعا. موفق باشید
574
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم؛ما جمعی ازفارغ التحصیلان دانشگاه الزهرا(س){رشته فیزیک} هستیم که جهت پایه گذاری و تصحیح اعتقادات و پاسخگویی به سوالات اعتقادی و اخلاقی در جستجوی استادی می باشیم که به طور حضوری بتوانیم از محضر ایشان استفاده نموده و از راه نمایی های قدم به قدم ایشان متناسب با وضعیت روحی و فردی و اعتقادی مان بهره مند شویم. لطفا با توجه به تجربه و آشنایی تان، با معرفی و راه نمایی ما را در مسیر یاری نمایید. با دعای خیر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: بنده در حدّ مباحثی که کرده‌ام و سیر مطالعاتی که بر روی سایت «لب‌المیزان» هست و جواب‌گویی تلفنی به سؤالات مربوط به کتاب‌ها و مباحث در خدمت عزیزان می‌توانم باشم، ولی ارتباط حضوری جزء برنامه‌ام نیست. موفق باشید
39

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم 1- دکتر سروش در مصاحبه خود گفته بود که علم پیامبر نسبت به دانشهای امروزی مانند ژنتیک و غیره در حد مردم زمان خودش بوده است . در حالیکه ما در قرآن می خوانیم خداوند { حقایق} همه اسماء را به آدم آموخت.و با توجه به اینکه تمام عوالم در اثر همین اسماء بوجود می آید و نمایش همان اسماء است چطور می شود پیامبر به حقیقت اسماء که اساس همه عوالم از جمله عالم ماده است علم داشته باشد و به ظهور آنها جاهل باشد و با توجه به اینکه حضرت علی – علیه السلام – می فرماید و باسمائک التی ملئت ارکان کل شیء یعنی همانطور که در فلسفه می گوییم اصالت با وجود است و ماهیت اعتباری در اینجا هم آقا می فرماید حقیقت اشیاء همان اسماء است یعنی کسی که به اسماء و حقیقتشان علم داشته باشد به همه اشیاء علم دارد و اگر این استدلال درست باشد انسان تعجب می کند از عرفان دانی سروش که چطور نسبت به این نکات اولیه غافل و جاهل است و ظاهرا عرفان فهمی او مانند قرآن فهمی ابوحنیفه است که امام صادق – علیه السلام – به او فرمود نعمان تو از قرآن هیچ نمی فهمی و شاید اگر امروز مرحوم مولوی زنده شود به سروش بگوید تو هیچ از مثنوی معنوی نمی فهمی فقط عرض خود می بری و زحمت ما می داری . در مجموع لطفی بفرمایید و درباره علم پیامبر و ائمه – علیهم السلام – نسبت به جزئیات عالم ماده توضیحاتی ارائه نمایید. 2- همانطور که جنابعالی مستحضرید هرچند یکبار در رسانه ها مسأله ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر مورد بحث و غوغا قرار می گیرد در این مورد هم دو روایت و جود دارد مرحوم آسد احمد آقا می گوید امام با ادامه جنگ مخالف بود ولی چون کارشناسان نظامی به ادامه جنگ اصرار داشتند امام قبول کرد آقای رفسنجانی می گوید امام موافق ادامه جنگ بود و می فرمود اگر کسی ممانعت کند برخورد می کنم حال با توجه به شخصیت عرفانی امام که او عارفی است کامل و صاحب مقام قرب نوافل که خداوند در آن مرحله چشم و گوش و مالک قلب آنهاست و خود فرموده است حتما به جای عقل آنها می نشینم و امورات آنها را تدبیر می کنم و با عنایت به حساسیت مسأله شاید بتوان گفت که اگر امام قلبا و از طریق باطن به این مطلب نرسیده بود که ادامه جنگ به مصلحت است هرگز قبول نمی کرد و این مسأله ای نبود که امام – علیه رحمه – فقط طبق حرف کارشناسان عمل کند و باید این قضیه را در نظر داشت که شهید صیاد شیرازی – علیه رحمه – می فرمود بعد از فتح خرمشهر که اسرائیل به لینان حمله کرد ما با هماهنگی سوریه تعدادی نیرو به یکی ار پادگانان سوریه منتقل کردیم تا به کمک لینان برویم بعد خدمت امام رسیدیم و قضیه را به ایشان گفتیم مرحوم امام بعد از تاملی فرمود من اگر یک قطره خون از دماغ کسی بیرون بیاید پاسخ گو نیستم و بعد با قاطعیت فرمود نیروها باید برگردند و این اول بار بود که ایشان با قاطعیت چیزی را از ما می خواست درست است که امام می گوید اگر یک قطره خون ولی شاید بتوان گفت او باطنا به این نتیجه رسیده است که این کار به صلاح نیست خواهشمند است این مسأله ادامه جنگ را از این زاویه توضیح فرمایید.
متن پاسخ
جواب: با سلام و آرزوی توفیق برای جنابعالی؛ 1- بنده کاملاً با شما هم‌نظر می‌باشم. ما معتقدیم آقای سروش نومینالیست هستند که به باطن کلمات و جنبه قدسی دین نظر ندارند، که بحث آن مفصل است. و اما باید متوجه بود علم انبیاء و اولیاء الهی، علم نوری است که به واقعیت و وجود موجودات نظر دارند و لذا موجودات راعین آنچه هستند می‌بینند، نه آن‌طور که دانشمندان با طرح تئوری‌ها پدیده‌ها را معرفی می‌نمایند. جناب «ایان باربور» در کتاب «علم و دین» به طور مفصل روشن می‌کند که علوم دانشمندان تجربی ترکیبی است از بهره‌هایی از تجربه و تعبیرهای آن دانشمند. که در سلسله مباحث( شیعه و تمدن‌زایی) به‌طور مفصل مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. حال امثال آقای دکتر سروش انتظار دارند انبیاء و اولیاء الهی«صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین» با نگاه این دانشمندان هماهنگ شوند!! 2- بحمدالله همچنان که خود متوجه‌اید باید موضوع از همین قرار باشد و در این رابطه مصاحبه آقای محسن رضایی نیز به عنوان فرمانده سپاه آن زمان مفید خواهد بود ایشان در رابطه با این که آیا نظر امام«رحمة‌الله‌علیه» این بود که ما بعد از فتح خرمشهر جنگ را ادامه ندهیم می‌فرمایند: : هرگز چنین نبود، بلکه بعد از فتح خرمشهر ابهاماتی به وجود آمد. در جلسه‌ای که آقای ظهیرنژاد و مقام معظم رهبری و آقای رفسنجانی و احمدآقا و آقای موسوی اردبیلی بودند، امام سؤال کردند شما برای چه می‌خواهید از مرز جلوتر بروید؟ عده‌ای گفتند: اگر ما از مرز برویم کناراروند رود آنجا می‌توانیم دفاع کنیم و در اینجا که هستیم امکان دفاع از خود را نداریم. عده‌ای گفتند: ما هنوز هیچی دست‌مان نیامده. امام استدلال‌ها را گوش کردند ، بعد فرمودند: خیلی خوب پس آماده می‌شویم از مرز برویم آن طرف مرز. امام مخالف ادامه دفاع نبودند، بلکه می‌خواستند حدّ تصمیم و جدّیت ما را ببینند و بعد خودشان تصمیم گرفتند و در واقع آن جمع در محضر امام یک امتحان پس دادند و اصلاً افراد حاضر چنین نبودند که اگر امام نظری داشته باشند قصد مخالفت داشته باشند. و از طرفی بعد از فتح خرمشهر پیشنهاد آتش بس یعنی دادن فرصت به دشمن برای بازیابی قدرت از دست رفته‌اش. ( مصاحبه توسط هفته‌نامه شلمچه شماره 37 در اول مرداد سال 77 انجام شده). دشمن نباید حس کند که این سرزمین را می‌تواند هر لحظه دلش خواست اشغال و هر موقع که دلش خواست برود در خطوط مرزی بایستد و اعلام آتش کند و همین نپذیرفتن آتش بس تحمیلی بعد از خرمشهر موجب شد که دشمن درک کند هزینه تجاوز به کشور اسلامی ایران بسیار بالاست و نمی‌شود پس از حمله هروقت خواستند اراده خود را بر ما تحمیل کنند
12707
متن پرسش
سلام استاد عزیز: آقای روحانی در توجیه توافق هسته ای می گویند سی سال است دارند ایران هراسی می کنند و به این مضمون که ایران را مقابل جامعه جهانی قرار داده ایم. اولا مسئله هسته ای دوازده سال است مطرح است. ثانیا این مسئله را آقای روحانی چنان مطرح می کنند که گویا با حل مسئله هسته ای مشکل انقلاب اسلامی با غرب رفع می شود البته بدون آنکه صراحتا بیان کنند (یعنی نفاق). هر کودک دبستانی هم می فهمد که این توافق گشودن دروازه ای است برای ورود دشمنان انقلاب اسلامی، مگر غیر از این است که ما بر اساس این توافق حداقل پانزده سال باید با آمریکایی ها چانه زنی کنیم و سیاست خارجی دولت فقط همین خواهد شد چنان چه در این دولت تا کنون همین بوده ولا غیر. سوال من این است که در مقابل چنین هجمه ای چه کسی باید بایستد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده عرایضی در جواب سؤال‌های 12691 و 12682 و 12684 و 12702 داشته‌ام. موفق باشید

2185
متن پرسش
از مباحث شما این‌گونه استنباط می‌شود که زعمای دین دارای شخصیت اشراقی هستند و خداوند راه‌کار هدایت تاریخی جامعه را بر قلب آن‌ها اشراق می‌کند، با توجه به این‌که علامه به آن معنا از زعمای دین نیستند ،موضوع شخصیت اشراقی ایشان چگونه خواهد بود و چه جایگاهی دارد؟
متن پاسخ
علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از آن جهت در زمره‌ی زعمای دین هستند که در مقابل فرهنگ غربی و به‌خصوص فرهنگ مارکسیسم احساس مسئولیت کردند و زعامت فرهنگی دفع مادی‌گرایی را به‌عهده گرفتند و خداوند نیز بر همان مبنا اشراقی که باید به ایشان مدد برساند را برایشان مقدر فرمود.
397

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام ببخشید1 قلب چیست.و چه باید کرد تا در ساحت قلب زندگی کرد.2. عقل چیست عاقل کیست. علامت ان و چگونگی کسب و بهره بردن از ان.
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام ذات انسان که هرکس به علم حضوری آن را می‌شناسد همان قلب است و هر اندازه انسان از کثرات فاصله بگیرد و «ناخودها» را «خود» نپندارد و به حضرت احدی نزدیک‌تر شود به خود می‌آید و در ساحت قلب خود زندگی می‌کند. و عقل استعدادی است که خداوند به هر انسانی داده که بتواند اصول کلی جاری در هستی را بفهمد و جزئیات را در حوزه‌ی کلیاتی که آن جزئیات در ذیل آن عمل می‌کنند، ارزیابی کند. عاقل کسی است که فکر و عمل خود را تحت تأثیر جزئیات به‌کار نگیرد. کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» إن‌شاءالله می‌تواند برای روشن‌شدن مطالب مفید باشد. موفق باشید
10902
متن پرسش
به نام خدا با سلام و زیارت قبولی خدمت استاد: نظرتان در رابطه باکتاب شرح قیصری بر فصوص الحکم ابن عربی چیست و راه فهم آسان آن را بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شرح مرحوم داود قیصری از بهترین شرح‌ها بر فصوص است. به نظرم دروس جناب حجت‌الاسلام و المسلمین استاد یزدان‌پناه در شرح قیصری قابل استفاده تر است. موفق باشید
9727
متن پرسش
سلام. 1. آیا اموات می توانند برای ما دعا کنند؟ اگر بله به چه استنادی؟ 2. مگر نه اینکه آنجا دیگر جهان تکلیف نیست؟ پس چگونه نماز و روزه ای که برایشان می خوانیم یا می خریم می رسد؟ برای اموات نماز بهتر است یا هدیه نماز؟ یعنی وقتی می خوانیم و آنها را تصور کنیم آن قرآن یا نماز برایشان متجلی می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در روایت داریم وقتی شما بر سر مزار اموات رفتید و 7 مرتبه آیت‌الکرسی خواندید و از خداوند برای آن‌ها طلب مغفرت کردید، آن‌ها به شما دعا می‌کنند 2- وقتی در دنیا زمینه‌ی این اعمال را فراهم کرده باشید با نماز و دعای شما آن زمینه ظهور می‌کند. نماز و یا قرآن را به روح آن‌ها هدیه کنید. موفق باشید
9207
متن پرسش
با سلام موضوع: نظر حضرت عالی درباره فلسفه اسلامی و فلسفه مسلمین و عرفان اسلامی و عرفان مسلمینی که استاد علی صفائی مطرح می کنند چیست؟ در صورتی که محی الدین و اسفار هم به طور کامل خواندند و نقد می کنند نه اینکه در ستیز آن باشند؟ به عنوان نمونه درمورد عرفان: استاد ابن عربی و امثال ایشان را نماینده عرفان مسلمین می دانند نه عرفان اسلامی و با تفاوتی که ایشان بین این دو عرفان قائل است که در نوشته های ایشان از جمله کتاب نقد ج 3 و کتاب اخبات و فوز و سالک و سایر نوشته ها آمده، نظر ایشان روشن است و برای مثال ایشان در جایی به مناسبت نقد افکار دکتر سروش می فرمایند: مباحث عرفانى به خصوص آنجا که از قید مذهب رها مى‏شود و همچون مذاهب بودایى و هندى و ژاپنى و چینى و یا عرفانى الحادىِ سرخ و کاستاندال، به دنبال تصرف و قدرت مى‏آید، با همین مایه و روش‏هایى همراه است که عرفان اشراقى و یا محى‏الدین(ابن عربی) با آن همراه شده است، تمامى ریاضت‏ها همین است. [اما] عرفان دینى، جریانى متفاوت و هدف و روشى جدا دارد. عرفان دینى با هدایت و شکر و تمحیص و بلاء و با معرفت و محبت و عمل و بلاء و عجز و اعتصام همراه است، در حالى که عرفان‏هاى دیگر با ریاضت و تمرکز و استناد به پیر و توجه مرشد. و همین است که خاستگاه و جایگاه و اهداف و روش این دو متفاوت است. آقاى سروش با تسلطى که بر عرفان مولوى دارند اگر به عرفان الحادى کریشنا مورتى و کاستاندال و ... و عرفان هندى و بودایى و چینى و دون خوان هم برسند، همین اصول را مى‏بینند، پس بهتر است که ولایت و عرفان دینى را با این جریان آزاد، حتى اگر در دل مسلمین هم باشد یکى نگیرند؛ که جریان قدرت و تصرف و تسخیر، جریان دیگرى است و جریان معرفت و محبت و بلاء و تمحیص و اعتصام و عبودیت و شیدایى و اخبات و قرب و رضا و رضوان جریان دیگرى. این دو در انگیزه و هدف و روش و شکل کار و آثار و مراحل و منازل از هم جدا هستند. مشابهت‏ها در اسم و در اجزاء نباید محققى را گرفتار کند؛ که مجموعه‏ها با هم مقایسه مى‏شوند و شروع و ختم‏ها مطرح هستند و روش‏ها و منازل و آثار ... (از وحدت تا جدایی-ص 45) با تشکر و آرزوی سلامتی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آقای سروش واقعا هیچ بهره‌ای حتی یک کلمه از عرفان و مولوی نبرده‌اند. شما ملاحظه کنید وقتی می‌خواهد از مولوی سخن بگوید ابدا نمی‌تواند از وحدت وجود و وحدت در عین کثرت که اصل عرفان است درآید. پس نباید فهم دکتر سروش از عرفان را ملاک تجزیه و تحلیل عرفان قرار داد. ملاک عرفان محیی الدین، حضرت امام و علامه طباطبایی هستند که برای عرفان محیی الدین جایگاه فوق العاده‌ای قائل هستند. واقعا اگر کسی با عرفان محیی الدین به خوبی آشنا شود در مقایسه با بقیه‌ی افراد و افکار، عالی‌ترین نزدیکی را در خود نسبت به دین و آیات و روایات احساس می‌کند و مگر ملاک مفید بودن یک فکر همین نیست؟ موفق باشید.
6680
متن پرسش
با سلام و احترام.چند سالی است با کلاسها و کتابهای شما اشنا شدم ولی متاسفانه فقط در کلاسها حضور پیدا میکردم بدون توجه به بحثهای شماو هیچگاه حتی سعی نکردم به صحبتهای شما فکر کنم یا کتابی از کتابهای شما را مطالعه کنم وفقط با خواهش همسرم کلاسها را دنبال کردم.الحمدلله مدت چندماهی است به کتابها و کلاسهای شما علاقه شدیدی پیدا کرده بطوریکه تاثیر بسزایی در زندگی و روحیه من گذاشته که دیگر حاضر نیستم در جمعی که بحث نابجا و حرفهای بیهوده زده میشود حضور داشتم باشم به لطف خدا وائمه اطهارحال معنوی عجیبی پیدا کرده ام اما اطرافیان مرا افراطی خوانده و میگویند پس از مدتی از این حال و هوا بیرون میای و دچار افسردگی میشی ولی من اصلا حاضر نیستم این حال و از دست بدم چه کنم در این راه ثابت قدم بمانم لطفا مرا راهنمایی کنید . با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اولاً: با تدبّر و تعقل بحث‌ها را دنبال کنید ثانیاً: متعادل کار کنید یعنی هرکاری را در جای خود قرار دهید، هم همسرداری کنید، هم به والدین سر بزنید، هم امورات زندگی را مورد توجه قرار دهید تا با تعادل لازم، روز به روز وسعت پیدا کنید و بتوانید با ارتباط منطقی با سایرین بر روی آن‌ها نیز مؤثر باشید. مواظب باشید افراط و تفریط هر دو بد است. موفق باشید
6654

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز من حدود سه سال است که ازدواج کردم همسرم هم خیلی همسر خوب دوست داشتنی است اما مشکلی که هست این است که به تازگی تحمل مشکلات برایش سخت شده و از کوچکترین مشکل خیلی از کوره در می رود نمی دانم باید چکار کنم شنیدم خیلی اوقات اینجور مشکلات خانمها به دلیل سرد مزاجی مرد در روابط زناشویی است آیا همینطور است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: )در این موارد بنده اطلاعات قابل توجهی ندارم. پیشنهاد می‌کنم که به مرکز مشاوره‌ی إنشاء که از طلاب کارآزموده تشکیل شده رجوع فرمایید تلفن آن مرکز عبارت است از 6260205 . موفق باشید
6456
متن پرسش
سلام، نظرتون در مورد اغما یا کمای بیماران چیست؟در این حالت روح انسان چه شرایطی داره؟و فرقش با خواب و مرگ چیه؟ مادر بزرگم 85 سالشه و الآن تو کما هست.احساس می کنم روحش بلا تکلیفه.شما چه دعایی برای شفای این بیماران می کنید. ان شاء الله خدا همه ی بیمارن رو شفا بده. خیلی ممنون از وقتی که برای پاسخ به سوالات اختصاص می دهید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: کُما از نظر ما کُما است، او در آن حال در پیش خودش است. دعای عدیله را بالای سرشان بخوانید. موفق باشید
1860
متن پرسش
بسم رب الحسین/با عرض سلام خدمت استاد عزیز پرسش اول:شرح بالنسبه مبسوطی از تفاوت های فلسفه اسلامی و علم کلام می خواستم.با لحاظ این معنا که اختلاف نظر همه فلاسفه در بداهات فکری و مبادی تفکر است آیا فی مابین فیلسوفی مثل ملاصدرا و متکلمی همچون خواجه نصیر الدین طوسی تفاوتی هست؟چرا که هر دوی این بزرگان در مبادی تفکر مشترک هستند و احتمالا در صدد اثبات عقاید و بدیهیات فکری و نظری خود بوده اند. پرسش دوم:تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه به معنای عام آن در چیست؟ پرسش سوم:آیا در فلسفه اسلامی مجالی برای نیل به آزاد اندیشی -به معنای واقعی کلمه نه فرم شعاری آن-هست؟یا اینکه اندیشیدن در فلسفه اسلامی محدود و محصور به خطوط قرمز دین اسلام است؟آیا اندیشیدن را می توان -یا شایسته است که-به عقاید فردی محدود کرد و تمام تلاش خود را مصروف اثبات آنها نمود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: 1- از نظر تعریفی که در تفاوت بین فلسفه و کلام می‌کنند کلام را متعهد بر آن می‌دانند که باورهای دینی را به صورت استدلالی ارائه دهد ولی فلسفه‌ تقیّدی در این امر ندارد و تنها به حقیقت نظر دارد در حالی‌که اگر فیلسوف حقیقتاً به دنبال حقیقت باشد حتماً به آن چیزی می‌رسد که دین الهی متذکر آن است و در این حالت فلسفه می‌شود همان کلام با این تفاوت که پیش‌فرضی برای خود تعیین نکرده وبه همین جهت ما نزدیکی فلسفه به کلام را در مکتب حکمت متعالیه ملاحظه می‌کنیم. 2- اگر فلسفه به معنای طلب حقیقت باشد، فلسفه‌ی اسلامی هم همان فلسفه به معنای عام است منتها شریعت اسلام اشاراتی به حقایق دارد که به فیلسوف کمک می‌کند تا عقل را متوجه آن حقایق نماید. 3- به نظر بنده از طریق فلسفه‌ی اسلامی زمینه‌ی آزاداندیشی به‌خوبی فراهم می‌شود چون در فلسفه‌ی اسلامی نظر به حقیقت مدّ نظر است و لذا حقیقت را در هرکس و هر قومی می‌شناسد و به آن احترام می‌گذارد و معنی آزاداندیشی جز این نیست. خط قرمز فلسفه‌ی اسلامی خرافات و عقاید باطل است که همان خط قرمز شریعت الهی است. 4- اندیشیدن صحیح عقیده‌ی فرد را تشکیل می‌دهد پس هرگز نمی‌شود اندیشیدن را محدود به عقاید افراد کرد. موفق باشید
281

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
تقدیم به استاد طاهرزاده سالهایی که به دنبال شقایق بودم روز و شب در هدف کشف حقایق بودم گه به این کوی و به آن کوی گذر میکردم گه به اندیشه ی اغیار خطر میکردم گه به خود نعره زدم راه خدا این باشد؟ راه حق غیر گذر از ره این دین باشد؟ دست تقدیر مرا وارد دورانی کرد همرهت وارد آن باغ و گلستانی کرد که ز محدوده ی فکرم به فراتر باشد گلشن راه تو بر من به سراسر باشد رهنمایم بشدی مرشد جانم بشدی مصلح من بشدی جام شرابم بشدی راه من شد ره دین سوی خدا از ره تو نور حق گشته منور به دلم از بر تو شده فرقان سخنت از بر من در دنیا سخنت هادی من در گذر از این دنیا متصل کردی مرا با ره این دین خدا که نباشد ره حق از ره این دین، جدا گر چه نام تو بود اصغر طاهرزاده اکبری در همه آنچه حبیبم داده یا رب آن مرشد راهت که شدم خاک رهش حافظ و یاور او باش همه روز و شبش شاگرد شما ابوتراب پورحقانی مرداد 1388
متن پاسخ
باسمه تعالی جناب آقای ابوتراب پورحقانی «شعری شدی و با کلماتت خریدمت» حقیقت از همه‌ی کلمات بزرگ‌تر است و تا انسان خود را نشکند و ابوتراب وار خاک کوی او نشود، بر قلبش تجلی نمی‌کند. لذا فرمود: از بهاران کی شود سرسبز سنگ..... خاک شو، تا گُل برویی رنگ‌رنگ سال‌ها تو سنگ بودی دل خراش..... آزمون را، یک زمانی خاک باش امیدوارم آزاد از همه‌چیز خاک او شوی تا به نور او سر بر آوری و اسمت متحد با مسمّایت گردد. ارادت مند شما طاهرزاده
12629
متن پرسش
سلام علیکم: آیا مثل سال‌های گذشته در مسجد خدیجه‌ کبری«سلام‌اللّه‌علیها» اعتکاف برقرار است؟ و اگر هست، چه روزهایی است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه همچون سال‌های قبل در روزهای 25 و 26 و 27 ماه مبارک رمضان یعنی از روز یکشنبه تا روز آخر روز سه‌شنبه اعتکاف برقرار است. هرکس از عزیزان بدون هیچگونه محدودیت و بدون نام‌نویسی می‌توانند شرکت کنند. در ضمن افطاری و سحری به عهده‌ی معتکفین محترم می‌باشد. در ضمن عنایت داشته باشید که فضای اعتکاف طوری است که آوردن بچه‌ها به‌شدت موجب اختلال در امر اعتکاف خواهد شد و هیچ ثوابی برای چنین افرادی در پی نخواهد داشت. موفق باشید

12445
متن پرسش
با عرض سلام خدمت شما استاد گرامی: خواستم نظر جنابعالی را در مورد حضور بانوان در استادیوم های ورزشی بدانم. با شرایط کنونی موجود در جامعه، آیا می توانیم به این نتیجه برسیم که با اندیشیدن تدابیری در استادیوم ها، حضور بانوان را امکان پذیر کنیم تا جوانان را از اشتغال به اموری چون اعتیاد به مواد مخدر و فحشا دور کرده و آنان را به ورزش کردن ترغیب نمود؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع، موضوع بسیار حساسی است از یک طرف نباید زمینه‌های آلوده‌شدن این نسل را با ایجاد فضای اختلاط و مخلوط‌شدن زن و مرد فراهم کرد و نسبت به فضا و کلمات غیر اخلاقی که عموما در این میادین اظهار می‌شود بی تفاوت بود، از طرف دیگر نمی‌توان این نیاز را که عده‌ای از زنان بالاخره تمایل دارند به شکل حضوری در مسابقات آن‌چنانی شرکت کنند بی جواب گذاشت. شاید اگر که با مسابقاتی مثل والیبال شروع کنند که مشکلات فوق الذکر قابل کنترل تر است تا یک نحوه فرهنگ‌سازیِ مدیریت‌شده شکل بگیرد، بد نباشد. البته با توجه به توصیه‌ی دلسوزان ملت یعنی فقهای عزیز، در حال حاضر باید موضوع متوقف باشد، به‌خصوص که بزرگان دین در رابطه با حضور زنان در میادین فوتبال فعلاً حساسیت به‌جایی داشته‌اند. در ضمن عنایت داشته باشید که سایت «میدان 72» از آقای احمدی‌نژاد نقل می‌کند که ایشان در مورد حضور زنان در میدان‌‌های ورزشی می‌فرماید: «من با رهبری صحبت کردم، رهبری گفتند در دولتهای دیگر بخاطر اینکه سوء استفاده و بهره برداری سیاسی ممکن بود بشود، اجازه ندادم ولی ایشان به بنده اجازه دادند. بعد چون فضا خراب شد، ایشان فرمودند موضوع را جمع کنید چون فعلا مسأله اول مملکت این نیست» (میدان 72 28 خرداد 1394). موفق باشید

11632
متن پرسش
سلام علیکم: طبق سوال ۱۱۶۲۳ اصلا از کجا معلوم همه ی ما خواب نباشیم اصلا خود من از کجا معلوم من خودم حال در خواب نباشم. دلیلی بر بیداری من بیاورید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با فرض آن‌که سؤال‌کننده‌ی محترم پذیرفته است در خواب نیست، می‌توان با او سخن گفت و جواب او را داد. اساساً هر گفتمانی با بیداربودن طرف مقابل ممکن است. موفق باشید

4681
متن پرسش
با سلام،ما و جمعی از دوستان از 2سال پیش سیر کتابهای شما را دنبال میکنیم،اما چند تن از دوستان اخیر به بهانه حمایت شما از آقای مشایی اشکالاتی را وارد کرده اند و دوستان را در این مسیر دلسرد نموده اند.لطفا نظر خود را در مورد آقای مشایی و جریان انحرافی بیان کرده و علت چنین اتهاماتی را بیان کنید با تشکر فراوان از آثار پربرکتتان.یاعلی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آن عزیزان خودشان می‌دانند که کتاب‌های این حقیر را بخوانند یا نخوانند، ولی کجا و چه وقت بنده یک کلمه از آقای مشائی دفاع کرده‌ام، اتفاقاً همیشه برعکس آن بوده است که به سخنان آقای مشائی از همان اول اشکال داشتم و طرح آقای مشائی در این چند ماه اخیر را یکی از اشتباهات بزرگ آقای احمدی‌نژاد می‌دانم که گفتمانی را که رهبری عزیز تمام قد از آن دفاع کردند و بسیاری از افراد در کنار رهبری از آن گفتمام دفاع نمودند ، آقای احمدی‌نژاد با طرح آقای مشائی به حاشیه بردند. فکر می‌کنم کار جریان‌های نفوذی بین نیروهای اصول‌گرا آن است که تفرقه ایجاد کنند، ما باید نگذاریم کسی بی‌دلیل و مدرک سخن بگوید. بنده به هیچ‌وجه برای خودم نگرانی ندارم ولی وظیفه‌ی شما بوده است که از آن طرفی که چنین حرفی گفته است می‌پرسیدید دلیل و مدرک شما چیست، تا این نوع افراد نتوانند فضای فرهنگی جامعه را آلوده کنند. مگر فراموش کردید چه اتهاماتی به شهید بهشتی زدند؟ بهشتی عزیز که ضرر نکرد، نیروهای مذهبی که گرفتار آن شایعات شدند ضرر کردند. موفق باشید
2811

انتخاب همسربازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز 1-با توجه به اینکه در موضوع انتخاب همسر بعضی از بزرگان می فرمایند : در انتخاب کردن سخت گیری نکنید و به معیارهایی چون چادری بودن و ارتباط نزدیک با نامحرم نداشتن( و از همین قبیل معیارهای کلی) ،بسنده کنید . آیا شما هم همین نظر را دارید؟ - در صورت منفی بودن پاسختان ،معیار های شما برای انتخاب همسر چیست؟ - در صورت مثبت بودن پاسختان ، لطفا دلیل قانع کننده بیاورید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر ظاهر آن کسی که می‌خواهید با او ازدواج کنید برایتان پذیرفتنی بود و رویهم‌رفته بنای دینداری دارد و رعایت دستورات دین را می‌کند و در ولایت فقیه نیز مشکلی ندارد، دیگر معطل چه چیزی هستید؟ از این به بعدش وسواس است، شیطان در این موارد ما را بازی می‌دهد که حالا باز هم عجله نکن شاید مورد بهتری پیش آید و از تصمیم‌گیری صحیح بازمان می‌دارد. موفق باشید
نمایش چاپی