باسمه تعالی: سلام علیکم: چون در آن شرایط تاریخی مسئلهی اصلی ما، تذکرات تربیتی بود که ایشان بهخوبی انجام میدادند و هنوز هم آثار آن مرحوم برای جوانان ما بسیار مفید است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» در این مورد شده است که عیناً خدمتتان عرضه میشود: خداوند در قرآن مى فرمايد: «... انَّما يُريدُاللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»[1] اى اهل البيت؛ فقط و فقط خداوند خواسته تا شما را از هرگونه پليدى بزدايد و اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما پاك كند و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد». با دقت در آيه ى تطهير نكات زير مورد توجه قرار مى گيرد.
1- «رِجْس» از نظر لغت چون با «ال» آمده، يعنى هرگونه پليدى جسمى و روحى. يعنى اهل البيت (ع) را خداوند از هر گونه پليدى پاك كرده است.
2- بيش از 70 حديث كه بيشتر آنها از اهل سنت است اقرار دارند كه «اهل بيت» شامل، رسول خدا (ص) و حضرت على (ع) و فاطمه زهرا (س) و امام حسن و امام حسين «عليهماالسلام» مى باشد.
3- امّه سلمه مى گويد: بعد از آمدن آيه ى تطهير، رسول خدا (ص) عباى خود را برسر حضرت على و همسر او و حسنين «عليهماالسلام» انداختند و گفتند: بارالها! اينها آل محمداند. من گوشه ى عبا را بالا زدم كه وارد شوم، حضرت آن را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستى (يعنى تو زن خوبى هستى) ولى جايت اينجا نيست.
سؤال: با توجه به اينكه قبل و بعد آيه زنان پيامبر (ص) را مورد خطاب قرار داده، چرا آيه شامل زنان پيامبر نمى باشد؟
جواب: اولًا: هيچكس تا حال قائل به عصمت زنان پيامبر نشده، در حالى كه آيه خبر از عصمت «اهل بيت» مى دهد و در آيه ى مباهله هم ثابت شد زنان پيامبر (ص) به آن معنا معصوم نيستند كه بتوانند لعنت الهى را بر كاذبين جعل كنند و لذا در كنار اهل بيت پيامبر (ص) يك نفر از زنان پيامبر هم وارد مباهله نشد.[2]
ثانياً: همه ى روايات ازسنى و شيعه پنج تن مذكور را به عنوان اهل بيت معرفى كرده اند.[3]
ثالثاً: اگر آيه مربوط به زنان پيامبر بود ضمير «عَنْكُن» كه قبل از آيه به صورت جمعِ مؤنث بود بايد ادامه مى يافت و نه اينكه وقتى موضوع اهل بيت را به ميان مى آورد بفرمايد «عنكم» يعنى ضمير را عوض كند.
چنانچه ملاحظه بفرماييد در اين قسمت از آيه سخن از اراده و مشيت خاص خداوند به ميان آمده و اين نشانه ى آن است كه مسئوليت مهمى را مى خواهد بر دوش اهل بيت پيامبر بگذارد كه چنين مسئوليتى با وظيفه ى همسران پيامبر كه در آيات قبل آنها را توصيه كرده كه در خانه هايشان ملازم باشند متناسب نيست. از طرفى روايات متعددى از محدثين اهل سنت هست كه رسول خدا همسران خود را شامل اهل بيت ندانسته اند.[4] اين آيه در مورد پنج كس نازل شده كه عبارتند از من و على و حسن و حسين و فاطمه (س). از طرفى در سوره تحريم خداوند دو نفر از زنان پيامبر (ص) را به باد انتقاد مى گيرد و مفسرين عامه آنها را عايشه و حفصه معرفى مى كنند. حال چطور مى توان چنين تطهيرى را به زنان پيامبر (ص) نسبت داد. در ضمن اصل روايت كِساء به نقل از احمد حنبل همان پنج تن را به عنوان اهل بيت معرفى كرده است. (ابن طاوس، الطرائف/ ترجمه ى داود إلهامى، ص: 474)
وقتى حضرت حق مى فرمايد: نمونه هايى در عالم هستند كه عين طهارت اند، معلوم است مى خواهد راه را نشان بدهد. مثل اين است كه بگويد: اى تشنه ها چيزى خلق كرده ام كه عين ترى است و فقط از طريق آن سيراب مى شويد.
وقتى مى فرمايد: خداوند اراده كرد كه فقط شما اهل بيت را از هر گونه آلودگى پاك كند، پاك كردن از هر آلودگى را منحصر به آنها مى كند. از آن طرف دين را آورده است تا همه ى انسانها از آلودگى ها پاك شوند، پس معلوم است طهارت اهل بيت (ع) يك نوع طهارت ديگرى است كه راه به طهارت رسيدن بقيه را نشان مى دهند و همينطور كه عرض شد اين طهارت؛ طهارت تكوينى است و همانطور كه ترى آب تكوينى است و همه ى رطوبت ها از آب گرفته مى شود. اين طهارت را منحصر به اين خانواده كرد تا هر كس مى خواهد به طهارت حقيقى دست يابد به اين خانواده رجوع كند.
وقتى مى گوييم: آب تكويناً تر است يعنى فقط ترى است و وجودش عين ترى است. اگر رسيديم به اين كه اهل بيت تكويناً در مقام طهارت اند، يعنى عين الطهاره هستند، همين طور كه براى به دست آوردن ترى بايد به عين ترى كه آب است رجوع كنيد، امامان معصوم (ع) هم كه عين درستى و طهارت اند، بايد براى ارزيابى عمل انسانها در ميان باشند تا هركس اندازه ى درستى عملش را با عمل امام معصوم (ع) بسنجد، همانطور كه ما در امور نظرى در فطرت خود بديهيات داريم و درستى يك فكر را بر اساس مبناهاى بديهى ارزيابى مى كنيم و آن بديهيات براى درست فكركردن مبناى هر انسانى است، اهل بيت (ع) هم مبناى درست عمل كردن انسانها هستند. مثلًا اگر به شما بگوئيم يك شهر هست كه يكى از خيابانهاى آن از كل آن شهر بزرگتر است، نمى پذيريد، چون بر مبناى قاعده ى بديهى خود كه مى گويد؛ «جزء يك چيز نمى تواند از كل آن چيز بزرگتر باشد» و چون آن خيابانِ بزرگ هم جزء آن شهر است پس نمى شود كه آن خيابان از آن شهر بزرگتر باشد و لذا بدون آن كه نياز باشد برويد، تجربه كنيد و بعد آن سخن را ردّ كنيد، طبق يك قاعده ى بديهى كه مى شناسيد آن حرف را نمی پذیرید. زيرا خداوند آن قاعده ى بديهى را به صورت تكوينى براى راهنمايى شما در جانتان قرار داده است، و به كمك آن به راحتى مى توانيد فكر خود را در شناخت حق و باطل سر و سامان بدهيد. قواعد بديهى، امامِ عقل نظرى ما هستند و جان ما با آن قواعد يگانه است و غير حكم آنها را غلط مى داند و نمى پذيرد، پس در واقع عقل نظرى انسانها امام معصوم دارد كه همان بديهيات است. مى گوئيم اجتماع نقيضين محال است، يعنى نمى شود اين شىء همين حالا در اين مكان باشد و همين حالا در اين مكان نباشد، چون هست و نيست نقيض هم اند و عقل و جان انسان جمع نقيضين را نمى پذيرد. قاعده ى «امتناع اجتماع نقيضين» را جان ما پذيرفته و كاملًا هم حق مى داند و لذا بقيه ى انديشه هايش را بر اساس آن قاعده تنظيم مى كند، آن قاعده براى انسان عين درستى است و چيزى نيست كه با تجربه به دست آمده باشد، درستى آن فوق تجربه است.
همينطور كه انسان در عقل نظرى امام دارد تا انديشه اش به خطا نيفتد و دائماً انديشه ى خود را با آن هماهنگ مى كند و از طريق امامِ عقل نظرى مغالطه ها را مى شناسيد و فريب آنها را نمى خوريد، عيناً خداوند براى ما در امور عقل عملى، امامِ بيرونى مى گذارد تا در عمل به خطا نيفتيم و مطابق سيره ى آنها عمل كنيم كه طبق ادله ى قرآنى، آن امام در رفتار و اعمال عين طهارت است و شما مى توانيد اعمال خود را بر اساس اعمال و گفتار او تنظيم كنيد و راه طهارت را از طريق عين طهارت بيابيد و در فهم قرآن هم از فهم آنها كمك بگيريد. در آيات 77 تا 79 سوره ى واقعه فرمود: اين قرآن يك مقام عاليه ى وجودى دارد كه فقط اهل طهارت مى توانند با آن تماس بگيرند و حقيقت آن را دريابند يعنى هر كس خواست از نور قرآن بهره بگيرد و قلب او به نور منور شود بايد در مسيرى قرار گيرد كه اهل البيت (ع) متذكر آن هستند.
چنانچه ملاحظه مى فرماييد خداوند ما را در حدّ فهم قرآن به عنوان يك تئورى متوقف ننمود، بلكه مصداق هاى كاملِ دركِ قرآن را به صحنه آورد و به ما معرفى كرد، اگر كسانى هستند كه طبق آيه ى تطهير عين طهارت اند و اگر حقيقت قرآن كه يك حقيقت غيبى وجودى است را فقط مطهرون درك مى كنند حال سؤال برايتان پيش مى آيد؛ آن راهى كه ما را تنها در حدّ درك مفاهيم قرآن نگه ندارد كدام راه است؟ خود قرآن انگشت اشاره را متوجه «مطهرون» كرده است، شخصيتهايى كه خودشان از طريق طهارتِ قلب با وجود حقايق مرتبط اند، آنها راهى هستند تا بقيه را نيز وارد راه انس با قرآن نمايند. عنايت داشته باشيد كه بسيار فرق مى كند كه از كلمات امامان در حدّ مفاهيم استفاده كنيم تا اين كه آنها را امام خود قرار دهيم و با طهارت قلبى به قلب امام نزديك شويم و قلباً با امام زندگى كنيم، و اين از طريق رعايت حلال و حرام شريعت الهى و الگو و نمونه و راهنماگرفتن شخص امام، عملى است. البته معلوم است كه بايد به عنوان مقدمه، تعاليمى را پشت سرگذاشت تا آداب و ادبِ تماس با حقيقت را به دست آوريم. عمده آن است كه بدانيم ماوراء زندگى با مفاهيم، زندگى ديگرى هست و آن راه انس با حقيقت قرآن است. سيرى كه از برهان آغاز و به عرفان رهسپار و به روايت و قرآن منتهى شود، سير شيرينى است، سيرى است كه موجب جامعيت در علم و معرفت و ايمان و عمل صالح خواهد شد.[5]
وضع خاص آيات مربوط به اهل البيت (ع) در قرآن
به دستور خدا، آياتِ مربوط به اهل البيت (ع) در لابه لاى بقيه ى آيات قرارگرفته تا به دليل تعصبات قومى كه هنوز در عمق روح مردم عربِ آن زمان باقى بوده، مردم حساسيت تعصب آميز نسبت به اهل البيت (ع) نشان ندهند و بر سرموضوع اهل البيت (ع) معركه نگيرند و يا آن قسمت از قرآن را كه مربوط به اهل البيت است مطلقاً رها كنند و يا به حاشيه برانند. به عنوان مثال قرآن مىفرمايد:
«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ- الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلَامَ دِينًا- فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[6]
ملاحظه كنيد ابتدا بحث تحريمِ خوردن ميته در آيه مطرح است، بعد در مورد ولايت على (ع) و يأس كفار از آن معرفى سخن مى گويد، و سپس همان بحث قبلى در مورد چگونگى حلال شدنِ خوردن ميته را ادامه مى دهد. به خوبى معلوم است كه از قسمت «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلَامَ دِينًا» وسط آيه قرار گرفته است.
يا ملاحظه مى كنيد آيه ى «يا ايّهاالرّسول» در بين آيات 66 تا 68 سوره ى مائده چنين است: مىفرمايد:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَاء مَا يَعْمَلُونَ- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ- قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»
ابتداى آيه بحث بر سر اهل كتاب است كه چنين و چنان كنند، بعد آيه ى مربوط به ابلاغِ ولايت على (ع) را مى آورد و سپس همان بحث اهل كتاب را ادامه مى دهد.
موقعيت آيه ى تطهير چنين است: مى فرمايد:
«يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا، وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ- إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا- وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا».[7]
در ابتدا و انتهاى آيه توصيه هايى است به زنان پيامبر خدا (ص) كه رعايت سخن گفتن را با نامحرم بكنند و در خانه هاى خود به انجام وظيفه بپردازند. ولى در وسط آيه بحث عصمت اهل البيت (ع) را به ميان مى آورد كه حكايت از مسئوليتى است كه براساس آن طهارت به عهده ى آنها گذارده شده است.
راز اين شيوه ى بيان در اين است كه در ميان تمام دستورات اسلامى هيچ دستورى نبوده است كه مثل تبعيت از خاندان پيامبر و امامتِ اميرالمؤمنين (ع) مورد انكار واقع شود و لذا عملًا با اين روش هم قرآن حفظ گرديد و هم موضوع اهل البيت (ع) مطرح شد تا آيندگان با دقت بيشترى متوجه شوند چگونه به هدايت كامل كه همانا توجه به اهل البيت است، مى توان دست يافت.[8] سيوطى گويد كه طبرانى تخريج كرده از ابوالحمراء كه مى گفت: ديدم رسول الله (ص) را كه به مدت شش ماه مى آمد درب خانه ى على و فاطمه و آيه ى تطهير را مى خواند. راستى در پشت اين حركات چه پيامى نهفته است؟ رسول خدا (ص) انديشه ها را به كدام سو مى خواهند بكشانند؟ موفق باشید
[1] ( 4)- سوره ى احزاب، آيه ى 33.
[2] ( 1)- ابن جرير و طبرانى آورده اند كه رسول خدا( ص) فرمود:
\iُ« انْزَلَتْ هذِهِ الْايةُ في خَمْسَةٍ: فِيَّ وَ في عَلِيٍّ وَالحسن وَ الْحسين وَ فاطِمه»\E
اين آيه در مورد پنج كس نازل شده كه عبارتند از من و على و حسن و حسين و فاطمه( س). از طرفى در سوره تحريم خداوند دو نفر از زنان پيامبر( ص) را به باد انتقاد مى گيرد و مفسرين عامه آنها را عايشه و حفصه معرفى مىكنند. حال چطور مىتوان چنين تطهيرى را به زنان پيامبر( ص) نسبت داد. در ضمن اصل روايت كِساء به نقل از احمد حنبل همان پنج تن را به عنوان اهلبيت معرفى كرده است.( ابن طاوس، الطرائف/ ترجمهى داود إلهامى، ص: 474)
[3] ( 2)- در اين مورد مىتوان به خصائص نسائى، ص 4 و مستدرك حاكم، ج 2، ص 416 و دهها كتاب ديگر از اهل سنت رجوع كرد.
[4] ( 3)- جامع الاصول، ج 1، ص 103، صواعق ابن حجر، ص 148.
[5] ( 1)- براى پيگرى اين بحث به كتاب« آنگاه كه فعاليت هاى فرهنگى پوچ مى شود» رجوع فرماييد.
[6] ( 1)- سوره ى مائده، آيه ى 3.
[7] ( 1)- سوره ى احزاب، آيات 32 تا 34.
[8] ( 2)- شايد علت اين روش را بتوان در سخن مولوى جستجو كرد كه مىگويد:
وگر از عام بترسى كه سخن فاش كنى |
سخن خاص نهان در سخن عام بگو |
|
ور از آن نيز بترسى هِله چون مرغ چمن |
دمادم زمزمه ى بى الِف و لام بگو |
|
همچو انديشه كه دانى تو و داناى ضمير |
سخن بى مد و بى نقطه و ادغام بگو |
|
سيوطى گويد كه طبرانى تخريج كرده از ابوالحمراء كه مى گفت: ديدم رسول الله( ص) را كه به مدت شش ماه مى آمد درب خانه ى على و فاطمه و آيه ى تطهير را مى خواند. راستى در پشت اين حركات چه پيامى نهفته است؟ رسول خدا( ص) انديشه ها را به كدام سو مى خواهند بكشانند؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب آقای طالبیان از طلبههای قدیم و از دوستانیاند که در مباحث معرفت النفسی و عرفان زحمت کشیدهاند و آثارشان مفید خواهد بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: سید محسن عزیز! بنده توصیهی دلسوزانهی شما را با تمام جان درک میکنم و همینطور که همهمان معتقدیم حتماً اسلام مهمتر از انقلاب است و امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» خاک پای رسولاللّه«صلیاللّهعلیهوآله» حساب نمیکند و همین طور که میفرمایید دینداری فردی به مزاق مردم بیشتر نزدیک است تا دینداریِ اجتماعی. ولی دینداری واقعی وقتی به صحنه میآید که خدا ملاقات شود و خداوند طبق آیهی «کلّ یومٍ هو فی شأن» در هر روز و تاریخی مطابق نور خاص و اسماء خاصی ظهور میکند که ظرف امروزین این ظهور، انقلاب اسلامی است در جمال حضرت امام و مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» است. از این جهت اگر بخواهیم مردم را به جای اُنس با خدایِ ذهنی، با خدای واقعی مأنوس کنیم چارهای جز این نداریم همانطور که خودتان متوجهاید در نهایت ذهنها و قلبها را به سوی رهبری و امام معطوف داریم. موفق باشید
در ضمن قسمتهای اولیهی سؤالتان را از روی سایت حذف کردم و تنها از آنجایی که میفرمایید «من سؤالی دارم» را در اختیار کاربران قرار دادیم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: باید در تأثیر خیال روی بدن کار کنید. لازم نیست ما برای کبودشدن جسم حتماً یک پدیدهی خارجی را مؤثر بدانیم. شاید داستان آن دانشجویی که میگفت؛ «اگر شب خواب ببینم پایم زخم شده، فردا صبح به همان شکل خطی از خون در بدنم هست» نمونهی خوبی باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مقام معظم رهبري میفرمایند این حرکت بدون چالش نمیشود و با اينهمه چالش که در اطراف ما وجود دارد ميفرمايند: «ما ترديد نداريم که آيندهي روشني داريم». پس به جاي جاخوردن نسبت به اين چالشها بايد صبر و مقاومت پيشه کرد تا نتيجهي کامل را بگيريم و مأجور باشيم. بالاخره یک حرکت بزرگ، با این موانع کوچک همراه خواهد بود بهخصوص که این مرتبه از لحاظ بیبرنامگی و کوچکی، با چالش سال 88 قابل مقایسه نیست و این نشان میدهد انقلاب اسلامی بهخوبی توانسته است نقشههای دشمنان خود را ناکارآمد کند. آری! کمکاریهای ما جای خود دارد که زمینهی چنین کارهایی را فراهم میکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در راستای پروژهی آل سعود جهت شکاف بین تشیع، مقتدی صدر گرفتارِ بازیگریِ آن پروژه شد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: محیالدین از این نظر در بستر اهل سنت تفکر میکند و به همین جهت حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در جواب او میفرمایند به جان دوست قسم خداوند برای ادامهی دین خود، ولیّ الهی را انتخاب کرد و محیالدین را مورد نقد قرار میدهند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اساسا نباید این بزرگان را با همدیگر مقایسه کنیم. بلکه هر کدام در دستگاه فکری خودشان اساتید بزرگی هستند و ما به هرکدام از آنها نیاز داریم. در کتاب «عقل و ادب ادامهی انقلاب اسلامی در این تاریخ» سؤال و جوابی شده است که فکر میکنم در این موضوع بتواند کمک کند آن را در ذیل خدمتتان ارسال میشود. موفق باشید
سؤال: عدهاي ميگويند همانطور که حضرت امام عارف کاملي بودند، هر عارفي هم در جاي خود يک عارف کامل است. چرا بايد شخصيت اشراقي حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را براي سلوک خود بپذيريم؟ به عنوان مثال چرا روش سلوکي علامه طباطبائي را نپذيريم و اساساً اگر حضرت امام را پذيرفتيم نسبت ما با ساير عرفا چه ميشود؟ در حالي که به نظر مي رسد روش و مشي آيت الله طباطبائي با حضرت امام متفاوت است، چرا نگوئيم هر کدام از اين دو عزيز حامل جلوههاي عظيمي از حقيقت امر در اين دوران هستند که بايد از هر دوي آنها استفاده کرد بدون سلوک در ذيل شخصيت يکي از آنها؟
جواب: البته معلوم است که عارفشناسي فرهنگ خاص خود را دارد و کسي که هنوز گرفتار اعتباريات است هيچ وقت نميتواند عارفشناس شود پس وقتي نحوه شناخت عارف از عالِم مشخص شد، ميآييم سراغ اين که واقعاً علامه طباطبائي در آن نوع رجوعي که به صورت قلبي به حضرت حق داشتند چه چيزي را اراده کردهاند و آيا در انتقال آنچه از حضرت حق براي ما گرفتهاند چيزي کم گذاشتهاند؟ به گفته نيچه: «ابر مرد و انسان کامل همچون نقاشي است که خودش خود را دارد نقاشي ميکند. ولي او برعکس مردم معمولي، طوري خود را نقاشي ميکند که در آخر هرگز نميخواهد در آن تجديد نظر بکند.» چون ميبيند هماني را که ميخواسته بکشد کشيده است. علامه طباطبائي در رجوعشان به حضرت حق و نسبت به آن چيزي که حساس بودند و دغدغهشان بوده است چيزي کم ندارند. مشکل آنجا است که متأسفانه بعضيها انتظار دارند همهي عرفا يک طور باشند. در حاليکه علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» در رجوع به خداوند چيزي را دنبال کردند که حاصل آن را شما به خوبي در آثارشان بهخصوص در سرمايهي بسيار ارزشمند تفسیر الميزان مييابيد و حضرت امام را بايد نسبت به آن رجوعي که به حضرت حق داشتند و آن اهدافي که مطابق آن ميخواستند شخصيت خود را نقاشي کنند، بنگريم. به اين معنا که حضرت حق براي هدايت بشرِ اين دوران در قلب هر کدام کششي و گرايش خاصي قرار داد. بنده هر چه نگاه ميکنم ميبينم علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» هر چه را بايد جهت هدايت ما در موضوعات خاصي که دنبال میکردند در اختيار ما قرار ميدادند، به ما داده است. علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» با توجه به موضوعاتي که بايد مطرح ميکردند سعي داشتند به عنوان يک چهره سياسي مطرح نباشند. همهي تلاش ايشان اين بود که درگير مسائل سياسي جزئي نشوند تا بتوانند کاري را که بهعهده دارند بهخوبي به سر منزل برسانند ولی آن نقاشي که ايشان ميخواهند از شخصيت خود بر روي تابلوی زندگي بکشند، نقاشي شخصيت حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» براي خود نيست.
تفاوت عالَم حضرت امام و علامه طباطبائي«رحمةاللهعليهما»
ممکن است تصور شود چون اين دو بزرگوار در يک زمان و در يک عصر زندگي ميکردند بايد يک دغدغه داشته باشند و يک نوع حضور در جامعه پيدا ميکردند. بايد عرض کنم به يک معنا اين دو بزرگوار دو دغدغهي متفاوت داشتند و از اين جهت دو نوع رجوع به حضرت حق دارند. حضرت امام خود را به مشروطه وصل کردند و با مرحوم مدرس ملاقات دارند و به صورت جدّي در تاريخي حاضر ميشوند که تاريخ تقابل بين مرحوم آيت الله کاشاني و دکتر مصدق است. يعني حضرت امام در عصري حضور يافته که بنا است نظام سياسي عالم عوض شود و حضرت علامه در عالمي حاضر شدهاند که بنا است نظام الحادي عالم عوض شود و از اين جهت ميتوان گفت در دو عالَم زندگي ميکنند که به يک جا ختم ميشود. آيا ائمه معصومين (ع) با اينکه همه معصوماند، در شرايط مختلف ظهورات مختلف ندارند؟ به اين معنا که حضرت حق از طريق آنها براي انجام رسالتي که داشتهاند متفاوت ظهور کرده است. اين تفاوتها به اين معنا نيست که بگوئيم يکي ناقص است و ديگري کامل. بنده اگر يک ذره نقص در حقيقتِ نگاه علامه ميديدم اظهار ميکردم، آنچه معتقدم اين است که براي اين تاريخ علامه بايد بيايد و ما را تغذيه کند و هرگز نميتوان تفسير الميزان را يک کار سادهاي دانست که بدون آن امکان ادامهي انقلاب ممکن باشد. تفسير گرانسنگ الميزان به معناي خاص خودش در تاريخ ما حاضر شده ولي با اينهمه، مباني فکري اين تاريخ را انقلاب اسلامي و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» شکل دادهاست. خدمت علامه طباطبائي در دل انقلاب اسلامي بينظير است. آقاي مطهريها آن معارف عاليه را از علامه گرفتند و انقلاب اسلامي را تغذيه کردند ولي بستري را که بتوان افکار علامه طباطبائي و امثال ايشان را به ظهور آورد، انقلاب اسلامي فراهم کرد. مکرر عرض کردهام آيت الله جوادي که يکي از پشتوانههاي تمدني اين انقلاباند، هر چه از نظر فکري دارند از علامه دارند و اگر هم به حضرت امام رجوع دارند اين رجوع هم انعکاس فکر علامه است، با اين همه اين انقلاب اسلامي و شخصيت حضرت امام است که آن معارف را در جاي خود قرار ميدهد و به معناي حقيقي خود تبديل ميکند.
اينکه عرض ميکنم حضرت الله بر قلب مبارک اين بزرگان تجلي ميکند به اين معنا نيست که حضرت الله در قلب هر عالمي يک شکل ظهور دارد. اسم جامع الله در عين جامعيت براساس نسبتي که آن عالم با آن پيدا ميکند به صحنه ميآيد و از اين جهت ميتوان گفت، حضرت الله بر قلب علامه طباطبائي تجلي ميکند و حاصلش تفسير الميزان ميشود و بر قلب حضرت امام تجلي ميکند و حاصلش انقلاب اسلامي ميگردد و با توجه به حضوري که در عوالم بالا دارند، سالهاي سال در تاريخ جلو ميروند و تفصيل مييابند. ابي سعيد خراز ميگويد درست است اسم جامع الله در هر جا و در هر مظهري هست، اما وقتي ميخواهد ظهور پيدا کند، براساس آن شرايط ظهور پيدا ميکند، هر چند در همانجا هم که به اسمي خاص مثل قدير ظهور ميکند، الله است که ظهور کرده و اوست که قدير است، الله است که سميع است. در واقع ما پشت اين دو اسم یعنی اسم قدیر و سمیع، اسم الله را ميبينيم به جامعيت. مثل آن که در آينه انقلاب اسلامي و تفسير الميزان حضرت الله را مييابيم که با ما سخن ميگويد ولي در دو آينه و براي يک هدف.
با توجه به آنچه عرض شد سلوک ذيل شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» يک معناي عميقتري پيدا ميکند و قضيهي اصلاح نظام سياسي عالم با حضور انقلاب اسلامي، به عوالم ديگر مرتبط ميشود، با اينهمه براي تصحيح نظام فرهنگي عالم بايد از علامه غفلت نکرد وگرنه در اين امر عظيم متوقف ميشويم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! میز و دیوار به اعتبار میز و دیواربودن، حقیقتی غیر از وجود مادی ندارند و چون با نگاه وجودی به عالم بنگریم، بحث وجود مطلق و مظاهر وجود مطلق به میان میآید که با وحدت شخصی وجود میخواند و تشکیک در مظاهر به میان میآید و نه تشکیک در مراتب وجود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر انسانی با انتحاب خود در بین دو گذرگاهِ فجور و تقوا قرار دارد و با تعریفی که از خود کرده است به سوی آن دو سیر میکند. انبیاء آمدهاند که تذکر دهند رجوع به فجور، انسان را با ناکامیهای دنیایی و آخرتی روبهرو میکند. موفق باشید