بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
25442

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: با عرض ادب و آرزوی توفیق؛ بصورت مختصر و مفید در جواب به افرادی که معتقد به نسبی بودن حقیقت هستند و به همین سبب رو به تکثرگرایی یا پلورالیسم آورده اند، چه جوابی باید داد و اگر لطف فرمایید مقاله یا کتاب مرتبطی در این باب معرفی فرمایید. با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جزوه‌ی «کلام جدید» که بر روی سایت هست ابعاد مختلف موضوع را بررسی کرده است. موفق باشید

23773

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: من تا ۱۸ سالگی مباحث اعتقادی کار کردم مثل ده نکته از معرفت النفس و حرکت جوهری و بعد از این کتاب معرفت النفس آقای حسن زاده. هر هفته هیات مسجد و تو اون سن به فکر سیر و سلوک به خاطر کنکور از مباحث جدا شدم و یواش یواش همون عقیده ها رو حفظ کردم ولی در عمل کم آوردم و تا زمانی ادامه پیدا کرده که الان به همه چیز شک دارم و اون وقایعی هم که بدیهی هست و در فکر قبول کردم رو با دل نمی پذیرم. بهتره بگم اون چند سال هم به خودم تحمیل کرده بودم و با دل قبول نکرده بودم. الان آزارم میده این وضعیت. چطور خودم رو اروم کنم؟ چه کتابی بخونم که درستم کنه؟ یک راهی به من نشون بدید که از برزخ خلاص شم و قدرت پیدا کنم تا جلوی نفسی که مانع از پذیرش و عمل به حق شده بایستم. ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خوبی کار همین است که با بازخوانی مجدد آن مطالب که قبلا معلومات شما بود و در موطن عقل پذیرفته شده‌بود، بازخوانی شود تا از آنِ شما گردد و قلب آن را تصدیق کند. به همین جهت در قرآن داریم:‌ «یا ایها الذین آمنوا آمِنوا» یعنی آن ایمان قبلی را با عمقِ بیشتر و با حضور بیشتر در خود شکل دهید. موفق باشید

23353

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام استاد عزیز سوال 23347 را پاسخ نداده اید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به صورت شخصی جواب داده شده، به ایمیل خود سر بزنید. موفق باشید

 

22095
متن پرسش
سلام علیکم: ١. بعضی معتقدند که شعار مرگ بر آمریکا و آتش زدن پرچم آمریکا اشتباه است چون ما باید مردم آمریکا را از دولت آمریکا جدا بدانیم و مثلا در شعارها بگوییم مرگ بر سیاست یا دولت آمریکا. و آتش زدن پرچم آن ها باعث انزجار مردم آمریکا از ایران می شود و موجب می شود که آن ها هم به پرچم ما که نام الله در آن به کار رفته و مقدس است توهین کنند که چنین هم کرده اند به بدترین شیوه ها که جای گفتنش نیست. نظر شما چیست؟ آیا روش اظهار برائت ما از استکبار به این گونه اشتباه است؟ ٢. مدتی است فیلمی کوتاه از امام خمینی منتشر شده با این عنوان که ما انقلاب کردیم که این دستبوسی ها نباشد که در فیلم نشان می دهد امام خمینی دستشان را روی نرده ای گذاشته اند و افرادی صف گرفته اند تا به نوبت بتوانند دست امام را ببوسند. فرق بین دست بوسی شاه و امام را می دانم ولی اینکه امام خودشان به این شکل نشسته اند تا دستشان را ببوسند جای سوال است. (فیلم را اگر در اینترنت سرچ کنید موجود هست)
متن پاسخ

بسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آمریکایی که ما با آن درگیر هستیم و نماد استکبار است، همان دولتمردان آمریکا هستند و معنای مرگ بر آمریکا در عرف بین‌المللی به همان معنای تقابل و اعتراض به دولتمردان آن کشور است و با این دید پرچم آمریکا را آتش می‌زنند و مردم خود آمریکا نیز همین را می‌فهمند که اعتراض به دولتمردان آن‌هاست 2- این‌که مردم متدین تبرکاً بخواهند دست یک عالم باللّه را ببوسند غیر از آن تشریفات مزخرف رسمی است که برای دست‌بوسیِ شاهان ترتیب می‌دهند. موفق باشید

15104

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با توجه به آیات اول سوره فرقان و حدیث معراج، آیا در جهنم زنان و مردان با هم هستند یا جدا؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در آن‌جا زن و مرد معنا ندارد. هرکس میهمان سفره‌ی خودش می‌باشد. موفق باشید

8189
متن پرسش
سلام علیکم استاد از فرمایشتان درباره سلوک زن در شرایط امروز فیض بردیم همانطور که فرمودید نحوه سلوک زن و مرد متفاوت است مثلا همان شیر دادن زن سلوک زن محسوب می شود حال سوال بنده این است در اصل سلوک هم بین زن و مرد تقاوت است؟ یعنی آثاری که علمای بزرگ ما امثال حضرت امام درباره سلوک دارند درباره زن و مرد یکسان است ؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: آری شریعت از آن خداوند است که مقصد همه‌ی انسان‌ها است و لذا پیامبر و امامان «علیهم‌السلام» که مظهر شریعت الهی هستند راهی را می‌نمایانند که در آن، مقصد همه‌ی انسان‌ها نهفته است و علمای بزرگواری چون حضرت امام و علامه طباطبایی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیهما» نیز آنچنان در آثار خود حاضر می‌شوند که مافوق زن و مردبودن حق را می‌نمایانند. موفق باشید
34764
متن پرسش

با سلام خدمت شما استاد بزرگوار! من در اینترنت به مطالبی درباره نقد کتاب از برهان تا عرفان برخوردم. در صورت امکان اگر جوابی دارید مر قوم بفرمایید. متن زیر: «نقدی بر جزوه از برهان تا عرفان – قسمت اولآثار و مقالات۶۳ مشاهده استاد محقق حاج شیخ حسن میلانی اشاره «از برهان تا عرفان» [1] عنوان کتابی است که به تبيين معرفت خداوند و رابطه خدا و خلق بر اساس نظريات فلاسفه و عرفا پرداخته است. استاد عالی مقام حوزه علمیه قم، علامه‌ی محقق جناب آقای «حاج شیخ حسن میلانی»، عالمانه به نقد این کتاب پرداخته که طالبان حق را به دقت در مطالب آن دعوت می‌کنیم. [2] * * * * با توجه به آن چه پيشاپيش در نقد عقيده عرفا، و بطلان نظريه وحدت وجود بيان داشتيم [3] نيازي به تبيين مواضع اشکال آن نمي‌بينيم، و در عين حال به برخي از موارد نادرست، و مخالف با عقل و برهان و وحي در آن اشاره مي‌نماييم. كتاب مذکور مي‌نويسد: هر موجودي يا بايد «عين وجود» باشد و يا از «عين وجود» به وجود آمده باشد. و مي‌نويسد: عين وجود، مثل عين شيريني كه تماماً شيريني است، «عين وجود» هم تماماً وجود است و هيچ جنبه عدمي در آن راه ندارد. (ص24) نقد و اشکال: وجود عين شيريني محال ذاتي است و در خارج هم هرگز عين شيريني وجود ندارد و همين طور وجود حقيقتي به نام «عين وجود» هم تصوري باطل است و تا کنون هيچ عاقلي در مقابل چيزهاي شيرين يا سفيد يا … معتقد به وجود چيزي به نام عين شيريني!! يا عين سفيدي!! نبوده است لذا فلاسفه هم مجبور شده‌اند حرف خود را برگردانند و بگويند: منظور ما از عين وجود، كلّ أشياء موجود است![4] درست مانند اين كه كسي بگويد: منظور من از عين شيريني تمام شيريني‌هاي خارجي است! كه البته در اين صورت اصل مدّعاي خود را نقض کرده و به بطلان آن اعتراف کرده است. و مي‌نويسد: «عين وجود» ، «عين كمال» است و كمالي بالاتر براي آن قابل تصوّر نيست، به اصطلاح «لا يُتَصَوَّرُ ما هو أتَمُّ منه» يعني موجودي كامل‌تر از آن قابل تصوّر نيست. (ص25) نقد و اشکال: هر حقيقتي كه بتوان براي آن كمال و نقص، و بالاتر و پايين‌تر فرض و يا تصوّر كرد هرگز داراي كمال مطلق نخواهد شد، بلكه در هر مرتبه‌اي كه فرض شود باز هم وجود مرتبه‌اي فراتر از آن برايش ممكن است و محال است افرادي نامتناهي از آن حقيقت محقّق شود زيرا کمال و نقص و زياده و نقصان از خصائص حقيقت متجزي و مخلوق است، درست مانند عدد كه كسي نمي‌تواند پاياني براي آن تصوّر كند و وجود عدد نامتناهي ذاتاً محال است؛ علاوه بر اين كه در فرض مذكور لازم مي‌آيد كه ذات واجب الوجود ايشان داراي بي‌نهايت اجزا و مراتب وجودي باشد و اين هم مطلبي است واضح البطلان كه توضيح بيش‌تر آن در آينده مي‌آيد. در ادامه همين مطلب آمده است كه: (رابطه عين وجود با موجودات مثل رابطه شخص بنّا با ساختمان يا مثل رابطه بين گوسفند و پشم آن نيست، بلكه «بود يا هستي» شيء را به شيء مي‌دهد) (ص26) نقد و اشکال: در فلسفه و عرفان به هيچ عنوان، وجود دادنِ حقيقي به اشياء قابل قبول نيست، بلکه فلاسفه و عرفاء معتقدند که وجود، حقيقتي ازلي و ابدي است كه هر لحظه به صورتي در مي‌آيد و اصلاً خالق و مخلوقي و خلقت و وجود دادني در كار نيست، بلكه تنها يك وجود است كه به اطوار و اشكال و صورت‌هاي مختلف در مي‌آيد. چنان‌که مي‌گويند: إنّ الماهيّات الإمكانيّة امور عدميّة… بمعني أنّها غير موجودة لا في حدّ أنفسها بحسب ذواتها و لا بحسب الواقع؛ لأنّ ما لا يكون وجوداً ولا موجوداً في حدّ نفسه لا يمكن أن يصير موجوداً بتأثير الغير و إفاضته، بل الموجود هو الوجود و أطواره و شؤونه و أنحاؤه. «أسفار، 2/341» بنابراين بر اساس مباني کتاب رابطه‌ی خدا و خلق دقيقا همان رابطه‌ی گوسفند با پشم آن، و دريا و موج آن، و کل با اجزاي آن خواهد بود اگر چه خودشان متوجه اين تناقض‌گويي نشده و منکر آن باشند. در بند 4 در توضيح هويّت تعلّقي گفته شده است: در رابطه با ايجاد پديده‌ها از عين وجود، جز وجود صادر نمي‌شود، در واقع عين وجود تجلّي كرده و در نتيجه اين تجلّي، مخلوقات حاصل شده، و همه عالَم تجلّي عين وجود است. يعني رابطه مخلوق با خالق مثل رابطه كوزه با كوزه گر نيست كه دوگانگي در ميان باشد، چرا كه از عين وجود جز وجود صادر نمي‌شوند، پس بين عين وجود و موجودات يگانگي در ميان است. يعني عين وجود جلوه كرده و مخلوقات همان جلوه و تجلّي عين وجودند، به اين نوع رابطه كه بين علّت و معلول دوگانگي نيست، تجلّي مي‌گويند… يعني يك وجود در صحنه است (كاملاً دقّت شود) همراه با شدّت و ضعف، كه مرتبه اعلاي آن، وجود مطلق يا عين وجود و عين كمال است و مراتب پائين آن، وجودات ضعيف ترند) «ص27 و 28» نقد و اشکال: رابطه‌ی خالق و مخلوق نه مانند كوزه و كوزه‌گر است و نه مانند تجلّي يك چيز به صورت‌هاي مختلف. بديهي است در هر دو صورت لازم مي‌آيد خالق و مخلوقي در كار نباشد، در حالي كه خالق متعال واقعاً وجود دهنده و آفريننده اشياء مي‌باشد و آن‌ها را پس از نيستي واقعي آن‌ها وجود داده و آفريده است و واقعاً غير مخلوقات خود مي‌باشد. و هر كس خالق متعال را غير مخلوقات خود ندانسته و بين آن دو دوگانگي حقيقي قائل نباشد آگاهانه يا ناخودآگاه، عقيده دهريان و منكران وجود خداوند متعال را پذيرفته است. امّا در مورد بطلان قسمت دوم سخن ايشان كه تصريح كردند: يك وجود بيشتر در صحنه نيست كه مرتبه شديده (مرتبه نامتناهي) همان يك وجود، واجب است و مرتبه ضعيفه آن، ممكنات و مخلوقات هستند، بايد بگوئيم: اوّلاً: حقيقتي كه داراي مراتب باشد ـ بگونه‌اي كه هر مرتبه‌اي از آن كه فرض شود مرتبه‌اي فراتر از آن قابل تصوّر باشد ـ سلسله‌اي عددي و وجودي متجزي بوده، و نامتناهي لايقفي (غير ايستا) ناميده مي‌شود. مانند عمر جاويدان اهل بهشت كه دائماً قابل زيادت است ولي افراد آن هر چه زياد شوند پيوسته محدود و متناهي خواهند بود، چنين حقيقتي محال است به وجود مرتبه‌اي منتهي شود كه نامتناهي حقيقي (با صرف نظر از اين كه وجود نامتناهي حقيقي محاليّت ذاتي دارد) باشد، تا اين كه ممكن باشد نام آن را واجب الوجود يا غير آن بگذاريم. ثانياً: تناهي و عدم تناهي مانند ملكه و عدم، موضوع آن حقائق متجزي و عددي است لذا اگر حقيقتي متجزي و عددي نبود اتّصافش به تناهي يا عدم تناهي موضوعاً باطل است، به همين خاطر خداوند متعال كه جزء و كلّ و مقدار و عدد و زمان و مكان ندارد، ذاتاً به كوچكي و بزرگي، و كمي و زيادي، و تناهي و عدم تناهي وصف نمي‌شود. و چنان‌چه كسي نامتناهي را موجودي حقيقي بداند و در عين حال بگويد: «اين موجود نامتناهي جزء ندارد!» معناي نامتناهي را نفهميده چرا كه توجّه ندارد موضوع تناهي و عدم تناهي مقدار و اجزا است و قابليت زياده و نقصان خاصيّت ذات مقداري و شيء داراي اجزاء مي‌باشد. و سخن او درست مانند سخن كسي است كه معناي جسم را نفهميده و نداند كه موضوع تصوّر جسميّت طول و عرض و عمق است سپس در مورد خداوند بگويد: «خداوند جسمي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع و نه زمان و نه مكان و نه…». از جهت معناي لغوي نيز كلمات «متناهي» و «نامتناهي» ، «محدود» و «غيرمحدود» تنها در مورد موضوعاتي به كار مي‌رود كه داراي كشش و امتداد و اجزا باشند. برخي پنداشته‌اند كه در روايات اهل‌بيت علیهم السلام خداوند متعال با عنوان «نامتناهي» وصف شده است، اين افراد اشتباهاً تقابل متناهي و نامتناهي را تقابل دو معناي نقيض انگاشته و رواياتي را كه براي بيان فراتري ذات خداوند متعال از قابليّت اتّصاف به اوصاف مخلوقات و مقداريّات و حقائق قابل زياده و نقصان وارد شده است، به معناي نامتناهي ساخته اوهام خود ـ كه وجود آن ذاتاً محال است ـ حمل كرده‌اند. لذا هيچ يك از علماي اعلام متقدّم قائل به نامتناهي بودن خداي تبارك و تعالي نشدند، بلكه وجود نامتناهي را محال دانستند [5] و خود فلاسفه هم اعتراف كرده‌اند [6] كه تا هزار سال پس از ظهور اسلام، نام و نشاني از نامتناهي بودن خدا در كلمات فلاسفه اسلامي وجود نداشته است. اصولاً بايد دانست كه در طول تاريخ اعتقادى شيعى، اعتقاد به محال‏ بودنِ وجود نامتناهى از امور مسلّم و بديهى بوده است، و اعتقاد به آن توسّط فلسفه يونان و عرفاى اهل‌سنّت در بين برخى از ايشان رخنه كرده است. ثالثاً: بر اساس برهان قطعي عقلي و ضرورت غير قابل انكار مكتب وحي و شرع، آفريننده و خالق و علّت حقيقي وجودِ مخلوقات آن است كه آن‌ها را ايجاد کرده باشد، ولي چنانچه علّت و معلول را اين‌گونه تفسير كنيم كه: معلول در واقع هستيِ تنزّل يافته علّت است. (رجوع شود به: از برهان تا عرفان، طاهرزاده، اصغر، ص26 و 32). معلول از خودش وجود مستقلي ندارد (ص29). بدون شك مخلوقات را اجزاي وجود خداوند دانسته‌ايم نه مخلوقات او. شكّي نيست كه مخلوقات، در هستي خود، هرگز مستقّل نيستند، امّا عدم استقلال وجودي اشياء، به اين نحو نيست كه وجود آن‌ها تنزل ذات خداوند متعال باشد، بلكه وضوحاً به اين معني است كه وجود و بقاي آن‌ها وابسته به اراده و مشيّت و ايجاد خداوند مي‌باشد و بدون آفرينش و مشيّت او وجود و بقا نخواهند داشت. رابعاً: موجودي كه داراي بي‌نهايت مراتب وجودي فرض شده باشد داراي بي‌نهايت اجزاء مي‌باشد، و اعتقاد به واجب الوجودي كه مركّب از بي‌نهايت اجزاء باشد (كه تنها معناي واقعي تركيب نيز همين است، نه تركيب از وجود و عدم كه فلسفه مي‌گويد[7] و صرفاً امري اعتباري مي‌باشد و بدون جهت آن را از أقسام تركيب، بلكه بدترين اقسام تركيب ناميده‌اند) در حقيقت اعتقاد به بي‌نهايت واجب الوجود مي‌باشد، نه اعتقاد به خداي واحد يگانه بي‌نظيري كه ذاتاً غير قابل انقسام و توليد و تولّد و صدور و تجلّي و ظهور و تصوّر و توّهم است. کتاب از برهان تا عرفان در ادامه در صفحه 30 در مورد رابطه بين ممكن الوجود با واجب الوجود بيان مي‌دارد: (رابطه بين ممكن الوجودها با واجب الوجود مثل رابطه صور ذهني است با ما). نقد و اشکال: فلسفه و عرفان رابطه وجودي نفس با صور ذهني را عينيّت و اتّحاد و يگانگي مي‌داند[8] نه خالقيّت و مخلوقيّت واقعي، و بطلان اين عقيده نيازي به توضيح ندارد. در صفحه 31 كتاب مذكور بيان شد كه: هر معلولي نسبت به علّت حقيقي و موجِده خويش يك وجود سرابي است كه در نفس و ذات خود فاقد واقعيّت و هستي است… قرآن مي‌فرمايد: «يا أيّها الناس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغنيّ الحميد» يعني اي مردم شما در ذات خود فقيراني هستيد وابسته به خدا، و خدا غني و حميد است. بنابراين خداوند بودش و كمالش به خودش است و بقيّه مخلوقات همه و همه در ذات خود فقير إلي الله هستند يعني در ذات خود عدمي‌اند، ولي عدمي كه به خالق خود وصل است، و به وجود خدا موجود است. نقد و اشکال: ابتداءً بايد متذكّر شويم كه در اين‌جا گفته شد: وجود معلول نسبت به وجود علّت يك وجود سرابي است. ولي در صفحه 52 آمده است: كثرت در جهان امكان به آيت و ظهور برمي­گردد، نه اين كه به عنوان سراب قلمداد شود. و اين تناقضي واضح و آشكار است، البته اين گونه تناقض‌گويي­ها مختصّ به مؤلّف كتاب نيست بلكه بيشتر مطالب فلاسفه و عرفا از همين قبيل است كه در يك جا مي‌گويند: علّت و معلول داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: علّت و معلول نداريم[9]؛ در يك جا مي‌گويند: خالق و مخلوق داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: خالق و مخلوق نداريم؛ در يك جا مي‌گويند: واجب و ممكن داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: واجب و ممكن نداريم[10]. معنايي که در مورد آيه « یایها الناس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنی الحمید » گفته شد، قطعاً تحريف معناي آيه بوده و بر خلاف ضروريّات دين و كتاب و سنّت مي‌باشد، علاوه بر آن كه وصل بودن «عدم» به ذات خالق خود! اصلا معناي درستي ندارد. در صفحه 34 آمده است: سؤال: طبق بحثي كه گذشت؛ آيا مي‌توان گفت: حال كه عين الوجود همان عين كمال و همان خداست، پس وجودهاي مادون هم مقداري از خدا هستند؟ جواب: خير؛ چون اگر دقّت بفرماييد خداوند «جلّ جلاله» عين كمال است، پس هر چيزي كه عين كمال نيست و داراي نقص است اصلاً خدا نيست، مضافاً بر اين وجودهاي مادون همه و همه معلول­اند و خداوند هيچ جنبه معلوليتي ندارد. آري تمام مراتب مادون، در عين كه هيچ جنبه استقلالي ندارند همه و همه آيات و نشانه­هاي خداوند اند و لذا است كه قرآن مي‌فرمايد: «فإينما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْه الله» يعني بر هر چه بنگري آن جا وجه الله است كه همان جلوه‌اي از وجود مطلق باشد. نقد و اشکال: کسي که معتقد است: بين عين وجود و مخلوقات يگانگي است. (ص27) هيچ گونه دوگانگي بين خالق و مخلوق نيست. (ص27 و 35) معلول در واقع وجود تنزّل يافتة علّت است. (ص32) علّت است که به صور مخلوقات تجلّي كرده. (ص27) يك وجود در صحنه است كه مرتبه‌ی اعلاي همان يك وجود خداست و مراتب پائين‌تر همان يك وجود، مخلوقات هستند. (ص28) بايد بپذيرد كه مراتب مادون، مقداري از خدا هستند! همان گونه كه در سئوال هم آمده بود، و البته در جواب، از پاسخ حقيقي طفره رفته و جزء خدا بودن ردّ نشده است، بلكه در جواب گفته شده: مراتب مادون، خدا نيستند! و اين پاسخ در واقع، فرار از سئوال است، چرا كه سئوال کننده نگفته بود: آيا مراتب مادون، خداست يا خدا نيست؟ تا اين که در پاسخ گفته شود: خير! مراتب مادون خدا نيست؛ بلكه از جزئيت اشيا نسبت به خدا سئوال شده بود كه جواب آن هم گفته نشد. چرا که روشن است بر اساس مباني کتاب، و بر اساس قواعد مسلم فلسفه و عرفان، در حقيقت تمامي مخلوقات و مراتب مادون، و تمام أشيا روي هم رفته را خدا مي‌دانند ولي هر کدام به تنهايي را فقط مقداري از وجود خدا مي‌دانند نه همه آن! چنان‌که تصريح مي‌کنند: كلّ ما هو بسيط الحقيقة فهو بوحدته كلّ الأشياء. «ملاصدرا: عرشيه، 221». و مى‏گويند: وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[11] و در صحنه وجود هيچ احديتي جز احديت مجموع وجود ندارد! … و هذا الاطلاق الحقيقي الاحاطي حائز للجميع، ولا يشذّ عن حيطته شيء.[12] اطلاق حقيقي فراگير، همه چيز را در بر دارد، و هيچ چيز از دايره وجود آن بيرون نيست. شك نيست كه هيئت مجموعيه و صور احاطيه‏اي كه اشيا راست براي آن‏ها حقيقتي وراي اين خصوصيات و احديت جمع آن‏ها نيست.[13] فلسفه خود درباره علّت و معلول مى‏گويد: العلة هي تمام المعلول.[14] «علّت»، تمام و كمال معلول است، و تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه.[15] و «تمام بودن»، به معناي نفسِ همان شى‏ء و زائد بر آن بودن است! و ابن ‏عربي صريحاً مى‏گويد: إنّ الاشياء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشياء لم تفارق عندية الحقّ تعالى، وعندية الحقّ تعالي لم تفارق ذات الحقّ تعالى، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[16] اشيا، از خزائن خود جدا نشده‏اند. و خزائن اشيا، «نزد حق تعالي بودن» را وانگذاشته‏اند. و «نزد حقّ تعالي بودن»، از ذات حق تعالي مفارقت نجسته است. پس هر كس يكي از اين امور سه‌گانه را مشاهده كند، هر سه را مشاهده كرده است. و در صحنه‏ي وجود هيچ احديتي جز «احديت مجموع» وجود ندارد. ملا هادي سبزواري مى‏گويد: من لوازم الوجوب، التمامية وفوق التمامية بالنسبة إلي الوجودات الّتي دونه، وسيجيء أنّ تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه؛ وأنّ البسيط كلّ الاشياء دونه بنحو أعلى.[17] از لوازم واجب‏الوجود بودن، تماميت و فوق تماميت نسبت به وجودات پايين‏تر از آن مى‏باشد. و به زودي خواهيم گفت كه «تماميت يك چيز»، خودِ همان چيز مى‏باشد وفزونى‏هاي بر آن. و نيز خواهيم گفت كه: وجودِ بسيط (خداوند)، مساوي با تمامي اشيا و موجودات پايين‏تر از آن به نحو اعلي مى‏باشد. آري بر اساس مباني فلسفه و عرفان بايد گفت که مراتب مادون را اگر به اصل وجودشان نظر كنيم و محدوديتشان را لحاظ نكنيم چيزي غير از خدا نيستند، مانند موج و دريا، كه وقتي به موج با محدوديتش نگاه مي‌كنيم آن را موج، و فقط مقداري از دريا مي­بينيم؛ ولي اگر به اصل وجودش نگاه كنيم چيزي غير از آب و دريا نمي­باشد. كما اين كه خود كتاب «از برهان تا عرفان» نيز در شعري كه در صفحه 50 آورده­ است مي‌نويسد: درياي كهن چـو بـر زند موجـي نـو موجش خوانند و در حقيقت درياست و به همين خاطر كه از نظر فلسفه و عرفان، مراتب مادون، جزئي از خدا هستند گفته‌اند: بت پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست. و اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مي‌نمايد بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقة بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسي است، بدانستي كه البتّه دين حق در بت پرستي است. «شرح گلشن راز، لاهيجي، محمد، 639» مسلمان گـر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت پرستي است[18] و به همين خاطر است كه مي‌گويند: وقتي موسي علیه السلاماز مناجات كوه طور برگشت و ديد مردم گوساله پرست شدند به برادرش هارون عتاب كرد و عتابش هم به هارون بدين جهت بود كه تو چرا گوساله پرستي را انكار كردي و نفهميدي گوساله پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست چون عارف خدا را عين هر چيزي مي داند. و چنان که مي‌گويند: فكان موسي أعلم بالأمر من هارون لأنّه عَلِمَ ما عبده أصحاب العِجْل لعلمه بأنّ الله قد قضي ألاّ يعبدوا إلاّ إيّاه كما قال تعالي: «وَ قَضي ربُّك ألاّ تَعْبُدُوا إلاّ إيّاه» و ما حكم الله بشيء إلاّ وقع، فكان عَتْب موسي أخاه هارون لما وقع الأمر في إنكاره و عدم اتّساعه، فإنّ العارف من يري الحقّ في كلّ شيء بل يراه عين كلّ شيء. و در شرح عبارت فوق مي‌گويند: بنابراين عتاب موسي برادرش هارون را از اين جهت بود كه هارون انكار عبادت عجل مي نمود و قلب او چون موسي اتّساع نداشت، چه اينكه عارف حقّ را در هر چيز مي بيند بلكه او را عين هر چيز مي بيند. «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 514» إنّ المعبود هو الحقّ في أيّ صورة كانت، سواء كانت حسيّة كالأصنام أو خياليّة كالجن أو عقليّة كالملائكة. «شرح فصوص الحكم قيصري، 524» در مورد آيه‌ی شريفه‌ی « فأینما تولوا فثم وجه الله » هم بايد بگوئيم: معنايي كه در كتاب بيان شده است قطعاً تحريف معناي قرآن كريم است، و برخلاف ضرورت عقل و برهان و دين مي‌باشد. زيرا در مورد معناي آيه‌ی شريفه بر اساس برهان و قواعد کتاب و سنت مي‌توان گفت که منظور اين است که خداوند متعال بر خلاف مخلوقات خود بوده، و داراي مکان نيست که کسي خيال کند اگر رو به قبله کند حتما رو به خدا کرده است، و اگر پشت به قبله کند، پشت به خدا کرده است. بلکه به هر طرف که روي داشته باشيد براي خداوند متعال يکسان است و خداوند سميع و بصير، نسبت به همه چيز و همه جا دانا و شنوا مي‌باشد. ادامه دارد … فصلنامه نورالصادق شماره 8 – دارالصادق اصفهان [1]. تألیف اصغر طاهرزاده. [2]. از جناب مستطاب حجة الاسلام آقای حمید نصرالله زاده که در تحقیق و تدوین این جزوه همکاری نمودند قدردانی کرده و از ایشان تشکر می‌کنیم. [3]. در مقاله‌ی اثبات توحید و بطلان وحدت وجود. [4]. إعلم أنّ واجب الوجود بسيط الحقيقة غاية البساطة، و كلّ بسيط الحقيقة كذلك فهو كلّ الأشياء، فواجب الوجود كلّ الأشياء لايخرج عنه شيء من الأشياء، و برهانه علي الاجمال: أنّه لوخرج عن هويّة حقيقته شيء لكان ذاته بذاته مصداق سلب ذلك الشيء. (اسفار، 2/368). [5]. شيخ طوسي، اقتصاد، 24 و 82 ـ خواجه نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، 35 ـ ابوالصلاح حلبي، تقريب المعارف، 76 ـ سيّد مرتضي، الشافي في الامامه، 1/162؛ الانتصار، 407 ـ ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، 57 [6]. الميزان، 6/103. [7]. ثمّ إن من التركّب ما يتّصف به الشيء بهويّته الوجوديّة من السلوب، و هو منفي عن الواجب بالذات. بيان ذلك: أنّ كلّ هويّة صحّ أن يسلب عنها شيء بالنظر إلي حدّ وجودها، فهي متحصّلة من ايجاب و سلب، كالانسان مثلاً هو إنسان و ليس بفرس في حاقّ وجوده، و كلّ ما كان كذلك فهو مركّب من ايجابٍ هو ثبوت نفسه له و سلبٍ هو نفي غيره عنه، ضرورة مغايرة الحيثيّتين. فكلّ هويّة يسلب عنها شيء فهي مركّبة، و تنعكس النتيجة بعكس النقيض إلي أنّ كلّ ذات بسيطة الحقيقة فإنّها لايسلب عنها كمال وجوديّ. و الواجب بالذات وجودبحت لاسبيل للعدم إلي ذاته و لايسلب عنه كمال وجوديّ، لأنّ كلّ كمال وجوديّ ممكنٌ، فإنّه معلول مفاض من علّة و العلل منتهية إلي الواجب بالذات، و معطي الشيء لايكون فاقداً له، فله (تعالي) كلّ كمال وجوديّ من غير أن يداخله عدم، فالحقيقة الواجبيّة بسيط بحتة، فلايسلب عنها شيء. (نهاية الحكمة، 336). [8]. رجوع شود به: نهاية الحكمة، الفصل الثاني من المرحلة الحادية عشرة، في اتّحاد العالم بالمعلوم و هو المعنون عنه باتّحاد العاقل بالمعقول. [9]. فما وضعناه أوّلاً أنّ في الوجود علّة و معلولاً بحسب النظر الجليل قد آل آخر الأمر بحسب السلوك العرفاني إلي كون العلّة منهما أمراً حقيقيّاً و المعلول جهة من جهاته، و رجعت عليّة المسمّي بالعلّة و تأثيره للمعلول إلي تطوّره بطور و تحيّثه بحيثيّة. (إسفار، 2/300). اين كه ما در ابتداي امر بنابر انديشه بزرگ گفتيم كه در صحنه وجود علّت و معلولي هست، به اقتضاي سلوك عرفاني در پايان به آن‌جا كشانده شد كه: از آن دو، تنها علّت، امرِ حقيقي است و معلول جهتي از جهات آن مى‏باشد، و علّيت و تأثيرِ آن چيزي كه علّت ناميده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پيدا كردن خود او بازگشت، نه به اين كه معلول چيزي غير از آن و جدا از آن باشد! [10]. چون به دقّت بنگري آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است. (ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 107). الممكنات باطلة الذوات هالكة الماهيّات أزلاً و أبداً و الموجود هو ذات الحقّ دائماً و سرمداً (أسفار، 2/340)؛ فحقائق الممكنات باقية علي عدميتها أزلا و أبداً. (أسفار، 2/341). [11]. ابن عربى، كتاب المعرفة، 29ـ30. [12]. حسن‏زاده آملى، حسن، تعليقات كشف المراد، 502. [13]. حسن‏زاده آملى، حسن، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، 64 ـ66، انتشارات تشيع ـ چاپ اول، 1379. [14]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 169. [15]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 177. [16]. ابن عربى: كتاب المعرفة، 29ـ30. [17]. سبزوارى، ملاهادى: حاشيه اسفار، 1/14. [18]. شرح گلشن راز، لاهيجي» با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این حرف جدیدی نیست. آری! جریان‌های مخالف فلسفه، از همین حرف‌ها زده‌اند. حضرت امام در نوشتاری که تحت عنوان «منشور روحانیت» مطرح فرمودند، بلای این نوع تحجّر را به ما گوشزد کرده‌اند در حدّی که به گفته حضرت امام ظرفی که فرزند ایشان آب خورده بود، آن را نجس می‌دانستند و آب کشیدندحضرت امام «رضوان‏ الله عليه» در شرح حديث دوازدهم در كتاب چهل حديث مى ‏فرمايند: نظر در ذات براى اثبات وجود توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن كريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و كمالات اسماء الهى است و هيچ كتابى از كتب حكما و متكلمين بيشتر از كتاب كريم الهى و كتب معتبره‏ ى اخبار مثل «اصول كافى» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات ننموده. ليكن مصيبت در آن است كه در قرون اخير بعضى جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده كه نديده و نسنجيده و از كتاب و سنت عارى و برى بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براى رواج بازار خود، نظر در معارف را كه غايتِ مقصد انبياء و اولياء (عليهم السلام) است و سر تا پاى كتاب خدا و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) مشحون از آن است را حرام شمرده و هر ناسزايى و تهمتى را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه‏ ى كلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده و از او اگر سؤال شود كه اين‏ همه تكفير و تفسيق براى چيست؟ متشبث شود بر حديث‏ «لا تَتَفَكَّرُوا فِي ذاتِ الله». اين بيچاره‏ ى جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يكى آن‏كه گمان كرده حكماء تفكر در ذات مى‏ كنند، با آن‏كه تفكر در ذات را و اكْتِناهِ آن را ممتنع مى ‏دانند و اين خود يكى از مسائل مبرهنه‏ ى آن علم است. و ديگر آن‏كه معنى حديث را ندانسته گمان كرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمى برده شود.[1].

می دانید که دعوای بین اخباریون و حکماء چیز جدیدی نیست و بنده هم بنا ندارم وارد این دعوا ها شوم بحمد الله اساتید بزرگی در میدان هستند. تنها برای این که سوال شما را بی جواب نگذاشته باشم و وارد یک بحث فنی هم نشوم نوشته آقای حسن قربانی را تقدیم می کنم .« اسلام چه گوهریست که به دلیل انطباقش بر حقایق نظام تکوین و فطرت انسانی، در مواجهه با دشمنان خود می فرماید: «قل هاتوا برهانکم»؟ به راستی مکتبی که انسانها را دائماً به تفکر و تعقل دعوت کرده و از منکرین خود برهان طلب می کند، خود با چه برهان عقلی به سؤالات آنها پاسخ می دهد؟ ابرمرد دوران غیبت امام معصوم (عج)، امام خمینی (ره)، در سن حدود ۶۰ سالگی پس از یک عمر کسب معارف، خودسازی و سیر و سلوک الی الله و نوشتن انواع کتابهای عمیق فقهی، فلسفی، عرفانی از جمله تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، سرالصلوة، رساله لقاءالله و حاشیه بر اسفار اربعه، پای در میدان مبارزه با طاغوت نهاد و شجره ی طیبه ای به نام انقلاب اسلامی را که اولین ثمره اش، نظام جمهوری اسلامی ایران بود بنا نهاد اما به واقع، عظیم تر از تغییر ساختار سیاسی در ایران، انقلاب معرفتی آن حکیم الهی بود. سرگذشت عرفا و حکمای بزرگ الهی مالامال از سختی ها و فشارهای جانسوز است. از سر بر دار شدن منصور حلاج و شیخ شهاب الدین سهروردی، تا به آتش کشیده شدن عین القضات همدانی، تا تبعید صدر المتألهین ملا صدرای شیرازی به کهک قم، تا متهم شدن به صوفی گری اولیائی همچون حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی و اقدام نافرجام به قتل ایشان، تا تبعید عارف بیداردل سید حسن مسقطی از نجف اشرف، تا فحاشی و دشنام ها به امثال علامه طباطبائی و علامه حسن زاده آملی. علامه حسن زاده آملی (حفظه الله) در کتاب «گفتگو با علامه حسن زاده آملی» می فرمایند: «روزی مرحوم علامه طباطبایی را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص می شوم. ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم و رو به من کردند و گفتند: حکمای الهی این همه فحشها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویی آنها پرداختند. این همه فقر و فلاکت و بیچارگی را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به "کهک" بسر می بردند و گاهی ... با این همه حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند: آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و برای شما گذاشته ایم، حال هر چه می خواهید بگویید. آنها حرف حقشان را نوشتند و برای نفوس مستعد به یادگار گذاشتند و تمام تلاش این هست که منطق وحی را بفهمیم.» آنگاه که سید روح الله موسوی خمینی، ، در اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جلسه ی تفسیر فلسفی عرفانی خود از سوره ی مبارکه ی حمد را به دلیل برخی اعتراض های تفرقه افکنانه نتوانست بیش از پنج جلسه ادامه دهد، حقیقت این اندیشه ی غالب در طول تاریخ بیشتر خودنمایی کرد. آن حکیم الهی و عارف کامل، در تاریخ ۱۱ دی ماه ۶۷، یعنی تنها چند ماه قبل از پایان عمر مبارکشان، پیامی به میخائیل گورباچف، رهبر بزرگترین دولت ملحد جهان، از طریق شاگرد محضر فلسفی عرفانی مرحوم علامه طباطبائی، آیت الله جوادی آملی ارسال کرده و آنان را به اسلام دعوت می کنند. اما ایشان کافران را با چه براهینی به اسلام فرا می خوانند؟ در این پیام آمده است: «انسان مى‏‌خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه ‏ها تحقیق کنید، مى‏ توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏ هاى فارابى و بوعلى سینا - رحمة اللَّه‏ علیهما- در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة اللَّه علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏ باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین والصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمى‏‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محى الدین ابن عربى نام نمى‌‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 223) آن فیلسوف کبیر، کمتر از دو ماه بعد در تاریخ سوم اسفند ماه 67، در نامه ای به روحانیون و طلاب حوزه علمیه که به منشور روحانیت معروف شد، دردمندانه اینچنین نوشت: «عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان ازاین دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است . وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و درسیاست و حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الا عالم سیاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.» پس از این مجاهدت معرفتی امام برای شکستن جو مخالفت با عرفان و فلسفه الهی، اخیراً جریانی از دینداران، متأسفانه به هر دلیلی، تردیدهایی در باب فلسفه و عرفان اسلامی به راه انداختند و بسیاری را دچار شبهه نمودند. سفر تاریخی فرزند خلف امام خمینی، حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) به شهر مقدس قم و سخنان صریح، شفاف و مکرر ایشان در این باب که حاکی از اهمیت موضوع است، حجت را بر همه ی مؤمنین تمام کرد. ایشان در جمع مردم قم اینگونه از امام بزرگوار یاد کردند: «همه‌ى دنیا بدانند این انقلاب، یک انقلاب دینى و مذهبى است؛ هیچ تفسیر به رأیى، هیچ تفسیر مادى‌اى از این انقلاب نمی‌شود کرد؛ خاستگاهش قم است؛ رهبرش یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم بزرگ، یک روحانى معنوى است. شناسنامه‌ى انقلاب، اینجور در همه‌ى دنیا شناخته شده است.» و در جمع طلاب حوزه ی علمیه فرمودند: «اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در کلام، اجتهاد کسانى که فنان این فنون هستند، امر لازمى است. اگر این اجتهاد نباشد، خواهیم شد آب راکد.» « امروز حوزه نباید در صحنه‌هاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غائب باشد. این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد، نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فکر نو لازم است، پاسخ به نیازهاى نوبه‌نو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح می‌شود؛ باید شما برایش جواب فراهم کنید. جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز، و نیز ناظر باشد به پاسخهائى که مکاتب و فرقه‌هاى گوناگون می‌دهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمی‌تواند کار خودش را انجام دهد. باید پاسخ قوى، منطقى و قانع کننده بیاورید وسط. باید پاسخها در دنیا مطرح شود. دائم بایستى صادرات قم - همان طور که عرض کردیم، این قلب معرفتى دنیاى اسلام - پمپاژ بشود.» «یک مسئله، مسئله‌ى درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه است. توجه بکنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتى دارند. رشته‌ى فقه مسئولیتى دارد، فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه‌ى اسلامى دست حوزه‌هاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانى که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی‌دارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مى‌افتد دست کسانى که شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه‌ى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه‌هاى وارداتى مختلف، لخت و بى‌دفاع خواهد ماند. آن چیزى که می‌تواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و کلام. اینها لازم است. در حوزه، اینها رشته‌هاى مهمی است. رشته‌ى مهم دیگر، تفسیر است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نباید از تفسیر محروم بمانیم. درس تفسیر مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اینها رشته‌هاى بسیار باارزشى است.» «امروز در همه‌ى دنیا اینجور است که وضع نظام مادى و فشار مادى و مادیت، جوانها را بى‌حوصله می‌کند؛ جوانها را افسرده می‌کند. در یک چنین وضعى، دستگیر جوانها، توجه به معنویت و اخلاق است. علت اینکه مى‌بینید عرفانهاى کاذب رشد پیدا می‌کند و یک عده‌اى طرفشان می‌روند، همین است؛ نیاز هست. جوان ما در حوزه‌ى علمیه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نیازمند تهذیب است. ما قله‌هاى تهذیب داریم. در همین قم، مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى، مرحوم علامه‌ى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدینى (رضوان اللَّه تعالى علیهم) قله‌هاى تهذیب در حوزه بودند. رفتار اینها، شناخت زندگى اینها، حرفهاى اینها، خودش یکى از شفابخش‌ترین چیزهائى است که میتواند انسان را آرام کند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى کند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسله‌ى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلى تا مرحوم آقاى قاضى و دیگران و دیگران؛ اینها برجستگانند. به نحله‌هاى فکرى و عرفانى اینها هم کارى نداریم. در اینجا مسئله، مسئله‌ى نظرى نیست. بعضى‌ها نحله‌هاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سید مرتضى کشمیرى (رضوان اللَّه تعالى علیه) یکى از اساتید مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحله‌ى فکرى اینها بکلى از هم متفاوت است. ایشان از داشتن یک کتابى بشدت منع میکند، ایشان به آن کتاب عشق میورزد؛ منافاتى ندارد. همین بزرگانى که در مشهد بودند، مردمانى بودند که ما اینها را به تقوا و طهارت و پاکیزگى شناختیم؛ مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شیخ مجتبى و امثال ایشان؛ اینها هم همین جورند. عمده این است که این دل زنگار گرفته را یک زبان معنوى، یک سخن برخاسته‌ى از دل شفا ببخشد و این زنگار را برطرف کند. بنابراین ما اینجا بحث عرفانهاى نظرى را نداریم.» به فرموده علامه حسن زاده آملی، فلسفه تفسیر برهانی قرآن کریم و عرفان تفسیر انفسی قرآن کریم است. ایشان در رساله شریف «صد کلمه در معرفت نفس» می فرماید: « آن که انسان کامل است، به تعبیر عارف، مبیّن حقایق اسماء است. فیلسوف گوید :فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقایق اشیاء است و اشیاء اسماء عینی اند. قرآن کریم فرماید: و علم آدم الأسماء کلها، و کل شیء احصیناه فی إمام مبین. پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.» اکنون به حول و قوه الهی، انقلاب عظیم معرفتی به رهبری امام خمینی در حال به بار نشستن است و سخنان شاگرد اول مکتب ایشان، امام خامنه ای حکیم در شهر مقدس قم همه ی سدّهای فراروی اسلام ناب محمدی را شکسته و نویدبخش برپایی بنای عظیم تمدن اسلامی جهانشمول است. إن‌شاء الله به امید آن روز»

موفق باشید

30800
متن پرسش
سلام علیکم: خوبید قبول باشه استاد. ببخشید یک سؤال داشتم راجع به برنامه زندگی پس از زندگی (تجربه نزدیک به مرگ)، حالتهای اینها چطوری است آیا واقعا اون دنیا و برزخ را درک کردند و آیا اینطور هست که به آنها بگویند برگردید روح به بدن بر می گردد؟ دنیایی که اونا توصیف می کنند. کجاست اگه بزرخ نیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به صورت‌های مختلف این سؤال در سال‌های قبل جواب داده شد از جمله می‌توانید به جواب سؤال شماره 3415 رجوع فرمایید. از آن جهت که روشن می‌شود این موارد، مواردِ حضور در برزخ نیست، بلکه حضور در وجهِ تجردِ نفس ناطقه می‌باشد و به همین جهت محدود به زمان و مکان دنیایی نیست؛ همچنان که هنوز با نکیر و منکر که مربوط به برزخ است، روبه‌رو نشده‌اند. موفق باشید 

28030
متن پرسش
سلام بر استاد عزیز: آیا متن زیر بیانگر این نیست که رهبری، غرب را یک کل واحد نمی‌داند؟ لطفا برایم شرح دهید که این جملات ناظر بر چیست؟ پرسش دانشجو: می‌خواستم از حضورتان خواهش کنم که تعریف جامع و مانعی از غرب داشته باشید، که در کنار این که خوبیها را از غرب اخذ می‌کنیم، با حفظ اصول و ارزشهای اسلامی و ملی‌مان، بدی‌ها را کنار بگذاریم. به نظر شما کلاًّ نقطه تعادل در این میان چیست؟ پاسخ رهبر انقلاب: این سؤال خیلی مهمّی است. من این‌جا چند نکته را در همین زمینه عرض می‌کنم. اوّل این که نفی غرب، به هیچ‌وجه به معنی نفی فن‌آوری و علم و پیشرفت و تجربه‌های غرب نیست و هیچ عاقلی چنین کاری را نمی‌کند. نفی غرب، به معنای نفی سلطه غرب است که هم سلطه سیاسی مورد نظر است، هم سلطه اقتصادی و هم سلطه فرهنگی. من در این فرصت اندک، در زمینه سلطه فرهنگىِ غرب چند جمله می‌گویم، شاید ان‌شاءاللَّه برای شما مفید باشد. ببینید؛ فرهنگ غرب، مجموعه‌ای از زیبایی‌ها و زشتی‌هاست. هیچ کس نمی‌تواند بگوید فرهنگ غرب یکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگری، حتماً زیبایی‌هایی هم دارد. هیچ کس با هیچ فرهنگ بیگانه‌ای این‌گونه برخورد نمی‌کند که بگوید که ما درِ خانه‌مان را صددرصد روی این فرهنگ ببندیم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هرجای دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعه‌ای از خوبی‌ها و بدی‌هاست. یک ملت عاقل و یک مجموعه خردمند، آن خوبی‌ها را می‌گیرد، به فرهنگ خودش می‌افزاید، فرهنگ خودش را غنی می‌سازد و آن بدی‌ها را رد می‌کند. همان‌طور که گفتم، در این زمینه، بین فرهنگ اروپایی، غرب، آمریکایی، آمریکای لاتین، آفریقا و ژاپن فرقی نیست و هیچ تفاوتی ندارد و در این حکمی که می‌گویم، همه یکسان هستند. ما در مقابل هر فرهنگی که قرار می‌گیریم، به‌طور طبیعی تا آن جایی که می‌توانیم، باید محسّنات آن را بگیریم و چیزهایی که مناسب ما نیست - بد و مضرّ است - و با چیزهایی که به نظر ما خوب است، منافات دارد، آن را رد کنیم. این اصل کلّی است. منتها در زمینه فرهنگ غربی نکته مهمّی وجود دارد که من دلم می‌خواهد شما جوانان به این نکته توجّه کنید. فرهنگ غرب - یعنی فرهنگ اروپاییها - عیبی دارد که فرهنگهای دیگر، تا آن جایی که ما می‌شناسیم، آن عیب را ندارند، و آن «سلطه‌طلبی» است. این، قطعاً دلایل انسانی و جغرافیایی و تاریخی‌ای دارد. از اوّلی که اینها در دنیا به یک برترىِ علمی دست یافتند، سعی کردند همراه با سلطه سیاسی و اقتصادی خودشان - که به شکل استعمار مستقیم در قرن نوزدهم انجامید - فرهنگ خودشان را هم حتماً تحمیل کنند. اینها با فرهنگ ملتها مبارزه کردند؛ این بد است. ملتی می‌گوید فرهنگ من باید در این کشور جاری شود! این چیز قابل قبولی نیست. هر چند هم خوب باشد، آن ملتی که این فرهنگ بر او تحمیل می‌شود، این را نمی‌پسندد. شما یقیناً خوردن نان و ماست را به میل و اشتهای خودتان، ترجیح می‌دهید به این که چلوکباب را به زور در دهانتان بگذارند و بگویند باید بخوری! وقتی کاری زورکی و تحمیلی شد؛ وقتی از موضع قدرت انجام گرفت و وقتی متکبّرانه و مستکبرانه تحمیل گردید، هر ملتی آن را پس می‌زند؛ باید هم بزند. مثلاً کراوات یک پدیده غربی است. غربی‌ها این را می‌خواهند، دوست می‌دارند و با سنّتشان هماهنگ است؛ اما اگر شما که اهل فلان کشورِ دیگر هستید و تصادفاً کت و شلوار را انتخاب کرده‌اید، کراوات نزدید، یک آدم بی‌ادب محسوب می‌شوید! چرا؟! این فرهنگ شماست؛ تقصیر من چیست؟ اگر کت و شلوار پوشیدید، باید پاپیون و کروات بزنید، و الاّ در فلان مجلس رسمی راه ندارید و یک آدم بی‌ادب و غیرمنضبط و بی‌نزاکت تلقّی می‌شوید! این، آن تحمیل فرهنگ غربی است. زن غربی، روشهایی دارد. آنها نسبت به مسأله زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه، فرهنگی دارند - خوب یا بد، بحثی سرِ آن نداریم - اما سعی دارند این فرهنگ را به همه ملتهای دنیا تحمیل کنند! در باب فرهنگ غربی، این بد است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً نکاتی ارزشمند را رهبر معظم انقلاب به عنوان اندیشمندی که در زوایای مختلف نسبت به تاریخ خود و جهان غرب فکر کرده‌اند در آن مختصر مطرح نموده‌اند و ابداً از آن جملات برنمی‌آید که ایشان از یک‌پارچه‌دیدنِ تفکر غربی غفلت کرده‌اند، به‌خصوص آن‌جایی که می‌فرمایند: «غرب، فرهنگی مخصوص به خود دارد که در بقیه‌ی فرهنگ‌ها دیده نمی‌شود و آن سلطه‌طلبی است که قطعاً دلایل انسانی و جغرافیایی و تاریخی دارد.» آری! همان‌طور که فرمودند آن فرهنگ مثل هر فرهنگی خوبی‌هایی دارد ولی ملاحظه کرده‌اید که آن خوبی‌ها در آن فرهنگ نتایجی برای خودشان در راستای تعالی انسانی پدید نیاورد. در حالی‌که اگر ما همان‌طور که رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند آن خوبی‌ها را برای خود اخذ کنیم می‌توانیم در دستگاه فکری خود از آن‌ها بهره ببریم. به عنوان نمونه بحث «آزادی» بود که در جزوه‌ی «پاس‌داشتِ آزادی در جمهوریت انقلاب اسلامی» عرایضی شده است. موفق باشید      

27955

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: می فرمایند که برای ازدواج، عاقبت به خیری و استجابت دعا هر چقدر به مانند نوکری برای پدر و مادر باشیم بهتر است ولی سوال من این است که اگر پدر و مادری بزرگترین ضربه ها را به فرزندشان وارد نمایند و همچنان به وارد ساختن این صدمات و عیب جویی و بی آبرو کردن و دروغگویی در مورد فرزند خود ادامه دهند و با دستورات خود باعث به گناه افتادن هر چه بیشتر فرزند خود شوند باز هم واجب است به حرفشان گوش داده شود، و اینکه احسان به والدین و جلب رضایت آنها باید به چه صورتی باشد که هم موجب عاق والدین نشود و هم موجب آسیب دیدن بیشتر فرزند، خصوصا اگر فرزند دختر باشد و چاره ای جز ماندن در کنار آنها تا ازدواج یا شاغل شدن، که در هر دوی آنها هم گره افتاده، نباشد؟ و چگونه می شود در جامعه بدون داشتن هیچ همراه یا خانواده یا پشتوانه ایی بر روی اعتقادات درست خود ایستاد و درستکار ماند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قرآن می‌فرماید: «وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا ۖ وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۚ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و ما به آدمی سفارش کردیم که در حق پدر و مادر خود نیکی کند، و اگر آنها (خود مشرک باشند و) کوشند تا تو به من (که خدای یگانه‌ام) از روی جهل و نادانی شرک آوری هرگز اطاعت امر آنها مکن، که رجوع شما به سوی من است و من شما را به پاداش هر عمل که به جای آورده‌اید آگاه می‌گردانم. بنابراین مدارا با والدین، غیر از آن است که در هر حال از آن‌ها اطاعت کنیم. البته رستگاریِ ما در گرو مدارا با آن‌ها است حتی اگر مشرک باشند. موفق باشید

27198

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: ببخشید سوالم غیر درسی هست. قبل تر دیده ام که برای شما بعضا خانمی پیام میده و گله می کنه از اینکه خواستگار خوبی سراغش نمیاد. می خواستم ازتون بخوام از گزینه خوبی مخصوصا ساکن قم یا یزد یا اصفهان دارید، معرفی کنید. بنده پسر هستم و بیست و هفت سالمه. ممنونم از شما
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در این مورد ورودی ندارم. ظاهراً حاج آقا ویسی بتوانند کمک کنند. شماره‌ی ایشان 09139029130 می‌باشد. موفق باشید

26957

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: وقت شما بخیر، تصمیم داشتم برم حوزه و بتونم اسلام رو خوب بفهمم. اما احساس کردم به اون نتیجه نمی رسم. کتب شما را بیشترش و دنبال و به حمد الله درک کرده ام. در واقع گمشده ای تو علم دارم که فقط مباحث عقلی و عرفانی و فلسفی ذوق به من میده و مباحثه در این موارد روح من رو خیلی زنده می کنه. امام علی علیه السلام حدیثی دارن که شغل تو باید تفریحت باشد. استاد اساسا و عمیق از سخنرانی بسیار لذت می برم و فن بیان خوبی دارم، میخوام وقتم رو بزارم رو فلسفه و عرفان و اصلا شغلم در این زمینه باشه چون با روحم خیلی همخوانی داره به من بگین من از کجا شروع کنم؟ چی بخونم؟ تو جامعه چجوری نفوذ کنم؟ و اصلا نظرتون در مورد این استعداد من چیه؟ بخوام در رابطه با انقلاب اسلامی جایگاه خودم رو پیدا کنم در جامعه و تلاش کنم بهترین پیشنهاد شما در رابطه با استعداد خدادادی من و نحوه ی استفاده از اون در متن انقلاب اسلامی به چه صورت باشه با توجه به اینکه من علاقه ی شدیدی به بحث و گفتگو در فلسفه و معرفت النفس و عرفان و آیات و روایات دارم. اهدافم اینهاست: رواج فلسفه ملاصدرا و مباحث مولانا و معرفت النفس و فلسفه اسلامی در بین روانشناسانی که دچار توهم درمانگری هستن. ۱. جالبه که من خودم با کتاب هدف حیات زمینی آدم خصوصا تمرین بر قسمت نحوه ی ورود شیطان به روان انسان بیشتر توهماتم از بین رفت. اصلا حس می کنم مسیر شما رو باید دنبال کنم دچار کثرت اطلاعات و اهداف شده ام. ۲. استاد حسن زاده املی فرمودن که بعضیا فکر میکنن اخلاص داشتن و در قیامتشون درون سوزیشون شروع میشه: چطوری این قضیه رو بفهمیم؟ ان الله که باقی به بقای ذات الهی بشوید. استاد من دلم جواب طولانی میخواد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. فکر می‌کنم در این تاریخ با توجه به مناسباتی که امروزه در نظام اجتماعیِ بشر پیش آمده، باید یا حوزه و یا دانشگاه را انتخاب کنید و با جدّیت تمام آن راه را ادامه دهید تا نتیجه بگیرید. ۲. نظر به وجه عبودیت‌مان، ما را از آن خطرات در امان می‌دارد. موفق باشید

26601
متن پرسش
سلام استاد گرامی: دعا گوی شما هستم، از خدا برای شما عمری پر از برکت، عاقبتی زیبا و ختم به خیر می خواهم. چند وقتی است که در کنار کتاب «ده نکته معرفت نفس» و «آشتی با خدا»، کتاب نیروی حال اکهارت توله را می خوانم کمی از تمرین هایش را انجام می دهم، یوگا را هم در برنامه های خود دارم برای آگاهی از جسم، چند سوال دارم: ۱. در حالت بی ذهنی تکلیف نفس اماره چه می شود؟ آیا می توان گفت که در این حالت یعنی وقتی از صحبت های درون ذهن رها می شویم، نفس اماره هم ساکت می شود؟ من در این حالت هیچ حس بد و یا شادی ندارم، هیچ قضاوتی ندارم فقط آرام هستم بی نهایت، از طرفی حس گناه کار بودن و قصور هم ندارم و این حالت برایم زیبا نیست، چرا که کمی شبیه سر زیر برف فرو کردن می شود. ۲. این حالت بی ذهنی آیا به ترک گناه کمکی می‌کند؟ آیا فضیلتی به انسان می افزاید؟ اگر حالت بی ذهنی همان مدیتیشن باشد به معنای امروزی اش، انسان هایی را می شناسم که سال ها مدیتیشن انجام داده اند اما اضطراب و نگرانی آنها کم از بقیه نیست، صفات بدشان هم برخلاف تصورشان خیلی کم نیست. ۳. موقعیت حالت بی ذهنی در دین و سلوک چیست؟ آیا از مقدمات است؟ اگر آری تا چه اندازه باید برای آن وقت گذاشت و در چه جاهایی؟ ۴. در این حالت برخی صفات بد من ناپدید می شوند، مثل ریا، کبر، بدبینی، حسادت، خشم و... آیا بی ذهنی به رهایی از این صفات کمکی می‌کند یا صرفا لحظاتی نفس اماره ساکت شده است؟ سالها به دنبال کنترل خشم بودم، در بی ذهنی می توانم کنترل کنم و حکومت کردن خود را بر حالات بدم می بینم. ۵. در این حالت بی ذهنی وقتی که نماز می‌خوانم بسیار حال خوبی پیدا می کنم، تمرکزم در نماز خیلی خوب می‌شود و توجه ام به کلمات هست و انگار با او گفتگو می کنم بدون هیچ مزاحمی اما نمی‌دانم در واقع این حالت درست است یا نه؟ ۶. چه کنم که در دام افراط این حالت قرار نگیرم؟ ۷. آیا می‌توان فضای بعد از مرگ را به بی ذهنی تشبیه کرد؟ ببخشید اگر سوالات زیاد شد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در این حالت به «بودنِ» خود توجه کنید فقط به «بودن» ۲. اگر با درکِ «بودن»، خود را درست درک کنید، احساس اتصال به بودن حقیقی که همان حضرت حق است در شما ظهور می‌کند. ۳. بعد از این مرحله، به افقی فکر کنید که عبادات دینی متذکر صورت اصلی آن افقی است که در چشم‌اندازِ شما در حالِ ظهور است. ۴ و ۵. همین طور است این نوعی اتصال به بودِ مطلق است. ۶. رعایت تقوای الهی ۷. تا حدّی، ولی فضای بعد از مرگ، بودنی است همراه با درکِ حقیقت و غیر حقیقی اعمال. موفق باشید

26032
متن پرسش
سلام استاد عزیز: همیشه خدا رو شکر می کنم که با سایت شما آشنا شدم. استاد من به تازگی شروع به مطالعه کتابهای شما نموده ام. سوالم این هست دوست دارم کتابهای بیشتری در مورد معرفت نفس مطالعه کنم اگر امکانش هست یه سیری برای حقیر معرفی کنید. ان شاالله خداوند به شما و فرزندانتان عمر با عزت عطا کند. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم بعد از مطالعه‌ی کتاب «خویشتن پنهان» با مطالعه‌ی کتاب «معاد» و شرح صوتی آن در معرفت نفس تعمق بیشتری برایتان حاصل می‌شود. موفق باشید

25667

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسمک اللهم سلام علیکم استاد عزیز: کتاب ادب خیال شما را خواندم. در انتهای کتاب پیشنهاد داده بودید کتاب فصوص الحکم را برای ارتقای افق روحانی خود بخوانیم. بنده در حال مطالعه بدایت الحکمة هستم. به نظر شما آیا امکان دارد من هم بدایه را بخوانم و بعد نهایه و ... و در کتارش با صوتهای آیت الله جوادی شرح فصوص الحکم را؟ ممنونم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فعلاً مطالعه‌ی «بدایة الحکمه» تا بعد. موفق باشید

25509

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: در خصوص سوال 25502 بخاطر پاسخ حکیمانه شما سپاسگزارم. اما یه نکته را باید عرض کنم اتفاقاً ما به براندازی فکر نمی‌کنیم بلکه به اصلاحات ساختاری فکر می‌کنیم ولو اگر به تبدیل جمهوری اسلامی به جمهوری منتهی شود منتها براندازی اسم دیگر انقلاب است و تاریخ معاصر ایران و جهان ثابت کرده در اکثر مواقع (اگر نگویم همه) ضررش بیشتر از نفعش برای یک ملت است هرچند در نوع خود یک تحولی است که آثار مثبتی در خود دارد ولی درهرحال سیر انتقال قدرت از نیروهای معتدل به تندرو و از تندرو به همان گروهی که مردم علیه‌اش انقلاب کرده بودند اما در لباس جدید نتایج وحشتناکی دارد که امروز نمونه‌اش را در ایران شاهد هستیم. از این رو ما دنبال براندازی نیستیم دنبال اصلاحات ساختاری هستیم که از به‌ رسمیت شناختن مردم و برگزاری انتخابات آزاد می‌گذرد. کافی است حکومت به انتخابات آزاد تن در دهد تا ننگ خیانتی که بر پیشانی شاه خورد بر پیشانی جمهوری اسلامی نخورد در خائن بودن شاه همین بس که چنان راه اصلاح را بست که برای مردم چاره‌ای جز انقلاب نماند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شواهد تاریخی در عصر حاضر، حکایت از آن دارد که مردم رویهمرفته امیدشان از برآورده‌شدنِ وعده‌های فرهنگ مدرنیته قطع شده است و به همین جهت رسانه‌های مدرن دست و پا می‌زنند تا چهره‌های خود را برجسته کنند. ولی فکر می‌کنم اگر در یک شرایط آزاد بدون فریب رسانه‌ای مردم در انتخابات شرکت کنند، حتماً انتخاب آن‌ها انتخاب سالمی است با رجوع به دیندارانِ متفکر و آزاده. موفق باشید

24193
متن پرسش
سلام بر استاد بزرگوار امیداورم که طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حضرت حق واقع باشه استاد چند وقتی است مطالب سایت از جمله کتابهای شما رو دنبال می کنم: شرح ده نکته از معرفت نفس، انسان از تنگنای بدن تا فراخنای قرب الهی، عالم انسان دینی، چگونگی فعیلت یافتن باورهای دینی، آشتی با خدا، معاد، اسما حسنی، هنر مردن، جن، شیطان و جادوگر، ادب خیال و عقل و قلب، برهان و حرکت جوهری ...قبل از کتابهای شما هم از کتاب های علامه طباطبایی می خواندم مثل مجموعه رسائل (رساله الولایه و ...)! با توجه به آموزه های شما مثلا هرگاه به درخت نگاه می کنم در نظر خودم میارم که با اسم حی با تعین و نسبت خاص مواجه هستم و هر چیزی رو که می بینم در نظر خودم میارم که با وجود طرفم و حق در صحنه است البته شهودی برای من نیست چون این مطالب رو خوندم و به قول شما نتونستم بیابم فقط سعی می کنم که دنیا رو اینطور ببینم که شما و علامه طباطبایی (ره) و بقیه علما فرمودن حالا با توجه به مطالب فوق سوالی دارم. با تفکر در این مسائل در میابیم ما همه مراتبی از وجود هستیم و جز وجود چیزی در صحنه نیست! وقتی مسئله رو اینجوری می بینم کلا سردرگم میشم چرا که خوب ها (حق) مراتبی از وجود هستند و بدها (باطل) هم مراتبی از وجود هستن! چون هر دو از مراتب وجود هستن و در اصل یک چیز هستند آیا می شود گفت که خوب ها مساوی بدها هستند؟ در اینصورت جنگ بین حق و باطل چی هستش؟ در این صورت خودم رو هم مراتبی از وجود می بینم، به فکر که مشغول میشم برای چند لحظه ای حتی بنده و خدا هر دو یکی میشن اینجا دیگه نمیتونم مراتب رو هم تصور کنم و شدت و ضعفی در وجود نمی بینم و همه یکی هستند. امیدوارم که دیوانه نشده باشم. خداوند به شما اجر فراوان کرامت کنه وقتی سوال و جواب های سایت رو میخونم شگفت زده میشم که به تمام سوالات با حوصله جواب میدید. کاش ما هم اصفهان بودیم و در درسهای شما مستقیما شرکت می کردیم. التماس دعا دارم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آری! در نسبت با «وجود»، کثرت‌ها همه مظاهر وجوداند و بدین لحاظ جز وجود در میان نیست تا بحث مخلوقات خوب و بد در میان باشد. ولی وقتی مخلوقات را در مقایسه با همدیگر و در نسبت با خودمان می‌نگریم، معلوم است بعضی خوب و بعضی بد خواهند بود. ۲. نباید بین تکوین و تشریع خلط شود، بحث حق و باطل، امری تشریعی است تا ما در نسبت با آن‌ها مرتبه‌ی وجودی خود را شدت بخشیم. موفق باشید

23211
متن پرسش
سلام: در مباحث معرفت النفس فرمودید که روح انسان متوفی بعد از مرگ هم به جسم خود یک توجهی دارد و این آداب خاصی که در اسلام برای دفن میت و زیارت قبور وجود داره هم به جهت همین مسئله وضع شده است، ببخشید اگر مرگ شخصی به شکلی باشد که در همون لحظه مرگ جسدش به طور کامل نابود بشه چه اتفاقی میوفته مثلا اون افرادی که در اثر انفجار بمب هسته ای در کمتر از چند ثانیه به طور کامل از بین می روند و هیچ نوع بقایا و اثری از جسد اونها باقی نمی ماند. وضعیت اینها چطور می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: معلوم است که وقتی بدنی نباشد که چنین افرادی بدان نظر داشته باشند، در نزد خود می‌ماند و با خود تا ابدیت‌شان به‌سر می‌برند. موفق باشید

23201

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: رابطه خوردن انار که یک میوه مادی و دنیایی است با صبح جمعه و نورانی شدن دل چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد چیزی نمی‌دانم. موفق باشید

23149

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: اساتید محمد مجتهد شبستری چه کسانی بوده اند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم. هرچه هست نتوانسته است از استادهایش و یا از مطالبی که خوانده است خوب فهم کند. موفق باشید

21512
متن پرسش
با سلام و ادب خدمت استاد محترم: پرسشی از کتاب اسما حسنی داشتم. اول اینکه فرموده بودید قلب ما آن حد ظرفیت تجلی انوار حضرت حق را ندارد و به مدد قلب معصومین این نظر کردن به خدا را شروع می کنیم. آیا با قرار گرفتن در کنار مومنینی که قلب هایشان بسیار آماده تر از ماست،می تواند تاثیری داشته باشد؟ آیا قلب های آن ها بواسطه ارتباط با قلب ائمه می توانند به بالقوه شدن اسامی الهی در قلب ما کمک کنند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور از قرارگرفتن در کنار امامان، متذکرشدن به سخنان و روایات و ادعیه‌ی آن‌ها است که به یک معنا متذکر جان ما هستند از آن جهت که فطرت ما متذکر نور پروردگار عالم است. در این راستا آری! در چنین بستری مؤمنین هم می‌توانند متذکر انسان باشند. در روايت داريم كه رسول خدا (ص) فرمودند: «قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى يَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ‏؟ قَالَ: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُه»؛[1] حواريين به عيسى (ع) گفتند يا روح الله! با چه كسى همنشين شويم؟ فرمود: با كسى كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد و سخنش دانشتان را زياد كند و كردارش شما را به آخرت تشويق نمايد. موفق باشید 

 


[1] ( 1)- الكافى، ج 1، ص 39.

21283

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: چرا در قرآن از توبه زنا گفته شده ولی لواط و هم جنس بازی را نگفته غیر آمرزش است در جهنم و کافر و بی دین هستی باید حد و اعدام شوی تا خدا ببخشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فرق نمی‌کند. در هر گناهی اگر انسان در خلوت خود بین خود و خدا توبه کند، خداوند توبه‌ی او را می‌پذیرد. موفق باشید

20753

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و احترام: خدا قوت. با توجه به این که شب اول ربیع الاول شب هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه بوده ولی در تقویم قمری ربیع الاول سومین ماه می باشد و اولین ماه قمری محرم است؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سال، با محرم شروع می‌شده است. آن سال را مبداء هجرت گرفته‌اند نه آن ماه را. موفق باشید

20399
متن پرسش
سلام استاد: آیا می شود (بدون) شهید شدن (با) خدمت علمی کردن و دلسوزی برای مردم و هدایت آنها از مقام شهدا جلو بیفتیم؟ پیامبر عظیم الشان فرمود: یا علی اگر خدا به دست تو یک نفر را هدایت کند از آنچه خورشید بر او می تابد بهتر است. استاد جان لطفا دقیق جواب دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! مداد عالمان بستر تحقق فرهنگ شهادت می‌شود، ولی جالب است که همان عالمان، طالب شهادت می‌شوند. موفق باشید

20265

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و عرض ادب و دعای خیر: آیا قطع طمع از غیر شامل انتظار و توقع محبت و احترام از دیگران هم می شود یا خیر؟ در صورت مثبت بودن پاسخ راه رهائی از آن چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید حضرت حق را مبنای همه‌ی آثار دانست تا همه‌ی چیزها را از حق بدانیم و پاداش را هم از او بخواهیم. موفق باشید

نمایش چاپی