بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
1487

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
در مورد سؤال بالا اگر این حالات به خاطر کنده شدنش از دنیاباشد وظیفه زنش چیست ؟ زنی که تازه با چنین کسی ازدواج کرده به خاطر اعتقادات پاکی که داشته ، اما یک دفعه با یک شوهر بد اخلاق تند حواس پرت ، رو به رو میشود که شدیدا با اعصاب آ دم راه میرود ولی با تمام اینها این زن دارد با خودش مبارزه میکند ولی مردش فقط دارد به او ایراد اعتقادی میگیرد در عین حال که این مرد شدیدا به این زن وابسته است چون تازه ازدواج کرده و هر جا میرود هر کار میکند زنش را هم همراه خود میبرد و اگر نیاید سرش داد میزند به این زن فرصت با خودش بودن و خلوت نمیدهد ... نکلیف چنین زنی که شوهرش را قبول دارد چون اعتقاداتش را پاک میداند ،و احساس میکند که شوهرش ( نه در غربت دلش شاد است نه روی در وطن دارد ) چیست ؟ اولا میترسد که شوهرش را درک نکند ثانیا میترسد که به دلیل رفتارهای شوهرش لطافت و احساس زنانه درش بمیرد و دیگر نتواند زن باشد ثالثا بد تر از همه میترسد که نتواند در این گیجی ای که همسرش برای او ایجاد کرده خودش را پبدا کند و از دین و دیانت خسته شود و از راهی که آمده برگردد ، چنانکه این زن دیگر از کتاب و سی دی هم به دلیل گیر دادنهای نا مفهوم مردش بدش می آید ؟ راهنمایی فرمایید .
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: فکر می‌کنم با توصیه‌ای که عرض شد هر دو نفری عالمان وارسته را اُسوه قرار دهند تعادل به زندگی برمی‌گردد و همچنان که فرمودید هرکدام از زن و مرد در عین آن‌که باید خودشان باشند، در کنار همدیگر زندگی کنند. توصیه‌ای که به همسران جوان در آخر کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» نوشته شده است را پیشنهاد می‌کنم. در ضمن به همسر آن آقا توصیه می‌کنم کمی تحمل کنید و محبت بورزید به لطف الهی مشکل حل می‌شود و صبر شما بی‌پاداش نمی‌ماند. موفق باشید
24355
متن پرسش
سلام و خدا قوت استاد چند مطلب ۱. این‌که انسانها در قیامت عریان‌ و گرسنه و... محشور می شوند برای همه انسان هاست؟ حتی شهدا؟ و این عریان بودن خب یک تحقیره و چرا خدا این تحقیر رو برای ما خواسته؟ حشر که قبل از حساب رسی و جهنمه پس چرا این عذاب رو قبل از حساب رسی برای عموم انسانها خواسته؟ ۲. درباره سوال ۲۴۳۴۰ که مسئله انتظار فرج از نیمه خرداد کشم هست، خواستم این متن از آیت الله حائری شیرازی (ره) رو خدمتتون تقدیم‌ کنم. سالها می‌گذرد حادثه‌ها می‌آید انتظار فرج از نیمه خرداد کشم خیلی‌ها فکر می‌کنند چون رحلت امام در ۱۴ خرداد است، امام با شعر مذکور،‌ از رفتن خود خبر داده است. نه! منظور امام این نیست. منظور امام، استثناء بودن جریان نیمه خرداد است. نیمه خرداد، ثمرۀ هزار و صد سال غیبت کبری است. غیبت چطور شروع شد؟ نامه‌ای از سران شیعه برای امام یازدهم آمد که بیلان و هزینه کرد پول‌هایی که خدمت شما فرستاده‌ایم را به ما بدهید! حضرت یک کلمه جواب داد: «اگر امامت امر مستمری است، چرا چنین چیزی از اجداد و پدران من درخواست نشده است؟» و ازآن‌پس پرده سیاهی در اتاق ایشان نصب شد و مردم حق دیدن حضرت را نداشتند و فقط صدای ایشان را می‌شنیدند. امام بعدی که آمد، مردم حتی صدای ایشان را نشنیدند. فقط از طریق چهار نایب در مدت هفتاد سال با امام ارتباط داشتند. امام غایب شد تا چه بشود؟ غیبت ایشان برای آشکار شدن قدر و قیمت اوست. خداوند نعمتی را می‌گیرد که مردم قیمت این نعمت را بدانند. انسان در خوف، قیمت امنیت را می‌داند. در مرض، قیمت سلامت را می‌داند. در غیبت هم قیمت امام خود را می‌داند. هزار سال غیبت این اثر را داشت که مردم به قیمت امامت و قدر امامت آشنا شوند و برای نایب امام «جان بدهند». اولین هدایای خود را دادند و حکم اعدام امام، تبدیل به زندان شش‌ماهه شد. از آن زمان، مردم مرتباً شهید دادند. شهدای پانزده خرداد شهدای راه امام زمان هستند. شهدای «وثیقهٔ ظهور» هستند. حضرت یعقوب (ع) نپذیرفت که بنیامین را در اختیار برادران قرار دهد مگر اینکه وثیقه بدهند؛ چون به آن‌ها گفته بود «هَل آَمَنُکم عَلَیه إِلاَّ کمَا أَمِنْتُکم عَلَی أَخِیه مِنْ قَبْل» خداوند هم به ما می‌گوید: یازده امام دادم اما این دوازدهمی را بدون وثیقه نمی‌دهم. حضرت امام، پانزده خرداد را وثیقه اول می‌داند و تاکنون این وثیقه گذاری در صبر و بصیرت ادامه پیداکرده است و می‌بینید که انقلاب اسلامی در عالم، روزبه‌روز درخشان‌تر می‌شود؛ همان‌طوری که قبل از طلوع خورشید وقتی سپیده آمد، فضا مرتباً نورانی‌تر می‌شود. ما این سپیده را در نیمه خرداد می‌بینیم. منبع: کانال رسمی ایت الله حائری شیرازی خیلی ممنونم التماس دعای فرج یاعلی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. این‌طور نیست که همه در موقف حشر عریان و گرسنه باشند. این مربوط به آن‌هایی است که خود را در جایی که همه‌ی ابعاد انسان ظهور می‌کند، خود را با تقوا نپوشانده‌اند و با تغذیه‌های معنوی سیراب ننموده‌اند. ۲. سخن آیت اللّه حائری شیرازی«رحمة اللّه‌علیه» در مورد «انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشم» سخن بسیار ارزشمند و به‌جایی است. رحمت خدا بر آن مرد حکیم باشد. موفق باشید

23729

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن. با عرض سلام خدمت استاد گرانقدر و عزیز: حدودا چند وقتی است که دنبال استاد سیر و سلوک می گردم، تا الآن بیکار ننشستم و از تابستان سال گذشته در به در می زدم تا آدرس علامه ذوفنون حسن زاده آملی را بیابم ولی گفته شد از لحاظ این که ایشان کسالت جسمانی دارند این امکان وجود ندارد، حال متصدع اوقات عزیز شما شدم تا راهنمایی بفرمایید.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت آیت اللّه در دوران کهولت خود در تهران در منزل فرزند خود به‌سر می‌برند و در شرایطی نیستند که بتوانند با افراد ارتباط برقرار کنند. به نظر بنده به توصیه‌ی آیت اللّه بهجت نظر داشته باشید که می‌فرمایند: «علم تو، استاد توست» خوب است در این مورد به جزوه‌ی «روش سلوکی آیت اللّه بهجت» رجوع فرمایید. موفق باشید. لینک جزوه‌ی «شرح مختصر دستورالعمل آیه الله بهجت (رحمه الله

21600
متن پرسش
سلام علیکم استاد: خسته نباشید. می خواستم بدانیم آنچه که ما در سیره و سنت اهل بیت و بزرگان و اولیا دین سراغ داریم سراسر ساده زیستی، سراسر قناعت و دوری از تجمل و اسراف است. حال چگونه و با کدام دلیل و مدرک و حجتی اینچنین در حرم اهل بیت خرج می کنیم از گنبدهای طلا، کاشی های زینتی سرداب ها، خیلی ها سوال دارند که چرا اصلا طلا باشد، یا بهترین سنگها بکار برده شود یا اینگونه زینت باشد، اگر نقره بود یا همان گنبد خضرا نبی بود چه می شد؟ شیعه بزرگانش را با زهد و تقوا و ساده زیستی معرفی می کند حال اینگونه گنبد و بارگاه و.... می سازد چرا؟ یعنی نمی شد جور دیگری در این اماکن مقدس خرج شود؟ استاد اگر دلیل هایی بر این مطلب در روایات وجود دارد برایمان بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده هم چندان موافق این کارها نیستم. می‌ماند که به ما فرموده‌اند شکوه مراکز دینی را حفظ کنید و به همین جهت سقفِ مساجد را بلند می‌گیرند. در راستای شکوه‌دادن به حرم ائمه بعضی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند به این صورت، شکوه آن‌ها را حفظ کنند که ملاحظه می‌کنید. موفق باشید

21202
متن پرسش
با سلام: در مورد تحدی قرآن کریم چند سوال از خدمت جناب عالی دارم: 1. تحدی به دلیل درخواست برهان از مخالف بی منطق است ظاهرا؟ 2. به فرض صدق تحدی در صورتی که کسی نتواند مثل قرآن بیاورد حداکثر به معنی آن است که انسان بسیار فوق العاده ای آن را آورده نه لزوما از طرف خدا باشد، تلازمی بین عجز از هماوردی و از طرف خدا بودن نیست! 3. ملاک تحدی چیست؟ یعنی چه متنی باید آورده شود که مسلمانها قبول کنند که مثل قرآن است؟ 4. داور تحدی کیست ؟ آیا پیش داوری مسلمین اجازه داوری منصفانه می دهد؟ 5. تحدی به مثل بی معنی است چون اگر متنی بهم ریخته باشد باید مثل آن بهم ریخته آورد و... بهتر نبود تحدی به متنی با یک ویژگی های خاص می شد. با تشکر فراوان و آرزوی طول عمر و توفیق برای حضرت عالی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که قرآن اشاراتی دارد که روحِ مبتنی بر فطرت و نه انسانِ معاند، متوجه‌ی حقانیت آن اشارات می‌شوند، قرآن باب تحدّی را گشوده است و بر این مبنا می‌توان گفت:

 قرآن مى ‏فرمايد: «وَ انْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه»[1] اگر در معجزه‏ بودن آنچه بر بنده‏ ى ما نازل شده شك داريد، سوره ‏اى مانند آن بياوريد. مبناى برهان اين است كه او يا به ‏واقع پيامبر است و اين آيات از طرف خدا بر او نازل شده، و يا پيامبر نيست و با استعدادهاى بشرى‏ اش اين آيات را تنظيم كرده است. در حالت دوم از آن جهت كه بشر است اين آيات را آورده، پس شما هم كه بشر هستيد، مسلم اگر همه ‏ى شما جمع شويد مى‏ توانيد يك سوره مثل سوره‏ هاى اين قرآن بياوريد و اگر نمى ‏توانيد، معلوم مى ‏شود كه او از جنبه ‏ى بشرى‏ اش به چنين توانايى نرسيده، پس او پيامبر خدا است. در رابطه با معجزه‏ بودن قرآن نمونه ‏هايى در ذيل؛ مورد اشاره قرار مى‏ گيرد:

1- از نظر فصاحت و بلاغت: قرآن از نظر هندسه‏ ى كلمات و نظم خاصى كه كلمات دارند، نه سابقه دارد و نه لاحقه، به طورى‏ كه نه تا آن زمان بشريت با اين تركيب و نظم سخن گفته و نه بعد از آن انسان‏ها توانستند از آن تقليد كنند و با آن نظم و هندسه سخن بگويند. قرآن داراى آهنگ خاصى است كه در عين دارا بودن مفاهيم معنوى، بدون تكلف و تصنع، عالى‏ترين معانى را در عالى‏ترين قالب‏هاى لفظى اظهار مى‏ كند به طورى ‏كه معلوم نيست الفاظ تابع معانى‏ اند و يا معانى تابع الفاظ.

قرآن در زمانى به صحنه آمد و مبارز طلبيد كه اوج تكامل فصاحت عرب بود. از آن عجيب ‏تر بعد از آمدن قرآن نيز سخن رسول خدا (ص) و حضرت على (ع) در عين فصاحت زيادى كه دارد، اصلًا شكل و هندسه‏ ى قرآن را ندارد. و اين مبارزه طلبى هنوز هم به قوت خود باقى است، مضافاً اين‏كه تا حال كسى نيامده بگويد قبل از قرآن چنين كلماتى به اين شكل در فلان كتاب بوده است. همچنان‏كه كسى نيامده بگويد من مثل آن را آورده ‏ام و اتفاقاً هر قدر انسان فصيح ‏تر باشد بيشتر متوجه مى‏ شود كه فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نيست. همچنان‏كه جادوگران متوجه شدند كار حضرت‏ موسى (ع) از نوع سحر نيست.

2- از نظر عُلوّ معنى و محتوى: بى‏ گمان مطمئن ‏ترين راه براى شناخت حقيقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصيف‏ ها و تعبيرهاى آن در باره‏ى خود مى‏ باشد، توصيف ‏هايى از قبيل «هُدى للنّاس»، «هُدى للمتّقين»، «تبياناً لكلّ شَيئ»، «حكيم» و «فرقان» كه همه حكايت از آن دارد كه وقتى مى‏ فرمايد: اگر مى ‏توانيد مثل آن را بياوريد، يعنى آن چيز مثل قرآن از حيث هدايت‏گرى و آوردن معارف هدايت‏گر و از حيث مطالب حكمت ‏آميز، همسنگ دانش ‏هاى قرآن باشد و از اين زاويه بشر را به آوردن چنين انديشه ‏هايى در حد قرآن دعوت مى‏ كند. جامعيت و كمال قرآن بدين معنى است كه قرآن مجيد تمامى مواد و مصالح علمى جهت رسيدن انسان به سعادت فردى و اجتماعى را دارا است و با معارف خود رابطه‏ ى انسان با «خدا»، «خود»، «انسان‏هاى ديگر» و با «جهان» را تبيين مى ‏كند و همه‏ ى اين معارف داراى سطوح و لايه ‏هاى متكثر هستند و در آن براى هرموضوعى بطن‏ها وجود دارد. در پايين ‏ترين سطح با مردم عادى صحبت مى‏ كند و هرچه مخاطب خود را دقيق بيابد، بطنى از بطون خود را براى او مى‏ گشايد و آوردن سوره‏ هايى با اين حدّ از علوّ در معانى به هيچ ‏وجه در حدّ بشر نيست.

انسانى كه قرآن طرح مى‏ كند وسعتى از قبل از تولد تا بعد از مرگ دارد و دستورات قرآن همه‏ ى ابعاد اين انسان را با همه‏ ى دقايق روحى‏ اش فرا گرفته است، در حالى كه انسان معرفى شده از راه حس و انديشه‏ ى بشرى در ميان دو پرانتز (تولد) تا (مرگ) قرار دارد.

در قرآن همه‏ ى اصولِ معارف قرآن از توحيد استنتاج شده و سپس گسترش يافته و به صورت اخلاق و عقايد و احكام در آمده به اين معنى كه هر حكمِ فرعى آن اگر تحليل شود به «توحيد» باز مى ‏گردد و توحيد نيز اگر تفريع و باز شود، همان احكام و مقررات فرعى را تشكيل مى دهد.

مى‏فرمايد: «كِتابٌ احْكِمَتْ اياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»[2] قرآن كتابى است با آيات محكم كه سپس به صورت تفصيل درآمده، يعنى اين كتاب با آيات متعدد داراى غرض واحدى است كه وقتى به تفصيل در آيد، در يك مورد به صورت «اصول دين» و در مورد ديگر به صورت موضوعات «اخلاقى» در مى‏آيد و در جاى خود به صورت احكام شرعى ظاهر مى‏شود، به اين معنى كه هرچه نزول كند و از اصل به فرع برسد از آن غرض اصلى خارج نمى‏شود و از مسير توحيدى خود عدول نمى‏كند. به عنوان مثال: توحيد خدا در مقام اعتقاد عبارت است از اثبات «اسماء حسنى» و «صفات علياى» الهى و در مقام اخلاق عبارت است از دارا شدن اخلاق كريمه مثل رضا، شجاعت و دورى از رذايل و همان توحيد در مقام اعمال عبارت است از به جاآوردن اعمال شايسته و پرهيز از محرمات و رعايت حلال و حرام. همه‏ى اين‏ها به توحيد برمى‏گردد و انسان را به توحيد مى‏رساند زيرا آيات قرآن يك جهت وحدت دارند و يك جهت كثرت، از جهت صدور از طرف خدا به سوى بشر، سيرى از وحدت به سوى كثرت را دارا مى‏باشند ولى از جهت سير از طرف انسان به سوى خدا، سير از كثرت به وحدت را دارا هستند.

قرآن كتاب انسان شناسى است، اما آن‏گونه كه خدا انسان را آفريده و در همان راستا انسان را تفسير مى ‏كند تا انسان از خود بيگانه نشود، به طورى‏ كه در تمام فرهنگ بشر و نه در فرهنگ انبياء انسان در حدّ سوره‏ ى والعصر مطرح نيست، و انديشه‏ ى بشر نسبت به انسان به اندازه‏ ى تبيينى كه‏ يك سوره‏ ى كوچك قرآن در مورد انسان دارد گسترش ندارد. قرآن پيوند با خدا را در همه‏ ى شئون زندگى جريان مى دهد و انسان را در حد يك باور تئوريك متوقف نمى كند، بلكه خداى حاضر و محبوب را معرفى مى ‏نمايد كه مى ‏توان به او نزديك شد و با او انس گرفت. مرز ايمان و شرك در آن است كه انسانِ موحّد توانسته است حقيقت وَحدانى عالم را در هر مخلوقى بيابد و انسان مشرك پديده‏ هاى عالم را مستقل از حقيقت وحدانى مى‏ نگرد.

3- اعجاز قرآن از جهت نبودن اختلاف در آن: قرآن در طول 23 سال بر پيامبر خدا (ص) نازل شد، آن هم در شرايط اجتماعى و روحى متفاوتى كه براى رسول خدا (ص) پيش مى‏ آمد، بدون آن كه رسول خدا پيش‏نويسى داشته باشد و يا پس از نزول آن به و حكّ و اصلاح آن بپردازند با اين همه هيچ‏گونه تناقض و اختلافى در ميان مطالب آن نيست. هرگز كسى نديد كه مثلًا پيامبر (ص) يادداشتى داشته باشند و مطابق آن يادداشت آيات را قرائت كنند و يا طورى آيات را بخوانند كه بعداً معلوم شود يك كلمه را اشتباه گفته‏ اند و بخواهند آن را تصحيح كنند، آن هم آياتى كه قبلًا هيچ‏كس چنين كلماتى در هيچ كتابى نگفته بود و بعداً هم كسى نيامد بگويد شبيه آن كلمات در كتاب‏هاى رومى‏ ها و يا ايرانى‏ هاى متمدن آن زمان ديده شده است.

قرآن طورى است كه آيه‏ اى مفسّر آيه ‏اى ديگر و مجموعه‏ ى آن شاهد بر مجموع آن است و در عين تنوع - حتى در يك موضوع وحدت نگاه‏ كاملًا درآن حاكم است. مثلًا در مورد عبادت و يا تقوا هزاران نكته ‏ى متنوع دارد ولى همه با يك بينش و يك جهت و يك نگاه. خودِ قرآن مى ‏فرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[3] آيا اين منكران قرآن در قرآن تدبّر و تفكر نمى ‏كنند تا متوجه شوند اگر از طرف غيرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مى‏ يافتند زيرا: اولًا: فكر انسان دستخوش تحول و تكامل است، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانياً: افكار انسان در طول زندگى تحت تأثير حالات متفاوت روحى ‏اش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهى متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: كسى كه كارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف مى‏ افتد، در حالى‏ كه هيچ ‏كدام از موارد بالا در قرآن نيست و يگانگى و وحدت كاملى بر آن حاكم است.

4- اعجاز قرآن از نظر جاذبه: قرآن در معرفى معنى حيات و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات آنچنان سخن مى ‏راند كه انسان به هيچ ‏وجه آن را از جان خود جدا نمى ‏بيند و به‏ خوبى جذب آن مى‏ شود. قرآن انسان را بر عقده ‏هاى درونى ‏اش پيروز مى‏ كند، مرگ را برايش معنى مى ‏نمايد، او را دعوت به تدبر در آياتش مى‏ كند، مى‏ گويد:

«افَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ امْ عَلي قُلُوبٍ اقْفالُها»

آيا تدبّر در قرآن نمى‏ كنند و يا بر قلب‏هاشان قفل زده شده است كه حقايق آن را نمى ‏فهمند؟ به همين جهت عقل انسان در حين تدبّر در قرآن از عمق جان، حقانيت آن را تصديق مى كند و خودِ قرآن شرط تشخيص حقانيت خود را تدبّر در خودش قرار داده است. آيا تا حال ديده ‏شده كسى در قرآن تدبّرِ لازم را كرده باشد و براى او در حقانيت آن ذره‏ اى شك باقى بماند؟ و يا بيشتر كسانى گرفتار شك نسبت به قرآن هستند كه از دور و بدون تدبّر در آن نظر مى ‏دهند؟

5- اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبى: آن واقعه ‏هايى كه در حين نزول قرآن با فكر بشرى درستى و نادرستى آن معلوم نبود در قرآن مطرح شده به طورى‏ كه بشر پس از سال‏ها به درستى آن پى ‏برده است مثل: پيش ‏بينى غلبه ‏ى روم بر ايران در شرايطى كه در آن زمان چنين غلبه ‏اى به ذهن‏ها هم خطور نمى ‏كرد.[4] حفريات باستان‏شناسان، كه پس از سال‏ها داستان حضرت يوسف و طوفان حضرت نوح و قوم سبأ را تأييد كرد. و يا اين‏كه قرآن براى فلك، مدار قائل است، برعكسِ پيشينيان كه فلك را جسم مدورى مى دانستند كه ستارگان در آن ميخكوب شده ‏اند ولى بعدها معلوم شد كه ستاره ‏ها داراى مدار هستند و در مدار خود در گردش ‏اند.

6- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف و پهناورى مطلب: از طريق كسى كه برترى فوق العاده ‏اى از نظر اطلاعات نسبت به ديگران نداشت و در محيطى آنچنان محدود زندگى مى‏ كرد كه مثال زدنى است و از آن طرف ثلث آخر عمرش تماماً مشغول جنگ با دشمنان دين بود، چنين قرآنى با اين وسعتِ علمى و دقت روحى مطرح شود حكايت از آن دارد كه از طرف خداى حكيم و عليم بر او نازل شده است.

دكتر واگليرى مى‏ گويد:  «كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى ‏توان از آن تقليد كرد ... چطور ممكن است اين كتابِ اعجاز آميز كار محمد باشد؟ در صورتى كه او يك نفر عرب درس ناخوانده بوده است ... ما در اين كتاب مخزن‏ها و ذخايرى از دانش مى‏ بينيم كه مافوق استعداد و ظرفيت با هوش‏ترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قوى‏ترين رجال سياست است».[5] موفق باشید


[1] ( 1)- سوره‏ى بقره، آيه‏ى 23.

[2] ( 1)- سوره‏ى هود، آيه‏ى 1.

[3] ( 1)- سوره‏ى نساء، آيه‏ى 82.

[4] ( 1)- در سال 617 ميلادى يعنى هفتمين سال بعثت پيامبر اكرم ( ص) ايران بر روم پيروز شد و تا نزديك پايتخت روم پيش‏روى كرد، در همان سال قرآن پيش‏بينى پيروزى روم را در كم‏تر از ده سال نمود. (به آيات اوليه‏ى سوره‏ ى روم رجوع شود).

[5] ( 1)- استاد دانشگاه ناپل، كتاب «پيشرفت سريع اسلام»، ترجمه‏ ى سعيدى، ص 49.

21178

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: در شرح قیصری (دروس شرح فصوص حکم قیصری از علامه صص 116و 117) جناب علامه حسن زاده فرموده اند، در آیه ی «لیس کمثله شیء» اگر کاف را زاید بگیریم معنای توحید دارد در غیر این صورت یکی از معانی خوش ولایت را در بر دارد و در بر دارنده ی این معناست که این قطبِ مثل خدا را مثل نیست. معنای توحیدی را درک می کنم. معنای ولایتی هم پذیرفته شده است اما این که ایشان از آیه این برداشت را کردند آیا مسئله ی صرفی است. من انواع کاف را جستجو کردم جز این کاف زاید تأکیدی مصداق دیگری نیافتم و تأکید علامه روی همین کاف است. در آیه های مربوطه نیز ردپایی پیدا نکردم.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: جمله‌ی مشهور محی‌الدین است که از آیه‌ی مذکور این‌طور برداشت می‌کند که «مثلِ» خدا که همان ولیّ الهی است، داریم، ولی «مثلِ مثلِ» خدا نداریم. لذا در این مورد کاف، به معنای معمولی‌اش مدّ نظر قرار گرفته است. موفق باشید

20786
متن پرسش
با سلام: استاد در جواب به سئوال 20762 آیا جواب شما ناظر به سئوال قبلی بود صرفا و یا صرفا کار فرهنگی خلاصه نمی شود و کار سیاسی و پزشکی و کلا هر کاری که شان زن (رانندگی و مغازه داری و...) را زیر پا نمی گذارد اشکالی ندارد؟ 2. بحث تاثیرات ارتباط با نامحرم چه در کار اجرایی و فرهنگی و چه در تدریس در دانشگاه ها بر روح زن و... هم آیا اصلا برای زن پیش نمی آید؟ (عده ای پرس و جو کردم به همین دلیل صرفا مجوز تحصیلات و اشتغال را به زن خود می دادند که در ارتباط با دیگران و نامحرم نباشد و چنین برداشتی را هم به دین اسلام می دادند، آیا می شود باز چنین برداشت کرد که چینن افرادی انقلاب اسلامی و زن و.... را نشناخته اند که چنین فتوایی می دهند؟ و یا نه حقیقت با واقعیت تفاوت هایی دارد) با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که کارهای اجتماعی اولاً: باید با شأن زنان که شخصیتی عاطفی و فرهنگی هستند، هماهنگی داشته باشد ثانیاً: به زندگی خانوادگی آن‌ها لطمه نزند، مگر آن‌که مضطر باشند. و به نظر می‌آید شغل رانندگی و مغازه‌داری رویهمرفته مگر موارد استثناء، با روح زنان هماهنگی ندارد به همان معنایی که علی «علیه‌السلام» می‌فرمایند: «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيحَانَةٌ وَ لَيسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ» زيرا زنان چون گل بهارى لطيف و آسيب ‏پذير هستند و نه قهرمان. 2- موضوع ارتباط با نامحرم، غیر از اختلاط با نامحرم است. دختر حضرت امام در مصاحبه‌ای که رجانیوز با ایشان داشت می‌فرمودند در عین آن حضرت امام ارتباط بیجا با نامحرم را سخت می‌گرفتند، به راحتی می‌پذیرفتند که در موضوع مسائل سیاسی و اجتماعی بنشینیم و با مردان نامحرم بحث‌های طولانی داشته باشید. موفق باشید

19339

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و تشکر فراوان برای پاسخگویی به سوالات: می خواستم بدانم جایگاه تصمیم خانواده در ازدواج چیست؟ آیا در نظر گرفتن مرتبه ی خانواده ی طرف مقابل (فقط خانواده، نه اقوام و خویشان) ضروریست؟ هم کفو بودن فقط مربوط یه ایمان دو فرد مورد نظر است یا خانواده نیز هست یا وضعیت فرهنگی، معیشتی و اقتصادی و محل زندگی را نیز شامل می شود؟ آیا حدیثی در این باره وجود دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روایات، ایمان‌داشتنِ  طرف را برای هم‌کفوبودن کافی می‌داند با این همه تا آن‌جا که ممکن است باید خانواده‌ها همدیگر را درک کنند و والدین انسان با انسان همراه باشند. موفق باشید

19020

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام خدمت استاد گرامی: در مورد اینکه امامت یکی از امامان برای ما اثبات شود باید دلیل یقینی داشته باشیم مسلما حدیث غدیر به علت تواتر آن و احادیث یقینی دیگر از پیامبر (ص) برای ما امامت امام علی (ع) را ثابت می کند آیا در مورد امامت امام حسن (ع) حدیث یقینی یعنی متواتر از امام علی (ع) یا پیامبر (ص) داریم؟ در مورد بقیه امامان چطور؟ آیا امامت امامان را با احادیثی از نوع خبر واحد قبول می کنیم؟ بخصوص در مورد امام زمان (عج) دلیل یقین آور ما برای امامت شخص ایشان چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «امام شناسی» آیت اللّه تهرانی در این رابطه نکات خوب و روشنی دارد. در مورد حضرت امام زمان«علیه‌السلام» کتاب «مبانی معرفتی مهدویت» که بر روی سایت هست إن‌شاءاللّه می‌تواند جوابگو باشد. موفق باشید

18489
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: با توجه به آیات و روایات زیر: «إنَّ فی کِتابِ عَلیٍّ إنَّ أشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً النَّبیّونَ ثُّمَ الوَصیُّونَ ثُّمَ الأمثَلُ فَالأمثَلُ وَ إنَّما یُبتَلَی المُومِنُ عَلَی قَدر أعمالِهِ الحَسَنَةِ فَمَن صَحَّ دِینُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ أشتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ ذَلِکَ أنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَم یَجعَل الدُّنیا ثواباً لِمُؤمِن وَ لَا عُقُوبَة لَکافِر وَ مَن سَخُفَ دینُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ وَ أنَّ البَلَاءَ أسرَعُ إلَی المُومِنُ التَّقیِّ مِنَ المَطَرِ إلَی قَرَار الأرض.» درکتاب علی آمده: شدیدترین بلاها در بین آفریدگان، نخست به پیامبران و سپس به اوصیاء می رسد و آنگاه به مثل و شبیه ترین مردم به آنها. مومن به مقدار نیکی هایش آزموده می شود. هر که دینش درست و کارش نیک باشد، بلایش شدیدتر است، چرا که خدای عزوجل دنیا را مایه پاداش مومن قرار نداده و نه وسیله عذاب کافر. اما آن که دینش نادرست و کارش سست باشد، بلایش اندک است. بلا به انسان مومن پرهیزکار زودتر می رسد تا باران به سطح زمین. اصول کافی (ط-الاسلامیه) «عن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :إذا أحَبَّ اللّه ُ عبدا ابْتَلاهُ ، فإذا أحَبّهُ اللّه ُ الحُبَّ البالِغَ افْتَناهُ . قالوا : و ما افْتِناؤهُ؟ قالَ : لا يَتْرُكُ لهُ مالاً و ولَدا» پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هرگاه خداوند بنده اى را دوست بدارد، مبتلايش مى گرداند و چون فراوان دوستش بدارد او را به فنا مى كشاند. عرض كردند: چگونه او را به فنا مى كشاند؟ فرمود: مال و فرزندى برايش باقى نمى گذارد. بحارالانوار «الإمامُ الباقرُ عليه السلام: إنَّ اللّه َ تباركَ و تعالى إذا أحَبَّ عبدا غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّا و ثَجَّهُ بالبلاءِ ثَجّا ، فإذا دعاهُ قالَ : لَبَّيكَ عبدي ، لَئنْ عَجّلْتُ لكَ ما سَألتَ إنّي على ذلكَ لَقادرٌ، و لكنِ ادَّخَرْتُ لكَ، فما ادَّخَرتُ لكَ خيرٌ لكَ» امام باقر عليه السلام: هرگاه خداوند تبارك و تعالى بنده اى را دوست داشته باشد، او را در غرقاب بلا فرو مى برد و باران بلا بر سر او فرو مى ريزد و چون او خدا را بخواند، مى فرمايد: لبّيك بنده من؛ اگر بخواهم خواسته ات را زود برآورده سازم مى توانم، اما آن را براى تو مى اندوزم و آنچه برايت بيندوزم، تو را بهتر است. «الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ و عندَه سديرٌ ـ : إنَّ اللّه َ إذا أحَبَّ عبدا غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّا ، و إنّا و إيّاكُم يا سديرُ لَنُصبِحُ بهِ و نُمْسي» امام صادق عليه السلام ـ در حضور سدير ـ فرمود: خداوند هرگاه بنده اى را دوست بدارد او را در بلا غوطه ور مى سازد. اى سدير! ما و شما روز و شبمان را با بلا سپرى مى كنيم. «عنه عليه السلام: إذا أحَبَّ اللّه ُ قَوما أو أحبَّ عبدا صَبَّ علَيهِ البلاءَ صَبّا، فلا يَخرُجُ مِن غَمٍّ إلاّ وقَعَ في غَمٍّ» امام صادق عليه السلام: هرگاه خداوند مردمى يا بنده اى را دوست بدارد بر سر او بلا مى ريزد و از غمى به در نمى آيد مگر آن كه در غمى ديگر فرو مى افتد. 1. آیا'می توان نتیجه گرفت اگر بخواهیم محبوب خدا شویم باید طلب بلا از خدا بکنیم و محبوبین خدا بسیار بلا می بینند. 2. بلا فقط به معنای افتادن در رنج و سختی است یأ معنای وسیع تری همه دارد؟ 3. جایگاه عافیت خواستن از خدا کجا قرار می گیرد؟ لطفا کمی شرح دهید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک قاعده است که انسان و یا جامعه اگر در مسیر تعالی ایمانی قرار گیرد، به طور طبیعی با موانع گوناگونی روبه‌رو می‌شود و روایات مذکور متذکر این نکته‌ی مهم است تا افراد از این موضوع غفلت نکنند. زیرا تعالی هر فرد و هر جامعه‌ای در إزاء تقابل با موانع پیش می‌اید. نمونه‌ی اجتماعی این امر را در حضور تاریخی انقلاب اسلامی ملاحظه می‌کنید که چگونه نظام استکباری و ارتجاعی دنیا در مقابل آن می‌ایستند. طلب عافیت به این معناست که انسان‌ها در چنین شرایطی از حضرت حق بخواهند به‌خوبی از این موانع عبور کنند و مثل ریزش‌های انقلاب، کم نیاورند. موفق باشید

17463

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد: با توجه به شرایط اقتصادی که در آن واقعیم و دستورات ولی فقیه مبتنی بر تقویت اقتصاد و اقتصاد دانش بنیان اگر جوانی مثل من به دنبال کسب ثروت و اقتصاد و کارآفرینی هدف گذاری کند و تلاش کند (هر چند که استعداد های کسب ثروت و ایجاد اقتصاد دانش بنیان را نداشته باشد.) با توجه به مقدرات رزق مقسوم و عین ثابته ایی که خداوند برایش مقدر کرده است می تواند موفق شود یعنی خداوند در این راستا کمک می کند که من برای کشورمان ثروت اندوزی کنم و اشتغال ایجاد کنم که کشورمان از لحاظ سطح ثروت و تکنولوژی مانند کشور های توسعه یافته بشود یا که این وظیفه ایی است بر گردن نخبگان و آنهایی که استعدادش را خداوند از قبل به آنها داده است؟ (آنهایی که می توانند جهاد اقتصادی کنند جهاد کنند دیگران که استعدادش را ندارند به دنبالش نروند و به زندگی عادی خود قانع باشند) حال سوال دوم این است که این فعالیت های اقتصادی در شرایط فعلی کشور چقدر ما را به قرب الهی می رساند یعنی ارزش جهاد و وقف عمر را دارد که کشور خود را در جهت توسعه یافتگی تکنولوژیک پیش ببریم و به همان اندازه ای که سایر بزرگان و خواص به خدا رسیدند ما هم می توانیم در جهاد اقتصادی به خدا برسیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ما باید آماده‌ی خدمت و کارآفرینی باشیم. حال اگر کاری در رابطه‌ای که می‌فرمایید پیش آمد، دنبال می‌کنیم و این ربطی به رزق ما ندارد. ما در این موارد وسیله‌ی رسیدنِ رزق دیگران به خودشان خواهیم شد و برکت و رحمت آن برای ما می‌ماند 2- اگر فعالیت‌های اقتصادی و تلاش برای پیشرفت جامعه‌ی اسلامی با نیت الهی باشد، در حکم مجاهده در راه خدا است. موفق باشید

17348
متن پرسش
با سلام در جواب نامه 17324 و 17339 شما بزرگوار این چنین فرموده اید: باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که اختیار یعنی انجام فعل و ترک آن؛ و این در ذات انسان است. یعنی بنیادِ انسان با اختیار شکل می‌گیرد و عرشی و فرشی‌بودنِ آن در متن اختیار او نهفته است. و این است که به شخصیت انسان شکل می‌دهد. و وجوهی که در اختیار انسان نیست، مثل زن و مردبودن، ربطی به شخصیت او ندارد. موفق باشید عنایت داشته باشید که این جواب سنگین بود و برداشت ها ی مبهمی می توان برداشت حال برای فهم بهتر آن را بر روی یک انسان معیوب مثل دزد یا دروغگو مثال بزنید و شرح کامل این انسان که سرونشت مختارگونه و دزذ دانه ای دارد را از زمانی که از اهدنا صراط مستقیم خارج می شود همراه با چگونگی خارج شدن و با دلیل شرح دهید. تا شاید بتوانم جواب سوالم را پیدا کنم. با تشکر از وقتی که ...
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انسانی که مبادرت به دزدی هم می‌کند با فطرت خود می‌فهمد که دزدی یعنی زیرپاگذاردنِ حقوق دیگران و آن یک کار ناپسند است و لذا با اختیار خود می‌تواند بین پیام فطرت و گرایشِ نفس امّاره، یکی را انتخاب کند و از این جهت مسئول عمل خود می‌باشد، زیرا مجبور به هیچ‌کدام از طرفین نبود. موفق با...

17308
متن پرسش
سلام و احترام استاد فاضل و گرامی: همانطور که مستحضرید: وقتی خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً؛ فَاحبّبْتُ انْ اعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَىْ اعْرَف» من گنجى مخفى بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق كردم تا شناخته شوم. معلوم می‌شود خداوند را باید در مظاهر او شناخت وگرنه شناخت خدا، شناخت مفهومی و ذهنی خواهد بود. 1. آیا خداوند را در مظاهر جلال مانند شیطان و افراد ظالم هم می توان شناخت و مشاهده کرد؟ 2. آیا نور خداوند در مظاهر جلال و بد نیز قابل مشاهده می شود؟ 3. هدف از مشاهده خدا در مظاهر جلال چیست؟ آخه نشان از بدی دارد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! همه‌ی عالم از نظر وجودی، مظهرِ انوار حضرت حق تعالی هستند و بدی‌ها و شرّبودن آن‌ها، نسبت به غیر است و ربطی به جنبه‌ی وجودی آن‌ها ندارد. شیطان هم وسیله است تا هرکس که شایسته‌ی اُنسِ با حضرت حق نیست، از درگاه الهی دور شود؛ مظهرِ اسم جلال حق است. یعنی نور حق در صحنه است تا هرکس که شایسته‌ی اُنس نیست، پس‌زده شود. موفق باشید

9433
متن پرسش
سلام علیکم: آیا لغاتی مانند طوبی و زقوم که نازله حقیقتشان در مقام لفظ است، اعتباری اند یا نه؟ مثلا امکان داشت به جای لغت طوبی، لغت دیگری (مثل جحیم) در قرآن به کار برده شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر لغتی و هر لفظی اعتباری است و خداوند در قالب الفاظی که بشر اعتبار کرده حرف خود را می‌زند منتها آنچنان با قدرت خود آن الفاظ را به صورت جمله یعنی آیه و سپس به صورت سوره در می‌آورد و شکل می‌دهد که می‌فرماید: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»، و اگر در باره‌ی آنچه بر بنده‌ی خود[ پیامبر] نازل کرده‏ایم شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید؛ و گواهان خود را - غیر خدا - براى این کار، فرا خوانید اگر راست مى‏گویید! موفق باشید
1275

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم:نظر شما درباره ی کتاب تفکر زائد آقای مصفا چیست به نظر شما اینها تا کجا آمدند و آیا این حرف درست است که تمام حقیقت را میتوان با زدودن هویت ذهنی بدست آورد؟شما اگر بودید چه توصیه هایی از لحاظ فلسفی-روانی به آنها میکردید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام آقای مصفا تحت تأثیر روش‌های بودایی هستند که جناب آقای کریشنامورتی توصیه می‌کنند، این توصیه‌ها در رابطه با روش‌های برخورد با موضوعات ذهنی است و از بار ذهنی انسان می‌کاهد. همان‌طور که ما در دعای مکارم الأخلاق متذکر این روش‌ها می‌شویم ولی مسئله‌ی اصلی ما رجوع إلی الله است با سلوکی خاص که شریعت الهی معین می‌کند که در روش آقایان مورد غفلت قرار گرفته و به تعبیری می‌توان گفت این روش‌ها انسان را از جهت رجوع به حقایق پُر از هیچی می‌کند. ولی در هرحال از نظر روش قابل استفاده است، حتی آقای مصفا در رجوع به مثنوی در کتاب «همراه با پیر بلخ» به مولوی از جهت روش رجوع کرده است و نه محتوای معارفی . بنده به رفقا توصیه می کنم کتاب تفکر زائد را مطالعه کنند. موفق باشید
950

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام. 1- در روایات هست که مثلا از دسته کوزه آب نخورید چرا که شیاطین در آنجا جمع می شود. آیا این شیاطین همان میکروبهای امروزی است؟ یا آنکه کلمه ایست نمادین برای فهم مردم آن زمان؟ چطور ممکن جن بصورت مادی درآید؟ 2- مردمی که در زمان قدیم بت می پرستیدند، آیا شیاطین را می پرستیدند؟ مثلا اینکه می گفتند خدای باد و آب و ... و مثلا می گفتند فلان اتفاق توسط این خدایان افتاد، آیا شیاطین این کارها را می کردند تا آنها را مطیع کنند و یا اینکه آنها فقط متوهم می شدند و شیاطین فقط آنها را تشویق به پرستیدن چوب و سنگ می کردند؟ 3- علومی مثل فنگ شویی، طب کیهانی و یوگا را می توان شیطانی دانست؟ در صورت مثبت بودن جواب چگونه می توان در جامعه افراد را آگاه کرد؟ از چه بابی باید وارد شد؟ منبعی را می توانید به بنده معرفی کنید؟
متن پاسخ
علیکم السلام، باسمه تعالی 1- این امکان هست که یکی از عواملی که شیطان بر روح و جسم تأثیر می‌گذارد محیط‌های آلوده‌ای باشد که به اصطلاح امروزی محیط رشد میکرب است ولی اگر موضوع را صرفاً به میکرب محدود کنیم کار درستی نیست. آری جنّ می‌تواند به صورتی متمثل شود که شما با چشم سر او را ببینید. 2- فطرت انسان‌ها عهد توحیدی دارد و لذا اگر از آن عهد فاصله بگیرند تحت تأثیر شیطان قرار می‌گیرند و غیر خدا را به صورت‌های گوناگون می‌پرستند. 3- بنده از فنگ‌شویی و طب کیهانی چیزی نمی‌دانم ولی یوگا روی‌هم‌رفته به عنوان یک روش تمرکز چیز بدی نیست هرچند وقتی مبنای ایدئولوژیک گرفت و برای خود یک مکتب شد جای وَحی می‌نشیند و انسان را از آنچه مکاتب توحیدی دارند محروم می‌کند و لذا باید مواظب بود. موفق باشید
24037

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام وقت بخیر: می خواستم نظر استاد را با توجه به زمان موجود و تذکر لسانی در مورد حجاب بدونم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هرجا زمینه‌ی تذکر باشد و تذکر ما را حمل بر دلسوزی بنمایند؛ چرا تذکر ندهیم؟ البته موضوع زنانی که مأموران مسیح علینژاد هستند، جدا است. آن‌ها به جنگ اسلام آمده‌اند و باید نظام اسلامی با آن‌ها برخورد مناسب نماید. موفق باشید

21765
متن پرسش
سلام علیکم: استاد عزیز ببخشید شما در اول کتاب هبوط فرمودید که حضرت آدم نماینده کل آدمیت می باشد. ۱) چرا خداوند ۱۴ معصوم را نماینده ادمیت قرار ندادن بعلت اینکه آنها انسان کامل هستند؟ ۲) آیا حضرت آدم نماینده ۱۴ معصوم هم بودن؟ یعنی فرمودید مقام آدمیت مقام فریب خوردن از شیطان است. منظورم این است که ۱۴ معصوم هم فریب خوردن؟ با تشکر التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مقام آدمیت مربوط به همه‌ی آن‌هایی است که بالاخره فعلاً در زمین هستند. آری! معصومین «علیهم‌السلام» به جهت وجهِ قدسی که دارند، فوق آدمیت‌اند ولی وجه نفسی آن‌ها همانی است که از مادر متولد می‌شود و باید عبادت کنند و بندگی خدا را پیشه نمایند. موفق باشید

20942

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
به نام الله استاد طاهرزاده سلام: در سوال 20919 من به معنای معجزه کار نداشتم بلکه بحث معرفت شناسی بود و ارتباط معجزه و شکاکیت مدنظر بود. امید که این مسئله را برایمان حل نمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی متوجه شوید پیامبر خدا با معجزه ما را به این نتیجه می‌رساند که او از طرف خداوند برای ما راه‌کار آورده است، دیگر نسبت ما با خدا روشن می‌شود و جایی برای شک و شکاکیت نمی‌ماند. موفق باشید

19711

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام عليكم: نظر شما در مورد آيه 5 سوره ي طه چیست؟! می خواستم بدانم این تحلیل بنده درست است یا نه؟! این آیه معاد جسمانی را مطرح می کند منتها جسمانی بودن به معنی حفظ تعین است و معاد یعنی ظهور جنبه ی وجه الحقی تعین مخلوق که در نتیجه ی مجرد شدن اش ظهور می کند. نهایت قاعده ی معاد جسمانی همان بحث عرفانی فنای در حق در عین حفظ تعین می باشد. البته من نمی فهمم چرا در آیه 55 طه می گوید «فیها نعیدکم» یعنی بازگشت به ارض و این ظاهرا مربوط به جسد ماست.
متن پاسخ

مه تعالی: سلام علیکم: آیه‌ی 5 سوره‌ی طه مربوط به تدبیر اسم رحمان بر عرش است 2- آیه‌ی 55 سوره‌ی طه نظر به مراحل جنینی و مرحله‌ی حیات دنیوی و مرحله‌ی برگشت به قیامت دارد و علامه در المیزان نکات خوبی در این مورد دارند به این معنا که شما در دوره‌ی جنینی بدن خود را از زمین می‌گیرید و سپس با تولد خود به زمین برمی‌گردید و در نهایت جهت رجوع به حق، از زمین خارج می‌شوید. موفق باشید

19441

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باسمه تعالی عرض سلام و خسته نباشید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات خدمت استاد گرامی: استاد شرمنده می خواستم ببینم شما ملاقات حضوری هم دارید شدیدا نیاز به صحبت کردن حضوری و درخواست کمک از شما دارم. لطفا کمکم کنید به حق این ماه عزیز و مبارک. التماس دعا اگر امکان دارد پاسخ درخواستم را به آدرس ایمیلم بفرستید از لطف شما سپاسگزارم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در طول روز فرصتی جهت آن‌که در خدمت رفقا باشم، ندارم. می‌ماند بعد از نماز صبح در مسجد خدیجه‌ی کبری«سلام‌اللّه‌علیها» که در حین قدم‌زدن می‌توانم خدمت عزیزان باشم. موفق باشید

19294
متن پرسش
با سلام خدمت استاد بزرگوارم جناب آقای طاهرزاده: شما در کتاب خویشتن پنهان صفحه ۶۵ بیان داشتید با تزریق داروی بیهوشی توجه نفس به بدن را از بین می برند مي خواستم بدانم در زمان بیهوشی توجه نفس ناطقه به کجاست؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به خودش برمی‌گردد و با خودش به‌سر می‌برد. موفق باشید                                                                     

19101
متن پرسش
اعترافات: تمرینِ خودکشی با قلم می خواهم با اعتراف، از شرِّ دروغ گویی به خویشتن خلاصی یابم، می خواهم حرف دل را بی پرده بگویم، می خواهم از تجربه ی شکست و نرسیدن و ناکامی بگویم، می خواهم نقاب نفرت انگیز حفظِ ظاهر را از چهره بردارم، اعتراف کنم و بی پروا بگریم، شما، قاصدک بودید و حامل خبر و هر خبر را مخاطبی ست، امّا من، نمی توانستم مخاطب شما باشم، شما از مأوایی سخن گفتید که می توان در آن سکنی گزید، من گشتم و نیافتم، رفتم و نرسیدم، گوش سپردم و در خلوت بر خود لعنت فرستادم، زمان، فاصل من و شماست، شما متعلّق به زمان ما نیستید. شما را فروماندگان در لجن، نمی فهمند، شما، معلّم و راه نمای بینایان و شنوایان هستید و من کور و کرم. شما را بیگانگان با غربت، تصدیق خواهند کرد؛ تصدیقِ آنان که در وطن خویش غریبند، دروغ گویی به خویشتنِ خویش است، کاش می توانستم اینها را نگویم، کاش می توانستم مخاطب خبر شما باشم، کاش قاصدک من بودید؛ شما که چون جان، عزیز هستید، کاش این نفی زمانِ نیست انگاری، مسأله ای شخصی بود و نه مشکلِ زمان، کاش مریدان تان دروغ گو نبودند، کاش شما در عصر بی خبری، مفسر اخوان ثالث بودید، کاش زمان ما، زمان بی خبری و کوری و کری نبود، کاش می توانستم در کلامتان سکنی گزینم، کاش اخبارتان، ایمان به بی خبری را به ارمغان نمی آورد، کاش کلامتان اجاقی گرم بود، کاش سردی جانم را علاجی بود، کاش حرف دل را در زبان اخوان ثالث نمی یافتم، وقتی قاصدک را این چنین مورد خطاب قرار داد: قاصدک هان! چه خبر آوردی؟ از کجا؟ از که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، امّا امّا گرد بام و بر من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّاری، باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه هایی همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی جایی؟ در اجاقی طمع شعله نمی ورزم، خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک، ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند دیگر منتظر خبری نیستم دیگر در جستجوی مأوا نیستم دیگر به بی پناهی خو کرده ام دیگر گریستن هم ممکن نیست من به قاصدِ بی خبری خوش آمد گفته ام. با تقدیم خاکساری عاشقانه
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:

عزیز دلم: فکر نمی‌کنم نسبت به این احساست به‌کلّی بیگانه باشم و یک عالَم دروغ را به‌خصوص دروغ به خود را احساس نکنم. بنده با تمام وجود قصّه‌ی دوران را که چون زوزه‌ی سگی نیمه‌شبان عالم را فراگرفته می‌شنوم. تذکر شما به پوچیِ دوران، استقبال از تذکری است که روح و روحیه‌ی جنابعالی، به یک معنا متذکر آن است و انعکاسِ حالتی است که خود را در آینه‌ی گفتار و احوال شما تجربه می‌کنم.

از این‌که بعضی انسان‌ها به خود دروغ می‌گویند و آن‌ها با خودِ دروغین خود با امثال بنده روبه‌رو می‌گردند؛ در فشارم. خطاب بنده به این نوع انسان‌ها، ماورای چهره‌ای است که آن‌ها از خود می‌نمایانند. بنده گمگشته‌ای را در پشت ظاهر این انسان‌ها می‌یابم و با نظر به آموزه‌های دینی که از معصوم صادر شده است، وجهِ یمینیِ آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهم.

تو را هم‌زبان با جان خود یافتم و می‌بینی که چگونه با روبه‌روشدن با سخنانت به شور می‌آیم وقتی از بی‌خبریِ دوران می‌گویی. به دنبال فرصت بودم تا بعد از آن آخرین جلسه چیزی برایت بنویسم. وقتی سخن اخوان ثالث را در آن جلسه به میان آوردی، شوقِ فرونشسته‌ی مرا زنده کردی.

قصّه‌ی هم‌زبانیِ من با خود را در نوشته‌ای که سال‌های قبل، سال‌های دور با خود در میان گذاشتم، در پاورقی برایت می‌آورم.[1]

در به در به دنبال تاریخی هستم که اندیشمندان آن، روحِ بی‌خبری و سردی آن تاریخ را حسّ کرده و گزارش داده‌اند. با هولدرلین و هگل و شیلینگ که سخت در طلبِ انقلابی بزرگ بودند و در تقلا و دست و پازدن‌های خود روزگار می‌گذراندند؛ و به همین جهت به انقلاب فرانسه دل بستند، هم‌احساسم.

بنده شما را نحوه‌ای از تفکر اصیل این دوران می‌دانم و در آینه‌ی وجود شما، می‌فکرم. موضوعِ یافتن یا نیافتنِ من در میان نیست، موضوعِ حضور در تاریخی است که در آن به‌سر می‌بریم. می‌توانیم بگوییم خداوند در این تاریخ، هیچ حضوری برای ما ندارد؟ و اسم هادی او به‌کلّی از عالَم رخت بر بسته و تنها ما را با افکارِ انتزاعی‌مان و خدایِ ساخته‌ی اذهان‌مان رها کرده است؟ در آن صورت چگونه می‌تواند ما را دعوت به عبادت خود بکند و آن را بر ما واجب نماید. در حالی‌که او باید در قبله‌ی نمازگزار قرار داشته باشد تا نماز، نماز باشد.

اگر خدا تنها در تاریخ ظهور دارد در این زمان خدایِ هدایت‌گر ما در کجاست و در کدام تاریخ حاضر و ظاهر است؟ در تاریخ مدرنیته یا در تاریخی که بنای تقابل با مدرنیته را دارد؟

ای پوچیِ بزرگ دوران! ای خانه‌ی اُنس من در تاریخ بی‌خبری! چگونه تو را که وجهی از احساس من هستی و خود را با تو احساس می‌کنم، نادیده بگیرم؟!

اگر آن سه هم‌شاگردی به پاس انقلاب فرانسه درختی نشاندند که قصّه‌ی امید آن‌ها بود، چه شد که آن امید باقی نماند؟ و هولدرلین در یأسی عمیق تا مرز نابودی جلو رفت. آیا جز این بود که آن افق سرابی بیش نبود؟ و سیطره‌ی مدرنیته آن امید را به یأس کشاند؟ زیرا آن‌چه بعد از انقلاب فرانسه ماند همان سیاهی بود ولی به اسم آزادی، چرا که در آن انقلاب، راهِ آسمان حقیقت گشوده نشد و تنها عادت‌های دینی بود که به اسمِ گشودگی امیدی واهی به میان آورد. آیا می‌توان گفت انقلاب اسلامی نیز امید نافرجامی است؟ و بسط همان پوچی‌های مدرنیته است؟ یا افقی است در مسیر اسلام علی و مهدی«علیهماالسلام» که در طول تاریخ هرگز ما با قرارداشتن در چنین افقی یک لحظه هم مأیوس نبوده‌ایم؟ والسلام

در منظری که نه چندان گشوده است و نه چندان فروبسته، با شما خداحافظی دارم. موفق باشید 

 


[1] - بسم الله الرّحمن الرّحيم‏

آنچه در روبه‏روى خود داريد، دل‏نوشته و ناله‏ ى قلمى است كه گفتنى‏ هاى زيادى در رابطه با ظهور امام «رضوان الله تعالى عليه» در زندگى خود و مردم كشورش دارد، ولى حتماً عذر بنده را مى ‏پذيريد كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولى با اين‏ همه شما سعى كنيد به بهانه‏ ى خواندن اين نوشته، نانوشته‏ ها را نيز بخوانيد، نانوشته ‏هايى كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود مى‏ شنويد. چگونه مى‏ توان شرايطى را توصيف كرد كه با حاكميت فرهنگ مدرنيته افق‏هاى زندگى را از هر طرف تيره و تار نمود، شرايطى كه همه در حال جان‏ كندن بوديم، همه‏ ى تلاش من آن است كه آن جان‏ كندن‏ ها را توصيف كنم.

انعكاس وَجه آرمانى‏

خوش خرامان مى ‏روى اى جانٍ جان، بى ما مرو

 

اى حيات دوستان در بوستان بى ما مرو

اين جهان با تو خوشست و آن جهان با تو خوش است‏

 

اين جهان بى ما مباش و آن جهان بى ما مرو

ديگرانت عشق مى ‏خوانند و من سلطان عشق‏

 

اى تو بالاتر ز وهم اين و آن، بى ما مرو

     

 

اى امام! ما بيش از آن‏كه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رويارويى با تمنّاى بزرگ خود محروم شديم. ما درواقع خودِ حقيقى و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرمانى آن بودى، از دست داديم. قبلًا بيگانه را خودْ پنداشته بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دست ‏زدن به دامان تو، خود را مى ‏يافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدى. به خود آمديم، راستى چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟ به خود آمديم كه راستى چه بود؟! در سال‏هاى تخته ‏بندى خواب، «مرگ» برايمان رهايى و آزادى بود. آرى در آن روزهاى سياه؛ «مرگ» آرزوى بلندى شده بود كه مى‏ خوانديم و نمى‏ يافتيم. امروز كه مى‏ توانيم سرشار از زندگى باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيره‏ خيره مى‏ نگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، ديروز به خفتن عشق مى ‏ورزيديم و امروز آن را دشمن مى‏داريم و به ادامه ‏دادنى دل بسته‏ ايم كه هر روزش بهتر از ديروز است، تو ما را با انبياء و اولياء هم تاريخ كردى.

راستى آن‏هايى كه زندگى را مى ‏شناسند، چگونه آن‏ همه خفتن را - كه بيرون ‏افتادگى از تاريخ نور بود - دشمن ندارند؟

ديروز؛ زندگى، قطار روزهاى مسخره و يكنواختى بود كه با زوزه‏ ى مرگ به گورستان مى ‏رفت و امروز تو زندگى را طورى معنى كردى كه زندگى، رودخانه ‏هاى حيات را در رگ ‏هايمان جارى كرده و به پريدن از زشتى‏ ها و پرواز به سوى خوبى ‏ها دعوتمان مى‏ نمايد. افقى را بر ما گشودى‏

كه  اميدها يك‏ جا در عمق جان ما جاى گرفت و راستى زندگى با اين‏ همه اميد و اميدوارى چه لطف بزرگى است.

پوچى چقدر آزاردهنده بود

آن روزها، زندگى مرور شكنجه بود و پليدى، ديدنِ آن‏ همه زشتى و پلشتى و نامردى، و «حقيقت» ستاره‏ اى بود كه انبوه سياهى حتّى سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمى، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگى بود و پوچى، راستى كه پوچى چقدر آزاردهنده بود. راستى كه پوچى چقدر آزار دهنده بود.

امروز؛ زندگى هميشه آبستن لحظه ‏هاست. لحظه‏ هايى كه زيبايى خواهند زاييد، لحظه ‏هايى كه غذاى جان است، هرچند نفس امّاره از آن كراهت دارد.

پيش از اين؛ زندگى كويرِ همه‏ جا كشيده بود كه نابودى حياتمان را فرياد مى‏ كشيد و هيچ لاله‏ اى از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحانى، كه تو به ما معرفى كردى، غافل بوديم. تو متذكر پنجره ‏هاى حيات معنوى گشتى و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندكشيدن خود بوديم.

پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانه‏ ى موعود، و اصلًا از زندگى چيزى نمى‏ فهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، و امروز حياتى كه تو به ما معرفى كردى، وسعت بى‏ مرزى است كه ديوار نمى ‏شناسد، و تا عمق فراخناى روحمان بلند شده و تا پشت قلّه‏ هاى حيات معنوى سركشيده‏ و كنگره ‏هاى غيب را نظاره مى‏ كند و به تماشاى مددهاى الهى نشسته است.

راستى اگر انقلاب اسلامى به وقوع نپيوسته بود چه‏ كسى باور مى ‏كرد ملائكةُالله در تدبير امور، اين‏ همه فعّالانه در صحنه‏ اند. پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد مى ‏بود. مرگ را مى‏ خوانديم و نمى ‏يافتيم، هر چند همه حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظه‏ هاى آبستن، كه بى‏ شك حيات موعود را خواهد زاد، هرچند چشم‏هاى عادت‏ كرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستيز با آن به‏ پا خيزند.

آرى؛ اگر امروز از خفتن و غفلت مى‏ گريزيم و عطشِ چشم‏هايمان به خواب را، به چيزى نمى‏ گيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دل خونى به خود راه نمى ‏دهيم، زيراكه نسبت به صداى زوزه‏ ى مرگِ انسانيت در پشت پرچين‏ هاى خراب نمى ‏توانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.

چه غروب سردى بود!

اى برادر! بگذار تا قدرى از روزگارى كه بر اين قريه گذشت براى تو بگويم، شايد كه جوانى‏ ات نگذاشته از آن باخبر شوى و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشى كه در چه غروبِ سردى به ‏سر مى ‏برديم، شايد جوانى‏ ات امكان احساس آن غروب را به تو نداده.

اى برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آرى تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعنى هويت اسلامي مان را بربايند. تو كجا بودى؟ ما كجا بوديم؟ اصلًا همه‏ مان كجا بوديم؟ مگر اسم آن بودن را مى‏ توان «بودن» گذاشت؟

مگر نه نيمى در خواب و نيمى در گور بوديم كه همه‏ مان را بردند و هيچ صداى اعتراضى برنخاست؟ در آن هنگامه‏ ها اگر ما از داشته‏ هامان بى ‏خبر بوديم، دشمن آگاهى كامل داشت، ارزش‏هامان را مى ‏شناخت و راز ماندگارى ديرپايمان را مى‏ دانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمه پايان‏ ناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامى آسيب ‏ناپذير مى ‏شديم.

از نقطه‏ ضعفى كه بايد بگذرد بى‏ خبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشيارى نيرومندمان را بر زمين بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّه‏ ى كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهى كند، و نقطه ‏ى آسيب‏ پذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازى كه بايد همچنان به دشمن خيره مى ‏شد، آرام ‏آرام به خواب رفت و دشمنى دشمن فراموش شد با اين‏كه نسيم وَحى بر گوش جان ما خوانده شده بود.

«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا» مشركان، پيوسته با شما مى ‏جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيين تان برگردانند.

آرى؛ روزگارِ اين قريه به آن‏جا كشيد كه دشمن پيروزى يافت و تباهى آغاز شد، و ما نيمى در گور و نيمى در خواب، يا در گورستانِ‏ كينه‏ ى اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بى‏ خواب، ما را نظاره مى ‏كرد.

سال‏هاست كه به آن تباهى عادت كرده‏ ايم، حتّى فراموش كرده ‏ايم كه دزدان چه ربوده‏ اند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پير فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستيم.

چشم ‏بستن چرا؟

اى برادر! اينان كه در چنين شرايطى آسوده مى‏ خوابند، اصلًا زندگى را نمى‏ شناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگى ربوده‏ شده باز گردند. اينان با چنين خفتنى مرگ را تمرين مى‏ كنند، در حالى كه زندگان مسئوليت زنده ‏بودن را بر دوش دارند.

نمى‏ توان زنده بود و حركتى براى انتخاب‏ كردن زندگى نداشت. زيرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[1] هركس در گرو آن چيزى است كه انتخاب مى‏ كند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخاب‏هاى خود نبودن نيز بى ‏معنا است. اينك اگر مدّعى زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجى كه بر نگاهمان مى‏ گذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجات‏ دهنده است و نه آرامش‏ بخش، و فقط پشيمانى را دو برابر مى‏ كند.

مگر نه اين‏كه در كنار هر گُلى، خارى لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براى هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاى‏ جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانه‏ هاى واهى، خود را بر اين موج بلند انسانيت كه تا سقف آسمان غيب پركشيده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايى در مرداب روزمرّگى‏ ها رها كنيم. نسيم وَحى بر جان‏ها چنين مى‏ سرايد كه: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ» و البته شما را مى‏ آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارش‏هاى [مربوط به‏] شما را رسيدگى كنيم.

اى برادر! آيا مى‏ دانى پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جوانى‏ ات نگذاشته از آن باخبر شوى و شايد مرور زمان از يادت برده و شايد جوانى ‏ات امكان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.

ديروز

چشم كه مى‏ گشوديم، زشتى و نامردى وجودمان را مى‏ شكست و آن‏چنان ديرپا بود كه اميد نوجوانى ‏مان به نااميدى بزرگ مبدّل مى‏ شد، بى ‏انتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزى زشت و سياه و بى ‏رحم بود.

از عمق جان چشم مى‏ بستيم كه بيارميم. و از همه‏ ى نامردى‏ ها روى برگردانديم، امّا چشم ‏بستن؛ آرميدن نبود، مرگى بود در انتظار مرگى عميق‏ تر.

چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامى كه مى‏ خواهد بخوابد و تمامى اميدش اين است كه با خوابى سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيدارى، رودررويى با دنيايى بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براى دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگى كوتاه.

اى كاش مى ‏توانستم بگويم بر ما چه مى‏ گذشت؟! اى كاش معنى پوچى را مى فهميدى! چگونه مى ‏توان به كسى كه مرگ را نچشيده از احساس مرگ سخن گفت. بشكنى اى قلم كه چقدر در ترسيم آن پوچى، ناتوانى.

امروز

تو كجا باور مى‏ كنى بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفس‏ هاى زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيده‏ ايم و به دشت‏ها رسيده ‏ايم و اكنون با سبزه‏ هاست كه مى ‏روييم و با شكوفه‏ هاست كه مى‏ شكفيم و با حضور در جبهه‏ ى نور كه مى‏ خواهد از غربِ سرد و سياه بگذرد، زندگى در دست‏ هامان در حال بارورشدن است و با چنين احساسى است كه مى‏ توان انحراف ‏ها را ديد و بر سر آن فرياد كشيد.

ديروز، آينده ‏گراى شكست‏ خورده ‏اى بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو مى‏ كرديم، پيش خود مى ‏گفتيم: بگذار همه‏ چيز نابود شود، ببينيم چه مى‏ شود، و به سرنوشتى تن داده بوديم كه پوچى؛ دردى هميشگى را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقع ‏گرايى هستيم كه بر واقعيت‏ها چشم‏ نبسته ‏ايم ولى با اين‏ همه از امكانات انسانى كه با انقلاب اسلامى فراهم شده، بى‏ خبر نيستيم و تا نهايت دشتِ انسانيت پرواز خواهيم كرد، و واى بر ما اگر به بهانه‏ هاى واهى از پريدن به‏ سوى وعده‏ ى موعود شانه خالى كنيم.

اى اميد كه از فريب‏ ها خود را آزاد كرده ‏اى! چقدر دوست ‏داشتنى هستى.

اى امام! تو اميدوارى را نهادينه كردى، با تو امكان پرواز فراهم شد.

ديروز، با غرورى پلنگ‏ وار، بدون درك امكانات، به ماه مى ‏پريديم و در درّه‏ ى غرورِ نزديكى به دروازه‏ ى تمدّن غربى، پريشان و متلاشى مى ‏شديم، و امروز با خلق امكانات مى‏ توان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينه‏ ى بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نمى ‏گويم آنچه شدنى است، شده است، مى‏ گويم روزگارِ به‏ بار نشستنش به ‏پا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام كنند.

ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگى پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ مى‏ شناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگى كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولى مصمّم به ترك آن هستيم تا باز با زندگى آسمانى آشنا شويم و بتوانيم با زمين انس بگيريم.

اميدِ طلوع مرده بود، نمى ‏دانم باور دارى آن روزها، همه ‏جا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونه‏ هايمان مرده‏ بود؟ باور مى ‏كنى در خاموشى روز، ما نيز به مرور خاموش مى‏ شديم و با روز پايان مى‏ گرفتيم، پايانى بى‏ آغاز؟

نمى ‏دانم باور خواهى كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد مى ‏برديم و به تماشاى غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان. با كوله ‏بارهاى سنگين بر دوش و اشك‏هاى خشكيده در چشم و با دردى آماس ‏كرده در قلب، به غروب مى‏ رفتيم و همه ‏چيز با ما و در وجدان ما سياه مى‏ شد و مى‏ مرد.

در جان خود داشتيم خاموش مى ‏شديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلًا نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم - آرى به آخرين طلوع مى ‏انديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعنى غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر مى ‏كرديم چه تماممان خواهد كرد.

خورشيد از غروب بالا آمد

داشتيم به مرگ رضايت مى ‏داديم، و زمين ما را به درون خود مى ‏كشيد و چون سگى اين پاره استخوان‏ ها را مى‏ جويد و مى ‏بلعيد. داشتيم در غروبِ همه‏ ى اميدهاى انسانى فرو مى‏ رفتيم كه صدايى از جنس صداهاى ديگر، صداى پيرمردى آشنا از جنس صداى دوردست‏هاى 15 خرداد سال 1342 به گوشمان رسيد. گفتيم: چيزى نيست، اين آخرين طلوع به غروبمان مى‏ خواند. ما ديگر داشتيم به غروب همه‏ ى اميدهاى انسانى خود فرو مى‏ رفتيم كه طنين صداى او غروب را پر كرد، ولى انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداى گشوده‏ شدن دهان خاك و جويده‏ شدنِ همه‏ ى اميدهاى انسانى، صدايى را نمى‏ خواستيم بشنويم. اصلًا به صداهاى سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب مى‏ كرديم و خاك ما را مى ‏بلعيد، كه ديديم خورشيدى در دل غروب بالا مى ‏آيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد مى‏ ميرد - مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟ - خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدوارى در پايان، مردن را سنگين‏ تر مى‏ كند، اميد را برانيم و مرگِ تسكين ‏دهنده را بپذيريم. گفتيم: چشم ببنديم تا غروبى كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارتمان دهد. پلك‏هايمان گرم شد، چشم بستيم و به شبى انديشيديم كه بايد پشت پلك ‏هايمان مى ‏بود، كه ديديم نه! پلك‏هايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلك ‏هايمان مى‏ گذرد و پايان را بشارت مى‏ دهد، پلك‏هايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلك‏ هايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحت‏ كننده كه اين همه رنج ‏آور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز! تو كجا بودى در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصيف كنم؟! گفتيم: نه، ديوانگى است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا مى‏ زديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آرى اين بار به ‏واقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاى روز كه همه چيز داشت تمام مى‏ شد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانه ‏اى نورى از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خمينى رهبر» از پنجره‏ ى هر دلى به بيرون مى ‏تابيد. گفتيم: اين ‏همه خورشيد! آنچنان ظلمات دوران غرب‏زدگى در مغز استخوان‏مان فرو رفته بود كه باز باورمان نمى ‏شد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش مى ‏شود و هر چه هست را مى‏ سوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم مى‏ سوزيم. خورشيدى نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همه‏ چيز به نفع تاريكى تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!

صدايى محمّد وار

امّا آن صدا در ما انقلابى بر پا ساخت، مثل صدايى كه بر موسى (ع) در طور و بر محمّد (ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا ... و ما بى آن‏كه ياراى اميدوار شدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم مى ‏گفتيم: اين مرگ است كه مى‏ وزد و اين ماييم، لقمه ‏اى در دهان گرگ هميشه آدم‏ها، مثل همه‏ ى اعتراض‏ هاى بى ‏هدف. دوباره چشم بستيم، و اين ‏بار ما بوديم كه مرگ را صدا مى ‏زديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايى مثل صدايى در طور، مثل صدايى در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قيامى پلنگ‏ وار بر ستارگان، كه محّمدوار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انسانى است.

تمام باغ‏هاى جهان در ما سبز شد

صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور مى ‏شد، راه پرواز به سوى آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان مى‏ خواند، از نجف، از پاريس، نامه‏ اى بعد از نامه ‏اى، رهنمودى بعد از رهنمودى، اعلاميه ‏اى بعد از اعلاميه ‏اى ... به برخواستنمان مى‏ خواند، به رهايى از قيد همه‏ چيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاريخى‏ مان وزيدن گرفت و تمام باغ‏هاى دنياى اولياء الهى در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شكفتن و به ‏بار نشستن اند و تاريخ جديدى به پيش رويمان گشوده شد. با ناباورى تمام، اميدوار شديم در حالى كه همه ‏ى سرمايه‏ ى انسانى‏ مان در حال پوچ‏ شدن بود، آيا باز مى‏ شود زنده بود و دوباره معنى زندگى را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت. تابِ چشم ‏بستن‏مان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همه‏ سو مى‏ رويد و مى‏ بارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگى به اهل زمين برگشت.

تولّدى ديگر، و زاده‏ شدنى نو! از درون خود مهر و عشق ريشه‏ دارى را به آن صدا احساس كرديم. اصلًا او آشنايى بود گم‏شده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدى شد در جانمان، در چشمه‏ ى مهر او چرك و خون سال‏هاى درد و تنهايى و مرگ را شستيم و عرياني مان را با تن پوشى از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياى حقيقى انسانيت را مى‏ يافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه ديگرى نيست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نيز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسان‏ها سخن نمى‏ گويد و بايد در ظلمتكده‏ ى فرهنگ مدرنيته همه ‏ى اميدهاى بلند انسانى را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آرى اى برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولى آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتى كه در سينه ‏ى پيامبران جستجو مى ‏كرديم، خواند.

ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايه ‏ى آن بيد كهن، كه متذكر سايه‏ ى آرامش ديانت بود و عبوديت، سايه به سايه‏ ى او مى‏ رفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولى ديگر ما در آن غروب به سر نمى ‏بريم. دعوت او دعوتى بود به اميد و زندگى و انسان‏ ماندن. او چشم ما را به آب‏هاى زلال باز كرد و نگاهمان را از مردابى كه مى‏ بلعيدمان و ما ناخودآگاه به سوى آن قدم مى ‏گذاشتيم، رهانيد.

اى امام! تو انسانيت را به ما نمودى و امكان‏ هاى سالم انسانى را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.

اينك چگونه مى ‏توانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگ‏بار ديروزين نهراسيم؟! در آخرين كلام‏ات به ما گفتى: «هميشه با بصيرت و با چشمانى باز به دشمنان خيره شويد و آن‏ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمى‏ گذارند» و ما عهد كرده ‏ايم همه ‏ى زندگى را به پاى اين سخن به ‏پايان بريم و راه رسيدن به عالَم قدس را از اين طريق بر جان خود بگشاييم.

ما را سرِ خفتن نيست‏

چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب مى ‏سوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار مى ‏مانيم و به زوزه‏ ى گرگ‏هايى گوش مى‏ دهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره‏ ى شب ناخن مى‏ كشند تا در خوابِ دوباره ‏مان، دوباره بر ما حمله كنند.

بيدار مى ‏مانيم، چون تمام زندگى ‏مان در خواب گذشت، و طعم آلوده‏ى خواب هنوز از مزاق مان پاك نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز مى‏ هراسيم، كه هر چشم‏ بستن، بى‏ خبر گذشتن از كنار چشمه‏ ى هدايتى است كه تو جارى‏ اش كردى و بى ‏تفاوت از كنار اين انقلاب الهى گذشتن، غافل ‏شدن از شبيخونى است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار مى ‏مانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگى و يأس بكشانيم و در اين راستا زندگى خود را معنى بخشيم.

بيدار مى ‏مانيم، زيرا چگونه مى‏ توان از انقلابى كه هديه‏ ى خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسدارى نكرد؟! آيا مى ‏شود راز ماندگارى‏مان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟

اى امام! هر چه در لابه‏ لاى كلامت مى‏ نگريم، راه گمشده‏ ى انسان سرگشته‏ ى قرن را مى‏ يابيم، تو در عصرى كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامى نياز داشت، با سخن‏ات و زندگى‏ ات مفسر اسلام و هدايت گشتى.

فتح قله‏ هاى آينده ‏ى تاريخ‏

اى امام! تو به ما درس صحيح زندگى‏ كردن دادى و تا تو را شاگردى مى‏ كنيم، زنده‏ ايم، از خود انقلابى به جاى گذاشتى كه خورشيدى است در شب تاريك و يخ‏ زده اين قرن.

تو رمز و راز حيات آسمانى و عزّت زمينى را بر جاى گذاردى، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسدارى كنيم. ما خوب فهميده‏ ايم كه اگر مى‏ خواهيم شور و شوق زندگى در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامى، همه‏ ى قله ‏هاى آينده‏ ى تاريخ را فتح كرد.

اى امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم مى ‏شود كه چه بانگى زير اين آسمان به صدا درآوردى، سال‏هاى سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاى فرهنگ بشرى بپيچد و اثراتش پى در پى به گوش بشريت برسد. اكنون پژواك آن صدا شروع شده و خانه‏ ى كفر و استكبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟

وقتى به ما گفتى: «هميشه با بصيرت و با چشمانى باز به دشمنان خيره شويد و آن‏ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمى ‏گذارند»؛ هرچه گفتنى بود، گفتى.

بسيار تلاش مى‏ كنم تا معنى آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش مى ‏كنم تا آن را عمل كنم، آن‏چه مرا در اين راه پايدار نگه مى ‏دارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصميم‏ ساز و عزم‏ آفرين است، مثل اشك بر حسين (ع).

هر پگاه از فراق آن خورشيد

 

داغ در صحن سينه مهمان‏

     

 

در عزاى تو اى بهار سپيد

 

تا ابد چشم لاله گريان‏

     

 

18678

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: استاد عزیز از اینکه مزاحم وقتتان می شوم معذرت می خواهم خدا ما را از نعمت وجود شما که با حوصله پاسخگو هستید محروم نکند. هر چند با توجه به سنم خیلی دیر است ولی چند ماهی است که تلاش می کنم قلب مرده ام را با یاد خدا زنده کنم. لحظه به لحظه یاد گناهانم می افتم و استغفار می کنم. البته همه گناهان بزرگند ولی بزرگترین گناهم که اتفاقا بی لذت ترین آنها هم بوده است بیشتر از همه عذابم می دهد. چند روز است که یاد گناهان گذشته شدید تر شده (و البته از همه شدیدتر همان گناه مذکور) و همان آرامش کمی را که برای زندگی و کار از آن استفاده می کردم از دست داده ام. گویا هیزم تازه ای زیر دیگ عذاب گذاشته اند. اگر تنها بودم حرفی نبود برای همسر و فرزندانم نگرانم سعی می کنم جلوی آنها حفظ ظاهر کنم و ناراحتیم را بروز ندهم ولی چه می شود کرد از کوزه همان برون تراود که در اوست در این کار زیاد موفق نیستم. 1. این چه حالتی است که اتفاق افتاده و چه کنم؟ 2. محتاج دعای خیرتان هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه خیری در این حالت است. ولی تأکید می‌کنم همین‌که به یاد شما آورده‌اند و شما استغفار کردید، دیگر بنا نیست که گمان کنید خدا نبخشیده است. به همین جهت فرموده‌اند در مراحل بعدی سعی نکنید با یاد گناهانتان رابطه‌ی خود و خدایتان را تیره کنید. موفق باشید

17332

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد گرامی: از زحمات بی حد شما بسیار متشکرم. 1. اینکه برخی می گویند کسی که فقیه نباشد نمی تواند به مراتب بالای عرفان برسد. آیا حرفی علمی است و واقعیت دارد؟ 2. شما در کتاب، «سلوک ذیل شخصیت امام (ره)»، ثابت نمودید که شخصیت امام متمایز از دیگران است و ایشان شخصیتی اشراقی و معنوی هستند. حال به نظر شما در باب فقهی هم ایشان قوی هستند؟ بهتر نیست که ما همراه با لُمعه، تحریر الوسیله امام را بخوانیم و همراه با مکاسب عروةالوثقی را؟ التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌طور است. زیرا بعضی از تکالیف طوری است که اگر انسان با علم فقه، جایگاه آن‌ها را بشناسد در امر سلوک خود بهتر می‌تواند مسئله‌ی خود را حل کند 2- فرق نمی‌کند، عمده روحیه‌ی حضرت امام بود که متوجه‌ی جایگاه احکام الهی بودند. موفق باشید 

نمایش چاپی